بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از هجرت تا رحلت, سید على اکبر قریشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HEJRAT01 -
     HEJRAT02 -
     HEJRAT03 -
     HEJRAT04 -
     HEJRAT05 -
     HEJRAT06 -
     HEJRAT07 -
     HEJRAT08 -
     HEJRAT09 -
     HEJRAT10 -
     HEJRAT11 -
     HEJRAT12 -
     HEJRAT13 -
     HEJRAT14 -
     HEJRAT15 -
     HEJRAT16 -
     HEJRAT17 -
     HEJRAT18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تجسم شيطان و فرار او 
قرآن كريم صريح است در اين كه شيطان در ميدان بدر مجسم گرديد و ديده شدو مشركان را تشجيع نمود و چون ملائكه را ديد فرار كرد مااول آيات آن را نقل كرده و آنگا توضيحى درباره آن مى دهيم در سورهانفال ضمن آيات جنگ بدر چنين مى خوانيم :
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لاغالب لكم اليوم من الناس ‍ و انى جار لكمفلما ترآئت الفئتان نكص على عقيبه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لاترون انى اخافالله و الله شديد العقاب (215)
و(ياد كن ) هنگامى را كه شيطان اعمال آنان را بر ايشان بياراست و گفت : امروز هيچكس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من پناه شما هستم پس هنگامى كه دو گروه، يكديگر را ديدند (شيطان ) به عقب برگشت و گفت : من از شما بيزارم من چيزى را مىبينم كه شما نمى بينيد، من از خدا بيمناكم و خدا سخت كيفر است .
آيه را نمى شود به وسوسه شيطان حمل كرد، زيرا مى گويد: به مردم گفت : من پناه وحامى شما هستم و چون دو گروه به هم رسيدند، پابه فرار گذاشت گفتند: چرا فرار مىكنى ؟ گفت : آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد، از خدا مى ترسم ، كه گرفتار شوم، معلوم است كه مجسم ديده شده و خود را نشان داده است .
در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليه السلامنقل كرده : شيطان به صورت سراقة بن مالك از اشراف بنى كنانه درآمد، و به آنهاگفت : من پناه شما هستم ، كسى قدرت پيروز شدن بر شما را ندارد، دستش در دستابوجهل بود، چون ملائكه را ديد، پابه فرار گذاشت :ابوجهل گفت : در اين وقت حساس ما را بى كمك مى گذارى ؟! گفت : آنچه من مى بينم شمانمى بينيد.
ابوجهل گفت : ما جز پستان و بدقيافه هاى يثرب (216) را نمى بينيم شيطان برسينه او زد و فرار كرد، فراريان در مكه گفتند: علت شكست ما فرار سراقه بود،سراقه گفت : به خدا قسم من حتى از رفتن شما بى خبر بودم ، و آنگاه مطلع شدم كهشكست خورده بوديد.
نگارنده گويد: وجود جن و شيطان و تجسم آنها واقعيتى است كه بايد پذيرفت چونقرآن مجيد از آن خبر داده است و معصومين عليهم السلام به وجود آن اقرار كرده اند، بعضىاز مسلمانان در اينگونه چيزها از ماديهاى غربى مى ترسند و ناچار به تاءويلاتنادرست روى مى آورند مانند آن كه مى گويند: گذشتن بنىاسرائيل از درياى احمر و غرق شدن فرعونيان اثر جزر و مد معروف شده است .
ولى نبايد از آنها ترسيد و بايد حقائق را پوست كنده بيان كرد هرچند كه سبب انكار عدهاى گردد، آرى جن كه شيطان نيز از آن هاست ، به هرشكل متشكل مى شود و انسان آن را مى بيند، ولى جن بودنش را نمى داند، به طورى كهابراهيم و لوط عليهم السلام ملائكه را در صورت جوانها بودند نشناختند، تا آنهاخودشان گفتند: (انا رسل ربك ...) (217)
در كافى (218) بابى منعقد كرده تحت عنوان اينكه جن ها به محضر ائمه عليهم السلاممى آمدند و از مسائل دين سؤ ال مى كردند و من اين مطلب را در قاموس قرآن كلمه جن بطور مشروح نقل كرده ام كه واقعا بحث مفيدى است .
شهداى فضيلت 
از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كسى اسير گرفته نشد و فقط چهاردهنفر شربت شهادت نوشيدند كه اسامى مباركشان به قرارذيل است :
1: عبيدة بن حارث عموزاده رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم كه شيبه او را زخمىكرد و در راه مدينه شهيد شد و رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم او را در وادىصفراء دفن كرد.
2: عميربن ابى وقاص برادر سعدبن ابى وقاص كه به دست عمروبن عبدودفارساحزاب شهيد گرديد، عمرو در خندق به دست مولا عليه السلام به درك رفت .
3: عميربن عبدود ذوالشمالين كه به دست مولا ابواسامه شهيد گرديد.
4: عاقل بن ابى بكير كه مالك بن زهير لعن شهيدش كرد.
5: مهجع غلام عمربن الخطاب كه به دست عامربن الحضرمى به لقاءالله پيوست .
6: صفوان بن بيضاء كه طغيمه بن عدى شهيدش نمود، اين شش نفر همه از مهاجرانبودند، و هشت نفر از انصار به قرار ذيل مى باشند:
7: مبشربن عبدالمنذر كه توسط مشركى به نام ابوثور به لقاءالله رفت .
8: سعدبن خيثمه كه عمروبن عبدود شهيدش كرد.
9: حارثة بن سراقه ، قاتلش جنان بن عرقه بود كه تيرى به حلقش زد و شهيد شد.
10: عوف بن عفراء
11: معوذبن عفراء، اين هر دو توسط ابوجهل به شهادت رسيدند.
12: عميربن حمام كه به دست خالدبن اعلم به لقاءالله پيوست .
13: رافع بن معلى ، قاتلش عكرمة بن ابى جهل بود.
14: يزيد بن حارث كه نوفل بن معاويه شهيدش كرد.
اين اسامى در بحارالانوار، ج 19 ص 360، از ابن ابى الحديد از اقدىنقل شده است و واقدى در ج 1، ص 145، مغازى آنها را آورده است ، در اعلام الورى ص 77:فرموده : از مسلمان چهارده نفر شهيد گرديدند، آنگاه اسامى شهداء مهاجرين رانقل وبه انصار اشاره كرده است ، يعقوبى نيز در تاريخ خويش ج 2، ص 27 به چهاردهنفر بودن آنها تصريح كرده است
آنان كه به دست اميرالمؤ منين عليه السلام مقتول شدند 
به اتفاق محدثان و مورخان هفتاد نفر از مشركان به درك رفته و هفتاد نفر اسير شدند،به نقل مفيد(219) سى و شش نفر از آنها توسط حضرت ولىذوالجلال اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند، مرحوم شيخ مفيد رحمه الله ، چنين گويد:راويان خاصه و عامه اسامى آنان را توسط امام عليه السلام در بدر كشته شدندچنين ياد كرده اند:
1: وليد بن عتبة پهلوان نامى عرب
2: طعيمة بن عدى از رؤ س گمراهان
3: عاص بن سعد شجاع معروف
4: عميربن عثمان بن كعب
5: زمعة بن الاسود
6: عقيل بن اسود
7: حارث بن زمعة
8: نضربن حارث بن عبدالدار
9: نوفل بن خويليد بزرگترين دشمن رسول الله
10: عثمان بن عبيدالله
11: مالك بن عبيدالله
12: مسعودبن ابى اميه
13: قيس بن فاكه بن مغيرة
14: حذيفة بن ابى حذيفة
15: ابوقيس بن الوليد بن مغيرة
16: حنطلة بن ابى سفيان
17: عمروبن مخزوم
18: ابوالمنذرابن ابى رفاعة
19: منبة بن حجاج السهمى
20: عاص بن منبه
21: علقمة بن كلده
22: ابوالعاص بن قيس
23: معاويه بن مغيرة
24: لوذان بن ربيعة
25: عبدالله بن منذر
26: مسعودبن امية
27: حاجب بن سائب
28: اوس بن مغيرة
29: زيدبن مليص
30: عاصم بن ابى عوف
31: سعيد بن وهيب
32: معاوية بن عامدبن عبدالقيس
33: عبدالله بن جميل
34: سايب بن مالك
35: ابوالحكم بن اخنس
36: هشام بن ابى امية
مرحوم مجلسى نيز در بحارالانوار، ج 19، ص 277،آن را از ارشادنقل فرموده است و ابن هشام در سيره ، ج 2، ص 365 - 374 آنها را پراكندهنقل كرده است ، آرى ، على عليه السلام درمحراب عبادت اولين زهد و در ميدان جنگ اولينقهرمان بود، ضربات آن حضرت بود كه مشركان رامستاءصل كرد و اسلام را پيروز گردانيد، و مسلمانان را به پيشرفت اسلام اميدوار نمودآرى على عليه السلام اسدالله بود.
مشركان در چاه بدر 
در بدر گودالى چاه مانند بود، حضرت فرمود آنجا را عميق كردند سپس دستور دادكشتگان مشركين را در آن ريختند مگر امية بن خلف كه بسيار چاق بود و بلافاصله آماسكرد و بدنش متلاشى شد، مقدارى خاك و سنگ به روى او ريخته و مستورش كردند، آنگاهدر كنار گودال ايستاد و آنها را با نامهاى خود صدا كرد و فرمود: آيا وعده پروردگار رااز شكست و عذاب حق و صواب يافتيد، من كه وعده پروردگارم را حق نيافتم ، براىپيامرتان بدقومى بوديد، شما مرا تكذيب كرديد ديگران تصديق نمودند، شما مرا ازمكه بيرون كرديد ديگران مكانم دادند، شما به جنگ با من برخاستيد، ديگران ياريمكردند (220)
عمربن الخطاب گفت : يا رسول الله چه خطاب مى كنى به بدنهايى كه مرده اند؟فرمود: ساكت باش پسر خطاب به خدا قسم تو از اينها شنواتر نيستى ؟ ملائكه فقطمنتظر آن هستند كه من روى برگردانم و آنها را زير عمودهاى آتشين بگيرند(221)
اين ماجرا در ميدان جنگ بصره تكرار شد، اميرالمؤ منين عليه السلام پس از تمام شدن جنگدرميان كشتگان مى گرديد تا به جنازه كعب بن سور قاضى بصره رسيد، او از زمان عمرقاضى بصره بود، و در فتنه طلحه و زبير و عايشه ، قرآن راحمايل كرده و به ميدان و با امام جنگيد و مردم را عليه آن حضرت تشويق مى كرد.
امام فرمود: او را بنشانيد، او را بنشاندند، حضرت خطاب به او فرمود: يا كعب بنسور قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فهل وجدت ما وعد ربك حقا؟ بعد فرمود: او رابخوابانيد، بعد از كمى به جنازه طلحه رسيد كه ميان كشتگان افتاده بود، فرمود: طلحهرا بنشانيد او را بنشاندند، فرمود: يا طلحه قد وجدت ما وعدنى ربى حقاجهل وجدت ما وعدك ربك حقا؟ بعد فرمود: طلحه را بخوابانيد، يكى از يارانش گفت :يا اميرالمؤ منين چه معنى دارد سخن گفتن با دو كشته اى كه چيزى نمى شنوند؟ امام فرمود:اى مرد به خدا قسم آن دو سخن مرا شنيدند، چنان كهاهل چاه بدر كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را شنيدند(222)
ماجراى فديه يا غرامت 
مصلحت را آن بود كه اسراى هفتاد گانه بدون گذراندن وقت كشته شوند و اگر آنهاقتل عام مى شدند، كفار مكه جرئت نمى كردند كه به مدينه حمله كنند ولى مسلمانان اصراركردند كه اسراء با دادن غرامت آزاد شوند، به قدرى بر اصرار خويش افزودند، تارسول الله صلى الله عليه و آله وسلم در محذور قرار گرفت و نظر آنها را تاءييدكرد.
آزاد كردن اسراء نتيجه اش آن شد كه رفتند و خود را بازسازى كردند ودر احدهفتاد مسلمانان را به عدد كشتگان بدر شهيد كردند خداوند در مذمت آنها چنين فرمود:
ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و اللهيريد الاخرة و الله عزيز حكيم لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيها اخذتم عذاب عظيم (223)
هيچ پيامبرى را سزاوار نيست ، كه (براى اخذ سربها از دشمنان ) اسيرانى بگيرد، تا درزمين به طور كامل كشتار كند شما متاع دنيا را مى خواهيد و خدا آخرت را مى خواهد، و خداشكست ناپذير حكيم است . اگر در آنچه گرفته ايد از جانب خدا نوشته اى نبود قطعا بهشما عذابى بزرگ مى رسيد.
آيات در آنچه گفت شد روشن است چنان كه مفسران و از جمله امين الاسلام طبرسى در مجمعالبيان و صاحب الميزان ، فرموده اند، عجيب است كه مرحوم شرف الدين (224)
از اين واقعيت غفلت كرده و آيات را جور ديگر تفسير نموده و نظر داده است كه صلاح درعفو و اخذ غرامت بود و رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نيز چنين نظر را داشت
به هر حالرسول خدا درباره كشتن و آزاد كردن اسيران با يارانش به مشورت نشست و خودش بهنقل مجمع البيان فرمود: اگر مى خواهيد آنها را بكشيد و اگر مى خواهيد فديهبگيريد(ولى در عوض ) هفتاد نفر از شما شهيد مى شود (معلوم است كه مى فرمايد: آزادكردن خطرناك است ) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از گرفتن غرامت كراهت داشتو آن را مصلحت نمى دانست ، سعدبن معاذ گفت : يارسول الله اين اولين جنگى است كه با مشركان داشته ايم ، كشتن آنها بر من خوش تراست از زنده گذاشتن ، عمربن الخطاب نيز چنان نظر داد.
ولى ابوبكر گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آنها بالاخره قوم توهستند، آنها را زنده نگاه دار، و از آن ها غرامت بگير تا از لحاظ اقتصادى نيرومند شويم ،از آن طرف عده اى نيز سخن وى را تاءييد كرده و حتى گفتند: مانعى ندارد و از ما نيز هفتادتن شهيد شود، و نيز گروهى از انصار كفتند: يارسول الله آنها قوم تو هستند چرا از بيخشان مى كنى ؟! بالاخره آن حضرت با كراهت بهاخذ غرامت راضى شد.
اكثر غرامت چهار هزار درهم و اقل آن هزار درهم بود، امام باقر عليه السلام فرموده : غرامتهر نفر چهل اوقيه و هر اوقيه چهل مثقال بود، بدينمنوال كسان اسيران مرتبا از مكه پول مى فرستادند، يكى از اسيران ابوالعاص داماد آنحضرت و شوهر زينب بود زينب براى آزادى شوهرش گردنبندهايى فرستاد كه مادرشحضرت خديجه كبرى عليها السلام به او جهزيه داده بود، ابوالعاص خواهرزاده خديجهبود، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چون گردنبندها را ديد، خاطراتش تازهگرديد و دريايى از خيالات تلخ و شيرين در نظرش مجسم شد و فرمود: خدا به خديجهرحمت كند، اينها گردنبندهايى است كه به دخترم زينب جهاز داده بود.
آنگاه ابوالعاص را در مقابل غرامت آزاد كرد و فرمود به شرطى كه زينب را به مدينهبفرستى ، ابوالعاص قبول كرد، و به عهد خويش وفا نمود، او بعدها به مدينه آمداسلام آورد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم زينب را دوباره به او داد.
از جمله اسيران عباس عموى آن حضرت و نوفل وعقيل عموزاده هايش بودند، از عباس به وقت اسير گرفتنچهل اوقيه طلا به غنيمت گرفته بودند، حضرت فرمود: اينها غنيمت است ، غرامت محسوبنمى شود غرامت خود و دو پسر برادرت را بده ، گفت : من چيزى ندارم فرمود: پس كجاستآن زرى كه به زنت ام الفضل داده و گفتى : اگر من مردم آن را براى تو و براى پسرانمفضل و عبدالله و قثم است ؟ عباس گفت : تو از كجا دانستى ؟ فرمود: خدايم خبر داد، عباسگفت : اشهد انك رسول الله ، به خدا كسى از اين كار با خبر نبود مگر خدا(225) بدينطريق آن حضرت عملا ثابت كرد كه همه در مقابل قانون مساوى هستند، خويش باشند يابيگانه . ناگفته نماند كه به استثناى دو نفر از اسيران : عقبة بن ابى مميط و نضربنحارث كه اعدام شدند، از بقيه شصت و هشت نفر غرامت گرفته شد، و از احدى در اين زمينهاغماض نگرديد(226)
تشريع انفال و غنائم جنگى در رمضان سال دوم 
غنائمى كه در بدر از مشركان گرفته شد عبارت بودند از صدو پنجاه شتر،سى راءس است ، متاعى زياد و سلاح ، مقدارى چرم و طعام زيادى كه با خود براى تجارتآورده بودند(227)
مسلمانان در تقسيم غنائم اختلاف كردند، آنان كه غنائم را جمع كرده بودند گفتند: همه اشمال ماست ، رزمندگان گفتند: اگر ما نبوديم شما از كجا آنها را به دست مى آورديد، و آنانكه حفاظت رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم را بر عهده داشتند گفتند: ما هم مىتوانستيم دشمن را بكشيم ، ما هم مى توانستيم غنيمت جمع كنيم ولى از آن بيم داشتيم كهدشمن در كمين رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم باشد پس شما در تصرف غنائم ازما سزاوارتر نيستيد.(228)
اين اختلاف سبب شد كه آيه :
يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم واطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤ منين (229)
اى پيامبر از تو درباره غنائم جنگى مى پرسند، بگو: غنائم جنگى اختصاص به خداو فرستاده (او) دارد. پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش نماييد، و اگر ايمانداريد از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد.
اين آيه معين كرد كه همه انفال مال خدا و رسول است . ناگفته نماندانفال هرچند بحسب معنى شامل فى ء و غيره نيز مى باشد، چنان كه خواهد آمد ولى در اينجابحسب مورد، مقصود غنائم جنگى است و معلوم مى شود كه بعد از مخاصمه ، به محضررسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آمده و حكم غنائم را پرسيده اند و خداوند فرموده: غنائم مال خدا و رسول است از خدا بترسيد، اختلاف را كنار بگذاريد، و فقط از خدا ورسول اطاعت كنيد، اگر اهل ايمان هستيد.
بدين طريق اختلاف رفع شد، و همه در اين فكر بودند كهرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم با غنائم چه خواهد كرد، حضرت آنها را بهعبدالله بن كعب تحويل داد و سفارش كرد كه از بدر خارج كند، سپس خود بامسلمانان از بدر به طرف مدينه خارج شد و چون از تنگه وادى صفراء گذشت وبر تلى ميان تنگه صفراء و نازيه رسيد كه آن را سير (بر وزن شرف ) مى گفتندفرود آمد و در آنجا غنائم را ميان مسلمانان بطور مساوى تقسيم كرد و چيزى به عنوان خمس ‍برنداشت (230). اسراء نيز توسط شقراق به مدينه برده شدند.
انفال يا ثروتهاى عمومى 
در الميزان فرموده : نفل به معنى زيادت است و لذا به نماز مستحبى نافله گويند كهزايد بر فريضه است . بفى ء امثال قلل جبال ، ديار خراب معادن و...انفال گويند كه زايد هستند بر آن چه مردم مالك آن هستند يعنى : مالك ندارند، و نيز بهغنائم جنگى انفال گويند كه زايد بر مقصود هستند و غرض اصلى از جنگ پيروزى بردشمن و گسترش اسلام است (231)
گفته شد كه منظور از انفال در آيه (يسئلونك عنالانفال ) مطلق غنائم جنگى است ولى امامان اهل بيت عليهم السلام مورد را مخصص ‍ ندانسته وآن را مطلق فى ء معنى كرده اند كه لازم است آن را تحت عنوان ثروتهاى عمومى بررسى نماييم انفال در تفسير امامان صلوات الله عليهم عبارتند از:
1: زمينهايى كه بدون چنگ به دست مسلمانان مى افتد، خواه صاحبان آن اعراض كرده رفتهاند و يا با صلح و نظير آن به مسلمانان واگذار نموده اند نظير فدك و اراضىيهود بنى نضير و بحرين و مانند آن .
2: اراضى موات خواه اول ملك بوده و بعد موات شده و يا اصلا كسى مالك آن نبوده استمانند بيابانها. عن الصادق عليه السلام ...الانفال كل ارض خربة باد اهلها... و كل ارض ميتة لا رب لها...
3: زمينهاى آبادى كه بى صاحب است و صاحبانش آن را ترك كرده و رفته اند .
4: قلل كوهها، دره ها، دره ها، جنگلها و نى زارها، عن داود بن فرقد،قال : قلت للصادق عليه السلام : و ماالانفال ؟قال : بطون الاوديه و رؤ س الجبال و الآجام و المعادن
5: سواحل درياها
6: تيولهاى پادشاهان واملاك و اشياء آنها در صورتى كه غصب نباشد.
7: غنائمى كه بدون اذن امام جنگ شده و به دست آمده است .
8: معادن ، خواه تحت الارضى باشد ويا در روى زمين مانند نمك و غير آن .
9: ميراث كسى كه وارث ندارد.
10: درياها و اقيانوسها و خليج ها.
به صراحت قرآن : انفال مال خدا و رسول است و بعد ازرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم به امام و جانشينىرسول صلى الله عليه و آله وسلم مى رسد پيداست كه او هم در مصارف اجتماعىوتشكيل حكومت و اداره مملكت صرف مى نمايد و آنها كه گفته شد: در هر مملكت اقلام بسياربزرگى از ثروتهاى عمومى را تشكيل مى دهد همه آنها مربوط به ولى فقيه است كه دراداره امرو مصرف مى كند.
تشريع خمس اموال 
واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول و لذى القربى و اليتامى المساكين ابنالسبيل (232)
وبدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براىخويشاوندان (او) و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است .
على هذا اين آيه بعد از جنگ بدر در سال دوم هجرىنازل شده است . گرچه مورد نزول آيه غنائم بدر است ولى مورد مخصص ‍ نيستبلكه آن باعث شده كه خداوند حكم خمس را از هر فائده بيان فرمايد، زيرا غنيمت فقط بهمعنى غنائم جنگى نيتس .
راغب در مفردات گويد: عنم (بر وزن قفل ) دراصل دست يافتن به گوسفند است ، سپس در هرچيز كه به دست آمد به كار رود خواه ازدشمن باشد يا غير آن ، اقرب الموارد گويد: غنيمت آن است كه از محاربين در جنگ گرفتهشود و هر شى ء به دست آمده را نيز گويند. طبرسى در معنى آيه فرموده : در عرف لغتبه هر فايده غنم و غنيمت اطلاق ميشود، در المنارذيل آيه گفته است : غنيمت در لغت چيزى است كه بى مشقت به دست انسان بيايد چنان كه درقاموس گفته است .
در ذيل آيه فعندالله مغانم كثيرة (233) المنار آن را رزق وفواضل نعمت و طبرسى نيز چنان فرموده است ، على هذا غنيمت به معنىكل فائدة است خواه از راه جنگ به دست آيد و يا از غير آن .
لذاست كه امامان صلوات الله عليهم مورد را مخصص ندانسته و فرموده اند: خمس در هفتفايده واجب مى شود و اين كه اهل سنت آن را فقط به غنائم بدر تفسير كرده اند،به علت اعراض از اهل بيت عليهم السلام است ، واگر اين حقيقت مد نظر بود كهرسول الله صلى الله عليه و آله ما را موظف فرموده بعد از ايشان كتاب الله واهل سنت بيت رجوع كنيم ، اين مطلب پيش نمى آيد درحاليكهاهل سنت خود به طور متواتر نقل مى كنند كه آن حضرت فرموده است : انى تارك فيكمالثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى اما متاءسفانه درعمل و تعليم احكام اهل بيت را كنار گذاشته اند.
كتاب خدا همين است ، به هر حال : آيه واعلموا انما غنمتم من شى ءفان لله خمسه شامل معادن و كنوز وغوص و ارباح مكاسب بلكه به جايزه ها و هبه ها نيزشامل است و اخبار مستفيضه به اين عموم ناطقند: چنان كه تفسير آيه وارد شده كهرسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به على عليه السلام فرمود: يا على عبدالمطلبپنج سنت گذاشت كه خدا آنها را در اسلام جارى كرد... و (از آن جمله اين بود كه )عبدالمطلب گنجينه اى يافت و يك پنجم آن را صدقه داد، خداوند در اين بارهنازل فرمود:
و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه (234)؛
و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا....
محمد بن حسن اشعرى گويد: بعضى از اصحاب ما به امام جواد عليه السلام نوشت :بفرماييد خمس بر جميع منافع است كه انسان به دست مى آورد، كم باشد يا زياد، ازهرچه باشد و بر صنعتگران نيز واجب است ؟ امام صلوات الله عليه با خط خويش مرقومفرمودند:
الخمس بعد لمؤ نة (235)
در همه اينها خمس هست بعد از مخارج انسان
به هرحال امامان اهل بيت عليهم السلام فرموده اند: خمس در هفت چيز واجب است .اول : غنائم جنگى كه از كفار گرفته شده به شرطى كه جنگ با اجازه امام باشد، وبدون اجازه او همه اش انفال است و مال خدا و رسول و امام مى شود: عن ابى جعفر عليهالسلام قال : كل شى ء قوتل عليه على شهادة ان لااله الاالله و ان محمدارسول الله فان لنا خمسه ... (236)
دوم : معادن از هر قبيل كه باشد مانند: طلا، نقره ، آهن : نفت ، نمك و... ولى بايد ميان معادنىكه از انفال است و معادن خصوصى فرق را معين كرد.
سوم : گنجينه اى كه در زمين يا كوه يا ميان درخت يا ديوار يافت شود كه بعد از دادن خمس، بقيه آن مال كسى است كه پيدا كرده است به شرطى كه صاحبش معلوم نباشد.
چهارم : غوص ، و آن چيزهايى است كه از دريا استخراج مى شود مانند: مرواريد، مرجانمعدنى باشد يا نباتى ولى شامل ماهى نيست .
پنجم : مال مخلوط به حرام ، اگر انسان بداند كه در ميانمال او حق ديگران هست ولى نه صاحب آن را بشناسد و نه اندازه آن را، در اين صورت بادادن خمس بقيه براى او پاك و حلال است .
ششم : زمينى كه كافر ذمى از مسلمانان بخرد، كه حاكم شرع خمس ‍ آن را از وى مى گيردو يا پول آن را.
هفتم : ارباح مكاسب از انواع تجارات ، صنايع ، اجارات و... كه خمس ‍ آنچه را مخارجسال زايد باشد و واجب است .
تقسيم خمس 
به موجب آيه گذشته : خمس به شش قسمت تقسيم مى شود سه سهم آنمال خدا و رسول و امام است كه امروز به ولى فقيه و مجتهد مى رسد، سه سهم ديگرمال سادات فقير است ، تفصيل آن را بايد در كتب فقه مطالعه كرد، اگر ارقام هفتگانه ازيك مملكت جمع آورى شود به مبلغ سرسام آورى خواهد رسيد، كه شايد احتياج به مالياتديگر نباشد و يا كم باش ، از اينجا سياست اسلام در اداره مملكت و امور اقتصادى به طوركلى آشكار مى شود، ناگفته نماند: چنان كه خواهد آمد،رسول خدا، براى اولين بار غنائمى را كه يهود بنى قينقاع مانده بود، تخميس فرمود.
اعدام انقلابى ضد انقلاب 
غده سرطان بايد قطع يامتلاشى شود وگرنه تمام بدن در خطر است ، ضد انقلاب رابايد كوبيد وگرنه انقلاب در خطر است ، در منطق قرآن آن كه درمقابل توحيد بايستد و با آن به مبارزه برخيزد بايد بى رحمانه كشته شود،
انما جزاءالذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض ‍ فسادا ان يقتلوا...(237)
سزاى كسانى كه با (دوستداران ) خدا و پيامبر او مى جنگد و در زمين به فساد مى كوشند،جز اين نيست كه كشته شوند.
اين است كه خواهيم ديد رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اعدام انقلابى كعب بناشرف جريان به قرار ذيل است : زنى به نام عصماء دختر مروان يهودى ،رسول خدا را اذيت مى كرد، به اسلام عيب مى گرفت ، مردم را بر عليه آن حضرت تحريكمى نمود، روزى در هجو آن حضرت شعرى گفت و آن موقعرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم در بدر بود.
مردى از مسلمانان به نام عميربن عدى بعد از شنيدن شعر او گفت : خدايا عهد مىكنم با تو اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را سلامت به مدينه برگردانىعصماء را بكشم ، چون آن حضرت از بدر برگشت ، عمير در يك شب به خانه آنزن آمد، ديد چند نفر از اطفالش دور او خوابيده اند و به يكى از آنها شير ميدهد، بچه را زاسينه او كنار كشيد و آنوقت نوك شمشير را بر سينه او گذاشت و فشار داد تا از پشت اوبيرون آمد بدين وسيله او را عدام انقلابى كرد، آنگاه به مدينه برگشت و نماز صبح رابا رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم خواند، حضرت پس از نماز به او گفت :
دختر مروان را كشتى ؟ عرض كرد: آرى پدر و مادرم فداى تو باد آيا قصاصى و انتقامىبر من است ؟ حضرت فرمود: لاينتطح فيها عنزان در اين كار حتى دو تا بز شاخبه شاخ نمى شوند، يعنى چيزى نيست كه قصاص و انتقام داشته باشد، اين كلمه اولينباز از آن حضرت شنيده شد آنگاه فرمود: هرگاه خواستيد به كسى نگاه كنيد كه خدا ورسول را در غيب يارى كرده نگاه كنيد به عميربن عدى .
عمير چون از محضر رسول الله برگشت ديد: پسران عصماء با كمك عده اى او را دفن مىكنند، گفتند: آيا تو او را كشته اى ؟ فرمود: آرى هرچه مى خواهيد بكنيد، به خدايى كهروحم در دست او است ، اگر همه شما آن سخن را بگوييد كه او گفته بود، به همه تانبا شمشير حمله مى كنم تا بكشم يا كشته شوم (238)
تشريع زكات فطره 
در آخر ماه رمضان از سال دوم هجرت دو حكم ديگر تشريع شد، يكى زكات فطره وديگرى نماز عيد، مجلسى رحمه الله از كتاب المنتفى فى مولد المصطفىنقل كرده : در اين سال رسول خدا امر به زكات فطره فرمود و هنوز زكاتمال واجب نشده بود و نيز روز عيد به صحرا رفت و با مردم نماز عيد خواند(239) و آنبعد از بدر بود.
زكات فطره يك زكات سرانه است كه مقدار سه كيلو گندم يا آرد يا برنج يا خرما وامثال آن و يا پول آنها از براى هر نفر داده مى شود، و آن بر انسان و بر تمامعيال و نانخور انسان واجب است ، صفوان جمال گويد: از حضرت صادق عليه السلام اززكات فطره پرسيدم ، فرمود: بر صغير و كبير و حر و عبد واجب است از هر نفر يك صاع(سه كيلو) گندم يا خرما و يا كشمش .
قال : سئلت اباعبدالله عليه السلام عن الفطرة ؟فقال : على الصغير و الحر و العبد عن كل انسان صاع من حنطة اوصاع من تمر اوصاع منزينب (240)
اثر آن دفع بلاى مرگ از انسان است امام صادق عليه السلام به غلام خويش معتبفرمود:برو از طرف عيال ما فطره بده ، از آرد بده و كسى از آنها را فراموش نكن چوناگر از يكى صرف نظر كنى از فوت بر او مى ترسم . گفتم : فوت چيست ؟ فرمود:مرگ (241)
اگر در يك مملكت پنجاه ميليونى سى ميليون نفرمشمول فطره باشند و هر نفر مبلغ سيصد تومان كه درحال حاضر قيمت سه كيلو گرم گندم است فطره بدهد مجموع آن نه ميليارد تومان خواهدبود، آرى در يك شب و يك روز اين مبلغ پول از طرف مردم مسلمان به فقراء يا وجوه بريهمى رسد براى افراد ثروتمند اصلا سنگينى ندارد ولى از هر لحاظمشكل گشا خواهد بود؛ مصرف زكات فطره همان مصرف زكاتمال است و از اينجا سياست عالى و خدايى اسلام معلوم مى شود كه چقدر براىحل مشكل جامعه چه راههايى در نظر گرفته است .
از روزى كه درسال دوم ، آخر رمضان اين حكم به دستور خدا و با اعلامرسول خداصلى الله عليه و آله تشريع گرديد، عملى شده و تا قيام قيامت موردعمل قرار خواهد گرفت ، لازم است حكومت اسلامى درتحصيل و مصارف آن دقت بفرمايد، اگر اين پولها مثلا به صندوقهاى كميته امداد امامريخته شود، در تاءمين فقرا اثر بسزايى خواهد داشت ، بايد در اهميت اين حكم بيشتر فكرشده و بيشتر توضيح داده شود.
تشريع نماز عيد 
هم زمان با تشريع زكات فطره نماز عيد تشريع گرديد ورسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم پس از اعلام آن ، دراول شوال سال دوم با مسلمانان به صحرا رفت و نماز عيد را براى اولين بار بجاىآورد، از امام باقر، عليه السلام نقل است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: چون روزاول شوال شود، مناديى از طرف خداوند ندا مى كنند: ايهاالمؤ منون صبح براى گرفتنجوائز خود بياييد، جوائز خدا مانند جوائز ملوك نيست ، بعد فرمود: روزاول شوال جوائز است .
عن ابى جعفر عليه السلام قال : قال النبى صلى الله عليه و آله : اذا كاناول يوم من شوال نادى مناد يا ايهاالمؤ منون اغدوا الى جوائزكم ثمقال : يا جابر جوائز الله ليست كجوائز هولاء الملوك ثمقال : هو يوم الجوائز (242)
اين است كه ملاحظه مى شود: روز اول شوال در تمام اقطار ممالك اسلامى ميليونها مسلمانبراى خواندن نمازعيد فطر به صحراها و مصلى ها مى روند و با زمزمه اللهماهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود والجبروت واهل العفو و الرحمة و اهل التقوى و المغفرة ، اسئلك بحق هذا اليوم الذى جعلته للمسلمينعيدا... به خداى متعال تقرب مى جويند، نماز عيد دو ركعت است كه با پنج قنوت در ركعتاول و چهار قنوت در ركعت دوم ، خوانده مى شود و براى قنوت آن دعاى بسيار با محتوايىنقل شده كه صدر آن در بالا نقل گرديد، اين مراسم و اين اجتماع در هيچ يك از اديان ومكتبهايافت نمى شود و فقط دين مبين اسلام است كه با اين عبادت و سياستهاى سعادت بخشتوانسته مردم را در روزهاى معين آن هم به نام خدا و به نام عبادت ، آن هم باطول و رغبت و بااحساس مسؤ وليت در يك جا جمع نمايد، آرى اينعمل در مدينه در زمان رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم با تعداد كمى آغاز گرديدولى امروز گستردگى آن چشم آدمى را خيره مى كند.
مخصوصا نماز عيد فطر امروز تهران كه با بيشتر از يك ميليون نفر برگزار مى شود،حتى بالاتر از اجتماع مراسم حج ، و همان بود كه در شهر مرو اركان حكومت ماءمونعباسى را متزلزل كرد تا از حضرت رضا عليه السلام خواست آن را نخواند.
موقع كه اكثر مراسم حج انجام يافته است و نيز به عيد گرفتن روز غدير (18 دوالحجة) سفارش فرمود و خود سالگرد آن را درك نكرد.
مفضل بن عمر گويد: به حضرت صادق عليه السلام گفتم : مسلمانان چند عيد دارند؟فرمود: چهار تا، گفتم : عيد اضحى و عيد فطر و جمعه را مى دانم چهارمى كدام است ؟فرمود: از همه بزرگتر و شريفتر روز 18 ذوالحجه است و آن روزى است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين را براى امامت نصب كرد، گفتم : ما در آن روزچه وظيفه اى داريم ؟ فرمود: لازم است براى به جا آوردن شكر و حمد الهى آن روز را روزهبگيريد... (243)در حديث ديگرى از حضرت صادق عليه السلام آمده كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يوم غدير خمافضل اعياد امتى هو اليوم الذى امرنى الله تعالى ذكره فيه بنصب اخى على بن ابىطالب علما لامتى ، يهتدون به من بعدى ، و هو اليوم الذىاكمل الله فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام دينا (244)
مرحوم امينى در كتاب الغدير، ج 1، صض 270 - 289 روايات تبريك روز غدير را از كتباهل سنت و عيد بودن آن را در نزد اهل بيت عليهم السلامنقل كرده و نيز استجاب روزه آن را در ص 401 و 402 ازاهل سنت آورده است .
ناگفته نماند: به غير از چهار عيد فوق ، ساير ايام متبركه ازقبيل عيد مبعث سيزده رجب ، پانزدهم شعبان و... در عهد امامان عليه السلام رسميت يافته ومورد تاءييدشان قرار گرفته اند واحكامى در خصوص ‍ آنها بيان فرموده اند .
كتاب معاقل 
طبرى در تاريخ خود گويد: به قولى آن حضرت درسال دوم هجرت كتاب معاقل را نوشت و آن را از غلاف شمشيرش مى آويخت (245) و ابناثير مى نويسد: آن حضرت در سال دوم معاقل را نوشت و به شمشيرش نزديككرد(246) عبدالوهاب نجار در حاشيه كامل مى نويسند اين عبارت از طبرىنقل شده و صحيحش آن است كه : ان فى هذه السنة كتبرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم المعاقل و كان معلقا بسيفه
ناگفته نماند: معقله به معنى ديه (خونبها) و غرامت است ، جمع آنمعاقل آيد على هذ آن كتاب در رابطه با ديات بوده خواه ديه انسان باشد يا ديه اعضاءانسان ؛ آن كتاب توسط على عليه السلام با املاءرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نوشته شده است ، يكى كتاب صحيفه جامعه وديگرى كتاب ديات كه كتاب الفرائض خوانده مى شد و آن حضرت نيز مانندرسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از غلاف شمشيرش آويزان مى كرد، و آن همان كتاببود كه از رسول خدا به او ارث رسيده بود.
صدوق رحمه الله از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: دو كتاب ازرسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به ارث بردم يكى كتاب خدا ديگرى اين كتاب كهدر غلاف شمشيريم هست ، گفتند: يا اميرالمؤ منين اين كتاب كه در غلاف شمشيرت دارى چيست؟ فرمود: هر كه غير قاتل خويش را بكشد لعنت خدا بر او، هر كه غير ضارب خود را بزندلعنت خدا بر او باد.
عن على بن ابيطالب عليه السلام قال : ورثت عنرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم كتابين ، كتاب الله و كتابى فى قراب سيفىهذا، قيل : يا اميرالمؤ منين و ماالكتاب الذى فى قراب سيفك ؟قال : من قتل غير قاتله او ضرب غير ضاربه فعليه لعنة الله (247) اين روايترا در صاحب مكاتيب الرسول رواياتى در اين زمينه جمع نموده است (248) بخارى نيز ازاين كتاب كه درباره ديات و نحو آن بوده ، نام مى برد(249)
مرحوم صدوق در كتابى (250) همه اين كتاب رانقل كرده است و در اول آن فرموده : ابن ابى عميرالطبيب گويد: اين روايت را به امام صادقعليه السلام نشان دادم فرمود: آرى آن حق است و اميرالمؤ منين عليه السلام كارمندانش رابه آن امر مى فرمود.
آن كتاب ، معروف به اصل ظريف بن ناصح است و چون در سند آن ثقهجليل القدر ظريف بن ناصح وجود دارد لذا به نام وى ناميده شده است . مرحوم شيخالطائفه نيز آن را تماما در تهذيب (251)نقل كرده است ، ايضا مرحوم كلينىنقل كرده : از ابن فضال و محمد بن عيسى و يونس كه گفتند: كتاب فرائض على عليهالسلام را به حضرت رضا عليه السلام نشان داديم فرمود: آن صحيح است و در روايتبعدى نشان دادن آن به حضرت صادق عليه السلام نيزنقل شده است ، مرحوم فيض نيز در ابواب القصاص والديات به آن اشاره مىكند(252)
صحيفه جامعه يا كتاب احكام و سنن 
صحيفه جامعه كتاب و در اصل طومارى ، بود بهطول فتاد ذراع يعنى سى و پنج متركه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را املاءفرموده و على بن ابى طالب عليه السلام نوشته بود، همه احكام اسلام حتى ديه خراشنيز در آن موجود بوده است .
1: شيخ مفيد رحمه الله (253) در احوال امام صادق عليه السلام از آن حضرتنقل كرده كه فرمود:... در نزد ماست جامعه و در آن همه احكام محتاج اليه موجود است ، ازتفسير اين سخن پرسيدند! فرمود:... جامعه كتابى است بهطول هفتاد ذراع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دهان خود املاء كرده و علىبن ابيطالب با دست خويش آن را نوشته است ، به خدا قسم در آن صحيفه همه آنچه مردمتا قيامت محتاج خواهند بود وجود دارد، حتى ديه خراش بدن ، و يك تازيانه و نصفتازيانه موجود است ، طبرسى رحمه الله (254) ضمن مناقب امام صادق عليه السلام آنرا نقل كرده است .
2: مرحوم نجاشى در رجال خود ضمن حالات محمد بن عذافربن عيسى از عذايرصيرفى نقل كرده كه گويد: با حكم بن عتيبه در محضر امام باقر عليه السلام بوديم ،امام به او احترام مى كرد، در مساءله اى ميان او و امام اختلافى پيش آمد، امام به پسرشفرمود: برخيز آن كتاب بزرگ و پيچيده را بيرون آور، چون كتاب حاضر شد، امام را بازكرد، مطالعه فرمود، آنگاه مساءله مورد اختلاف را يافت و فرمود: اين كتاب نوشته جدمعلى بن ابى طالب و املا رسول خدا صلى الله عليه و آله است . سپس به حكم بن عتيبهفرمود: اى ابا محمد تو و سلمه و ابو المقدام هر كجا مى خواهيد برويد، به چپ يا بهراست ، به خدا قسم محكمترين علم نزد كسانى است كهجبرئيل بر آنها نازل مى شد.
نگارنده گويد: حكم ، سلمه و ابوالقمدام همه از علماىاهل سنت اند كه با اهل بيت عليه السلام در مخالفت بودند.
3: مرحوم كلينى در كافى از محمدبن مسلم نقل كرده : كه گويد: امام صادق عليه السلامطومارى نزد من باز كرد، اول چيزى كه ديدم اين مساءله بود: اگر ورثه ميت يك پسربرادر و يك جد باشد، مال ميت ميان آن دو بالسويه تقسيم مى شود، گفتم : فدايت شومقاضيانى كه در شهر ما هستند مى گويند:در فرض فوق براى برادر زاده چيزى نيست !!امام فرمودند: اين كتاب را رسول خدا صلى الله عليه و آله املا كرده ، على بن ابيطالبنوشته است .
در روايت پنجم همان باب از محمد بن مسلم نقل كرده گويد: نگاه كردم به كتابى كه امامباقر عليه السلام به آن نگاه مى كرد، ديدم نوشته : پسر برادر و جد، تركه ميان آندو بالسويه تقسيم مى شود، گفتم : قضاتى كه نزد ما هستند چنين حكم نمى كنند و، بهبرادرزاده سهمى نمى دهند، بدان اين كتاب املاءرسول الله و خط على بن ابيطالب است از دهانرسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به دست على عليه السلام ، معلوم (255) مىشود كه محمدبن مسلم كتاب را در محضر هر دو امام عليهما السلام ديده است .
شكى نيست كه آن كتاب از آن حضرت به فرزندانش ارث رسيده و از ودايع امامت گرديدهاست لذاست كه شيخ مفيد در ارشاد طبرسى در اعلام الورى در حالات امام صادق عليهالسلام نقل كرده اند: كه فرمود: حديثى حدث ابى ، و حديث ابى حديث جدى ، و حديثجدى حديث على بن ابيطالب اءميرالمؤ منين ،و حديث على اميرالمؤ منين حديثرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم و حديثرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم قول اللهعزوجل (256).
ائمه اطهار صلوات الله عليهم بسيار اوقات از كتاب آن حضرت نام برده و فرموده اند:در كتاب على عليه السلام چنين يافتم ، يا در كتاب على چنان است ، حجة الاسلام احمدى درمكاتيب الرسول (257) در هفتاد و پنج مورد از ابواب فقه معين فرموده كه امامان عليهمالسلام از كتاب اميرالؤ منين عليه السلام نام برده و آن استفاده كرده اند، معلوم مى شودكه اين كتاب پيوسته در دست آنان بوده و به آن مراجعه مى كرده اند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation