بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حكاياتى كوتاه و خواندنى
كسى به نزد يكى از عابدان رفت و او را گفت : در تنهايى ، دلتنگ نمى شوى ؟ و عابدگفت : اكنون كه تو آمدى ، تنها شدم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: چيزى برتر از طلا ديدى ؟ گفت : بلى ! قناعت و ناظر به اين معنى ستسخن حكيمى ديگر كه گفت : بى نيازى از چيزى ، بهتر از بى نيازى با آن چيزست .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد:

اى چرخ ! كه با آدم نادان يارى
پيوسته بر اهل فضل ، غم مى بارى
هر لحظه زتو، بر دل من بار غمست
گويا كه زاهل دانشم پندارى !
حكاياتى از عارفان و بزرگان
قارى يى مى خواند: (يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية ) صوفىيى شنيد و گفت : باز بخوان ! قارى اين بار صدا برداشت و گفت : چقدرتان گفتم بازگرديد! و نگشتيد. آنگاه ، به وجد آمد و صيحه اى بركشيد و جان بداد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در (ملل و نحل ) در ذكر (زنون ) بزرگ گويد: پير گشته بود، او را گفتند: چگونهاى ؟ گفت : چنينم كه مى بينى . ذره ذره مى ميرم . گفتندش : چون بميرى ، كه تو را بهخاك سپارد؟ گفت : آن كه مردار من آزارش دهد. و او گفت : دنيا ميخ فتنه است و نيز گفت :دنيا، گريزان از خويش را چو دريابد، مجروح سازد و خواهان خويش را چون دريابد،بكشد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
زنون را پرسيدند. مردم اين روزگار را به چه مى توان از حيوان باز شناخت ؟ گفت : دربيشى شرارت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از نهج البلاغه : رياست ها، ميدان زد و خورد مردانست و نيز: انديشه هاى روز، از خواب(شب ) مى كاهد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : نادارى يى كه تو را از ستمكارى باز دارد، بهتر از بى نيازى يىاست كه به گناهت وادارد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
حجاج ، باديه نشينى را به حكمرانى گماشت . و او درمال خراجى تصرف كرد. عزلش كرد و چون به حضور حجاج آمد، حجاج گفتش : اى دشمنخدا! مال خدا را خوردى ؟
اعرابى گفت : اگر مال خدا نخورم ، پس مال كه خورم ؟ از شيطان خواستم كه مرا فلسىدهد و نداد. حجاج خنديد و از او درگذشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عربى گفت : چو بميرم ، كجايم برند؟ گفتند: نزد خداى تعالى . گفت : رفتن نزد كسىكه از او جز خوبى نديده ام را ناخوش ندارم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از ضرب المثل هايى كه بر سر زبانهاست : غريب آنست كه دوستى ندارد. چون قضافرود آيد، چشم كور شود. انسان ، به دل و زبان انسانست . آزاده اگر زيان بيند،نيز آزاده است . بنده ، بنده است . اگر بخت نيز او را يارى دهد. اقرار، گناه را از ميانمى برد.
پاره اى سخنان برنده تر از شمشير: خشم ، زيركى را نابود مى كند. زن ،گل است ، نه وكيل دخل و خرج . چون دوستى به ميان آيد، چاپلوسى ناپسند افتد. هرافتاده اى بر گرفته مى شود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون اسكندر مرد، او را در تابوتى از زر نهادند و به اسكندريه اش بردند و گروهى ازحكيمان ، بر مرگش (بدين شرح ) ندبه كردند:
بطلميوس گفت : امروز، روز عبرتى بزرگست . فتنه اى دور بود پيش آمد و خيرى بود وواپس رفت .
و ميلاتوس گفت : نادان به دنيا آمديم و بيخبر مانديم و ناخرسند رفتيم .
و افلاطون دوم گفت : اى پادشاه كوشا! گردآورده ات خوارت كرد. و دوست داشته اتتركت كرد، گناهانش به تو رسيد و ثمره اش به ديگرى .
و نسطور گفت : ديروز، سراپاگوش بوديم و توان گفتن نداشتيم ، و امروز، توان گفتنداريم . آيا تو توان شنيدن دارى ؟
و ثاون گفت : به خواب شيرين بنگريد! كه چسان گذشت ! و به سايه ابر كه چگونهرفت !
و ديگرى گفت : اسكندر، جز اين سفر، نرفته بود.
و ديگرى گفت : چنين كه با خاموشى اش ادبمان آموخت ، با كلامش ‍ نياموخت .
و ديگرى گفت : ديروز ديدارش ما را زندگى مى بخشيد و امروز نگريستن به او دردى ست.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حكيمى اشراقى گفته است : بخدا! ناخوش دارم كه مردم به معارف حكمت و فلسفهمشغول شوند. زيرا، مستعدان اين معارف اندكند و از اين جمع ، آنان كه آن را به پايانرسانند، اندك ترند و از اين گروه ، آنان كه به رنج آن بسازند، از گروه دوم اندكترند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حكايت شده است كه اصمعى گفت : اين آيه مى خواندم كه : (و السارق و السارقة فاقطواايديهما جزاء بما كسبانكالا من الله و الله غفور رحيم .) و باديه نشينى به كنارم نشستهبود. گفت : باز بخوان ! خواندم گفت : اين ، سخن خدا نيست . متوجه شدم و خواندم : (والله عزيز حكيم ) گفت : اكنون درست خواندى . گفتم : قرآن خوانده اى ؟ گفت : نه ! گفتم: پس ، از كجا دانستى ؟ گفت : اى مرد! خدا (عزيز) است كه حكم به قطع دست مى كند.اگر بخشنده و مهربان بود، چنين نمى كرد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : از شرف بينوايى ست ، كه هيچ كس در فقر، عصيان نمى كند و بيشترينهآنان كه به سركشى مى پردازند، خويش را بى نياز مى پندارند. حكيمى گفته است : آنكه دلى تنگ دارد، زبانى دراز دارد.
از سخنان بزرگان : بر عاقل است كه خرد ديگران را به خرد خويش بيفزايد و راى خودبه راى حكيمان پيوند دهد. كه خودكامه ، چه بسيار كه مى لغزد و خرد تنها، بسا كهگمراه مى شود!
سخن عارفان و پارسايان
حسن بصرى گفت : اى آن كه به دنيا جوياى آنى كه نيابى ، خواهى كه در آخرت بدانرسى ، كه نجسته اى ؟
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از سخنان نمكين عرب ها: عربى در يكى از جنگ ها دوش به دوش پيامبر (ص ) جنگيد. او راگفتند: در جنگ چه بهره يافتى ؟ گفت نيمى از نماز از ما برداشته شد. اميد است كه در جنگديگر، آن نيمه نيز بردارند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ابوالفتح بستى : آن كه خوى ناراست خويش راست گرداند، حسودان خويشسركوب كند. خوى بزرگان ، بزرگ خوى هاست . از نيكبختى هاى تو آنست كه در حدخويش بمانى رشوه ، ريسمان نيازست . از درك لذات ، به خودسازى بپرداز!
تفسير آياتى از قرآن كريم
از توراة : آن كه به قضاى من خرسند و بر بلاى من شكيبا و نعمت هاى مرا سپاسگزارنيست ، بگذار! خدايى جز من جويد. آن كه غمگنانه به دنيا بنگرد، گويى بر من خشمگرفته است . آن كه توانگرى را به پاس بى نيازى فروتنى كند، ثلث دين خويشاز دست داده است . اى آدمى زاد! هيچ روز بر تو نشود، مگر آن كه روزى تو بفرستم . وهيچ شبى بر تو نو نگردد، مگر آن كه كار زشتى به فرشتگان عرضه كنى . نيكىمن بر تو فرود مى آيد و شرك تو به من مى رسد.
اى آدمى زادگان ! چندان كه به من نياز داريد، مرا اطاعت كنيد. و چندان كه بر آتشبردباريد، مرا عصيان كنيد. چندان كه به دنيا خواهيد ماند، براى آن كار كنيد. و آخرترا چندان كه خواهيد ماند، توشه برگيريد!
اى آدمى زادگان : براى من كشت كنيد! و براى من بكوشيد. وحاصل خويش ، پيشاپيش ، به من فروشيد. چندان شما را سود دهم كه چشمى نديده وگوشى نشنيده و بر خاطرى نگذشته باشد.
اى فرزند آدم ! مهر دنيا از دل خويش بيرون كن ! كه مهر من و مهر دنيا، هيچگاه در يكدل گرد نيايند. اى فرزند آدم ! چنان كن . كه من فرمان دهم . و بپرهيز! از آن چه من نهىكنم . كه ترا چنان زنده كنم كه هيچگاه نميرى .
اى آدمى زاد! چون دل خويش سخت يابى ، يا تنت را بيمارى فرا گيرد، يا در مالتكاستى افتد، و حرام به روزيت راه يابد، بدان ! كه زبان به سخنى گشوده اى كه تراسودى نداشته است .
اى فرزند آدم ! توشه آخرت خويش بيش كن ! كه راه ، درازست . و بار خويش سبك كن !كه صراط باريكست . كردار خويش ، بى ريا كن كه صراف ، بصير است . و خواب خويش، بهر گور بگذار! و نازيدن خويش ، به آنگاه كه كردار نيكت به ميزان كنند و كامخويش به بهشت بگذار! و مرا باش ! تا ترا باشم . و با خوار داشتن دنيا به من نزديكشو! تا از آتش دور شوى . اى آدمى زاد! كشتى به دريا شكسته اى كه به تخته پاره اىآويخته است ، مصيبتش همسنگ مصيبت تو نيست . زيرا، تو بر گناهان خويش ‍ بيقينى و ازسوى كردار خويش ، در خطر.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
احنف بن قيس گفت : شبى تا صبح بيدار بودم ، كه كلمه اى يابم تا سلطان را خوش آيد،بى آن كه خدا را به خشم آورد، و نيافتم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : پروردگار، سودهاى دو جهان ، در زمينى گرد نياورده .بل ، پخش كرده است .
شعر فارسى
از نشناس :
كسى كه منزل او كوى يار خواهد بود
بجز سفر، به جهانش چه كار خواهد بود؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفت : به آن سخنان خطا كه نگفته اى ، شادتر از آن سخنان درست باش كهگفته اى .
