20- استقامت در گرفتن حق خود (1)
نهمين موردى كه استقامت در آن بسيار پسنديده است، بلكه تا اندازهاى زندگى فردى و اجتماعى بشر به آن بستگى دارد، پايدارىدر گرفتن حق خود از غاصب زورگو و حيلهگر و ستمكار است. زيرا هر اندازه كه استقامت در آن محكمتر و استوارتر گردد، حياتاجتماعى پرارزشتر و عالىتر خواهد شد. بهترين راه براى از بن كندن ريشههاى ظلم و تعدى همانا استقامت در برابر ظالمان ومتعديان است.
علت ظلم
ستمكاران و درندگان تا ندانند كه در تعدى و ظلم خودچيره هستند دستبه غارت و چپاول دراز نمىكنند، يا اگر دريابند كهنيروى استقامت و پايدارى ستمديدگان و مظلومان بالاخره كمر آنها را خواهد شكست و طعمه را از حلقوم آنها بيرون خواهدكشيد، دراين انديشه نخواهند رفت كه مال كسى را ببرند يا حق او را پايمال كنند. خداىتبارك و تعالى در قرآن مىفرمايد: «خذواما آتيناكم بقوة» (2) مظلوم بايد آن قدرمقاومت كند تا حق خود را از غاصب بگيرد; اگر ستمديدگان آرام ننشينند، روح ياس ونوميدى را به خود راه ندهند. و با خود نينديشند كه ظالم كجا و من كجا، او تواناست و من ناتوان، او نيرومند است و من ضعيف،بلكه پيوسته بكوشند تا حق خود را از غاصب بگيرند، زورگويى و غصب حقوق، از آن ديار رختخواهد بست. مظلومان بايد بدانندكه قدرتهاى ديگرى هستند كه مىتوانند آنها را برضد غاصب برانگيزانند و از آن قدرتها بهسود خود استفاده كنند.
پندار زورگويان
زورگويان مىپندارند كه قدرت فقط در زر و زور خلاصه مىشود، ولى اگر بدانند كه قدرت زارى به مراتب قوىتر و شكنندهتر از آندو است، به ظلم و ستم دست نخواهند زد. حق و عدالتخودبهخود قدرتى دارد كه هر نيرويى را خرد مىكند ولى ستمديدگان ازچنين قدرتى استفاده نمىكنند، بلكه با ياس فراوان و نوميدى كامل در بستر ناراحتى مىآرمند; لذا به حق خود نمىرسند;مظلومان بايد بدانند كه بزرگترين قدرتهاى جهان (قدرت خدا) پشتيبان آنهاست، قدرتى كه مىتواند هر زورگويى را به جاىخود بنشاند و دست هر متجاوزى را قطع كند. اسلام مىفرمايد:
«الغاصب يؤخذ باشق الاحوال;
كسى كه حق كسى را برد، با سختترين وضع بايد از او پسگرفته شود.»
اسلامى كه تمام دستوراتش بر اساس رافت و مهربانى نهاده شده درمورد غاصب اجراى شديدترين مجازاتها را روا شمرده است.آرى، خود اين هم رافت و رحمتى استبراى جهان و جهانيان; زيرا وقتى غاصب ديد كه چنين شامسياه و خطرناكى در انتظاراوست هيچ وقتخيال ظلم و تعدى را در سر نخواهد پرورانيد.
استدلال زورگويان
زورگويان براى خود دليلى دارند و آن جمله: «الحق لمن غلب; حق با زورگوى پيروزمند است.» زورگويان مادامىكه به خطاى ايناستدلال پىنبرند، به ظلم و تعدى خود ادامه مىدهند، ولى همين كه پنجه عدالت، گلوى آنان را فشرد و چكش الهى مغز آنها رادر دماغشان فرو ريخت، خواهند دريافت كه آن استدلال، خطا بوده است، چنين نيست كه هرچه حرص و خودپرستى آنهابخواهد بايد انجام شود.
پايدارى مظلوم
پايدارى مظلوم ضعيف در برابر ظالم قوى دو مطلب را بر آن دو آشكار مىكند. كه اگر آنها از آغاز آن را مىدانستند، نه ظالمستم مىكرد و نه مظلوم تسليم ستمكار مىشد. يكى آن كه آن قدر كه پنداشته مىشد ظالم قوى و نيرومنداست، نبوده، بلكهنيرومندى او مانند شير برفى و توپ توخالى بودهاست. ديگر آن كه آن قدر كه گمان مىرفت مظلوم ضعيف و ناتوان است ناتواننبوده است.
ضعيف نبايد بينديشد كه براى زورگو، همهگونه وسايل پيروزى فراهم استو خودش هيچ ندارد، در نتيجه دست از مبارزه وپايدارى در گرفتن حقخود بردارد; چنين فكرى مظلومرا به نيستى و نابودى سوق خواهد داد وآزمندان و طمعكاران ديگر را برمىانگيزاند كه بر او بتازند و با قيماندهاى كه دردست اوست از او بستانند، حتى حيات او در معرض زوال و نيستى قرار خواهدگرفت.
كوشش در برابر غاصب
كوشش كردن در برابر غاصب، زيباست و خود اين كوشش پسنديده مىباشد، هرچند اميدى براى رسيدن به حق نباشد. كوششو فداكارى در چنين راهى (مبارزه با زورگويان غاصب) مورد رضاى خداست، بلكه هرخردمندى آن را پسنديده مىداند، ولى البتهنقشه مبارزه را بايد به طرزى دقيق تهيه كرد و راهعقلانى را در كيفيت مبارزه انتخاب نمود.
فدك
پس از وفات رسول خدا ابوبكر رييس حكومت مسلمين شد و قدرتى كه رسول خدا ايجاد كرده بود در دست گرفت و آن را در ضبطكردن ملك طلق يگانه پاره تن رسول خدا فاطمه زهرا به كار برد و فدك (3) فاطمه را غصب كرد، به گمان آن كه اگر فدك در دستفاطمه باشد آن را در راه خلافتشوهرش على(ع) به كار مىبرد و حكومت از دست ابوبكر خارج خواهد شد، ولى فاطمه در برابر آنقدرت كه هم سياسى بود و هم مذهبى تسليم نشد و براى گرفتن حق خود با ابوبكر به مبارزه پرداخت. نخست فاطمه نزد ابوبكر كه چرا فدك را كه پدر بزرگوارش به او بخشيده بود (5) و دردست او بوده غصب كرده است؟ فاطمه برسخن خود نيز گواهانى آورد، ولى ابوبكر از تعدى خود دست نكشيد و به روش خود ادامه داد، فاطمه دومين دعوى خود را اقامهنمود و بيان داشت كه فدك از بابتخمس و حق ذوىالقربى از آن اوست. ابوبكر از پس دادن فدك سرپيچى كرد; فاطمه پافشارىنمود وسومين دعوى را در مسجد رسول خدا درمعرض افكار عمومى اقامه كرد وبيان داشت كه فدك را از پدر بزرگوارش به ارثمىبرد و اصحاب پدرش را بهكمك طلبيد; افكار عمومى متشنجشد و به نفع فاطمه مظلوم تكانى خورد، ولى قدرت ابوبكر وزيركى او اين بار هم نگذاشت كه فاطمه به حق خود برسد، در همان گيرودار فاطمه در اثر تحمل مصايب ناگوار از دنيا رفت وموقعيت متزلزل ابوبكر تثبيتشد، ولى تاريخ، رفتار ظالمانه ابوبكر را با يگانه دختر پيامبر فراموش نخواهد كرد، ابوبكر از قدرتىكه رسول خدا ايجادكردهبود به زيان دخترش استفاده كرد!
هنگامى كه حكومتبه دست عمربن خطاب افتاد خواست فدك را به اميرمؤمنان على(ع) برگرداند! هارون الرشيد كه به پادشاهىرسيد خواست فدك را بر گرداند! ولى چه سود، نوش دارويى بود كه پس از مرگ به سهراب رسد.
ذلت را نبايد تحمل كرد
از رسول خدا نقل است كه فرمود:
«من اعطى الذلة من نفسه طائعا غير مكره فليس مني; (6)
آن كس كه بدون اكراه زير بار خوارى برود از من نيست.»
مسلمانانى كه تسليم نيرومندان مىشوند و حق خود را از آنان نمىگيرند، بهموجب اين نص، از رسول خدا دورند، اينانند كهخوارى را براى خود مىخرند; شگفتى اينجاست كه ما اين روش را از كارهاى پسنديده مىدانيم و غصه خوردن را از افتخاراتخويش مىشماريم و مىگوييم: ظالم را به خدا واگذار كردم! در صورتى كه خداوند ما را به گرفتن حق خود از ظالم فرماندادهاست. به خاطر دارم كه از گفتههاى بزرگان دين است كه فرمود:
«لعن ا(ص) قوما لم ياخذ الضعيف حقه من القوى; (7)
خدا آن مردمى را نمىآمرزد كه ضعيف آنها حقش را از نيرومندان نگيرد.»
و لو حكومت آنها حكومت ظالمانه و غاصبانه باشد.
پارهاى از فلاسفه را عقيده بر آن است كه در آغاز بايد مظلوم را از ميان برداشت آنگاه ظالم را; زيرا وجود مظلوم، ظالم ايجادمىكند تا مظلوم خود را ناتوان و ضعيف نشان ندهد، ظالم در مقام ربودن حق او برنخواهد آمد، ما هرچند به طور كلى با نظريهاين فيلسوف موافق نيستيم، ولى ترديدى نيست كه بسيارى از ستمكاران از اين قبيلند، تا ناتوانى كسى را ندانند به او نمىتازند.
مقاومتشتربان در برابر خليفه
منصور، خليفه عباسى پادشاهى بسيار مقتدر بود. براى سفر حجشترانى از «عمران ساربان» كرايه كرد و قيمت را مطابق قراردادنپرداخت، عمران مطالبه حق كرد، بدو اعتنايى نشد،عمران از قدرت و سلطنت منصور نهراسيد و با جديتىهرچه تمامتر درمقاممطالبه حق خويش برآمد، وقتى كه منصور به مدينه رسيد عمران نزد قاضى كه نامش «محمد بن عمران طلحى» بود شكايت كرد،قاضى كه در نظرش شاه و گدا يكسان بودند دبير خود را خواست و گفت: احضاريه خليفه را بنويس! دبير ترسيد و گفت: خليفهخط مرا مىشناسد امر فرماييدكه ديگرى بنويسد. قاضى كه مرد دليرى بود گفت: بايدخودت هم آن را به خليفه برسانى. دبيراحضاريه را نوشت و به سوى جايگاهسلطنتى رهسپار شد وفرمان قاضى را به خليفه رسانيد. منصور با آن كه مردى بود بسيارخودخواه، ولى در برابر احضاريه قاضى صولتش شكست وبهربيع (دربان خصوصى خود) گفت: من به دادگاه مىروم، ولى اگر قاضىمرا احترام كرد و با ديگران فرقگذاشت او را خواهم كشت، او بايد مرا در اين وقتبا ديگران يكسان ببيند. قاضى در مسجد پيامبرنشسته بود كه خليفه وارد شد و او را در حضور خود در كنار عمران ساربان نشانيد; عمران شكايتخود را بازگفت، خليفه كه مرعوبآن قضاوت بىآلايش شده بود به جرم خود اعتراف كرد; قاضى حكم كرد كه در همان مجلس بايد حق ساربان را بپردازى! خليفهپرداخت و از جاى خود بلند شد و رهسپار محل خويش گرديد، اين بار هم قاضى با او هم چون مردمان ديگر رفتاركرد و موقعبرخاستن و بازگشتن، از او احترامى نكرد.
پايدارى فرد ضعيف در برابر شخص قوى، هرچه طول بكشد مبارزه را آسانتر مىكند، زيرا نقاط ضعف قوى، كمكم آشكار شدهحمله بر آن آسان و مؤثرتر مىگردد در اين هنگام است كه مظلوم مىتواند حق خود را از ظالم بگيرد تنها چيزى كه موجبموفقيت مظلوم است همانا تسليم نشدن در برابر ظالم است. مظلوم بايد با فكر و تامل نقشه پسگرفتن حق را تنظيم كند و برظالم بتازد; گاه شود كه در اثر مبارزه ضعيف با قوى، سرانجام جريان معكوس گردد; يعنى ضعيف در اثر اتكاى به خدا و نيروىاستقامت، قوى گردد و قوى در اثر خودخواهى و اتكاى به زور و زر خود، ناتوان شود.
فرمايش رسول خدا
از رسول خدا نقل است:
«احرص على ماينفعك واستعن با(ص) ولاتعجز;
آن چه كه براى تو سودمند استبر آن اقدام كن و از خداوند كمك بخواه و عجز بهخود راه مده.»
از اين كلام فهميده مىشود كه خداى تعالى يار كسانى است كه در پى گرفتن حق خود برآيند و ناتوانى را از خود دور كنند; زير بارظلم نرفتن و با ظالم مبارزهكردن و تسليم در برابر تمايلات زورمندان نشدن هميشه شيوه بزرگان دين بوده است.
امام حسين(ع)
حسين بن على(ع) در برابر ظلم و قدرت يزيد تسليم نشد و زير بار ظلم نرفت و آن قدر در نبرد با آن ستمكار كوشيد تا با شرافت ومردانگى جان داد، حسين(ع) در ميدان نبرد فرياد زد: «مرگ و كشته شدن بهتر از زندگانى با ننگ و زير بار ظالم رفتن است.» (8)
انواع زورگويان
زورگوى ستمكار، گاه حق يك تن را مىبرد و گاه حق چندين تن را چنانچه ديكتاتورها و مستبدان از اين دستهاند. ديكتاتور گاهىشوهرى است كه حق زن و فرزند خود را پايمال مىكند، گاه مالكى است كه حقوق دهقانان خود را غصب مىنمايد، گاه متنفذىاست كه حق همقطاران يا همشهريان خود را مىبرد، گاه حاكمى است كه كشورى را فداى مطامع پستخود مىكند. دراين حالاگر مظلومان دستبه دستيك ديگر ندهند و اختلاف داخلى و اغراض شخصىرا كنار نگذارند و در نابودى آن ظالم وستمكارنكوشند، به طور يقين سزاوار چنين حكومتى هستند، زيرا يك تن از چند تن ضعيفتراست وعلت قلدرى او نقاط ضعفىاست كه در آن چند تن يافتشده و آن ظالم آنها را تشخيص داده و از همان راه بر آنها تاخته است، خاك بر سر آن جمعيتىبكنند كه نتوانند نقاط ضعف خود را سد كنند، در نتيجه به طور دسته جمعى گرفتار ظلم ظالمان و ستم ستمكاران گردند.
سوم آن است كه چندتن حق چندين تن را مىبرند; حزبى كه در اقليت است زمامدار مىشود و حكومت پرولتاريا تشكيل مىدهدو ملتى را اسير و برده خود مىكند; ملتى قوى كه به واسطه قوت خود بر ملتى ضعيف و ناتوان مىتازد و آن را استعمار و استثمارمىكند و سالها در زير پنجه شكنجه و آزار خود نگاه مىدارد، از اين دسته است.
وظيفه ملتهاى ستمديده
ملتهاى ستمديده بايد كوشش كنند و فداكارى و از خود گذشتگى به خرج دهند تا شانه خود را از زير بار ستمكاران خالى كنند،بلكه بر آنها بتازند و انتقام خود را بگيرند; هرگاه شرف و مردانگى درمظلومان باشد، ستمكاران نمىتوانند حق آنها را غصبكنند.
چنان چه اگر روى منافع خصوصى، روح تسليم شدن و زير بار ظلم رفتن درايشان يافتشود، بايد منتظر نابودى و اضمحلال خودباشند.
فينيقىها براى حفظ تجارت و ثروت خود در برابر مهاجمان ايستادگى نكردند و نابود شدند. آمريكايىها در برابر انگليسىهاىغاصب مقاومت و پايدارى كردند و آنان را از خاك خود راندند و بر جهان تسلط يافتند. اعراب كه پايمال ستوران ايران وروم بودندآفتاب اسلام كه برايشان تابيد و روح استقامت و پايدارى را در آنها زنده كرد، حق خود را از زورگويان گرفتند و بر آنها چيرهشدندو آنان را فرمان بردار خود كردند. مادامى كه اينگونه صفات درمسلمانان يافت مىشد سيادت جهان از آن ايشان بود و همين كهاين صفات از ميان ايشان رختبربست، سيادتشان نيز از دست رفت و مورد استعمار و استثمار ديگران گرديدند و بدين روزگار سياهافتادند. اگر بار ديگر مسلمانان خود را بدان صفات نيارايند، تسلطكفار و تعدى ايشان به مسلمانان هم چنان باقى خواهد بود، يا بهتعبير معروف، همين آش است و همين كاسه. اگر اين استعماركننده برود، استعماركننده ديگرى به جاى او مىآيد.
تحويل در حكومتها
روزى بود كه بر هر كشورى پادشاهى مستبد حكومت مىكرد و ملت را زرخريد و برده خود مىپنداشت، همين كه روح آزادگى وزير بار ظلم نرفتن در اغلب مردم پيدا شد آن شاه را از تختبه زير آوردند و به ديار نيستى فرستادند. انقلابهايى كه در جهان روىداده بيشتر براى آن بوده است كه قلدرى مىخواسته مطابق دلخواه خود برمردم حكومت كند و مردم زير بار ظلم وستم اونمىرفتند.
همت معتصم عباسى
در شهر عموريه كه از بلاد روم بود ظالمى بر زنى مسلمان ستمى روا داشت، آن زن، معتصم پادشاه مسلمانان را به كمك طلبيد،ظالم او را مسخره كرد و گفت: تو كجا و معتصم كجا؟ كى معتصم گوشش بدهكار اين حرفهاست؟ مسلمانان اين گفتوگو را بهمعتصم رسانيدند، معتصم به كمك آن زن شتافت و آن قدر كوشيد و نبرد را ادامه دادتا عموريه را تصرف كرد و حق آن زن را به اوبرگردانيد.
اى كاش روح آن زن مسلمان درميان مسلمانان زمان ما بود! اى كاش غيرت و مردانگى معتصم درزمامداران امروز عالم اسلاميافت مىشد، به يك زن مسلمان در كشور بيگانه ستمى روا داشتند و معتصم آرام ننشست و آسايش را بر خود حرام شمرد تا آن زنرا به حق خود رسانيد، اكنون به بيشتر مسلمانان در كشورهاى خودشان توهين مىشود، حقوقشان پايمال مىگردد، ناموسشانبرباد مىرود، ولى زمامداران مسلمانرا كك هم نمىگزد، دويستسال است كه مسلمانان زمام اختيار را از كف دادهاند، هيچ در اينفكر نيستند كه قدرت از دست رفته را باز آرند، فقط چندتنى سخنانى به زبان مىگويند يا مىنويسند كه شايد درمغز گوينده ونويسنده هم كوچكترين اثرى نداشته باشد، چه برسد به شنونده و خواننده. خدا كند كه سخنان من از اينگونه حرفها نباشد،خدا خودش مىداند كه من اين سخنان را از قلبى سوزان و جگرى گدازان مىگويم و از خدا خواستارم كه اين سخنان را درخودم ودر ديگران مؤثر گرداند تا شايد بتوانيم اين جامه خوارى و ننگ را از تن بيرون كرده و لباس پرافتخار آقايى و سيادت را بر تن كنيم،اگر هرمسلمانى با خود قرار بگذارد كه حق خود را از زورگو و غاصب بگيرد، جامعه مسلمانان نيز مىتواند حق خود را از كسانى كهحقوق جمعيت مسلمانان را غصب كردهاند بگيرد; زيرا جامعه از افراد تشكيل مىشود; فرد كه توانا و درستكار و مبارز بابيدادگران بود، جامعه نيز توانا و درستكار و مبارز با بيدادگران مىشود. فرد كه ضعيف و خيانتكار شد، جامعه نيز چنين مىشود. من به كسانى كه به دولت دشنام مىدهند و دستگاه حاكمه را به باد انتقاد مىگيرند مىگويم: دولت از همان جامعهاى است كه برآن حكومت مىكند، همين جامعه فاسد قدرت را به دست دولت داده، زيرا مىبيند با آن كه دستگاه حاكمه از هيات دولت گرفته تاكارمندان جزء، در تغيير و تبديل است، ولى فساد دستگاه باقى است، چون افراد به فساد خود باقى هستند. كسانى كه خيال اصلاحرا در سر مىپرورانند بايد اول افراد ملت را اصلاح كنند; زيرا با اصلاح ملت، دستگاه حاكمه خودش اصلاح مىشود، زيرا نفوذدستگاه حاكمه بر ملت همچون پركاهى است كه بر سيلابى قرار داشته باشد، سيلاب كه به هرسو برود، كاه هم به همان سوىمىرود و توانايىمخالفت و مقاومتبا سيلاب را ندارد.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 22 ذىالحجه 1369 برابر با 13 مهرماه 1329.
2.بقره (2) آيه 93.
3.فدك دهى بود نزديك مدينه به فاصله ده روز راه تقريبا شانزده فرسخ و داراى چشمهاى پرآب و درختان خرماى بسيار بود.
4.سيرة الحلبيه.
5.در مسنداحمد از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه: هنگامىكه آيه «وآت ذا القربى حقه» نازلشد رسول خدا فاطمه رامخاطب قرار داده و فرمود «فدك از آن تو باشد.»
6.بحارالانوار، ج74، ص162، ح181.
7.در نامه 53 نهج البلاغه (نامه حضرت به مالك اشتر) چنين آمده است: «فاني سمعت رسولالله يقول فى غير موطن: لن تقدسامة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى.»
8.بحارالانوار، ج44، ص192، ط بيروت.