بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ترجمه اشعار عربى
شعر:
پروردگارا! در دلى كه به اندازه خردلى جز مهر تو باشد، دانم كه آندل بيمارست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث است كه : ايمان بنده اى به كمال نمى رسد، مگر اين كه آن چه را كه نمىشناسد، بيش از آن چه مى شناسد، دوست بدارد.
ترجمه اشعار عربى
صاحب بن عباد گفته است :

رق الزجاج و رقت الخمر
و تشا كلا فتشابه الامر
فكانما خمر و لا قدح
و كانما قدح و لا خمر
و عراقى ، اين مضمون را به فارسى ، چنين سروده است :
از صفاى مى و لطافت جام
در هم آميخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نيست گويى مى
يا مدام است ، نيست گويى جام
و ديگرى ، نزديك به مضمون دو بيت (صاحب ) چنين سروده است :
جامى كه به لطف نوشيدم و گمان بردم كه به جاى شراب هوا در آن ريخته اند. شرابىسبك بود. چنان ، كه گويى جام پر و خالى ، يكسان بود.
ترجمه اشعار عربى
امام فخر رازى ، در مجلس درس خويش بود كه بناگاه ، كبوترى كه بازى او رادنبال مى كرد، وارد شد و پناه جويان ، خويش را به دامان او افكند. (ابن عنين ) در اينزمينه شعرى سرود كه برخى از ابيات آن ، چنين است :
كبوترى به نزد سليمان روزگار آمد كه پرتو مرگ از بالهاى صيادش ‍ مى درخشيد.آيا چه كسى اين كبوتر سبزگون را آموخته بود كه خانه تو حرم امن هر پناه جوىترسانى ست ؟
ترجمه اشعار عربى
ماءمون ، اين ابيات را براى پيكى سروده است كه به نزد معشوق خويش ‍ فرستاده :
مشتاقانه ترا فرستادم و تو به ديدار نايل شدى . و به تو بدگمان شدم . چشم تو،زيبايى چهره اش را دريافت و گوش تو از نغمه او بهره مند شد. نشان آن ديدار را درچشم تو مى بينم گويى چشمانت از زيبايى رخسارش ‍ دزديده اند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
سور چرانى ، فرزند را گفت : پسركم ! اگر در مجلسى ، جا، بر تو تنگ بود، كسى راكه در كنار تست ، بگو: مبادا جاى شما را تنگ كرده باشم ! و او، از جاى خود مى جنبد و جابر تو باز مى شود.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
بر گونه هايش سپيدى و سرخى به هم آميخته اند. گفته شد: چيست ؟ و گفتم : خط وخال حسن ! كه جا دارد دلم را به نگاهى بدهم .
شعر فارسى
شاعرى سروده است :
تنم از ضعف چنان شد، كه اجل جست و نيافت
ناله هر چند نشان داد كه : در پيرهنم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
دانش موسيقى ، دانش ست كه به وسيله آن ، نغمه ها و (ايقاع ) و چگونگى تركيب آوازها وشيوه گرفتن آلات موسيقى را مى شناسم . و موضوع آن ، صوت است از حيث تاءثيرى كهدر روح دارد، به اعتبار نظمى كه دارد: و (نغمه ) صوتى ست كه در مدتى از زمان ، بهطول انجامد. همچنان كه حروف ، در كلمات جريان مى يابند. رديف هايش (هفده ) و اوتارش(هشتاد و چهار) است . اما (ايقاع ) اعتبار زمانى صوت است . و از نظر شرعى ، آموختن ايندانش مانعى ندارد. و بسيارى از فقيهان نيز در اين فن ، سرآمد بوده اند اما شرع مطهر ماكه - بر قاضيانش ‍ درود باد! - عمل آن را منع كرده است و كتابهايى كه در اين فن تصنيفشده است ، تنها بهره علمى دارند. و آن كه موسيقى عملى مى داند، نغمه هايى را كه از هرساز به حسب اتفاق شنيده شود. مورد بحث قرار مى دهد. و نوازندگان ، نغمه ها را آنگونه كه از آلات طبيعى همچون گلوى انسان ، يا آلات موسيقى شنيده شود، مورد بحثقرار مى دهند و آن چه كه مى گويند كه الحان موسيقى از برخوردهاى فلكى گرفتهشده است ، از جمله رموز است . زيرا، در افلاك برخوردى نيست و نه كوبيدنى هست و نهصدايى .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
نامه ايست كه (غزالى ) به نظام الملك نوشته است و در آن ، خواهش او را كه پذيرفتنتدريس در نظاميه بغداد از سوى غزالى بود و در آن وعده منصب هاى عالى داده شده بود،پاسخ گفته است . غزالى ، پس از آن كه زهد پيشه كرد، از تدريس در نظاميه دست كشيد.
(بسم الله الرحمن الرحيم : و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ). بدان ! كه مردم، در توجه كردن به آنچه بدان روى آورده اند، سه دسته اند. نخستين ، عوام اند، كه بهدنياى گذرا اكتفا كرده اند. و پيامبر (ص ) آنان را باز داشته است . در سخن خويش كهفرموده است : هيچگاه دو گرگ درنده با گله گوسفند چنان نكنند، كهمال دوست و اسرار افكار با دين وى كنند. و گروه دومين خواص قوم اند، كه آخرت را بردنيا برترى نهند و دانند كه آخرت بهتر است و از اين رو، در دنيا به كار نيك پردازند.پيامبر (ص ) اينان را نيز به كوتاهى در عمل نسبت داده است كه فرموده است : دنيا برآخرت جويان حرام است . و آخرت بر دنيا جويان . و اين دو، بر خدا جويان . و گروه سوم، ويژگان اند، و آنانند كه دانسته اند كه بالاى هر چيزى ، چيز ديگرى است و آن ،ناپايدار است و انسان دانا، ناپايدار را دوست ندارد. و به حقيقت دانسته اند. كه دنيا وآخرت ، برخى از آفريده هاى خدايند و مهم ترين امور دنياى ، دو امر ميان تهى اند. يعنى :خوردن و زناشويى كردن . و در اين دو كار، همه حيوانات با آدميان شريكند. و رتبهوالايى نيست . بدين سبب ، از آن ، روى برتافته اند و به پروردگار خويش ‍ روى آوردهاند. و بر آن ها، اين معنى آشكار شده است كه : (الله خير و ابقى ) و حقيقت (لا اله الاالله ) بر آنان روشن شده است . و نيز اين معنى دانسته اند كه : هر كس به كسى جز خدارو كند، از (شرك خفى ) خالى نيست . و همه موجودات در نظر آنان به دو دسته اند. خدا وغير خدا. و آن دو را كفه هاى ترازوى خويش ساخته اند و دلشان ، زبان آن ميزان است
چون بينند كه دلشان به كفه خداوندى مايلاست ، به سنگينى كار نيك خويش حكم كنند و هر گاه بينند كه به كفه ديگرمايل است دانند كه كفه گناهانشان سنگين شده است .
همچنان كه گروه نخست ، در برابر گروه دوم (عامى )اند، گروه دوم نيز در قياس باگروه سوم عامى اند. و بدين ترتيب ، سه گروه به دو گروه در مى آيند.
اكنون گويم كه وزير، مرا از مرتبه بالا، به مرتبه فرودين خوانده استحال آن كه ، من ، او را از مرتبه فرودين ، به مرتبه بالا مى خوانم كه آن اعلا عليين است.
و راه به سوى خدا، از بغداد و توس و از همه جا به خدا، يكى ست هيچيك ، از ديگرىنزديك تر نيست . و از پروردگار مى خواهم كه او را از خواب بيخبرى بيدار كند! كه ازامروز، در فردايش بنگرد. پيش از آن كه كار از دستش برود. والسلام .
ترجمه اشعار عربى
صلاح صفدى گفته است :
مپنداريد! كه معشوقم از سر مهربانى مى گريد. از مهربانى نمى گريد، كه شمشيرنگاه خويش را آبدار مى كند.
و شريف قزوينى اين مضمون را چنين سروده است :
نه از رحمست ، اگر تر ساخت جانان چشم فتان را
براى كشتن من آب داده تيغ مژگان را
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابوسعيد اصفهانى ، شاعرى ظريف و پسنديده بود و گوشى سنگين داشت . وقتى ، كسىاو را مخاطب ساخت و ابوسعيد گفت : بلندتر بگو! زيرا، سنگينى گوش من ، همانندسنگينى روح تست . او از جمله شاعران صاحب بن عباد بود كه ثعالبى در يتيمة الدهر ازاو ياد كرده است و شعرش ‍ در نهايت خوبى ست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اصمعى گفت : شنيدم ، كه باديه نشينى مى گفت : پروردگارا! مادرم را ببخش ! گفتم : ازچه پدرت را نگويى . گفت : پدرم حيله اى داند تا خويش ‍ را برهاند. مادرم زنى ضعيفاست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكيمى را گفتند: چرا دنيا را ترك گفتى ؟ گفت : چون از زلالش بازداشته شدم ، از درد آننيز خوددارى كردم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عارفى را گفتند: بهره خويش از دنيا برگير! كه تو ناپايدارى . گفت :حال كه چنين است لازم آمد بهره خود بر نگيرم .
ترجمه اشعار عربى
خدايش خير دهاد! - كه نيكو سروده است :
گمان كن به خواسته هاى خويش رسيده اى ! و بر روزگار فرمانروايى دارى . مگرروزگار كوتاه عمر را مرگ در پى نيست ؟ و نه اينست كه آدمى ، هر چه به كف آورد، ازوى مى گيرند؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اسكندر گفت : خرد بر عاقل بهتر حكم مى راند. تا شمشير بر نادان
حكاياتى كوتاه و خواندنى
چون عبدالملك بن زيات - وزير متوكل - پس از شكنجه هاى بسيار در گذشت . در جيب اوكاغذى يافتند، كه بر آن ، اين ابيات ابوالعتاهيه نوشته بود:
از روزها به يكديگر راهى ست . همچنان كه چشم به خواب مى بيند. شتاب نورزيد!مهلتى ! كه دنيا دولتى است كه از دودمانى به دودمانىانتقال مى يابد. اگر زمان هم به دير بيانجامد، مرگ پيرامون تو دور مى زند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ثمامة بن اشرس گفت : از سوى هارون الرشيد، به تيمارستانگسيل شدم ، تا نارسايى هاى آنجا را بهبود بخشم . در ميان ديوانگان ، جوانى زيباروىديدم كه به نظر مى آيد، ديوانه نيست . با او سخنى گفتم . و او گفت اى ثمامه ! تو مىگويى : بنده بايد پيوسته بايد شكر نعمت خداوندى بگويد. و چون به گرفتارىدچار شود، شكيبايى ورزد. گفتم : چنين است . ديوانه گفت : اگر تو مست بودى و خوابيدىو غلام تو برخاست و ترا ناخواسته آزرد. بگو ببينم كه اين نعمتى است كه بايد آنراسپاس گويى ، يا بليه اى است كه بايد بر آن شكيبا باشى ؟. ثمامه گفت : شگفت زدهماندم و ندانستم كه چه گويم ؟. جوان سپس گفت : پرسش ديگر. گفتم : بگو! گفت آن كهبه خواب رود، چه وقت لذت خواب را دريابد؟ اگر گويى : پس از بيدار شدن ، آن معدوماست . و لذتى ندارد. اگر گويى : پيش از خواب . آن نيز چنين است و اگر گويى : درحال خواب . در آن هنگام ، شعور درك لذت را نداشته است . ثمامه گفت : مبهوت ماندم . وپاسخى نداشتم .
آنگاه گفت : پرسش ديگر. گفتم : چيست ؟ گفت : هر گروهى (نذيرى ) دارد، پس ، پيامبرسگان كيست ؟ گفتم : ندانم . آنگاه گفت : اينك ! پاسخ پرسش ها: اما پاسخ پرسشنخستين سه گونه است . يا نعمتى ست و مى تواند آن را سپاس گويد. يا گرفتارى ستو مى تواند بر آن بردبار باشد. و يا گرفتارى ست و بايد از آن دورى كرد، تاگرفتار ننگ آن نشد. و اما پاسخ پرسش دومين : مورد مزبورمحال است . زيرا خواب درد است و با وجود درد، لذتى متصور نيست . و اما پرسش سوم :آنگاه جوان سنگى از آستين بيرون آورد و گفت : ترساننده اش اينست و سنگ را به سوى منانداخت . اما سنگ به خطا رفت . آنگاه گفت : اى سگ حقير! (نذير) ترا از دست داد. ثمامهگفت : دانستم كه او نيز عقل خويش از دست داده است ، بازگشتم و پس از آن ، ديوانه اى رانديدم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بهلول نشسته بود و كودكان او را مى آزردند و او مى گفت : (لاحول و لا قوة الا بالله ) و تكرار مى كرد. چون آزردن او به دراز كشيد، برخاست و باعصاى خويش به آنان حمله برد و مى گفت : به سردار سپاه حمله مى برم و باكى ندارمكه بمانم ، يا كشته شوم .
كودكان ، از ترس ، به روى هم مى افتادند.بهلول گفت : سپاه شكست خورد. اميرالمؤمنين گفته بود: در جنگ پشت نكنيم و از پىگريخته نرويم و مجروح را نيازاريم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين : من به تجربه دريافته ام كه صبر، عاقبتى پسنديدهدارد. دلتنگ نباش ! و ابراز ناتوانى مكن ! كه در اين صورت ، پيروزى در ميان ناتوانىو دلتنگى نابود مى شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بر بازوبند قابوس و شمگير به خط او نوشته بود: اگر بيوفايى ، سرشت آدميانست، پس ، به هر كس اعتماد داشتن عجزست و اگر مرگ بناچار خواهد آمد، تكيه كردن به دنيانادانى ست و اگر تقدير حتمى ست ، پس ، دورانديشى بيهوده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : اگر جوياى عزتى ، آن را در اطاعت بجوى ! و اگر بى نيازى خواهى، از قناعت بخواه ! آن كه خداى را اطاعت كند، پيروزيش ‍ افزون شود و آن كه قناعت پيشهكند، فقر از او دور شود.
فرازهايى از كتب آسمانى
در (شرح شهاب ) از (راوندى ) نقل شده است كه : در اخبار آمده است از دميدن صبح ، تاطلوع خورشيد، خواب ، ناپسند است . چه ، آن ، وقت تقسيم روزيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : دنيا سراى رنج هاست : آن كه در طلب دنيا شتاب ورزد، خويشتن به رنجافكنده است و آن كه درنگ كند، ياران خويش را.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه ترا براى كارى دوست دارد، با انجام آن ، رهايت كند.
نيز از سخنان حكيمانست : مجلس خاصان انس دارد، نهمحفل پر جمعيت .
و نيز از سخنان بزرگانست : از دوستان انصاف طلبيدن ، انصاف نيست .
شاعرى گفته است : اى دوستدار دنيا! دنيا از روبرو ترا فريفته است ، و چون روبگرداند، ترا پشيمان سازد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در (تلويحات ) از افلاطون الهى نقل شده است كه گفت : چه بسيار كه به هنگامرياضات ، با خويش خلوت مى كردم و در احوال موجودات مجرد از ماديات مى نگريستم . وبدنم ، در گوشه اى مى افتاد، گويى كه من نيز مجرد بوده ام . و از پوشش هاى طبيعى ،عريان هستم . و در ذاتى فرو رفته ام و جز همان ، به هيچ چيز ديگرى نمى انديشم و جزآن ، به چيز ديگرى نمى نگرم . و خويش را بيرون از چيزهاى ديگر مى ديدم . بدين هنگام، خويش را در زيبايى و نور و روشنى و درخشش و خوبى هاى شگفت آور مى ديدم . كه هركسى را مبهوت مى دارد پس ، بدان ! كه من ، جزئى از اجزاى عالم علوى روحانى كريمشريف ام و زندگى پرتكاپويى دارم .
سپس ، از آن عالم ، به عالم الهى بالا رفتم و به حضرت ربوبيت رسيدم ، و گويى ،در آن جا گرفته ، يا، بدان آويخته ام . و فراتر از عالم نورانى عقلانى ام . و گويىدر آن جايگاه شريف ايستاده ام و آن جا را سرشار از نور و روشنى مى بينم كه زبان ،طاقت توصيف آن را ندارد. و گوش ، توان شنيدن وصف آن را. و چون در آن عالم غرق شدم، و نور بر من غلبه كرد، چندان نگذشت ، كه از آن مرتبه ، به عالم انديشه فرود آمدم ودر اين هنگام ، انديشه ، حجاب آن نور شد و شگفت زده ماندم كه چگونه از آن عالم فروافتادم ؟ و عجب داشتم كه چگونه خويش را سرشار از نور ديدم ؟ با آن كه با همان كالبدپيشين بودم . در اينجا، به ياد گفته (مطريوس ) افتادم كه ما را امر مى كرد كه هموارهدر جستجوى گوهر نفس شريف و ارتقاء عالم عقل باشيم .
شعر فارسى
شاعرى چه نيكو سروده است :
هر چيز كه هست ، آن چنان مى بايد
ابروى تو گر راست بدى ، كج بودى .
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (عدة الداعى و نجاح الساعى ) : ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (ع ) بهمفضل بن صالح گفت : اى مفضل ! خدا را بندگانى ست كه پنهانى ، خالصانه به وىپردازند و او نيز با نيكويى خالصانه ، به آنان پردازد. و آنان ، كسانى هستند كه درروز رستاخيز، نامه عملشان از كردار زشت خاليست . و آنگاه ، كه در پيشگاه خداوندىدرآيند، آنان را از رازهاى پنهانى كه با او داشته اند، سرشار كند. گفتم : سرور من !چرا چنين است ؟ فرمود. آنان فراتر از آنند كه فرشتگان نگهدارنده از آن چه ميان او وآنانست ، آگاه شوند.
مضمونى نظير اين گفته اند و گمان كنم از بابا فغانى ست :
بيا! كه در دل تنگ من از خزينه عشقت
امانتى ست ، كه روح الامين نبوده امينش
از ديگرى ست :
عاصى اندر خواب ، نام توبه نتواند شنيد
گر بداند عشقبازى عفوش با گناه
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشينى را گفتند: فرداى قيامت پروردگار، به حسابت رسيدگى مى كند. گفت : اىفلان ! مرا شاد كردى . زيرا چون كريم به حساب رسيدگى كند، بخشندگى كند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حكايت شده است كه : عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به كار داشت . چون آنرا فروخت ، به علت عيب هايى كه داشت ، به او باز گرداندند و او گريست . اما مشترىگفت : اى فلان ، مگرى ! كه بدان راضيم . و او گفت : گريه من از اين نيست . بلكه از آنمى گريم كه در بافت آن ، كوشش بسيار كردم و به سبب عيب هاى پنهانى ، به من بازگردانده شد. و از آن مى ترسم تا عملى كهچهل سال در آن كوشيده ام نپذيرند.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى را پرسيدند: چگونه صبح خويش را آغاز كردى ؟ گفت : با تاءسف بر ديروز وبيزارى بر امروز و خوار داشتن فردا.
ترجمه اشعار عربى
شعر:
مردمى را مى بينم ، كه به اندكى از دين بسنده مى كنند و به اندكى از زندگى خرسندنيستند. با يارى گرفتن از دين ، از دنياى شاهان بى نياز باش . آنچنان كه پادشاهان ،با روى آوردن به دنيا، از دين بريده اند.
سخن عارفان و پارسايان
يحيى معاذ رازى در مناجات خويش گفت : پروردگارا! با همه گناهكاريم ، دور نيست ، كهاميد من به بخشش تو، بر درستى عملم غالب آيد. چه ، در كارهايم به بى ريائى خويشاعتماد داشته ام . و چگونه نترسم ؟ كه به تباهى شناخته شده ام و در گناهان خويشهمواره به عفو تو تكيه كرده ام و چگونه نبخشى ؟ كه به بخشش موصوفى .
با كندن ريشه بدى ها از سينه خويش ، ريشه بدى ها را از سينه ديگران بكن !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
در كتاب (ورام ) آمده است كه دو فرشته به هم رسيدند. يكى ، به ديگرى گفت : ماءمورشده ام ، تا ماهيى را كه فلان يهودى دوست دارد، به سوى او برانم . ديگرى گفت :ماءمور شده ام ، تا روغن به چراغ فلان زاهد بريزم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حاصل تفاضل مربعات دو عدد، برابر است باحاصل ضرب تفاضل آن دو، در مجموع آن دو عدد
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
از پيش چشم رفته خود را از ياد مى بريد. ودل او در گرو محبت شماست . شما چون مسافر كشتى ايد. كه چون پياده شد، همسفر خويشرا فراموش ‍ مى كند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
به (علف )، (حشيش ) نگويند. مگر هنگامى كه خشك شده باشد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب (غررالحكم ) از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): دوست نيز انسانى ست . تنها، كسىغير از تست . زن ، فتنه است فتنه تر آن كه انسان از او ناگزيرست . شركت درمال ، آشفتگى انگيزد و شركت در راى ، به درستى انجامد. آن چه سبب مى شود، كهناتوان به مقصود رسد، همانست كه توانا را از مطلوب باز مى دارد.
خدمتگر تو، چون خدا را نافرمانى كرد، او را بزن ! و چون تو را نافرمان شد، ببخش ! از هر چيز، تازه اش را برگزين ! و از دوستان ، كهنه ترينشان را. كار نيك را با ازياد بردنش زنده سازيد! كه منت نهادن ، آن را تباه سازد.
نيت خالى از تباهى ، بر عاملان آن ، دشوارتر از كوشش طولانى ست . چون موى سياهتبه سپيدى گرايد، خوشى هاى جوانيت مى ميرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ديو جانس ديد كه زنى را سيل مى برد و او به ياران خويش گفت : اينجاست كه ضربالمثلى صدق مى كند كه مى گويد: بگذار شرى را شر ديگرى بشويد. و نيز ديد كهزنى آتش حمل مى كند و گفت : حاملى بدتر ازمحمول !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديو جانس ، زنى را ديد كه آرايش كرده ، از خانه بيرون مى آمد. و گفت : آمده است تاديگران بينندش ، نه او ديگران را بيند. و نيز دخترى را ديد كه نوشتن مى آموخت و گفت :اين زهرى است كه زهر مى نوشاند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از ياران اسكندر گفت : شبى اسكندر، يارانش را خواند، تا ستارگان را به آناننشان دهد. و خواص و مسير هر يك را بگويد. آنان را به باغى برد و در حين راه رفتن بادست ، به ستارگان اشاره مى كرد. كه بناگاه در چاهى فرو افتاد. و گفت : آن كه بهدانش بالاى سر بپردازد، از زير پاى خويش ‍غافل مى ماند.
سخن عارفان و پارسايان
حسن بصرى را گفتند: دنيا را چگونه مى بينى ؟ گفت : انتظار گرفتارى ها، مرا از توقعبه آسايش باز داشته است .
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان حسن بصرى : اى فرزند آدم ! تو در اسارت دنيايى . به خوشى هايى راضىشده اى كه در گذرست . و به نعمت هايى كه ناپايدارست . و به سلطنتى كه ماندنىنيست . پيوسته خويش را وبال گرد مى آورى و براى ديگران به جمعمال مى پردازى . چون بميرى ، و بال را به گور خويش مى برى ومال را به خاندان خود رها مى كنى .
ترجمه اشعار عربى
دعبل شاعر را گفتند: وحشت را در چه مى بينى ؟ گفت : در نگريستن به مردم . آنگاه ، اينشعر، خواند:
مردم چه زيادند! نه ! بل ، بسياركم اند. و خدا مى داند، كه در اين دعوى ، دروغ نگويم .زيرا، چون چشم مى گشايم ، و انبوه آنان را مى بينم . يكى را به كام خويش نمى بينم .
سخن عارفان و پارسايان
عمر بن عبدالعزيز در دعاى خويش مى گفت : پروردگارا! مرا به نيازمندى به خويش ،بى نياز كن ! و به بى نيازى از خويش ، نيازمند مدار!
حكايات تاريخى ، پادشاهان
عمربن عبدالعزيز، به (عدى بن ارطاة ) نوشت : از ميان (بكر بن عبدالله ) و (اياسبن معاويه ) يكى را قاضى بصره كن ! چون (عدى ) نامه به هر يك نمود، از پذيرفتنخوددارى كرد. پس ، آن دو را حاضر كرد و بر آن اصرار ورزيد. اما، (بكر) گفت :بخدايى كه جز او نيست ! من ، منصب قضا را شايسته نيستم . و اياس ، از من سزاوارترست. و اگر در اين گفته راست گويم . پس چگونه بپذيرم ؟ و اگر دروغ گويم ، دروغگوشايسته داورى نيست . و اياس گفت : مردى را بر پرتگاه دوزخ چندان بداشتيد كه كفارهسوگندى را فديه خويش ساخت . و (عدى ) گفت : چون به اين نكته راه بردى ، توسزاوارترى و آنگاه او را قضا داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون (اياس ) به شام رفت . كودكى كم سال بود. پيرمردى كه با وى دشمنى داشت ، ازوى به قاضى شكايت برد و اياس ، بر دشمن پرخاش ‍ كرد. و قاضى او را گفت : بر اومدارا كن ! كه مردى پيرست . اياس گفت : حق از او بزرگ ترست . قاضى گفت : خاموشباش ! اياس گفت : اگر خاموش ‍ بمانم ، چه كسى از سوى من سخن خواهد گفت ؟ قاضىگفت : حق را با تو نمى بينم . اياس گفت : لا اله الا الله ! قاضى ، به نزد عبدالملك (بنمروان ) رفت و او را آگاه كرد. و عبدالملك گفت : كار او بساز و از شام بيرون كن كهآشوبى نيانگيزد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
براى آسان ساختن مصيبت ها و كم كردن سختى ها، راه هاى گوناگون است . اگر مصيبت بادورانديشى همراه شود، و با عزم و اراده ، با آن ، برخورد كنند، رويدادش سبك مى شود واز تاءثير و زيان آن مى كاهد.
ديگر، آن كه به هنگام رويدادن مصيبت ، فناى جهان را به ياد دارى ، و به اين نكتهتوجه كنى ، كه : دنيا پايدار نيست و هيچ آفريده اى نمى ماند و بدانى كه هر روز كهمى گذرد، از عمر تو كاسته مى شود. و مى گذرد، تا پيمانه عمر تو خالى مى شود. وتو از آن ، بيخبرى . شاعر گفته است :
روزگار، خويش را تسلى ده ! كه هيچ چيز پايدار نمى ماند و غم هاى تو نيز. شايد كهخدا، پس از اين ، از سر رحمت ، نگاهى به تو بيندازد.
ديگر اين كه سختى هاى بزرگ تر از گرفتارى تو وجود دارد. و ديگر اين كه بدانىكه سختى هايى كه بر انسان فرود مى آيد، نشانه برترى اوست و محنت هايش ، نشانهشرافت او.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
اميرالمؤمنين (ع ): فرمود: دانايى مرد، در شمار روزى اوست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
شاعرى گفته است : رنج هاى مرد، نشانه فضل اوست . چنان كه آتش بوى عنبر را آشكارمى كند.
و كمتر اتفاق افتاده است كه محنت فاضل ، جز به دستجاهل پديد آيد و گرفتارى (كامل ) تنها از سوى (ناقص ) است .
شعر فارسى
شاعرى گفته است :
ترا تا هست ناهموارى يى در خود، غنيمت دان !
درشتى هاى دور چرخ را كان هست سوهانش .
ترجمه اشعار عربى
شاعرى ديگر گفته است :
پيش آمدهاى روزگار، مرا ادب آموختند و انسان با ادب از پندها بهره مند مى شود. ناراحتىو نعمتى بر من نگذشت ، مگر اين كه از هر دو بهره مند شدم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
با پيروى از پيامبران و اولياى گذشته و نيكان ، انسان در مى يابد، كه هيچيك از آنان ،در طول عمر، از گرفتاريهاى پياپى ، بر كنار نبوده اند. و در اين مورد، خويش را دررديف آنان مى گذارد و تو را به مرتبه اى آگاه مى كند، كه بالاترين مراتب است .
حسين بن على (ع ) را پرسيدند: چه كسى به ارزش ، برترين مردم است ؟ گفت : آن كهنينديشد كه دنيا در دست كيست .
يكى از بزرگان گفته است : اين مرگ ، نعمت هر صاحب نعمتى را تيره مى دارد. پس ،نعمتى طلب كنيد! كه مرگى با خود نداشته باشد.
امام حسن (ع ) فرمود: مرگ ، دنيا را رسوا ساخت . كه نگذاشت هيچ خردمندى به شادكامىروزگار بگذارند.
حكايات پيامبران الهى
چون ابراهيم (ع ) را به منجنيق نهادند، تا به آتش اندازند،جبرئيل به حضور وى آمد و گفت : حاجتى دارى ؟ گفت : اما، نه به تو.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند: (هوى ) و (شهوت ) با آن كه در علتمعلول و اتحاد در دلالت و مدلول ، يكى اند. در عينحال ، متفاوت اند. چه (هوى ) ويژه راى ها و اعتقادهاست و (شهوت ) به درك لذت هااختصاص دارد. و (شهوت ) از پى آمدهاى (هوى ) است و شهوت ، خاص تر است و (هوى) گمراه تر و آن ، عام ترست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
زنى عرب گفته است : اى آدمى ! پس از سختى ، گشايش است . صبر را بنوش ! هر چندكه صبر، تلخست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
كسى گفت : دانش كسى را حاصل نشود، مگر آن كه دكان خويش ويران كند و دوستان را رهاسازد و از وطن خويش دور شود، و آموختن را غنيمت داند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
سيميا، جادوگرى غير حقيقى ست و آن ، ايجاد تجسم هاى خيالى ست ، كه وجود ندارد. و گاه، به يك سلسله از كارهايى اطلاق مى شود، كه تجسمات خيالى را در حس ايجاد مى كند وتصويرهايى در جوهر هوا به وجود مى آورد. كه به تندى ، پايان مى يابد. زيرا، جوهرهوا، به سرعت تغيير مى كند و پايدار نمى ماند.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
شيخ در كتاب (شفا) در فصل ششم از مقاله نهم از كتاب حيوان گفته است : زنى چهارسال پس از سالهاى حمل ، فرزند زاد كه دندان بر آورد و بزيست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
ارسطو گفته است : مدت (حمل ) در همه حيوانات ، مشخص است . مگر انسان .
جالينوس گفته است : من در مقدار زمان حمل ، جستجوى بسيار كرده ام و زنى را ديدم كه پساز 184 روز زاييده است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به امام على (ع ): دو حال وجود دارد: سختى و آسايش . و نعمت و رنجهمواره بر يكديگر مباهات مى كنند. اگر روزگار، جوانمرد اديب ماهر را خيانت كند، او خيانتنمى ورزد. اگر رنجى به من برسد، همانند سنگ سخت ، بردبار مى مانم . چه ، دانم كهنعمت و محنت هيچيك پايدار نمى مانند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
سمنون محب حكايت كرد كه : در همسايگى ما، مردى بود، كه كنيزكى را سخت دوست داشت .قضا را دختر بيمار شد و مرد، براى او غذا مى پخت . بارى ، به هنگامى كه ديگ را بهممى زد، دخترك آهى كشيد، و ملعقه از دستش افتاد. مرد، با انگشت خويش بهم زدن ديگ را ادامهداد، تا گوشت هاى انگشتش ريخت و او، اين حال در نيافت . اين داستان ، و حكايتى همانند اين، در عشق مخلوق ، راست آمده است . اما صحت آنها درباره عشق به خدا شايسته ترست . زيرا،بينايى باطنى ، راست تر از بينايى ظاهرى ست . وجمال حضرت پروردگار از هر جمال ديگر سزاوارتر است . جمالى كه خالص و ناب است. در حالى كه جمالهاى ديگر آشوفته و ناقص است .
و خداى عارف رومى (مولوى ) را پاداش نيك دهد كه گفت :
هر كس پيش كلوخى سينه چاك
كاين كلوخ از حسن گشته جرعه ناك
باده دردآلودتان مجنون كند
صاف اگر باشد، ندانم چون كند؟
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
صولى حكايت كرده است كه : كسى مرا گفت : به زيارت حج مى رفتيم ، به قصد نماز،از راه ، كناره كرديم ، كه غلامى به نزد ما آمد و گفت : در ميان شما كسى از مردم بصرههست ؟ او را گفتيم : همه ما بصرى ايم . و او گفت : مولاى من بيمارست و شما را مى خواند.گفت به سوى او رفتيم ، و او را ديديم كه بر كنار چشمه اى فرود آمده است و چون آمدن مارا حس كرد، با ناتوانى سر برداشت و چنين خواند: اى از وطن دور مانده ! كه بر غم هاىخويش مى گريى . چون هنگام سفر فرامى رسد، دردهاى بدنت افزون مى شود.
سپس ، دير زمانى بيهوش افتاد. و پرنده اى بر درختى كه بر او سايه افكنده بود،نشست و به ترنم پرداخت . مرد، چشم باز كرد و به خواندن مرغ گوش فرا داد و چنينخواند:
گريه پرنده اى كه بر شاخه نشسته است نيز غم را افزون مى كند دردهاى ما يكى ست ،و هر يك بر دلارام خويش مى گريد.
سپس ، به سختى نفسى كشيد و جان داد. و ما، او راغسل داديم و كفن كرديم و به خاك سپرديم و از غلام درباره او پرسيديم و او گفت : اين ،عباس بن احنف بود و وفاتش به سال 193 بود. كه طبعى لطيف و روحى سبك و احساسىدقيق داشت و منظرش زيبا بود و بيانش دلنشين .
ترجمه اشعار عربى
از سيد رضى - خدا از او راضى باد -:
از براى اين مردم ، از فرجام خويش دور مانده ام . و بدين خرسندم كه بى همنشين بمانم .با فقر، نزديكان از تو دورند و در بى نيازى ، دوران به تو نزديك مى شوند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان :
آن كه رغبتش بر توست ، يارى تو بر او واجب آيد. آن كه بهره ثروتش را از خوددريغ دارد، آن را در اختيار داماداش مى گذارد. بخشش ، دشمنان را دوست مى كند وبخل ، بغض فرزندان را بر مى انگيزد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (احياى علوم دين ) كتاب نكوهش غرور:
دهمين مهلكات ، غرورست . و گروه ديگر، غرورشان در (فقه ) بزرگست و گمان كردهاند، كه آنان ، ميان خدا و بندگانش حكم اند. از اين رو، در رفع حقوق مردم به حيله دستزده اند و اين نوع ، براى همه آنان ، مگر زيركانشان ، عموميت دارد. و اينك ! به نمونههايى از آن ، اشاره مى كنيم : مثلا: گويند هنگامى كه زن ، مهريه خويش را به شوهربخشيد، شوهرش در برابر خدا نيز برى ء است . كه اين مورد، كلا خطاست . زيرا، ممكناست شوهر، با بدرفتارى خود، كارها را بر زن تنگ گيرد و زن ، بناچار، طلب رهايىكند و مهر خويش ببخشد تا رها شود. و اين ، برائت به طيب خاطر نيست . در صورتى كهخداوند فرموده است : (و فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا) و طيب خاطر، آنست كه شخصبه دلخواه خود و نه به ضرورت و اكراه ، چيزى را ببخشد. و گرنه ، به حقيقت ،مصادره اى بيش نخواهد بود. زيرا، زن ميان دو ضرر مردد است . و آن را كه سبك تر است ،بر مى گزيند. آرى ! قاضى دنيوى از دلها آگاه نيست . و اكراه باطنى كه مردم بر آنآگاه نشوند، اكراه به حساب نمى آيد. اما، آنگاه كه بزرگترين قاضى در عرصه قيامتبه داورى پردازد، حكم قاضى اين جهانى ، نه پاداش داده مى شود و نه موجب برائتشوهر خواهد بود. و همچنين مالى كه از كسى گرفته شود،حلال نخواهد بود، مگر به طيب خاطر. از اين رو، اگر كسى در حضور ديگران ، از كسىمالى بخواهد و آن كه از او خواسته شده است ، در حضور ديگران شرم كند كه ندهد. اما ازسرزنش مردم بترسد، و دادن مال نيز او را بيمناك كند و ميان اين دو مردد است . و سرانجام ،تسليم مال را انتخاب كند، و آن ، رنج سبكتريست . و بدهد. ميان اين حالت و مصادره نيزتفاوتى نيست . زيرا، كه معنى مصادره ، آنست كه بدن را با زدن به درد آورند كه آن درد،بر درد درونى ، كه دادن مالست ، فزونى گيرد، و رنج كمتر را برگزيند. و كسى را درموضع شرمسارى قرار دادن ، و از او خواستن ، زدن دلست به تازيانه . و در نزد خدا،ميان زدن ظاهرى و زدن باطنى ، فرقى نيست . زيرا، باطن ، نيز در نزد او، ظاهر است .
همچنين ، اگر كسى ، مالى را به كسى بدهد، تا از شر زبان او رها شود، يا از سرزنشخلاصى يابد، آن مال حرام است . و همين طور است هر مالى كه به اين صورت گرفتهشود. و از اين قبيل است ، مالى كه مرد در پايانسال ، به همسرش ببخشد، تا زكات ساقط شود.
فقيه مى گويد: زكات ساقط شد. اگر منظور آن باشد، كه مطالبه حكومت يا ماءمور ازاو ساقط شود، راست است . اما اگر بخواهد با آن كار، از مسؤ وليت رستاخيز مبرا شود، وهمانند كسى شود، كه مالى نداشته است يا به حسب احتياج ، چيزى را فروخته است ، نسبتبه فقيه دين و مفهوم زكات جاهل بوده است . اگر راز زكوة ، پاك كردن مالست از آلايشبخل - كه بخل ، مهلك است - پيامبر (ص ) فرمود: سه چيز مهلك است : بخلى كه پيروىبشود و پيروى از هوى و خودپسندى . و همانا كه با اين كار، ازبخل پيروى شده و پيش از آن ، پيروى نمى شده و به وسيله چيزى هلاك مى شود، كهگمان داشته است كه صلاح او در آنست . پايان
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان :
آن كه بر تو دگرگون شود، بر او دگرگون مشو! با ستمگر همنشينى مكن ! اگردوست گرامى تو باشد. نيكى تو بر دوستت آنست كه در مجالس او را احترام كنى . آسان ترين تجارت ، خريدن است و دشوارترين آن ، فروختن . نيازمند، نادانست . زيراگمان مى كند، كه حاجت روا نخواهد شد، و غمگين مى شود.#دل را چون غم فرا گيرد، اراده ندارد. اندوهناكى ، دشمن فهم است و اين دو در يك معدنگرد نيايند. چاره همسايه بد و دوست بد، آنست كه فرزندانشان را گرامى بدارى ، تااز بدى پدرانشان ايمن باشى . آن را كه به اميدى نزد تو آيد، رد مكن ! چنان كه تونيز چون به اميدى روى ، دوست ندارى كه محروم شوى . آن كه ستمگر را يارى كند، خدااو را خوار مى كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : مثل ياران پادشاه ، مثل كسانى ست كه بر كوهى بالا مى روند و آن كهبيش بالا رود، به نابودى نزديك ترست .
حكيمى را پرسيدند: روز خويش را چگونه آغاز كردى ؟ گفت در حالى آغاز كردم ، كه دنيامايه اندوهم بود و آخرت موجب كوششم .
صوفى يى را پرسيدند: حرفه شما چيست ؟ گفت : به خدا گمان نيك داشتن و به مردم ،گمان بد.
حكيمى گفت : اگر از شيرى به سلامت رستى ، در شكار آن طمع مكن ! به نزد آن كسى كهدشمن تست مرو! و اگر رفتى ، سلام گوى !
حكيمى گفت : اگر خواهى وفاى كسى را بدانى ، اشتياقش را به برادرانش ‍ بنگر! وشوقش را به ميهنش و گريه اش را بر گذاشته اش .
يكى از حكيمان گفته است : همچنان كه مگس بر جراحت نشيند و آن را بگزد، و از جاهاىسالم دورى كند، مردم بدكار، عيوب ديگران را پى گيرند و آن را ياد كنند. و خوبىهايشان را از نظر دور دارند.
ارسطو به اسكندر نوشت : رعيت اگر توانائى گفتن داشته باشد، توانايىعمل كردن به آن نيز دارد. بنابراين ، بكوش ! تا نگويد، كه از اجراى آن در امان باشى.
اسكندر را پرسيدند: از آن ها كه به دست آورده اى ، كدام يك بيشتر ترا شادمان كرد؟ گفت: قدرت بر اين كه احسان ديگران را به وجه احسن پاسخ گويم .
سولون را پرسيدند: چه چيز بر انسان دشوارتر است ؟ گفت : خويشتن دارى از گفتسخنى كه او را سودى ندارد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى (اسخنيس ) حكيم را دشنام داد. و او از پاسخ آن خوددارى كرد. حكيم را گفتند: چراپاسخ نگويى ؟ گفت : از ستيزى كه در آن ، پيروز شرورتر از شكست خورده است ، واردنشوم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس حكيم را گفتند: ترا خانه اى هست كه در آن بياسايى ؟ گفت : از آن رو خانهخواهند، كه در آن بياسايند. و من ، آنجا كه آسايم ، خانه منست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
به روزگار ديوجانس ، نقاشى ، حرفه خويش رها كرد و به پزشكى پرداخت و ديوجانس او را گفت : آفرين بر تو! چون ديدى كه خطاى در صورتگرى ، به چشم مى آيد،به طب روى آوردى كه خطاى آن زير خاك پنهان مى شود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس مرد پرخور چاقى را ديد و او را گفت : بر تن تو جامه ايست كه بافته دندانهاى تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
بشار(بن برد) به نزد مهدى خليفه رفت و (يزيدبن منصور حميرى ) - دايى او - نيزآنجا بود. بشار، قصيده اى در مدح مهدى خواند. چون به پايان برد، يزيد او را گفت : اىپير! حرفه تو چيست ؟ و بشار گفت : مرواريد سفته مى كنم . مهدى گفت : دايى مرا بهطنز گرفته اى ؟ بشار گفت : اى امير! جوابى جز اين نداشتم . چه ، او پيرمردى كور رامى بيند كه شعر مى خواند. مهدى خنديد و او را جايزه داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتابهاى تاريخى ديدم كه : (كثير عزة ) را فضى بود و خليفه هاى بنىاميه ، اين مى دانستند. اما، چون به همنشينى با او علاقه داشتند، پنهان مى داشتند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
كثير عزة بر عبدالملك بن مروان وارد شد. عبدالملك او را گفت : ترا به على بن ابىطالب سوگند! عاشق تر از خويش ديده اى ؟ گفت : اى امير! اگر به خويش نيز سوگندمى دادى ، مى گفتم . آرى ! وقتى ، از صحرايى مى گذشتم و به مردى برخوردم كه دامىنهاده بود. او را گفتم : چه چيز ترا اينجا نشانده است ؟ گفت : گرسنگى ، من و زن وفرزندانم را هلاك كرد. دامى گسترده ام ، شايد صيدى بدان افتد! كه امروز ما را كفايتكند. او را گفتم خواهى كه من نيز با تو بنشينم ؟ و چون صيدى بدان افتد، نيمى تو ونيمى مرا باشد؟ گفت : آرى ! در اين هنگام ، ماده آهويى به دام افتاد، و ما هر دو بهگرفتن آن شتاب كرديم . اما، او زودتر رسيد و آهو را از دام باز رهاند. او را گفتم : چراچنين كردى ؟ گفت : بر او رقت آوردم . چه ، به ليلى شباهت داشت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در حديث آمده است كه : پروردگار، دنيا را در برابرعمل آخرت مى بخشد. اما آخرت را در ازاى عمل دنيا، نمى بخشد.
خليل بن احمد گفت : دنيا، پاره هاى گوناگونى ست كه به هم پيوسته است و گردآمدههايى ست كه پراكنده خواهد شد. و عارفى گفته است : به خدا! كه اين (سخنخليل بن احمد) حد جامع و مانعست .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در تاريخ حكماى شهرزورى آمده است كه : كشتى يى به دريا شكست و مردى از آن ، بهجزيره اى افتاد. بر زمين ، شكلى هندسى كشيد. برخى از مردم جزيره ديدند، و او را بهنزد پادشاه بردند. پادشاه ، او را گرامى داشت . و نعمت بخشيد و به ديگر نقاط كشورنوشت كه : اى مردم ! هنر بياموزيد! كه اگر كشتى شما در دريا بشكند نيز با شماست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مردى با ده درهم به نزد ابراهيم (ادهم ) آمد، و از او خواست ، تا بپذيرد ابراهيم نپذيرفت. مرد اصرار كرد. ابراهيم گفت : اى فلان ! خواهى كه به ده درهم ، نام من از دفتر فقيرانمحو كنى ؟. ابدا چنين نكنم .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
عمر خيام با همه چيرگى كه در فنون حكمت داشت . بد خوى بود و در ياد دادن ،بخل مى ورزيد. و چه بسيار كه در پاسخى كه از او مى شد، سخن به درازا مى كشاند وبه ذكر مقدمات دور مى پرداخت و با سرگرم شدن به چيزهايى كه به پرسش مربوطنبود، از پرداختن به متن پرسش شانه خالى مى كرد. روزى حجة الاسلام غزالى به نزداو رفت و از او پرسيد كه : چرا بخشى از اجزاى فلك ، با آن كه با بخش هاى ديگرشبيه است . قطبيت يافته ؟ اما خيام سخن به درازا كشاند و از اين آغاز كرد كه : حركت ازكدام مقوله است ؟ و چنان كه شيوه او بود، از ورود به سؤال طفره رفت . و سخن خويش به درازا كشاند كه اذان ظهر گفتند. و غزالى گفت : (جاءالحقو زهق الباطل ) و بيرون رفت .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در كتاب (ورام ) روايت شده است كه : اميرالمؤمنين (ع ) هيزم مى شكست و آب مى آورد وخانه مى روفت و فاطمه (ع ) آرد مى كرد و خمير مى كرد و نان مى پخت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
و در كتاب (ورام ) از وصاياى پيامبر (ص ) به ابوذر آمده است كه : اى اباذر! نماز دراين مسجد برابر است با هزار نماز در ديگر مساجد - جز مسجد الحرام - و نماز درمسجدالحرام ، برابرست با صدهزار نماز و برتر از همه اين ها، نمازيست كه آدمى ، درخانه خود بگزارد. جايى كه جز خداى - عزيز و بزرگ - كسى او را نبيند واز آن ، به خدااميد دارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation