بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

20- استقامت در گرفتن حق خود (1)

نهمين موردى كه استقامت در آن بسيار پسنديده است، بلكه تا اندازه‏اى زندگى فردى و اجتماعى بشر به آن بستگى دارد، پايدارىدر گرفتن حق خود از غاصب زورگو و حيله‏گر و ستمكار است. زيرا هر اندازه كه استقامت در آن محكم‏تر و استوارتر گردد، حياتاجتماعى پرارزش‏تر و عالى‏تر خواهد شد. بهترين راه براى از بن كندن ريشه‏هاى ظلم و تعدى همانا استقامت در برابر ظالمان ومتعديان است.

علت ظلم

ستمكاران و درندگان تا ندانند كه در تعدى و ظلم خودچيره هستند دست‏به غارت و چپاول دراز نمى‏كنند، يا اگر دريابند كهنيروى استقامت و پايدارى ستمديدگان و مظلومان بالاخره كمر آن‏ها را خواهد شكست و طعمه را از حلقوم آن‏ها بيرون خواهدكشيد، دراين انديشه نخواهند رفت كه مال كسى را ببرند يا حق او را پايمال كنند. خداى‏تبارك و تعالى در قرآن مى‏فرمايد: «خذواما آتيناكم بقوة‏» (2) مظلوم بايد آن قدرمقاومت كند تا حق خود را از غاصب بگيرد; اگر ستمديدگان آرام ننشينند، روح ياس ونوميدى را به خود راه ندهند. و با خود نينديشند كه ظالم كجا و من كجا، او تواناست و من ناتوان، او نيرومند است و من ضعيف،بلكه پيوسته بكوشند تا حق خود را از غاصب بگيرند، زورگويى و غصب حقوق، از آن ديار رخت‏خواهد بست. مظلومان بايد بدانندكه قدرت‏هاى ديگرى هستند كه مى‏توانند آن‏ها را برضد غاصب برانگيزانند و از آن قدرت‏ها به‏سود خود استفاده كنند.

پندار زورگويان

زورگويان مى‏پندارند كه قدرت فقط در زر و زور خلاصه مى‏شود، ولى اگر بدانند كه قدرت زارى به مراتب قوى‏تر و شكننده‏تر از آندو است، به ظلم و ستم دست نخواهند زد. حق و عدالت‏خودبه‏خود قدرتى دارد كه هر نيرويى را خرد مى‏كند ولى ستمديدگان ازچنين قدرتى استفاده نمى‏كنند، بلكه با ياس فراوان و نوميدى كامل در بستر ناراحتى مى‏آرمند; لذا به حق خود نمى‏رسند;مظلومان بايد بدانند كه بزرگ‏ترين قدرت‏هاى جهان (قدرت خدا) پشتيبان آن‏هاست، قدرتى كه مى‏تواند هر زورگويى را به جاىخود بنشاند و دست هر متجاوزى را قطع كند. اسلام مى‏فرمايد:

«الغاصب يؤخذ باشق الاحوال;

كسى كه حق كسى را برد، با سخت‏ترين وضع بايد از او پس‏گرفته شود.»

اسلامى كه تمام دستوراتش بر اساس رافت و مهربانى نهاده شده درمورد غاصب اجراى شديدترين مجازات‏ها را روا شمرده است.آرى، خود اين هم رافت و رحمتى است‏براى جهان و جهانيان; زيرا وقتى غاصب ديد كه چنين شام‏سياه و خطرناكى در انتظاراوست هيچ وقت‏خيال ظلم و تعدى را در سر نخواهد پرورانيد.

استدلال زورگويان

زورگويان براى خود دليلى دارند و آن جمله: «الحق لمن غلب; حق با زورگوى پيروزمند است.» زورگويان مادامى‏كه به خطاى ايناستدلال پى‏نبرند، به ظلم و تعدى خود ادامه مى‏دهند، ولى همين كه پنجه عدالت، گلوى آنان را فشرد و چكش الهى مغز آن‏ها رادر دماغشان فرو ريخت، خواهند دريافت كه آن استدلال، خطا بوده است، چنين نيست كه هرچه حرص و خودپرستى آن‏هابخواهد بايد انجام شود.

پايدارى مظلوم

پايدارى مظلوم ضعيف در برابر ظالم قوى دو مطلب را بر آن دو آشكار مى‏كند. كه اگر آن‏ها از آغاز آن را مى‏دانستند، نه ظالمستم مى‏كرد و نه مظلوم تسليم ستمكار مى‏شد. يكى آن كه آن قدر كه پنداشته مى‏شد ظالم قوى و نيرومنداست، نبوده، بلكهنيرومندى او مانند شير برفى و توپ توخالى بوده‏است. ديگر آن كه آن قدر كه گمان مى‏رفت مظلوم ضعيف و ناتوان است ناتواننبوده است.

ضعيف نبايد بينديشد كه براى زورگو، همه‏گونه وسايل پيروزى فراهم است‏و خودش هيچ ندارد، در نتيجه دست از مبارزه وپايدارى در گرفتن حق‏خود بردارد; چنين فكرى مظلوم‏را به نيستى و نابودى سوق خواهد داد وآزمندان و طمع‏كاران ديگر را برمى‏انگيزاند كه بر او بتازند و با قيمانده‏اى كه دردست اوست از او بستانند، حتى حيات او در معرض زوال و نيستى قرار خواهدگرفت.

كوشش در برابر غاصب

كوشش كردن در برابر غاصب، زيباست و خود اين كوشش پسنديده مى‏باشد، هرچند اميدى براى رسيدن به حق نباشد. كوششو فداكارى در چنين راهى (مبارزه با زورگويان غاصب) مورد رضاى خداست، بلكه هرخردمندى آن را پسنديده مى‏داند، ولى البتهنقشه مبارزه را بايد به طرزى دقيق تهيه كرد و راه‏عقلانى را در كيفيت مبارزه انتخاب نمود.

فدك

پس از وفات رسول خدا ابوبكر رييس حكومت مسلمين شد و قدرتى كه رسول خدا ايجاد كرده بود در دست گرفت و آن را در ضبطكردن ملك طلق يگانه پاره تن رسول خدا فاطمه زهرا به كار برد و فدك (3) فاطمه را غصب كرد، به گمان آن كه اگر فدك در دستفاطمه باشد آن را در راه خلافت‏شوهرش على(ع) به كار مى‏برد و حكومت از دست ابوبكر خارج خواهد شد، ولى فاطمه در برابر آنقدرت كه هم سياسى بود و هم مذهبى تسليم نشد و براى گرفتن حق خود با ابوبكر به مبارزه پرداخت. نخست فاطمه نزد ابوبكر كه چرا فدك را كه پدر بزرگوارش به او بخشيده بود (5) و دردست او بوده غصب كرده است؟ فاطمه برسخن خود نيز گواهانى آورد، ولى ابوبكر از تعدى خود دست نكشيد و به روش خود ادامه داد، فاطمه دومين دعوى خود را اقامهنمود و بيان داشت كه فدك از بابت‏خمس و حق ذوى‏القربى از آن اوست. ابوبكر از پس دادن فدك سرپيچى كرد; فاطمه پافشارىنمود وسومين دعوى را در مسجد رسول خدا درمعرض افكار عمومى اقامه كرد وبيان داشت كه فدك را از پدر بزرگوارش به ارثمى‏برد و اصحاب پدرش را به‏كمك طلبيد; افكار عمومى متشنج‏شد و به نفع فاطمه مظلوم تكانى خورد، ولى قدرت ابوبكر وزيركى او اين بار هم نگذاشت كه فاطمه به حق خود برسد، در همان گيرودار فاطمه در اثر تحمل مصايب ناگوار از دنيا رفت وموقعيت متزلزل ابوبكر تثبيت‏شد، ولى تاريخ، رفتار ظالمانه ابوبكر را با يگانه دختر پيامبر فراموش نخواهد كرد، ابوبكر از قدرتىكه رسول خدا ايجادكرده‏بود به زيان دخترش استفاده كرد!

هنگامى كه حكومت‏به دست عمربن خطاب افتاد خواست فدك را به اميرمؤمنان على(ع) برگرداند! هارون الرشيد كه به پادشاهىرسيد خواست فدك را بر گرداند! ولى چه سود، نوش دارويى بود كه پس از مرگ به سهراب رسد.

ذلت را نبايد تحمل كرد

از رسول خدا نقل است كه فرمود:

«من اعطى الذلة من نفسه طائعا غير مكره فليس مني; (6)

آن كس كه بدون اكراه زير بار خوارى برود از من نيست.»

مسلمانانى كه تسليم نيرومندان مى‏شوند و حق خود را از آنان نمى‏گيرند، به‏موجب اين نص، از رسول خدا دورند، اينانند كهخوارى را براى خود مى‏خرند; شگفتى اين‏جاست كه ما اين روش را از كارهاى پسنديده مى‏دانيم و غصه خوردن را از افتخاراتخويش مى‏شماريم و مى‏گوييم: ظالم را به خدا واگذار كردم! در صورتى كه خداوند ما را به گرفتن حق خود از ظالم فرمانداده‏است. به خاطر دارم كه از گفته‏هاى بزرگان دين است كه فرمود:

«لعن ا(ص) قوما لم ياخذ الضعيف حقه من القوى; (7)

خدا آن مردمى را نمى‏آمرزد كه ضعيف آن‏ها حقش را از نيرومندان نگيرد.»

و لو حكومت آن‏ها حكومت ظالمانه و غاصبانه باشد.

پاره‏اى از فلاسفه را عقيده بر آن است كه در آغاز بايد مظلوم را از ميان برداشت آن‏گاه ظالم را; زيرا وجود مظلوم، ظالم ايجادمى‏كند تا مظلوم خود را ناتوان و ضعيف نشان ندهد، ظالم در مقام ربودن حق او برنخواهد آمد، ما هرچند به طور كلى با نظريهاين فيلسوف موافق نيستيم، ولى ترديدى نيست كه بسيارى از ستمكاران از اين قبيلند، تا ناتوانى كسى را ندانند به او نمى‏تازند.

مقاومت‏شتربان در برابر خليفه

منصور، خليفه عباسى پادشاهى بسيار مقتدر بود. براى سفر حج‏شترانى از «عمران ساربان‏» كرايه كرد و قيمت را مطابق قراردادنپرداخت، عمران مطالبه حق كرد، بدو اعتنايى نشد،عمران از قدرت و سلطنت منصور نهراسيد و با جديتى‏هرچه تمام‏تر درمقاممطالبه حق خويش برآمد، وقتى كه منصور به مدينه رسيد عمران نزد قاضى كه نامش «محمد بن عمران طلحى‏» بود شكايت كرد،قاضى كه در نظرش شاه و گدا يك‏سان بودند دبير خود را خواست و گفت: احضاريه خليفه را بنويس! دبير ترسيد و گفت: خليفهخط مرا مى‏شناسد امر فرماييدكه ديگرى بنويسد. قاضى كه مرد دليرى بود گفت: بايدخودت هم آن را به خليفه برسانى. دبيراحضاريه را نوشت و به سوى جايگاه‏سلطنتى رهسپار شد وفرمان قاضى را به خليفه رسانيد. منصور با آن كه مردى بود بسيارخودخواه، ولى در برابر احضاريه قاضى صولتش شكست وبه‏ربيع (دربان خصوصى خود) گفت: من به دادگاه مى‏روم، ولى اگر قاضىمرا احترام كرد و با ديگران فرق‏گذاشت او را خواهم كشت، او بايد مرا در اين وقت‏با ديگران يك‏سان ببيند. قاضى در مسجد پيامبرنشسته بود كه خليفه وارد شد و او را در حضور خود در كنار عمران ساربان نشانيد; عمران شكايت‏خود را بازگفت، خليفه كه مرعوبآن قضاوت بى‏آلايش شده بود به جرم خود اعتراف كرد; قاضى حكم كرد كه در همان مجلس بايد حق ساربان را بپردازى! خليفهپرداخت و از جاى خود بلند شد و رهسپار محل خويش گرديد، اين بار هم قاضى با او هم چون مردمان ديگر رفتاركرد و موقعبرخاستن و بازگشتن، از او احترامى نكرد.

پايدارى فرد ضعيف در برابر شخص قوى، هرچه طول بكشد مبارزه را آسان‏تر مى‏كند، زيرا نقاط ضعف قوى، كم‏كم آشكار شدهحمله بر آن آسان و مؤثرتر مى‏گردد در اين هنگام است كه مظلوم مى‏تواند حق خود را از ظالم بگيرد تنها چيزى كه موجبموفقيت مظلوم است همانا تسليم نشدن در برابر ظالم است. مظلوم بايد با فكر و تامل نقشه پس‏گرفتن حق را تنظيم كند و برظالم بتازد; گاه شود كه در اثر مبارزه ضعيف با قوى، سرانجام جريان معكوس گردد; يعنى ضعيف در اثر اتكاى به خدا و نيروىاستقامت، قوى گردد و قوى در اثر خودخواهى و اتكاى به زور و زر خود، ناتوان شود.

فرمايش رسول خدا

از رسول خدا نقل است:

«احرص على ماينفعك واستعن با(ص) ولاتعجز;

آن چه كه براى تو سودمند است‏بر آن اقدام كن و از خداوند كمك بخواه و عجز به‏خود راه مده.»

از اين كلام فهميده مى‏شود كه خداى تعالى يار كسانى است كه در پى گرفتن حق خود برآيند و ناتوانى را از خود دور كنند; زير بارظلم نرفتن و با ظالم مبارزه‏كردن و تسليم در برابر تمايلات زورمندان نشدن هميشه شيوه بزرگان دين بوده است.

امام حسين(ع)

حسين بن على(ع) در برابر ظلم و قدرت يزيد تسليم نشد و زير بار ظلم نرفت و آن قدر در نبرد با آن ستمكار كوشيد تا با شرافت ومردانگى جان داد، حسين(ع) در ميدان نبرد فرياد زد: «مرگ و كشته شدن بهتر از زندگانى با ننگ و زير بار ظالم رفتن است.» (8)

انواع زورگويان

زورگوى ستمكار، گاه حق يك تن را مى‏برد و گاه حق چندين تن را چنان‏چه ديكتاتورها و مستبدان از اين دسته‏اند. ديكتاتور گاهىشوهرى است كه حق زن و فرزند خود را پايمال مى‏كند، گاه مالكى است كه حقوق دهقانان خود را غصب مى‏نمايد، گاه متنفذىاست كه حق هم‏قطاران يا هم‏شهريان خود را مى‏برد، گاه حاكمى است كه كشورى را فداى مطامع پست‏خود مى‏كند. دراين حالاگر مظلومان دست‏به دست‏يك ديگر ندهند و اختلاف داخلى و اغراض شخصى‏را كنار نگذارند و در نابودى آن ظالم وستمكارنكوشند، به طور يقين سزاوار چنين حكومتى هستند، زيرا يك تن از چند تن ضعيف‏تراست وعلت قلدرى او نقاط ضعفىاست كه در آن چند تن يافت‏شده و آن ظالم آن‏ها را تشخيص داده و از همان راه بر آن‏ها تاخته است، خاك بر سر آن جمعيتىبكنند كه نتوانند نقاط ضعف خود را سد كنند، در نتيجه به طور دسته جمعى گرفتار ظلم ظالمان و ستم ستمكاران گردند.

سوم آن است كه چندتن حق چندين تن را مى‏برند; حزبى كه در اقليت است زمامدار مى‏شود و حكومت پرولتاريا تشكيل مى‏دهدو ملتى را اسير و برده خود مى‏كند; ملتى قوى كه به واسطه قوت خود بر ملتى ضعيف و ناتوان مى‏تازد و آن را استعمار و استثمارمى‏كند و سال‏ها در زير پنجه شكنجه و آزار خود نگاه مى‏دارد، از اين دسته است.

وظيفه ملت‏هاى ستمديده

ملت‏هاى ستمديده بايد كوشش كنند و فداكارى و از خود گذشتگى به خرج دهند تا شانه خود را از زير بار ستمكاران خالى كنند،بلكه بر آن‏ها بتازند و انتقام خود را بگيرند; هرگاه شرف و مردانگى درمظلومان باشد، ستمكاران نمى‏توانند حق آن‏ها را غصبكنند.

چنان چه اگر روى منافع خصوصى، روح تسليم شدن و زير بار ظلم رفتن درايشان يافت‏شود، بايد منتظر نابودى و اضمحلال خودباشند.

فينيقى‏ها براى حفظ تجارت و ثروت خود در برابر مهاجمان ايستادگى نكردند و نابود شدند. آمريكايى‏ها در برابر انگليسى‏هاىغاصب مقاومت و پايدارى كردند و آنان را از خاك خود راندند و بر جهان تسلط يافتند. اعراب كه پايمال ستوران ايران وروم بودندآفتاب اسلام كه برايشان تابيد و روح استقامت و پايدارى را در آن‏ها زنده كرد، حق خود را از زورگويان گرفتند و بر آن‏ها چيره‏شدندو آنان را فرمان بردار خود كردند. مادامى كه اين‏گونه صفات درمسلمانان يافت مى‏شد سيادت جهان از آن ايشان بود و همين كهاين صفات از ميان ايشان رخت‏بربست، سيادتشان نيز از دست رفت و مورد استعمار و استثمار ديگران گرديدند و بدين روزگار سياهافتادند. اگر بار ديگر مسلمانان خود را بدان صفات نيارايند، تسلطكفار و تعدى ايشان به مسلمانان هم چنان باقى خواهد بود، يا بهتعبير معروف، همين آش است و همين كاسه. اگر اين استعماركننده برود، استعماركننده ديگرى به جاى او مى‏آيد.

تحويل در حكومت‏ها

روزى بود كه بر هر كشورى پادشاهى مستبد حكومت مى‏كرد و ملت را زرخريد و برده خود مى‏پنداشت، همين كه روح آزادگى وزير بار ظلم نرفتن در اغلب مردم پيدا شد آن شاه را از تخت‏به زير آوردند و به ديار نيستى فرستادند. انقلاب‏هايى كه در جهان روىداده بيش‏تر براى آن بوده است كه قلدرى مى‏خواسته مطابق دل‏خواه خود برمردم حكومت كند و مردم زير بار ظلم وستم اونمى‏رفتند.

همت معتصم عباسى

در شهر عموريه كه از بلاد روم بود ظالمى بر زنى مسلمان ستمى روا داشت، آن زن، معتصم پادشاه مسلمانان را به كمك طلبيد،ظالم او را مسخره كرد و گفت: تو كجا و معتصم كجا؟ كى معتصم گوشش بدهكار اين حرف‏هاست؟ مسلمانان اين گفت‏وگو را بهمعتصم رسانيدند، معتصم به كمك آن زن شتافت و آن قدر كوشيد و نبرد را ادامه دادتا عموريه را تصرف كرد و حق آن زن را به اوبرگردانيد.

اى كاش روح آن زن مسلمان درميان مسلمانان زمان ما بود! اى كاش غيرت و مردانگى معتصم درزمامداران امروز عالم اسلاميافت مى‏شد، به يك زن مسلمان در كشور بيگانه ستمى روا داشتند و معتصم آرام ننشست و آسايش را بر خود حرام شمرد تا آن زنرا به حق خود رسانيد، اكنون به بيش‏تر مسلمانان در كشورهاى خودشان توهين مى‏شود، حقوقشان پايمال مى‏گردد، ناموسشانبرباد مى‏رود، ولى زمامداران مسلمان‏را كك هم نمى‏گزد، دويست‏سال است كه مسلمانان زمام اختيار را از كف داده‏اند، هيچ در اينفكر نيستند كه قدرت از دست رفته را باز آرند، فقط چندتنى سخنانى به زبان مى‏گويند يا مى‏نويسند كه شايد درمغز گوينده ونويسنده هم كوچك‏ترين اثرى نداشته باشد، چه برسد به شنونده و خواننده. خدا كند كه سخنان من از اين‏گونه حرف‏ها نباشد،خدا خودش مى‏داند كه من اين سخنان را از قلبى سوزان و جگرى گدازان مى‏گويم و از خدا خواستارم كه اين سخنان را درخودم ودر ديگران مؤثر گرداند تا شايد بتوانيم اين جامه خوارى و ننگ را از تن بيرون كرده و لباس پرافتخار آقايى و سيادت را بر تن كنيم،اگر هرمسلمانى با خود قرار بگذارد كه حق خود را از زورگو و غاصب بگيرد، جامعه مسلمانان نيز مى‏تواند حق خود را از كسانى كهحقوق جمعيت مسلمانان را غصب كرده‏اند بگيرد; زيرا جامعه از افراد تشكيل مى‏شود; فرد كه توانا و درست‏كار و مبارز بابيدادگران بود، جامعه نيز توانا و درست‏كار و مبارز با بيدادگران مى‏شود. فرد كه ضعيف و خيانت‏كار شد، جامعه نيز چنين مى‏شود. من به كسانى كه به دولت دشنام مى‏دهند و دستگاه حاكمه را به باد انتقاد مى‏گيرند مى‏گويم: دولت از همان جامعه‏اى است كه برآن حكومت مى‏كند، همين جامعه فاسد قدرت را به دست دولت داده، زيرا مى‏بيند با آن كه دستگاه حاكمه از هيات دولت گرفته تاكارمندان جزء، در تغيير و تبديل است، ولى فساد دستگاه باقى است، چون افراد به فساد خود باقى هستند. كسانى كه خيال اصلاحرا در سر مى‏پرورانند بايد اول افراد ملت را اصلاح كنند; زيرا با اصلاح ملت، دستگاه حاكمه خودش اصلاح مى‏شود، زيرا نفوذدستگاه حاكمه بر ملت هم‏چون پركاهى است كه بر سيلابى قرار داشته باشد، سيلاب كه به هرسو برود، كاه هم به همان سوىمى‏رود و توانايى‏مخالفت و مقاومت‏با سيلاب را ندارد.

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه 22 ذى‏الحجه 1369 برابر با 13 مهرماه 1329.

2.بقره (2) آيه 93.

3.فدك دهى بود نزديك مدينه به فاصله ده روز راه تقريبا شانزده فرسخ و داراى چشمه‏اى پرآب و درختان خرماى بسيار بود.

4.سيرة الحلبيه.

5.در مسنداحمد از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه: هنگامى‏كه آيه «وآت ذا القربى حقه‏» نازل‏شد رسول خدا فاطمه رامخاطب قرار داده و فرمود «فدك از آن تو باشد.»

6.بحارالانوار، ج‏74، ص‏162، ح‏181.

7.در نامه 53 نهج البلاغه (نامه حضرت به مالك اشتر) چنين آمده است: «فاني سمعت رسول‏الله يقول فى غير موطن: لن تقدسامة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى.»

8.بحارالانوار، ج‏44، ص‏192، ط بيروت.

back indexnext