بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شعر فارسى
از شيخ ابوسعيد ابوالخير:

پرسيد يكى زمن كه معشوق تو كيست ؟
گفتم كه : فلانى است ، مقصود تو چيست ؟
بنشست و به هاى هاى بر من بگريست
كز دست چنين كسى ، تو چون خواهى زيست ؟
شعر فارسى
از ولى (دشت بياضى - كشته شده به سال 999 ه‍)
به قتلم گر شتابى كرده باشى
چه لطف بى حسابى كرده باشى
اسيران تو بيرون از حسابند
تو هم با خود حسابى كرده باشى
دلا! نيكت نكرد آن غمزه بسمل
مبادا اظطراب تشنه آبى كرده باشى
شعر فارسى
از خواجه افضل تركه (1)
در دوزخ هجران لب كس كى خندد؟
يا خاطر او به خرمى پيوندد
گر آن دوزخ ، چو دوزخ هجرانست
جانا! كه خدا به كافرى نپسندد!
شعر فارسى
از ولى دشت بياضى :
آخر زكفت جام ستم نو شيدم
وز بزم تو، دامن طرب در چيدم
روزى كه به كشتنم كمر مى بستى
كاش از تو گناه خويش مى پرسيدم !
شعر فارسى
خواجه ضياءالدين على تركه : (1)
بيخوابى شب ، جان مرا گرچه بكاست
در خواب شدن از ره انصاف اخطاست
ترسم كه خيال او قدم رنجه كند
عذر قدمش به سال ها نتوان خواست
ترجمه اشعار عربى
از شهاب الدين سهروردى :
كنيزك خويش را گفتم : مرا قصد كوچ است . بر آوارگيم توجه مكن ! كه ارزشمندترينستارگان ، سيارگانند. شب هنگام نورى ديده ام ، كه گويى شب به روز آمده است . آياراضى شوم به اين كه در صحراى زندگى كنم ، كه چهار عنصر همسايگان منند؟ و آنگاهكه آن نور را ببينم چپ و راست خويش را از هم باز نمى شناسم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
شاعر معروف به (ديك الجن ) نامش عبدالسلام و شيعه مذهب بود. و بهسال 235 در هفتاد و چند سالگى در گذشت . وى كنيزكى داشت و غلامى ، كه سر آمدزيبايى بودند و او فريفته اين زيبايى بود. شاعر، روزى آن دو را در يك بستر خفه ديدو آنان را كشت و جسدهايشان را سوزاند و خاكستر آن دو را با مقدارى خاك در آميخت و از آن ،دو كوزه شراب ساخت ، كه در مجلس شراب خويش حاضر مى كرد و يكى را در كنار راستخويش مى نهاد و ديگرى را بر كنار چپ . و گاه كوزه اى را كه از خاك كنيزك ساخته شدهبود، مى بوسيد و مى خواند:
اى زيبارويى كه مرگ بر آن فرود آمد. و دست ستم ، ميوه او را چيد. زمين را از خون اوشاداب كردم و چه بسيار كه لب هاى او سيراب ساختم !
و گاه كوزه ساخته شده از خاكستر غلام را مى بوسيد و مى خواند:
در حالى او را دوست مى داشتم و رگ و پيوندم از او بود، كشتم و اينك ! او مرده است و بهخوابى خوش در آمده است . و اما من اندوهناكم و اشك حسرتم بر گور او مى چكد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
گزيده هايى از باب پايانى كتاب (نهج البلاغه ) از سخنان سرور اوصياء على بنابى طالب :
خوشرويى ريسمان دوستى ست . به هنگام قدرت ، بر دشمنت ببخشاى ! به سپاسنيرومندى خويش . بهترين پارسايى ها، پارسايى پنهان است . مستحباتى كه به واجباتزيان رسانند، وسيله تقرب بنده به خدا نمى شوند. ثروت ، ماده شهوت هاست .#نفس ،گاهى ، گامى است كه انسان به سوى نيستى بر مى دارد كسى كه فروتنى كند، بريارانش مى افزايد. هر ظرفى ، به آن چه در اوست ، پر مى شود، جز ظرف علم كهوسعت مى گيرد. از خدا بترسيد! هر چند كه كم باشد. ميان خود و خدا پرده اى قراربده ! هر چند كه نازك باشد. هر چند نيرو فزونى گيرد، شهوت كاستى پذيرد. برترين كارها، كاريست كه نفس را به اكراه از آن بر انگيزى . دوستى كم و پايدارنيكوتر است تا زياد اندوهبار كسى را كه خصلتى نيكوست ، در انتظار ديگر خصلتهاى او باشيد. آن كه با پادشاه همنشينى دارد، همانند كسى است كه بر شير سوار است. مورد غضب ديگرانست و موضع خطر خود را نيز بهتر از ديگران مى شناسد. (1)
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤ لّف در شوق بوسيدن درگاه سرور پيامبران گويد:
در آتش اشتياق خاك پاك او مى گويم ، هر چند كه پايگاه من فلك الافلاك باشد. آن كهبه سوى روضه او گام بردارد، گام نهادن بربال فرشتگان را كوچك مى شمارد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
نويسنده اين كلامات (محمد) معروف به (بهاءالدين عاملى ) تصميم گرفتم كه در نجفاشرف جايى را براى نگهدارى كفش هاى زايران بنا كنم و بر آن جا، ا ين دو بيت كه بهخاطرم گذشته است بنويسم :
بر اين افق روشنگر، كه به چشم تو مى آيد، فروتنانه سجده كن ! و رخساره به خاكبنه ! اين (طورسينا)ست ، ديده فرونه ! اين ، حرم شرف است ، كفش از پاى بر كن !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
اين كلمات ، شايستگى آن را دارند كه با نور، بر سيماى حور نوشته شوند:
آن كه وجود خويش را گرامى مى دارد. مال خويش را خوار مى سازد. آن كه در سرزمينهموار مى خرامد، از لغزش بر كنار است . آن كه بنده خداست ، آزاد است . آن كه اندكاحسانى به تو كند، همواره سپاسگذار باش ! كسى كه انديشه كند، به آرزويش مىرسد. خشم گرفتن ، به خوارى عذر خواهى نمى ارزد. هيچ چيز دانش را همانند سپردنآن به كسانى كه شايسته آنند، نگه نمى دارد. چه بسيار بخشش ها كه خطاست ! و چهعنايت ها كه جنايت است ! اگر شمشير نباشد، ستم فزونى گيرد. (راستى ) اگر آنبه تصوير در آيد، به صورت شيرى است و دروغ اگر تصوير شود، همانند روباهاست . اگر آن كه نمى داند آرام گيرد، كشمكش به پايان مى آيد. آن كه كارها را مىسنجد، پنهانى ها را نيز مى داند. آن كه شنيدن سخنى را شكيبا نيست ، سخن ها مى شنود. آن كه بر نفس خويش عيب گيرد، آن را بى آلايش سازد. آن كه به نهايت خوشايندهارسيده است ، بايد در انتظار نهايت ناخوشايندها باشد. آن كه در عزت سلطنت دنيا باپادشاه شريك است ، در خوارى دنياى ديگر نيز با او شريك خواهد بود. نيازمندى ،زيرك را از آوردن دليل لال مى سازد. آن چه بودنش انگيزه شادى ست ، نبودنش انگيزهاندوه خواهد بود آغاز حجامت ،بريدن پشت است . روزگار پند دهنده ترين ادبكنندگانست . آن كه بيش از ديگران به سوى فتنه مى شتابد، به هنگام فرار، بىشرم ترينست . مرگ بر آرزو مى خندد. هديه ، بلاى اين جهانى را مى داند و صدقه ،بلاى آن جهانى را. آزاده چون آز ورزد، به بندگى درآيد و بنده چون قناعت پيشه كندآزاد گردد طعمه هاى روزگارانند زبان با جسمى كوچك ، جرمى بزرگ دارد. روزىكه بر ظالم عدل مى رود، سخت تر از روزيست كه بر مظلوم ستم مى رود. همنشينى باسنگين دلان ، همانند تب روح است . سگ پرسه زن ، بهتر از شير خوابيده است . درگيرى تو با ديوانه كامل ، بهتر از دگير شده با ديوانه با تمام است . گاه ،بازار ياقوت به كسات مى گرايد. پيروى كن ! و بدعت مگذار.! آن كه بى نياز ازتو، تو را گرامى مى دارد، او را پاس دار! به پشتوانه آن كه به پادزهر دسترسىدارى ، زهر منوش ! از آن مباش ! كه آشكارا شيطان را نفرين مى كنند، و پنهانى بدو مىگرايند. با حكيمان به سبكسرى منشين ! و با سبكسران به بردبارى . كسى دوستتوست كه با تو راست گويد، نه آن كه سخن تو را راست شمارد. در شايستگى زيادهروى نيست ، به همان سان كه زياده روى ، شايسته نيست .
شعر فارسى
شعر زير را كسانى از (ابن سينا) دانسته اند، و كسانى از (ابوعلى مسكويه ):
اگر دل از غم دنيا جدا توانى كرد
نشاط و عيش به باغ بقا توانى كرد.
وگر به آب رياضت برآورى غسلى
همه كدورت دل را صفا توانى كرد
ز منزلات هوس ، گر برون نهى قدمى
نزول در حرم كبريا توانى كرد
وگر ز هستى خود بگذرى ، يقين مى دان ! كه عرش ‍
و فرش و فلك ، زير پاتوانى كرد.
و ليكن ، اين عمل رهروان چالاكست
تو نازنين جهانى ، كجا توانى كرد؟
نه دست و پاى امل را فروتوانى بست
نه رنگ و بوى جهان را رها توانى كرد
چو بوعلى ، ببر از خلق ! گوشه اى بگزين !
مگر كه خوى دل از خلق ، واتوانى كرد.
شعر فارسى
از خواجه حافظ شيرازى (وفات . 791 ه‍):
به سر جام جم آنگه نظر توانى كرد
كه خاك ميكده ، كحل بصر توانى كرد.
گدايى در ميخانه ، طرفه اكسيرى ست
گراين بكنى ، خاك زر توانى كرد.
به عزم مرحله عشق ، پيش نه قدمى !
كه سوداهاكنى ، اراين سفر توانى كرد
تو گر سراى طبيعت نمى روى بيرون
كجا به گوى حقيقت گذر توانايى كرد؟
جمال يار ندارد نقاب و پرده ، ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد. (2)
شعر فارسى
از سيد فاضل شاه طاهر:
هر آن كس كه بر كام گيتى نهد دل
به نزديك اهل خرد، نيست عاقل
چو نقد بقانيست در جيب هستى
ز دامان او دست اميد بگسل
روانست پيوسته از شهر هستى
به ملك عدم از پى هم قوافل
به صد آرزو رفت عمر گرامى
نشد آرزوى دل از دهر حاصل
ندانم چه مقصود دارى ز دنيا؟
كه گشتى مقيد به دام شواغل
اگر ميل كسب كمالات و همى
حريم ضمير تو را گشت شاغل
همان گير! كز فيض فضل الهى
شدى بهره مند از فنون فضايل
به اصناف آداب ، گشتى مؤ دب
به دانش مقدم شدى در محافل
به قانون مشائيان بر مقاصد
اقامت نمودى صنوف فضايل
ز فرط توجه به سوى مبادى
چو اشراقيان كشف كردى مسائل
چه حاصل ؟ كه از صوب تحقيق دورى
به نزديك دانا به چندين مراحل
ندارد خبر فكر كوتاه بينت
زماهيت مبتدا در اوايل
ضمير تو ظاهرپرستست ، ور نه
چرا كرد در فعل ، اضمار فاعل
معلل به اعراض ، نفسى ست فعلت
كه گشتى از آن جوهر فرد، غافل
زاقسام اعراض ، در فن حكمت
جز اعراض نفسانيت نيست حاصل
تاءمل در ابطال دور و تسلسل
نهاده ست در پاى عقلت سلاسل
اگر قامت همت را درين ره
شود خلعت خاص توفيق شامل
نگردد سراپرده چرخ و انجم
ميان تو و كعبه اصل حائل
نشينى طربناك در بزم وحدت
بشويى غبار غم كثرت از دل
شوى سرخوش از جام توحيد و گويى
تخلصت من سجن تلك هياكل
خدايا! به آن شمع جمع نبوت !
كه روشن به نور ويست اين مسائل
به شاهى كه او در نماز ايستاده !
تصدق نموده است خاتم به سائل
به نور دل پاك زهراى ازهر
كه در عصمت اوست آيات نازل
به روشندلان سپهر امامت !
عليهم من الله رشح الفضائل
به حسن دل افروز خوبان دلكش !
به آه جگرسوز عشاق بيدل !
كه از لجه بحر كثرت ، دلم را
به عون عنايت رسانى به ساحل
ز سر چشمه وحدتم تر كنى لب
كه بر من شد از تشنگى ، كار مشكل
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (ورام ): عيسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد! گفت : اى ياران ! از چيزى كوچكاز مال دنيا - با سلامت دين - راضى باشيد. چنان كه دنياداران به اندكى از دين - باسلامت دنيا- خوشنودند و شاعرى اين معنى را چنين سروده است :
مردانى را مى بينم كه به اندكى از دين قناعت مى ورزند؛ گرچه در دنيا به چيزهاىكوچك راضى اند تو نيز از دنيا جهاندران به دين بى نياز شو! همچنان كه جهانداران ،به دنيادارى ، خود را از دين بى نياز مى بينند.
شعر فارسى
از مولوى :
اى كه جان را بهر تن مى سوختى
سوختى جان را و تن افروختى
اى دريغا! اى دريغا! اى دريغ !
آن چنان ماهى نهان شد زير ميغ
اندكى جنبش بكن همچون جنين
تا ببخشندت دو چشم نور بين
دوست دارد يار، اين آشفتگى
كوشش بيهوده به از خفتگى
اندرين ره مى تراش و مى خراش
تا دم آخر، دمى غافل مباش
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
يكى از لغت شناسان مى گويد: لفظ: (بس ) فارسى است و عامه مردم (عربى زبان )آن را به كار مى گيرند و در آن تصرف كرده ، (بسك ) و (بسى ) مى گويند وفارسى زبانان ، در اين معنى جز آن ، كلمه ديگرى ندارند، در حالى كه عربها به جاىآن ، از (حسب )، (بجل )، (قط) (به نحقيف طاء) و (اكفف ) و (ناهيك ) و (كافيك ) و(مه ) و (مهلا) و (اقطع ) و (اكتف ) استفاده مى كنند.
ترجمه اشعار عربى
از ابن حجر عسقلانى :
نكوهشگران ، آنگاه كه اشك من چون دريا روان شد، در آن (خوض ) كردند و من ، اشك خودرا پنهان داشتم ، تا راز عشق به شما را بپوشم و آنان در حديث ديگرى فرو روند. (1)
شعر فارسى
از همنشين ما (فصيحى ):
راه در دوست ، آشكار مسپار!
نامحرم پا بود درين ره ، رفتار
يا پاى چنان نه ! كه نماند نقشى
يا نقش قدم ، با قدم خود بردار!
شعر فارسى
از شاه طاهر دكنى :
ما بى تو، دمى شاد به عالم نزديم
خورديم بسى خون دل و دم نزديم
بى شعله آه ، لب زهم نگشوديم
بى قطره اشك ، چشم بر هم نزديم .
ترجمه اشعار عربى
شاعرى با استفاده از فقه سروده است :
ديده من ، از نگاه خود در رخسار ماهى ، گل سرخى رويانيد
اينك ! چرا لبان مرا از بوسيدن رخسار او باز مى داريد؟ و حق اينست كهمحصول از آن كشاورز است .
و پدرم كه - خاك او پاك باد - در پاسخ او گفته است :
از آن روى ، كه در قبيله و شرع ما، عاشقان ، بندگانند. و برده را حق تملك نيست . پسكشته او نيز از آن مالك اوست .
شعر فارسى
از عبيد زاكانى (وفات .772 ه‍):
بيش از اين ، بد عهد و پيمان مكن !
با سبك روحان ، گرانجانى مكن !
غمزه را گو: خون عشاقان مريز!
ملك زان تست ، ويرانى مكن !
با ضعيفان ، آن چه در گنجد، مگو!
با اسيران هر چه بتوانى ، مكن !
بيش از اين ، جور و جفا و سركشى
حال مسكينان چومى دانى ، مكن !
ور كنى با ديگران جور و جفا
با عبيدالله زاكانى مكن !
ترجمه اشعار عربى
از صدرالدين بن وكيل :
سرور من : اگر اشك از چشم و خون از دلم بريزد، از قصاص كننده پروا مدار! كه چشممكنيز تو و دلم بنده تست .
ترجمه اشعار عربى
از مصعب بن زبير:
در نياز من درنگ كن ! و در استوارى آن بكوش ! كه به مرحله تباهى رسيده است . اگر آنرا به عهده ديگرى بگذارى ، همانند كودكى ست كه از پستان دو زن شير خورده خورده است.
ترجمه اشعار عربى
مؤلف گويد: از آنچه كه پدرم - كه خاك او پاك باد! - انشاء كرده است و بيشتر اوقاتبرايم مى خواند:
به آن كه به تو نزديك است درود بگو! و كسى را كه از تو دور مى شود، فراموشى كن! دوستى هيچكس را به اكراه مخواه ! حوا فرزندان بسيارى زائيده است . اگر يكى از آنانجفا كرد، ديگرى را به جايش ‍ برگزين !
ترجمه اشعار عربى
از ابو نصر فارابى (260- 339ه‍):
از شوق ديدارتان باز نايستاده ام و دلم در آرزوى شماست . چگونه باز ايستم ؟ كه دوانگيزه (شوق ) و (آرزو) دارم . آنگاه كه به پا مى خيزم ، توجهم به سوى شماست وچگونه جز اين باشد؟ و كسى را جز شما بگزينم ؟ چه بسيار كه پس از شما اجازه ورودبه دلم را خواستند و نتوانستند.
ترجمه اشعار عربى
ابن زولاق در باره پسرى سروده است كه خادمى با خود داشته :
شگفت است كه يك تن خادم را به خدمت تو گماشته اند. در حالى كه خدمتكاران اينهمهزيبايى بيش از اين اند. رخسار تو ريحان است و دندانت گوهر. گوانه ات ياقوت است وخال تو عنبر.
ترجمه اشعار عربى
خباز بلدى به مناسبت سفر معشوقش در دريا گفته است :
معشوق رفت و از پى او دلى ماند كه غم و اندوه از خود نشان مى دهد. هنگامى كه كشتى ، اورا با خود برد، و دلم به غارت اشتياق رفت ، گفتم : اگر توانايى داشتم ، حمله مىكردم و همه كشتى ها را در اختيار مى گرفتم .
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :
ظاهرت چون گور كافر پر حلل
واندرون ، قهر خدا عزوجل
از برون طعنه زنى بر با يزيد
وز درونت ننگ مى دارد يزيد
هر چه دارى در دل از مكر و رموز
پيش ما پيدا بود مانند روز
گر چه پوشيمش ز بنده پرورى
تو چه را رسوايى از حد مى برى ؟
روز، آخر شد، سبق فردا بود
راز ما را روز، كى گنجا بود؟
گر بگويم تا قيامت زين كلام
صد قيامت بگذر، و آن ناتمام
در نگنجد عشق در گفت و شنيد
عشق دريايى بود بن ناپديد
گر بود در ماتمى صد نوحه گر
آه صاحب درد باشد كارگر
برگ كاهم پيش تو، اى تند باد!
من ندانم تا كجا خواهم فتاد؟
ناخوش تو، خوش بود بر جان من
جان فداى يار دل رنجان من
ترجمه اشعار عربى
از ديگريست ، شعرى آميخته از كلمات فصيح و لغات عاميانه :
پروردگار، مالك است و دنيا مزرعه ، ما، كشتگران فانى ايم و زارعان غفلت . جويبارانآرزو روانند و بادهاى اجل وزان و مرگ دروگريست كه با داس قدير مى درود. تن هاى ما،خوشه هايى هستند، كه به زودى از هم مى پاشند و سبزه اى كه بر آنست ، روز ديگر بهزردى مى گرايد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مولف : اى آن كه با نگاهت سحر مى كنى ! و اى ستمگرى كه دادگرى در وجود تو نيست!
خانه دلم را به عمد ويران كردى ، بدين سان از خانه مسكونى نگهدارى مى كنند؟
شعر فارسى
از قاسم انوار تبريزى :
سر بلندى بين ! كه دايم در سرم سوداى اوست
قيمت هر كس به قدر همت والاى اوست
(لن ترانى ) مى رسد از طور، موسى را خطاب
اينهمه فرياد مشتاقان ، ز استغناى اوست
اى دل ! اندر راه عشق ، از خوردن غم ، غم مخور!
مايه شادى عالم ، دولت غمهاى اوست
از تو تنها ماند قاسم ، كز تو تنها كس مباد!
لاجرم غم هاى عالم ، بر تن تنهاى اوست
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
علامه جمالدنيا والدين (حلى ) - كه خاك او پاك باد! - به خط خويش ‍ نوشته است : اىآن كه از سبب مرگ زندگان مى پرسى ! مرگ ، آنست كه حرارت طبيعى بدن را فرو مىنشاند، و حركات را ساكن مى كند. شيخ الرئيس (ابن سينا) نه از دانش طب بهره اى برد ونه از حكمتى كه برگرمى ها داشت . نه (شفا) او را از مرگ شفا داد و نه كتاب (نجات) سبب نجات او شد.
سخن مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مؤلف ، هنگامى كه به (سرمن راءى ) مشرف شده است :
اى ساربان ، در رفتن شتاب كن ! كه دل من ، تشنه (حمى ) است .
هنگامى كه مشهد امامان (حسن عسگرى ) و (على النقى ) (ع ) را ديدار كردى ، فروتنانه، خاكبوسى كن ! كه به يقين به نيكبختى هانايل شده اى و هرگاه ، سعادت حرم آنان ترا دست داد، - كه پروردگار مجلس ‍ نشينانآنان را سيراب سازد!- به فروتنى چشم بربند! و كفش از پاى بر آر كه در (وادى )هستى
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف ، به هنگام تشريف به مشهد مقدس سروده است :
اين ، گنبد سرور من است ، كه همچون آتش طور پديدار است . هان ! كفش ‍ از پاى برآر!كه به وادى قدس رسيده اى .
شعر فارسى
از پدر مؤلف است - كه تربتش پاك باد!-:
هرگز گلى را نبوئيدم ، مگر اين كه اشتياق ترا در من فزونى داد. هر گاه شاخه اى خمشد، پنداشتم كه به تو مايل است . نمى دانى چشمان تو با من چه كرده است ! اگر جسممن از تو دور بود، دل من با تست . هر خوبى كه در مردمست ، به تو منسوبست . تيرى بهدل من خورده است كه از كمان ابروى تو رها شده . اى اميد من ! درد و دواى من در دست توست! كاش ‍ مى شد كه جرعه اى باده از لبان تو بنوشم !
ترجمه اشعار عربى
از سيد رضى :
روزگار، به گذشتن بر ما شتاب مى ورزد. گاه ، به ناكام مى گذرد و گاه ، به كام
در هر روز انسان را آرزوهايى است كه انديشه او را دور نگه مى دارد از اجلى كه پيوستهبه او نزديك مى شود. روزگار ما را پند مى دهد. اما، باز نمى ايستيم . گويى با ما نيست. به زندگى سرگرميم و مرگ در تكاپوى خويش است . نتيجه روشن است اما ما نمىپذيريم . مردم ، همانند شترانى اند كه پس از رسيده بهمنزل ، چشم به راه كوچ ديگر دارند. به گياهى نزديك مى شوند، كه نيزه دار در پس آنبه كمين نشسته است . آنان كه بنا برافراشتند، خود، پيش از ويرانى آن به نيستىرفتند. نه بخشنده را بخشندگى در پناه مى گيرد و نه توانگر را توانگرى محفوظ مىدارد.
ترجمه اشعار عربى
از سخنان لطيف يكى از شاعران
به عشق آز ورزيد، و عشق به او روى آورد. و چون از آن او شد، طاقت نياورد. دريايى ديد وگمان برد كه آبخيزى ست و چون بر آن توانا نبود، غرق شد.
شعر فارسى
از سيد محمد جامه باف :
مى رفت چو جانم زتن غم فرسود
شد يار خبر دار و قدم رنجه نمود
برآينه رخش غبارى ديدم
گويا كه هنوزم نفسى باقى بود
و نيز از اوست :
چون پيك اجل به رفتنم داد نويد
جان ، كرد زهمراهى من ، قطع اميد
كس بر لب من زپنبه آبى نچكاند
جز ديده كه گشته بود از گريه سفيد
ترجمه اشعار عربى
ابوالفرج ، على بن هند، حكيمى اديب بوده است ، كه شهر زورى در (تاريخ الحكما) ازاو ياد كرده و اين دو بيت از گفته هاى اوست :
عيال وار، به درجات بلند نمى رسد. و انسان تنها، در آن مراتب اوج مى گيرد. خورشيد،از آن رو كه تنهاست ، آسمان را مى پيمايد و ستاره (جدى ) كه پدر (بنات النعش )است ، همواره به يك جاى مقيم است .
ترجمه اشعار عربى
به گفته (شهر زورى )، (ابو عبدالله معصومى ) گزيده ترين شاگردان (ابنسينا) بوده است . و شعر زير از اوست :
علاقه و اشتهاى من به سخن دانشمندان است . همچون علاقه تشنه به آب سرد.
شادمانى من در همنشينى با آنهاست ، همانند شادى كسى كه سفر رفته اش ‍ باز آيد.
شعر فارسى
از امير خسرو:
افغان بر آيد هر طرف ، كان مه ، خرامان در رسد
كاو از بلبل خوش بود، چون گل به بستان در رسد
آمد خيالش نيمشب ، جان دادم و گشتم خجل
خجلت بود درويش را، بيگه چو مهمان در رسد
امروز ميرم پيش تو، تا شرمسار من شوى
ورنه ، چه منت جان من ؟ فردا چو فرمان در رسد
من ، خود نخواهم برد جان از سختى هجران ، ولى
اى عمر! چندان صبركن ! كان سست پيمان در رسد
من ، خود نخواهم برد جان از سختى هجران ، ولى
اى عمر! چندان صبر كن ! كان سست پيمان در رسد
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
سقراط را گفتند: آيا از پادشاه روزگار خويش ترسانى ؟ گفت : من بر خشم و شهوتخويس فرمانروايم و اين دو بر او فرمانروايى دارند و او بنده اين دو است .
ترجمه اشعار عربى
از صلاح صفدى :
گنج ستايش خويش را به دهانش بخشيدم و از آن ، هر مضمون كميابى را گرد آوردم .پاداش آنهمه را بوسه اى خواستم . ابا كرد و غزلسرائيم بيهوده ماند.
ترجمه اشعار عربى
از ابن نباته مصرى :
اى محاسن پر فريب دارى ! از عيال وارى و فقر باك مدار! تو را چشم و قامتى ست ، كه آن، آهوى است ، و اين ، (قتاله ) اى
و نيز از اوست :
از خويشانش پرسيدم . رو به من آورد و از بسيارى اشكم شگفت زده شد. گيسوان مشكين وروى چو ماهش را نشان داد و گفت : اين ، دائيم ! و اين ، برادرم !
شعر فارسى
از نشناس :
دى در حق ما يكى ، بدى گفت
دل را زغمش نمى خراشيم
ما نيز نكوئيش بگوئيم
تا هر دو دروغ گفته باشيم
ترجمه اشعار عربى
از ابن حيوش :
گشواره به گوشى كه نديم را از پياله و صراحى بى نياز مى دارد. چه ، نشئه و رنگو طعم مى را در چشم و رخسار و دهان دارد
ترجمه اشعار عربى
از ابن مليك :
به طمع صله اى ، شما را ستودم ، و جز گناه و رنج ، بهره اى نبردم . اگر شما را در حقاديب صله اى نيست ، مزد خط و كفاره گناه او را بدهيد.
ترجمه اشعار عربى
ابيوردى
مديحه هايى همچون گلزار در وصف بخيلان سروده و تباهشان كرده ام . كه اگرخوانندگان آنها، ممدوح را ببينند، گويند چه شاعر دروغگويى !
ترجمه اشعار عربى
از ابن ابى حجله :
هلال را در آن زمان كه پرده اى از ابر بر چهره دارد، بگوى !: ياد آور رخسارى هستى ، كهمرا اشتياق اوست . تو را بشارت باد! پرده از رخسار بگير! و آن كجى كه در خود دارى !
ترجمه اشعار عربى
يكى از شاعران ، چه نيكو گفته است !:
اگر روزگار كرم كند، (بمى ) بخلمى ورزد، و آنگاه كه او سر بخشندگى دارد، روزگاربخيل مى شود.
ترجمه اشعار عربى
از ديگرى :
ياد سر منزل دوست ، ياد غم هاى منست . - آن كه مرا به جدائى و دورى دچار ساخته است . -ساكنان وادى كوى دوست ، چه نيكو مردمى اند! كه اشتياق آنان ، مرا چون نى ضعيف ساختهاست . همين كه كمى آرام مى گيرم . شوق ، عنان اختيار مرا به سوى آنان مى كشد. اگرپرنده اى به قصد پرواز برخيزد و به سرزمين آنان بپرد، بر او رشك مى برم .اگربه آرزوهايم برسم ، مشتاق همنشينى و همدمى آنانم .
عمر گذشت و از همدمى آنان بهره نبردم . در آرزوى آنان ، روزگارم به سر آمد. آن چه راكه پس از دورى شما كشيدم . كافيست ! پس از خود، به عشق من نيفزاييد! دوستانم !پيمانى را كه پيش از فراق با من بسته ايد، به ياد آريد! مرا ياد كنيد! آن سان شما راياد مى كنم . دادگرى حكم مى كند، كه مرا از ياد مبريد. از آن كه او را دوست دارم ، بپرسيدكه به چه گناهى از من روى برتافت و جفا كرد؟
شعر فارسى
يكى از بزرگان گفته است :
گر كشد خصم به زور از كف من دامن دوست
چه كند با كشش دل ، كه ميان من و اوست ؟
شعر فارسى
از جامى (818 - 898):
گفتم : به عزم توبه نهم جام مى زكف
مطرب زد اين ترانه كه : مى نوش ! ولا تخف !
آيا بود كه صف نعالى به ما رسد ؟
چون بر بسط قرب زنند اهل قرب ، صف
بشناس قدر خويش ! كه پاكيزه تر ز تو
درى نداد پرورش اين آبگون صدف
عمر تو گنج و هر نفس از وى يكى گهر
گنجى چنين لطيف مكن رايگان تلف !
جامى چنين كه مى كشد از دل خدنگ آه
خواهد رسيد عاقبة الا مر بر هدف
ترجمه اشعار عربى
از يمين الدوله :
هنگامى كه موى سپيد خويش ديدم ، دانستم كه هنگام مرگم نزديك شده است . و به حسرتفرياد كشيدم كه : آرى به خدا سوگند! اين موى سپيد، نخستين تار كفن منست .
ترجمه اشعار عربى
از يمين الدوله :
دوستى دارم كه از او به نيكى ياد مى كنم . ليكن ، پليدى درون او بر من محقق شده است .و آرزو ندارم كه شنوندگان آن را پنهان دارند.
شعر فارسى
از (ابو اسحاق ) صابى :
بده ساقيا باده ارغوانى !
فقد هد عطفى غناء الغوانى
جهان شد نو آيين ، شراب كهن ده !
كزو پير يابد نواى جوانى
خذالكاس اصفح عن الدار صفحا
فقد صافح الورد للارجوان
دع الروح تاءخذ من الروح حظا
اذاالريح جاءت بروح الجنان
فرو ريخت ابر از هوا در بحرى
بر انگيخت باد از زمين در كانى
قيامت مگر شد؟ كه كرد آشكارا
زمين گنج هايى كه بودش نهانى
برافروخت چون رايت فتح خسرو
سحاب از هوا، حله هاى دخانى
بآراء مسعود شاه استهلت
سعود بها اشرق المشرقان
وشيدله بالمعالى قصور
بهاالفرقدان من الفرق دان
جهان شهريارا! جهان مى بنازد
به تو، تا تو دارى ملك جهانى
به رتبت ، سليمانى ، آصف صفاتى
به شوكت ، فريدون رستم نشانى
اگر چشم عدلست ، در وى تو نورى
و گر جسم ملكست ، در وى تو جانى
به هندوستان سواد مديحت
چو طوطى ست كلكم به شكر فشانى
فنثرى له نثرة الجو تعنو
و شعرى له يسجدالشعريان
مرا تربيت كن ! كه در وصف ذاتت
به گردون رسانم بيان معانى
تصانيف سازم به فرخنده نامت
كه ماند همه در جهان جاودانى
الا! تا بگريد هوا در بهاران
وزان گريه خندد گل بوستانى
گل دولتت در بهار سعادت
مصون باد از تند باد خزانى !
ترجمه اشعار عربى
از(المعتزبالله ):
دوستان اين روزگار را آزمودم ، و كمتر به آنان علاقه مند شدم . اگر به جستجوىحالشان بپردازى ، دوست ظاهرند و دشمن باطن .
ترجمه اشعار عربى
ابونواس ، در عذر خواهى از آن چه به مستى گفته است ، گويد:
چنين است كه به مستى گناهى از من سر زده است . مرا ببخش ! كه تو از بخشندگانى .بر جوانى كه به مستى سخن گفته است ، مگير! كه به هشيارى نيز خردى ندارد.
ترجمه اشعار عربى
از عبد القادر گيلانى :
دلدارم به ديدارم آمد و همه شب را به ديدار او بيدار ماندم . و گفت : تو كه شبوصل را بيدار ميمانى ، شب هجر را چگونه خواهى خوابيد؟
شعر فارسى
از همايون :
روز وصلست ، به يك غمزه بكش زار مرا
به شب هجر مكن باز گرفتار مرا!
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بزرگى گفته است : رحمت خدا بر آن كس باد! كه كف دستش را بگشايد و فكش را ببندد
و بستى در اين مضمون گفته است :
سخن بگو! و آن چه مى توانى به حكمى بگو! زيرا، كلام تو جاندارست ، و سكوت توجماد. و اگر سخن محكم نيافتى ؛ تا بيان كنى ، سكوت تو نشانه محكمى خرد توست .
ترجمه اشعار عربى
از اشعار منسوب به امام زين العابدين (ع ):
دنيا رانكوهش كردم و گفتم : تا كى بايد اندوه راتحمل كنم ؟ و گشايش ‍ نيابم ؟ آيا هر بزرگوارى كه پيوند با على دارد، زندگى براو حرام است ؟ دنيا گفت آرى ! اى فرزند حسين ! از آنگاه كه على مرا طلاق گفت ، شما هدفتير دشمنى منيد.
ترجمه اشعار عربى
از صاحب الزنج :
ما آن كسانيم ، كه اگر روزى شمشيرهايمان آخته شوند، خونريزند. بر كف دست ظهور مىكنند و برسرهاى پادشاهان فرود مى آيند.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف به تغزل گفته است :
اى كشنده من ! چشمان تو را حق بزرگى بر من است . از آن روى ، كه از جادوى آنها سحرىآموختم ، كه زبان رقيب و ملامتگر را بستم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
نيز از مؤلف است :
تا منزل آدمى ، سراسر دنياست
كارش همه جرم و كار حق لطف و عطاست
خوش باش ! كه آن سرا چنين خواهد بود
سالى كه نكوست ، از بهارش پيداست .
شعر فارسى
از حالتى :
حاجى به طواف كعبه اندر تك و پوست
وز سعى و طواف ، هر چه كرده ست ، نكوست
تقصير وى آنست ، كه آرد دگرى
قربان سازد به جاى خود در ره دوست
شعر فارسى
از شيخ ابوسعيد:
غازى ، زپى شهادت اندر تك و پوست
غافل ، كه شهيد عشق فاضل تر ازوست
فرداى قيامت ، آن ، به اين كى ماند؟
كان كشته دشمنست و اين كشته دوست
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
از جنازه هاى كه از راه مى رسند، در هراسيم . و چون از ما پنهان مى شوند، از ياد مىبريم . ترس ما، همچون ترس گوسفندان از گرگست ، كه چون از ديدشان پنهان شد،باز، به چرا مى پردازند.
شعر فارسى
از شوقى :
شوقى ! غم شوخ دلستانى دارى
گر پير شدى ، چه غم ؟ جوانى دارى
شمشير كشيده ، قصد جان ها دارد
خود رابرسان ! تو نيز جانى دارى .
ترجمه اشعار عربى
مجنون گفت :
از شنيدن سخن ديگران باز مانده ام . مگر آن چه كه از آن تست كه اين ، كار منست . نگاهم رابه آن كه با من سخن مى گويد پيوسته مى دارم و تمامى خردم با تست .
ترجمه اشعار عربى
ليلى گفت :
هر حالى كه مجنون داشت ، من نيز داشتم اما برترى من بر او آشكار است و آن ، اينست كه اوپديدار كرد و من در رازدارى فرو مردم .
نيز ليلى گفته است :
مجنون عامرى ، قصه عشق خويش آشكار كرد. اما من نهفتم و در اشتياق خويش نابود شدماگر به قيامت ندا دهند كه قتيل عشق ، كيست ؟ اين تنها منم كه پيش خواهم آمد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
ازمؤلف :
زيبارويى را دوست دارم ، كه آيت همه روشنى هاست . بسيار كسان دروصال او ناكام مانده اند. و حديث درماندگى خويش را پنهان مى دارند. به سرگذشت مننمى پردازد. چه ، مى ترسد كه اگر به من گوش فرا دهد، دلش ‍ به رقت آيد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
و نيز از اوست :
زيبا رويى را دوست دارم ، كه مرا بيچارگى واگذاشته است .دل گرفتارم ، از دست او بى آرام است . چه بسيار كه شكايت به او بردم و همين كه با اورويا رو شدم ، شكايت خويش از ياد بردم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
ونيز از اوست :
آن كه دوستش دارم ، چه زيباست ! و نكوهشگر من ، چه نادانست ! چه جام هاى اندوه كه مرانوشاند! و چه اندازه دلم بار جفا كشيد!
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
و نيز از اوست :
اگر روزگار، مرا از همنشينانم جدا دارد،از تنهايى خود در ميان مردم شكوه نمى كنم . كههمواره اشتياق يارانم را با خويش دارم و اندوه ، يار منست و با آن خو گرفته ام .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
و نيز از اوست :
اى مهتاب تيره شبان ! كه به هجر خويش مرا كشته و بار ديگر بهوصال ، زنده داشته ! ترا به خدا! به خون ريختنم بكوش ! كه تاب شب دورى را ندارم.
ترجمه اشعار عربى
يكى از شاعران گفته است :
اگر پيش از آن كه بميرم ، به هم باز رسيم ، خويش را از درد نكوهش ، درمان مى كنيم واگر دستان مرگ ، ما را در ربايد، بسى حسرت ها كه در زير خاك خواهيم داشت .
و شاعرى فارسى زبان نظير اين مضمون را بدين ابيات سروده است :
گر بمانيم زنده ، بر دوزيم
جامه اى كز فراق چاك شده ست
ور نمانيم ، عذر ما بپذير !
اى بسا آرزو كه خاك شده ست
حكايات تاريخى ، پادشاهان
عربى را كنيزكى بود، كه او را بسيار دوست مى داشت . عبدالملك (بن مروان ) او را گفت :خواهى كه خلافت از آن تو باشد؟ گفت : نه . گفت : چرا؟ گفت : امت مى ميرد و تباه مىشود. گفت : چه خواهى ؟ گفت سلامتى . گفت : ديگر چه ؟ گفت : روزى گشاده ، كه كسى رابر من منت نباشد. گفت : ديگر چه ؟ گفت : گمنامى . چه ، بلا، بر نام آوران تندتر فرودآورد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
جالينوس گفته است : سران ديوان سه اند: آلودگى هاى طبيعت ، بدانديشى مردم وبندهاى عادت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : شكوه خاموشى را به گفتار ناچيز مفروش ! و نيز: نگاه ، تيرى استزهرين ، از تيرهاى شيطان .
شعر فارسى
از فيضى (دكنى 954 - 1004 ه‍):
ما اگر مكتوب ننويسيم ، عيب ما مكن !
در ميان راز مشتاقان ، قلم نامحرم ست
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در كتاب (عجايب المخلوقات ) درباره سيب آمده است :
در ذات سيب ، روح نهفته است . و با اشتياق و طرب از آن بهره مى گيرند. در آن ، داروىضعف قلب نهفته است و غم و رنج را مى زدايد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف كه - خدا از او در گذرد - گفته است :
خوش آن كه صلاى جام وحدت در داد
خاطر ز رياضى و طبيعى آزاد
بر منطقه فلك نزد دست خيال
در پاى عناصر سر فكرت ننهاد
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
ونيز مؤلف گفته است :
كارى زوجود ناقصم نگشايد
گويى كه ثبوتم انتفامى زدايد
شايد زعدم ، من به وجودى برسم
زان رو كه ز نفى نفى ، اثبات آيد.
تفسير آياتى از قرآن كريم
عارفى در تفسير آيه شريفه (ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمدربك ) گويد: و يا از درد آن چه پيرامون تو مى گويند، به ثنا خوانى ما، آرام گير! ونزديك به اين معنى ست ، كه گفته اند: پيامبر (ص ) منتظر رسيدن وقت نماز بود و(بلال ) را مى گفت اى بلال ! ما را راحت كن ! يا: با اعلام وقت نماز ما را راحت كن ! و نيزنديدى ؟ كه گفت : (نماز، نور چشم منست . و از همين رديف است ، يكى از دو وجهى كه روايتشده است ، كه مى گفت : اى بلال ! به تعجيل در اذان ، آتش شوق ما را به نمازفروبنشان ! و اين معنى ، همانست ، كه (صدوق ) كه - روانش پاك باد! - گفته است . ومعنى ديگر، مشهورست . و آنست كه منظورش از واژه (ابرد) آن بوده است كه نماز را تازمانى كه شدت حرارت هوا بنشيند، به تاءخير بينداز!
شعر فارسى
از مثنوى :
اين جهان همچو درختست ،اى كرام !
ما بر او چون ميوه هاى نيم خام
سخت گيرد ميوه ها مرشاخ را
زان كه در خامى نشايد كاخ را
چون رسيد و گشت شيرين ، لب گزان
سست گيرد شاخ را او بعد از آن
چون از آن اقبال ، شيرين شد دهان
سرد شد بر آدمى ملك جهان
عاذلا !چند اين سرايى ماجرا!
پند كم ده بعد ازين ديوانه را!
من نخواهم ديگر اين افسون شنود
آزمودم ، چند خواهم آزمود؟
هر چه غير شورش و ديوانگى ست
اندرين ره ، روى در بيگانه ست
هين ! منه بر پاى من زنجير را!
كه دريدم پرده تدبير را
عشق و ناموس ، اى برادر! راست نيست
بر در ناموس ، اى عاشق . مايست !
وقت آن آمد، كه من عريان شوم
جسم بگذارم ، سراسر جان شوم
اى خبرهات از خبر ده بى خبر!
توبه تو، از گناه تو بتر
همچو جان ، در گريه و در خنده شو!
اين بده ! وز جان ديگر رنده شو!
جستجويى از وراى جستجو
من نمى دانم ، تو مى دانى ، بگو!
حال و قالى ، از وراى حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال
غرقه اى نه ، كه خلاص باشدش
يابجز دريا كسى بشناسدش

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation