بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حكاياتى كوتاه و خواندنى
زاهدى به روز عيد، با جامه هاى ژنده بيرون آمد. او را گفتند: به روزى چنين ، با جامه اىچنين بيرون آيى ؟! در حالى كه مردم ، خويش را زينت داده اند. گفت : پروردگار را هيچزينتى همچون طاعت وى نيست .
شعر فارسى
از نشناس :
شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب چه سجده ها كه بر آن خاك در توان كردن !
شعر فارسى
از نشناس :
زاهد نكند گنه ، كه قهارى تو ما غرق گناهيم ، كه غفارى تو
او قهارت خواند و ما غفارت آيا به كدام نام ، خوش دارى تو؟
شعر فارسى
از نشناس :

رندان ، گاهى ملك جهان مى بازند
گاهى به نگاهى دل به جان مى بازند
اين طور قمار را نه چندست و نه چون
هر طور برآيد، آنچنان مى بازند
بزرگى گفته است : اميد، رفيقى مونس است . اگر سرانجامى نيز نداشته باشد، تراسرگرم مى دارد.
تفسير آياتى از قرآن كريم
در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است : اى آدمى زاد! اگر همه دنيا را به تو مى دادم ، تورا جز روزى ، از آن بهره اى نبود. حال ، اگر من ، روزى تو مى دادم و حسابش بر ديگرىمى نهادم به تو نيكى كرده بودم ؟ يا نه ؟
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
عارفى گفت : در روز عرفه ، آنگاه كه مردم به دعامشغول بودند، فضيل را ديدم ، كه همچون زن فرزند مرده مى گريست . چون غروب آفتابفرا رسيد، دست به ريش گرفت و سر خويش به آسمان برداشته و گفت : واى بر تو!هر چند هم كه آمرزيده شوى . و آنگاه با مردم ، از سرزمين عرفه بيرون رفت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، كه همه آنها باز و بسته شود. مگر در توبه كهفرشته اى بر آن گمارده است و هيچگاه بسته نشود.
سخن عارفان و پارسايان
زاهدى را پرسيدند: سبب انزواى تو چيست ؟ گفت : انس به خدا.
سخن عارفان و پارسايان
سفيان بن عيينه گفت : ابراهيم ادهم را به كوه هاى شام ديدم و او را گفتم : اى ابراهيم !چرا خراسان را ترك گفته اى ؟ گفت : در جايى جز اينجا زندگى گوارا ندارم كه دينخويش بر گرفته و از قله اى به قله اى مى گريزم .
سخن عارفان و پارسايان
غروان قرشى را گفتند: چرا با دوستانت ننشينى ؟ گفت : آرامشدل خويش ‍ را نزد كسى مى يابم ، كه حاجت من نزد اوست .
سخن عارفان و پارسايان
فضيل چون شب فرا مى رسيد، ابراز شادمانى مى كرد و مى گفت : اينك ! با پروردگارخويش خلوتى دارم و چون روز مى شد، به سبب ناخوش ‍ داشتن مردم ، استرجاع مى كرد.
سخن عارفان و پارسايان
مردى به نزد مالك دينار رفت و او را نشسته ديد و سگى خوابيده و سر بر زانوانشنهاده . خواست سگ را براند. مالك گفت : او را بهحال خود بگذار! كه نه تو را زيان دارد و نه آسيب رساند و از همنشين بد نيز بهترست .
سخن عارفان و پارسايان
گوشه نشينى را گفتند: چرا گوشه نشينى گزيده اى ؟ گفت : بيم از آن داشتم كه دينمبدزدند - و در اين معنى اشاره دارد به سرقت طبع و گرفتن صفت هاى زشت از همنشينان بد-
ترجمه اشعار عربى
از سروده هاى ابوالسحاق :
هر گاه دو مرد را در صناعتى ديدى و خواستى تا بدانى كدامين را مهارت ، بيشترست .تنها، به روزى شان بنگر! آنجا كه نادانى ست ، روزى گشاده است . و آنجا كه فضلست، روزى تنگست .
شعر فارسى
از جامى :
مطلوب جامى از طلبم گفته اى كه چيست ؟
مطلوب او همين كه دهد جان در اين طلب
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اسطرخس صامت را از علت سكوتش پرسيدند. گفت : از آن رو كه هيچگاه ، بر خاموشىخويش پشيمانى نخوردم و چه بسيار كه از سخن گفتن پشيمان شدم .
شعر فارسى
شعر:
مائيم و پير ميكده و ذكر خير او
اميد ما بر اوست ، كه داريم غير او؟
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : جز حسود، ستمگرى را نديدم كه همانند ستمديده باشد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حارث بن عبدالله ، انفاق مى كرد. او را گفتند: چرا فرزندانت را چيزى ننهى ؟ گفت : از خداشرم دارم كه آنان را به ديگرى بسپارم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بزرگمهر گفت : بزرگ ترين عيب دنيا آنست كه به اندازه شايستگى ، به كسى نبخشد.يا بيش از حد دهد و يا كمتر. و نظير همين مضمونست شعر خاقانى كه گويد:
هر مائده اى كه دست ساز فلكست
يا بى نمكست ، يا سراسر نمكست
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : اگر شما گناه نورزيد، خدا خلقى آفريند، تا گناه ورزند و آنانرا بيامرزد. چه ، او بخشنده و مهربانست .
در حديث آمده است كه : اگر شما گناه نورزيد، به آسان ترين عملى كه بدتر از گناهست، دست خواهيد زد. پيامبر (ص ) را پرسيدند: اى پيامبر خدا! آن چيست ؟ فرمود: خودپسندى .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند: درمانده ترين مردم ، كسى ست كه از يافتن دوست درمانده و درمانده تر از اوكسى ست كه به دوست دست يابد، و نتواند كه او را نگاه دارد.
فرازهايى از كتب آسمانى
در كتاب (رجاء) از احياء (العلوم ) آمده است كه : شبى در طواف ، خويش را تنها ديدم شبىبس تاريك بود. در برابر ملتزم ايستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! كه هيچگاهگناه نورزم . ناگاه هاتفى از خانه ندا داد. اى ابراهيم ! از من درخواست بى گناهى دارى وهمه بندگان مؤمن من ، همين خواهند و اگر آنان را بى گناه بدارم ، پس بر كه بخشش كنم؟ و چه كسى را بيامرزم ؟ (مؤلف گويد) مى گويم كه خيّام مضمون رباعى خويش ‍ را ازاين مطلب گرفته است :
آباد خرابات ز مى خوردن ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست
گر من نكنم گناه ، رحمت كه كند؟
آرايش رحمت از گنه كردن ماست .
تو مگو! ما را بدان شه ، بار نيست
با كريمان ، كارها دشوار نيست
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حوضى ست كه سه لوله آب رسان دارد. يكى از آن ها، حوض را در يك چهارم روز پر مىكند و ديگرى ، در يك ششم روز و سومى در يك هفتم روز و حوض را زير آبى ست كه آنرا در يك هشتم روز خالى مى كند. با باز بودن هر سه ، لوله و فاضلاب ، حوض در چهمدت پر مى شود.
راه حل : آنست كه بدانيم . هر سه لوله ، در يك روز، حوض را چند بار پر مى كند. كهروى هم ، هفده حوض را پر مى كنند، زير آب نيز در يك روز، هشت حوض را خالى مى كند وچون هشت را از هفده كم كنيم . نه باقى مى ماند. پس ، حوض در يك نهم روز پر مى شود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ديوجانس حكيم را به نسبش طعنه زد. حكيم گفت : به چشم تو، نسب من عيب منست . ليكندر نزد من ، تو عيب نسب خويشى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
باديه نشينى را پرسيدند: چگونه بر مردم چيره شدى ؟ گفت : از دروغ پرهيز كردم ومردگان را به چشم خويش ديدم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : تلخى زندگى را جز به شيرينى دوستان مطمئنتحمل نتوان كرد. و نيز گفته اند: ديدار ياران ، سختى ها را گشايش مى دهد و دورى آناندل را مجروح مى سازد.
باديه نشينى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : جامه دينم را به گناهان ، پاره مى كنم و باآمرزش خواهى ، آن را وصله مى دوزم و شاعرى همين مضمون را گفته است :
دنيايمان را با پاره كردن دينمان وصله مى دوزيم و بدين سان ، نه دينمان مى ماند و نهآنچه را دوخته ايم . خوشا به حال آن بنده اى ! كه خدا را برترى دهد و دنيا را فداىآخرت سازد.
ديگرى گفته است : كسى از دودمان تست ، كه ترا در خوشدلى يارى دهد، و عموى تو، آنكسى ست كه بهره خويش را به تو رساند و خويشاوند تو، آن كسى ست كه بهره او بهتو نزديك باشد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابن سكّين گفت : شرف و بزرگى ، ريشه در دومان دارد. و شريف ، كسى ست كه پدرانىصاحب شاءن داشته باشد. اما (حسب ) و (كرم ) را ريشه در خود شخص است . حتى اگرپدرانى اصيل نداشته باشد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عربى را گفتند: لذت دنيا در چيست ؟ گفت : شوخى با معشوق و سخن گفتن با دوست وآرزوهاى كه روزگار را با آن بگذرانى .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : گناهى كه تو را از آن بد آيد، بهتر از كار نيكى ست كه تو را بهخودپسندى آرد. و نيز گفته اند: آن كه از نفس خويش غيبت كند، آن را پاكيزه ساخته است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
پروردگار، به يكى از پيامبرانش خطاب كرد كه : دردل ، سر به اطاعت من بگذار! و به نفس ، فروتن باش ! و به چشم گريان . آنگاه ، مرابخوان . كه به تو نزديكم .
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: آن كه بى ثروت بى نياز باشد و بى دودمان پر پيوند،اوست ، كه از خوارى گناه ، به شرف طاعت رسيده است .
و نيز فرمود: آن كه ميان خود و خداى بزرگ ، سازگارى دهد، پروردگار، ميان او و مردمسازگارى برقرار كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : فرزندانتان را بخوى هاى خويش مجبور نسازيد. كه آنان براى روزگارىجز روزگار شما آفريده شده اند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
صابى ، ابواسحاق ، ابراهيم بن هلال ، در بلاغت ، يگانه روزگار خويش بود و درنگارش ، وحيد عصر خود. به نود سالگى رسيد. در خدمت خليفه ها بود و كارهاى بزرگرا به عهده داشت . و ديوان رسايل را سرپرستى مى كرد. او، شيرين و تلخ روزگارچشيد و خوبى و بدى آن را لمس كرد. شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاقرسيد. خليفه ها به هر حيله او را به اسلام خواندند و نپذيرفت . و در اين راه به هروسيله اى توسل جستند. و اسلام نياورد. سلطان (عزالدوله ) بختيار، وزارت خويش به اوپيشنهاد كرد، بدان شرط كه اسلام بياورد. صابى ، با مسلمانان ، به بهترين وجهمعاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان يارى مى داد. قرآن را نيز از حفظ داشت وهمواره مى خواند. صابى ، به روزگار جوانى ، از آسايش و امنيت بيشترى بهره مند بود،تا روزگار پيرى . و در قصيده اى كه در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشارهكرده است ... صابى ، در پايان عمر، از كار بر كنار شد و به زندان افتاد.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
صاحب (حكمة الاشراق ) در ذكر جن و شياطين ، گويد: بسيارى از مردم دربند - از شهرهاىشيروان - (دربند قفقاز) و گروهى از مردم ميانه از شهرهاى آذربايجان - صور جنيان وشياطين را ديده اند. چنان كه مردم شهر، در جايى ، مجمع عظيمى از آنان را مشاهده كرده اندو توان دفعشان را نداشته اند و اين ، يكى و دوبار نبوده . بلكه ، مكرر اتفاق افتاده استو دست مردم نيز به آنان نمى رسيده .
شعر فارسى
از شيخ ابوسعيد ابوالخير:
ما، با مى و مستى ، سر تقوا داريم
دنيا طلبيم و ميل عقبا داريم
كى دنيى و دين ، هر دو به هم جمع شوند؟
اينست كه ما نه دين ، نه دنيا داريم .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در ملل و نحل آمده است كه : سقراط حكيم ، شاگرد فيثاغورث بود و زهد مى ورزيد و بهرياضت و پيراستن اخلاق و روى گرداندن از دنيامشغول بود. در كوهى گوشه نشين شد و در غارى مسكن گزيد و بزرگان روزگارش ‍ راكه به شرك و بت پرستى مشغول بودند، نهى مى كرد. اما، اوباش بر او شوريدند وپادشاه را به قتلش ناگزير كردند و پادشاه ، او را به زندان افكند و سپس ، زهرخوراند.
سقراط گفته است : خاص ترين صفتى كه مى توان خدا را بدان وصف كرد، (حى ) است و(قيوم ). زيرا علم ، قدرت ، جود و حكمت ، در (حى ) گنجانده شده است و (حيات ) صفتفراگيرى است براى همه . و (بقا) و (جاودانگى ) و (دوام )، در (قيوم ) گنجاندهشده است و (قيوميت ) صفت فراگيرى است براى همه .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانى ، پيش از پديد آمدن بدن ها وجود داشته اندو به منظور كامل كردن بدن ، به آن پيوسته اند و هنگامى كه بدن از ميان برود، روحنيز به كليّت اصلى خويش باز مى گردد.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
از (على بن ابى رافع ) روايت شده است كه گفت : من خزانه دار بيتالمال على بن ابى طالب و نويسنده او بودم . و در بيتالمال او، گردن بندى بود، كه در جنگ بصره به دست آمده بود. و دختر على (ع ) به نزدمن فرستاد و گفت : شنيده ام كه در بيت المال اميرمؤمنان ، گردن بند مرواريدى ست ، كهدر اختيار تست و من ، دوست دارم كه آن را به عاريه بستانم ، تا در روز عيد قربان ، خودرا بدان بيارايم . و من ، او را پيام دادم كه عاريه اى ضمانت شده كه پس از سه روز، عينآن را باز پس فرستد و او پذيرفت . و من ، آن را به او دادم . اميرالمؤمنين ، آن را بهگردن وى ديد و شناخت و گفت : اين گردن بند، از كجا به تو رسيده است ؟ و او گفت : ازعلى بن ابى رافع - گنجينه دار بيت المال اميرالمؤمنين به عاريه گرفته ام ، تا خويشرا به روز عيد بدان بيارايم و به وى باز پس دهم .
على بن رافع گفت : اميرالمؤمنين به دنبال من فرستاد و چون به نزد وى رفتم ، گفت :اى پسر ابى رافع ! تو در اموال مسلمانان خيانت مى كنى ؟ گفتم پناه بر خدا! كه من ،مسلمانان را خيانت كنم . و او گفت : چگونه گردن بندى را كه در بيتالمال بوده است ، بدون اجازه من و رضايت آنان ، به دخترم به عاريه داده اى ؟ گفتم : اىامير مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاريه دهم و دادم عاريه اى تضمينشده كه آن را باز پس دهد، تا به جايش بگذارم . و على گفت : آن را همين امروز باز پسگير! و بپرهيز از اين كه بار ديگر چنان كنى ! كه مجازات من به تو خواهد رسيد.
آنگاه گفت : واى بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاريه تضمين شده اى كه بازگردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستين زن هاشمى بود كه دستش بهجرم سرقت بريده مى شد. من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : يا اميرالمؤمنين! من ، دختر تو و پاره تن توام . و چه كسى شايسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و على(ع ) او را گفت : اى دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آيا هر زن انصار و مهاجر، در اينعيد، با چنين گردن بندى خويش را زينت مى دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جايش ‍باز نهادم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
ابن عباس گفت : شنيدم كه پيامبر (ص ) گفت : اى مردم ! گسترش آرزوها، مقدم بر رسيدناجلست . و قيامت جاى عرضه كردارهاست . در آن روز، نيكوكار، به كردار خويش خرسندىست و گنه كار ماءيوس ، به فرصت از دست داده بر كار نيك ، پشيمان .
اى مردم ! آزمندى : بينوايى ست و ياءس از دنيا: بى نيازى . و قناعت : آسايش . گوشهنشينى : عبادتست و كردار نيك : گنج . و دنيا: معدن . آن چه از آن مانده است ، همانند آنست كهگذشته است . مثل آب ، نسبت به آب و همگى آن ، به نابودى و نيستى نزديكست . پس ،اينك . كه نفسى چند مانده است . آن را دريابيد! و بى ريا باشيد! زيرا، آنگاه كه راهنفستان گيرد، پشيمانى سود ندارد.
سبب به وجود آمدن اندوه ، هجوم آوردن چيزهاى ناخوش آيندى ست كه از مافوق ، بر انسانواقع مى شود. و علت پيدايش خشم ، هجوم چيزهايى ست كه از مادون براى نفس به وجودمى آيد. خشم ، حركت بيرونى ست . و اندوه ، حركت درونى . از خشم ، حمله و انتقام خيزد و ازاندوه ، درد و بيمارى پنهانى . و از اين روست كه از اندوه ، مرگ خيزد و از خشم نخيزد.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :
اى عزيز مصر در پيمان درست !
يوسف مظلوم ، در زندان تست
در خلاص او، يكى خوابى ببين
زود، فالله يحب المحسنين
حكاياتى از عارفان و بزرگان
زنون حكيم ، مردى را بر ساحل دريا، اندوهگين ديد كه بر دنيا غم مى خورد. حكيم ، او راگفت : بر دنيا غم مخور! اگر در نهايت توانگرى ، در كشتى بودى و كشتيت در درياشكسته بود، و در حال غرق بودى ، آيا نهايت آرزوى تو، آن نبود، كه نجات يابى و همهثروت را از دست بدهى ؟ گفت : اگر بر دنيا فرمانروايى داشتى و همه پيرامونيانتقصد كشتن ترا داشتند، آيا آرزوى تو نجات يافتن از دست آنان نبود؟ حتى به بهاى ازدست رفتن هر آن چه دارى ؟ گفت : بلى ! گفت : تو اكنون همان توانگرى و اينك همانپادشاه ! مرد به سخن او آرام شد.
دفتر چهارم
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
سرور پيامبران و شريف ترين اولينان و آخرينان ، كه درود خدا بر او و خاندانش باد! -بر ناقه عضبا بر نشسته بود و در يكى از خطبه هاى خويش گفت : اى مردم ! چنانپنداريد، كه مرگ بر ديگران مقدرست و حقى ست كه بر ديگران واجب است . و گويى آنرا كه تشييع كرده ايم ، به زودى بسوى ما باز خواهد گشت . آنان را در گور مىگذاريم و ميراثشان را مى خوريم و چنان پنداريم كه ما جاويد زنده خواهيم بود و هرپندى را از ياد برده ايم . و از هر بلا در امانيم .
خوشا به حال آن كس كه از دسترنج نيالوده به گناه خويش ، ديگران را ببخشد! و بااهل دانش و حكمت همنشين شود و از اهل ذلت و خوارى ببرد. خوشا بهحال آن كه نفس خويش خوار كند! و خوى و نيت خويش ‍ خوش كند! و بدى خويش از مردم دوردارد! خوشا به حال آن كه زيادى مال خويش ببخشد. و زيادى سخن خويش نگه دارد. و سنترا بسنده كند و بدعت او را نفريبد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
سپاهى يى را از نسبش پرسيدند. گفت : من پسر خواهر فلانى ام . باديه نشينى ، اينبشنيد و گفت : مردم نسب خويش در طول ذكر كنند و اين ، در عرض .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
خليفه (الواثق ) به احمد بن ابى دؤ اد گفت : فلان كس درباره تو چنين و چنان گفت .احمد گفت : خدا را سپاس ! كه او به دروغ گفتن درباره من نيازمند شد و مرا بهراستگويى در حق او، پاكيزه داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
كسى پارسايى را ستود. پارسا گفت : اى فلان ! چنان كه خود، خويش را مى شناسم ،اگر تو مرا مى شناختى ، دشمن مى داشتى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
(حاجب بن زراره ) به دربار انوشيروان آمد و اجازه حضور خواست . دربان را گفتند: او رابپرس كه : كيست ؟ پرسيد و گفت : مردى از عربم ! چون به حضور انوشيروان آمد. خسرواو را گفت : كيستى ؟ گفت از سروران عرب . انوشيروان گفت : نگفته بودى كه يكى ازآنانم ؟ مرد گفت آرى ! اما چون پادشاه مرا به سخن خويش گرامى داشت . چنين شدم .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
معاويه ، خطبه اى شگفت انگيز ايراد كرد. آنگاه ، گفت : اى مردم ! در آن خللى بود؟ يكىاز حاضران فرياد برداشت كه آرى ! چنان خلل داشت كه گويى همچون آرد بيز سوراخداشت . معاويه گفت : خرابى آن ، چه بود؟ مرد گفت : خودپسندى تو به آن و ستايشت ازآن .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از امثال عرب است كه گويند: بزغاله اى بر پشت بامى ، به گرگى كه از پايين مىگذشت دشنام داد. گرگ گفت : تو مرا دشنام نمى دهى ،بل جاى تست كه مرا دشنام مى دهد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان حكيمان : از آنان مباش ! كه خار را در چشم برادرش مى بيند و تنه خرما بن را درحلق خويش نمى بيند. و نيز: چون ببينى كه كسى ديگرى را غيبت كند، بكوش ! تانشناسدت . چه ، بدبخت ترين مردم ، آشنايان اويند.
ديگرى گفته است : دنيا گردگرد است و مدار آن بر سه گرد: درهم ، دينار و گرده نان
حكاياتى كوتاه و خواندنى
زنى ، به مردى كه به او نيكويى كرده بود، گفت : خدا همه دشمنانت جز نفست را خواركناد! و نعمت خويش را بر تو ارزانى داراد! - نه آن كه به عاريه دهد. و ترا از غرورتوانگرى و خوارى نيازمندى حفظ كناد! و ترا براى كارى كه خلق كرده است آسودهنگاهداراد! و به آن چه بر عهده تست ، مشغول مداراد!
يهودى يى مسلمانى را ديد كه در ماه رمضان بريان مى خورد. و با او به خوردن نشست .مسلمان او را گفت : اى فلان ! ذبح شده مسلمانان ، يهود را نشايد. يهودى گفت : من در ميانيهوديان ، همچون توام در ميان مسلمانان .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
سالم بن قتيبة از مهدى خليفه اجازه خواست ، تا دست او را ببوسد. مهدى گفت : من دستخويش را از مردمان محفوظ مى دارم ، و ترا از دست خود.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
مردى ، ديگرى را به خانه خويش خواند گفت : تا نان و نمكى با هم بخوريم . مرد،گمان كرد كه آن كنايه از غذايى لذيذست ، كه صاحب خانه براى او آماده كرده است . و بااو رفت : اما، صاحب خانه ، بر نان و نمك چيزى نيفزود. در اين ميان ، خواهنده اى بر درايستاد و صاحب خانه بارها جوابش كرد و نرفت . و او گفت : برو! و گرنه بيرون مىآيم و سرت را مى شكنم مهمان گفت : به راه خود برو! كه اگر راستى نويدش را در بيمرا دادنش نيز مى دانستى . متعرض وى نمى شدى .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
فرزدق ، سليمان بن عبدالملك را قصيده اى سرود، و در آن ، گفت : آن زنان شب را در كنارمن به روز آوردند و من مهر از در بسته برداشتم . خليفه او را گفت : واى بر تو اىفرزدق ! در نزد من به زنا اقرار دادى و ناگزير از اجراى حد بر توام . و او گفت :كتاب خدا حد از من برداشته است . گفت چگونه ؟ گفت : (والشعراء يتبعهم الغاوون الىقوله : و انهم يقولون مالا يفعلون ) سليمان خنديد و او را جايزه داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
پادشاه هند، نامه اى طولانى به هارن الرشيد نوشت و در آن ، او را تهديد كرد. هارون ،به پاسخ نوشت : پاسخ آنست كه ببينى ، نه بخوانى .
شعر فارسى
از نشناس :
سر بر آور! كه وقت بيگه شد
تو، به خوابى و كاروان بگذشت
از قاسم بيگ حالتى :
دلدار اگر به دام خويشم فكند
وز نو، نمكى بر دل ريشم فكند
ترسم به غلط ربوده باشد دل را
بيند كه همانست ، به پيشم فكند
بر روى دلم فكند يك زمزمه عشق
زان زمزمه ام ز پاى تا سر همه عشق
حقا! كه به عهدها نيايم بيرون
از عهده حق گزارى يكدمه عشق
اى تازه گل به ناز پرورده من
وى آفت جان بر لب آورده من
خواهم كه تو را خداى رحمى بدهد
تا بگذرى از گناه ناكرده من
و نيز از اوست :
در كوى خودت مسكن و ماءوا دادى
در بزم وصال خود، مرا جا دادى
القصه ! به صد كرشمه و ناز، مرا
عاشق كردى و سر به صحرا دادى
از سعدى :
حديث عقل ، در ايام پادشاهى عشق
چنان شده ست كه فرمان حاكم معزول
حكاياتى از عارفان و بزرگان
هشام ، يكى از پارسايان شام را گفت : مرا پند ده ! و او گفت :(ويل للمطففين ) آنگاه گفت : اين ، درباره كسى ست كه پيمانه و ميزان را كم نهد،حال آن كه پيمانه و ميزان ببرد، چگونه خواهد بود؟ هشام از سخن او گريست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
محمد بن شبيب غلام نظام - گفت : به بصره رسيدم و به خانه امير رفتم . و افسار از خرخويش گشودم . كودكى خر را به بازى كردن گرفت . گفتم : رهايش كن ! گفت : براىتو نگاهش مى دارم . گفتم : نمى خواهم نگاهش ‍ دارى . گفت : از دستت مى رود. گفتم : باكىنيست كه از دست برود. گفت : حال ، كه چنين است ، آن را به من بخش ! و من در برابر سخناو، بى جواب ماندم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان : بخشنده ، دلى شجاع دارد وبخيل ، چهره اى شجاع گمشده را چندان جستجو مكن ! كه موجود را گم كنى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عاشقى را گفتند: اگر مستجاب الدعوه بودى ، به دعا، چه مى خواستى ؟ گفت : برابرشدن عشق ميان من و محبوب ، تا دلهاى ما، به پنهانى و آشكارا يكى شود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
پادشاهى اقليدس را خواست تا به حضور وى رود. نرفت و به او نوشت : آن چه تو را ازآمدن نزد ما باز داشته است ، ما را نيز از آمدن به نزد تو منع كرده است .
مردى يوسف را گفت : ترا دوست دارم . و او گفت : من جز به محبت به بلا نيفتادم پدرم مرادوست داشت و به چاه افتادم و همسر عزيز مرا دوست داشت و چندسال به زندان افتادم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مؤلف :
در بزم تو اى شمع ! منم زار و اسير
در كشتن من هيچ ندارى تقصير
با غير سخن كنى ، كه : از رشك بسوز!
سويم نكنى نگه ، كه : از غصه بمير!
رويت كه زباده لاله مى رويد ازو
وز تاب شراب ، ژاله مى رويد ازو
دستى كه پياله اى زدست تو گرفت
گر خاك شود، پياله مى رويد ازو
جانى دگر نماند، كه سوزم ز ديدنت
رخساره در نقاب ز بهر چه مى كنى
بى حجابانه درآ از در كاشانه ما
كه كسى نيست بجز درد تو در خانه ما
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در كتاب (المدهش ) در رويدادهاى سال 241 گفته شده است ، كه پيش ‍ از غروب آفتاب ،تا طلوع فجر، در شرق و غرب ، ستاره باران شد و ستارگان همچون ملخ به پروازدرآمدند. و در سال بعد، در (سويدا) سنگ باران شد و آن ناحيه ايست در مصر، و وزنسنگها هر يك ده رطل بود. و در رى و گرگان و تبرستان و نيشابور و اسفهان و قم وكاشان و دامغان ، در يك زمان ، زلزله روى داد. كه در اثر آن ، در دامغان بيست و پنج هزارتن كشته شدند و كوه ها از هم شكافت و برخى به برخى نزديك شد. و كوهى در يمن بهحركت آمد و كشتزارهاى برخى كسان ، در جاى كشتزارهاى ديگرى قرار گرفت . و پرندهسپيدى به حلب پديد آمد و چهل روز بانگ مى كرد كه : (يا ايها الناس اتقو الله ) سپسپريد و فرداى آن ، آمد و همان بانگ كرد. آنگاه رفت و ديگر ديده نشد. و مردى در يكى ازروستاهاى اهواز در گذشت و پرنده اى بر جنازه او فرود آمد و به فارسى بانگ كرد كه: خدا بر اين مرده و حاضران بر جنازه اش ببخشايد!
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
چون جالينوس درگذشت ، در جيب او پاره اى كاغذ يافتند كه بر آن نوشته بود: آن چه راكه در حد ميانه روى بخورى ، به تن تو مى رسد، و آن چه را به صدقه دهى ، بهروحت و آن چه را كه از پى بگذارى به ديگرى رسد. و نيكوكار، زنده است ، اگر چه بهدنياى ديگر كوچ كند. و بدكار، مرده است ، اگر چه به دنيا ماند. قناعت ، مايه آسايش است. تدبير، اندك را افزونى مى دهد. و آدمى زاد را چيزى سودمندتر ازتوكل به خدا نيست .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در كتابى به خطى قديمى ديدم كه : عشق ، رازيست روحانى كه از عالم غيب ، بهدل فرود مى آيد و از آن رو، آن را (هوى ) گفته اند. و (عشق ) را از آن رو (حب ) ناميدهاند كه به (حبه دل ) كه منبع زندگى ست ، فرود مى آيد. و چون به آن پيوندد، بههمه اعضا سرايت كند و در هر جزئى ، صورت محبوب را پايدار مى كند چنان كه گفتهاند: چون اعضاى بدن حلاج را از هم گسيختند، خونش به هر جا كه چكيد، الله الله نقش مىزد و خود، در اين باره گفت : هيچ عضو و بندى از بدن من نبود كه ذكرى از شما در آننباشد.
و نزديك به اين مضمون را جامى سروده است :
شنيدستم كه روزى كرد ليلى
به قصد فصد، سوى نيش ميلى
چون زد ليلى به حى نيش از پى خون
به هامون رفت خون از دست مجنون
و نظير اين ، از زليخا حكايت شده است ، كه روزى رگ گشود، و از خون او بر زمين ، ناميوسف نقش بست . و صاحب كشاف گفته است از اين ، شگفت مدار! كه شگفتى هاى درياى محبت، زيادست .
سخن عارفان و پارسايان
شبلى شنيد كه مؤ ذنى اذان مى گفت . و او گفت : غفلت ، شديدست و دعوت ، مكرر.
سخن عارفان و پارسايان
جنيد بر مردى گذشت كه لب هايش مى جنبيد. او را گفت : به چه كار مشغولى ؟ گفت : خدارا ذكر مى گويم . گفت : ذكر، ترا از مذكور باز داشته است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
زنى عرب در موقف عرفات مى گفت ! پروردگارا! چه قدر راه تنگ است ! بر آن كس كهتو راهنمايش نباشى و وحشت انگيزست بر آن كس كه تو انيسش نباشى .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
اردشير، بنايى شگفت انگيز ساخت و حكيمى را گفت : در آن ، عيبى مى بينى ؟ حكيم گفت :همانند آن نديده ام . اما آن را عيبى هست . گفت : چه ؟ گفت : آن كه تو را از آن بيرون برند،كه باز نيايى و به جايى برند كه ديگر نيايى . و اردشير گريست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون جعفر برمكى كشته شد، ابونواس گفت : بخدا! كه كرم وفضل و ادب مرد. او را گفتند: تو به روزگار زندگى اش او را هجا نگفتى ؟ گفت : بخدا!كه آن از بدبختى و هوى پرستى من بود. و چگونه در دنيا همانند او در بخشش و ادبپديد خواهد آمد؟ كه وقتى ، شعرى از من در وصف خويش ‍ شنيد بيست هزار درهم مرا فرستادو گفت : با اين ، جامه هايت را بشوى !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
فاضلى گفت : همه خوشى هاى دنيا گذشت و تنها از آن ، خارش جرب و فرو افتادن بهچاهى بازماند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
سنگى به سوى يك چشمى آمد و بر چشم سالم او خورد. او دست به هر دو چشم نهاد و گفت: خدا را سپاس كه روز خويش به شب آورديم .
شعر فارسى
از سلامان و ابسال جامى :
كرد پيرى عمر او هشتاد سال
از حكيمى حال ضعف خود سؤال
گفت : دندانم ز خوردن گشته سست
نايد از وى شغل خاييدن درست
منتى باشد ز تو بر جان من
گر برى اين سستى از دندان من
گفت با او پير دانشور حكيم
كاى دلت از محنت پيرى دونيم
چاره ضعف ز پس هشتاد سال
جز جوانى نيست . وين باشد محال
رشته دندان تو گردد قوى
گر ازين هشتاد، چل واپس روى
ليك ، چون واپس شدن مقدور نيست
گر به اين سستى بسازى ، دور نيست
چون اجل از تن جدايى بخشدت
از همه سستى ، رهايى بخشدت
بود كه بيند و رحمى نمايد اى همدم !
ز گريه پاك مكن چشم خونفشان مرا!
شعر فارسى
از سبحة الابرار جامى :
اى به پهلوى تو دل در پرده !
سر ازين پرده برون ناورده
يكدم از پرده غفلت به در آى !
باشد اين راز شود پرده گشاى
نيست اين پيكر مخروطى دل
بلكه هست اين قفس طوطى دل
گر تو طوطى ز قفس نشناسى
بخدا! ناس نيى ، نسناسى
دل ، شه خرگهى است ، اين خرگاه
نام خرگه ننهد كس بر شاه
شه دگر باشد و خرگاه ، دگر
ترك خرگه كن و بر شاه نگر!
غنچه دل ، چو شگفتن گيرد
در وى آفاق نهفتن گيرد.
عالم و عالميان در وى گم
همچو يك قطره نم در قلزم
تن به جان زنده و جان زنده به دل
نيست هر جانور ارزنده به دل
زنده بودن به دل ، از محرمى است
اين هنر، خاصيت آدمى است
اين كه در پهلوى چپ مى بينى
به ، اگر پهلو از او در چينى
راستى جوى ! كه در پهلويش
دل و جان زنده شود از بويش
دل ، شود زنده زبى خويشتنى
نه ز پر مكرى و بسيار فنى
به ، اگر حاصل خود را سوزى
كه به تحصيل ، چراغ افروزى
به چراغى چه شوى روى به راه ؟
كه كند دود ويت خانه سياه .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابوالعيناء گفت : پسر كوچك عبدالرحمان بن خاقان مرا شرمسار كرد. كه او را گفتم :دوست دارم پسرى همانند تو داشته باشم . گفت : اين به دست تست . گفتم : چگونه ؟گفت : پدر مرا به خانه خويش بر!
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در يكى از كتاب هاى تاريخى معتبر ديدم كه : (معن بن زايده ) به شكار رفته بود.تشنه شد و در آن حال ، هيچيك از غلامانش آبى با خود نداشتند. در اين هنگام دو دختر ازيكى از قبايل ، بر او گذشتند. كه در گردن هر يك مشكى آب بود. معن از آن مشك ها آبنوشيد و غلامان خويش را گفت : با شما پولى هست تا آن ها را بخشش كنيم . و گفتند: هيچنداريم . و او، به هر يك از آندو، ده تير داد كه پيكان آن ها از طلا بود. يكى از آن دودختر، به ديگرى گفت : واى بر تو! اين رفتار، جز از آن معن بن زايده نيست . بيا! تا هريك در وصف او، شعرى گوييم .
يكى گفت :
بر تير خويش ، پيكان طلا نشانده و از كرم به دشمن مى اندازد. تيرى كه بهاى آن ،بيمار را درمانست و مرده را كفن بها.
و آن ديگرى گفت :
رزمنده اى كه از زيادى بخشش ، نكوكارى او دوست و دشمن را فرا گرفته است . پيكانتير خويش را از آن رو از طلا ساخته است ، تا كارزار، او را از بخشش باز ندارد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكيم بن ظريف را گفتند: شود كه مردى نودوپنج ساله صاحب فرزندى شود؟ گفت : آرى .اگر در همسايگى اش مرد بيست و پنج ساله اى باشد.
شعر فارسى
از نظامى :
كسى كاو آدمى را كرد بنياد
كجا گنجد به وهم آدمى زاد؟
نه دانا زان خبر دارد، نه اوباش
كه فكر هر دون كون آمد چو خفاش
تو شوخى بين ! كه ادراك اندرين راه
نظر مى افكند با چشم كوتاه
شعر فارسى
از مطلع الانوار:
حرف الهى چو بر آرد علم
زهره قلم را كه نگردد قلم
معرفت ار جويد ازين پرده يار
شحنه غيرت كندنش سنگسار
ور كند انديشه بر اين دو ستيز
دست سياست زندش تيغ تيز
حرف كمالش ز خط كبريا
مهر زده بر دهن انبياء
با صفتش پرده نشيننده تر
كورتر آن چشم ، كه بيننده تر
شعر فارسى
از مثنوى :
گفت ليلا را خليفه كان تويى
كز تو مجنون شد پريشان و غوى
از دگر خوبان تو افزون نيستى
گفت : خامش ! چون تو مجنون نيستى
و اين ابيات را حسن دهلوى ، در يكى از غزلهايش آورده است :
مرد نيى ، گر همه دل ، خون نيى
لاف محبت چه زنى ؟ چون نيى
با تو چه ضايع كنم افسون عشق ؟
مرده دلى ، قابل افسون نيى
بلهوسى گفت به ليلى به طنز
رو! كه چنين قابل و موزون نيى
ليلى ازين حال بخنديد و گفت
با تو چه گويم ؟ كه تو مجنون نيى
اى حسن ! احوال تو ديگر شده ست
آن چه تو اول بدى ، اكنون نيى
از يكى از شاعران پارسى گوى :
آن ها كه ربوده الستند
از عهد الست باز، مستند
تا شربت بيخودى چشيدند
از بيم و اميد، باز رستند
چالاك شدند پس به يك گام
از جوى حدوث ، باز جستند
اندر طلب مقام اصلى
دل در ازل و ابد نبستند
فانى زخود و به دوست ، باقى
اين طرفه كه نيستند و هستند
اين طايفه اند اهل توحيد
باقى ، همه خويشتن پرستند
شعر فارسى
از نظامى :
اگر بودى فلك را اختيارى
گرفتى يك زمان يك جا قرارى
زما صد بار سرگردان ترست او
زما، در كار خود حيران ترست او
يك يك ، هنرم بين و گنه ده ده بخش !
جرم من خسته ، حسبة الله بخش !
از باد فنا آتش كين بر مفروز!
ما را به سر خاك رسول الله بخش !
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
سبب آن كه روزهاى پايانى سرما را (ايام عجوز) (سرماى پيره زن ) ناميده اند، آنست كهحكايت كنند: پيرزن غيب گوى عربى قوم خويش را خبر داد كه سرما فرا خواهد رسيد وآنان به سخن او اعتنا نكردند، تا آن كه سرما فرا رسيد و كشت هاى آنان را تباه كرد. ازاين رو، آن را (ايام عجوز) يا (سرماى عجوز) گفته اند.
جارالله زمخشرى ، در كتاب (ربيع الابرار) گفته است شايد بدان سبب است كه اينروزها، پايان سرماست . و نيز گفته اند: پيرزنى از فرزندان خويش خواست ، تا او رابه شوهر دهند و آنان ، با او شرط كردند كه هفت شب در هواى سرد به سر برد و چنينكرد و مرد.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در كتاب ربيع الابرار آمده است كه : از شگفتى ها اين كه بغداد سرزمين خليفه هاست . وحتى يك خليفه در آن نمرده است .
حكايات پيامبران الهى
از يكى از بانوان پيامبر (ص ) روايت شده است كه گفت : گوسفندى كشتيم و بدانصدقه داديم . مگر كتفش مانده بود. پيامبر (ص ) را گفتم : جز كتفش ‍ نمانده است و پيامبر(ص ) فرمود. همه آن باقيست ، جز كتفش .
سخن عارفان و پارسايان
حسن بصرى گفت : يقين بى شكى را شبيه تر به شك بدون يقين ، همانند مرگ نديده ام .
سخن عارفان و پارسايان
مردى (ابى درداء) را گفت : چرا مرگ را ناخوش داريم ؟ گفت : چون آخرت خود خراب ودنياتان آباد كرده ايد و ناخوش داريد كه از آبادى به ويرانىنقل كنيد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حسن بصرى ، مردى را كه بر جنازه اى حاضر بود، گفت : مى بينى كه اگر اين مرد بهدنيا بازگردد به عمل نيكى دست زند؟ گفت : آرى ! گفت : اگر او باز نگردد، تو چنانباش !
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از آن ها كه (مسيلمه ) به هم بافته است : و الزارعات زرعا فالحاصدات حصدا فالذاريات ذروا فالطحنات طحنا فالعاجنات عجنا فالا كلات اكلا و يكى از ظريفانعرب گفته است : فالخاريات خريا
حكايات پيامبران الهى
در محاضرات آمده است كه امام على بن موسى الرضا (ع ) نزد ماءمون بود كه هنگام نمازفرا رسيد. خادمان ، ماءمون را آب و تشت آوردند. امام (ع ) فرمود: كاش اين كار را خود انجاممى دادى ؟ كه پروردگار بزرگ فرمود:(فمن كان يرجوالقاء ربهفليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا)
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
در محاضرات آمده است كه : زنى زيباروى از مردم باديه در آيينه نگريست و همچنان كهآينه در دست داشت ، شوهر زشت روى خويش را گفت : اميدم آنست كه من و تو، به بهشترويم .شويش گفت : از چه روى ؟ گفت : من به تو مبتلا شدم و بردبار بودم و مرا نيزچون نعمتى به تو ارزانى داشت و سپاس گفتى و صابر و شاكر، هر دو، به بهشتروند.
شعر فارسى
از (يوسف و زليخا)ى جامى :
چو از مژگان فشانى قطره آب
چو آتش افكند در جان من تاب
زمعجزه هاى حسن تست دانم
كه از آب افكنى آتش به جانم
شعر فارسى
از نشناس :
فرياد! كه هر طاير فرخنده كه ديدم
صياد زمرغان دگر، بسته ترش داشت .
شعر فارسى
از محتشم
دارد زخدا خواهش جنات نعيم
زاهد به ثواب و من به اميد عظيم
من ، دست تهى مى روم ، او تحفه به دست
تا زين دو، كدام خوش كند طبع سليم ؟
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتاب هاى تاريخى ديدم كه چون(فضل بن سهل ) در گرمابه اى به سرخس كشته شد - آنچنان كه در كتابها آمده است -ماءمون به نزد مادرش فرستاد، تا آن چه ازسهل مانده است از جواهر گرانبها و كالاهاى نفيس وامثال آن ، كه در خور خليفه است ، به نزد ماءمون فرستد. و او سبدىقفل شده و مهر شده به مهر فضل را به نزد او فرستاد. چون ماءمون ، آن را گشود، در آن، نامه اى بود، به خط فضل ، كه در آن ، چنين نوشته بود: (بسم الله الرحمن الرحيم )اين ، حكمى ست كه خداوند بر فضل نهاده است كهچهل و هشت سال زندگى كند و ميان آب و آتش كشته شود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation