بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از هجرت تا رحلت, سید على اکبر قریشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HEJRAT01 -
     HEJRAT02 -
     HEJRAT03 -
     HEJRAT04 -
     HEJRAT05 -
     HEJRAT06 -
     HEJRAT07 -
     HEJRAT08 -
     HEJRAT09 -
     HEJRAT10 -
     HEJRAT11 -
     HEJRAT12 -
     HEJRAT13 -
     HEJRAT14 -
     HEJRAT15 -
     HEJRAT16 -
     HEJRAT17 -
     HEJRAT18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تحريم خمر 
يعقوبى درتاريخ خود فرموده : در جنگ بنى نضير مسلمانان شراب خورده و مست شدند ودر نتيجه شراب حرام شد و فى هذه الغزاة شرب المسلمون فسكروافنزل تحريم الخمر (431) در سيره ابن هشام آمده :رسول الله صلى الله عليه و آله در ربيع الاول بنى نضير را محاصره كرد و تحريمخمر نازل شد(432). ناگفته نماند شراب و هر مست كننده اى ازاول در كليه اديان آسمانى حرام بوده است ، و امكان ندارد پيامبرى آن را تجويز كردهباشد لذا محمدبن مسلم مى گويد از امام صادق عليه السلام از خمر سؤال شد؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اولين چيزى كه خدا مرا از آننهى كرده عبادت بتها و شرب خمر ومخاصمه با مردان بود: قال رسول الله صلى الله عليه و آله ان اول مانهانى عنه ربىعزوجل : عن عبادة الاوثان و شرب الخمر و ملاحاةالرجال (433)
ولى سخن در اين است كه بنا به مقتضاى زمان كدام وقت اين تحريم از طرف پيامبر اظهارو عملى شد، زيرا كه زمان و مكان دو چيز تعيين كننده در صدور حكم و اجراى آن هستند، لذااست كه حضرت صادق عليه السلام فرمايد: خداوند هيچ پيامبرى نفرستاده مگر آن كه درعلم خدا بود كه چون دينش تكميل شود، خمر را تحريم كند، خمر پيوسته حرام بوده ولىدين از خصلتى به خصلت ديگرى عوض مى شود، اگر همه احكام دفعتا از مردم خواستهشود وامى مانند و از عمل عاجز مى شوند(434)
دو روايت ديگر در كافى نظير روايت بالا نقل شده است ، على هذا من آنقول را قبول دارم كه مى گويد: خمر به تدريج و با زمينه سازى تحريم شده است .قبلا آياتى نازل شده و موضع اسلام را درباره آن روشن كرده و چون مردم آمادگى يافتهاند، تحريم و قدغن شده است .
مرحوم مجلسى در بحار فرموده : خمر در سال چهارم هجرت تحريم شد و خلاصه سخندرباره خمر آن است كه در تحريم خمرچهار آيهنازل شده است ، ابتدا آيه و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقاحسنا (435) مسلمانان بعضى ها مى خوردند و آن بر آنها در آن روزحلال بود(436) آنگاه در جريان معاذبن جبل (437)آيه يسئلونك عن الخمر والميسر (438)نازل گرديد به دنبال آن گروهى آن را ترك كرده و گروهىخوردند، تا اين كه عبدالرحمن بن عوف عده اى را ميهمان دعوت كرد و براى آنان مشروبفراهم آورد، آنها شراب خورده و مست شدند وقت نماز مغرب رسيد، يكى را براى خود امامجماعت كردند و او در حال مستى سوره كافرون را چنين خواند قل يا ايهاالكافرون ، اعبد ماتعبدون و تا آخر با حذف لا خواند.
در پى پيشامد، آيه ياايهاالذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ماتقولون (439)نازل گرديد، يعنى اىاهل ايمان در حال مستى به نماز نايستيد تا بدانيد چه مى گوييد خداوند خمر رادرحال صلاة تحريم فرمود در پى نزول اين آيه گروهى آن را ترك كرده و گفتند:چيزى كه ميان ما و نماز مانع شود چه فايده اى دارد؟! ولى عده اى فقط درحال نماز ترك كردند، يعنى بعد از نماز عشاء مى خوردند و تا صبح مستى برطرف مىشد، و نيز بعد از نماز صبح مى خوردند تا وقت ظهر مستىزايل مى گرديد.
روزى عتبان بن مالك جمعى از مسلمانان را كه سعد بن وقاص نيز از آن جمله بود بهميهمانى دعوت كرد، براى آنها كله شترى را كباب كرده بود، خوردند و نوشيدند و مستشدند، درحال مستى شروع به مفاخره و خواندن اشعار كردند، سعدبن وقاص قصيده اى درهجو و تنقيص انصار خواند، و بر قوم خويش افتخار نمود، مردى از انصار استخوان فكشترى را برداشته و بر سعد كوبيد، پوست سرسعد شكافته استخوان سرش ظاهر شد،سعد به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله آمد و از مرد انصارص شكايت كرد...درنتيجه آيه انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجسعمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (440) بهدنبال نزول آن ، كه مشروب خورده و مست شود، هشتاد ضربه شلاق حد شرب خمر معينگرديد ناگفته نماند آيه اخير در سوره مائده است و آن آخرين سورهنازل شده است و اين نشان مى دهد كه تحريم خمر بعد ازسال چهارم بوده است در هر حال ظاهر آن است كه تحريم به طور تدريج انجام گرفتهاست .
جريان تحريم تدريجى درتفسير الميزان ذيل آيه فوق از ربيع الابرار زمخشرىنقل شده است و ضمنا بنا به روايت تفسير عياشى ، ج 1، ص 339، ووسائل الشيعه ، ج 17، ص 222 - 223، تحريم آنقبل از جنگ احد بوده است والله العالم
اعلان تحريم و حد شرب خمر 
آنگاه كه آيه اخير نازل شد، منادى رسول خدا ميان مسلمانان ندا كرد: ايهاالناس بدانيد كهشراب به دستور خدا و رسول حرام شده و كسى حق شراب خوردن ندارد، انس بن مالك مىگويد: من درخانه ابوطلحه پياله گردان قوم بودم و آنها شرب خرما مى خوردند، ناگاهندايى به گوشم رسيد كه در بيرون خانه ندا مى كرد ابوطلحه گفت : برو ببين چهخبر است ؟ من چون بيرون آمدم منادى ندا مى كرد: الا ان الخمر قد حرمت بدانيد كهشراب حرام شده است . اين مطلب در كوچه هاى مدينه شايع شد، ابوطلحه گفت : پس ‍ آنشراب را بريز، من آن را به زمين ريختم (441) آنگاه شرب خمر قدغن و مشروبفروشى ها تعطيل گرديد، فقط بطور مخفى و گاه گاه توسط بدكاران عملى مى شد وشلاق مى خوردند، از رسول الله صلى الله عليه و آله در اين رابطه دو مطلب به وقوعپيوست يكى وعده عذاب آخرت به شاربين خمر، ديگرى تشريع حد شرعى نسبت به كسىكه شرب خمر كرده است .
امام صادق عليه السلام فرموده : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:...پروردگارم قسم ياد كرده : هر بنده ام در دنيا خمر بياشامد به همان مقدار از رحيم جهنمبه او خواهد نوشانيد اهل عذاب باشد يا اهل رحمت ، و اگر به بچه اش يابنده اشبخوراند همان مقدار از حميم به او خواهم نوشانيد معذب باشد يا بخشوده شده : قال رسول الله صلى الله عليه و آله اقسم ربى ان لايشرب عبد لى فى الدنيا خمرا الاسقيته مثل ما شرب منها من الحميم يوم القيامة معذبا او مغفورا له و لا يسقيها عبدا لى صبياصغيرا و مملوكا الا سقية مثل ماسقاه من الحميم يوم القيامه معذبا بعد او مغفورا له (442)
و نيز آن حضرت در خمر ده نفر از لعنت كرد: به خود خمر، به فشارنده انگور،محل فروشنده ، خريدار، ساقى ، خورنده پول آن ، شارب الخمر،حامل آن ، و كسى كه به طرف او حمل شده است : عن زيدبن على عن ابائه ، عليهمالسلام ، قال : لعن رسول الله صلى الله عليه و آله : الخمر و عاصرها و متصرها وبايعها و مشتريها و ساقيها و آكل ثمنها و شاربها و حاملها و المحمولة اليه (443)
تشريع حد شرب خمر 
به احتمال نزديك به يقين حد شرب خمر بهدنبال تحريم آن تشريع شده است و آن هشتاد تازيانه است از روايات شيعه واهل سنت معلوم مى شود كه رسول الله صلى الله عليه و آله ابتدا شارب الخمر را بالنگه كفش مى زده ، و سپس به هشتاد ضربه منحصر كرده است .
بريدبن معاويه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: در كتاب علىعليه السلام آمده : به شارب خمر و شارب نبيذ هشتاد تازيانه زده مى شود: سمعتابا عبدالله عليه السلام يقول : ان فى كتاب على عليه السلام يضرب شارب الخمرثمانين وشارب النبيذ ثمانين (444)
و ضمنا در روايات آمده كه اگر كسى دو دفعه شرب خمر كند و حد زده شود، در دفعهسوم مجازاتش اعدام است عن ابى عبدالله عليه السلامقال : رسول الله صلى الله عليه و آله : من شرب الخمر فاجلدوه فان عاد الثالثةفاقتلوه (445) در روايات اهل سنت در دفعه چهارم كشته مى شود و نيز حكم همهگناهان كبيره همان است از امام كاظم عليه السلامنقل شده : قال : اصحاب الكبائر كلها اذا اقيم عليهم الحد مرتين ، قتلوا فى الثالثة (446)
ذات الرقاع و تشريع صلوة خوف 
اختلاف هست در اينكه نماز خوف در كدام جنگ خوانده شد طبرسى در اعلام الورى و بعضىديگر آن در جنگ بنى لحيان گفته اند، ولى ديگران در غزوه ذات الرقاع مى دانند، بهنظر ما ذات الرقاع درست است زيرا كه در روايت امام صادق عليه السلام چنان كه خواهدآمد ذات الرقاع تعيين شده است .
و نيز اختلاف است كه آن در سال چهارم بوده يا درسال پنجم ؛ ولى نگارنده سال چهارم را انتخاب كرده ام . ابن اثيرنقل مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از جريان بنى نضير ماه ربيعالاول و ربيع الثانى را در مدينه ماند و بعد به جنگ ذات الرقاع رفت و در آن صلوةخوف نازل شد(447)على هذا آن جنگ در ماه جمادى الاولى ازسال تسميه ذات الرقاع گفته اند: آن كوهى بود كه رگه هاى سرخ و سياه و سفيد داشتو ذات الرقاع خوانده مى شد و به قولى پاهاى مسلمانانتاول زد و شكافته شد، رقعه ها بر پاها مى بستند(448).
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه 102 از سوره نساء فرموده : در اين آيه دلالتهست بر صدق رسول الله صلى الله عليه و آله و صحت نبوت وى ، زيرا اين آيه دروقتى نازل شد كه حضرت در عسفان بود و كفار در ضجنان رسول خدا نماز ظهر را با تمام ركوع و سجود خواند، مشركان به فكر شبيخون افتادندگفتند: صبر كنيد اينها نماز ديگرى دارند، (نماز عصر) كه از اين نماز پيششان محبوبتراست ، چون آن نماز را شروع كردند، حمله را آغاز كرده وغافل گيرشان مى كنيم ، به دنبال اين نقشه آيه و اذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلوة(449)نازل گرديد، و حضرت نماز عصر را نماز خوف خواندند.
در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده :رسول خداصلى الله عليه و آله در ذات الرقاع با اصحابش صلوة خوف خواندند،اصحاب را دو گروه كردند گروه اول روبروى دشمن ايستادند و گروه ديگر به آنحضرت اقتدا كردند ركعت اول كه خوانده شد، حضرت درحال قيام ايستاد، اقتداكنندگان ، ركعت ديگر را خود خواندند، بعد فى الفور درمقابل دشمن ايستادند، گروه ديگر آمده و اقتدا كردند، حضرت ركعت دوم را با آنها خواند وسلام داد و آنها ركعت دوم را خود خواندند(450)
تكميل مطلب 
ناگفته نماند: نماز قصر در قرآن مجيد نيامده و آنچه در سوره نساء آيه 101 آمده دربارهصلاة خوف است ، قصر نماز مسافر توسط سنت قطعيه ثابت شده است شيعه به تبعيتاز اهل بيت عليهم السلام قصر را در سفر واجب مى داند ابوحنيفه نيز فتوايش همان استولى بقيه مذاهب گويند: آن رخصت است شكسته ياتمام خواندن بر مسافر جايز است ، اينمطلب در اول وقايع سال دوم هجرت مشروحا بررسى گرديد.
ولادت امام حسين صلوات الله عليه 
از جمله وقايع سال چهارم هجرت ولادت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در سومشعبان بود درباره روز و سال ولادت آن حضرت اختلاف است بعضىسال سوم هجرت و بعضى سال چهارم و نيز بعضى روز سوم شعبان و بعضى پنجم آنرا گفته اند، مرحوم مفيد در ارشاد، سال چهارم روز پنجم شعبان رافرموده ولى مشهور روزسوم شعبان است .
مرحوم شيخ طبرسى در اعمال ماه شعبان از مصباح فرموده : مكتوبى از امام عسكرى عليهالسلام به وكيلش قاسم بن علاء همدانى رسيد كه مولاى ما حسين بن على عليه السلامروز پنجشنبه سوم شعبان متولد شده است . خرج الى القاسم بن علاء همدانىوكيل ابى محمد عليه السلام ان مولانا الحسين عليه السلام ولد يوم الخميس ‍ لثلاث خلونمن شعبان
در بحار از عيون اخبار الرضا از امام سجاد عليه السلام از اسماءبنت عميسنقل شده :... چون حسين عليه السلام به دنيا آمد رسولخدا صلى الله عليه و آله تشريفآورد و فرمود: اسماء پسرم را بياور، من او را كه در پارچه سفيدى پيچيده بودم بهدستش دادم در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت ، بعد او را در آغوشش ‍گذاشت وگريه كرد، گفتم : پدر و مادرم به فدايت چرا گريه مى كنى ؟! فرمود: براين پسرم گريه مى كنم ، گفتم : او كه الان به دنيا آمده است ؟ فرمود: بعد از من گروهستمگر او را خواهند كشت ، خدا شفاعت مرا نصيب آنها نكند.
بعد فرمود: اين مطلب را به فاطمه مگو، كه بچه اش تازه به دنيا آمده است (هنوز چشمنگشوده خبر شهادتش را نشنود) آنگاه به على عليه السلام فرمود: پسرم را چه نامىگذاشته اى ؟ گفت : يا رسول الله من بر تو در اين كار سبقت نمى كنم ، فرمود:: نيز درنا او به خدايم سبقت نخواهم كرد.جبرئيل نازل شد: يا محمد على اعى سلامت مى رساند ومى گويد: على از تو ماند هارون از موسى است ، او را نام فرزند هارون بگذار، فرمود:نام فرزند هارون چه بود؟ گفت : شبير (451)فرمود: زبان من عربى استجبرئيل گفت : او را حسين نام گذار، حضرت او را حسين ناميد، روز هفتم ولادتش دو قوچفربه از او عقيقه كرد ران عقيقه را با دينارى به قابله داد، بعد سرش را تراشيده وبه وزن موى سرش نقره صدقه داد(452)
تشريع رجم و سنگسار كردن 
مجلسى رحمه الله در بحار از المنتقى نقل كرده كه درسال چهارم در ماه ذيقعده آن حضرت مرد و زن يهودى را كه زناى محصنه كرده بودندسنگسار كرد(453) ظاهر آن است كه : حكم رجم در آن وقتنازل شد، مرحوم طبرسى از امام باقر عليه السلامنقل كرد: زنى از اشراف خبير با مردى از اشراف آن زناى محصنه كردند، يهود دوستداشتند كه آن دو را سنگسار نكنند، لذا نامه اى به يهود مدينه نوشتند كه از حضرترسول صلى الله عليه و آله حكم آن را بپرسند به اميد آن كه مجازات ديگرى در شريعتاو باشد.
حضرت فرمود: به قضاوت من راضى مى شويد؟گفتند: آرى ،جبرئيل حكم رجم را آورد... حضرت فرمود: آن دو را در نزديك مسجد خويش رجمكردند(454).
ناگفته نماند: حكم رجم آن در قرآن مجيد نيامده است و فقط حكم جلد يعنى تازيانه زدن درآيه دوم از سوره نور نازل شده است . خداوند مى فرمايد: الزانيتة و الزانى فاجلدوااكل واحد منها ماءة جلدة ولا تاءخذكم بهما راءفة فى دين الله ... و ليشهد عذابهما طائفة منالمؤ منين صد تازيانه حد و مجازات مردى است كه زنا كرده ولى زن ندارد و يا زنىكه زنا كرده ولى شوهر ندارد، اما كسى كه با يكى از محارم خود زنا كرده و بايد كشتهشود و يا زن شوهردار و يا مرد زن دار، زنا كرده اند، و بايد سنگسار كردند، در سنتقطعيه رسول الله صلى الله عليه و آله آمده است .
امام صادق عليه السلام فرمود: زن آزاد و مرد آزاد اگر زنا كردند به هر يك صدتازيانه زده مى شود، اما اگر محصن و محصنه باشند سنگسار مى شوند. عن ابىعبدالله عليه السلام قال : الحر و الحرة اذا زنيا جلدكل واحد منهما ماءة جلدة فاما المحصن و المحصنة فعليهما الرجم (455).
در اينجا مناسب است جريان ما عزبن مالك يكى از اصحابرسول الله صلى الله عليه و آله را كه در نزد حضرت چهار بار اقرار به زنا كرد وسنگسار شد نقل كنيم ، جريان از اين قرار بود كه : ماعز به محضر آن حضرت آمد و گفت :يا رسول الله صلى الله عليه و آله من زنا كرده ام حضرت از او روى برگردانيد، آنگاهاز طرف راست حضرت آمد و گفت : يا رسول الله من زنا كرده ام ، حضرت باز روىبرگردانيد، بار سوم آمد گفت : من زنا كرده ام ، بار چهارم نيز گفت : من زنا كرده امحضرت فرمود: چهار بار اقرار كردى ، ديوانه كه نيستى ؟ گفت : نه يارسول الله فرمود: زن دارى ؟ گفت : آرى حضرت فرمود: ببريد و سنگسارش كنيد.
و نيز نقل است كه حضرت به او فرمود: شايد آن زن را بوسيده يا در آغوش گرفته ويا نگاه كرده اى ؟ گفت : نه يا رسول الله ، فرمود: با او مقاربت كرده اى ؟ كنايه نمىگويى ؟ گفت : جماع كرده ام همان طور كه ميل در سرمه دان شود و دلو در چاه . فرمود: مىدانى كه زنا يعنى چه ؟ گفت : من با او مقاربت حرام كرده ام همان طور كه مرد با حلالش ‍مقاربت مى كند، فرمود: منظورت از اين اقرار چيست ؟ گفت : مى خواهم مرا تطهير كنى ،فرمود: سنگسارش كردند(456)
و نيز در سال نهم هجرت زنى از قبيله غامد را كه اقرار به زنا كرد، دستور رجمدادند(457)
تشريع حد سارق 
مرحوم مجلسى رحمه الله در بحار (458) نقل كرده : درسال چهارم هجرت طعمة بن ابيريق دزدى كرد كه حكايتش خواهد آمد، از طرف ديگر واحدى دراسباب النزول و خازن در تفسير خود گفته اند:آيه والسارق و السارقة فاقطعواايديهما (459)در رابطه با سرقت طعمة بن ابيريقنازل گرديد، بدين طريق تشريع قطع دست دزد، درسال چهارم بوده است .
بنوابيرق سه برادر از منافقان بودند ازاموال عموى قتادة بن نعمان دزديده و خواستند آنرا به يك نفر يهودى نسبت دهند و قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اين بارهمشوش كنند كه با نزول آيه انا ارسلنا اليك الكتاب (460) و ما بعد آن ،جريان بر آن حضرت روشن گرديد و طعمة بن ابيريق به مكه فرار كرد.
تكميل مطلب 
در تكميل اين سخن مناسب است سه مطلب ذكر شود، يكى آن كه رسولخدا صلى الله عليهو آله در زمان خويش اين عمل را انجام داده و به آن امر فرموده است . روايات شيعه واهل سنت شاهد اين مطلبند، مرحوم شيخ در خلاف از ابوهريره و جابرنقل كرده : سارقى رانزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند، حضرت دست او را قطعكرد، بعد او را در سرقت گرفتند حضرت پايش را قطع نمود (461)
اين حديث در كافى از امام صادق عليه السلام چنيننقل شده : از پدرم شنيدم مى فرمود: مردى را به محضر على عليه السلام ، در زمانخلافتش ، آوردند كه سرقت كرده بود، حضرت دست او را قطع كرد، بعد او را آورند كهسرقت كرده بود، پاى چپش را قطع كرد، دفعه سوم او را آوردند، حبس ابد فرمود و ازبيت المال به او انفاق كرد و فرمود: رسول الله صلى الله عليه و آله چنين كردند با اومخالفت نمى كنم .(462)
دوم آن كه : شرائط قطع دست سارق بسيار مفصل است ، حدود بيست شرط بلكه بيشر داردو با جزئى ترين شبهه ، حد دفع مى شود، شرائطمفصل آن در كتب فقهيه مذكور است .
سوم : در كتابها نوشته اند: قطع دست سارققبل از اسلام نيز در ميان عرب بوده است ولى كيفيت آن معلوم نيست ، در اسلام فقط چهارانگشت از دست راست قطع ميشود، در تاريخ يعقوبىنقل شده كه عده زيادى از احكام توسط حضرت عبدالمطلب رسميت يافت و اسلام آنها راپذيرفت از جمله قطع دست سارق بود(463).
وفات فاطمه بنت اسد و سؤ ال قبر 
مرحوم طبرسى در بحار (464) از المنتقى نقل فرموده : درسال چهارم فاطمه بنت اسدبن هاشم بن عبدمناف مادر على عليه السلام از دنيا رفت او زننيكوكارى بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به زيارت او مى آمد و در خانه اش مىخوابيد و چون از دنيا رفت ، حضرت پيراهن خويش را بر او كفن نمود.
مرحوم صدوق در امالى مجلسى 51 نقل مى كند: روزى على بن ابيطالب عليه السلام درحالى كه مى گريست محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد، و مى گفت : انا للهو انا اليه راجعون حضرت فرمود: ياعلى چه شده است ؟ عرض كرد مادرم از دنيارفت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله گريست و فرمود: خدا به مادرت رحمت كند، او بهمن نيز مادر بود، عمامه و اين دو لباس مرا براى ايشان كفن كن و بگو زنان درغسل او دقت كنند وتا من نيامده ام جنازه رااز خانه خارج نكنيد. بعد از ساعتى آن حضرت آمد،جنازه را بيرون آوردند، حضرت بر او نماز خواند وچهل تكبير گفت كه تا آن وقت بر كسى چنان نماز نخوانده بود. آنگاهداخل قبر فاطمه شد، و در آن دراز كشيد و بدون صدا و حركت كمى در آنجا درنگ كرد.
بعد فرمود: يا على داخل شود يا حسن داخل شو و چون جنازه در قبر گذاشته شد، فرمودتا آن دو خارج شدند. آنگاه در كنار راءس ‍ جنازه ايستاد و فرمود: يا فاطمه من محمد سيدفرزندان آدم هستم ولى فخرى نيست ، چون منكر و نكير پيش تو آمده و از پروردگارتسؤ ال كردند بگو: الله پروردگار من و محمد پيامبر من و اسلام دين من است ، قرآن كتابمن و پسرم (على عليه السلام ) امام و ولى من است بعد فرمودن خدايا فامه را با سخنثابت و حق ثابت قدم فرما، آنگاه چند دفعه با دست خود به قبر خاك ريخته و دست خويشرا تكان داد و پاك كرد. بعد فرمود: قسم به خدايى كه روح محمد در دست او است فاطمهصداى دست مرا كه به هم زدم شنيد.
عمار ياسر پرسيد: پدر و مادرم به فدايت يارسول الله بر فاطمه نمازى خواندى كه تا بهحال بر كسى نخوانده اى فرمود: يا ابااليقظان اواهل اين كار بود، او از ابوطالب فرزندان زياد داشت وآنها را گرسنه مى گذاشت و مراسير مى كرد، آنها را عريان مى گذاشت و مرا لباس ‍ مى پوشانيد، آن ها را ژوليده مىگذاشت ، موهاى مرا روغن مى ماليد. عمار گفت : چراچهل تكبير گفتيد؟ فرمود: به طرف راست خود نگاه كردمچهل صف ملائكه در نمازش حاضر بودند، به هر صفى يك تكبير گفتم ، عرض كرد، چرادر قبرش خوابيدى و صدائى از شما شنيده نمى شد؟ فرمود: روز: قيامت مردم عريانمحشور مى شوند در حال سكوت از خدا مى خواستم كه او را پوشيده مبعوث فرمايد. بهخدائى جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نيامدم مگر ديدم دو چراغ از نور در بالاىسر و دو چراغ از نور پايين پايش ‍ هست ، دو ملكموكل به قبرش ، تا قيامت او را استغفار مى كنند(465)
در نقل بحار هست ، چون مردم خواستند از قبرستان برگردند، حضرت بالاى قبر مىفرمود: ابنك ابنك ، لاجعفر، و لاعقيل ابنك ، ابنك ، على بن ابيطالب يعنى امامپسرت على بن ابيطالب است نه پسرت جعفر و نه پسرتعقيل ، و چون از حضرت از علت آن پرسيدند فرمود: چون دو فرشتهداخل قبرش شدند، از خدايش پرسيدند: گفت : الله ربى ، گفتند: پيامبر كيست ؟ گفت :محمد نبى ، گفتند: ولى و امامت كيست ؟ حيا كرد بگويد: پسرم على ، لذا گفتم : بگوفرزندم على بن ابيطالب است خدا با آن كار چشم او را روشن گردانيد(466)
تكميل مطلب 
جريان سؤ ال قبر از مسلمات اسلام و مورد اتفاق فرقين است از امام صادق عليه السلامنقل شده : هر كه سه چيز را انكار كند از شيعه نيست : معراج ، سؤال قبر، و شفاعت . قال الصادق عليه السلام : من انكر ثلاثة اشياء فليس من شيعتنا:المعراج و المسئلة فى القبر و الشفاعة (467).
و از كتب اهل سنت كافى است كه به صحيح بخارى ، ج 2 ص 117، كتاب جنائز باب ماجاءفى عذاب القبر و صحيح ترمذى كتاب جنائز، ج 3، ص 380، باب ما جاء فى عذابالقبر، رجوع فرماييد، در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده كه در قبر از خدا ورسول وامام ، و دين و قبله و قرآن يعنى از اعتقادات سؤال مى شود، و در بعضى سؤ ال از بعضى اعمال نيزنقل شده است ولى در روايات اهل سنت نوعا سؤال از نبوت رسول الله صلى الله عليه و آله است .اهل بيت عليهم السلام كه ادرى بما فى البيت (468) هستند آن را بهتفصيل فرموده اند، ولى در ميان اهل سنت چندان نضج نگرفته است وتفصيل نداده اند.
سال پنجم هجرت 
سهمودى در وفاءالوفاء گويد: در سال پنجم هجرت ماه جمادى الاخر، ماه گرفت .رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مردم مانند كسوف (آفتاب گرفتگى ) نماز خواند،يهود در وقت ماه طاس ‍ مى زدند و مى گفتند: ماه سحر شده است ابن حيان در صحيح خودگفته : رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ماه گرفتن نماز خواند. ناگفته نماند كهدر كافى از حضرت كاظم عليه السلام نقل شده : چون ابراهيم پسررسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت سه سنت در وى رسميت يافت ،اول آن كه به وقت وفات وى آفتاب گرفت ، مردم گفتند: فوت فرزندرسول الله صلى الله عليه و آله درعالم اثر گذاشت و آفتاب گرفته شد، حضرت پساز شنيدن اين سخن به منبر رفت و فرمود: مردم ، آفتاب و ماه دو آيت از آيات خدا هستند و باامر خدا درحركتند، نه براى مرگ كسى گرفته مى شوند ونه براى حيات كسى ، چون هردو يا يكى از آنها گرفته شد، نماز بخوانيد. آنگاه پايين آمد و با مردم نماز كسوفخواند(469). دوم آنكه نماز ميت بر اطفال نه واجب است نه راجح ، سوم : آن كه بهتر استپدر در قبر فرزند داخل نشود(470).
بايد بدانيم كه ابراهيم فرزند آن حضرت درسال هشتم هجرت متولد شد و در سال دهم از دنيا رفت . روايت صريح است در آن كه تا آنروز نماز كسوف تشريع نشده بود، اين روايت در كتباهل سنت مكرر نقل شده است از جمله در صحيح بخارى ، ج 2، ص 41، باب الصلوة فىالكسوف ، و صحيح مسلم ، ج 1 ص 357، ولى در آن مرگ ابراهيم نيست . على هذا اگرنقل سمهودى درست باشد، تشريع نماز خسوف (ماه گرفتگى ) درسال پنجم هجرت بوده و نماز كسوف در دهم هجرت ، به وفات ابراهيم .
كيفيت نماز آيات 
نماز آيات دو ركعت است با ده ركوع ، آن را چندين نوع مى شود خواند. ازجمله آنكه بعد ازنيت و تكبيرة الاحرام سوره حمد را مى خواند. بعد يكى از سوره هاى كوتاه قرآن را بهپنج قسمت تقسيم كرده و بعد از هر قسمتى به ركوع مى رود، بعد از ركوع پنجم ، سجدهها را بجاى مى آورد، در ركعت دوم نيز همان طور انجام مى دهد. آن را فرادى و با جماعت مىشود خواندت تفصيل احكامش در كتب فقه مذكور است .
تكميل مطلب 
در فقه اهل سنت نماز آيات فقط در خسوف و كسوف است ولىاهل بيت : آن را در هر اخاويف آسمانى و زمينى ازقبيل زلزله ، طوفانهاى مخوف ، صداى غير متارف ابر، ظلمت شديد، واجب فرموده اند،زراره و محمد بن مسلم به امام باقر عليه السلام گفتند: اين بادها و ظلمتها به وجود مىآيند، آيا در آنها نماز خوانده مى شود؟ فرمود: در هر آيت مخوف آسمانى ازقبيل ظلمت ، باد، يا مخوف ، ديگر، در آن نماز كسوف بخوان تا ساكن شود: فقال : كل اخاويف السماء من ظملة او ريح او فزع ،فصل به حتى يسكن (471).
و درحديث ديگر آن حضرت فرمودند: زلزله ها و كسوفين و بادهاى سهمناك از علاماتقيامتند، چون جيزى از آنها را ديديد، قيام قيامت را ياد آورديد وبه مساجدتان پناهببريد(472) علت آن كه غير از كسوفين در فقهاهل سنت نيامده يكى از دو چيز است : اول اين كه : در روايات آنها نيز بوده ولى از بينرفته است ، زيرا كه در گذشته در جريان كتابمعاقل گفته شد: تاءليف حديث در اهل سنت بعد از صدسال از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است ، مسلما در آن مدت بسيارى ازاحاديث از خاطره ها فراموش شده است و نيز در آن وقت احدى از صحابه درحال حيات نبوده اند.
ديگرى آن كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان آن را بهاهل بيت : محول فرموده : و به حكم انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتىاهل بيتى آن بزرگواران را لازم بود، آنچهرسول الله صلى الله عليه و آله موفق به بيان آن نشده بود بيان فرمايند.
جنگ بنى المصطلق (مريسيع ) 
طبرسى در اعلام الورى ، يعقوبى در تاريخش ، ابن هشام در سيره و ابن اثير دركامل ، جنگ بنى المصطلق را بعد از خندق و ختم غائله بنى قريظه گفته اند،ولى واقدى در مغازى و حلبى در سيره خود آن را پيش خندق و بنى قريظه آورده اند.
واقدى تصريح دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روز دوم شعبان ازسال پنجم هجرت از مدينه به جنگ بنى المصطلق بيرون رفت ، و دراول رمضان بعد از 28 روز به مدينه برگشت ، (473) و جنگ خندق در ماه ذى القعده ازآن سال بوده است (474) لذا ما آن را قبل از خندق آورده ايم ، در اين رابطه چهار مطلبقابل ذكر و بررسى است ، اول : خلاصه جنگ ، دوم : تزويج جويريه و آزادى اسراء،سوم : توطئه منافقين درايجاد تفرقه ، چهارم : ماجراى افك و تهمتونزول آيات در رابطه باآن .
خلاصه ماجرى 
به مدينه خبر آوردند كه قبيله بنى المصطلق به رياست حارث بن ابى ضرارخود را براى حمله به مدينه آماده مى كنند، رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در اينگونه كارها به دشمن امان نمى داد، مردى به نام بريدة بن الحصيب را براى تحقيقفرستاد، او به قبيله بنى المصطلق رفت و با حارث بن ابى ضرار صحبت كرد و آنگاهصحت خبر را به حضرت گزارش داد، رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را به نفعآنها فرا خواند، لشكريان اسلام كه سى راءس اسب در ميان آنها بود، به طرف بنىالمصطلق حركت كردند، جماعتى از منافقان نيز به اميد غنائم جنگى در اين قشون كشىشركت كردند.
رسول خداصلى الله عليه و آله زيد بن حارثه را در مدينه گذاشت و روز دوشنبه دومشعبان از مدينه خارج شد، به ضرار بنابى الحارث خبر رسيد،رسول خدا صلى الله عليه و آله جاسوس او را كشته و خود به قصد آنها از مدينه حركتكرده است او از اين خبر به وحشت افتاد و آنها كه غير از قبيله او بودند متفرق شدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار آب مريسيع اردو زد، عايشه و ام سمله دراين سفر با آن حضرت بودند، آنگاه جنگ شروع گرديد ساعتى ميان دو طرف تيراندازىبود، بعد از آن حضرت دستور حمله داد، مسلمانان به دشمن هجوم بردند و ده نفر از دشمنكشته شد، باقى اسير گرديدند، به اين طريق مردان ، زنان واطفال اسير گشتند و دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند از جمله غنائم بود، عده اسرا دويستخانواده بودند... حضرت با ياران و اسرا و غنائم به مدينه آمدند.
و چون آن حضرت غنائم و اسرا راتقسيم كرد، جويريه دختر حارث ابن ابى ضرار درسهم ثابت بن قيس افتاد، ثابت با او مكاتبه كرد كه يعنى پولى بدهد و آزاد باشد،جويريه محضر رسول الله صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله من جويريه دختر حارث رئيس بنى المصطلق هستم ، پيشامد مرا مى دانى ، من در سهم ثابت بن قيس افتاده ام او بامن مكاتبه كرده تاآزادم كند، به من در دادن پول كمك كن ، حضرتپول او را داد و او آزاد شد، آنگاه او را تزويج فرمود (475).
ازدواج رسول الله صلى الله عليه و آله با جويريه 
ظاهر آن است كه رسول خداصلى الله عليه و آله در تزويج جويريه قصدش آزاد شدناسراء بنى المصطلق بود، زيرا مسلمانان پس از آنكه از اين جريان اطلاعيافتند گفتند: اين اسيران فاميل رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، مجلسى از المنتقىنلقل كرده : گفتند: مگر مى شود اقوام سببىرسول خدا را برده كرد؟ آنگاه شروع به آزاد كردن نمودند، در نتيجه صد خانواده آزادشدند، على هذا هيچ زنى براى قوم خويش از جويريه پر بركت نشده است ؛ نظير اينكلام را طبرسى در اعلام الورى و ديگران نقل كرده اند
به هر حال جويريه ام المؤ منين گرديد، و به سبب او قبيله اش آزاد شد، او تاسال پنجاه و شش هجرى ، چهار سال به واقعه عاشورا مانده زنده بود و در آنسال در سن هفتاد سالگى و به قولى در شصت و پنج سالگى در مدينه از دنيا رفت .
تفرقه اندارى منافقين 
گفته شد: در اين جنگ گروهى از منافقان به طمع غنائم جنگى شركت كرده بودند، اكنونملاحظه كنيد چه فاجعه اى به بار آوردند، مرحوم طبرسى در مجمع البيان در تفسيرسوره منافقون فرموده : مسلمانان در كنار چاه مريسيع بودند كه ميان جهجاه بنسعيد اجير عمربن الخطاب از مهاجرين و سنان جهنى از انصار بر سر آب دعوا شد و هر دوبه جان هم افتادند.
سنان جهنى فرياد كشيد: اى مردم انصار به من كمك كنيد و جهجاه مهاجران را به يارىخواند. (نزديك بود ميان دو گروه از مسلمانان فتنه پيدا شده و با هم به جنگ بپردازند وآن در حالى بود كه خون از صورت سنان جارى مى شد) پيرمردى از مهاجرين به نامجعال كه فقير بود به يارى جهجاه آمد.
عبدالله بن ابى رئيس منافقان كه با عده اى در كنارى نشسته و شاهد جريان بود، بهجعال گفت : تو آدم هتاكى هستى ، جعال ، بر عبدالله فرياد كشيد و گفت : چراچنين نكنم ؟!... عبدالله بن ابى رو كرد به آنان كه در اطراف او بودند و گفت : مهاجرانبه ديار ما آمدند، زياد شدند، به خدا قسم حكايت ما حكايت با آنها حكايت آن كس ‍ است كهبه رفيقش گفت : سگت را فربه كن تا تو را بخورد: سمن كلبك ياءكلك بهخدا سوگند اگر به مدينه برگشتم ، من كه بومى و عزيز هستمذليل تر (رسول خدا صلى الله عليه و آله ) را از مدينه بيرون خواهم راند.
بعد گفت : اين نتيجه اشتباه خودتان است ، آنها را به ديارتان راه داديد، اموالتان را باآنها تقسيم كرديد، به خدا اگر از جعال وامثال او باقى مانده طعام سفره خود را دريغ مى كرديد، الان برگردن شما سوار نمىشدند و گمان آن بود كه از ديار شما خارج شده و بهمحل خويش برگردند. زيد بن ارقم كه در آنجا بود بر عبدالله فرياد كشسيد: بى ادبچه مى گوئى ؟ به خدا ذليل و قليل و مبغوض تو هستى ، محمد صلى الله عليه و آله ازجانب خدا عزيز و در پيش مؤ منان محبوب و محترم است به خدا قسم بعد از اين ذره اى محبت درقلب من ندارى . عبدالله كه به خود آمده بود، به زيد بن ارقم گفت : ساكت باش ، منشوخى كردم ، زيد بن ارقم به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و جريان رابه حضرت گفت ، حضرت تازه از جنگ فارغ شده بود، دستور حركت داد و عبدالله رااحضار فرمود اين چه خبرى است كه زيدبن ارقم به من داد؟ عبدالله گفت : به خدايى كهبر تو كتاب نازل كرده ، من چيزى نگفته ام ، زيد دروغ مى گويد، حاضران بهطرفدارى از عبدالله برخاسته و گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله سخنجوانى از انصار را باور نكنيد، شايد اشتباه كرده باشد، آنگاه انصار به ملايمت زيدپرداختند كه اين چه دروغى است بافته اى ؟!
چون لشكريان حركت كردند اسيد بن حضير به محضر بهرسول الله صلى الله عليه و آله آمد كه يارسول الله چرا در اين وقت فرمان حركتداديد، شماكه در چنين ساعتى حركت نمى كرديد؟ فرمود: آيا نشنيده اى عبدالله بن ابى چهگفته است ؟ او گفته : اگر به مدينه برگردد عزيزتر ذليلتر را بيرون خواهد راند.اسيد گفت : يا رسول الله تو او را بيرون مى رانى هو واللهالذليل و انت العزيز بعد گفت : يارسول الله چون شما به مدينه تشريف آورديدمردم مى خواستند به سر عبدالله تاج گذاشته و او را امير خود گردانند، اكنون عقده اىشده و فكر مى كند كه آمدن شماحكومت را از دست او گرفته است .
تجلى ايمان 
در اين بين عبدالله پسر عبدالله ابن ابى كه از مسلمانان بود، به محضررسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله شنيده ام مى خواهى پدرم عبدالله را اعدام كنيد، اگر چنينقصدى داريد اجازه بدهيد من سر او را پيش شما آورم ، به خدا قسم قبيله خزرج مى دانند كهدر آن كسى نيكوكارتر از من به پدرش ‍ نيست ، من بيم آن دارم كه بفرمايى ديگرى پدرمرا بكشد و نفس من اجازه ندهد كه قاتل پدرم رازنده ببينم و در آن صورت او را بكشم ونتيجه اش آن باشد مؤ منى را به انتقام كافرى بكشم ودخل آتش شوم حضرت فرمود: چنين نظرى ندارم بلكه تو با او مدارا و نيكويى كن مادامكه با ماست ، نگارنده گويد: ايمان از اين گونه تجليات فراوان دارد.
ادامه سفر و عدم توقف 
به هر حال رسول خدا صلى الله عليه و آله با مردم تا شب راه رفت و شب تا صبح سفررا ادامه داد و بعد از آفتاب به قدرى رفتند كه ازحرارت آن متاذى گشتند. آنگاه اجازهاستراحت داد و چون قدم به زمين گذاشتند همه ازفرط خستگى به خواب رفتند ديگرمجالى براى گفتگو نبود، اينها همه براى پيشگيرى از توطئه عبدالله بن ابى بود كهمردم مهلت تماس با يكديگر رانداشته باشند، (آن حضرت ازاين سياستها بيشتراعمال مى كرد).
باز هم تجلى ايمان 
عبدالله بن ابى چون به نزديكى مدينه رسيد، پسرش عبدالله زمام شتر او را گرفت وخوابانيد، عبدالله گفت : واى بر تو چرا چنين كردى ؟ گفت : به خدا قسم حق ورود بهمدينه راندارى تا رسول الله صلى الله عليه و آله اجازه دهد، و امروز خواهى دانستعزيزتر كدام است و ذليل تر كدام ؟ عبدالله كسى رابه شكايت ، به محضررسول الله صلى الله عليه و آله فرستاد كه پسرم اجازه نمى گذارد منداخل مدينه شوم ، حضر سفارش كرد كه مانعدخول وى مباش ، آن جوان با ايمان گفت : حالا كهرسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه داده مى توانى به مدينه درآيى ، عبداللهداخل مدينه شد و بعد از چندروز بيمار گرديد و از دنيا رفت .
و چون به مدينه داخل شد، سوره منافقون در رابطه بااين جرياننازل گرديد، و معلوم شد: قضيه صحت دارد، به او گفتند: آياتى درباره تونازل شده ، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو تا براى تو استغفار كند،سرش را به علامت تمسخر چرخانيد و گفت : امر كرديد ايمان بياورم ، آوردم ، گفتيد:زكات مالم رابدهم ، دادم ، فقط آن مانده كه به محمد سجده كنم ، خداوند فرمود: و اذاقيل لهم تعالوا يستغفرلكم رسول الله لووا رؤ سهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون (476)
زيد بن ارقم گويد: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد، من در خانه امنشستم و بسيار محزون بودم كه مرا دروغگو دانسته و ملامتم كردند ورسول الله صلى الله عليه و آله هم از من حمايت نكرد، باآن كه من راستگو بودم ، و چونسوه منافقون نازل گرديد، و خداوند مرا تصديق و عبدالله را تكذيب كرد،رسول خدا صلى الله عليه و آله گوش مرا گرفت و بلندم كرد و فرمود: اى جوان زبانتراست گفته ، گوشهايت راست شنيده ، قلبت راست نگاه داشته است ، خداوند در آنچه خبردادى آيه نازل فرمود (477)
نزول سوره منافقون 
سوره منافقون كه شصت و سومنين سوره قرآن و يازده آيه است در رابطه با اين جرياننازل گرديد، و روى سياه عبدالله بن ابى را سياهتر كرد، و پرده از توطئه او برداشت .او خواست ميان مسلمانان اختلاف انداخته و آنها را به جان هم اندازد و يااهل مدينه را وادار كند كه جريان به مهاجرين راه ندهند و حتى آن گستاخى را دربارهحضرت كرد، ولى خداوند رسوايش نمود، منافق و منافقان پيوسته بوده و خواهند بود،جامعه اسلامى بايد پيوسته بيدار باشد، ما درباره منافقان در ذكر پيكار احدمطلب مفصلى آورديم .
ماجراى افك و بازى با حيثيت رسول الله صلى الله عليه و آله 
من در نوشتن جريان افك از رسول خدا و فاطمه زهرا و ائمه هدى صلوات الله عليهم عذرمى خوام اگر اين جريان نقل نمى شد به نظر من بهتر بود، زيرا از شنيدن آن موى براندام آدمى راست مى شود ولى چون واقعيتى است و در قرآن مجيد مطرح شده و در اينجا اگرگفته نشود مطالب ناقص مى ماند، لذا نقل مى كنيم ، ضمنا معلوم مى شود بلايى نماندكه منافقان و مشركان بر سر رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى آمد، خدا مى داندجريان به كجاها مى كشيد.
طبرسى ؛ در تفسير آيات 11 - 26 از سوره نور فرموده :رسول خدا صلى الله عليه و آله چون مى دانست به سفرى برود، ميان زنانش ‍ قرعه مىانداخت به نام هر كس اصابت مى كرد او را با خود مى برد، در سفر بنى مصطلق قرعهبه نام عايشه و ام سلمه اصابت كرده بود. پس ازتمام شدن جنگ ، لشكريان اسلام بهمدينه بازگشتند در نزديكيهاى مدينه اردو زدند و به استراحتمشغول بودند، عايشه گويد: كمى به حركت مانده بود كه من به قصد قضاى حاجت ازاردو كنار رفتم ، وقت برگشتن دست به سينه ام زدم ديدم گردنبندى كه از مهرهاى ظفاريمن داشتم پاره پاره و افتاده است بهمحل قضاى حاجت براى يافتن گردنبند برگشتم هنوز من برنگشته بودم كه لشكريانحركت كرده ، و هودج مرا نيز به گمان آن كه من در هودج هستم به شترم بار كرده و بردهبودند. من ضعيف الجثه بودم ، احتمال نداده بودند كه در كجاوه نيستم .
من گردنبند خويش را يافته و به محل اردو برگشتم ولى ديدم همه رفته اند، گفتم ؛ درهمين جا بمانم زيرا كه بالاخره براى يافتن من خواهند آمد، صلاح آن است كه از جاى خودتكان نخورم ، درجاى خود نشسته بودم كه خوابم برد، صفوان بنمعطل سلمى كه از قشون عقب مانده بود، رسيد ديد انسانى خوابيده است ، او مرا شناخت منصورت خويش را با لباسم پوشاندم به خدا قسم ، كلمه اى هم با من سخن نگفت و تاشناخت كه من همسر رسول خدايم شترش را خوبانيد، من سوار شدم ، او پياده افسار شتر رامى كشيد تا مراوقت ظهر به لشكر رسانيد.
عبدالله بن ابى چون از اين جريان مطلع شد ديد بهترين فرصتى است براى شكست حيثيترسولخدا صلى الله عليه و آله و احيانا براى براندازى اسلام ، لذا شروع كرد بهشايعه پراكنى و نسبت بى عفتى دادن به عايشه و صفوان بهمعطل . درمجمع فرموده : مردم دور او را مى گرفتند و او مى گفت : زن پيامبرتان بانامحرمى شب را به روز مى آورد سپس زمامه ناقه او را گرفته به ميان مردم مى كشد، بهخدا قسم عايشه از دست صفوان رها نشده است (لعنة الله عليه )
چهار نفر در شايعه نقش بزرگ داشتند: اول ، عبدالله ابن ابى منافق كه از روى نقشه اينكار را مى كرد خداوند با كلمه والذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (478)نشان داده كه بزرگترين نقش آن دروغ بزرگ و افترا در دست ابن ابى بوده و عذاب او درآخرت از ديگران بزرگ است .
سه نفر ديگر حسان بن ثابت شاعر رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسطح بن اثاثهپسرخاله ابى بكر و حمنه دختر جحش خواهر زينب همسررسول خدا صلى الله عليه و آله اينها متوجه جريان نبودند و نمى دانستند توطئه ازطرف منافقان است ، و نيز نمى دانستند چه خاكى به سر خود مى ريزند، ظاهرا دربارهآنها است كه خدا فرمود: اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم بهعلم و تحسبونه هينا و هو عندالله عظيم (479)؛ و هر چهار نفر (حد قذف ) هشتادضربه شلاق خوردند.
به هر حال : جريان به طور گسترده تبليغ شد و قلب نازنينرسول الله صلى الله عليه و آله به درد آمداهل بيت : و اصحاب كبار غرق درياى ماتم شدند تا جايى كه بهقول واقدى رسول خداصلى الله عليه و آله جريان را صلى الله عليه و آله را بالاىمبنر مطرح كرد و فرمود: چكار كنم با كسانى كه مرا در رابطه با خانواه ام اذيت مى كنندو نيز به مردى كه من در او جز خوبى نديده ام تهمت مى زنند، او جز با من به منزلى ازمنازل داخل نمى شد سعدبن معاذ گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله اگر اينشخص از قبيله اوس باشد، سرش را پيش شما مى آورم و اگر از برادران خزرجى باشدهر چه فرمايى اطاعت مى كنيم (480).
طبرسى ؛ فرموده : رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب و سامه را خواستو با آنها درباره طلاق عايشه به مشورت پرداخت ، اسامه گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله من يقين داريم كه عايشه از اين تهمت بركنار استصلاح نيست او راطلاق دهى ، اما على عليه السلام كه متوجه ناراحتى فزون از حد آنحضرت بود، گفت : برخودتان سخت نگيريد، غير او زنان بسيارند از بريره خدمتكار عايشه در اين باره تحقيق فرماييد حضرت بريره را خواست و فرمود:آيا درباره عايشه چيز مشكوكى ديده اى ؟ گفت :يارسول الله صلى الله عليه و آله به خدايى كه تو را به حق فرستاده است چيزى كهسبب نقصى در او باشد نديده ام ، جز اين كه دختر كم سنى بود و مى خوابيد، گوسفندىمى آمد و خمير را مى خورد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation