بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back  index  

26- نكوهش لجاج (1)

«و لو رحمناهم و كشفنا مابهم من ضر للجوا في طغيانهم يعمهون.» (2)

«امن هلاذا الذي يرزقكم ان امسك رزقه بل لجوا في عتو ونفور.» (3)

چند شب در اطراف استقامت و پايدارى و ستايش اين صفت عالى، سخن‏رفت. از نظر آن كه مبادا استقامت‏با لجاج اشتباه شود وپاره‏اى لجاج نكوهيده را استقامت پسنديده پندارند - زيرا بسيارى از صفات نيك و بد به‏يك‏ديگر شبيه‏اند و تميز آن‏ها دشوار است- اينك به نكوهش لجاج و تميز آن از استقامت مى‏پردازيم.

استقامت و لجاج

استقامت - همان طور كه ذكر شد - آن است كه انسان، درستى مطلبى را دريابد و صحت هدفى را پس از مطالعه وتفكر عميقبدون دخالت احساسات تشخيص دهد و بر اين عقيده پايدارى كند و در اثر موانع بسيار و سختى‏هاى ناگوار يا به وسيله تطميعاتو تهديدات خارجى،از آن دست‏برندارد و ايمان خود را نگه‏دارد.

لجاج، طرفدارى ازمطلب باطلى است كه فساد آن آشكار شده و آن كسى كه لجاج مى‏كند بطلان آن عقيده را در دل تصديق دارد،ولى خودپسندى او نمى‏گذارد كه به فساد عقيده‏اش اقرار كند; زيرا آن را براى خود حقارتى مى‏داند. گاه احساسات طورى بر اوغلبه مى‏كند كه مانع از آن مى‏شود كه به فساد عقيده خود پى برد و مى‏پندارد آن راهى كه مى‏رود، راه صواب است.

و به عبارت ديگر: اگر پايدارى در هدفى براى خود هدف باشد، استقامت است و اگر براى چيزهاى خارج از هدف باشد، از قبيل:اين فكر من است‏يا پدرم‏گفته يا فاميل من است، يا شهر و كشور من است و مانند اين‏ها لجاج است. قرآن مى‏فرمايد:

«و ان الذين لايؤمنون بالاخرة عن الصراط لناكبون ولو رحمناهم وكشفنا مابهم من ضر للجوا في طغيانهم يعمهون; (4)

و كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورند، از راه راست‏خارج شده‏اند [و بى‏راهه مى‏روند] و اگر ما به آن‏ها مهربانى كنيم و زيان وبدبختى را از ايشان برطرف نماييم، در سركشى و نافرمانى خود لجاج كرده و سرگردان خواهند بود.»

نعمت‏هايى كه خداوند بر كفار ارزانى داشته و خوان بى‏كران خود را كه برايشان گسترده، موجب بازگشت آن‏ها از بى‏راهه به راهراست‏حق‏پرستى نشده است و در بيابان غفلت و سركشى و گناه سرگردانند، در صورتى كه اگر اندكى به‏خود آيند و با نظرى پاك بهنعمت‏هاى الهى بنگرند، به زودى به انحراف وكج‏روى خود پى‏خواهند برد و به خطاى عمدى خود اذعان خواهند كرد،ولى‏خودخواهى، آنان را كور و كر كرده است و راه را از چاه تميز نمى‏دهند و روزبه‏روز در گرداب گم‏راهى خود بيش‏تر فرو مى‏روند.

اقسام لجاج

لجاج بر دو گونه است: يكى لجاج در نظريات علمى و فلسفى و اعتقادات مذهبى، يعنى لجاج‏كننده تشخيص مى‏دهد كه نظريهعلمى او خطاست، ولى درظاهر اعتراف به آن خطا نمى‏كند و با آن كه نظريه ديگرى را در دل خود تصديق دارد، ولى در ظاهرنمى‏پذيرد، بلكه به اين سو و آن سو مى‏زند تا شايد سخن باطل خود را پا برجا كند و به او بقبولاند. كسانى كه چنين صفتى دارندهيچ‏گاه در علم و دانش ترقى نمى‏كنند و همواره در جهل و نادانى خود مى‏مانند.

دانش طلب و دانشمند بايد انصاف داشته باشد و نظريه خود را تابع دليل و برهان قرار بدهد; به هرسو كه برهان، او را راهنمايىكرد، بدان سو روان شود، نه آن كه جست‏وجو كند تا دليلى براى گفته خود پيدا كند، چنين كسى هميشه در بيابان نادانىسرگردان خواهد بود. دانشمند نبايد مثلا از نظريه پدر يا استادش دفاع‏كند و تحت‏تاثير احساسات قرار گرفته و نظريه آن‏ها راصددرصد صحيح بداند، اگر همه دانشمندان چنين بودند، در علوم ترقياتى رخ نمى‏داد مسايل علمى، فلسفى و مذهبى بايد موردبحث قرار گيرند و به دقت‏بررسى شوند.

اجتهاد آزاد

يكى از برترى‏هاى مذهب اماميه بر فرق ديگر اسلام آن است كه هر دانشمند مذهبى بايد خود به دنبال تحقيق برود و تلاش كند تاقوانين الهى را از قرآن و سنت رسول خدا كه به وسيله اهل بيت آن حضرت(ع) به ما رسيده است‏به دست‏آورد، ولى حنفى‏ها هرچهابوحنيفه اجتهاد كرده، مالكى‏ها هرچه مالك گفته، شافعى‏ها هرچه شافعى فهميده، حنبلى‏ها هرچه احمد بن حنبل به زبان آوردهاست، همان را قانون الهى مى‏دانند و به كسى حق بحث و گفت‏وگو نمى‏دهند و همگى بايد كوركورانه از آن چهار تن پيروى كنند،حتى بيهقى كه يكى از دانشمندان بزرگ شافعى است، كتابى به نام «السنن الكبرى‏» نوشته كه احاديث منتسب به رسول خدا رامطابق فتاواى شافعى ذكر كرده يا به عبارت ديگر: مدارك‏فتاواى شافعى را از سنت‏بيان نموده، از اين جهت است كه هنوز فقهاسلامى نزد آن‏ها همان وضعيتى را كه درقرن دوم و سوم هجرى داشت، دارد، ولى فقه اسلامى كه اماميه از آن بحث مى‏كنند بهحد اعلاى ترقى رسيده است.

تخطئه و تصويب

برترى ديگرى كه موجب تعمق و تدقيق بيش‏تر علماى اماميه و رسايل مذهبى آنان گرديد، قبول تخطئه است. اماميه مى‏گويند:مجتهد شايد نظرياتش صواب و مطابق واقع باشد و شايد اشتباه بوده و مطابق واقع نباشد، مجتهد شايد حكم خدا را فهميده ياشايد نفهميده باشد،چون حكم خدا يكى است و تغيير پذير نيست، از اين جهت دانشمندان اماميه حد اعلاى كوشش خود را به‏كارمى‏برند تا حقيقت را پيدا كنند، ولى فرق ديگر اسلام، مصوبه هستند; يعنى هرچه مجتهد فهميد گويند همان، صواب است. پساگر دو مجتهد، دو فتواى متناقض داشتند، قهرا خدا نيز دو حكم متناقض دارد!؟ از اين جهت دانشمندان آن‏ها از قرن سوم به اينطرف تحقيقات دقيق و عميقى در فقه اسلامى ندارند.

علل لجاج

اگر دانشمندى نظرش فقط واقع بينى باشد، لجاج نمى‏كند، بلكه از راهنمايى ديگران خشنود مى‏شود،ولى خودخواهى وخودپسندى يا به تعبير ديگر: احساسات، انسان را از طريق انصاف و قضاوت عادلانه خارج مى‏كند. سودپرستى و منفعت دوستىتاثير فراوانى در پيدايش لجاج دارد، كسانى كه به مذهب باطل گرويده‏اند،كم‏تر حاضرند كه انصاف دهند و حرف حق را بپذيرند ودست از عقيده فاسد خود بردارند.

يكى از دلايل كافران قريش بر عقيده فاسدشان، اين بود: پدران‏ما داراى چنين عقيده‏اى بودند،ما هم از آنان پيروى مى‏كنيم. مثلااگر پدرانشان احمق و نادان يا ظالم و متعدى بودند، آن‏ها نيز بايد احمق و نادان يا ظالم و متعدى باشند. اين استدلال هنوز همدر بيش‏تر مغزها جاى دارد كه پدر را نمونه اى از ادراك و پاكى و فضيلت مى‏دانند و هرچند پدرانشان جانى و خيانت‏كار بوده او راصادق و خدمت‏گزار مى‏دانند. فرزند چيز فهم بايد، خود نظريه يا خود آن صفت را در نظر بگيرد و از آن كه پدرش داراى آن نظريهبوده، چشم بپوشد، آن گاه درباره آن قضاوت كند،اگر صحيح بود، بپذيرد و اگر باطل بود به دور اندازد.

بدترين لجاج

بدترين اقسام لجاج آن است كه شخص در خودش احتمال خطا ندهد و حاضر نباشد كه سخنان ديگران را بشنود، علماى مذاهبباطله و اديان نادرست، پيروان خود را ممنوع مى‏كنند كه بحث مذهبى كنند و با اهل حق سخن بگويند; زيرا لجاج مريدان كم‏تراست و ممكن است هنگام استدلال، به بطلان آن مذهب پى‏برند و از آن دست‏بردارند. دانشمند لجوج آن قدر در بحث لجاجمى‏نمايد و از اين شاخه به آن شاخه مى‏پرد تا كلام حق را نپذيرد و سخن خود را به كرسى بنشاند.

كفار عرب، گوش خود را مى‏گرفتند تا آيات قرآن و كلام خدا را نشنوند. مبادا فتورى در بت‏پرستى آن‏ها روى دهد; اسلام است كهپيرو خود را آزاد مى‏گذارد و ميگويد: «برو در هر نقطه‏اى از جهان عقيده خود را با هر كس بگو و تمام گفته‏هاى ديگران را بشنو تادريابى كه آن چه آن‏ها مى‏گويند تو بهتر از آن را دارى.»

گاه خودپرستى به قدرى شدت پيدا مى‏كند كه انسان در راه لجاج، دست از جان خود نيز مى‏شويد و كشته‏راه... مى‏شود. اگرعصبيت توام با جاه‏طلبى شود، بدترين روزگار را براى لجاج‏كننده به ارمغان مى‏آورد.

عمير بن اهلب

در جنگ جمل، على(ع) هرچه اهل بصره را نصيحت فرمود كه از راه خطايى كه رفتند بازگردند، سودى نبخشيد. عمار ياسر اندرزداد و موعظه كرد، ثمرى نكرد، آن قدر لجاج كردند تا بيش‏تر آن‏ها كشته شدند. مداينى مى‏گويد:

«در بصره كسى را ديدم كه يك گوش نداشت. سبب پرسيدم، گفت: روزى كه جنگ جمل رخ داد، من در ميان كشتگان مى‏گشتم،مجروحى را ديدم سرخود را بلند مى‏كند و بر زمين مى‏زند و اين شعر را مى‏خواند:

لقد اوردتنا حومة الموت امنافلم‏تنصرف الا ونحن رواءاطعنا بنى تيم الشاوة جدناوما تيم الا اعبد و اباء

مادر ما (عايشه) ما را به سرزمين مرگ كشانيد و برنگشت تا آن كه همه ما را خوار و ذليل نمود، از بخت‏بد ما آن كه بنى تيم(عايشه وطلحه) را اطاعت كرديم، درصورتى كه آن‏ها همه برده بودند و آزاده‏اى در آن‏ها يافت نمى‏شد.

به او گفتم: در دم مرگ اين سخنان چيست كه مى‏گويى؟ متوجه خدا بشو. او به من دشنامى داد و گفت: تو مى‏گويى كه من در دممردن جزع كنم، محال است. چند قدمى‏كه از او دور شدم مرا آواز داد و گفت: نزديك بيا و شهادتين به من تلقين‏كن. من نزديكرفتم، گفت: نزديك‏تر بيا، نزديك‏ترش كه رفتم گوش مرا دندان گرفت و از بيخ بركند. من او را لعن كردم، آن گاه به من گفت:هنگامى كه مادرت از تو پرسيد: چه كسى تو را چنين كرد؟ بگو عمير اهلب ضبى، كسى كه از زنى كه مى‏خواست زمامدارمسلمانان بشود فريب خورد.»

اين مرد در دم مرگ به نتيجه لجاج خود پى‏برد، ولى پشيمانى بهر او سودى نداشت.

مثل لجوج

مثل لجاج كننده مثل كسى است كه در قعر سياه چالى افتاده باشد و روزگار بسيارى در تاريكى به سر برده و از تمام لذايذ ونعمت‏هاى جهان محروم باشد و به آن زندگانى تاريك و عفن، دل خوش دارد، در اين وقت اگر كسى از راه دوستى و مهربانى به اوبگويد: برخيز و از اين سيه‏چال بيرون آى و از نعمت روشنايى و خوراك و پوشاك در جهان بالا بهره‏مند شو، در اين گور سياه جزنابودى و نيستى ثمرى نخواهى برد، آن شخص گويد: «خير، اين جا بسيار خوش است، بهشت‏برين همين جاست، اين سخنان تودروغ است، من خود تشخيص داده‏ام كه از اين نقطه بهتر و پر نعمت‏تر و پر آسايش‏تر، در تمام جهان جايى نيست، دوستان من همهدر اين‏جا زندگى مى‏كنند، پدران من در اين جا روزگار خود را گذرانيدند، آن ها همه اهل تشخيص بودند و محال است كه خطاكرده باشند، اگر آن چه تو مى‏گويى راست‏باشد، آن‏ها نيز چنان مى‏كردند، اگر ناصح، مهرش افزون شود و دلش به حال زار اوبسوزد، پند خود را تكرار كند و در راهنمايى خود اصرار ورزد، آن بدبخت‏با او به ستيزه درآيد و دشنام گويد و او را از نزد خود برانديا آن كه كمر به قتل او ببندد.

اگر لجاج نمى‏بود

اگر لجاج در جهان نمى‏بود، به طور يقين، اوضاع جهان اين گونه كه هست نبود. ترقياتى كه اخيرا نصيب جهان شده قرن‏ها زودترشده بود، از آن موقع تاكنون ترقيات محيرالعقول ترى يافت مى‏شد كه نسبت آن‏ها با اين زمان، مانندنسبت ترقيات زمان ما باعصر حجر قديم مى‏بود، معنويات عالم به حدى ترقى كرده بود كه جهان گلستان و بهشت‏برين شده بود. كسى را با كسى كارىنبود و هيچ كس را به ديگرى آزارى نبود. بهترين جهانى كه در خيال تصورمى‏شود وقوع خارجى پيدا كرده بود. لجاج‏كنندگان نهتنها به خود زيان مى‏زنند، بلكه زيان آن‏ها به جهان مى‏رسد،اگر كسى با انبياى خدا لجاج نمى‏كرد و آن‏ها سير موفقيت‏آميز خود راادامه مى‏دادند، جهان غير از اين كه هست‏بود، اگر لجاج‏كنندگان با رسول خدا و اوصيايش لجاج نمى‏كردند، اوضاع به‏جزاين بود.

لجوج،سعادتمند نمى‏شود

هر كسى كه در اين عالم داراى سعادتى شده بى‏گمان اين سعادت را به واسطه پاك بودن از لجاج دارا شده است; چون ممكن استكسى از جهتى لجاج داشته باشد و از جهتى نه; يعنى داراى يك نوع لجاج باشد ولى كسى كه تمام انواع لجاج را دارا باشد، به هيچسعادتى نخواهد رسيد و كسى كه لجاج در برابر يك سعادتى را دارا باشد، از همان سعادت محروم خواهد بود.

كودك اگر در برابر تعليم و تربيت لجاج كند، جاهلى نادان از كار در خواهدآمد. كسانى كه با فرستادگان خدا به ستيزه درآمدند ولجاج ورزيدند، در سياه‏چال گم‏راهى ماندند و به همان كورى و كرى خويش دل‏خوش كردند و سرانجام به‏دست كسانى هم‏چونخودشان يا حق‏پرستان نابود شدند. بر رادمردان لازم است كه اين عناصر پليد را نيست كنند; زيرا كه اين‏ها هم خودشان راسياه‏بخت كرده‏اند و هم ديگران را گم‏راه مى‏كنند. ضرر بزرگى كه آن‏ها دارند، روسياهى در دنيا و آخرت و شقاوت ابدى خواهد بود.

آيا ابولهب، عموى رسول خدا چه سودى برد؟ فرعون زمان موسى به چه سرانجامى رسيد؟ جز آن كه طعمه ماهيان دريا گرديد.

طلحه

در جنگ جمل - همان طورى كه قبلا گفته شد - هنگامى كه طلحه در اثر تيرمروان، از اسب بر زمين افتاده و جان مى‏داد چنينگفت: «بزرگى از بزرگان قريش را به بدبختى خود نديدم.» اين پشيمانى براى طلحه وقتى آمد كه ديگر سودى نداشت، او نخستينكسى بود كه با اميرمؤمنان على(ع) بيعت كرد، چون على(ع) با تقاضاى نامشروع وى موافقت نكرد و تحريكات معاويه در او كارگرافتاد، پيمان با آن حضرت را شكست و دنيا و آخرت خود را تاريك گردانيد، زن‏حضرت لوط در اثر لجاجت، به شوهر خود خيانتكرد و سزاى كار خود را چشيد; آرى، زمستان مى‏رود و روسياهى به زغال مى‏ماند، ولى آسيه همسر فرعون، براى خداپرستى قدمبرداشت، خواست‏خدا را بر خواسته شوهرش مقدم شمرد و به حيات ابدى رسيد، فداكاريى كه خديجه نسبت‏به رسول خدا نمودسعادت دنيا و آخرت را به او داد، خويشانش همگى با او مخالفت كردند و با او ترك مواصلت نمودند; خديجه ارتباط خود را باخداى خود محكم‏تر گردانيد و تا جهان بر پاست، خديجه سربلند است و در بهشت‏برين شادو خرسند.

لجاج قدرتمندان

قسم دوم لجاجى است كه در زمامداران و قدرتمندان خودخواه يافت مى‏شود; فرمانى صادر مى‏كنند، سپس به زيان آن پى‏مى‏برند، ولى در اجراى آن پافشارى مى‏كنند. منطق آن‏ها اين است كه چون من گفته‏ام، هر طورى كه باشد بايد اجرا شود، هرچند جهانىبرهم خورد، اگر آنان‏را كسى پند بدهد،از مقصود خود منصرف نمى‏شوند، بلكه زندگانى ناصح در خطر خواهد افتاد، يكى از علماجمله معروفى را كه در بيان استقامت است در لجاج آورده و مى‏گفت:

«مرد آن است كه بر سر حرفش نايستد; يعنى هر وقت دانست كه آن چه گفته خطا بوده است اقرار به خطاى خود بنمايد و دستاز لجاج بردارد،» زورمندان در لجاج خود فوق‏العاده هستند، به‏طورى‏كه بر خلاف ميل خود نمى‏توانند سخنى بشنوند و همينعادت اغلب، آن‏ها را به نابودى كشانده است. ناپلئون در اثر همين روش امپراتورى‏اش از دست رفت، آغامحمدخان قاجار در اثرهمين روش كشته شد، چون هنگامى‏كه به كسى وعده قتل مى‏داد، لجاج مى‏كرد و از آن برنمى‏گشت، هرچه شفاعت مى‏كردند،نمى‏پذيرفت. كسانى كه چند خربزه شاه‏قاجار را دزديده بودند چون مى‏دانستند تهديد قطعى است‏شبانه او را كشتند.

نادر، هنگامى كه گفت: فردا چشم‏ها را بيرون خواهم آورد و مى‏دانستند گفته او يكى است و دو نخواهد شد، او را كشتند، لجاج جزنابودى لجاج‏كننده و آتش افروزى و ظلم‏هاى بى‏پايان،ثمر ديگرى ندارد.

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه‏12 صفر الخير 1370 برابر با 2 آذرماه 1329.

2.و اگر ايشان را ببخشاييم، و آن چه از صدمه بر آنان [وارد آمده] است‏برطرف كنيم در طغيان خود كوردلانه اصرار مى‏ورزند.(مؤمنون (23) آيه 75)

3.يا كيست آن كه به شما روزى دهد اگر [خدا] روزى خود را [از شما] بازدارد [نه!] بلكه در سركشى و نفرت پا فشارى كردند. (ملك(67) آيه 21)

4.مؤمنون (23) آيه 74 - 75.

back  index  
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation