14- استقامت در مصايب (1)
«وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله وانا اليه راجعون.» (2)
پنجمين مورد استقامت، پايدارى در برابر مصيبت و پيش آمدهاى نا گوار است.
معناى مصيبت و اقسام آن
مصيبت، يعنى رويداد سخت كه روح را افسرده و دل را بسوزاند; مصيبت گاه مرگ عزيزى است، گاه از دست رفتن ثروت و افتادندر پريشانى و فقر و گرسنگى است، گاه از كف دادن جاه و مقام و فرو رفتن در سياه چال مذلت و بدبختى است، گاه گم كردنتندرستى و صحت و گرفتارى به بيمارىهاى گوناگون و امراض مختلف مىباشد و گاه اضطراب درونى است، گاه بيم از آيندهتاريك ياهراس از ستمكاران است.
استقامت در برابر مصايب نيز دو مرحله دارد:
يكى لب به شكايتباز نكردن و خود را در برابر آن ناتوان و ضعيف نديدن و باروى گشاده و لب خندان تحمل پيش آمدهاى سخت رانمودن و چون كوه دربرابر همه آنها ايستادن و از خداى متعال نيروى پايدارى طلب نمودن و شكيبايى را پيشه خود ساختن وپيوسته اين جمله شريفه: «انا لله وانا اليه راجعون » را گفتن و عميقا در معناى آن انديشيدن است كه آدمى بنده خداست، هر چهخداى مهربان بخواهد - و جز نيكى و سود چيزى ديگر نمىخواهد - بنده صالح بايد تسليم حق باشد و اطمينان داشته باشد كهاين پيش آمد به سود اوست.
نتيجه مصيبت
اگر مصيبت، ستمى باشد كه ستمگرى بر او روا داشته است مطمئن باشد كه خداى توانا انتقام او را خواهد گرفت. و اگر مصيبتىاست كه از طرف حضرت بارىتعالى رسيده باشد يقين بداند كه تحمل آن به سود او خواهد بود و هم از نظر مادى از آن بهرهمندخواهد شد، هم از نظر معنوى.
بهرهمادى آن بسياراست: يكى آن كه روح در اثر پايدارى و استقامت در برابر شدايد، قوى و توانا مىشود و هنگامى كه نيروى روحىتقويتشد، رسيدن به مقامات عالى آسان خواهد بود و اگر به چنان مقامى نايل شد بر حفظ آن مقام توانا و قادر خواهد بود و كسديگرى نخواهد توانست كه آن مقام را از او بستاند; زيرا او در اثر پايدارى و استقامت، راه مبارزه با هرگونه فشار را آموخته و درچنين نبردى آزموده شده است و شايستگى نگاهدارى آن را دارد. بسيار كسانى بودند و هستند كه به مقاماتى رسيدند، ولى در اثربى لياقتى نتوانستند آن را نگهدارى كنند، زيرا به تنبلى و آسايش خو گرفته بودند; ولى كسانى كه در آغاز زندگى باسختىها روبروشده و در نبرد با ناملايمات بزرگ شدهاند، كاملا بر حفظ مقام خود مسلط خواهند بود. چيزى را كه به دست آورند، به زودى از كفنخواهند داد.
فايده ديگر آن كه، تحمل فشار مصايب، راه رسيدن به مقاصد و آرزوهاست. آرى: «بى رنج گنج ميسر نمىشود.» تن پرورى و آسايشدوستى، جز زيان و نابودى بار نمىآورد «مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد» خداوند تبارك و تعالى نعم خود را بر كسى كه درمصايب صبر كند، ارزانى خواهد فرمود.
حضرت يوسف(ع)
يوسف صديق(ع) در چاه افتادن را تحمل كرد، زر خريد شدن را تحمل كرد، سالها زندان كشيدن را تحمل نمود تا در نهايت زمامدارى مصر را به دست آورد.
حضرت ايوب(ع)
ايوب(ع) در افول نور چشمانش استقامت كرد، در فقر و مسكنت استقامت كرد تا خداوند رحمتبىحسابش را بر او ارزانى فرمود وفرزندانش را به او باز گردانيد.
حضرت يعقوب(ع)
يعقوب پيامبر(ع) سالها در فراق فرزند خود سوخت و گداخت و استقامت كرد، خداوند بار ديگر چشمش را به جمال فرزندارجمندش روشن فرمود، بسيارى از زمامداران ديروز و امروز جهان هستند كه سالها رنجبرده و مصيبت كشيدند و پايدارى كردندتا به مقامى كه مقصودشان بود رسيدند.
نتيجه معنوى
بهره معنوى صبر در مصايب آن است كه: خداوند متعالى بهترين پاداشهاى نيكو را عنايتخواهد فرمود، چنانچه قرآن خطاب بهمسلمانان مىفرمايد: ماشما را به مقدارى از مصايب مىآزماييم، سپس به كسانى كه در برابر مصايب صبر و پايدارى كنند مژدهمىدهد كه بهشتبرين و جنات عدن الهى در انتظار آنهاست، زيرا آنها كسانى بودند كه رضاى حق را بر رضاى خود مقدمداشتند و روترش نكردند و چين به ابرو نفكندند و تسليم خواستههاى حق شدند، پاداشى كه خداى تعالى عنايت فرمايد، پاداشخدايى است كه نظير و مانند ندارد وفوقآن، تصور نمىشود، براى وصول به چنين پاداشى سزاوار است كه آدمى هرگونه مصيبت ورنجى را تحمل كند تا بدان گنجخداداد برسد. امام صادق(ع) مىفرمايد:
«لا تعدن مصيبة اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا مصيبة انما المصيبة ان يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لميصبر عند نزولها; (3)
مصيبت را كه در برابر آن استقامت ورزيديد و از خدا پاداش گرفتيد مصيبتش نخوانيد، بلكه مصيبت آنگاه است كه در برابر آنصبر نكنيد و از پاداش خدايى محروم شويد.»
آرى، سخن حق همين است كه امام صادق(ع) فرمود، زيرا جزع و شكايت جز پشيمانى سودى ندارد; هم نزد خدا ناپسند استوهم مردم شكايت كننده را دوست ندارند.
شكايت
اگر شكايتبراى تشفى قلب و آسايش درون باشد كه به تذكر مصيبت، پريشانى خاطر و سوزش دل افزونتر مىشود و سرانجامتلخى خواهد داشت، چون شكايت كردن عادت خواهد شد، در هر مصيبتى - هر چند بسيار كوچك باشد - اگر لب به شكايتبازشود عاقبت، نيروى مقاومت و پايدارى در برابر حوادث درهم شكستهشده و جز آدمى ضعيف و ناتوان كه از هر بادى بلرزد، ثمرىنخواهد داشت، مرگ اجتماعى و تدريجى كم كم گريبان او را خواهد گرفت تا به مرگ حقيقى پايان يابد; اگر غرض از شكايت كردنآن باشد كه ديگران براى شكايت كننده افسرده شوند، افسردگى آنها چه سودى دارد، نه كمكى از آنان ساخته است و نه بارى ازدوش مصيبت زده خواهند برداشت. بسيارى از مصايب هستند كه كمك كردنى نيستند و شنونده جز آن كه از شنيدن به تنگ آيدو از مجالست و مصاحبتبگريزد، سودى نخواهد داشت; شكايت را فقط بايد نزد خدا نمود كه چاره ساز بىچارگان است.
جزع در مصايب عاقبتى شوم، ولى پايدارى و استقامت در برابر مصيبت، سرانجامى ميمون دارد، زيرا همه چيز اين جهان پايانيافتنى است، خواه لذايذ و خوشىها و خواه مصايب و ناگوارىهاى آن. بنابراين، پس از پايان هر مصيبت، سود و بهره را كسىمىبرد كه استقامت و پايدارى در برابر آن كرده باشد، درصورتى كه آن كه پيوسته جزع و شكايت مىكرد و براى خويش - چه درقلب و چه در زبان - روضه خوانى مىكرد جز ناتوانى و ناراحتى و خوارى نزد همگنان، سودى نبرده است. دستهاى از مردم كسانىهستند كه شكايت كردن را موجب عزت و محبوبيتخود مىپندارند و وسايلى بر مىانگيزند از قبيل: قند سياه كردن يا نوحه گرىنمودن كه ديگران را افسرده كرده و بگريانند، غافل از آن كه اين كار جز آزردن مردم اثر ديگرى ندارد، اين فكر صد در صد اشتباه وكاملا خطاست. شاعر چه نيكو سروده است:
در بلايا جزع مكن كه در آندوزيان است گوش كن از مناولا دوستان شوندملولثانيا شادمان شود دشمن
دسته ديگر مردمانى هستند كه باشكايت و جزع خو گرفتهاند به طورى كه اگر مخاطبى يافت نشود خود براى خود شكوهمىكنند و پيوسته آلام و كاستىهاى خود را به ياد مىآورند، حتى اگر مصيبتى هم براى آنان رخ نداده باشد با اندوه و غمهاىخيالى، خود را سرگرم مىدارند و شب را تا صبح به بيدارى مىگذرانند و براى خود ناراحتى هميشگى ايجاد مىكنند، گويى ايناناز تذكر غم و اندوه لذت مىبرند.
استقامتبوذرجمهر
گويا در شاهنامه فردوسى باشد كه وقتى خسرو انوشيروان بر بزرگمهر وزير باتدبير خويش خشم نمود و بر او تنگ گرفت و بهزندانى تاريك افكند، دستورداد كه جامه زبر و خشن بروى بپوشانند و با غل و زنجير مقيدش سازند و جز روزى دوقرص نان جوينو يك جام آب كمى و نمك ناسوده چيزى به وى ندهند و به جاسوسان سپرد كه هر چه بر زبان حكيم گذرد، شاه را آگاه سازند.حكيم مدتى بر اين حال ماند وابدا سخنى بر زبان نياورد ولب به شكايت و جزع باز نكرد و بههيچ وجه از كسى همراهى و استعانتنطلبيد. انوشيروان جمعى را فرستاد كه باحكيم گفتوگو كنند و از احوالش جويا شوند و آنچه كه بشنوند بىكموكاستبه شاهبرسانند. ايشان نزد حكيم رفته و گفتند چندى است كه در محنت و غم روزگار مىگذرانى، چون است كه رنگ چهرهات مانند روزنخستبر قرار است و عقلت همچنان بر جاى و استوار; هيچگونه ضعف و ناتوانى در تو آشكار نگرديده و روح توهمچنان به قوتخود باقى است، بفرماى كه در اين چه حكمت است و چه تدبيرى به كار رفته است؟
حكيم گفت: به واسطه گوارشى است كه تربيت نمودهام و بدان مداومت مىنمايم و در اثر آن مانند روز نخست هستم.
پرسيدند: كه اجزاى آن چيست و ساختن آن چگونه است؟
حكيم گفت: نخستين جزء; اعتماد بر كرم خداوند جهان; دوم رضا به قضاى يزدان; سوم استقامت و پايدارى; چهارم اميد خلاصىاز سختى و فشار.
فرستادگان سخنان حكيم را به شاه رسانيدند شاه چون اينسخنان شنيد امركرد حكيم را از زندان بيرون آورند و بر جاه و مقامشبيفزود و منزلتى بالاتر از روز نخستبه وى ارزانى داشت.
فرستاده زان جاى باز آمدندبرشاه گردون فراز آمدندشنيده بگفتند با شهرياربترسيد شاه از بد روزگاربه ايوان بخواندش از آن تنگجاىكه دستور بودش مر آن پاكراى
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه9 رجب المرجب 1369 برابر با 7 ارديبهشت ماه 1329.
2.بقره (2) آيه 155 و156.
3.بحارالانوار، ج 75، ص261، ح 157.