افلاطون گفت : شادمانيت ، همچون عريانيت است . جز بر آن كه امين است ، آشكار مكن ! و نيزگفت : ناموس خويش پاس دار؟ تا ترا پاس دارد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در (مثل السائر) آمده است كه : (ابن خشاب ) در بيشتر دانش ها سر آمد بود، بويژه درعربيت ، پهلوانى بى مانند بود. اما بيشتر بر گرد حلقه شعبده بازان و قصه گويانمى ايستاد. بارى ، دانشجويان ، او را نيافتند و به ملامتش گرفتند و گفتند: تو پيشواىدانشى ، و در آن جاها براى چه مى ايستى ؟ و او گفت : اگر آن چه من دانم ، مى دانستيد.نكوهشم نمى كرديد. چه ، من ، در ضمن گفتگوهاى هذيان آميز آن نادانان ، به فوايدخطابى مى رسم كه اگر بخواهم نظير آنرا بياورم ، نمى توانم و بدين سبب است كهبه شنيدن آن سخنان مى ايستم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را پرسيدند: برادرت را بيشتر دوست دارى ؟ يا دوستت را؟ گفت : برادرم را دوستدارم اگر دوستم باشد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : شيطان بر پدر و مادر تو سوگند خورد، كه نصيحتگر آنانست . و ديدىكه با ايشان چه كرد. اما، شيطان به گمراهى تو سوگند خورده است . چنان كهپروردگار متعال فرمود: (فبعزتك لا غوينهم اجمعين ) معلومست كه با تو چه كند. اينك !دامن همت به كمر زن ! و خويش را از كيد و مكر و فريبش برهان !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : پدر: پرورشگر است و برادر: دام و عمو: غم و دايى : عذاب وفرزند: اندوه و خويشان همچون عقرب اند و مرد، همانند دوست خويش است .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در يكى از كتابهاى تاريخى - كه بدان اعتماد دارم - ديدم كه : عبدالله بن طاهر براى(واثق ) خربزه از مرو به بغداد فرستاد در رى ، خربزه ها را پاكيزه كردند فاسدشده هايشان را به دور انداختند. مردم رى ، دانه هاى آن را برگرفتند. و كاشتند واصل خربزه خوب آنان ، همانست . و هر سال پانصد هزار درهم در كشت آن ، هزينه مى كنند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
منتصر گفت : عفو را لذتى بيش از انتقامست . چه ، عفو، لذت سپاس را در پى دارد و انتقام ،پشيمانى را.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عربى به حج بود. چون مردم استغفار مى گفتند، نمى گفت : از او سبب آن پرسيدند. گفت: همچنان كه استغفار نگفتنم ، با آگاهيم از رحمت خدا ضعف من است ، با توجه به گناهورزيم ، استغفار گفتنم ، پستى به شمار آيد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عارفى ، زارى دعاى مردم ، در موقف حج شنيد. گفت : خواستم سوگند خورم بدان كهپروردگار، آنان را آمرزيده است . اما به ياد آورم كه خود نيز با آنانم . و باز ايستادم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
بايزيد بستامى گفت : همه اسباب دنيا گرد كردم و همه را به ريسمان قناعت باز بستم ودر منجنيق صدق نهادم و به درياى نوميدى افگندم و آنگاه آسوده شدم .
تفسير آياتى از قرآن كريم
در تفسيرى ، درباره اين سخن خداوندى كه مى فرمايد: (و لقد زينا السماء الدنيابمصابيح و رجوما للشياطين ) منظور از شياطين (منجمان )اند، كه سخن آنان از غيب رجمشده است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
بسا كه خوش خلقى و كرم ، به سبب رويدادها، به بدخويى و بى شرمى كشد. بهطورى كه نرمى را به درشتى بدل كند و آسان گيرى را به سختى و گشادگى را بهگرفتگى . و از روى استقراء، اين علت ها را به هفت مورد مى توان خلاصه كرد. نخستينآن ، فرمانروايى است كه در اخلاق ، دگرگونى ايجاد مى كند و انسان را به خطاىپنهانى وا مى دارد و اين ، يا از روى پستى ست ، يا تنگ نظرى . دوم : بركنارى ست .سوم : توانگريست . كه آدم فرومايه را به سركشى وا مى دارد. و راه او را زيان بارترمى كند. چنان كه شاعر گفته است : توانگرى ، از تو خلق و خويى را بروز داد، كه پيشاز آن ، زير جامه نادارى پنهان بود. چهارم : فقرست كه خوى آدمى را دگرگون مى كند.كه گاه ، براى گريز از خوارى ، سركشى مى كند يا، بر روزگار توانگرى ،افسوس مى خورد. و از آن روست ، كه پيامبر (ص ) فرموده است : (كادالفقر ان يكونكفرا) (نزديك است كه تهيدستى به كفر انجامد) و برخى از تهيدستان ، با آرزو، خود راآرامش مى دهند.
ابوالعتاهية گفته است :
چون اندوهگين شوم ، آرزوهاى تو سر بر كنند. و آن ها آرام بخشند.
