بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از هجرت تا رحلت, سید على اکبر قریشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HEJRAT01 -
     HEJRAT02 -
     HEJRAT03 -
     HEJRAT04 -
     HEJRAT05 -
     HEJRAT06 -
     HEJRAT07 -
     HEJRAT08 -
     HEJRAT09 -
     HEJRAT10 -
     HEJRAT11 -
     HEJRAT12 -
     HEJRAT13 -
     HEJRAT14 -
     HEJRAT15 -
     HEJRAT16 -
     HEJRAT17 -
     HEJRAT18 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

حجة الوداع 
از روزى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به مدينه هجرت فرمود تا آخر عمرش سهبار عمل عمره به جاى آورد و يك بار عمل حج . اولين عمره در جريان صلح حديبيه بود كهدر آنجا از احرام خارج شد، مسلمانان نيز چنان كردند.دومى درسال بعد از صلح حديبيه بود كه كفار سه روز مكه را براى وى خالى كردند. سومىبعد از فتح مكه بود كه پس از جنگ حنين از جعرانه احرام عمره بست وبه مكه آمد. حج را نيز در سال دهم هجرت به جا آورد كه آن را حجة الوداع و حجة البلاغگويند، و چون آن حضرت تصميم به عمل حج گرفت در ميان مردم اعلام كرد و مردم را بهحج دعوت فرمود، اعلام آن حضرت به همه مسلمانان مدينه و غير مدينه رسيد، به اميرالمؤمين عليه السلام نيز كه در آن وقت در يمن بود نامه نوشته شد كه از طريق يمنبه مكه آمده و در عمل حج شركت نمايد.
مورخين عدد شركت كنندگان را مابين هفتاد هزار نفر الى صد و بيست و چهار هزار نفرنوشته اند. به نقل كافى آن حضرت در 26 ذوالقعده از ذوالحليفه احرام بست به حجافراد و شصت و يا شصت و چهار (721) قربانى با خود سوق كرد و در آخرچهارم ذوالحجه با مسلمانان به مكه رسيد و هفت بار به دور كعبه طواف كرد.بعد دو ركعتنماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام خواند. بعد به طرف حجرالاسود آمد و آن را استلامكرد و در اول طواف نيز استلام كرده بود. سپس فرمود: ان الصفا و المروة من شعائرالله از صفا شروع مى كنم كه خدا در كلام خود از آن شروع فرموده .مسلمين فكر مىكردند كه سنت صفا و مروه ساخته مشركان است خدا در اين رابطه فرموده : ان الصفاو المروة من شعائرالله فمن حج البيت و او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما (722) آنگاه به صفا آمد و روى به ركن يمانى خدا را حمد و ثنا كرد و به قدر خواندنسوره بقره مرتب دعا خواند. بعد به طرف مروه رفت و در آنجا نيز مانند صفا دعا خواند.بعد به صفا آمد و آنگاه به مروه برگشت تا سعى خود را تمام كرد و چون ازسعى فارغشد، روبه مردم نمود و خدا را حمد و ثنا گفت و بعد فرمود: اين استجبرئيل ، كه اشاره به پشت سرش ‍ كرد و به من امر مى كند كه شما را امر كنم تا هر كهبا خود قربانى سوق نكرده ازاحرام خارج شود (و آن را عمرهمستقل قرار دهد) اگر كارى را (سوق قربانى ) كه در پيش گرفته ام به تاءخير مىانداختم ، من هم مثل گفته خودم از احرام خارج مى شدم اما من سوق قربانى كرده ام و كسىكه سوق قربانى كرده تا رسيدن قربانى به محلش (منى ) نمى تواند از احرام خارجشود.
ثم قال : ان هذا جبرئيل و اوما بيده الى خلفه - ياءمرنى ان آمر من لم يسق هديا انيحل و لواستقبلت من امرى ما استدبرت لصنعتمثل ما امرتكم ولكنى سقت الهدى ولاينبغى لسائق الهدى انيحل حتى يبلغ الهدى محله .
مردى گفت : يا رسول الله از محل خود حاجى خارج شويم و در وسطعمل قطرات غسل جنابت از موهاى سر ما بريزد؟ حضرت فرمود: تو هرگز به اين حكمايمان نخواهى آورد(723).
سراقة بن جشعم از ميان مردم گفت : يا رسول الله صلى الله عليه وآله دين را به ما ياددادى گويا كه امروز متولد شده ايم ، اين كه فرمودى آيا براىامسال است يا براى آينده نيز هست ؟ فرمود: بل هو للبلاد الى يوم القيامة آن حكم دائمى تا روز قيامت است . آن وقت انگشتان دودست مبارك خويش را داخل هم كرد و فرمود: دخلت العمرة فى الحج الى يوم القيامة عمره تا روز قيامت در حج داخل شد.
مؤ لف گويد: حج تمتع در آن روز تشريع گرديد كه انسان بعد از عمره از احرام خارجمى شد، بعد از چند روز استراحت احرام حج مى بندد،قبل از آن ميان عمره و حج فاصله نبود و اين حكم بر عمربن الخطاب گران آمد كه اعتراضكرد خداوند در اين رابطه فرموده : فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر منالهدى ... ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى السمجد الحرام (724).
امام صادق عليه السلام در تعقيب مطلب بالا فرمايد: چون على عليه السلام از يمن بهمكه آمد به منزل فاطمه عليها السلام وارد شد، ديد او از احرام خارج شده و عطراستعمال كرده و لباس رنگين پوشيده است ! فرمود: يا فاطمه اين چيست ؟ عرض كرد:يارسول الله صلى الله عليه وآله چنين دستور فرمود كه از احرام خارج شديم . حضرتبه محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه وآله من فاطمه را ديدم عطر مصرف كرده و لباسهاى رنگينپوشيده است . آن حضرت فرمود: به اين كار ماءمور شده ام .تو با چه نيتى احرام بستهاى ! گفت :: به وقت نيت گفته ام : اهلال كاهلال النبى احرام مى بندم مانند احرامپيامبر. فرمود: يا على پس در احرام خود باش مانند من و تو در قربانى من شريكى ، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله قو على احرامك مثلى و انت شريكى فى هديى
فرمود: پس از انجام عمره حضرت و يارانش در خانه هاى مكه استراحت نكردند، بلكه دربطحاء مكه (سيلگاه ) توقف كردند و روز ترويه (هشتم ذوالحجه ) وقت ظهر به مردمدستور فرمود غسل كرده و احرام حج ببندند...
آنگاه حضرت و اصحابش از مكه در حال احرام خارج شدند تا به منى رسيدند،ظهر وعصر و مغرب و عشاء و نماز صبح را در منى خواندند.
قريش برمى گشتند ولى ديگران به عرفات رفته و در آنجا وقوف مى كردند و قريشمردم را از افاضه از مشعر مانع مى شدند.حضرت چون به مشعر رسيد، قريش اميدواربودند كه ديگر به عرفات نرود؛ولى خدا فرمود: ثم افيضوا من حيث افاض الناسو استغفروا الله (725) و قريش ديدند كه خيمه آن حضرت به طرف عرفات رفتحتى به نمره كه آن را بطن عرفه گويند كنار اراك (درخت مخصوص ) رسيد وخيمه حضرت در آنجا زده شد. مردم نيز چادرها را در آنجا زدند و چون ظهر شد، حضرت ازچادر بيرون آمد قريش نيز با او بودند غسل كرده و تلبيه را قطع كرده بود، حضرت ازچادر بيرون آمد قريش نيز با او بودند غسل كرده و تلبيه را قطع كرده بود، در مسجدآنجا ايستاده مردم را موعظه و امر و نهى كرد، بعد نماز ظهر وعصر را با دو اقامه و يكاذان خواند، بعد به موقف تشريف برده و در عرفات وقوف كرد.
مردم قدم برداشتن ناقه حضرت را در نظر گرفته و در كنار آن مى ايستادند، فرمود:ايهاالناس محل وقوف محل قدمهاى ناقه من نيست ؛بلكه موقف همه اينجاست و با دستش بهاطراف اشاره كرد، مردم به اطراف رفتند اين سخن را در مزدلفه (مشعر) نيز تكرارفرمود. مردم تا غروب قرص خورشيد در عرفات ماندند. آنگاه از عرفات حركت كرد وبه مردم فرمود ك با سكينه و آرامش و وقار حركت كنند، تا به مزدلفه يعنى مشعرالحرامرسيد. نماز مغرب و عشاء را در آنجا با يك اذان و دو اقامه بجاى آورد. سپس در آنجا ماندتا نماز صبح را خواند. ضعفاء بنى هاشم شب به منى آمدند؛ ولى فرمود تاآفتاب طلوع نكرده به جمره عقبه سنگ نيندازند. چون روز روشن شد، از مشعر به منىتشريف آورد، به جمره عقبه سنگ انداخت ، تعداد قربانى آن حضرت شصت و شش ياشصت و چهار بود.
على عليه السلام نيز سى و چهار يا سى و شش قربانى آورد.رسول خداصلى الله عليه وآله شصت و شش و على عليه السلام سى وچهار بار قربانىكرد. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود از هر شتر تكه اى گوشت برداشته و درديگ پخته شود.آن حضرت و على عليه السلام از آن خورده و از آب گوشت نوشيدند، بهسلاخها پوستها و پلاسها و قلاده هاى قربانيها را ندادند؛ بلكه آنها را صدقه داد و سرمبارك خويش را تراشيد و به زيارت كعبه آمد. بعد به منى برگشت و در آنجاماند تا روز سوم از ايام تشريق شد. آنگاه رمى جمره كرد و به طرف مكه كوچ فرمود وچون به ابطح رسيد، عايشه به او گفت : آيا همه زنانت با حج و عمره برگردند و منفقط با حج برگردم ؟!
حضرت در آن جا توقف كرد، عايشه را با برادرش عبدالرحمن بن ابى بكر فرستاد تا ازتنعيم احرام عمره بست و به مكه آمد، طواف نماز و سعى آن را به جاى آورد و بهمحضر حضرت بازگشت . حضرت در همان روز حركت كرد و ديگر به مسجدالحرام نيامد وكعبه را طواف نكرد؛ بلكه از بالاى مكه از عقبهاهل مدينه داخل شد و از پايين آن از ذى طوى خارج گرديد و به طرف مدينه حركتفرمود(726).
خطبه آن حضرت در عرفات يا در منى 
رسول خدا صلى الله عليه وآله در حجة الوداع در عرفات يا در منى خطبه مفصلىبراى مردم خواند كه ما آن را به نقل مجلسى رحمه الله ازخصال صدوق نقل مى كنيم .آن حضرت بالاى شتر خويش بعد از حمد و ثناى خداوند چنينفرمود: ايهاالناس تمام خونهايى كه در جاهليت ريخته شده هيچ و كان لم يكن مى باشد وكسى نمى تواند آنها را طلب كند. اولين خونى كه هيچ مى كنم خون حارث بن ربيعة بنحارث ، نواده عموى من است كه در قبيله هذيل شير مى خورد و بنوليث او را كشتند... و هرربايى كه در جاهليت بود متروك و نايده است ، اولين ربا، رباى عباس بن عبدالمطلب است.
بدانيد كه زمان بگرديد و اكنون مانند روزى است كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد: يا ايهاالناس ان الزمان فهواليوم كهيئته يوم خلق الله السموات و الارضين وعدد ماهها در كتاب خدا دوازده تاست از روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد، چهار تااز آنها حرام است رجب مضر كه ميان جمادى و شعبان است و ذوالقعده و ذوالحجة ومحرم ، در آنها به نفس خود ظلم نكنيد تاءخير انداختن ماههاى حرام زيادت كفر است كه كفاربا آن به ضلالت مى افتند. در سالى آن راحلال و در سال ديگرى حرام مى كنند تا چهار ماه را تمام نمايند - كفار در يكسال محرم را و صفر را حلال و در سال ديگرى صفر را حرام و محرم راحلال مى دانستند.
مردم ! شيطان ماءيويس شده از اين كه در بلاد شما تا قيامت عبادت شود(يعنى شركبرگردد) ولى به اعمال بدى كه شما آنها را حقير ميدانيد اكتفا كرده است (يعنى مى خواهداز راه بدكارى شما را اغفال كند)
مردم ! هر كه در نزد او امانتى باشد به اهلش برگرداند، مردم !زنان كارشان به شماواگذار شده (727)براى خود (در اين رابطه ) مالك نفع و ضررى نيستند. شما آنها رابه امانت خدا گرفته و آنها را با كلمات خدا بر خودحلال كرده ايد.شما را بر آنها حقى است و آنها را بر شما حقى است . از جمله حقوق شما آناست كه خود را براى شما نگاه دارند و كسى را به رختخواب شما راه ندهند، و در هيچ كارخوب با شما مخالفت نكنند و چون چنين كردند نفقه و كسوت آنها به طور متعارف بر شماواجب است ، آنها را نزنيد. مردم ! من در ميان شما چيزى گذاشتم كه اگر آن را حفظ كنيدهرگز گمراه نخواهيد شد؛آن كتبا خداى عزوجل است ، به آن چنگ بزنيد(728).
مردم : اين روز چه روزى است ؟ گفتند: روز حرام است . مردم اين ماه چه ماهى است ؟ گفتند: ماهحرام است . مردم اين ديار چه ديارى است ؟ گفتند: ديار حرام است .فرمود: خداوندعزوجل خونها و اموال و عرضهاى شما را بر يكديگر حرام كرده است ؛مانند حرمت اين روز وحرمت اين ماه و حرمت اين بلد، تا روزى كه خدا را ملاقات نماييد.
آگاه باشيد، آن كه در اين جا است به آن غايب است برساند بعد از من پيامبرى نخواهد آمد،بعد از شما امتى نخواهد شد، آنگاه دو دوست خويش را بلند كرد تاسفيدى زير بغلهايشديده شد؛بعد فرمود: خدايا شاهد باش كه من آنچه را كه بايد ابلاغ مى كردم گفتم .اللهم اشهد انى قد بلغت (729)
جريان مقدس غدير خم 
رسول خدا صلى الله عليه وآله پس از اداى مناسك حج با مسلمانان به طرف مدينه حركتفرمود تا به غدير خم (از جحفه ) رسيدند. آنجامحل اردو زدن و توقف كردن نبود، زيرا آبى در آنجا پيدا نمى شد، و علفى وجود نداشت؛ولى به علت نصب اميرالمؤ منين براى خلافت و امامت در آن جا توفق فرمود قبلا خداوندبه وى درباره خلافت بدون تعيين وقت وحى كرده بود و حضرت موقع مناسبى جست وج مىكرد كه با ايمنى از اختلاف ، آن امر مهم را ابلاغ فرمايد.
خداى عزوجل مى دانست كه اگر آن حضرت از غدير خم بگذرد، بسيارى از مردممتفرق شده و به ديار خويش خواهند رفت ؛لذا خواست كه همه نص خلافت را بشنوند، و حجتبر آنها تمام شود، بدين منظور يا ايهاالرسول بلغ ماانزل اليك من ربك نازل گرديد، يعنى : آن چه در رابطه با خلافت على عليهالسلام نازل شده تبليغ كن و به مردم برسان و ان لمتفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس خداوند با اين جمله (كه نظير آن درقرآن نيست و در صورت مخالفت از نبوت ساقط مى گرديد) آن حضرت را ترسانيد وتهديد كرد و نيز ضمانت فرمود كه از حيله مردم و كارشكنى آنها محفوظش خواهد فرمود.
بدين طريق آن حضرت بناچار در آنجا توقف فرمود، مسلمانان نيز توقف كردند. هوابهشدت گرم بود و چنان آتش مى باريد كه حاضران يك طف عبا را بر سر كشيده و طرفديگر را زير پا گذاشته بودند تا از تابش آفتاب و ريگهاى گداخته در امان باشند.آنگاه فرمود: زير چند درخت بزرگ را كه در آنجا بود جاروب كردند ووسائل را در آنجا رويهم گذاشتند كه به صورت تلى درآمد.
بعد به امر آن حضرت منادى ندا كرد: الصلوة جامعة مردم در آنجا جمع شدند.حضرت روى آن اسباب كه جمع شده بود قرار گرفت ، على عليه السلام را نيز به نزدخود خواند و در طرف راست او ايستاد.آنگاه شروع به خطبه و حمد وثناى الهى نمود و بهطور كامل موعظه كرد، و از نزديكى رحلت خويش اطلاع داد، و فرمود: من به طرف خداخوانده شده ام ، نزديك است كه آن دعوت را اجابت كرده و از ميان شما بروم و من در ميانشما چيزهايى مى گذارم كه اگر به آنها تسمك جوييد بعد از من نمى شود تا در كنارحوض كوثر پيش ‍ من آييد: وانى مخلف فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا من بعدى ،كتاب الله و عترتى اهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض
بعد با صداى بلند فرمود: الست اولى بكم من انفسكم آيا برشما از وجودتانمقدمتر نيستم ؟ گفتند: اللهم بلى . در همان حال بدون فاصله بازوان على عليه السلام راگرفته و بلند كرد، به طورى كه سفيدى زيربغل هر دو ديده شد و فرمود: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه اللهموال من والاه و عاد من عاداه انصر من نصره و اخذل من خذله
آنگاه پايين آمد و دو ركعت نماز خواند، ظهر شد و مؤ ذن اذا گفت .حضرت با مردم نماز ظهررا خواند و در خيمه خود نشست و فرمود على عليه السلام نيز در خيمهاىمقابل خيمه آن حضرت نشست بعد امر كرد مسلمانان فوج فوج وارد شده و مقام خلافت را بهعلى عليه السلام تبريك گويند و به او لفظ السلام عيك يا اميرالمؤ منين سلامدهند، مسلمانان چنين كردند، بعد فرمود زنانش و همه زنانى كه حاضر بودندداخل شوند و به امام سلام دهند؛آن ها نيز چنان كردند و از كسانى كه در تهنيتتفضيل داد عمربن الخطاب بود كه گفت : بخ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولاكل مؤ من ومؤ منة
در آن وقت حسان بن ثابت آمد و گفت : يا رسول الله صلى الله عليه وآله اجازه مى دهيداشعارى گويم كه خداوند راضى باشد؟ فرمود: بگو اى حسان ! به يارى خدا، حسان درجاى بلندى ايستاد، مسلمانان براى شنيدن سخنان او بر يكديگر پيشى مى گرفتند اوجريان غدير را به شعر كشيد و چنين گفت :

يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم و اسمع بالنبى مناديا
و قال فمن مولاكم و وليكم
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا
الهك مولانا و انت ولينا
و لن تجن منا لك اليوم عاصبا
فقال له قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له انصار صدق مواليا
هناك دعا اللهم وال وليه
و كن للذى عادى عليا معاديا
يعنى مردم را پيامبرشان در روز غدير خم ندا مى كرد؛چه منادى خوبى بود او.فرمود: اىمردم ! مولا و سرپرست شما كيست ؟ آنها بى آنكه عداوتى اظهار كنند گفتند: خداى تومولاى ما و تو سرپرست مايى و كسى از ما را نخواهى يافت كه امروز با تو مخالفتكنند.
پس آن حضرت فرمود: يا على برخيز: راضى شدم كه تو بعد از من امام و راهنما باشى ،هر كه من سرپرست و پيشواى او هستم على سرپرست و پيشواى اوست ، ياران صديق ودوستداران او باشيد؛و همان جا دعا كرد كه خدايا دوست دارنده على را دوست و دشمن دارندهعلى را دشمن بدار.
رسول خدا صلى الله عليه وآله كه از اين اشعار شاد شده بود، فرمود: اى حسان تو تاوقتى كه ما را با زبانت يارى مى كنى مؤ يد به روح القدس باشى . اين شرط ازبراىآن بود كه حضرت مى دانست حسان بالاخره با على عليه السلام مخالفت خواهد كرد واگرمى دانست كه راه را در سلامت به آخر مى رساند اين شرط را نمى فرمود(730). حساندر آخر از مخالفان آن حضرت گرديد چنان كه در گذشته گفته شد.
ناگفته نماند: ابتدا آيه يا ايهاالرسول بلغ ماانزل اليك من ربك (731) نازل گرديد ورسول خداصلى الله عليه وآله آن حضرت را بر خلافت منصوب كرد وسپس آيه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم و رضيت لكم الاسلام دينا (732)نازل گرديد. رسول خدا صلى الله عليه وآله با تعجب فرمود: الله اكبر براكمال دين و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و به ولايت على بن ابيطالب بعد ازمن .
ناگفته نماند آنچه درباره نزول دو آيه فوق گفته شد از مسلمات و مورد تصديق شيعهو اهل سنت است (733)
پس از اين واقعه بسيار مهم كه سبب تكميل دين و اتمام نعمت گرديد، آن حضرت از حجفهحركت كرده و به مدينه تشريف آورد، اين ماجرا در روز هيجده ذوالحجه به وقت برگشتن ازمكه معظمه اتفاق افتاد و در تاريخ ثبت گرديد.
اعزام معاذبن جبل به يمن 
مردم يمن كه به دست على بن ابيطالب عليه السلام اسلام آورد، حضرت ظاهرا بعد ازجريان غدير خم ، معاذبن جبل را (براى قضاوت ) به يمن و حضرموت فرستاد و به وىفرمد: يا معاذ! تو پيش ‍ قومى مى روى كه ازاهل كتابند و آنها از تو درباره كليدهاى بهشت خواهند پرسيد. به آنها بگو: كليدهاىبهشت لااله الاالله است كه همه چيز را پاره پاره كرده تا خداىعزوجل مى رسد كه خدا وآن حجابى نيست ؛هر كه روز قيامت آن را به طور اخلاص بياوردبر هر گناه ترجيح خواهد داشت : ان مفاتيح الجنة لاالهالاالهل و آنهاتخرق كل شى ء حتى تنهتى الى اللهعزوجل لاتحجب دونه من جاءبها يوم القيامة رجحتبكل ذنب
گفتم : يا رسول الله اگر از چيزى سؤ ال كردند و مخاصمه نمودند و من در قرآن جوابىيافتم نه از شما چيزى شنديده ام چه كنم ؟ فرمود: به خدا تواضع كن كه تو را بلندگرداند و قضاوت نكن مگر با علم و يقين ، اگر چيزى بر تو مشتبه شد بپرش و شرمنكن و مشورت نما و جهد كن ، خداوند اگر در تو صدق بداند توفيقت مى دهد، اگر مطلبىبر تو مشتبه گرديد توقف كن تا تحقيق نمايى يا به من بنويس ، از هواى نفس پرهيزكن كه آن قائد اشقيا به آتش است واهل رفق و مدارا باش (734)
در تحفة الاحباب فرموده : معاذ از آن هفتاد نفرى است كه در عقبه حاضر شدند ورسول خدا صلى الله عليه وآله او را با عبدالله بن مسعود عقد اخوت بست و او را دربعضى اراضى يمن قضاوت داد و از روايات معلوم مى شود كه او منحرف ازاهل بيت عليهم السلام بود و از اصحاب صحيفه (735) بوده ... كه با آن دو نفر وسالم و ابوعبيده جراح كه از اصحاب صحيفه بودند درحال مرگ ويل و ثبورگويان مردند، در تحفالعقول ص 25 وصيتى از رسول خدا صلى الله عليه وآلهنقل شده كه به معاذ در وقت رفتن به يمن فرمود و در آخر آن آمده : معاذ! بدانكه محبوب ترين شمانزد من كسى است كه مرا روز قيامت ملاقات كند در وضعى كه در آنوضع ازمن جدا شده است اين كلام نيز حكايت از عاقبت بد معاذ دارد.
جريان جيش اسامه 
آنگاه كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ازحجة الوداع به مدينه آمد با رسيدن ماه محرم ،سال قمرى تجديد شد؛ولى چون ابتداى هجرت از ماه ربيعالاول بود، هنوز آن حضرت در سال دهم بودند؛اما مورخين حوادث محرم و ما بعد آن را ازسال يازدهم هجرى شمرده اند. به هر حال از كارهايى كه آن حضرت (بعد از ماه محرمظاهرا) انجام داد تشكيل لشكريان اسامة بن زيد بود. مورخان و محدثان شك ندارند كه آنحضرت قبل از رحلت خويش ، به اسامه هجده ساله حكم فرماندهى داد و به اصحاب خويشفرمان داد تا آماده پيكار و جهاد با روم باشند و به اسامة بن زيد فرمود: بروبه آن محل از شام كه پدرت زيد بن حارثه در آنجا شهيد شده است .بزرگان مهاجر وانصار از قبيل ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و ديگران را جزء لشكريان او كرد، چنانكه حلبى در سيره ج 3، ص ‍ 227 و ابن اثير در تاريخكامل ، ج 2، ص 215 و طبرسى در اعلام الورى ، ص 133 و ديگران در كتابهاى خودنقل كرده اند، مرحوم شرف الدين در النص و الاجتهاد، ص 11 فرموده :اهل تاريخ و حدى اتفاق دارند، كه ابوبرك و عمر از لشكريان اسامه بودند و آن را بهطور ارسال مسلم نقل كرده اند، آن حضرت صلى الله عليه وآله بهتشكيل لشكر اسامه و خروج آنها از مدينه كمال ضرورت را مى داد ومكرر مى فرمود:جهزوا جيش اسامه نفذوا جيش اسامه و خود پرچم او را آماده كرده و به دستوى داد، تا جايى كه به نقل النص و الاجتهاد ازملل و نحل شهرستانى حضرت فرمود: لعن الله من تخلف عن جيش اسامة خدا لعنتكند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف نمايند و به هرحال اسامه با هزار رزمنده و هزار اسب از مدينه خارج شد و در لشكرگاه جرف اردو زد؛ولى عمر و ابوبكر و ديگران فرمان آن حضرت را اطاعت نكرده و تخلفنمودند؛مرحوم مفيد در اين رابطه در ارشاد، ص 85، چنين فرموده است : منظور حضرت ازاخراج جمعى از مشهورين مهاجر و انصار در جيش اسامه آن بود كه به قوت رحلت آنحضرت كسانى كه داعيه رياست و رهبرى وامارت داشتند در مدينه نباشند و كار خلافتبراى كسانى كه خود جانشين كرده بود هموار گردد و كسى با وى در كار خلافت منازعهنكند؛لذا در اخراج آنها جديت به خرج داد و مردم را براى حركت ترغيب مى كرد واز تاءخيرو امروز و فردا كردن بر حذر مى داشت كه در آن بين مرض وفات او راگرفت . در الصنو الاجتهاد، ص 15، افزوده : علت آن كه اسامه هفده ساله را بر آنها ايمر كرد، آن بود كهاگر يكى از ديگران را امير مى كرد آن را براى خلافت خويش دستاويز مى نمود؛ليكن آنهبه مقصود آن حضرت واقف شده و به امارت اسامه از لحاظ كمى سن تن در ندادند و ازجرف حركت ننمودند تا حضرت رحلت فرمود.
حلبى در سيره خود ج 3، ص 227 پس از نقلاقوال درباره سن اسامه كه 17 و 18 و 19 گفته اند،نقل مى كند: مهدى عباسى ، چون داخل بصره شد، اياس بن معاويه را كه در ذكاوت ضربالمثل بود ديد كه او بچه است و چهار صد نفر از علما پشت سرش هستند، گفت : اف بر اينريشها، آيا جز اين جوان كم سن ، بزرگسالى نبود كه بر اينها رياست كند؟! بعد متوجهآن جوان شد و گفت : جوان چند سال دارى ؟ گفت : سن من به قدر سن اسامة بن زيد است ،آنگاه كه رسول خدا صلى الله عليه وآله او را بر قشونى امير كرد كه ابوبكر و عمرنيز جزء قشون او بودند. مهدى گفت : برو پيش ، خدا در تو بركت قرار دهد.
رسول خدا صلى الله عليه وآله در جواب آنان كه كمى سن اسامه رااشكال گرفتند فرمود: اين چه حرفى است كه از شما درباره امارت اسامهنقل مى كنند؟! شما همانيد كه چون درگذشته پدر او را نيز امير كردم بر اين كار من طعنزديد، به خدا پدرش شايسته امارت بود، پسرش نيز آن شايستگى را دارد(736) بههر حال متخلفين از جيش اسامه فرمان صريح آن حضرت را نقض كرده و عصيان نمودند وقهرا مشمول سخن شهرستانى در ملل و نحل شدند.
زيارت قبور بقيع 
چون رسول خدا صلى الله عليه وآله را مرض موت دريافت ، در اثناى مرض روزى دستعلى بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و عده اى نيز همراه آن دو آمدند. حضرت بهسوى قبرستان بقيع رفت و به حاضران فرمود: من ماءمور شده ام براىاهل بقيع استغفار نمايم . مردم با وى آمدند با به كنار قبور رسيدند.حضرت بهاهل قبور فرمود: السلام عليك يا اهل القبور گوارا باد مردن براى شما ازوضعى كه مردم در آن هستند، فتنه ها مانند تكه هاى ظلمانى شب روىبياورند؛اول آنها مانند آخر آنهاست .آنگاه براىاهل بقيع به طور مفصل استغفار كرده و به على عليه السلام فرمود:جبرئيل قرآن را هر سال يك بار بر من عرضه مى كرد،امسال دوبار عرضه كرده است و اين فقط براى نزديك شدناجل من مى باشد. بعد فرمود: يا على من مخير شدم اين كه در دنيا بمانم و خزائن دنيا دراختيارم باشد و اهل بهشت باشم .من ملاقات خدا را در بهشت برگزيدم . چون از دنيا رفتم ،مرا غسل بده و عرت مرا بپوشان ، هر كس آن را ببيند كور مى شود. بعد به منزلشبرگشت و سه روز در تب شديد بود(737).
اين مطلب در سيره حلبى ، ج 3 ص 455 در بحارالانوار، ج 21، ص ‍ 409 از مويهبه غلام آن حضرت نقل شده كه گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله شب هنگام مرابه بقيع برد و فرمود: من ماءمور شده ام كه براىاهل بقيع استغفار نمايم تا آخر... اين مطلب به خوبى نشان ميدهد كهرسول خدا از آينده و شكست رهبرى در اسلام كاملا نگران بوده ولى مى توانست بكند، جزاين كه حجت را با كلمات خود بر گوسفندى بياورد چيزى بنويسم كه بعد ازمن گمراهنشويد. عمربن الخطاب گفت : هذيان مى گويد(نعوذبالله )
ارتحالرسول خدا صلى الله عليه وآله
شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد چنين مى نويسد: راويان بالاتفاقنقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله پيش از رحلت خويش ، به مردم چنينفرمود: ايهاالناس من پيش از شما از دنيا خواهم رفت و شما بر من وارد خواهيد شد و من ازثقلين (كتب و عترت ) از شما خواهم پرسيد ببينيد چطور به جاى من آن دو را حفظ خواهيدكردخداى لطيف و خيبر به من اطلاع داده كه آن دو را از هم جدا نخواهند شد تا پيش من آيند از خدااين را خواسته ام و او به من عطا فرموده است .
بدانيد كه من كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش را ميان شما مى گذارم بر آنها پيشىنگيريد وگرنه اتفاق از دستتان مى رود، از آنها دور نمانيد وگرنه هلاك مى شويد. بهآنها چيز نياموزيد كه آن ها از شما داناترند. ايهاالناس نبينم كه بعد از من از دين خودبرگشته و گردن يكديگر را مى زنيد. آنگاه روز قيامت مرا در كتبيه اى مانند درياىسيل جرار ملاقات مى كنيد.
بدانيد على بن ابيطالب برادر من و وصى من است . بعد از منتاءويل قرآن جهاد خواهد كرد، چنان كه من برتنزيل آن جهاد كردم .آن حضرت در هر مجلس اين كلمات را تكرار مى كرد، آنگاه اسامة بنزيد را فرماندهى داد و فرمود:و با جمهوريت امت از بلاد روم بجايى رود كه پدرش در آنجا كشته شده است ... و بعد به زيارت قبور بقيع رفت و بر آنها استغفار فرمود...بعدبه منزلش برگشت و سه روز در حال تب شديد بود، پس از سه روز به مسجد آمد،سرش را بسته بود، بعد بالاى منبر رفت و بر آن نشست و به حاضران چنين فرمود:معاشرالناس ! رفتن من از ميان شما نزديك شده . به هر كس كه وعده اى كرده ام بيايد وبه وعده ام وفا كنم و به هر كس كه مقروض ‍ هستم به من اطلاع بدهد. مردم ميان خدا وانسان ها جز عمل صالح چيزى نيست كه با آن خيرى بدهد يا شرى را دفع كند؛اگر من همگناه مى كردم هلاك شده بودم ؛خدايا شاهد باش كه مطلب را رساندم .بعد از منبر پايينآمد و با مردم نماز خواند، ولى سبك و كوتاه . آنگاهداخل منزلش شد.
آنجا منزل ام سلمه بود، كه يك يا دو روز در آنجا بود. عايشه پيش ‍ ام سلمه آمد و اجازهخواست تا حضرت را به منزل خويش برده و پرستارى كند، او زنان ديگر حضرت اجازهدادند، حضرت به منزل خودش كه در اختيار عايشه بودمنتقل گرديد، مرضش ادامه يافت و سنگين شد،بلال وقت نماز صبح كنار منزل آمد حضرت از مرض در بيهوشى بود، صدا زد الصلوةرحمكم الله .به حضرت گفتند: بلال براى نماز آمده است .فرمود: يكى از مردم نمازبخواند، من به خود مشغولم . عايشه (از فرصت استفاده كرد) گفت : بگوييد پدر ابوبكربر مردم نماز بخواند.حفصه دختر عمر گفت : بگوييد پدرم عمر بخواند. حضرت چونسخن آن دو را شنيد و بر حرصشان بر امامت پدرشان واقف گرديد، فرمود: ساكت باشيدشما مانند زنانى هستيد كه در مجلس يوسف حاضر شدند.
حضرت چنان ميدانست كه آن دو در لشكر سامه از شهر خارج شده اند ولى از سخن عايشه وحفصه دانست كه از فرمان وى تخلف كرده و در مدينه مانده اند؛لذا مبادا كه يكى از آن دوبر مردم امامت كند، براى زائله شبهه و دفع فتنه ، خود باكمال ضعف و در حالى كه پاهايش مى لرزيد و به دست على عليه السلام وفضل بن عباس تكيه كرده بود، به مسجد آمد و ديد ابوبكر در محراب ايستاده است ، به اواشاره فرمود، كه كنار رود. ابوبكر كنار رفت ، و حضرت نماز را از سر شروع كرد وبه آنچه ابوبكر خوانده بود اعتنا ننمود، و چون سلام نماز را داد بهمنزل آمد و ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد بودند خواست و فرمود: آيا امر نكرده ام، كه لشكر اسامه را تشكيل و راه اندازى كنيد؟! گفتند: آرى ، فرمود: پس چرا با اونرفته ايد و امر مرا ناديده گرفته ايد؟!ابوبكر گفت : من از مدينه خارج شده بودم ولىبرگشتم تا با شما تجديد عهد كنم . عمر گفت : يارسول الله من از شهر خارج نشدم ؛زيرا خوش نداشتم كهحال تو را از ديگران بپرسم .
حضرت فرمود: نفذوا جيس اسامة ، نفذوا جيس اسامة سه بار آن را تكرار فرمود:سپس از كثرت درد و ناراحتى و تاءسف كه بر آن حضرت عارض شده بود بيهوش گرديدو ساعتى بيهوش ماند. مسلمانان گريه كردند.شيون زنان و اولاد آن حضرت و زنان ديگرو مسلمانان بلند شد، آنگاه حضرت بهوش آمد.فرمود: دواتى و شانه گوسفندى بياوريدتا براى شما چيزى بنويسم ، كه بعد از آن هرگز گمراه نشودى . اين را فرمود و بازبيهوش شد.يكى از حاضران به پا خاست كه دواتى و شانه اى بياورد. عمربن الخطابگفت : برگرد حضرت هذيان مى گويد(نعوذبالله ). او برگشت و حاضران يكديگر رادر عدم احضار دوات و شانه ملامت مى كردند كه اين كار مخالفت با حضرت شد. در آن وقتحضرت به هوش آمد، گفتند: دوات و شانه گوسفند بياوريم ؟! فرمود: آيا بعد از اينكهسخن را گفتيد و به هذيان نسبت داديد؟ وليكن شما را بهاهل بيت خويش وصيت مى كنم كه با آنها نيكى كنيد. بعد از حاضران رو برگردانيد، همهرفتند، فقط على عليه السلام و عباس و فضل بن عباس واهل بيتش ‍ ماندند.
در اينجا نقل ارشاد مفيد را قطع كرده و درباره دوات و شانه خواستن حضرت توضيحى مىدهيم ؛ناگفته نماند، اين سخن كه حضرت دوات وشانه خواست و عمر گفت : كه او هذيانمى گويد، مورد اتفاق شيعه واهل سنت است .
بخارى در صحيح خود ج 7، ص 156 كتاب الطب بابقول المريض ‍ قواموا عنى از ابن عباس نقل كرده : چون رحلترسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد عده اى از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانهحضرت بودند. حضرت فرمود: بياييد براى شما نامه اى بنويسم كه بعد از آن گمراهنشويد. عمربن الخطاب گفت : مرض پيغمبر غالب شده (هذيان مى گويد) قرآن نزدشماست ، كتاب خدا ما را كافى است . حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.يكى مى گفت: نزديك برويد، پيامبرتان نامه اى بنويسد كه بعد از وى گمراه نشويد. بعضى ديگرسخنى مانند عمربن الخطاب مى گفتند و چون زيادقيل وقال كردند، حضرت فرمود: برخيزيد و برويد. عبيدالله گويد: عبدالله بن عباسمى گفت : بلا و تمام بلا آن است كه نگذاشتندرسول خدا صلى الله عليه وآله آن نامه را بنويسد.
مسلم در صحيخ خود ج 2، ص 15 باب ترك الوصية با سه طريق آن رانقل كرده كه عبدالله بن عباس اشك ريزان مى گفت : يوم الخميس و ما يوم الخميس ... احمدبن حنبل نيز آن در مسند خود ج 1، 325نقل مى كند، مرحوم شرف الدين در الراجعات ، ص ‍ 238، مراجعه 86 فرمايد: كلمه اى كهعمر به كار برد اين بود كه : ان النبى يهجر پيامبر هذيان مى گويد چنان كهعبدالعزيز جوهرى در كتاب سقيفه آورده است ؛ولى محدثاننقل به معنى كرده و گفته اند كه عمر گفت : ان النبى غلبه الوجع مرض برپيامبر غالب آمده است .
مؤ لف گويد: متن هر دو يكى است ؛يعنى عمر گفت : پيامبر از روى شعور سخن نمىگويد(نعوذبالله ) حالا بايد ديد منظور عمر از اين جسارت چه بود؟ مرحوم شرفالدين در المراجعات ، ص 241، مراجعه 86، ازكنزالعمال ، ج 3، ص 138 نقل كرده كه عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت : منظورپيامبر از اين كه دوات و شانه خواست آن بود كه خلافت على بن ابيطالب را تثبيت كند ومن جلوش را با آن سخن گرفتم . مشروح سخن را در المراجعات ، نامه 86 - 89 و در النصوالاجتهاد، ص 80 - 90 ملاحظه فرماييد و قضاوت را در مخالفت صريح عمر بارسول خدا بر عهده خوانندگان مى گذاريم و اين كهرسول خدا صلى الله عليه وآله ديگر چيزى ننوشت و فرمود: آيا بعد از اين سخن كهگفتيد؟! اصلح آن بود كه چيزى ننويسد و اگر مى نوشت در تاريخ الان فصلى باز شدهبودكه رسول خدا صلى الله عليه وآله (نعوذبالله ) آن را درحال هذيان گويى نوشته است . محدثان و مورخان اكنون در دفاع از خليفه قداست وآبروى رسول خدا صلى الله عليه وآله را لكه دار كرده بودند شلت يد الطغيانوالتعدى اكنون به كلام مرحوم مفيد در ارشاد برمى گرديم .
چون رسول خدا صلى الله عليه وآله از حاضران روى برتافت ، همه رفتند و فقطاهل بيت عليهم السلام در آنجا ماندند. عباس به حضرت گفت : يارسول الله صلى الله عليه وآله اگر، خلافت در ما خواهد ماند، بشارتمان بده ، واگرنه ، بفرما چه كار كنيم ؟! فرمود: شما بعد از من مستضعفيد. ديگر چيزى نفرموداهل بيت به حالت گريه برخاسته ورفتند. آنگاه فرمود: برادرم على و عمويم رابرگردانيد. آن دو را در محضرش حاضر كردند. حضرت رو كرد به عباس و فرمود: اىعموى رسول خدا! آيا وصيت مرا قبول مى كنى ؟ و وعده مراعمل مى نمايى ؟و قرضم را مى دهى ؟ عباس گفت : يارسول الله ! عمويت پيرمرد شده ، صاحب عيال زياد است و شما مانند وسعت باد، داراى سخاوكرم هستى ، و وعده هايى داده اى كه در قدرت عمويت نيست .
آن وقت به على بن ابيطالب رو كرد و فرمود: برادرم آيا وصيت مراقبول مى كنى و وعده هاى مرا انجام ميدهى ؟ گفت : آرى يارسلول الله صلى الله عليه وآله .فرمود: نزديك بيا. على نزديك آمد او را در آغوشگرفت ، انگشتر خويش را بيرون آورد و فرمود: آن را در انگشت خود كن شمشير و زره وهمه سلاح خويش را خواست و به على داد و لباسى را كه به وقت جنگ و سلاح پوشيدنبر شكم مى بست ، خواست و به وى داد، و فرمود: به يارى خدا برو و به منزلت .
از فرداى آن روز ديگر نگذاشتند مردم به محضرش بيايند و مرض ‍ كاملا شدت يافت .اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار بسترش دور نمى شد مگر به طور ناچارى .آن حضرتدر پى كار ضرورى رفته بودكه رسول خدا صلى الله عليه وآله به هوش آمد و ديدعلى عليه السلام در آنجا نيست ؛فرمود: برادر و يار مرا پيش من بخوانيد. بهدنبال اين سخن ، ضعف وى را گرفت وساكت ماند، عايشه گفت ابوبكر را بخوانيدابوبكر آمد، و كنار بستر وى نشست . حضرت چشم باز كرد و از ابوبكر روى گردانيد.او برخاست و رفت و گفت : اگر با من كارى داشت مى گفت : چون ابوبكر رفت ، حضرتدوباره فرمود: برادرم ويارم را پيش من بخوانيد، حفصه دختر عمر گفت : عمر را پيش اوبخوانيد. عمر وارد حجره شد، حضرت با ديدن او روى برتافت ، عمر نيز بيرون رفت .
رسول خدا صلى الله عليه وآله بار سوم : ادعوا الى اخى و صاحبى ام سلمهگفت : على را بخوانيد؛او فقط على را مى خواهد. چون على عليه السلام را خواندندحضرت به او اشاره كرد، على عليه السلام سر خويش را كنار دهان حضرت آورد،رسول خدا صلى الله عليه وآله باوى مناجات مفصلى كرد، على عليه السلام برخاست ودر گوشه حجره نشست و رسول خدا صلى الله عليه وآله را خواب برد. آن حضرت ازحجره بيرون آمد. مردم گفتند: يا اباالحسن پيامبر چه چيز به شما گفت ؟ فرمود:
علمنى الف باب من العلم فتح لى باب الف باب و اوصانى بماانا قائم به انشاءالله ؛ هزار باب از علم به من تعليم كرد و هر باب هزار باب ديگر بر منگشود و بر من چيزى وصيت كرد كه ان شاء الله بهعمل خواهم آورد بعد مرضش باز شدت يافت و علائم مرگ نمايان گرديد و على عليهالسلام در محضرش حاضر بود. فرمود: يا على ! سر مرا در آغوش خود بگير كه امر خداآمده وچون روح من خارج شد آن را با دستت بگير و به صورت خويش مسح كن . سپس مراروبه قبله نماز و به تجهيز من مباشرت كن واول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مباش تامرا در قبرم دفن كنى و از خداى تعالى مددبخواه .
على عليه السلام سر آن حضرت را در آغوش گرفت و فاطمه عليهاالسلام سر پايينآورد، به چهره پدرش نگاه كرده و ناله و گريه مى نمود و شعر ابوطالب عليه السلامرا مى خواند كه در مدح آن حضرت گفته است .
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
ثما اليتامى عصمة للارامل
رسول خدا صلى الله عليه وآله چشمش را باز كرد وبا صداى ضعيف فرمود: دخترم اينشعر سخن عمويت ابوطال است آن را مخوان و بگو: و محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ... آنگاه فاطمهعليهاالسلام بسيار گريه كرد. حضرت با اشاره گفت : نزديك بيا، فاطمه ! نزديكرفت . حضرت چيزى به طور سرى به يو فرمود كه چهره فاطمه باز شد، و آثارشادى در آن مشهود گرديد. بعدها از فاطمه عليهاالسلام پرسيدند كهرسول خدا صلى الله عليه وآله به شما چه فرمود كه اندوه و اضطراب از شما رفت ؟فرمود: پدرم به من خبر داد كه اولين كسى هستم كه ازاهل بيتش به او ملحق مى شوم به جدايى ميان او و من طولانى نخواهد بود. لذا اندوه منزايل شد(738) فاطمه عليهاالسلام گفت : پدرجان روز قيامت تو را در كجا خواهم يافت؟ فرمود: در وقت حساب مردم . گفتم : اگر آنجا نيافتم كجا پيدا كنم ؟ فرمود: در وقتشفاعت براى امت . گفتم : اگر در وقت شفاعت پيدا نكنم در كجا پيدا نمايم ؟ فرمود: دركنار صراط، جبرئيل در طرف راست و ميكايئل در طرف چپ و ملائكه در جلو و پشت سر منبوده و ندا خواهند كرد: خدايا امت محمد را از آتش سلامت بدار و حساب را بر آنان آسانگردان . فاطمه عليهاالسلام گفت : مادرم خديجه در كجاست ؟ فرمود در قصرى كهدرهايش به بهشت باز مى شود(739)حسن و حسين عليهماالسلام خواست آنها را ازرسول خدا صلى الله عليه وآله كنار بكشد. حضرت به هوش آمد و فرمود: يا على بگذارمن حسنين را ببويم و آن ها مرا ببويند. من از آنها توشه برگيرم و آنها از من توشهبرگيرند. بدان كه آن ها بعد از من مظلوم و مقتول خواهند شد؛لعنت خدا بر ظالمان آنها باداين را سه دفعه فرمود (740).
در بحارالانوار، ج 22، ص 505، از امالى صدوق از امام سجاد عليه السلامنقل شده ... جبرئيل با ملكوت الموت به محضررسول خدا صلى الله عليه وآله آمدند. جبرئيل گفت : يا احمد اين ملك الموت است از شمااجازه مى خواهد و تا به حال از كسى اجازه نخواسته است و از كسى من بعد اجازه نخواهدخواست . فرمود: به او اذن بده . جبرئيل به او اذن ورود كرد. ملك الموت ، به محضرحضرت آمد و گفت : يا احمد خداون مرا پيش توفرستاده و فرموده : اطاعت تو كنم در آنچهمى گويى ، اگر بگويى قبض روح مى كنم و اگر بگويى برمى گردم . فرمود: ياملك الموت اين كار را مى كنى ؟ گفت : آرى ماءمورم از شما اطاعت كنم . در آنحال جبرئيل گفت : يا احمد خداى تبارك و تعالى به ملاقات تو مشتاق است .حضرتفرمود: يا ملك الموت ماءموريت خود را انجام بده (741) اورسول خدا صلى الله عليه وآله را قبض روح كردو بيست و هشتم صفرالخير وقت غروبآفتاب روح مقدسش پركشان به ملكوت اعلى عروج فرمود.
تجهيز رسول الله صلى الله عليه وآله 
چون رسول خدا صلى الله عليه وآله داعى حق را لبيك گفت : اميرالمؤ منين چشمهاى مبارك آنحضرت را بست و به فضل بن عباس فرمود آب بريزيد و خودمشغول غسل حضرت گرديد. نخست پيراهن وى را از طرف سينه تا ناف مباركش پاره كرد،بعد جسد مطهرش را غسل داد و بر اعضاى سجده اش كافور ماليد و حنوط نمود و كفنكرد.كمك وى در اين كار فضل بن عباس بود. پس ‍ از آن به تنهايى بر آن حضرت نمازخواند. مسلمانان در مسجد مشغول گفتگو بودند كه چه كسى امام جماعت در نماز ميت باشد وكجا دفن شود؟ حضرت از منزل بيرون آمد و فرمود:رسول خدا صلى الله عليه وآله امام و پيشواى ماست در زندگى و در مرگ . گروه گروهداخل شويد و بدون امام بر وى نماز بخوانيد و برگرديد. و نيز خداوندمتعال پيامبرى را در محلى از دنيا نمى برد مگر آن كه به دفنش در آن جا راضى است . منآن حضرت را در حجره اى كه از دنيا رفته است دفن خواهم كرد. مرم به اين كار تسليم وراضى شدند. آنگاه گروه گروه داخل شده و بدون امام بر جنازه مطهر نماز مى خواندند (وصداى ان الله و ملائكته يصلون على النبى ... فضا را پر كرده بود) پس ازتمام شدن نماز عباس عموى آن حضرت پى ابوعبيدة بن الجراح فرستاد كه گور كناهل مكه بود و قبر ساده مى كند(742) و نيز بهدنبال زيدبن سهل فرستاد كه گوركن اهل مدينه بود و در قبر لحد مى كند، زيد بنسهل قبلا رسيد و او براى حضرت قبرى كند و لحد گذاشت على عليه السلام و عباس وفضل بن عباس ‍ و اسامة بن زيد داخل قبر حضرت شدند كه جسد اطهر را در قبر گذارند.
انصار از بيرون خانه صدا زدند: يا على تو را به خدا و به حق ما قسم يك نفر از انصارنيز داخل شود، ما نيز در دفن رسول خدا صلى الله عليه وآله سهمى داشته باشيم ،فرمود: اوس بن خولى داخل شود، او از اصحاب بدر و صحابىفاضل از خزرج بود حضرت به او فرمود: داخل قبر شود، اوداخل قبر پاك شد، حضرت جسد پاك رسول الله صلى الله عليه وآله را در دست اوگذاشت و او حضرت را به قبر گذاشت بعد از آن از قبر حضرت بيرون آمد، اميرالمؤ منينعليه السلام داخل قبر شد و صورت پاك رسول خدا را باز كرد و در خاك گذاشت كهگونه راستش به طرف قبله بر خاك قرار گذاشت و آنگاه خشت ها را بر قبر گذاشته وبر آن خاك ريخت .
و آن در روز دوشنبه بيست وهشت صفر سال يازدهم هجرت (743) و آن حضرت در سنشصت و سه بود، اكثر مردم در دفن آن حضرت حاضر شدند و نماز بر آن حضرت ازبسيارى فوت شد زيرا كه آن ها درباره خلافت به مشاجره پرداخته ومشغول غارت تراث اميرالمؤ منين عليه السلام بودند چنان كه خود در خطبهشقشقيه فرمود: ارى تراثى نهبا
آنها چون ديدند: على عليه السلام مشغول تجيزرسول الله صلى الله عليه وآله و بنى هاشم در مصيبت آن حضرت به چيز ديگرى نمىانديشند، از فرصت استفاده كرده (744) هنگامه اى به بار آورد كه تا ظهور حضرتمهدى صلوات الله عليه ، عالم اسلامى در آتش آن خواهد سوخت .
اللهم صل على محمد و آل محمد من اول الدنيا الى فنائها والحمدالله و هو خير ختام .
12 رجب 1410
19 / 11 / 1368،

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation