19- استقامت در تهذيب خويش (1)
استقامت در تهذيب (پاك كردن خود از بيمارىهاى روحى) يكى از برجستهترين صفات است. هر كسى به حسب محبت فطرى كهبه خود دارد خواهان آن است كه مهذب، يعنى پيراسته از صفات رذيله و آراسته به صفات حسنه باشد، ولى در اين فكر، استقامتندارد; به اين معنا كه هيچ وقت اين فكر را به مرحله عمل نمىآورد، يا اگر آن را به عمل نزديك نمود، به كوچكترين مانع كهبرخورد كند، از آن دستبرداشته و به همان حالت اوليه يا دو قدم عقبتر برمىگردد. فقط اشخاص معدودى هستند كه مىتوانندزنجيرهاى موانع را بشكنند و خود را مهذب كنند.
بزرگترين قدم اصلاح
تهذيب، بزرگترين قدم اصلاحى است; زيرا اصلاح فرد، مقدمه اصلاح جامعه خواهد بود; چون جامعه از افراد تشكيل مىشود، فردكه مهذب و پيراسته از هر عيب و نقصى شد، جامعه نيز مهذب مىگردد. افراد هر جامعه قبل از همه چيز بايد بكوشند كه خود رااصلاح و تهذيب كنند كه هر كس بايد بار خود را خود به دوش بكشد و به منزل برساند. هيچ كس نبايد اصلاح خود را به گردنديگرى بيندازد; زارع بايد خودش را اصلاح كند، ارباب بايد خودش را تهذيب نمايد، طبيب بايد خودش را پاك كند و هم چنينآخوند و مامور دولت و ساير قشرهاى مردم هريك فرد فرد بايد بكوشند تا خود را از نقايص پيراسته و به كمالات آراسته بنمايند، آنوقت جامعهاى آراسته و صالح پيدا خواهد شد، چون جامعه صالح آن است كه طبيبش وظيفه خود را به خوبى انجام دهد، كشاورزو پيشه ورش درستكار باشند، اربابش ستمكار نباشد و با رعايا به عدالت رفتار كند، آخوندش ريا كار نباشد، ماموران دولتشرشوهگير نباشند و همچنين ساير دستههاى آن هر يك در رشته خود خيانت نورزند. آن گاه است كه تمام افراد جامعه، همه شيرينكام و خوشبختخواهند بود و يك تن ناراضى و تلخكام در آنان يافت نخواهد شد.
اصلاح فرد
گاهى اصلاح يك فرد موجب اصلاح جامعه مىشود، همان طورى كه گاهى فساد فردى موجب فساد و بدبختى جامعه مىشود،حكومت افاضل كه افلاطون آن را فرض كرده و اسلام پايه تشكيلات خود را بر آن قرار داده آن است كه پاكترين و درستكارترين وبا فضيلتترين افراد هرجامعه زمامداران آن باشند; اگر زمامدار توانستخود را از حسد، تكبر و رياكارى بشويد، مىتواند جامعه رانيز پاك و پاكيزه گرداند. تا روح فداكارى و از خودگذشتگى در او نباشد نخواهد توانست روح فداكارى و از خودگذشتگى را درديگران ايجاد نمايد.
قدم نخست
قدم نخستين در اصلاح جامعههاى فاسد كنونى آن است كه هريك از افراد فهميده و آگاه آن - يا لااقل زمامداران آن - بكوشند تاخود را مهذب كنند، زيرا اگر زمامداران هرجامعه غيرمهذب باشند، آن جامعه را به نابودى خواهند كشانيد. هنوز تاريخ، جنايات«نرون» (2) امپراطور احمق و ستمكار روم را فراموش نكرده است، نرون در مدت زمامدارى خود از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذارنكرد و آن قدر بيداد كرد تا ملت رومرا به خاك سياه نشانيد، شكستهاى بزرگى كه نصيب ملل بزرگ عالم شده در اثر خيانت وشهوترانى زمامداران آنها بوده است. گاه مىشود كه خيانت زمامداران، سالها پس از مرگ آنها موجب بدبختى آن جامعهمىگردد، آنها مىروند، ولى ساليان دراز، ملتى در آن آتشى كه آنان روشن كردهاند مىسوزد. آرى آنان كه پايه حكومتخود را برظلم و تعدى و خودخواهى نهادهاند پس از مرگ آنها نيز حكومتبر همان پايهقرار دارد، بلكه فشار بيشتر و سنگينتر خواهد شد.
خشت اول چون نهد معمار كجتا ثريا مىرود ديوار كج
مدتها بايد بگذرد تا قدرت ديگرى يافتشود و آن بنا را از اساس ويران كند و اساس ديگرى برپا دارد و شايد همين اساس دوم نيزبر ظلم و تعدى نهاده شود، زيرا اگر دستگاه سابق، اخلاق اجتماعى را فاسد كرد و ايمان و پاكى و درستى، از قلبافراد رختبربست،هربنايى را كه بنا كنند جز ستم و تعدى ثمرى نخواهد داد، مگر آن كه پاىبند خانه را كه ايمان و درستى است، محكم كنند. بهعبارت ديگر: هريك از افراد بكوشد كه خود را تهذيب نمايد و بيمارىهاى روحى خود را درمان كند، زنگهايى كه بر قلب او نشستهبزدايد. در اين وقت است كه هربنايى را كه بنا كنند و هر نهالى كه بنشانند، آسايش و راحتى، عدالت و انصاف، عمران و آبادى،صحت و تندرستى، ترقى و تعالى و خوشى و خرمى، ثمر خواهد داد.
دشوارى تهذيب
استقامت درتهذيب و پايدارى در پيراستن دل از بيمارىهاى روحى، كارى بس دشوار است، مشكلى است كه كمتر كسى قادر برحل آن است مگر كسانى كه داراى ارادهاى قوى و عزمى ثابت و تصميمى خللناپذير باشند. كسانى هستند كه مىپندارند خود راپيراسته و پاكيزه كردهاند و دل را از هرآلودگى شستهاند، ولى چون نيك بنگرند خواهند دريافت كه پندارشان از خودخواهىسرچشمه گرفته و از آن چه ادعاى گريختن مىكنند به همان دچارند.
فرض مىكنيم كسى را لخت و عريان در محوطهاى قرار دهيم كه در آن جا چندين قسم حيوان درنده و گرسنه يافتشوند كه ازهرسو بر او بتازند و او بدون سلاح بخواهد دستبه دفاع زند و خود را نجات دهد; چنين دفاعى بسيار سخت و ناگوار خواهد بود،بلكه جان به در بردن از چنين مهلكهاى دشوار به نظر مىرسد، پايدارى در برابر امراض روحى نيز، مانند آن بسيار سخت است،زيرا كسى كه به بيمارىهاى روحى گرفتار است درندگى و گزندگى، سر تا سر وجود او را فراگرفته نخوت و تكبر و غرور شير، طمعگرگ، حيلهگرى و نفاق روباه، گزندگى مار و عقرب، هارى سگ، و دزدى شغال، به طورى عميق بر او مستولى است كه روح اوجايگاه درندگان و گزندگان مىباشد. بايد اين درندگان خونخوار بلكه اين دشمنان خطرناك داخلى را سركوب كرده از درونخويش براند.
خودپسندى
خودخواهى و خودپسندى در بعضىبه اندازهاى نيرومند است كه نمىگذارد به خيانت و پليدى نفس خود آگاه شوند، زيرا اين گونهافراد اغلب خود را طيب و طاهر و پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقصى مىدانند.
خودخواهى در هر كس به گونهاى جلوهگر است، نقابها و ماسكهاى متعددى دارد، چه بسا در كسانى به صورت تهذيب و تزكيهجلوه مىكند و اينان ديگران را نيز به زبان يا قلم، دعوت به پاكى و درستى مىكنند، بايد از چنين كسان آن چه مربوط به اصلتهذيب و پاكى است پذيرفت، ولى آن چه راجع به پاكى وتعريف و توصيف از خودشان باشد، به دور انداخت.
قدم اول در استقامت در تهذيب، بيدارى از خواب نادانى و آگاه شدن بر عيوب خويشتن است. اگر اين گونه بيدارى و آگاهى دركسى يافتشود همانا درهاى سعادت و نيكبختى بر او گشوده خواهد شد و رسيدن به مقام قدس ربوبى در انتظار اوست، ولىبسيار بعيد است كه كسى به خودىخود بر نقايص اخلاقى خويش آگاه شود، زيرا خودخواهى هر صفت زشتى را كه انساناراستخوب جلوه مىدهد و آن را از محاسن اخلاقىمىشمارد، چنان چه كمتر كسى است كه خود را مقصر و گناهكار بداند; هرتقصير و گناهى از او سرزند ابدا آن را گناه و جرمى نمىشمارد، بلكه آن را فضيلتمىخواند; اگر خودپسندىاش كمتر باشد، گناه راتشخيص داده و به جرم اعتراف مىكند، ولى در مقابل، دفاع بسيار وسيعى از آن در مغز خويش ترتيب مىدهد و خود را قانعمىكند كه حق داشته جرمى را مرتكب شود، گاهى آن دفاع را انتقام شخصى يا اجتماعى مىنامد، گاه دفاع از مظلوم نامگذارىمىكند. به هر حال، به هر يك از اين نامهاى فريبنده، خود را دلخوش مىكند. ديل كارنگى مىگويد:
«خطرناكترين جنايتكاران، هنگام كيفرخود را بىتقصير مىدانست و با خون خود نوشت: مردم منبىگناهم.» (3)
اگر براى مجرمى، جرمش را ثابت كنيد دلايلى مىآورد تا جرم خود را عدل جلوه دهد، يا آن كه مىگويد: مجبور بودم و از ترسبدين كار مبادرت ورزيدم «المامور معذور» را به رخ مىكشد، يا مىگويد: من در هنگام جنايت، مراعات رحم و انصاف را نمودم واگر ديگرى بود اين گونه مراعات انصاف نمىكرد درنتيجه، تقاضاى جايزه و تقدير هم مىنمايد، نظير اين سخنان را هركس بارها درروز مىشنود، بهطورى كه عادى به نظرمىآيد و شايد اين دفاعها درنظربعضى از سادهلوحان، پسنديده آيد.
ديده محبت
شاعر عرب مىگويد:
«وعين الرضا عن كل عيب كليلة;
چشمى كه با محبتبه كسى بنگرد، پوشش تمام عيبها است.»
چنان چه هرعاشقى معشوق خود را نمونه زيبايى و بىعيبى مىداند، همه زشتىهاى او را زيبايى مىپندارد واگر به عيبى درمعشوق آگاه شود مىگويد: آنانكه نظر بدبينى دارند اين را عيب مىپندارند وگرنه هيچ گونه عيبى درمعشوق من راه نيافته است.يا مىگويد: اين گفتهها جعل و افتراست و مىخواهند او را لكهدار كنند و گرنه، معشوق من - خواه معشوق سياسى، خواه معشوقعلمى، خواه معشوق جنسى باشد هيچ گونه عيبى ندارد.
به مجنون گفت روزى عيبجويىكه پيدا كن به از ليلى نكويىكه گر ليلى به چشمان تو حورى استبه هر عضوى ز اعضايش قصوريستزحرف عيبجو مجنون بر آشفتدر آن آشفتگى خندان شد و گفتكه گر بر ديده مجنون نشينىبه جز از خوبى ليلى نبينىتو مو مىبينى و من پيچش موتو ابرو، من اشارتهاى ابروتو قد مىبينى و من جلوه نازتو چشم و من نگاه ناوك انداز
محبوبترين محبوبها
محبوب ترين موجودات نزد هركس خود اوست، چنان چه اگر انسان كسى را دوستبدارد، يا چيزى بخواهد، براى خودمىخواهد; پس همانطور كه در معشوق خارجى خود نمىتواند عيبى را ببيند درمعشوق داخلى كه صدها مرتبه عشقش به او ازمعشوق خارجى قوىتر است، نقصى را نمىتواند ببيند. پس اگر در حقيقتبخواهد در اين راه قدم بردارد و از عيبهاى پنهانى خودآگاه شود جز به درگاه خدا رفتن و در پيشگاه مقدسش تضرع و زارى نمودن، راه ديگرى ندارد تا از طرف آن ذات مقدس راهنمايىشود و توانايى بهاو عنايتشود تا بتواند حقيقتا چشم خود را باز كرده و عيبهاى نهانى خود را از صميم قلب باور كند، سپس درمقام شمارش آن ها برآيد و وسايلى براى دفاع آماده كند و اين دشمنان داخلى را كه صميمانهترين دوستان مىپنداشته است ازريشه بركند، بهترين وسايل و موثرترين درمانها، تضرع و التماس به درگاه خداوند متعال و جلب نظر رافت و رحمت آن وجودمقدس است كه نيروى عزم و استقامت را تقويت كند، تا انسان بتواند بر اين مشكلات چيره شود و بايد هر قدمى كه جلو مىرود بهخدا بيشتر متوجه شود و از خودخواهى بيشتر دست كشد و گرنه، بالا رفتن زياد، خطر سرنگونىاش بسيار است، چه بسا كسانىكه در اين راه قدم نهادند ولى نتوانستند به آخر برسانند، همان كه چند پله از نردبان ترقى بالارفتند ناگهان سرنگون شدند، زيراهنوز از خودخواهى دست نكشيده بودند، ولى در برابر، كسانى دست از غيرخدا شستند و به جايى رسيدند كه فكر بشر هنوزاقتضاى درك آن مقام را ندارد.
آرى، بايد از همه چيز دستشست و غيرخدا را به دور ريخت تا به مقصد رسيد، همه كس توانايى چشم پوشيدن از همه چيز راندارد و نقطه ضعفى، در پايدارى و استقامت دارد، يكى نمىتواند از مال صرف نظر كند، يكى در برابر تمايلات جنسى خود ناتواناست، سومى از فرزندان خود نمىتواند دستبكشد، ديگرى جان خود را خيلى دوستمىدارد، يكى دست از آسايش خود نمىتواندبكشد، ولى اگر كسى بتواند از همه اينها حتى از عنوان و خوشنامى يا به عبارت ديگر :جاهطلبى چشم بپوشد، خوشبختى وسعادت در انتظار اوست، بار خدايا تو را به مقربان درگاهت، به اولياى گرامىات سوگند كه ما را موفق بدار تابتوانيم در تهذيب خودبكوشيم و از اين آلودگىهاى روحى، خود را پاك كنيم واز خودپرستى كه چشم ما را كور كرده است، بلكه بر همه حواس ماحكومتمىكند، نجات يابيم.
از علل بدبختى مسلمانان
يكى از علل بدبختى مسلمانان در اين زمان، انحطاط اخلاقى است (پاكيزهنبودن از امراض روحى) نفاق، تكبر، عجب، خودخواهى،تظاهر، عوامفريبى، رياكارى، رشك و حسد درما مسلمانان رسوخ كرده است. در كمتر كسى روح فداكارى و از خودگذشتگى يافتمىشود و اگر ديگران از ما مسلمانان پيشى گرفتهاند فقط براى آن است كه آلودگىهاى آنها به امراض روحى نسبتبهما كمتراست، فداكارى و از خودگذشتگى آنها در برابر منافع عمومى بسيار است، خودخواهى آنها بدين مقدار نيست كه حاضر شوندبراى آن كه خود سود ببرند برادرانشان و كشورشان را نابود كنند، روح تملق و چاپلوسى درميان آنها كم است، حس بدبينى بهيك ديگر كه از حسد و خودخواهى سرچشمه مىگيرد در آنها كمتر يافت مىشود، اگر ببينند كه ديگرى در راه مصلحت كشورقدمى برمىدارد با او به مخالفتبرنمىخيزند و خار راهش نمىشوند و خرابكارى آغاز نمىكنند، بلكه از او پشتيبانى كرده ويارىاش مىنمايند.
عجب اين جاست كه خودپرستى درما مسلمانان اثر معكوس كرده است; يعنى خود را در برابر خارجىها ناچيز مىشماريم و آنان راهمه چيز مىدانيم، آنچه در كشور روى دهد تحريك آنها مىپنداريم و اگر كسى بخواهد قدم اصلاحى بردارد خردمندان مامىگويند: فايده ندارد، چون خارجىها نمىگذارند، گويى بيگانگان را ربالنوع خود مىدانيم، با آن كه آنان هم مثل ما هستندفقط قدرى برترى اخلاقى دارند. در راه حفظ مصالح عمومى تحمل شدايد مىكنند و از خودگذشتگى نشان مىدهند. در پايان بازتكرارمىكنم كه بايد از خداى متعال بخواهيم كه به ما استقامت درتهذيب عنايت فرمايد كه خود را پاك و پاكيزه نماييم تا بر همهمشكلات فردى و اجتماعى پيروز شويم و سرافراز هر دو جهان گرديم.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه15 ذى حجةالحرام 1369 برابر با 6 مهرماه 1329.
2.كلاديوس سزار، آگوستوس ژرمانيكوس، امپراتور روم در سال 37 ميلادى متولد شد و در سال54 ميلادى به امپراتورى رومرسيد، مردى ديوانه خو و سركش بود، مادر خود را بكشت و در سال 64 شهر روم را به آتش كشيده سرانجام بر اثر شورش مردم درسال 68 مجبور به خودكشى شد.
3.آلكسيس كارل، آيين دوستيابى.