24- استقامت در ايمان و عقيده (1)
مقدسترين چيز
مقدسترين و شايستهترين مورد استقامت، استقامت در ايمان به خدا و عقيده راسخ است. هرچند موضوع هركدام از بحثهاىگذشته شاخهاى از اين ريشه مقدس بودند، ولى اهميت آن چنين اقتضا مىكند كه مستقلا نيز از آن بحث كنيم.
استقامت در هر مقصدى، تا حدى شايستگى دارد و تا اندازهاى پسنديده است، ولى استقامت در ايمان، حد و اندازهاى ندارد; هرچهبيشتر در اين راه استقامتشود و بر پايدارى و ثبات بيشتر افزوده شود، شايستهتر و پسنديدهتر خواهد بود.
ارزش هدف
مقدار ارزش هر هدف و مقصودى، محدود است و به اندازه ارزش آن بايد در رسيدن به آن كوشش نمود، كوشش و پايدارى بيشتراز مقدار ارزش هدف، نادانى و تعصب خواهد بود، ولى ارزش ايمان به خدا نامحدود و مقدسترين مقاصد است، از اين جهت،استقامت در آن حد و اندازهاى ندارد.
كسى كه در پىمقصدى روان است و در راه رسيدن به آن رنجها را تحمل مىكند، از آن جهت است كه خودش به آن هدف برسد واز آن بهرهمند شود. پس اگر از خود دستبردارد منتهاى جهالت و نادانى خواهد بود; چون بر خلاف آرزوى خود قدم برداشته است، ولى ايمان به خدا به قدرى عالى و مقدس و بالاست كه مرد با ايمان بايد خود را براى ايمانبخواهد، نه ايمان را براى خود.
بزرگترين و عالىترين مقامى كه مؤمن بدان مىرسد، همين مرتبه است كه دست از خود بشويد و به سوى او روان باشد، خودديدن را كنار بگذارد و پيوسته او را ببيند.
ايمان دروغين
اگر كسى دين و ايمان را براى خود بخواهد و آن را سايبانى قرار دهد كه در زير آن با آسايش زندگى كند و مادامىكه دين خدا را بهنفع خود مىداند تظاهر به ايمان و ديندارى بكند و هنگامىكه با منافع او سازگار نباشد و او را از رفتن به سوى شهوات جلوگيرىكند، دين و ايمان را كنار بگذارد، چنين كسى را نمىتوان مسلمان و ديندار ناميد وايمان او، ايمان دروغين مىباشد. هر قدمى كهبرمىدارد، براى شهوتپرستى يا پول است; خداپرست نيست و مقصدى جز جلب منافع ندارد و دين را وسيله جمع ثروت يا حفظثروتى كه از راه نامشروع اندوخته است قرار مىدهد تا وقتى كه دين سنگر خوبى براى اوست از آن دفاعمىكند و بدان تظاهرمىكند، ولى هنگامى كه دين به او گفت: اين ثروتى كه گردآوردهاى از راه نامشروع تهيه شده است و بايد به صاحبان اصلىاشبرگردانى يا از منافعى كه به دست آوردهاى بايد حق فقرا و بىچارگان را بدهى و گرنه پيشواى مسلمانان با قدرت از تو خواهدگرفت و به فقرا خواهد رسانيد، اينجاست كه دست از ديندارى برمىدارند و مىگويد: حرف حساب اين آخوندها چيست؟ چرانمىگذارند ما زندگانى كنيم؟ به آخوند دشنام مىدهند، چون تنها كسى كه حق فقرا و بىچارگان را از آنها مطالبه مىكند،آخوند است، به آخوند بد مىگويند، چون با شهوترانى و هرزهدرآيى ايشان مخالف است، با آخوند مخالفند چون او مىگويد: زنهركس از آن شوهرش باشد، نه از آن همه، اگر آخوند فاسدى را ديدند حكم كلى مىكنند و مىگويند: تمام آخوندها خرابند.
چه كسى با ايمان است؟
با ايمان كسى است كه در راه حفظ عقيده خود از هستى و ثروت خود صرفنظر كند، از جاه و مقام خود دستبكشد، جان خود راكه عزيزترين چيزهاست، كف دست نهاده، آماده فداكارى باشد، چنين كسى شايستگى دارد كه او را مؤمن و ديندار بخوانيم بههمان مقدار كه ارزش ايمان از ساير مقاصد بيشتر است، دزدان ايمان هم بيشترند، خطرات ايمان هم از آنها افزونتر است، پساستقامت درايمان و عقيده مشكلتر خواهد بود.
دزد ايمان
دزدان ايمان در هرلباسى هستند، گاه در لباس خويشان و دوستان درآيند و گاه در لباس بيگانگان و دشمنان، گاه در لباس زن وهمسر و گاه در لباس استاد و شاگرد، گاه در لباس زر، گاه در لباس زور، گاه در لباس باغ و بهار و صدها لباس ديگر كه ذكرشموجب تطويل است و نگهدارى سرمايه ايمان در برابر اين سارقين متعدد و تشخيص دزدى كه نقاب دوستى به صورت زدهستبسيار دشوار خواهد بود.
منصور عباسى
شبى منصور، خليفه مقتدر عباسى، يكى از اميران خود را خواست و از او پرسيد: در راه ما تا چه حد براى فداكارى آمادهاى، آن مردجواب داد كه، در راه خليفه از تمام هستى و ثروت خود چشم مىپوشم و سپس به سوى خانه خود شد، بار ديگر منصور احضارشكرد و پرسش خود را تكرار نمود، آن مرد جواب داد: در راه خليفه از مال و جان خود صرفنظرمىكنم، سومين بار كه منصوراحضارش كرد همان پرسش را نمود، پاسخ داد كه، در راه خليفه از مال و جان و ايمان خود دستبرمىدارم; آن گاه به او دستور دادكه بسيارى از فرزندان اميرمؤمنان على(ع) را سر ببرد. اين مرد متملق جانى احمق، جز روح تملق و چاپلوسى و جنايتكارى اوموجب ديگرى نداشت كه در راه مردى خودخواه و ستمكارى لئيم همچون منصور دوانقى، اين گونه قتلهاى فجيع را مرتكب شود، ايمان وقتى از قلب كسى رختبربستبه جاى او تملق جنايتكارى جاىگزين مىشود، دلهاى بىايمان اين قدر نادانند كه فكرسود و زيان خود را نمىكنند و خود را روسياه نزد خدا و خلق مىنمايند، ولى كسى كه در ايمان خود پايدار و ثابت قدم باشد نزدخدا و خلق روسفيد و هميشه سربلند است.
استقامت مؤمن
رسول خدا فرمود:
«المؤمن اشد في دينه من الجبال الراسية و ذلك ان الجبل قد ينحت منه و المؤمن لايقدر احد على ان ينحت من دينه شيئا; (2)
پايدارى مؤمن در حفظ ايمان خود از كوههايى كه به زمين ريشه دوانيده بيشتر و استوارتر است; زيرا از كوه تراشيده مىشود، ولىكسى را توانايى آن نيست كه اندكى از دين مؤمن بكاهد.»
مؤمن از همه چيز دستبر مىدارد تا دينش سالم بماند، نه مانند آن جنايتكار متملق كه براى تقرب به منصور، دست از دين خودبكشد.
ترس
كسانى هستند كه ترس و بيم، آنان را از ايمان باز مىدارد، اين دسته داراى ايمان مستقر و ثابتى نبوده و نيستند، بلكه ظاهرفرمايش پيامبر آن است كه: ايشان ايمان نداشتهاند و خود چنين مىپنداشتند كه ايمان دارند، اينها پستترين مردمانند، بلكه ازانسانيت دورند; زيرا به خودشان نيز علاقه ندارند، چون دوست داشتن معتقد اثرى از دوست داشتن خود مىباشد و لجاج به همينسبب پيدا مىشود، چنين كسانى بيشتر آلت اجراى مقاصد قدرتمندان و زورگويان مىباشند و اين گونه روحيه اغلب در پيرانيافت مىشود.
طمع
كسانى هستند كه از اينان قوىتر و بالاترند، در برابر زور و فشار پايدارى مىكنند و دست از ايمان خود نمىكشند، بلكه فشار، آنانرا در ايمان خود ثابتتر مىكند، ولى در برابر طمع به مال و جاه، شل مىشوند و ايمان خود را از كف مىدهند.
ابان بن سويد از امام صادق(ع) مىپرسد: چه چيز ايمان را در قلب استوار مىسازد؟ آن حضرت مىفرمايد:
«الذي يثبته فيه، الورع و الذي يخرجه منه الطمع; (3)
ورع و پرهيزكارى، ايمان را در دل استوار مىسازد و طمع، ايمان را از قلب بيرونمىكند.»
كسى كه دوستدار مال و جاه استباور نمىكند كه ايمانش از دستخواهدرفت، خود را قوى مىپندارد، ولى ايمان او به تدريجكممىشود و ضعيف مىگردد و بدون آن كه خودش ملتفتشود، ايمانش از دست مىرود، سرانجام مىفهمد كه در راه طمع وجاهطلبى، ايمانش بر باد رفته است; زيرا براى رسيدن به مقامى عالى يا حفظ آن مقام، هر عمل نامشروعى را انجام داده، محرماتالهى را مرتكب شده، بدبخت و سياهدل از كار بيرون آمده است. بسيارى بودند كه طمع آنان را به گرداب بدبختى و هلاكتسوقداد، در ابتدا زيان را نيز تشخيص مىدادند، ولى طمعشان نگذاشت كه به تشخيص خود عمل كنند.
زياد بن ابيه
وقتى كه معاويه با زياد بن ابيه از در تهديد و زورگويى درآمد، او مقاومت كرد و از وفادارى با امام حسن(ع) دستبرنداشت، ولىوقتى كه معاويه نقطه ضعف او را تشخيص داد و با وى از در دوستى و تطميع با جاه و مقام درآمد، كمكم با معاويه دوستشد ونسبتبه او وفادارى كرد و دست از امام مجتبى(ع) بشست و سرانجام از دشمنان سرسخت آن حضرت و پدر بزرگوارش گرديد وبسيارى از شيعيان را به طرز فجيعى به خاك و خون كشانيد.
عمر بن سعد
عمر بن سعد بن ابى وقاص براى آن كه به استاندارى رى برسد دامن خود را به خون جگرگوشه رسول خدا آلوده ساخت و خود رامخلد در آتش جهنم نمود و لكه ننگى بردامان خود نهاد كه تا دامنه قيامت پاك نخواهد شد. آن چه كه ابنسعد را به اين روسياهىو بدبختى كشانيد، طمع رياست و امارت بود; او از ابتدا زشتى و پليدى اقدام خود را مىدانست، ولى طمعش او را فريفت كه آنجنايت را مرتكب شود و سپس توبه كند، سرانجام موفق به توبه هم نشد و روسياه دو جهان گرديد، بر خلاف ابنسعد كسانى كه دربرابر جاه و مال مقاومت كردند و فريب آنها را نخوردند، سربلندى دو جهان را از آن خود كردند.
ابوذر
ابوذر از ياران با وفاى رسول خدا بود; از رفتار عثمان خليفه وقت انتقاد مىكرد، بر روش او خرده مىگرفت، عثمان براى آن كهابوذر را راضى كند دويست دينار طلا به وسيله دو تن از نزديكان خود براى او فرستاد; ابوذر از آن دو پرسيد: اين پول براى من بهتنهايى استيا براى همه مسلمانان؟ گفتند: براى تو است، گفت: عثمان اموال مسلمانان را به چه سبب به من مىدهد؟
گفتند: اين از مال خود خليفه است و ربطى به بيتالمال مسلمانان ندارد.
ابوذر گفت: من غنى هستم. گفتند: تو چيزى ندارى. گفت: همين جلى را كه در زير پاى من مىبينيد براى من بس است.
بزرگ منشى ابوذر بهترين ثروت او بود و احتياج به گرفتن اينگونه پولها نداشت. ابوذر از خردهگيرى بر عثمان دست نكشيد تاعثمان او را به بيابانى بىآب و گياه تبعيد كرد، ابوذر در آن بيابان ماند تا جان داد و هنگام مرگ كسى جزدختر هفتسالهاش بربالينش نبود، آرى خردهگيرى و انتقاد ابوذر از كارهاىعثمان، از ايمان بود.و عثمان به هرطريقى خواست ابوذر را راضى كند،نتوانست.
انتقاد در زمان ما
در زمان ما انتقاد يكى از وسايل اكتساب شده است و سخن گفتن از روى ايمان رختبربسته، پايدارى و استقامت در ايمان از ميانرفته است، و نتيجه آن است كه ما مسلمانان به اين روز سياه نشسته و در خرابه مسكن گزيدهايم، بعضى از مسلمانان براى خاطرمنافع مادى، از ايمان خود دستبرداشتند، ولى بختبد آنان را از همان منافع نيز محروم كرد، اكنون مسلمانان، فقيرترين وبىكسترين ملل عالم هستند، حتى آن چه را كه از خودشان است، دشمنان نمىگذارند بهرهبرگيرند، نفوذ خارجيان در هركشورى از كشورهاى اسلامى، به وسيله چند مسلمان نماى خيانتكار بىايمان مىباشد، اينان اگر در برابر بيگانگان مقاومتمىكردند اكنون به آقايى سرافراز بودند، نه به نوكرى، شنيدم مسلمان نماى نادانى افتخار مىكرد كه تجريش پسر ميليسپو (4) ،هنگام كودكى در دامان او ادرار كردهاست! خاك بر سر تو اى مرد پست فطرت احمق.
وقتى بود
زمانى مسلمانان سر افرازترين ملل جهان بودند; زيرا ايمان داشتند و در راه ايمان خود پايدارى و فداكارى مىنمودند. هنگامى كهاستقامت در ايمان از ميان آنها رختبربست، دشمن بر ايشان تسلط يافت، بدبختى ما مسلمانان به حدى است كه هنوز مقداربدبختى خود را ادراك ننمودهايم، آيا مسلمانان مىدانند كه غربيان با چشم حقارت بديشان مىنگرند؟ مادامىكه بى ايمانى درميان مسلمانان باشد، جز سياه روزى نصيب ديگرى ندارند، همه كشورهايشان پايمال ستوران بيگانگان خواهد بود، ثروتشان را بهيغما مىبرند، ناموسشان را بهاسارت مىگيرند، خودشان را به بردگى استثمار مىكنند، آيا بردگى جز اين است كه كسى از خوداختيارى نداشته باشد؟ به طور مستقل نتواند فكر كند؟ اراده و افكارش تحتتاثير ديگران باشد؟ هر طور آنها بخواهند، بگويد وبكند؟ ولى آنچه خود بخواهد، نتواند انجام دهد؟ خدا مىداند كه مرا شرم مىآيد كه موقعيت كنونى مسلمانان را قدرى روشنكنم، تا كى بايد اختيار مسلمانان سرا ياعلنا دستديگران باشد؟
جوابش واضح است: تا وقتى كه ايمان از دست رفته خود را دوباره بهدستآورند، اسلام، مسلمانان را بر همه كس مقدم داشته است، ولى فساداخلاق برمسلمانان طورى چيره گشته كه خود آنها، بيگانگان را برتر از خود مىدانند، بلكه يكعده پستفطرت، اينسخنان را شعار خود قرار داده و برادرانخود را تنقيد مىكنند. بسيارى از ملتهاى كوچك به واسطه فداكارى و ازخودگذشتگى،استقلال واقعى به دست آوردند، جز مسلمانان كه به استقلال صورى دلخوشند. هر كشورى از كشورهاى اسلامى به اندازهاى دربدبختى و فساد غوطهور است كه حد ندارد، گويا مسلمانان به سرنوشت كشورشان بىعلاقه هستند كه همت نمىكنند تا دستيكمشت زمامدار فاسد و خيانتكار را از كشور خود قطع كنند.
عرب قبل از اسلام
عرب قبل از اسلام در بدترين حالات به سر مىبرد; پستترين ملل عالم بهشمار مىرفت; فساد داخلى و اخلاقى به حدى در عربزياد بود كه روزبهروز نابودى و فنا به ايشان نزديك مىشد، قتل و غارتگرى، ناموس دزدى، خيانت، تعدى، شهوت رانى، رباخوارىو بادهگسارى، از امور عادى به شمار مىرفت، آفتاب اسلام طالع شد، دلهايى كه پر از ظلمت فساد بود به نور ايمان روشن گرديد،مسلمانان سر بلندترين ملل عالم گرديدند، بيگانگانى را كه سرزمين آنها را در اختيار داشتند شكست دادند و خراجگذار خودنمودند، قرنها در كمال آقايى به سر بردند، همين كه در ايمان آنها فتور و سستى رخ داد از قله عزت به سراشيبى ذلت، سرازيرشدند و هم اكنون با سرعت از فراز به نشيب مىروند، تفرقه و نفاق در ميان مسلمانان به حدى است كه هيچيك از ملل اسلام بايكديگر همكارى نمىكنند، گاه به زبان مىگويند، ولى در عمل احتراز مىكنند، همكارى در ميان مسلمانان يكملت هم نيست،آنها هم از يكديگر پشتيبانى نمىكنند بلكه به كمك دشمن برهم مىتازند.
كشورهاى عرب
تمام كشورهاى عربى در اين نبرد (5) اخير نتوانستند بر كشورى نيمميليونى پيروز شوند، بلكه شكستخوردند، چرا؟ چون نفاقداخلى داشتند، چون به يكديگر حسد مىورزيدند، چون زمامداران خيانتكار داشتند،چون كه از خود اختيارى نداشتند، بىايمانى اختيارشان را به دست ديگران داده بود. اىكاش مسلمانان ازاين خواب بيدار مىشدند و اندكى به خود مىآمدند و ضعفكنونى خود را در نظر مىآوردند و به حال خود چارهاى مىكردند.
وا اسفا مصر كو، بصره و عمان كجاستبلوچ و قفقاز و هند، برمه و تازان كجاستمراكش و اندلس، مسقط و سودان كجاستدور چرا مىرويم، كشور ايران كجاستبلخ و بخارا چه شد، مرز خراسان كجاستنه پاسبان در حدود، نه در ثغور استسداگر مسلمانيا، موافقت پيشه كننفاق، شرك است و كفر، زكفر انديشه كنخار مغيلان كفر، ريشه كن از تيشه كنحمله به روباه خصم، چو شير از بيشه كنخون همه دشمنان، بگير و در شيشه كنقدرقلى بك كجاست كه داد مردى دهدتا نگذشته است وقت، ز جاى برخيز هانگرفته بر دستسر، فكنده در پاى جانچون دم شمشير تيز، چو گرز آهنگرانآتش دم چون تفنگ، تيز به كف چون كمانچو تيغ پهلو شكاف، چو توپ آتشفشانآفت روباه و خرس، از دو طرف چون اسد
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه20 محرم الحرام 1370 برابر با 11 آبان ماه 1329.
2.بحارالانوار، ج64، ص299.
3.بحارالانوار، ج 67، ص304، ح 19.
4.دكتر ميليسپو مستشار كل مالى ايران كه به موجب قانون مصوب 1301 در امور مالى ايران داراى اختيارات غير محدودى شدهبود، اين اختيارات در سال 1306 پايان يافت و چون براى تجديد آن توافقى حاصل نگرديد، دوره قانونى اختيارات ميليسپو و ديگرمستتشاران آمريكايى به پايان رسيد. (مصحح)
5.نبرد بين اعراب و اسراييل.