و ديگرى گفته است :
چون آرزويى كرده ام ، شب را به شادمانى گذرانده ام . آرى ! آرزو، سرمايه بى چيزانست. پنجم : غم هايى كه خرد را مبهوت مى كنند ودل را مشغول مى دارند. چنان كه نه مى توان آنها راتحمل كرد و نه مى توان بر آنها شكيبا بود. و اديبى گفته است : اندوه ، درد پنهانى استكه در دل اندوهگين نهفته است . ششم : بيماريهايى كه در اثر آنها سرشت آدمى تغيير مىكند و همچنان كه جسم را دگرگون مى كند، خلق و خوى آدمى نيزاعتدال خود را از دست مى دهد. و با وجود آنها،تحمل آدمى از دست مى رود. هفتم : بالا رفتن سال و روى آوردن پيريست . كه همچنان كهجسم ، توان برداشتن سنگينى هايى را كه پيش از آن داشت ، ندارد. روح نيز ازتحمل آن چه كه بر آن شكيبا بود - همچون نامهربانى و درد ناسازگارى - درمانده مىشود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
يكى از بليغان ، نامه اى به (منصور) (عباسى ) نگاشت و در آن ، از بدحالى و زيادىزن و فرزند تنگدستى خويش شكايت كرد. و منصور، در پاسخ او نوشت : بلاغت و بىنيازى چون در مردى جمع شوند، سركشى كند و خليفه از آنجا كه ترا سركش نخواهد،يكى از آن دو را برايت بس مى داند.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
از روزگارم كه به نادانى آزمندست و ويژه بيخردان و مسخرگان و فرومايگانست ،پرسيدم : چه راهى به سوى توانگرى دارم ؟ و گفت : دو راه : بى شرمى و فرومايگى
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
در شهرها، راه ها و مذهب ها زيادند. اما، ناتوانى شوم است و زمينگيرى وبالست . اى آن كهخويش را به سستى ، بيمار مى دارى ! در بيمارى ، به آرزوى خويش نمى رسى .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون اسكندر، ايرانزمين بگرفت ، به ارسطو نوشت كه : كه من در مشرق و مغرب ، همه رافرمانبردار خويش ساخته ام . و از آن مى ترسم كه باهم متحد شوند و قصد سرزمين منكنند و دودمانم را بيازارند و همانا كه بر آن شده ام ، تا فرزندانى كه از پادشاهان بهجا مانده اند، بكشم و آنان را به پدرانشان ملحق سازم تا سرى در ميان نباشد، كهپيرامون آن ، گرد آيند. و ارسطو به او نوشت كه : اگر شاهزادگان را بكشى ، كاركشور، به دست فرومايگان افتد و اين گروه ، چون قدرت يابند، سركشى كنند و ستمروا دارند. و راى درست ، آنست كه هر يك از فرزندان پادشاهان را به حكومت ناحيه اىبگمارى ، تا هر يك ، در برابر ديگرى بايستد و برخى به برخىمشغول شوند و فارغ نمانند و اسكندر، كشور را ميان ملوك طوايف تقسيم كرد.
شعر فارسى
از نشناس :
هاى و هويى كن درين بستان كه برخواهد پريد
مرغ روح از شاخسار عمر، تا هى مى كنى .
شعر فارسى
از شيخ نظامى :
خراميدن لاجورى سپهر
همى گرد برگشتن ماه و مهر
مپندار! كز بهر بازيگريست
سراپرده اى اينچنين ، سرسريست
درين پرده يك رشته بيكار نيست
سر رشته بر ما پديدار نيست
نه زين رشته ، سر مى توان تافتن
نه سررشته را مى توان يافتن
حكاياتى كوتاه و خواندنى
باديه نشينى به پرده هاى كعبه در آويخته بود و مى گفت : پروردگارا! گروهى كهبه زبانشان به تو ايمان آوردند، تا خونشان محفوظ ماند، به خواست خويش رسيدند وما، به دل به تو ايمان آورديم ، تا ما را از عذاب خويش ‍ پناه دهى . پس ، ما را بهآرزويمان برسان !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
زاهدى گفت : اگر به قيامت اختيارم دهند تا از بهشت و دوزخ برگزينم ، از شرم رفتن بهبهشت ، دوزخ را بر گزينم . و جنيد، اين سخن شنيد و گفت : بنده را چه به اختيار؟
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : اين كه (مال ) را (مال ) ناميدند، از آن روست ، كه مردمان را از اطاعت بهخدا به سوى ديگر ميل مى دهد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
معاويه مردى را گفت : رئيس قبيله تو كيست ؟ گفت : من . معاويه گفت : اگر تو بودى ،نمى توانستى بگويى .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
آنگاه ، كه معاويه از براى فرزندش يزيد كه - لعنت خدا بر او باد! - بيعت مى گرفت ،مردم با معاويه از يزيد سخن مى گفتند. و احنف خاموش بود. معاويه او را گفت : اى ابابحر! سخن بگوى ! و او گفت : اگر راست گويم از تو مى ترسم و اگر دروغ گويم ،از خدا.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
واعظى خليفه اى را گفت : اگر در نهايت تشنگى باشى ، و ترا از نوشيدن جرعه اى آبباز دارند، آن را به چند مى خرى ؟ گفت : به نيمى از مملكتم . آنگاه گفت : اگر آن آب بههنگام بول ، بر تو ببندد، به چند خرى ؟ گفت : به نيمه ديگر. گفت : مملكتى كه بهنوشيدن آبى و بولى ارزد. شايسته فريفته شدن به آن نيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : دنيا به تو نمى بخشد تا ترا شادمان كند.بل ، تو را مى فريبد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يحى بن معاذ گفت : دنيا، شراب شيطان هاست . آنكه از آن بنوشد، مست مى شود، و آنگاهبه هوش آيد، كه نوميد و زيان ديده ، خويش را در لشكر مردگان بيند.
ترجمه اشعار عربى
شعرى از ابن نباته :
اى نكوهشگر نادان ! بينديش در كسى كه در صفات او،دل من گداخت . و شگفتى بين ! از طره و رخسارى كه در شب و روز، عالمى شگفتى آفريدهاست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
آنگاه كه هارون الرشيد به حج مى رفت ، چون به كوفه رسيد، مردم شهر به قصدديدن او، بيرون آمدند و او در هودجى عالى بود، كه بناگاه ،بهلول بانگ برداشت كه : اى هارون ! و خليفه گفت : كيست كه گستاخى مى كند، و او راگفتند: بهلول . هارون ، پرده برداشت و بهلول گفت : اى امير! به اسناد، از قدامة بنعبدالله عامرى بر ما روايت شده است ، كه گفت : پيامبر (ص ) را ديدم كه (رمى جمره )مى كرد، بى آن كه كسى را بزنند و دور كنند و ترا در اين سفر، فروتنى ، بهتر ازتكبر بود. و رشيد مى گريست . چنان كه اشكش به زمين ريخت . و گفت : احسنت ! اىبهلول ! بيش بگو! پس گفت : مردى را كه خدامال بخشد و جمال زيبا و قدرت دهد، و او، آن مال انفاق كند و عفتجمال خويش پاس دارد و در سلطنت خويش عدل ورزد، در ديوان خدا، نامش در شمار نيكاننويسند. هارون گفت : احسنت ! و فرمان داد، تا او را جايزه دهند،بهلول گفت : نياز نيست ! آن را به كسى بازده ! كه از وى گرفته اى . هارون گفت : تورا مقررى دهند، كه كارت استوار شود. بهلول ، چشم بر آسمان كرد و گفت : يا امير! من وتو نانخوران خدائيم . و محالست كه ترا به ياد دارد و مرا از ياد برد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
باديه نشينى ، دست در حلقه كعبه زده ، مى گفت : بنده ات بر درگاه تست . روزگارشگذشته است و گناهانش مانده ، شهواتش گسسته است و پى آمدهاش مانده . ازو خشنود باش! و اگر خرسند نيستى ، از او درگذر! كه گاه ، سرور از بنده خويش راضى نيست و از اودرگذرد.
حكايات پيامبران الهى
موسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد!- گفت : سفر را نكوهش مكنيد. كه من در سفر بهچيزهايى رسيده ام ، كه هيچكس نرسيده است . منظور آنست كه پروردگار، او را بهپيامبرى خويش برگزيد و شرف همسخنى خويش بخشيد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در حديث آمده است : مردى كه قدر خويش نشناسد، به هلاكت رسد.
حكيمى گفته است : آنكه عيبهاى پنهانى مردم جستجو كند، دوستى هاى قلبى را بر خويشحرام گرداند.
نيز حكيمى گفته است : از پستى دنيا، همين بس ! كه بر يكحال پايدار نمى ماند، و از دگرگونى بركنار نيست . با ويرانى گوشه اى ، گوشهديگر را مى سازد. بدحالى كسى را مايه خوشحالى ديگرى مى سازد.
و نيز گفته اند: آن كه بسيار گويد، بلغزد. و آن كه ديگران را كوچك شمارد، خوارشود.
و نيز گفته اند: كم سخنى ، نشانه خردمندى مرد است و بردباريش ، نشانه برترى .
شعر فارسى
از نشناس :
خود را بر آتش گر زند
بهر تو كس ، پروا مكن !
قربان تمكينت شوم !
مى بين ! و سر بالا مكن !
شعر فارسى
از جامى :
والى مصر ولايت - ذوالنون -
آن به اسرار حقيقت مشحون
گفت : در مكه مجاور بودم
در حرم حاضر و ناظر بودم
ناگه ، آشفته جوانى ديدم
چه جوان ؟! سوخته جانى ديدم
لاغر و زرد شده همچو هلال
كردم از وى ، ز سر مهر، سؤال
كه : مگر عاشقى ؟ اى شيفته مرد!
كه بدين گونه شدى لاغر و زرد
گفت : آرى ! به سرم شور كسى ست
كش چو من عاشق و رنجور بسى ست
گفتمش : يار به تو نزديكست
يا چو شب ، روزت ازو تاريكست ؟
گفت : در خانه اويم همه عمر
خاك كاشانه اويم همه عمر
گفتمش : يكدل و يكروست به تو؟
يا ستمكار و جفاجوست به تو؟
گفت : هستيم به هر شام و سحر
به هم آميخته چون شير شكر
گفتمش : يار تو، اى فرزانه !
با تو همواره بود همخانه ؟
سازگار تو بود در همه كار؟
بر مراد تو بود كار گذار؟
لاغر و زرد شده بهر چه اى ؟
تن همه درد شده بهر چه اى ؟
گفت : رو!رو! كه عجب بيخبرى
به كه زين گونه سخن در گذرى
محنت قرب ز بعد افزونست
جگر از محنت قربم خونست
هست در قرب ، همه بيم زوال
نيست در بعد، جز اميد وصال
آتش قرب ، دل و جان سوزد
شمع اميد، روان افروزد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون به فرمان هارون ، جعفر برمكى را بر دار كردند. دستور داد، تا چندى او را همچنانبگذارد و نگهبانان گمارد، تا مردم ، او را شبانه فرود نيارند و سبب آن كه از دار،فرودش آوردند، آن بود كه شنيد، كسى خطاب به دار كشيده ، اين ابيات خواند:
اين ، جعفرست بر دار! كه باد، با غبار سياه خود، زيبايى هاى چهره اش را محو كرده است .بخدا. كه اگر بيم سخن چين نبود و چشمانى كه بهر خليفه نمى خوابند، به دور دارتطواف مى كرديم و همچنان كه مردم (حجر) (الاسود) را مى بوسند و دست مى كشند، برچوبه دارت بوسه مى زديم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
كلينى از امام صادق (ع ) روايت كرد كه فرمود: تا در دنيا زهد پيشه نكنيد، شيرينىايمان بر دل هاى شما حرامست . و نيز از پيامبر (ص ) روايت است كه فرمود: آدمى ، تاآنگاه كه به خورش اين جهانى ، بى اعتنا نشود، شيرينى ايمان را در نمى يابد.
شعر فارسى
از نشناس :
پيش عفوش قلت تقصير ماست
عفو بى اندازه مى خواهد گناه بى حساب
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (تحصين و صفات العارفين ): ابن مسعود روايت كرده است كه پيامبر (ص )فرمود: روزگارى فرا رسد، كه دين انسان ديندار سالم نمى ماند، مگر اين كه از قلهكوهى ، به قله ديگر بگريزد و همچون روباه ، با فرزندانش ، از سوراخى ، بسوراخديگر. پرسيدند: آن روزگار، كى خواهد بود؟ فرمود: هنگامى كه هزينه زندگى ، جز ازگناه ورزيدن به دست نيايد. و آنگاه است كه تنها زيستن رواست . گفتند: اى پيامبر خدا!تو، ما را به زناشويى فرمان ندادى ؟ گفت : آرى ! اما، چون آن روزگار فرا رسد، هلاكمرد، به دست پدر و مادرش صورت گيرد و اگر پدر و مادرش زنده نباشند، به دست زنو فرزندش به انجام رسد. و اگر زن و فرزند ندارد، هلاكش به دست خويشان وهمسايگانش روى دهد. گفتند: چگونه ؟ اى پيامبر خدا! گفت : او را به تنگى معيشت به عيبمى گيرند و به آن چه طاقت ندارد، مكلف مى دارند، تا بهمحل هلاكت وارد مى سازند.
ترجمه اشعار عربى
از سحابى (استر آبادى - در گذشته به سال 1010 ه‍-):
منماى به اين خلق مجازى خود را!
مشهور مكن به نكته سازى خود را!
خود مى دانى كه : اهل مجلس كورند
اى شمع ! چه هرزه مى گدازى خود را؟!
ترجمه اشعار عربى
و نيز از اوست :
با مردم چشم خود خطابت بايد
با كس نه سؤال و نه جوابت بايد
چشمى دارى و عالمى در نظرست
ديگر، چه معلم و كتابت بايد؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : چون ترا به نيكى بستايند، و خواهى كه به بدى ياد كنند. تو آدم بدىهستى . چه خواسته اى تا از شهرت بدى ، بهره ور شوى .
عارفى گفت : پروردگارا، گنجينه هاى نعمت خويش را در دسترس ‍ آرزومندانش نهاده است .و كليد آن گنج ها، در صدق نيت است . و ابن دريد در دفترش به خط خويش نوشته است :گنجينه هاى آن كس كه خزائنش در اختيار آرزومندان است و كليد آن ، صدق نيت است ، مراكافيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه به چيزى پست خشنود شود، به دنيا خرسندست . و نيز كسى كه ازخصومت رو بگرداند، بر ترك آن ، دريغ نمى خورد. و نيز: بر درازى روزگار دوستىتكيه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! كه دوستى طولانى ، چون نو نشود، رنگ كهنگىگيرد و نيز: خردمند، با خودكامه راى نزند. و نيز: همنشينى ، در كم گويى و زودبرخاستن است . و نيز: آبرو بى بهاست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : آسان ترين كار، به دشمنى پاى نهادنست و دشوارترين ، از آنبيرون رفتن . هر گاه همنشين تو، از كسى به بدى ياد كند، بدان كه تو دومينى ازكسى كه پايگاه ترا بيش از اندازه بالا برد بپرهيز! چيره ترين مردم ، پادشاهستمكار است و زن مسلط بر مرد چون بر وكيل خويش شك بردى ، خاموش باش . و بر آنچه در دست او دارى ، وثيقه بگير! گرامى ترين همنشينى ، همنشينى با كسى ست كهدعوى رياست ندارد، و پايگاه آن را دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
محمد بن مكى گفت : و بدترين همنشينى ، همنشينى با كسى است كه دعوى رياست دارد وپايگاه آن را ندارد نرمخويى را رها كردن ، بخشى از ديوانگى ست كسى را كه پيشاز شناختن تو، در حقت كوتاهى كرد، نكوهش مكن ! كسى كه گفتارش پذيرفته نيست ،سوگندش پذيرفته نيست كسى كه بسيار سوگند خورد، باور مدار! جفاى نزديكان ،دردناك تر از زدن بيگانگانست نرمى ، رشوه ايست براى كسى كه رشوه نپذيرد بخشنده مالباخته را دردناكتر از نكوهش كسى نيست كه به روزگار توانگرى ، او را مىستوده است خوارى ، آنست كه كسى مال ديگرى را بخواهد، كه تصرف آن را با خطرهمراهست آن كه با دشمن نرمى كند، دوستان از او بترسند آن كه ميان دو كس فتنهانگيزد، به گاه آشتى ، هلاكش به دست آن هاست دو چيز پايان نپذيرد: رنج ها ونيازمندى ها سخن چين ، با موچين ، سخن از از ديگرى مى كشد رشوه پنهانى ،سحرانگيزست آنكه با فروتر از خود بستيزد، شكوه خويش از ميان برد آنكه بافراتر از خويش بستيزد شكست خورد، و آن كه با همانند خويش بستيزد، پشيمانى خورد#
حكايات تاريخى ، پادشاهان
مردى ماءمون را به نام خواند و گفت : يا عبدالله ! يا عبدالله ! و ماءمون خشمگين شد و گفت: مرا به نام مى خوانى ؟ مرد گفت : ما، خدا را به نام مى خوانيم ! ماءمون خاموش شد و ازاو درگذشت و بخشش ‍ كرد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
محمد بن عبدالرحيم بن نباتة گفت : چون ابوالقاسم مغربى درگذشت ، مردمى كه به اوبدگمان بودند، مى گفتند: با آنهمه گناهان ، چه خواهد كرد؟ و او را به خواب ديدم وگفتم : مردم ، درباره تو چنين و چنان مى گفتند. و او دست مرا گرفت و اين شعر خواند:
در گذشته ، يك ايمنى داشتى ، و امروز دو ايمنى . چشم پوشى از خطاى نيكوكار چنداننيست . در گذشتن از جنايتكار پسنديده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان : به ديوانه كامل دچار شدن ، آسان تر از دچار شدن به ديوانهناتمام است . و نيز: دشمنى دانا، كم تر زيان مى رساند، تا دوستى نادان .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را پرسيدند: بدحال ترين مردم كيست ؟ گفت : آن كه همتى بلند دارد و آرزويىگسترده و توانى اندك . و به اين معنى ، ابوطيب متنبى اشاره دارد: دردمندترينآفريدگان خدا، كسى ست كه همتى بلند دارد و در برابر خاست هايش درماند.
ابوحازم گفت : نمى خواهيم بى توبه بميريم و تا نميريم توبه نكنيم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
گفته اند: زاهدى ، مردى را بر درگاه سلطان ايستاده ديد. كه بر پيشانى ، نقشى بزرگاز سجده داشت . زاهد او را گفت : درهمى چنين بزرگ بر پيشانى دارى و اينجا ايستاده اى ؟!زاهدى ديگر حاضر بود و شنيد و گفت : اى فلان ! نقش اين سكه به جاى خويش نيست .
فرازهايى از كتب آسمانى
توراة ، پنج سفر است . در سفر اول ، از آغاز آفرينش و تاريخ ، از آدم ، تا يوسف سخنرفته است . سفر دوم درباره به خدمت در آوردن بنىاسرائيل است از سوى مصريان و ظهور موسى (ع ) و هلاك فرعون و پيشوايى هارون وفرود آمدن ده فرمان و شنيدن كلام خدا از سوى مردم . در سفر سوم ، آيين قربانى ها بهاختصار گفته شده است . در سفر چهارم ، شمار مردم و بخش كردن زمين بر آنان واحوال رسولانى كه موسى به شام فرستاده و اخبار من و سلوى وابر آمده است . و در سفرپنجم ، احكام و وفات هارون ، و جانشينى يوشع (ع ) گفته شده .
فرازهايى از كتب آسمانى
ربانى ها و قرائان ، يهوديانى هستند، كه پيامبرى پيامبران ديگر جز موسى و هارون ويوشع را قبول دارند و نوزده كتاب نقل كرده و به پنج سفر توراة افزوده اند و آن كتاب، در جمع ، چهار بخش دارد.
بخش اول : توراة است ، كه از آن ، ياد كرديم .
بخش دوم : شامل چهار سفر است كه آن را (اول ) نامند و به (يوشع ) آغاز مى شود. و درآن ، از نيست شدن (من ) (و سلوى ) و نبرد يوشع و گشودن شهرها و تقسيم آن ها بهقرعه سخن رفته است . و دومين قسمت كه (سفر احكام ) نام دارد،شامل اخبار قاضيان بنى اسرائيل است . و سومين قسمت ، به(شموئيل ) و پيامبرى او و پادشاهى طالوت وقتل جالوت به دست داوود، اختصاص دارد. و چهارمين قسمت كه كتاب پادشاهان است ، در آن ،اخبار پادشاهى داوود و سليمان و ديگران و چند حماسه و آمدن بخت النصر و ويرانى بيتالمقدس آمده است .
بخش سوم : اين بخش ، شامل چهار سفر است و آن را (اخير) مى نامند. و نخستين قسمت آن ،(سفر اشعيا) است و در آن ، سرزنش بنى اسرائيل و ترساندن آن ها، از رويدادهاى آيندهو مژده به برد باران آمده است . و دومين قسمت ، (سفر ارميا) است و در آن ، از ويرانى بيتالمقدس و فرود آمدن در مصر گفته شده است . و قسمت سوم ، از آن (حزقيان ) است و در آن، احكام طبيعت و افلاك به صورت رمزآميز آمده و نيز از اخبار ياءجوج و ماءجوج ، ياد شده .و قسمت چهارم ، دوازده سفرست و در آن ، بيم داده شده است از رويداد زلزله و آمدن ملخ و جزآن . ونيز به آمدن موعود و رستاخيز اشاره شده و پيامبرى يونس و قضيه بلعيده شدن اواز سوى ماهى و توبه او و پيامبرى زكريا و مژده آمدن خضر.
بخش چهارم : اين بخش ، يازده سفرست . كه نخستين آن ، تاريخ نسب (اسباط) و جز اينهاست و دومين آن ، (مزامير داوود) است كه صدوپنجاه (مزمار) است ، كه تمامى آن ها درخواست و دعاست . و سومين قسمت ، قصه ايوب است كهمشتمل بر مباحث كلامى است و چهارمين قسمت ، شامل آثار حكمى سليمان است . و پنجمين ، احكامدانشمندان يهود (يعنى احبار) و ششمين قسمت ، سرودهاى عبرى سليمان در مخاطبهعقل و نفس و هفتمين ، جامع حكمت سليمان ناميده مى شود كه موضوع آن ، انگيزش بر طلبلذت ها عقلانى پايدارست . و تحقير لذات جسمانى فانى . و بزرگداشت خدا و بيم دادناز او. هشتمين ، ندبه ارمياست . شامل پنج مقاله به حروف معجم ،شامل ندبه بر بيت المقدس و نهمين ، درباره پادشاهى (اردشير) و دهم به(دانيال ) اختصاص دارد، و در آن تعبير خواب ها و چگونگى رستاخيز و يازدهمين ، ويژه(عزير) است و در آن ، از باز گشت قوم بنىاسرائيل از سرزمين (بابل ) و بناى بيت المقدس ياد شده است .
شعر فارسى
از سبحة الابرار جامى :
خسروى ، عاقبت انديشى كرد
روى ، در قبله درويشى كرد
با بزرگى كه در آن كشور بود
بر سر اهل صفا سرور بود
نوبتى چند، به هم بنشستند
عقد پيرى و مريدى بستند
برد صد تحفه خدمت بر پير
هيچ از او پير، نشد تحفه پذير
روزى از بالش زين مسند ساخت
قاصد صيد، سوى صحرا تاخت
باز را ديده بينا بگشاد
كله از سر، گره از پا بگشاد
كردن آن باز رها كرده زقيد
متعاقب ، دو سه مرغابى ، صيد
صيد را از خم فتراك آويخت
جانب پير، جنيبت انگيخت
بندگى كرد كه اى خاص خداى !
پاك لقمه ست ، بر اين روزه گشاى !
هست ازين طعمه بر اين منزلگاه
پنجه كسب خلايق ، كوتاه
پير خنديد كه : اى پاك نهاد!
نامت از لوح بقا پاك مباد!
جره بازت كه شكارى فكنست
جره از جوجه هر پير زنست
رخشت اين ره كه به پايان برده ست
جو، ز توزيع گدايان خورده ست
نيروى بازوى صيد اندازت
باشد از دست ستم پردازت
چشمه كه از سنگ تراوت ، پاكست
تيره از رهگذر گلناكست
هر كه آلوده به گل رهگذرش
كى زگيل پاك بود آبخورش ؟
شعر فارسى
و نيز از اوست :
چارده ساله بتى ، بر لب بام
چون مه چارده ، در حسن ، تمام
بر سر سرو، كله گوشه شكست
بر گل از سنبل تر، سلسله بست
داد هنگامه معوشقى ساز
شيوه جلوه گرى كرد آغاز
او، فروزان چو مه و كرده هجوم
بر دربامش اسيران چو نجوم
ناگهان پشت خمى همچو هلال
دامن از خون ، چو شفق مالامال
كرد در قبله او روى اميد
ساخت فروش ره او موى سفيد
گوهر اشك به مژگان مى سفت
وز دو ديده ، گهر افشان مى گفت
كاى پرى ! باهمه فرزانگيم
نام رفت از تو، به ديوانگيم
لاله سان سوخته داغ توام
سبزه وش ، پى سپر باغ توام
نظر لطف به حالم بگشاى !
زنگ اندوه ، زجانم بزداى !
نوجوان ، حال كهن پير چو ديد
بوى صدق از نفس اونشنيد
گفت كاى پير پراكنده نظر
روبگردان ! به قفا باز نگر!
كه در آن منظره ، گل رخسارى ست
كه جهان از رخ او گلزاريست
او چون خورشيد فلك ، من ماهم
من كمين بنده او، او شاهم
عشقبازان ، چو جمالش نگرند
من كه باشم ؟ كه مرا نام برند
پير بيچاره ، چو آن سو نگريست
تا ببيند كه در آن منظره كيست
زد جوان دست و فكند از بامش
داد چون سايه به خاك آرامش
كان كه با ما، ره سودا سپرد
نيست لايق كه دگر جا نگرد
هست آيين دو بينى ، زهوس
قبله عشق ، يكى باشد و بس !
فرازهايى از كتب آسمانى
بدان ! كه انس و خوف و شوق ، از نشانه هاى (محبت )اند. جز اين كه اين نشانه ها بهحسب نگرش دوستدار، متفاوت اند. و بستگى دارد، به اين كه : در آن وقت ، چه چيز بر اوغلبه داشته است .
هر گاه ، دوستدار، از پس پرده هاى غيب ، به منتهاىجمال محبوب ، توجه كند، و خويش را ناچيزتر از آن بيند، كه بتواند به كنهجلال او برسد، دل ، به طلب بر انگيخته مى شود، و هيجان و حركتى در او پديد مى آيدو اين حالت را(شوق ) مى نامند كه هر چه بيشتر به امر غايب ، اظهار اشتياق مى كند.
اگر قرب به محبوب بر او چيره شود، و بر اثر گشايشى كه در او پديد آمده ، بهمشاهده حضور نايل شود، و تنها، به مشاهده جمال حاضر مكشوف باشد، و توجهى بهدورى از آن ، نداشته باشد، دل ، به آنچه كه مى بيند، شاد مى شود. و اين حالت را(انس ) گويند.
اما، اگر نظر او به صفات (عزت ) و استغناى محبوب ، متوجه باشد، و در خويش ،احساس زوال و دورى نكند، و از اين حالت احساس ‍ دردمندىدل كند، اين دردمندى را (خوف ) گويند و ايناعمال ، تابع اين ملاحظاتست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در نهج البلاغه آمده است كه على (ع ) به گوينده اى كه در حضورش ‍ استغفار مى كرد،گفت : مادرت به عزايت نشيند! آيا مى دانى كه استغفار، چيست ؟ استغفار، مرتبه عليين است. و نامى ست كه بر شش معنى اطلاق شود. نخستين آن پشيمانى بر گذشته است و دومين ،قصد قطعى ، بر ترك بازگشت به آن . و سومين ، آن كه حقوق ديگران را به آنانبدهد، تا فارغ و بى پى آمد، به حضور پروردگار رسد. چهارمين ، آن كه ترك واجببه عمد را جبران كند. پنجم آن كه گوشتى كه به حرام بر تن دارد، به اندوه ، آب كندتا پوست بر استخوان بچسبد و بار ديگر بر آن ، گوشت نو رويد. و ششمين ، آن كهجسم را طعم طاعت بچشاند چنان كه آن را مزه گناه چشنانده است . در آن صورت است كهگويند: خدايا! از تو آمرزش ‍ مى خواهم .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation