بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شعر فارسى
در نكوهش زنان و تعلق به آنان و پرهيز از مكر ايشان از خردنامه اسكندرى :

حذر كن ز آسيب جادوزنان
به دستان سر انداز پا افكنان
به روى زمين دام مردان مرد
بساط وفا و مروت نورد
از ايشان در درج حكمت بلند
وز ايشان نگون ، قدر هر سر بلند
از ايشان خردمند را پايه پست
وز ايشان سپاه خرد را شكست
دهد طعم شهد و شكر زهرشان
مجو زهر را چون شكر بهرشان
بيا! اى چو عيسى تجرد نهاد
ترازين تجرد، تمرد مبادا!
چو عيسى عنان از تعلق بتافت
سوى آسمان از تجرد شتافت
تعلق به زن ، دست و پا بستن است
تجرد، از آن بند وارستن است
كسى را كه بند است بر دست و پاى
چه امكان كه آسمان بجنبد زجاى ؟
زشهوت اگر مرد، ديوانه نيست
ز رسم و ره عقل ، بيگانه نيست
چرا بند بر دست و پا مى نهد؟
دل و دين به باد هوا مى دهد؟
پدر زن كه دختر به چشمش نكوست
دل و ديده اش هر دو روشن به اوست
بود بر دلش دختر آسان گران
كه صد كوه اندوه بر ديگران
كند سيم و زر وام بهر جهيز
كه سويش شود رغبت شوى تير
دو صد حيله در خاطر آويزدش
كه تا از دل آن بار، برخيزدش
كه نا گه سليمى زتدبير پاك
نهد پا در آن تنگناى هلاك
زجان پدر گيرد آن بار را
كند طوق جان ، غل ادبار را
يكى شاد، كانش زگردن فتاد
يكى خوش ، كه آن را به گردون نهاد
خرد نام آن كس نه بخرد نهد
كه اين بار بيهوده بر خود نهد
چو در گرانمايه ، روشن گهر
صدف وار بر تيرگان بسته در
جمال وى از چشم بيگانه دور
ز نزديكى آشنايان نفور
شعر فارسى
يكى از شاعران فارسى زبان گفته است :
ژاله از نرگس فرو باريد و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور، مالش عناب داد
شعر فارسى
از شيخ آذرى :
خوش آن كاو جز مى و ساغر نداند
در اين ميخانه ، بام و در نداند
كسى ذوق از شراب عشق دريافت
كه سر از پا و پا از سر نداند
دلم ، بالاى او را سرو از آن گفت
كز آن تشبيه ، بالاتر نداند
و نيز از اوست :
در كوى وفا، اگر درى يافتمى
يا خود به عدم رهگذرى يافتمى
بگريختمى هزار منزل ز وجود
گر سوى عدم ، راهبرى يافتمى .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
كسى به بيمار پرسى كسى رفت و دير نشست . و بيمار را پرسيد: از چه مى نالى ؟گفت : از بسيار نشستن تو.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
مردى را شترى جرب بود. او را گفتند: درمانش نكنى ؟ گفت ما را در خانه پيرزنىصالحه است ، كه به دعاى او توكل داريم . گفتندش : چنين است . اما، با دعاى او، اندكىقطران همراه كن !
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
در اسفهان ، مردى سردرد گرفت و بر آن ،فلفل و قرنفل ضماد كرد. طبيب ، او را گفت : سرى را كه در تنور نهند، چنين كنند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
در يكى از كتابهاى تاريخى ديدم كه باديه نشينى را در يكى از باديه ها، در روزهاىگرم تابستان تب روى آورد. نيمروزان ، به ريگزاران آمد. خود را روغن ماليد و برهنهبر ريگ خوابيد و تب را گفتند: اى تب ! ترا بياموزم كه كجا فرود آيى و چه كسى رادردمند دارى . فرمانروايان و بى نيازان را رها كرده و بر من فرود آمده اى ؟ و پيوستهغلتيد تا عرق بر آورد و تبش رفت . و برخاست . روز ديگر كسى مى گفت : ديروز، اميررا تب روى آورده است . باديه نشين گفت : بخدا! كه من ، آن را به او فرستادم و آنگاه روىبرگرداند و گريخت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : چون خدا خواهد كه نعمت از كسى بستاند، نخست عقلش ‍ را بگيرد. ماءمون ،احمدبن ابى خالد را گفت : خواهم كه ترا وزارت دهم . و او گفت : اگر امير صلاح بيند،مرا معاف دارد و ميان من و مقام ، مرتبه اى نهد كه دوست ، بدان اميد دارد، و دشمن از آنبترسد. چه ، بالاترين مرتبه را آفت ها يكايك در رسند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در يكى از دعاها آمده است : از همسايه بد، به خدا پناه مى بريم كه چشمش ما را مى بيند ودلش ما را مى پايد. اگر از ما نيكى بيند، پنهان كند و اگر بدى بيند، فاش سازد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
مردى عارفى را گفت : مرا پندى ده ! از خدا چنان شرم دار كه از يكى از خويشانت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در حديثى آمده است : واى بر آن كه سخن گويد و دروغ گويد: تا اين و آن را بخنداند،واى بر او! واى بر او!
شعر فارسى
از نشناس
ما را هنوز حوصله لطف يار نيست
آن به ! كه ناله در دل او كم اثر كند
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
در لغت يونانى ، (سوف ) به معنى : (دانش ) است و (اسطا) به معنى غلط و(سوفسطا) يعنى : دانش غلط. و (فيلا) به معنى : (دوستدار) است . و (فيلسوف )به معنى : (دوستدار دانش ) سپس ، عرب ، اين دو لفظ را گرفته و (سفسطه ) و(فلسفه ) را از آن ساخته است و منسوب به آن دو، (سوفسطايى ) و (فلسفى ) است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ، حسن (بصرى ) را گفت : چه خويش را قدر مى نهى ! و او گفت : اين سخن !پروردگارست كه مى فرمايد: (ولله العزة و للرسوله و للمؤمنين )
حكاياتى كوتاه و خواندنى
بزرگمهر را گفتند: نيكبختى چيست ؟ گفت : اين كه مرد، يك پسر داشته باشد. گفتند: درآن صورت از مرگ وى در بيم است . گفت : مرا از بدبختى نپرسيديد، از نيكبختىپرسيديد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
بزرگى را گفتند: فلان ، بر تو مى خندد. و او گفت : ان الذين اجرموا كانوا من الذينآمنوا يضحكون
از سخنان بزرگان : آن كه از ديگران شرم دارد، و در تنهايى ، از خويش شرم ندارد،خود را قدرى نمى نهد.
شعر فارسى
از نشناس :
بجز سبحه نا سوده انگشت او
نخاريده جز ناخنش پشت او
زگلگونه عصمتش سرخ روى
رخش از خوى شرم ، گلگونه شوى
زتاب كفش ، رشته خيط شعاع
ز آواز چرخش فلك در سماع
نگشته به پيوند كس سر نگون
نرفته چو سوزن درون و برون
چنين زن ، نيابى بجز در خيال
وگر زان كه يابى به فرض محال
غنيمت شمر دامن پاك او
كه از خون صد مرد به خاك او
شعر فارسى
از نشناس :
خو كرده اى به وعده خلافى ، زبسكه من
از ديدنت ، زوعده فراموش كرده ام
فرازهايى از كتب آسمانى
فاضل ميبدى ، در (شرح ديوان )، در توضيح اين بيت اميرالمؤمنين كه مى فرمايد:
فان لم يكن لهم فى اصلهم شرف
يفاخرون به فالطين و الماء
مى نويسد: در حديث قدسى آمده است : خمرت طينه آدم بيدى اربعين صباحا، و اين صورت ،از قدرت فاعل مختار، عجب نيست . ما، مى بينيم كه بعضى حيوانات ازگل متكون مى شود، بى توالد. اگر آدم نيز از اينقبيل باشد، ممكنست . و انكار اين معنى ، به مجرد آن كه خلاف عادتست ، نتوان كرد. چه ،خلاف عادت ، بسيار واقع مى شود، و اين فقير، از جمعىمقبول الرويه شنيده (است ) كه ديديم كه طفلى در يزد متولد شد و بر طبق (يكلم الناسفى المهد) انواع سخنان مى گفت . و قرآن و اشعار مى خواند، و ازاحوال خفيه خبر مى داد، و سرى بزرگ داشت و چون دو ساله شد، وفات يافت و پدرمعليه الرحمه او را ديده بود، و دور نيست كه حديث قدسى ، اشاره اى باشد، به آن چه دركتب طبى ، مسطور است ، كه از قرار نطفه در رحم ، تا استعداد روح حيوانى ،چهل روز است به تقريب . و از سى روز كم تر و ازچهل و پنج روز كه عدد آدم است ، زياد نمى باشد. و مراد از (يدين )، اسماء متقابله است .مثل (ضار) و (نافع ) و (خافض ) و (رافع ). بنابراين ، حق تعالى ، با ابليس ،برسبيل تغيير، فرموده (است ) كه : (ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ) چه ، ابليس راجامعيت نيست و اعور بودن او، كنايه از اين معنى است .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
از رويدادهايى كه ميان حسن صباح و وزير نظام الملك واقع شد، آن بود كه سلطان ملكشاه، فرمان داد، تا مقدارى مرمر، از حلب به اسفهانحمل كنند. و يكى از بازاريان لشگرگاه ، شترانى از دو شتربان عرب به كرايهگرفت . يكى از آن دو مرد، 6 شتر داشت و ديگرى چهار شتر. و هر يك از آن دو نيز (ازقبل ) پانصد رطل مرمر (باخود) مى آورد. اين دونفر، (بارهاى سلطان را چنان ) ميان خودتقسيم كردند (كه بار تمام شترها برابر باشد) چون به اسفهان رسيدند، سلطاندستور داد، تا به آن دو مرد، هزار دينار بدهند و نظام الملك به آن كه 6 شتر داشت 600دينار و به آن كه چهار شتر داشت ، چهار صد دينار داد.
حسن صباح در حضور سلطان اعتراض كرد و نظام الملك را گفت : تومال سلطان را بى جا مصرف كرده اى . زيرا، در اين تقسيم ، به صاحب شترگانششگانه ، هشتصد دينار مى رسد و سهم صاحب 4 شتر نيز دويست دينارست . و آنگاهلغزگونه توضيح داد. شاه گفت : چنان بگو كه من نيز بفهمم و حسن صباح گفت : شترانده نفر بوده اند و (كل ) بار، هزار و پانصدرطل كه از آن شتر داران بوده است . پانصد رطل بار از آن سلطان را صاحب شتران چهارگانه 5/1 پانصد رطل حمل كرده است و سزاوار 5/1 از هزار دينار بوده است و صاحبشتران ششگانه 5/4 را حمل كرده است و سزاور دريافت 5/4 از هزار دينار بوده است .نظام الملك پذيرفت و چون درستى سخن او بر پادشاه آشكار شد، آثار شادمانى در چهرهاش ‍ پديدار شد. اما باطنا رنجيد.
شعر فارسى
قاضى مير حسين در ترجمه يكى از سروده هاى اميرالمومنين (ع ) گفته است :
در طينت آدمى ، خدا حرص نهاد
ز آنست كفش بسته در آن وقت كه زاد
وانگاه كه مرد، پنجه اش يافت گشاد
يعنى كه : مرا نيست به كف ، غير از باد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حكماى اشراق ، معتقدند كه حركت افلاك ، به سبب طربى ست كه از ورود درخشش هاىقدسى و اشراق هاى انسى به آن ها دست مى دهد. و دوران آن ها همانند رقصى ست كه ازشدت طرب به آن ها روى مى آورد. و اين حركت ،معدل فيض هاى اشراقى ست . و هر اشراقى ، طرب تاره اى پديد مى آورد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را گفتند: به هفتاد سالگى نيز مال گرد آورى ؟ و او گفت : مرد بميرد و پس از وىمالى به دشمن بماند، بهتر از آنست كه در زندگى به دوست نيازمند شود. و يكى ازشاعران فارسى زبان با استفاده از اين مضمون گفته است :
مال ، گرد آر! در نشمين خاك
تا درين كهنه خاكدان باشى
گر بميرى و دشمنان بخورند
به كه محتاج دوستان باشى
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان : اگر ثروتمند باشى ، هر جايى جاى تست ، و اگر تهيدست شوى، خويشانت ترا انكار مى كنند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
افلاطون را گفتند: چرا علم و مال به يك جا جمع نيابند؟ و او گفت : براى عزتكمال
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
سقراط تهيدست بود. و پادشاهى او را گفت : چه فقيرى و او گفت : پادشاها! اگرآسايش فقير مى دانستى ، از دلسوزى بر خويشتن ، به دلسوزى من نمى پرداختى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
محمد بن حنفيه گفت : كسى كه به كرامت خويش پى برد، دنيا به چشمانش خوار مى آيد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
تمامى مال (على بن جهم ) بستند. در آن باره او را پرسيدند. گفت : نعمتم برود و خويشبمانم را از آن دوست تر دارم ، كه خود بروم و نعمتم بماند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : با بى نيازتر از خويش دوستى مكن ! چه ، اگر در خرج كردن با او همسرىكنى ، ترا زيان دارد و اگر بر تو پيشى جويد، خوارت كند. و اين ، از يكى از گفتههاى امام صادق (ع ) بر گرفته شده است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
چون حاتم در گذشت ، برادرش خواست تا با او همانندى كند. و مادرش ‍ او را گفت :خويشتن رنجه مدار! كه همانند او نخواهى شد. گفت چه چيز مرا باز دارد؟ وحال آن كه او برادر منست . مادر گفت : هرگاه او را شير مى دادم ، به خوردن راضى نمىشد. مگر آن كه طفل ديگرى با او شريك شود و با او، از پستان ديگر شير مى خورد. وچون ترا شير مى دادم ، و شير خواره اى وارد مى شد، مى گريستى ، تا بيرون رود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
منصور گفت : مردم پندارند كه من بخيلم . و منبخيل نيستم . اما، مى بينم كه آنان بنده مالند و من گرد مى آورم ، تا مرا بندگى كنند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
والى يى ، پس از غذا خوردن ، دست شستن خويشطول مى داد و مى گفت : لازم است كه مدت دست شستن ، نصف زمان صرف غذا باشد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
نظام گفت : آن چه بر پستى طلا و نقره دليل است ، آنست كه جز به نزد فرومايگان گردنيايد زيرا هر چيز به همانند خود مى گرايد.
از سخنان بزرگان : فرصت را مغتنم داريد! كه چون ابر مى گذارد.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
امام على بن موسى الرضا چون به خراسان آمد، به روز عرفه ، تمامىاموال خويش به ديگران بخشيد. و فضل بنسهل گفت : اين زيانى ست و او فرمود: بل غنيمى ست .
و نيز در (محاضرات ) آمده است كه امام جعفر بن محمدالصادق (ع ) را گفتند: منصور، ازآنگاه كه خلاف يافته است ، جز خشن نپوشد و ازبخل ، جز غذاى ساده نخورد. و او گفت : خداى را سپاس ! كه آن چه را كه دينش را بهپاس آن رها كرد، در دنيا بر او حرام آمد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از نظر حكما، وجود عالم بر اين نظام ، خير محض است . و ايجاد آن ،كمال تمام . و واجب آيد كه پروردگار بزرگ ايجادگر فيض بخش باشد. و بخشندهمطلق و ذات او را از اين كمال مطلق و خيز محض ، جدايى ناپذيرست زيرا، جدايى از آن ،نقص است و ذات خداوندى ، از نقص مبراست . و اين ، همان چيزيست كه از آن ، به (قدم عالم) تعبير مى شود. و متكلمان مى گويند كه خداوند را رواست ايجاد عالم يا ترك آن . وايجاد، از لوازم ذات او نيست . و اين ، معناى (قدرت ) و (اختيار) در نزد متكلمانست . اما، يكنكته را متكلمان ، بر آن اتفاق نظر دارند و آن اينست كه پروردگار قادرست كه اگرخواهد، كند. و اگر نخواهد، نكند. و در اين نكته اخلاقى در ميان خردمندان نيست . جز اين ، كهحكيمان معتقدند كه مشيت فعلى كه فيض وجودست ، لازمه ذات اوست . همچو (علم ) و ديگرصفات كلامى . و جدايى اين صفات از او غير ممكن است . چنان كه درازل اراده كرد و ايجاد كرد.
بنابراين مقدمه شرطيه نخستين ، صدقش واجب است . اما، مقدمه دوم آن ممتنع الصدق است . واين دو شرط در حق پروردگار، صادق اند. و چون ، متكلمان حدوث عالم را ثابت كرده اند،روشن است كه پروردگار، ايجاد عالم را از ازل ، اراده نكرده است و ايجاد، يا عدم ايجاد آن، درست بوده است . و انفكاك ، غير ممكن نيست . اما، اين كه ذات وى لازمهكمال باشد، ممنوع است . اما كمال او چنان مخصوص است ، كه قائم مقام غير شدنش ‍ ممنوعاست .
زيرا، انفراد او به وجود، چنان كه در حديث آمده ، (كان الله و لم يكن معه شى ء)كمال است و عالم ارواح ، از عالم اشباح گرامى تر است . مگر اين كه در برهه اى ، حكمت ،مقتضى ايجاد اين عالم جسمانى شده است به سابقه راز پنهانى كه هيچكس بدان راهيافته و بيشتر فهم ها را آگاهى از آن ، ممكن نيست . جز آن كسى كه خداوند، چشمش راگشوده است و چراغ هدايت در درون او برافروخته و اين ، كم است بلكه كم تر از كم و اين، جامه ايست كه بر بالاى كسى راست نيامده است . و بهره هايى ست كه مقدمات آن ، هرصاحب حدى ، از آن ، نصيبى نبرده است .
شعر فارسى
از نشناس :
در كنج حجره گر نقد نور آفتاب
زين حجره مانعست ، نه خورشيد مدخلست
شعر فارسى
از جامى :
در ازل وجود هركس چون بيختند
حصّه مابى كسان با درد و غم آميختند
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
صاعقه ، طلا و نقره درون كيسه را ذوب مى كند، اما، كيسه را نمى سوزاند محقق شريف ، درشرح مواقف گفته است : به تواتر، به ما خبر رسيده است كه در شيراز، صاعقه اى برگنبد شيخ بزرگ ابو عبدالله خفيف فرود آمد كهقنديل هاى درون آن جا را ذوب كرد و چيز ديگرى را نسوزاند و علت آن ، اينست كه آن آتش ،به سبب لطافت زيادش ، در متخلخل نفوذ مى كند و چنان حركتى سريع دارد كه در آن هانمى پايد. اما، در اجسام فشرده پيشتر درنگ مى كند و چندان مى ماند كه ذوبش مى كند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در محاضرات از امام صادق (ع ) روايت كرده است كه فرمود: مردم را نكوهش مكن . كه بىدوست خواهى ماند.
سخن عارفان و پارسايان
صوفى را گفتند: تصوف چيست ؟ گفت : از غرض ها روى بر تافتن .
سخن عارفان و پارسايان
يحيى بن معاذ را از محبت حقيقى پرسيدند. گفت : آنست كه به نيكى افزونى گيرد، و نهجفا كاستى .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى را گفتند: فرق ميان (محبت ) و (هوى ) چيست ؟ گفت : هوا بردل فرو آيد و دل در محبت .
سخن عارفان و پارسايان
باديه نشينى ابن عباس را گفت : در رستاخيز چه كس به حساب مردم رسد؟ گفت : خدااعرابى گفت : بخداى كعبه سوگند كه رستيم . او را گفتند: چگونه ؟ گفت : كريم ، درحساب دقت نمى ورزد.
عارفى گفت : پدرت (آدم ) را به گناهى از بهشت راندند و تو خواهى با اينهمهگناهان به بهشت روى ؟
فرازهايى از كتب آسمانى
مسئله : توحيد، مخالف (ثنويت ) است و آن چه كه در برخى از كتابهاى كلامى گويندمخالف (وثنيت )، اشتباه است . زيرا كه بت پرستان دو خداى واجب الوجود را اثبات نمىكنند و چنين اعتقادى در مورد بتان خويش ندارند و اگر گاه ، نام (الاهه ) را بر بتان خوداطلاق مى كنند، آن ها را به عنوان تمثيل هاى پيامبران و فرشتگان و ستارگان مى گيرندو گويند: ما را لياقت بندگى واجب الوجود نيست . و اينان را مى پرستيم ، تا نزد آنان ازما شفاعت كنند. و اما، دوگانه پرستان ، به دو واجب الوجود معتقدند. كه يكى از آن دو،پديد آورنده نيكى هاست و ديگرى به وجود آورنده بدى ها. و برخى شانفاعل خير را روشنى مى دانند و فاعل شر را تاريكى و آنان ، مانويانند. و برخى گوينديزدان پديد آرنده نيكى هاست و اهريمن ايجاد كننده بدى ها.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ، ظريفى را گفت : پروردگار، ترا به دوستى فلان كس دچار ساخته است و اوبدشكل است . و او گفت : اى نادان ! من به مهر او دچارم و از اين رو، او به چشم من ، زيباتراز دختران بهشتى ست اما، خداوند ترا به كسى دچار ساخته است كه در خانه ات و او رادشمن مى دارى و خواهى كه از او رهايى يابى و نمى توانى .
شعر فارسى
از نشناس :
از قد بلند يار و زلف پستش
وز كافرى دو چشم بى مى مستش
روزى به كليساى گبرم بينى
ناقوس به دستى و به دستى دستش
شعر فارسى
از نشناس :
رفتى و زديده خواب شد بيگانه
وز صبر، دل خراب شد بيگانه
دور از تو چنان شبى به روز آوردم
كاندر نظر، آفتاب شد بيگانه
سخن عارفان و پارسايان
مردى ، زاهدى را گفت : تقوا را بر ايمان توصيف كن ! و او گفت : اگر به سرزمين پرخاروارد شوى ، چگونه رفتار مى كنى ؟ و او گفت : پرهيز و حذر مى كنم . زاهد گفت : در دنيانيز چنان كن ! كه تقوى همين است . و ابن معتز در اين زمينه گفته است : در دنيا، همانند كسىباش ! كه بر خارستانى مى گذرد. از آن چه مى بينى ، بپرهيز! و گناهان كوچك را حقيرمپندار! كه كوه ها نيز از سنگ ريزه ها به وجود آمده اند.
سخن عارفان و پارسايان
مالك بن دينار، راهبى را گفت : مرا پندى ده ! گفت : اگر توانى ميان خويش ‍ و مردمديوارى نهى ، چنان كن !
سخن عارفان و پارسايان
كسى مى گفت : خدايا مرا از دوستم محفوظ دار! از آنش پرسيدند. گفت : از دشمن پرهيزتوانم و از دوست نتوانم .
شعر فارسى
گوينده اين دو رباعى را ندانم :
بيچاره دلم ، چو محرم راز نيافت
واندر قفس جهان ، هم آواز نيافت
در زلف سياه ماهرويى گم شد
تاريك شبى بود، كسش باز نيافت
با هر كه نشستى و نشد جمع دلت
و زتو نرهيد صحبت آب و گلت
زنهار! زصحبتش گريزان مى باش !
ورنه نكند روح عزيزان بهلت
سخن عارفان و پارسايان
در كشاف آمده است كه : ابراهيم ادهم را گفتند: چرا دعا كنيم و به اجابت نپيوندد؟ گفت : ازآن رو كه شما را خواند و او را اجابت نكرديد. سپس ‍ خواند: (والله يدعوا الى دار السلامو يستجيب الذين آمنوا و عملواالصالحات )
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
راغب در محاضرات گويد: كسى ، در بغداد كورى ديد كه مى گفت : آن كه مرا پولى دهد،خدا در رستاخيز او را از دست معاويه سيراب كند! آن كس ‍ گفت : از پى او رفتم ، تا تنهاشديم . آنگاه سيلى يى به گوشش نواختم و گفتم : اميرالمؤمنين را از حوض كوثربرگرفتى ؟ و او گفت : مى خواستى آن ها را بهپول خردى از دست اميرالمؤمنين سيراب كنم ؟ نه به خدا چنين نمى شود.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ترمذى ، روزى چند به حضور ماءمون نيامد. ماءمون از علت غيبتش پرسيد. و او گفت : از آنرو كه سنگينى به گوشم راه يافته است و ترسم كه با پرسش هاى مكرر، ترا رنجهدارم . و ماءمون گفت : اكنون همنشينى تو خوش است كه آن چه را خواهيم ، ترا گوييم و آنچه نخواهيم ، از تو پنهان داريم و تو حاضر غايبى .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
پيرى گفت : از آن مى ترسيدم كه چون پير شوم ، زنان از من كناره كنند و چون پير شدم، خود از آنان كناره كردم .
شعر فارسى
از كمال الدين اسماعيل :
در صحبت دوست ، جان نگنجد
شادى زغم جهان نگنجد
تا خانه خراب گشتگان را
در دل غم خانمان نگنجد
اى خواجه ! تو مرد خود فروشى
رخت تو درين دكان نگنجد
يا دوست گزين كمال ! ياجان
در خانه دو ميهمان نگنجد
شعر فارسى
از ميرزاقاسم گنابادى :
رسيد از كوه ، آن ماه دلاراى
به استقبال از او بر خيز از جاى
خرام آشوب ، وقامت فتنه انگيز
قيامت مى رسد، از هم فروريز!
شعر فارسى
از ضميرى :
شادمان گشتم كه يك دم شد سبك از ياد عشق
گر كسى ناگاه آهى از دل محزون كشيد
شعر فارسى
از ميرزاقلى :
رفت دل از پى دلدار و نپرسيد از من
كه دگر ما و ترا وعده ديدار كجاست ؟
اى خوش آن طالب ديدار! كه در راه طلب
شوق در گوش دلش گفت كه دلدار كجاست
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سقراط حكيم حكايت شده است كه : او راپرسيدند سبب خوشحالى فراوان و اندوه كم توچيست ؟ گفت : زيرا به غم خوردن ، آن چه را از دست داده ام ، نمى يابم .
شعر:
كسى كه مى خواهد اندوهناك نشود، بايد آن چه را كه بيم از دست دادنش ‍ هست ، اختيار نكند.
شعر فارسى
اهلى هروى :
خيال روى تو در خاطرست خلقى را
كسى ملاحظه خاطر كدام كند؟
نه آشنا و نه بيگانه اى ، نمى دانم
كه اختلاط چنين را كس چه نام كند؟
شعر فارسى
از اسماعيل ميرزا:
شرح غم عشق رابيان دگرست
داغ دل خسته را نشان دگرست
تو فهم سخن نمى كنى ، معذورى
افسانه عشق را زبان دگرست
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در كتاب (عدة الداعى ) آمده است كه سبب ترك خلافت از سوى معاوية بن يزيد، آن بودكه روزى شنيد كه دو تن از كنيزان زيبايش با يكديگر مزاح مى كردند و يكى از آن دو،كه از زيبائى بسيار بهره مند بود، به ديگرى مى گفت : زيبايى رخسار تو، شهرياران را جامه غرور پوشانده است . و زيباروى ديگر مى گفت : كدام پادشاهى ست كه باشهريارى حسن برابرى تواند كرد؟ چه ، زيبايى ، سرنوشت ساز پادشاهانست وپادشاه بحق ، اوست . آن ديگرى گفت : در پادشاهى ، چه بهره ايست ؟ چه ، اگر پادشاه ،قائم به حق باشد، و كار ساز وظايف ، از لذت و آرامش ، بى بهره است و زندگيش تيرهو اگر پيرو شهوتها و لذات باشد، حقوق ديگران را ضايع مى گذارد وظيفه ها را تباهمى كند و در اين حال ، به دوزخ مى پيوندد.
اين سخنان ، در معاويه تاءثيرى تمام گذاشت و او را به سرپيچى از خلافت وا داشت .چون چنين شد، يكى از خويشانش او را گفت : كسى را به جاى خويش بنشان ! و او گفت :چگونه ممكنست كه تلخى از دست دادن خلاف را بچشم ؟، آنگاه ، ديگرى را به جاى خويشتعيين كنم ؟ معاويه ، پس از كناره گيرى از خلافت ، بيش از بيست و پنج روز نزيست وگفته اند: مادرش چون خبر كناره گيرى شنيد، گفت : اى كاش تو خون حيضى بودى ! و اوگفت : كاش چنين بود، كه مى گفتى !
شعر فارسى
از امير خسرو دهلوى :
جوان و پير كه دربند مال و فرزندند
نه عاقلند، كه طفلان ناخردمندند
خوش آن كسان ! كه گذشتند پاك چون خورشيد
كه سايه اى به سر اين جهان نيفكندند
به خانه اى كه ره جان نمى توان بستن
چه ابهلند! كسانى كه دل همى بندند
به سبزه زار فلك ، طرفه باغبانانند
كه هر نهال كه كشتند، باز بركندند
جمال طلعت هم صحبتان غنيمت دان !
كه مى برند ز انسان كه باز پيوندند
بقا كه نيست در او، حاصل همه هيچ است
چو بنگرى ، همه عالم ، به هيچ خرسندند
بساز توشه زبهر مسافران وجود!
كه ميهمان عزيزند و روز كى چندند
و گر تو آدمى اى ، در سگان به طنز مبين !
كه بهتر از من و تو، بنده خداوندند
مجوى دنيى ! اگر اهل همتى خسرو
كه از هماى به مردار ميل نپسندند.
حكايات پيامبران الهى
خداى تعالى فرموده است : (و آتيناه الحكم صبيا) يعنى : زهد در دنيا و پروردگارموسى ! را گفت : آرايشگران ، خود را به لباسى كه در ديده من ، زيباتر از زهد باشدنياراسته اند. اى موسى چو بينى فقر فرا مى رسد، بگو: آفرين به شعار نيكوكاران !و چون بينى بى نيازى روى آورد، بگو: گناهى ست كه عقوبت در پى دارد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سفارش هاى پيامبر (ص ) به ابن مسعود: چون نور به قلب فرود آيد،دل گشايش يابد. او را پرسيدند: اى پيامبر خدا! اين را نشانه ايست ؟ و او گفت : آرى !چنين كسى ، از خانه فريب دورى مى كند، و به خانه جاويد روى مى آورد. و خود را پيش ازمرگ ، براى پذيرفتن آن ، آماده مى سازد. اى پسر مسعود! آن كه به بهشت مشتاقست ، بهكارهاى شايسته مى شتابد و آن كه از آتش مى هراسد، از شهوات مى گريزد. و آن كه درانتظار مرگست ، به طاعات روى مى آورد. و آن كه در دنيا پارسايى گزيد، سختى ها بروى آسان مى شود. اى پسر مسعود! خدا موسى را به سخن گفتن و راز و نياز با خويشبرگزيد، آنگاه كه رنگ سبزى يى را كه در معده اش بود، از لاغرى مشاهده كرد.
شعر فارسى
از ولى دشت بياضى :
از آن ، زحال من آگه نيى ، كه هيچگهم
حجاب عشق ، اظهار مدعا نگذاشت
و نيز از اوست :
بسكه در صيد دل من برده شوخى ها به كار
جسته ام از دام و پندار گرفتار هنوز
و نيز:
چو تاءثيرى ندارد جز فراموشى برش قاصد
به نام غير گويد كاش پيغامى كه من دارم !
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
صاحب بن عبّاد گويد: قابوس و شمگير را پيش از آن كه شكست خورد، به خواب ديدم كهگفت : در خواب ديدم كه كلاه به سر گذاشته ام . و من او را گفتم : كلاه ، نشان رياستاست . و او گفت : من آن را جز به (هلاك ) تعبير نمى كنم زيرا، فارسى آن (كلاه ) استو مقلوب كلاه ، (هلاك ) گفت : بيش از سه روز نگذشت كه شد آن چه شد.
شعر فارسى
از نشناس :
آن دوست ، كه عهد دوستدارى بشكست
مى رفت و منش گرفته دامن در دست
مى گفت كه : بعد ازين به خوابم بينى
پنداشت كه بعد از او مرا خوابى هست
از ضميرى :
ديشب من و دل ، به قول آن عهد شكن
در كوچه انتظار كرديم وطن
چون مرغ سحر، آيه نوميدى خواند
شرمنده شدم من از دل و دل از من
از مولف :
دلا! باز، اينهمه افسردگى چيست ؟
به عهد گل ، چنين پژمردگى چيست ؟
اگر آزرده اى از توبه دوش
دگر بتوان شكست ، آزردگى چيست ؟
شنيدم گرم دارى حلقه دوش
بهائى ! باز، اين افسردگى چيست ؟
نيز از مؤلف :
به بازار محشر، من و شرمسارى
كه بسيار بسيار كاسد قماشم
بهائى ! بهاى يكى موى جانان
دو كون ارستانم ، بهائى نباشم
از شيخ آذرى :
حلالت باد هر عشرت كه كردى آذرى در عشق !
كه خوش مردانه رفتى جان من ! عاشق چنين باشد
ميرزا اسماعيل :
گر ز بيرحمى مرا از شهر بيرون مى كنى
دل كه در كوى تو مى ماند، به آن چون مى كنى ؟
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت :
آن كه حق را به سنگينى شنود در عمل بدان ، بسى سنگين ترست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مالك بن دينار گفت : در يكى از كوهساران جوانى ديدم زرد چهره و ناتوان كه اعضايش مىلرزيد. چنان ، كه بر زمين ، آرام نمى گرفت . گويى وى را نشتر زده اند. و اشكش برگونه هايش روان بود. او را گفتم : كيستى ؟ گفت : بنده اى از مولاى خويش گريخته . اورا گفتم : باز گرد! و عذر خواه ! گفت : عذر خواستن ، نيازمنددليل است و من دليلى ندارم . چگونه عذر خواهم ؟ گفتمش : كسى را به شفاعت گير! گفت :همه شفيعان از او بيمناكند. گفتم : به خدمت ديگرى رو! گفت : دور است ! مولاى ديگرى جزاو نمى يابم زيرا كه او پديد آرنده آسمان ها و زمين است . او را گفتم : اى جوان ! كار، ازآن كه پنداشته اى ، آسان تر است . گفت : اين سخن فريفتگانست . گيرم او بگذرد وبخشايد. اخلاص و صفا كجا شد؟
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
نادانى فقيهى را گفت : چون به رودخانه اى در آيم تاغسل كنم ، شايسته است كه به كدام سوى آب بايستم ؟ و فقيه ظريف گفت : بر آن سوىكه جامه هاى توست ، تا آن ها را دزد نبرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
و نزديك به اين حكايت ، اينست كه حكايت شده است كه مردى عامى از (شعبى ) پرسيد:كسى كه پيش از خريدن شيرينى براى همسرش ، نماز عيد بخواند، چه كفاره اى بايدبدهد؟ و او گفت : دو درهم . چون رفت ، از او در آن باره پرسيدند. گفت : باكى نيست كهبه درهم هاى اين نادان ، تهيدستى شاد شود.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عربى را پرسيدند: در نماز چه مى خوانى ؟ گفت : هجو ابولهب (سوره تبت ) و نسب نامهخدا (سوره اخلاص ).
شعر فارسى
از شيخ ابوسعيد ابوالخير:
اى نه دله ده دله ! هر ده يله كن !
صراف وجود باش و خود را چله كن !
يك صبح ، به اخلاص بيا بر در ما!
گر كام تو بر نيامد، آن گه گله كن !
اول كه مرا عشق نگارم بر بود
همسايه من زناله من نغنود
واكنون كم شد ناله ، چو دردم بفزود
آتش چو همه گرفت ، كم گردد دود
نيز از اوست :
سر رشته حيات گسست و يقين نشد
تا تاروپود كسوت ما، از چه رشته اند؟
و نيز از اوست :
دردا! كه نرست اندرين باغ
يك لاله كه نيست بر دلش داغ
شعر فارسى
از آذرى :
نوبهاران ، به كه عزم عشرت آبادى كنيم
بگذريم از بوستان دوستان يادى كنيم
بلبلان از بوى نوروزى به فرياد آمدند
كم نه ايم از بلبلى ، ما نيز فريادى كنيم
خيمه سلطان گل ، بر سبزه و صحرا زدند
خيز! تا آنجا رويم ، از دست دل دادى كنيم
دهر، بنياد جوانى مى كند، ساقى كجاست ؟
موسم عيشست ، تا ما نيز بنيادى كنيم
آذرى ! چون آب در زنجير بودن ، تا به كى ؟
چون صبا يك ره ، هواى سرو آزادى كنيم
و نيز از اوست :
تا گفت : بلى ، دل به بلاى تو در افتاد
هرگز زبلاى تو نرست ، اين چه بلا بود؟!
ميل از طرف ما مشماريد! كه در كاه
هر ميل كه بود، از طرف كاهربا بود
شعر فارسى
از امير مغيث نحوى :
من ، ناله آتشين نمى دانستم
من ، جان و دل حزين نمى دانستم
نه نام به من گذاشتى و نه نشان
اى عشق ! ترا چنين نمى دانستم
امى لقبى ، كز انبيا اعلم بود
احمد نامى كه سرور عالم بود
زان سايه به او نبود همراه ، كه او
محرم جايى ، كه سايه نامحرم بود.
شعر فارسى
كمال اسماعيل در وصف يكى از يهوديان گفته است :
اى روى تو، همچون كف پيغمبر تو
پيغمبر ما بحق شود رهبر تو
ترسم كه تو دين موسوى نگذارى
من ، دين محمدى نهم بر سر تو
شعر فارسى
از شيخ زاده لاهيجى :
دل كيست ؟ كه گويم : از براى غم تست
بيگانه خويش و آشناى غم تست
لطفى ست كه مى كند غمت با دل من
ورنه ، دل تنگ من ، چه جاى غم تست !
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
پيامبر (ص ) را پرسيدند كه : (اولياء الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )كيانند؟ و او فرمود: آنان كه به باطن دنيا بنگرند، در آن زمان ، كه مردم ظاهر آن را مىبينند و در كار آخرت كوشند، آن گاه كه مردم به كار دنيا در تلاشند و بميرانند چيزى راكه ترسند آنان را بميراند و رها كنند چيزى را كه دانند آنان را رها خواهد كرد. هر آن چهاز دنيا بر آنان روى آورد، ترك گويند و هيچ فريبنده دنيوى ، آنان را نفريبد. مگر آنكه رهايش ‍ كنند. دنيا به چشمشان كهنه اى آيد و به آبادى آن نكوشند خانه شان ويرانكند، و به آباديش بر نخيزند. (دل ) در سينه هاشان بميرد، و زنده اش نكنند بلكه دنيارا خراب كنند و به آن ، آخرت خويش ، آباد دارند، بفروشندش و به بهايش چيزى خرندكه پايدار ماند. چون به دنيا نگرند، گويى به بيمار سر سامى مثله شده اى مىنگرند. و در آن ، مناديانى بينند اميدوارم ، و يا ترسان هايى ناپرهيزگار.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
يكى از پادشاهان ايران ، به شكار بيرون رفت . و در راه مردى يك چشم ديد و به ديدنشاو را ناخوش آمد. فرمان داد، تا بزنند و به زندانش برند. قضا را شاه ، در آن روز،شكار بسيار كرد. و چون بازگشت فرمان داد تا مرد را آزاد كنند. مرد گفت : اى پادشاه !اجازه دهى تا سخنى بگويم ؟ گفت : بگو! گفت : مرا ديدى و زدى و به زندان كردى وترا ديدم و شكار كردى و به سلامت بازگشتىحال ، كدام يك بر ديگرى شوم بوده است ؟ شاه خنديد و دستور داد تا جايزه اش دهند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ، ابن سيرين را گفت : به خواب ديدم كه مهرى به دست دارم و به آن ، دهان مردان وشرمگاه زنان مهر مى كنم . ابن سيرين گفت : تو مؤ ذنى نيستى ؟ گفت : هستم . گفت : چونبه ماه رمضان ، پيش از دميدن صبح اذان گويى ، مگر مردم را از مبطلات روزه باز نمىدارى ؟
تفسير آياتى از قرآن كريم
خدا در قرآن فرموده است : (و كان تحته كنزا لهما) برخى از مفسران ، از جمله زمخشرىدر - كشاف - و بيضاوى - در تفسيرش - گفته اند كه اين گنج ، طلا و نقره نبوده است ،بلكه كتاب هاى علمى بوده است . و در (كافى ) در باب (فضيلت يقين ) از امام رضا(ع) نقل شده است كه آن گنج ، (بسم الله الرحمن الرحيم ) بوده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در شگفتم كه آن كه به مردن يقين دارد، چگونه شادمان مى شود؟ و در شگفتم كه كسى كهبه تقدير يقين دارد، چگونه اندوهگين مى شود؟ و در شگفتم كه كسى كه دنيا ودگرگونى هاى آن را مى بيند، چگونه بدان پشت گرم است . سزاوار است كه آن كه خدابى خبر است ، او را در (قضا) متهم ندارد و او را از فرو فرستادن روزى ،غافل نينگارد.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل ايرانى
قرشى ، در (شرح تشريح قانون ) در مبحث تشريح پستان گويد: ما را همسايه اىبود، كه همسرش در گذشت و شير خواره اى از او باز ماند. و او را توانى نبود كهطفل را دايه اى گيرد. و بسا كه پستان خويش به دهان كودك مى نهاد، و كم كم در پستانمرد، شير پديد آمد، و چون مى دوشيدش ، شير بسيار بيرون مى آمد. و نيز در كتابمزبور آمده است كه : يكى از فرمانروايان دمشق ، استرى ماده داشت ، كه كره خرى مادر مردهرا شير مى داد. و چون استر را بر مى نشست و خر كره را به همراه مى برد، از مردم ،شرمسارى داشت و اگر خر كره را نمى برد، شير از پستان قاطر فرو مى ريخت و در زيرآن ، به راه مى افتاد. آن بزرگ ، سوار شدن استر را به پاس شرم از مردم رها كرد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
يكى از پزشكان ، بر آنست كه مو و ناخن ، مرده ، پس از مرگ نيز رشد مى كنند علامه ، در( شرح قانون ) گفته است : بى ترديد، اين دو، پس از مرگ ، از آن چه در آغاز مردنبوده اند، بلندتر مى شود. گروهى گويند كه اين دو، رشد نمى كنند. اما، چون پيرامونآنها تحليل مى رود، پنداشته مى شود كه رشد كرده اند و گروهى گويند: رشد مى كنندزيرا كه رشد شان از افزونى بخارات است و در آغاز مردن ، در بدن مرده ، از بخارهاىبويناك يافت مى شود. و اين دو، رشد مى كنند - پايان سخن علامه .
حكايات پيامبران الهى
در كشّاف آمده است كه : برادران يوسف ، چون وى را شناختند، او را پيام دادند كه تو، ما راهر پگاه شامگاه به سفره خويش مى خوانى و ما، از آن چه با تو كرده ايم ، شرمساريم .و يوسف (ع ) آنان را گفت : گرچه مصريان ، در حكم زرخريدان منند، مرابه همان چشمبردگى مى نگرند و گويند: پاك و منزه است پروردگارى كه به بيست درهم خريده اىرا بدين پايه شرف رسانيد! و اينك ! با وجود شما، در چشم آنان بزرگى يافته ام .چنان كه مردم دانند كه شما، از نوادگان ابراهيم ايد و برادران من .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation