25- شمهاى از استقامت رسول خدا (1)
«فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل (2) .»
خداى تعالى پيامبر خود را به پايدارى و استقامت امر مىكند: پايدارى و استقامتى كه پيامبران صاحب عزم و اراده و ثابت قدم داراهستند، رسول خدا فرمان خدا را از جان پذيرفت و اطاعت كرد و مثل اعلا و نمونه كاملى از ثبات و استقامت گرديد، تاريخ زندگانىآن حضرت سراسر، از پايدارى و ثبات، حكايت مىكند. هر ورقى برگرفته شود، شاهدى كافى و گواهى محكم براى اين سخنخواهد بود و اگر كسى بخواهد به طور كامل از استقامت آن وجود مقدس بحث كند، بايد تاريخ حيات آن حضرت را از آغاز تا انجامبيان كند، زيرا هر ورقش دفترى از ثبات و استقامت مىباشد، ولى اكنون مختصرى از زندگانى آن وجود مقدس - جز آن چهدرگذشته سخن رفتبيان مىشود تا پايان سخنان ما در استقامت متبرك و با ميمنت گردد.
تكليف انحصارى
امام صادق(ع) مىفرمايد:
«خداوند تعالى پيامبر خود را به تكليفى مكلف ساخت كه هيچيك از بندگانش را قبل از آن حضرت به چنين تكليفى مكلف نفرمود. پيامبراسلام را مامور فرمود با تمام مشركان جهان به جهاد بپردازد و اگر ياورى نيافتبه تنهايى به نبرد با كافران قيام كند.»
آن گاه امام صادق(ع) اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
«فقاتل في سبيل ا(ص) لاتكلف الا نفسك; (3)
پس در راه خدا پيكار كن; جز عهدهدار شخص خود نيستى.»
آن حضرت را به چنين فرمانى عظيم و سهمناك فرمان دادن كشف از شايستگى فوقالعاده و لياقتبزرگى مىنمايد و مىرساند كهآن وجود مقدس، لايقترين و قوىالارادهترين افراد بشر بوده است، چون تا خداوند عالم توانايى اطاعت امر را در كس نبيند، او رابدان فرمان نمىدهد. رسولاكرم فرمان حضرت حق را بهكار بست و استقامتى نمود كه نظير آن ديده نشد.
ثروت حضرت خديجه
رسول خدا محترمترين فرد قريش از لحاظ خانوادگى و موقعيتشخصى به شمار مىرفت ولى دستش از ثروت خالى بود،تهىدستان هنگامىكه به مال و منال مىرسند چون مزه تهىدستى را چشيدهاند آن را سخت نگهدارى مىكنند و بسيار عزيزشمىدارند و آن را به آسانى از كف نمىدهند. هنگامى كه حضرت خديجه اموال خود را در اختيار آن وجود مقدس گذاشت، آنحضرت تمام آن را در راه خدا و تبليغ رسالت الهى صرف نمود; مال نزد همه كس عزيز است، ولى درنظر آن حضرت، دين خداعزيزتر بود و راه خدا را بر هواى نفسانى خود مقدم داشت و پاى بر آن چه خود مىخواست گذارد و آن چه خدا فرموده وخواستهبود، آن را انجام داد.
مبارزه با خويشان
از موارد استقامت آن حضرت كه بسيار بسيار ناگوار و مشكل بود، بلكه نزد مردمان آن عصر محال شمرده مىشد مبارزه باخويشان و نزديكان است. قرابت و خويشاوندى در نظر عرب خيلى اهميت دارد و در عصر جاهليتبه حد اعلاى از اهميت رسيدهبود، چه بسا براى آن كه يكتن از عشيره كشته شده بود، دودمان عشيره قاتل بر باد مىرفت، جنگ «بسوس» كه چهل سال درعرب دوام يافت، ازروى عرق و حميت و رگ خويشاوندى برخاسته بود. رسول خدا خويشپرستى را كنار گذاشت و جز خداپرستىراه ديگرى نپيمود. با منتهاى علاقه و محبتى كه به خويشان خود داشت و از كوچكترين آزارى كه به آنها مىرسيد، آزرده خاطرمىگشت، ولى هركدام از خداپرستى منحرف بودند، نزد آن حضرت ارزشى نداشتند. در جنگ بدر هنگامىكه عباس عموى آنحضرت اسير شد و او را در بند كردند، صبحگاهان معلوم شد كه آن حضرت از شدت تاثربراى شنيدن نالههاى عباس شب را بهخواب نرفته بود، ولى در عين حال ازگناه عباس درنگذشت و او را با اسيران ديگر يكسان ديد و از عباس فداگرفت.
ابولهب عموى ديگر آن حضرت چون اسلام نياورده بود و در اذيت و آزار مسلمانان مىكوشيد، مورد نفرت آن حضرت قرار داشتچند آيه قرآن نيز در نكوهش او نازل شد، ولى فرزندان او عتبه و معتب را - كه دختران آن حضرت را روى دشمنى با اسلام طلاقداده بودند - هنگامى كه در فتح مكه اسلام آوردند، نوازش فرمود و آنها از بس با آن حضرت بد كرده بودند، از آن وجود مقدسحيامىكردند، ابوسفيانبن حارث، پسر عموى آن حضرت تا اسلام نياورده بود، مورد لطف آن حضرت واقع نشد، ولى هنگامىكهمسلمان شد، مورد عنايت واقعگرديد.
ابوسفيان به واسطه آزار بسيارى كه در زمان كفرش به آن حضرت رسانيده بود، تا آخر عمر از شرم به روى آن حضرت نگاه نكرد.در جنگ بدر قسمتى از سپاه كفار را بنىهاشم تشكيل مىدادند، حتى رايت هم داشتند، آن حضرت آنان را مانند دشمن انگاشت وبا آنها از در جنگ درآمد، با آن كه فرمود: قريش آنها را با زور و فشار و برخلاف ميل، به جنگ آوردهاند.
بيگانگان نزديك
هنگامىكه بيگانگان ايمان مىآوردند، مورد مهر آن حضرت بودند و از خويشان و نزديكان بىايمان عزيزتر بودند، هر كس ايماننمىآورد از آن حضرت دور بود، اگر چه نزديكترين كسانش بود و هر كس ايمان مىآورد نزديك بود، هرچند دورترين بيگانگان بود.
وحشى حبشى، قاتل خيانتكار عموى عزيز آن حضرت هنگامى كه اسلام آورد از خون او درگذشت و از انتقام خون عمويش حمزهصرفنظر كرد.
جنازه سعد بن معاذ
رفتارى كه آن حضرت با جنازه سعد بن معاذ نمود، رفتارى است كه شخص، با عزيزترين خويشانش مىكند، بدون ردا و پاى برهنهاز جنازه سعد تشييع فرمود و پيوسته چپ و راست جنازه را مىگرفت، بر گرد آن مىگشت، پيش از آن كه جنازه را وارد قبر كنندآن حضرت وارد قبر شد و سعد را وارد قبر كرد، آن گاه او را لحد نمود و خشتبر لحد اوچيد و درزهاى خشت را گرفت، سپس خاكبر آن ريخت، اين نبود جز آن كه سعد ايمان كامل داشت و گرنه خويشىميان سعد - كه سيد قبيله اوس در مدينه بود - و ميان آنحضرت - كه سيد قبيله بنىهاشم در مكه بود - وجود نداشت، خويشان آن حضرت كه اسلام مىآوردند از دو جهت مورد مهربودند، ولى همگى آنها در حقوق سهم غنايم و خطرات در مهالك، با ديگر ياران آن حضرت، يك سان بودند و ابدا ترجيحىبرديگران نداشتند. (4)
رد تقاضاى فاطمه عزيز
عايشه مىگويد:
«نزد رسول خدا عزيزترين زنها، فاطمه به خدمتش شرفياب شد، درحالى كه دستهاى مباركش از كثرت كار آبله كرده بود تقاضاكرد كه يكى از اسيران را براى خدمت كارى به او مرحمت كند آن حضرت نپذيرفت و فرمود: «آنها را مىفروشم و صرف مسلمانانفقير مىكنم».
على(ع)
على(ع) را كه عزيزترين مردان نزد او بود، در تمام خطرات و مهالك جلومىفرستاد و در طول حيات آن حضرت، موردى يافتنمىشود كه محبتش چيره شده باشد و على را از جنگ باز دارد. هنگامىكه در جنگ خندق خواست كسى به جنگ عمرو بفرستدو دو بار على(ع) براى رفتن به جنگ تنبه تن عمرو، داوطلب شد پيامبر از آن جلوگيرى فرمود از آن نظر بود كه مردانگى على(ع)واز جان گذشتگى و فداكارى او را به ياران خود بنمايد و معلوم سازد كه در ميان آنها كسى به فضيلت و شرافت على(ع) نيست.وقتى كه در هر سه بار جز على(ع) كسى نداى پيامبر را پاسخ نگفت و هيچكس آماده دفاع از هجوم پهلوان نامى عرب نبود، على رابه نبرد او فرستاد.
جنگ بدر
در جنگ بدر كه نخستين جنگ مهم اسلام است، عزيزترين كسانش; يعنى على، حمزه عمويش و عبيده (پسر عمويش) را از اولوارد نبرد كرد و هيچ به خاطر شريفش راه نيافت كه اينها عزيزان من هستند و شايد در جنگ كشته شوند، خوب است كه ازمهاجران ديگر بفرستم.
سوره برائت
موقعى كه على(ع) را يكه و تنها براى قرائتسوره برائتبه مكه فرستاد، نينديشيد كه اين جوان در مكه دشمنان بسيارى دارد،اهل مكه با او دشمن خونى و منتظر روز انتقام هستند، براى على(ع) كه نور دوچشم من است، اين سفر خطر دارد، خوبستشخص بىطرفى را بفرستم تا على از اين مهلكه نجات يابد آرى، هرچند على(ع) نزد او عزيز و گرامى بود، ولى فرمان خداعزيزتر و گرامىتر بود، ديگران شايستگى اين سفر را نداشتند و على(ع) بايد اين پيام را ببرد، هرچند كشته شود.
هجرت از مكه
ديگر از سختىهايى كه آن وجود مقدس ديد و استقامت كرد، آوارگى و هجرت از وطن اصلى خود بود. هركس برحسب انسفطرى و طبيعتخود وطن خود را دوست مىدارد و تا مجبور نشود، از آن هجرت نمىكند،چونكه از وقتبه دنيا آمدن با آن آب وخاك انس گرفته و با آن آب و هوا پرورش يافته است و جدايى از آن جا براى او سخت و ناگوار خواهد بود. كسانى كه از وطن دورند،هنگامى كه بازمىگردند، نشاط و فرح بىپايانى در خود احساس مىكنند، هيچكس به خودى خود بدون اجبار و اكراه از وطنخويش هجرت نمىكند و تا علتى از قبيل: طلبمال، جاه، آسايش بيشتر، فرار از دشمن يا مرض و بيمارى رخ ندهد، از آن هجرتنمىكند وطن رسول خدا قطعنظر از آن كه زادگاه و پرورشگاه آن حضرت بود، از جهت آن كه زمين مقدسى نيز بود و خانه خدادر آن قرار داشت، بسيار مورد علاقه آن وجود مقدس بود. پنجاه و سه سال نيز با آن آبو خاك انس گرفته بود; لذا هجرت از مكه برآن حضرت بسيار ناگوار آمد. سيزده سال در برابر آزار و اذيتهاى اهل مكه مقاومت فرمود و چون اهل مكه شايسته چنين رسالتىنبودند و با تمام قوا مانع از پيشرفت اسلام مىشدند و آنچه از ايشان ساخته بود، در آزار آن حضرت و مسلمانان دريغ نمىكردند،ديگر طاقت و توانايى براى مسلمانان نمانده بود; لذا با شدت علاقهاى كه به مكه داشت از آن جا هجرت كرد. عبدا(ص) حمراءمىگويد:
«درموقعى كه آن حضرت از مكه خارج مىشد، بعد از سوار شدن به مركب خويش، مكه را مخاطب قرار داد و چنين گفت: به خداسوگند بهترين و محبوبترين زمينها نزد خدا هستى و اگر من به ناچار رانده نشده بودم،هر آينه از تو بيرون نمىآمدم و تو راترك نمىكردم.»
سختگيرى اهل مكه
اهل مكه در دشمنى با آن حضرت كوتاهى نمىكردند، در كوچه و بازار و مسجد از استهزا و سنگپرانى و نظاير اينها كوتاهىنمىكردند، هرجا مسلمانى را پيدا مىكردند، حتى الامكان از شكنجه او كوتاهى نمىكردند، هنگامىكه آن حضرت و بنىهاشم درشعب ابوطالب محصور بودند، كفار مكه تصميم گرفتند مقاومت منفى را بر مبارزات مثبت ديگر خود بيفزايند، خريد و فروش وساير معاملات را با بنىهاشم ممنوع كردند، همه گونه ارتباطات را با بنىهاشم قطع نمودند، روزها مىگذشت كه آن وجود مقدسو ساير بنىهاشم غذايى بهدستشان نمىرسيد، از گرسنگى برخود مىپيچيدند، اگر كمكهاى شبانه بعضى از ياران و نزديكان نبود، اگر كوششهاى كودكى كه هنوز پانزده سال نداشت، نبود كه شبها در ميان خار و خاشاك به مكه مىآمد و مخفيانه غذابراىمحصوران مىآورد و گاهى غذا بر دوش داشتن او توام با زدوخورد و جراحتبرداشتن از كفارى بود كه مانع از بردن غذا بودند.اين كودك فرزند كوچك ابوطالب على(ع) بود، اگر استقامت رسول خدا و تقويت روحى محصوران از طرف آن حضرت و لطف خدانسبتبه آنها نبود، همگى مىمردند و اين سختىها در برابر درياى استقامت آن وجود مقدس ناچيز بود.
همه مىگويند: شكم گرسنه دين نمىفهمد، خردمندان گفتهاند كه: نخستبايد گرسنه را سير كرد، آن گاه با او سخن گفت; چونگرسنه چيزى نمىفهمد.
ملحد گرسنه و خانه خالى و طعامعقل باور نكند كز رمضان انديشدآيا رسول خدا و يارانش چنين بودند!؟
پركارى آن حضرت
استقامتى كه آن حضرت در برابر كار و كثرت مشغله از خود نشان داده است، موجب حيرت و تعجب خردمندان مىباشد، اگربخواهيم براى روح خستگىناپذير، يك مصداق حقيقى پيدا كنيم، جز آن وجود مقدس مصداقى ندارد. اگر كارى كه مردان پركارانجام مىدهند، را با كارهايى كه آن حضرت انجام مىداد مقايسه كنيم نسبتى ميان آنها نيست; هنگامى كه آن حضرت به مدينههجرت فرمود بيشتر اوقات آن حضرت در جنگ مىگذشت، مشغول تهيه مقدمات جنگ بود و در عينحال به تعليم مسلمانانمىپرداخت، مشغول تنظيم تشكيلات اسلام بود، به امور قضايى مسلمانان نيز رسيدگى مىكرد، رفع حوايج مسلمانان مىنمود،كسانى را به اين سو و آن سو براى تبليغ اسلام و احكام الهى اعزام مىداشت، سپاهيانى به جنگ كفار گسيل مىكرد كه عدد دفعاتآن به هفتاد رسيد، وحى بر آن حضرت نازل مىشد، فقرا و بىچارگان را دستگيرى مىفرمود، سفرا به اطراف مىفرستاد وسفيران خارجيان را مىپذيرفت، جواب سؤالات دينى و اجتماعى و فلسفى مسلمانان و كفار را مىداد.
و به عبارت ديگر: آن حضرت، هم قوه مقننه بود، هم قوه قضائيه و هم قوهمجريه; هم فرماندهى كل قوا را داشت، هم استاد و معلممردم بود. هم عابد و زاهد بود، هم مرد جنگ و نبرد. هم درپنجوقت امام جماعتبود، هم واعظ وخطيب، و علاوه بر تمامى اينكارها - كه به جز جنگ همه را در مكه نيز داشت، زخمزبان و استهزا و سخريه دشمنان و جاهلان را نيز تحمل مىفرمود. وتكتكاين كارها را نيز به طورى، خوب انجام مىداد كه گويى هيچكار ديگرى ندارد و تمام افكار خود را صرف آن كار كرده است تا آن را بهطورى منظم و صحيح انجام دهد كه هيچ گونه خلل و نقصى نداشته باشد.
مبارزه همه جانبه
مبارزه دامنه دار و شديدى كه آن حضرت شروع كرده بود و لحظهاى از آن دستبردار نبود. يكى از چيزهايى است كه عقول رامتحير كرده است و موجبمىشود همگى سر تسليم در برابراين نيروى بزرگ و اين اراده آهنين فرودآورند اين است كه: آنحضرتمبارزه همه جانبهاى داشت; با يهودى، بانصرانى، باگبر و مجوس مبارزه مىكرد، با بتپرست، با ستارهپرست، همباسفيدپوست، همبا سياهپوست در نبرد بود; هم با ارباب مخالف بود، همبا نوكر; هم با زن مخالفت داشت، هم با مرد; هم با پير در جنگ بود،همباجوان; هم با اعتقادات قلبى و باطنى مردم مخالف بود، هم با رفتار خارجى; به طور كلى آن حضرت يك تنه با تمام افراد بشر وتمام حركات و سكنات خلاف و ضد توحيدى آنها مخالف بود، زنده باد چنين همت عالى و چنين عزم راسخى كه كوههاى آهن وفولاد در برابرش خرد مىشوند.
عبادت آن حضرت
گفته شد آن حضرت با آن همه كار و كثرت مشغله، عابد و زاهد بود اگر كسى به عبادات آن حضرت بنگرد از تعجب انگشتبهدندان خواهد گزيد زيرا عبادات آن حضرت به حدى است كه اگر كسى بگويد بيشتر اوقات عمر آن حضرت بهعبادت خدا گذشته،گزافه نگفته است. از آن طرف اگر كارهاى ديگر آن حضرت را بنگريم مىبينيم كه 24 ساعتبراى آنها كم بود و وقت فارغى براىعبادت نداشته است. عبادات آن حضرت عباداتى بسيار سنگين بود كه ديگران از آن گونه عبادت عاجز بودند. ده سال بر روىانگشتان پا، خدا را عبادت نمود، بهحدى كه پاهاى مباركش ورم كرد و رنگ چهره نازنينش زرد شد، تا آن كه از طرف خداى تعالىاين آيه شريفه نازل شد:
«طلاه ماانزلنا عليك القرآن لتشقى; (5)
ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه در عبادت ما به سختى بيفتى.»
ساعتخوش آن حضرت ساعتى بود كه در برابرپروردگار مىايستاد و عبادت و پرستش مىنمود.
امام جعفر صادق(ع) مىفرمايد:
«آن حضرت در آغاز بعثتبه قدرى روزه مىگرفت كه گفته مىشد: او روزه است و افطار ندارد و سپس آن قدر مفطر بود، به حدىكه گفته مىشد: روزه نمىگيرد، سپس از اين روش دستبرداشت و يك روز در ميان، روزه مىگرفت، پسازآن، اين روش را تبديلبه روش ديگرى كرد.» (6)
و در عين حال با تمام اين گرفتارىها، شوهر و همسر خوبى براى زنانش بود، به طورى كه هيچ يك از حقوق آنها را پايمالنمىكرد، پيوسته زبانش در ذكر خدا بود، در هرنشست و برخاستى چندين مرتبه تسبيح و تهليل خدا را مىنمود و در عينحال، بهمنزل يارانش مىرفت و از بيماران عيادت مىكرد; عجب آن است كه زراعت هم مىنمود و درختخرما مىكاشت. استقامتى كه آنوجود مقدس در برابر صدمات و اذيتهايى كه به پيكر شريفش وارد مىآمد، يكىاز دشوارترين استقامتهاست; آن حضرتآسودگى و استراحت را از خود سلبكرده بود و در برابر انجام دادن فرمان خدا آنها را چيزى نمىشمرد.
ثبات در جنگ
درتمام مهلكهها، ثابت قدمترين سپاهيان خود بود، در هيچ نقطهاى از نقاط حساس جنگ ديده نشد كه آن حضرت قدمى به عقببردارد. هر نقطهاى كه جنگ خطرناكتر و خونينتر بود جايگاه آن حضرت آن جا بود اميرمؤمنان على(ع) با آنكه به دليرى وشجاعت مثل است مىفرمايد:
«وقتى آتش جنگ بسيار افروخته مىشد و كار بر ما سخت مىگرديد، به رسول خدا پناه مىبرديم.»
ثبات آن وجود مقدس بهترين تقويت روحى براى يارانش بود. كسانى كه از ميدان جنگ مىگريختند، بر اثر استقامت آن حضرتبار ديگر به ميدان بازمىگشتند. هنگامى كه كفار با سنگ، دندان آن حضرت را شكستند، از شدت درد بىهوش شد، ولى در ارادهخللناپذيرش تاثيرى نكرد، ثبات قدمش بيشتر و پايدارىاش فزونتر گرديد. در موارد مختلف، از جراحات وارده بر تن مباركشخمبهابرو نمىآورد،وقتى كه آن حضرت را سنگبارانكردند، از پاهاى مباركش خون روان شد.
از آغاز بعثت، ساعتخوش نداشت و روى استراحت و آسايش را نديد; پيوسته در شكنجه و عذاب به سرمىبرد، اگر اندكى در روشخود تخفيف مىداد، اين مشقتها و سختىها را نمىديد، كفار بارها خواستند كه حضرت اندكى در تبليغ اسلام تخفيف دهد، تاآنها دست از اذيت و آزار بردارند، ولى آن وجودمقدس بالاتر از آن بود كه به خاطر آسايش و استراحت، در اقدام خود سستى كند،ناراحتىها و شكنجهها را تحمل مىنمود و با جديتبه روش خود ادامه مىداد.
مقاومت در برابر اهانت
پايدارى و استقامتى كه آن حضرت در برابر بى احترامىها و جسارتها نمود نظير و مانند ندارد، كوچكترين بىاحترامى، مردانبزرگ و با اراده را از هدف باز مىدارد، بسيارى از مردم، به احترام وحيثيتخود بيشتر از جان خود علاقه دارند، دست از جان خودمىكشند، مبادا به آنها بىاحترامى شود، ولى پيامبراكرم از اين مردمان نبود، در راه هدف مقدسش،از همه احترامات و جاه وجلال، چشم پوشيد و در برابر همه بى احترامىها و استهزاها پايدارى كرد، اين خارهاى مغيلان كه بر تنش مىرفت، در عزم اوتاثيرى نداشت، قريش هرجا كه مىرسيدند، آن حضرت را استهزا مىنمودند، كودكان عرب در پى آن حضرت، هياهو مىكردند وبىاحترامى به آن حضرت به جايى رسيد كه شكمبه خون آلود گوسفندى را بر سر آن بزرگوار افكندند كه صورت مباركش رنگينشد. پيراهنهاى خود را تاب مىدادند و به گردن آن حضرت مىانداختند و آن وجود مقدس را از اين سو به آن سو مىكشيدند.تمام اين رنجها را بر خود هموار مىنمود. و كمترين خللى، در عزم راسخش روى نمىداد.
از ستم كفار قريش، به عشيره ثقيف پناه برد، پناهش ندادند، به بنىعامر پناهبرد، پناهش ندادند، به ربيعةالفرس پناه برد، پناهشندادند. من نمىدانم چهمىگذشتبر آن حضرت هنگامى كه به آن دونان پست فطرت پناه مىبرد و آن بدصفتان به چنين وجودمقدسى، پناه نمىدادند. اى كاش به همين پناه ندادن اكتفا مىكردند و آن مهمان عالى قدر را سنگباران نمىكردند تا از شدتدرد و تابش آفتاب بر زخمهايى كه سنگها بر بدن مباركش وارد آورده بود، به سايه ديوار باغى پناه برد، نه كسى بود كه برزخمهاىاو مرهم نهد، نه دوستى كه درددل خود را به او گويد، نه ياورى كه آن اراذل و اوباش را از او دور كند، ولى خداى توانا بزرگترين پناهاو بود،او دوست و ياورى و هدف و مقصودى جز خدا نداشت، طبيب و پرستار و آرزويى جز خدا نداشت.
سخن امام سجاد(ع)
امام سجاد(ع) در بيان استقامت آن حضرت چنين مىفرمايد:
«اللهم فصل على محمد امينك على وحيك ونجيبك من خلقك وصفيك من عبادك امام الرحمة وقائد الخير ومفتاح البركة كمانصب لامرك نفسه وعرض فيك للمكروه بدنه وكاشف في الدعاء اليك هامته وحارب في رضاك اسرته وقطع في احياء دينك رحمهواقصى الادنين على جحودهم وقرب الاقصين على استجابتهم لك و والى فيك الابعدين وعادى فيك الاقربين واداب نفسه في تبليغرسالتك واتعبها بالدعاء الى ملتك وشغلها بالنصح لاهل دعوتك وهاجر الى بلاد الغربة ومحل الناي عن موطن رحله وموضع رجلهومسقط راسه ومانس نفسه ارادة منه لاعزاز دينك واستنصارا على اهل الكفر بك حتى استتب له ماحاول في اعدائك واستتم لهمادبر في اوليائك فنهد اليهم مستفتحا بعونك ومتقويا على ضعفه بنصرك فغزاهم في عقر ديارهم وهجم عليهم في بحبوحةقرارهم حتى ظهر امرك وعلت كلمتك ولو كره المشركون; (7)
بارالها! بر محمد، امين وحيت و برگزيده از آفريدگانت و پسنديده از بندگانت، درود فرست كه پيشواى رحمت و قافله سالار خير وكليد بركت است، همچنان كه او براى انجام فرمان تو جان خويش را به مشقت انداخت و تن خود را در معرض شكنجه و آزار قرارداد و در راه دعوت به تو، با كسان خود درافتاد و براى خشنودى تو، با ايل و تبارش جنگيد و در راه زنده كردن دين تو، از خويشانشبريد و چون آنها دين تو را انكار كردند نزديكترين بستگانش را از خود دور كرد و دورترين مردم را، براى تسليم بودنشان به فرمانتو، به خود نزديك ساخت و بهخاطر تو، با دوران و بيگانگان، از در دوستى درآمد و با نزديكان و خويشاوندان از در دشمنى، وجانخود را براى رسانيدن پيام تو، فرسود و براى دعوت به آيين تو خسته نمود و به خيرخواهى حق پرستان، مشغول داشت.
و از زادگاه و محل آسايش خود، دست كشيده و به ديار غربت، هجرت نمود; براى آن كه دين تو را، عزيز گرداند و به يارى تو، بركافران حمله آورد تا آن چه، براى دشمنانتخواسته بود، به وقوع پيوست و آن چه براى دوستانت در نظر گرفتهبود، انجام شد، پسدر حالى كه از تو كمك گرفته و ناتوانى خود را به يارى تو، نيرومند كرده بود، بر آنان بتاخت و با آنها تا آسايشگاه خانههاشانجنگيد و تا نقطه استراحتشان، لشگر كشيد تا دين تو آشكار و سخنتبلند مرتبه گرديد، گرچه مشركان را خوش نيامد و بر آنانناگوار بود.»
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه70 محرم الحرام 1370 برابر با 18 آبان ماه 1329.
2.احقاف (46) آيه 35.
3.نساء (4) آيه 84.
4.ابن سعد،طبقات الكبرى، ج3، ص433، ط دار بيروت.
5.طه (20) آيه 1 و2.
6.بحارالانوار، ج16، ص270.
7.صحيفه سجاديه، دعاى دوم.