بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
(ابن براج ) بيست ، يا سى سال سمت داورى (طرابلس ) را عهده دار بود. (شيخ جعفرتوسى ) آنگاه كه نزد (سيد مرتضى ) درس ‍ مى خواند، دوازده دينار ماهانه داشت . و(ابن براج ) ماهانه هشت دينار دريافت مى كرد.
سيد مرتضى كه - روحش قدسى باد! - به شاگردانش ماهيانه مى داد و دانش هاى بسيارىرا تدريس مى كرد. در يكى از سال ها، قحطى شديدى به مردم روى آورد و مردى يهودىبراى به دست آوردن غذاى روزانه حيله اى انديشيد. چنين كه روزى به مجلس درس سيد آمدو از او اجازه خواست ، تا نزدش نجوم بخواند. سيد نيز او را اجازه داد و دستور داد، تاجيره او را روزانه دهند. مرد، چندى نزد او درس خواند و به دست او اسلام آورد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
سيد مرتضى كه - روحش قدسى باد! - لاغر اندام بود و به كودكى ، با برادرش - سيدرضى نزد (ابن نباته ) - صاحب خطب - درس ‍ مى خواند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
روزى (شيخ مفيد) به مجلس درس سيد آمد. سيد برخاست و شيخ را به جاى خويش نشاندو خود روبروى او نشست شيخ ، اشارت كرد تا سيد در حضور وى به تدريس بپردازد،چه ، از فصاحت گفتار او به شگفت مى آمد. سيد، روستايى را وقف كرده بود كه درآمد آن ،صرف كاغذ فقيهان مى شد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
داستان اين كه شيخ مفيد فاطمه (ع ) را به خواب ديد، كه دو فرزند خود (حسن ) و(حسين ) را به نزد او آورد و گفت : به دو فرزند من دانش ‍ بياموز! و روز ديگر (فاطمه) - دختر (الناصر) - فرزندان خويش ‍ (رضى ) و (مرتضى ) را آورد و گفت : اين دورا علم بياموز! مشهور است .
شعر فارسى
از نشناس :

كسى باشد به گيتى مرد اين كار
كه از گيتى همينش كار باشد.
شعر فارسى
از نشناس :
در هر چه مى كنم نظر از چشم عبرتى
در وى مشرح است زتوحيد صد دليل
بگذر تو از دليل و به مدلول راه بر!
او را از او شناس ! نه از بحث و قال و قيل
شعر فارسى
از مولوى معنوى :
از پدر آموز، اى روشن جبين !
(ربنا) گفت و(ظلمنا) پيش از اين
نه چو ابليسى ، كه بحث آغاز كرد
كه بدم من سرخ رو، كرديم زرد
رنگ ، رنگ تست و صبا غم تويى
اصل جرم و آفت داغم تويى
همين ! بخوان : رب بما اغويتنى
تا نگردى جبرى و گردم تنى
بر درخت جبر، تا كى بر جهى ؟
اختيار خويش را يك سو نهى
همچو آن ابليس و ذريات او
با خدا در جنگ و اندر گفتگو
داند او كاو نيكبخت و محرومست
زيركى زابليس و عشق از آدمست
زيركى بفروش ! و حيرانى بخر!
زيركى : كورى ست ، حيرانى : بصر
عقل قربان كن به قول مصطفى
حسبى الله گو! كه الله كفى
همچو كنعان ، سر زكشتى وامكش !
كه غرورش داد نفس زيركش
كاشكى او آشنا ناموختى !
تا طمع در نوح و كشتى دوختى
رستگى زين ابلهى دارى هوس
خويش را ابله كن ! و مى رو به پس !
اكثر اهل الجنة البله اى پسر!
بهر اين گفتست سلطان البشر
ابلهى نه كاو به مسخرگى دو توست
ابلهى كاو واله ، و حيران اوست
ابلهانند آن زنان دست بر
از كف ابله ، وز رخ يوسف نذر
عقل را قربان كن اندر راه دوست !
عقلهات آيد از آن سويى كه اوست
زين سر از حيرت اگر عقلت رود
هر سر مويت سر عقلى شود
غير اين عقل تو، حق را عقل هاست
كه بدان تدبير اسباب شماست
غير از اين عقل تو، حق را عقل هاست
كه بدان تدبير اسباب شماست
غير ازين معقول ها، معقول ها
يا بى اندر عشق با عزوبها
عشر امسالت دهد تا هفتصد
چون ببازى عقل در عشق صمد
حكايات تاريخى ، پادشاهان
حجاج روزى خطبه مى خواند، و گفت : پروردگار فرمان داده است ، تا در ساختن توشهآخرت باشيم ، كه خود توشه دنيامان كفايت كند. و ايكاش ‍ كه او توشه آخرتمان مىساخت ! كه ما به توشه دنيا مى پرداختيم . حسن بصرى اين سخن شنيد و گفت : سخنگمشده مؤمنى ست كه از دل منافقى سر بر كرده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان حكيمان : نيكوترين كار، آنست كه : بهمال خود، پاس آبروى خويش بدارى . و چون با فروتر از خويش نشينى ، پاس آبروىخويش ‍ بدار! و به نيك ، يا بد، پند از برادر خويش دريغ مدار! و از بيقدران بپرهيز!تا شكوهت پايدار ماند و آن كه به ناچيزى ، به خشم آيد، به ناچيزى خرسند شود.پاسخ به نادان ، خاموشى ست . فرومايه را فروتنى مكن ! كه فرمانبرى نخواهد كرد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سفيان ثورى روايت شده است ، كه گفت : از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى گفت ! سلامتىچنان كمياب است كه نمى دانى كجايش بيابى . و اگر در چيزى يافت شود، شايد كه در(گمنامى ) باشد. و اگر گمنامى نيافتى ، شايد در (تنهايى )باشد. - هر چند كهتنهايى همانند گمنامى نيست - و اگر در تنهايى نبود، شايد كه در (سكوت ) باشد. -گرچه سكوت ، چون تنهايى نيست - و اگر در سكوت يافت نشد، شايد كه در سخنانپيشينيان نيكوكار يافت شود. و نيكبخت آن كه در وجود خود، تنهايى را بيابد.
سخن عارفان و پارسايان
رابعه عدويه را گفتند: چه هنگام بنده از خدا خشنودست ؟ گفت : هرگاه خوشى او در سختى، همچون خوشى او در نعمت باشد. و روزى او را گفتند: اشتياق تو به بهشت چگونه است ؟گفت : همسايه بيش از خانه . و از سخنان اوست : هر شايسته اى كه از من سر زند، آن راناچيز شمردم .
سخن عارفان و پارسايان
زاهدى گفته است : دنيا را به چشم اهانت بنگريد! چه ، گوارنده ترين چيزى كه شما رادهد، آسان ترين چيزيست كه به زبان شما انجامد.
ترجمه اشعار عربى
- خداش خير دهاد!- كه چه نيكو گفته است !: لذت بخش تر از زيبارويى بى نياز ازآرايه ، كه در جامه هاى ابريشمين مى آيد، آن به خدا باز گشته ايست ، كه خانمان ودارايى رها كرده ، از جاى به جاى مى رود، تا در گمنامى و تنهايى ، عبادت را امانىبيابد. به هر جا كه رو كند، لذت او تلاوت قرآنست و ذكردل و زبان .
ترجمه اشعار عربى
(مؤلف گويد): از ديگريست و به گمنام از امام شافعى :
پروردگار، بندگان زيرك دارد، آنان ، دنيا را طلاق گفته و از آسيب هاى آن ترسيده اند.به دنيا نگريستند، و چون دانستند كه آن ، در خور زندگى انسان نيست . دنيا را همچوندريايى فرض كردند، كه كشتى هاى آن ، كارهاى نيك است .
تفسير آياتى از قرآن كريم
مفسرى در ذيل آيه شريفه كه مى گويد: (و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم من العذب) هنگام مشاهده سختى هاى قيامت ، كار نيك به صاحبش ‍ مى گويد بر پشت من نشين ! و چهبسا كه در دنيا بر تو سوار شدم . آنگاه نيكوكار بر پشتعمل نيك خود مى نشيند و از سختى هاى قيامت مى گذرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
نامورى گفته است : بنده بزرگوار، مگر اين كه يكى از دو صفت را داشته باشد. يا مردمرا از چشم بيفكند و در دنيا، جز آفريدگار نبيند. و بداند كه جز او، هيچكس نمى تواند اورا سودى يا زيانى برساند و يا مردم را از دل بيفكند و به هرحال كه مردم او را بينند، باك ندارد.
شعر فارسى
عارفى گفته است :
ما را خواهى ، جمله حديث ما كن :
خوبا ما كن ! زديگران خو واكن !
ما زيبائيم ، ياد ما زيبا كن !
با ما، تو دو دل مباش ، دل يكتا كن !
ترجمه اشعار عربى
يكى از فرزندان پيامبر (ص ) گفته است :
ما محنت رسيدگان ، فرزندان پيامبريم ! كه در زندگى ، جام محنت را نوشيده ايم . محنت ما،دير پاى است . نخستين و آخرين ما بدان مبتلا بوده است . مردم به عيد، شادمانى مى كنند وعيد ما، ماتم ماست . مردم ، در امن و شادى زيست مى كنند. و ما، در همه زندگى خود، بيمناكيم.
تفسير آياتى از قرآن كريم
خدا به (عزيز) (ع ) وحى كرد كه : اگر نخواهى ترا بر سر زبان هاى مردم پستبيندازم كه تو به بدى ياد كنند، ترا در پيشگاه خود از فروتنان قلمداد مى كنم .
از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): سه كار، از همه سخت تر است : در همهحال به ياد خدا بودن برادران را به اموال خويش يارى دادن داد مردم را از خويش دادن.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
بزرگى گفته است : شايسته آنست كه از جهت لغزش دوستت ، هفتاد عذر بياورى و اگردلت بدان آرام نگرفت . به دل بگو: چه سخت هستى برادرت هفتاد عذر آورد، و عذرشنپذيرفتى ؟ پس ، تو نكوهشگرى ، نه او.
شعر فارسى
از ابوسعيد ابوالخير:
دل ، از نظر تو جاودانى گردد
غم ، يا الم تو شادمانى گردد.
گر باد به دوزخ برد از كوى تو خاك
آتش ، همه آب زندگانى گردد.
شعر فارسى
اى نه دله ده دله ! هر ده يله كن !
صراف وجود باش و خود را چله كن !
يك صبح ، يه اخلاص بيا بر در دوست
گر كام تو برنيارد، آن گه گله كن !
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
چون در دوستى كسى به شك ماندى ، و خواهى كه تلخيش از شيرينيش ‍ بازشناسى ،نهانى دل او را از دل خويش پرس ! ضمير تو از ضمير او آگاهت مى كنند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
پدرم كه - روحش قدسى كناد! - به خط خويش نوشته است . قطعه زمينى ست كه در آن ،درختى بلند هست . كه ارتفاع آن دانسته نيست . در نيمروزى كه خورشيد دراول درجه جدى بود، در شهرى كه در بيست و يك درجه عرض جغرافيايى قرار دارد،گنجشكى از سر آن درخت ، به سوى زمين به حركت آمد و در نقطه اى از سايه آن درخت ،نشست .
صاحب زمين ، از بيخ درخت تا نقطه فرود گنجشك را به (زيد) فروخت . و از آن نقطه تاپايان سايه را به (عمرو)، و از كنار سايه تا برابر سايه ارتفاع درخت را به(بكر) و آن ، پايان نقطه اى بود كه از آن زمين به او تعلق داشت .
اما، درخت از بين رفت و مقدار سايه و محل فرود گنجشك بر ما پوشيده ماند.حال ، مى خواهيم بدانيم كه سهم هر يك ، از آن زمين چه قدر است ، تا به آن ها بدهيم . ومهم آنست كه طول درخت و سايه و فاصله بيخ درخت را تا نقطه اى كه گنجشك در آننشسته بود، بدانيم و هيچيك را نمى دانيم . جز فاصله پرواز گنجشك را كه 5 ذرع است .و نيز مى دانيم كه ذرع هاى مجهول ، عدد صحيح بوده و كسرى نداشته . و منظور ما،استخراج اين مجهولات است بدون رجوع به قواعد حساب و جبر و مقابله و (خطاءين ) (دوخطا) راه حل آن ، چيست ؟
مى گويم : اين مساله را به خط پدرم كه - خدا روحش را قدسى كناد!- يافتم و به نظرمى رسد كه سؤال را نيز خود ايشان طرح كرده باشد. اينك ! پاسخ آن سؤال : چون مسافت پرواز گنجشك ، وتر مثلث قائم الزاويه است . و مربع آن (25) بنا بهقضيه (عروس ) (قضيه اقليدوس ) برابر با مجموع مربعات دو ضلع ديگرست . اگردو مربع صحيح تقسيم شود، يكى از آن ها 16 و ديگرى 9 است و خلاصه ، يكى از دوضلع محيط به قاعده ، 4 و ديگرى 3 و طول سايه درخت 4 متر است . چون ارتفاعخورشيد، در آن زمان و مكان 45 بوده ، و اين عدد، باقى تمام عرض است كه 69 متر است ،چون 24 يعنى - ميل كلى - از آن كسر شود.
در جاى خود نيز ثابت شده است كه سايه ارتفاع ، 45 متر است - مساوى شاخص - و آشكارمى شود كه سهم زيد از آن زمين ، سه ذرع است و بخش عمرو يك ذرع و از آن بكر چهار ذرع. و منظور ما اينست .
پوشيده نماند، كه در احتساب سايه ارتفاع به 45 ذرع ، براى شاخص ، نوعى مسامحهاعمال شده است و ما، در يكى از حواشى خود بر رساله اسطرلاب ، آورده ايم . اما، تفاوت ،چندان اندك است ، كه اصلا محسوس ‍ نيست .
در (كافى ) به طريق حسن از امام صادق (ع )نقل شده است كه فرمود: قرآن ، عهدنامه خداست با خلق و سزاوار است كه مسلمان بهعهدنامه اش ‍ بنگرد. و در هر روز، پنجاه آيه از آن را بخواند و نيز از زين العابدين (ع )روايت شده است كه گفت : آيه هاى قرآن ، خزائن اند. هر خزينه اى كه گشوده مى شود،شايسته است كه در آن بنگرى .
خدا بر موسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد! - وحى كرد كه : اى موسى با جامه كهنهو دل تازه باش ! بر زمينيان ناشناس باش ! و در آسمان شناسا!
نديم پادشاه ، حكيمى را در صحرا ديد، كه علف مى چيد و مى خورد. نديم او را گفت :اگر پادشاهان را خدمت مى كردى ، به خوردن علف نيازمند نبودى . و حكيم گفت : اگر علفمى خوردى ، محتاج خدمت پادشاهان نبودى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان افلاطون :
پادشاه ، ترا به خدمت نمى گيرد، مگر آن كه افزونى اند در تو احساس ‍ مى كند و تورا به جاى انبرى به كار مى گيرد، تا آتشى را كه به انگشت نمى توان برداشت ،بردارد. پس ، در موردى كه ترا به كار مى گيرد، به قدر آن افزونى بكوش !. و نيزگفته است : آن كه در مقام خرسندى ، تو را به صفتى بستايد، كه در تو نيست ، بههنگام ناخرسندى ، به صفتى نكوهش كند، كه در تو نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفته است : خردمندى را سزاوار است كه چون انديشه اش در غير طاعت خدا بهدرازا انجامد، از پروردگار خويش شرم دارد. و نيز گفت خدا (بنده را) به هنگام گشايش ،نعمت بخشش ارزانى دارد و در سختى ، نعمت آزمون و ثواب .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در (كافى ) به طريق حسن از امام باقر (ع ) روايت شده است كه فرمود: بهتريناعمال در نزد خدا، آنست كه بنده آن را دوام دهد. هر چند كه اندك باشد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از بزرگان بصره خانه اى ساخت و در كنار آن كوخى از آن پير زنى بود كه بهبيست دينار مى ارزيد. آن كس ، خانه پير زن به دويست دينار مى خريد تا خانه خويشمربع سازد و پير زن نداد. پير زن را گفتند. بدين سبب كه دويست دينار تباه كردى ،قاضى به صفاهت تو حكم خواهد كرد. و او گفت : قاضى چرا به سفاهت آن كه ملكى كهبيست دينار ارزد و به دويست دينار خرد، حكم نكند؟ قاضى و پيرامونيانش در جواب فروماندند و خانه از آن پير زن ماند، تا در گذشت .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
در بغداد، عبادت پيشه اى (رويم ) نام بود. كه منصب قضا بدو عرضه كردند وپذيرفت جنيد روزى او را ملاقات كرد و گفت : آن كه خواهد رازش به كسى سپارد و آشكارنشود، به رويم سپارد. چه ، چهل سال ، دوستى دنيا داشت و كس ندانست ، تا بدان دستيافت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود كه : پيامبر (ص ) گفته است : قرآن بهاندوه فرود آمد، آن را با اندوه بخوانيد!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام صادق (ع ) روايت شده است كه گفت كه پيامبر خدا (ص ) فرمود: قرآن را بهلحن و صوت عرب بخوانيد و از نواهاى فاسقان و بدكاران بپرهيزيد! و بزودى پس ازمن ، گروهى خواهند آمد، كه قرآن را به نواى آوازخوانى و نوحه سرايى و ديرنشينىخواهد خواند، كه از گردنشان نگذرد و به دل هاشان ننشيند. دلهاشان واژگون است و آندل ها كه ايشان را بپسندند نيز.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: سوره (ملك ) مانع از عذاب قبر است ومن ، پس از نماز عشا، همچنان كه نشسته ام ، مى خوانم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب (من لا يحضره الفقه ): امام صادق (ع ) فرمود. يارى خدا بر مؤمن همين بس ، كهدشمن خود را به معصيت پروردگار مشغول مى بيند.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در (كافى ) از امام صادق (ع ) روايت شده است ، كه شكر صدقه مى داد. ايشان را گفتند:شكر به صدقه مى دهيد؟ گفت : آرى ! هيچ چيز بر من شيرين تر از آن نيست و دوست دارمتا، به آن چه كه بيش از همه دوست دارم ، صدقه دهم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در اواخر كتاب (من لا يحضره الفقه ) حسن بن محبوب ، از (هيثم بن واقد)نقل كرده است كه از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: آن كس را كه خدا از خوارى گناه ،به شرف پرهيزگارى رساند، بى مال او را بى نياز كرده و بى دودمان ، او را عزتبخشيده و بى همدم ، انسش داده است و آن كه از خداىعزوجل بترسد، پروردگار هر چيز را از او مى ترساند و آن كه از خدا نترسد خداوند، اورا از هر چيز مى ترساند و آنكه به كمترين روزى از خدا خشنود باشد، پروردگار بهكمترين عمل از او خشنود شود. و آن كه در طلب روزىحلال شرمسارى نبرد، سبكبار شود و خانواده اش نعمت يابند و آن كه بدنيا پرهيزگارىكند، خدا حكمت در دلش پايدار كند و زبانش را بدان گشايد و چشم او را بر دنيا و دردها ودرمان هاى آن بگشايد. و او را به سلامت ، از دنيا به بهشت برد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در كتاب (روضه ) از (كافى ) به طريق حسن از امام صادق (ع ) روايت شده است كه :اگر انسان آنچه را كه ناخوش دارد، به خواب بيند، بايد از آن دست كه خوابيده است ،به دست ديگر بخوابد و بگويد: (انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليسبضارهم شيئا الا عباده الصالحون من شر الشيطان الرجيم ).
حكاياتى از عارفان و بزرگان
ابراهيم ادهم به راهى مى رفت و شنيد كه مردى اين بيت مى خواند:
هر گناهى از تو آمرزيده خواهد شد. مگر، روى گرداندن از من . ابراهيم بيهوش شد وافتاد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
شبلى شنيد كه مردى مى خواند:
شما را نياميخته مى خواستيم . اكنون كه آميخته ايد، دور شويد! و هلاك آييد! كه بيقدريد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
نامورى گفته است : واى بر آن كس ! كه آخرت خود، به صلاح دنياى خويش ويران كند.ساخته خويش بگذارد و بگذرد و به ويرانى روى كند و جاويد بماند.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف در (سوانح سفر حجاز) گفته است :
صمت عادت شو! كه از يك گفتنك
مى شود زنار، اين تحت الحنك
گوش بگشا! لب فرو بند از مقال !
هفته هفته ، ماه ماه و سال سال
خامشى را آن قدر كن ورد جان !
كه فراموشت شود لفظ زبان
رنج راحت دان ! چو شد مطلب بزرگ
گرد گله توتياى چشم گرگ
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفته است : امنيت ، وحشت تنهايى ببرد. چنان كه ترس ، انس از جمعيت براند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ابوالحسن على بن عيساوى وزير، دوست مى داشت كهفضل خويش را به رخ اين و آن بكشد. وقتى ، به روزگار وزارتش ، قاضى (ابوعمرو) به نزدش آمد و پيراهن ابريشمين نوى گرانبهايى به تن داشت . و وزير خواست ،تا او را شرمسارى دهد. پس ، گفت : اى ابو عمرو! اين جامه را به چند خريده اى ؟ گفت :به يكصد دينار. وزير گفت : من پيراهنم را به بيست دينار خريده ام . ابو عمر گفت : -خدا وزير را عزت دهاد! - او جامه را مى آرايد، از اين رو نيازى بهتجمل در آن ندارد. و ما، زيبايى خود را از جامه مى جوييم . از اين رو، به زياده روى در آننيازمنديم . زيرا، ما با عوام مردم نشست و برخاست مى كنيم ، آن كه هيبت خواهد، جامه اش ازاين گونه است . و وزير را خواص قوم بيشتر خدمت مى كنند، تا عوام . مى دانند كه رهاكردن آرايش ظاهرى ، نشانه توانمندى اوست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
خليفه اى ، شخصى را بى گناه به زندان افكند، كهسال ها ماند و چون مرگ خويش نزديك ديد، نامه اى نوشت و زندانبان را گفت : چون مردم ،آن را به خليفه برسان ! چون مرد زندانبان ، نامه به خليفه رساند، كه در آن نوشتهبود: اى غافل ! دشمن ، در رفتن به دادگاه بر تو پيشى گرفت . و تو از پى مى آيى .منادى جبرئيل است و قاضى به دليل نيازى ندارد.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :
اوست ديوانه ، كه ديوانه نشد
اين عسس را ديد و در خانه نشد
عقل من گنجست و من ويرانه ام
گنج اگر ظاهر كنم ، ديوانه ام
كان قند و نيستان شكرم
بر زمين مى رويم و خود مى خورم
علم گفتارى ، كه آن بى جان بود
عاشق روى خريداران بود.
علم گفتارى و تقليديست آن
كز براى مشترى دارد فغان
مشترى من خدايست و مرا
مى كشد بالا، كه الله اشترى
رو! خريداران مفلس را بهل !
چه خريدارى كند يك مشت گل ؟
يارب ! اين بخشش ، نه حد كار ماست
لطف تو بايد، كه گردد كار، راست
باز خر ما را ازين نفس پليد!
كاردش تا استخوان ما رسيد
شعر فارسى
از خواجه حافظ:
گفتم : از گوى فلك صورت حالى پرسم
گفت : آن مى كشم اندر خم چوگان ، كه مپرس !
شعر فارسى
از هلالى (جغتايى - كشته شده به سال 939 ه‍):
لذت ديوانگى در سنگ طفلان خوردنست
حيف از آن اوقات ، مجنون را كه در هامون گذشت !
شعر فارسى
از شيخ رضى الدين على لالاى غزنوى (در گذشت بهسال 642 ه‍):
هم جان به هزار دل ، گرفتار تو است
هم دل به هزار جان ، خريدار تو است
اندر طلب نه خواب يابد، نه قرار
هر كس كه در آرزوى ديدار تو است
معارف اسلامى
در اوايل يك سوم پايانى نفحات (الانس ) آمده است كه شيخ رضى الدين به هند رفت و با(ابا الرضا رتن ) همنشين شده و (رتن ) شانه اى به او داد، كه گمان مى كرد شانهپيامبر (ص ) است و نيز در نفحات (الانس ) آمده است كه اين شانه ، نزد علاء الدولهسمنانى بود كه گويا از اين شيخ به وى رسيده است . علاءالدوله ، شانه را در خرقهاى نهاده و خرقه را در كاغذى گذارده و بر آن نوشته است : (شانه اى است از شانه هاىپيامبر خدا (ص ) و اين خرقه از (ابى الرضا رتن ) به اين ضعيف رسيده است . و نيزگفته اند كه : علاءالدوله به خط خويش نوشته بود كه : آن شانه ، امامت خداست ، كهبايد به شيخ رضى الدين لالا برسد. - پايان سخن نفحات (الانس ). مؤلف گويد: دراين نظرى ست و بحثى طولانى ست و كسى كه اظهارات (فيروزآبادى ) را در (قابوس)، در لفظ (رتن ) ببيند، مورد نظر را مى فهمد. در لفظ (رتن ) رمزيست و آنان كهاهل اين معانى ، به حل آن آگاهند و تو نيز در صورتى كه بهحل آن ، آگاه هستى ، به حلش ‍ بپرداز!
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان عارف ربانى - خواجه عبدالله انصارى -: فرياد از معرفت رسمى ، و حكمتتجربتى و محبت عاريتى و عبادت عادتى !
صدف وار، بايد زبان در كشيدن
كه وقتى كه حاجت بود، در چكانى .
زنان دام هاى شيطان اند.#نظربازى زناى چشم است . صدقه بر خويشان هم صدقهاست و هم بخشش . ايمان دو بخش دارد: نيمى شكر است و نيمى بردبارى .
شعر فارسى
از مصيبت نامه عطار:
اصمعى مى رفت در راهى سوار
ديد كناسى شده مشغول كار
نفس را مى گفت : اى نفس نفيس !
كردمت آزاد از كارى خسيس
هم ترا دايم گرامى داشتم
هم براى نيكنامى داشتم
اصمعى گفتش كه : بارى ، اين مگو!
اين سخن با وى اى مسكين مگو!
چون تو هستى در نجاست كارگر
هين ! چه باشد در جهان زين خوارتر؟
گفت : آن كاو خلق را خدمت كند
كار من صد ره ازو بهتر بود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
پادشاهى بر يكى از پيررامونيان خويش خشم گرفت . وزير، نامش از دفتر بخشش هاانداخت . پادشاه گفت : به همان رسم بمان ! كه خشمم همتم را فرود نيارد.
سخن عارفان و پارسايان
صوفيى را گفتند: چرا پروردگار را (بهترين روزى دهندگان ) خوانند؟ گفت : چوناگر كسى كفر ورزد، روزى اش نبرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
كسى به دوستى از آن خويش نامه نوشت و از او مالى خواست . و او در پاسخ نوشت : بهسبب تنگدستى ، به دانگى قادر نيستم . آن كس بر پشت نامه نوشت : اگر راست گويىخداوند ترا (به بى نيازى ) دروغگو سازد! و اگر دروغ گفته اى (به نادارى ) تراراستگو كند.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :
گر ترا از غيب چشمى باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاك و نطق آب و نطق گل
هست محسوس هواس اهل دل
هر جمادى با تو مى گويد سخن
كو ترا آن گوش و چشم ؟ اى بوالحسن !
گر نبودى واقف از حق ، جان باد
فرق كى كردى ميان قوم عاد؟
جمله ذرات در عالم نهان
با تو مى گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصير و باهشيم
با شما نامحرمان ، ما خاموشيم
از جمادى ، سوى جان جان شويد
غلغل اجزاى عالم بشنويد!
فاش ، تسبيح جمادات آيدت
وسوسه تاءويلها بفزايدت
چون ندارد جان تو قنديلها
بهر بينش كرده اى تاءويلها
شعر فارسى
از سعدى :
برو! دامن از گرد عصيان بشوى !
گر ناگه ز بالا ببندند جوى
گر آينه از گرد گردد سياه
شود روشن آيينه دل ز آه
هنوز از سر صلح دارى ، چه بيم ؟
در عذر خواهان نبندد كريم
شعر فارسى
از خسرو:
آه ! كه فرصت همه بر باد رفت
عمر، نه بر قائده داد رفت
باغ جهان ، بوى وفايى نداشت
سبزه او، مهر گياهى نداشت
چرخ ستمگر، ز ستم بس نكرد
عمر، چنان رفت ، كه رو پس نكرد
شعر فارسى
از ولى (دشت بياضى ):
از يار، دلا! بسى ستم خواهى ديد
خوارى بسيار و لطف كم خواهى ديد
هر كس كه رخش بديد، جز خون نگريست
چشمى دارى ، ولى ! تو هم خواهى ديد
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
عالم ، با همه اجزايش سخن مى گويد: (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهونتسبيحهم )
اما، سخن برخى ، شنيده مى شود و فهميده نيز مى شود، همچون سخن دو تن كه به يكزبان با هم سخن مى گويند، كه هر يك ، صداى ديگرى را مى شنود و مى فهمد. اما،برخى ، سخن مى گويند كه شنيده مى شود، اما فهميده نمى شود. همچون دو نفر بهزبانهاى مختلف سخن مى گويند. يا، همانند صداى حيوانات كه به گوش مى رسد، ياصداى ما كه به گوش آنان مى رسد. اما سخنى است كه نه شنيده مى شود و نه فهميدهمى شود. و جز آن . و اين ، منسوب به محجوبان است . و گرنه ديگران ، كلام هر چيز مىشنوند.
شعر فارسى
از مولوى معنوى :
چون بت رخ تست ، بت پرستى بهتر
چون باده ز جام تست ، مستى بهتر
از هستى عشق تو چنان نيست شدم
كان نيستى از هزار هستى بهتر
سخن عارفان و پارسايان
رويم را پرسيدند: صوفى كيست ؟ گفت : كسى است كه نه مالك چيزى است و نه چيزىمالك اوست . و نيز گفت : تصوف آن است كه ميان دو چيز برترى در نظر نداشته باشد.
سخن عارفان و پارسايان
سمنون محب گفته است : آغاز وصالبنده به حق ، دورى اوست از نفسش ‍ و آغاز هجران او از حق ، پيوند وى با نفس است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
پيامبر (ص ) فرمود: برادرت را چه ستمگر باشد، و چه ستمديده ، يارى كن ! پرسيدند:ستمگر را چگونه يارى كنند؟ فرمود: او را از ستم بازدار! و نيز فرمود: از مرگ ، زيادياد كنيد. و نيز: سستى در كار، نشانه كمى شناخت در آن كار است .
ترجمه اشعار عربى
گفته اند: (ابن فارض ) روزى بر ساحل دجله ، شاخى به دست داشت و بر ران خود مىكوفت تا مجروح شد و خود نمى فهميد. و شعرى بدين مضمون مى خواند:
دلى داشتم كه بدان مى زيستم . در حوادث ، آن را از دست دادم . خدايا! آن را به منبازگردان ! كه دلم در جستجوى آن تنگ شده است . اى فرياد رسنده دادخواهان ! تا آخرينرمق ، دادخواهى مى كنم .
شعر فارسى
از درويش دهكى :
مرا چه حد سخن پيش آن جمال و قداست ؟
كه صدهزار صفت گر كنم ، يكى ز صد است
بد است خوى تو اى جان ! كه بد همى گويند
رخت كه هست نكو، گفت هيچ كس كه بد است ؟
گفته اى : درويش جان ده ! در طريق عاشقى
كار دشوارى بفرما! اين ، خود آسان منست
شعر فارسى
از غم صورت شيرين ، به قيامت فرهاد
صد قيامت كند آن دم كه رود كوه به باد
مى كند پروانه ترك جان و مى سوزد روان
تا نبيند شمع خود را مجلس آراى كسان
اگر ز من طلبى جان ، چنان بيفشانم
كه آب در دهن حاضران بگردانم
مرا زعشق ، نه عقل و نه دين و نه دنياست
چه زندگى ست كه من دارم ؟ اين چه رسوايى ست ؟
حديث شوق همين بس ! كه سوختم بى دوست
سخن يكى ست ، دگرها عبارت آرايى ست .
شعر فارسى
از حسن (دهلوى - 649 - 737):
در عرصات هم چنان روى گشاده اندرآ!
تا به دعا بدل شود دعوى دادخواه تو
هر گنهى كه مى كنى ، عذر كه مى كند طلب ؟
اينهمه طاعت حسن ، گرد سر گناه تو!
شعر فارسى
از مهرى :
حل هر نكته كه بر پير خرد مشكل بود
آزموديم ، به يك جرعه مى حاصل بود
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت مى
در هر كس كه زدم ، بيخود و لا يعقل بود
خواستم : سوز دل خويش بگويم با شمع
بود او را به زبان چه مرا در دل بود
دولتى بود زوصل تو شبى مهرى را
حيف و صد حيف ! كه بس دولت مستعجل بود
شعر فارسى
از ابوسعيد ابوالخير:
آن يار كه عهد دوستدارى بشكست
مى رفت و منش گرفته دامن در دست
مى گفت : دگر باره به خوابم بينى
پنداشت كه بعد ازو مرا خوابى هست
شعر فارسى
از خان احمد (گيلانى ):
از گردش چرخ واژگون مى گريم
وز جور زمانه ، بين ! كه چون مى گريم !
با قد خميده چون صراحى ، شب روز
در قهقهه ام ، وليك خون مى گريم
شعر فارسى
از نشناس :
آفاق به پاى آه ما فرسنگى ست
وز ناله ما سپهر، دود آهنگى ست
در پاى اميد ماست ، هر جا خارى ست
بر شيشه عمر ماست هر جا سنگى ست
شعر فارسى
از معلم ثانى (فارابى 259 - 339):
اسرار وجود، خام و ناپخته بماند
و آن گوهر بس شريف ، ناسفته بماند
هر كس ز سر قياس چيزى گفتند
و آن نكته كه اصل بود، ناگفته بماند
شعر فارسى
از جامى :
حسن خويش از روى خوبان آشكارا كرده اى
پس به چشم عاشقان خود را تماشا كرده اى
ز آب و گل ، عكس جمال خويشتن بنموده اى
شمع گلرخسار و ماه سروبالا كرده اى
جرعه اى از جام عشق خود، به خاك افكنده اى
ذوفنون عقل را مجنون و شيدا كرده اى
گر چه معشوقى ، لباس عاشقى پوشيده اى
آن گه از خود جلوه اى بر خود تمنا كرده اى
بررخ از مشك سيه ، مشكين سلاسل بسته اى
عالمى را بسته زنجير سودا كرده اى
موكب حسنت نگنجد در زمين و آسمان
در درون سينه حيرانم كه چون جا كرده اى ؟
مى كنى جامى كم اندر عشق اسم و رسم خويش ‍
آفرين بادا بر اين رسمى كه پيدا كرده اى !
شعر فارسى
از بيكسى :
گفت : ديروز طبيبى كه : تب يار شكست
لله الحمد! كه امروز به صحت پيوست
ترجمه اشعار عربى
از صنوبرى :
بجان تو. كه موى سپيد خويش را به اميد دوام جوانى خضاب نكرده ام . بلكه ، از آنترسيده ام ، كه خرد پيران را از من خواهند و نياورم .
ترجمه اشعار عربى
و ديگرى گفته است :
معشوق ، چون ديد كه موى سپيد خويش را به خضاب از او پنهان داشته ام . گفت : حق را بهباطل از من پنهان داشته اى ؟ و به تابش سراب ، مرا به گمان آب افكنده اى ؟ گفتم : ازسرزنش بس كن ! كه جامه اى ست كه در سوگ جوانى از دست رفته پوشيده ام .
ترجمه اشعار عربى
از حاجزى :
برق يمانى درخشيدن گرفت و چنان كه خواست ، مرا غمگين ساخت . ياد روزگاران (حمى) را زنده كرد. چه روزگارانى بود اى لمحه برق آيا روزگاروصال باز مى گردد؟ و آيا باز جمع خواهيم شد؟ و من ، سعادتمندانه به آرزوهايم مىرسم ؟ هجر، كدام تير را در كمان نهاد؟ و مرا به آن بر دوخت . در هجر ياران ، ديدم آن چهديدم . ياران ! به نيكبختى نرسيدم و به پيرى رسيدم . اين ها، ويرانه هاى (سعدى ) و(حمى ) و (علمان )اند روزگاران كودكى و دوران جوانى كو؟ آن شادمانى ها، همانندزيبارويان رفتند. چه كسى به يارى اسير گريانى خواهد آمد؟ آن كس كه چون گفتىبلايى از او گذشت ، بلاى ديگرى بر او فرود آيد.
شعر فارسى
از خسرو:
لبت به خنده مرا مى كشد، چه بدبختم !
كه داده خوى اجل بخت من مسيحا را!
حكاياتى از عارفان و بزرگان
عارفى به دولتمندى گفت : در طلب دنيا چگونه اى ؟ گفت : به سختى مى كوشم .پرسيد: آيا به خواسته خويش رسيده اى ؟ گفت : نه ! گفت : اين ، دنيايى ست كه عمرخويش در طلب خواسته هايش صرف كرده و بدان نرسيده اى . پس ، چگونه خواهى بود درباره ناخواسته هايش ؟
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد: اين داستان را در كتاب (سوانح سفر حجاز) به نظم آورده ام :
عارفى از منعمى كرد اين سؤال
كاى ترا دل ، در پى مال و منال !
سعى تو از بهر دنياى دنى
تا چه مقدارست ؟ اى مرد غنى !
گفت : افزونست از عدو شمار
كار من آنست در ليل و نهار
عارفش گفت : اين كه بهرش در تكى
حاصلت زان چيست ؟ گفتا: اندكى
آن چه مقصودست ، اى روشن ضمير
بر نيامد زان مگر عشر عشير
گفت عارف : اين كه هستى روز و شب
از پى تحصيل آن در تاب و تب
شغل آن را قبله خود ساختى
عمر خود از بهر آن درباختى
آن چه زان مى خواستى ، واصل نشد
مدعاى تو از آن ، حاصل نشد
دار عقبا، كاوز دنيا برترست
وز پى آن ، سعى خواجه كمترست
چون شود چيزى ترا حاصل ازو؟
خود بگو! اى مرد دانا! خود بگو!
حكاياتى از عارفان و بزرگان
سلمان فارسى ، به هنگام مرگ ، حسرت زده بود، او را گفتند: اى اباعبدالله ! بر چهدريغ مى خورى ؟ گفت : بر دنيا دريغ نمى خورم . وليكن ، بارسول خدا پيمان كرديم و او گفت : وسايل زيست شما، همچون زاد راه يك سوار باشد. واكنون ، بر آن مى ترسم ، كه بدين چيزها كه پيرامون خويش ‍ دارم ، از آن فراتر رفتهباشم . آنگاه به آن چه پيرامون خويش داشت اشاره كرد. كه شمشيرى بود و بالشى وكاسه اى چوبين .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بدان هنگام كه (بلال ) از حبشه . نزد پيامبر (ص ) آمد، اين بيت به زبان حبشى خواند:
اره بره كنكره
كرا كرى مندره .
پيامبر (حسان ) را گفت : معنايش به عربى باز گوى و او گفت : چون در ديار ما از خوىهاى پسنديده سخن گويند، ما ترا شاهد مثال مى آوريم .
تفسير آياتى از قرآن كريم
عارفى در تفسير آيه (وجعلنا من بين ايديهم سدا) گفت : آن سد، درازى آرزوها و آزمندى ،در بيش زيستن است و در شرح (من خلفهم سدا) گفت : بى خبرى از گناهان پيشين وپشيمانى نخوردن بر آن ها و آمرزش نخواستن است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
كسى مى گفت : زاهدان از دنيا و راغبان به آخرت كجايند؟ زاهدى شنيد و گفت : سخن خويشدگرگون كن . و بر هر كه خواهى دست بنه ! يعنى : زاهدان از آخرت و راغبان به دنيا.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مؤلف :
فرداى قيامت را به بخشش خداوند اميدوارم . و هر چند كه خويش را گناهكار مى دانم محبتخويش را در حق پيامبر و دودمانش خالص ‍ كرده ام . و اين اخلاص براى رهايى من در قيامتكافى ست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
شاگردان افلاطون ، سه گروه بودند: اشراقى ها، رواقى ها و مشائى ها. و اما اشراقىها كسانى بودند، كه لوح خردشان از نقش عالم هستى پاك بود، و انوار حكمت از خاطرافلاطون بى وسيله عبارات و خالى از اشارات مى تابيد. و رواقيان ، آن كسان بودند كهدر رواق خانه استاد مى نشستند و دانش را از عبارت و اشارات او مى گرفتند و مشائيان ،كسانى بودند، كه در ركاب استاد خويش مى رفتند و در آن حالت ، گوهرهاى حكمت را از اودريافت مى كردند.
و ارسطو از اين دسته بود. و برخى گفته اند كه (مشائيان )، در ركاب ارسطو مىرفتند و نه افلاطون .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
در حديث آمده است كه : پيامبر (ص ) مردم را ازقيل و قال نهى فرموده است .
(از مخشرى ) در (فايق ) گفته است : از گفتار بيهوده كه مردم بدانمشغول مى شوند، نهى فرمود.
از قبيل : (قيل كذا) و (قال فلان كذا) و بناى آن ها بر دوفعل است كه حاكى از چنين و چنان است . و اعراب اسمى بدآنها داده شده و خالى ازضميراند و گفته اند: (انما الدنيا قيل و قال ) و گاه ، حرف تعريف بر سر آنها مىآيد.
معارف اسلامى
از شرح ديوان : شمس الدين شهرزورى در تاريخ الحكما. گويد: وبايى در زمانافلاطون پيدا شد و مردم را مذبحى بود بهشكل مكعب . وحى آمد به يكى از انبياى بنى اسرائيل كه تضعيف آن مذبح كنند، تا وبامرتفع شود. ايشان در پهلوى آن مذبح ، مثل آن ، بساختند و وبا زياده شد. صورتحال ، با آن نبى گفتند. وحى آمد كه ايشان ، مثل آن مذبح ، در پهلوى آن ، ساخته اند و آنتضعيف مكعب نيست . پس ، استغاثه به افلاطون كردند.
گفت : شما را نفرت از هندسه بود. حق تعالى شما را به اين صورت ، تنبيه فرمود. هرگاه ، كه استخراج خطين ، بر نسبت واحد توانيد كرد، مقصود،حاصل گردد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از شرح ديوان : قاضى عضد گفته است كه : قاضى عبدالجبار - كه از معتزله است - درخانه صاحب بن عباد. شيخ ابواسحاق اسفرايتى را ديد و برسبيل تعريض گفت : سبحان الله ! عن تنزه من الفحشاء. شيخ درحال فرمود: سبحان الله من لايجرى فى الملك الا ما يشاء.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation