بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

10- استقامت در جهاد (1)

«الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينتهعليه و ايده بجنود لم تروها وجعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا والله عزيز حكيم.» (2)

استتار در جنگ

بهترين راهى كه بشر براى پيروزى بر دشمن يافته دو وسيله است: يكى استتارقوا (نيروى خود را از دشمن پنهان داشتن) كهدشمن بر مقدار سپاه آگاه نشود و از مواضع سربازان اطلاع حاصل نكند; زيرا كه هر چه مقدار نيرو و خصوصيات آن در نظر دشمنمجهول‏تر باشد، رعب در دل دشمن بيش‏تر خواهدبود و به واسطه جهل دشمن به مواضع تمركز قوا، سپاه دوست از حملاتغافل‏گيرى و ناگهانى و شبيخون دشمن محفوظ مى‏ماند و بدين‏وسيله مى‏توان دشمن را غافل‏گير كرد و به طور ناگهانى بر اوتاخت. استتار قوا يا پوشش نيرو، فوايد ديگرى نيز دارد كه فعلا جاى ذكر آن نيست.

وسيله دوم: داشتن سلاح‏هايى است كه دشمن از آن آگاهى نداشته باشد كه يكى از بهترين وسايل پيش‏رفت در نبرد است، درصورتى كه دشمن از خصوصيات اسلحه و تجهيزات آگهى پيدا نكند همين كه در ميدان نبرد به كار برده‏شد شكست او قطعىخواهد بود چنان چه آلمانى‏ها در جنگ جهانى دوم به وسيله هواپيماهاى مخصوص خود كه متفقين از آن آگاهى نداشتند، نيروىفرانسه و بلژيك را به زانو در آوردند.

خداى تبارك و تعالى پيامبر خود را به همين دو وسيله، يعنى استتار قوا و داشتن سلاح‏هاى مخفى، مجهز فرمود، چنان‏چه در اينآيه شريفه مى‏فرمايد:

«اگر شما (اى‏مسلمانان!) او (پيامبر را يارى نكنيد خدا يارى‏اش مى‏كند، موقعى كه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و او باكسى كه همراه داشت در غار بودند و به او مى‏فرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست، آن‏گاه خداوند آرامش خود را بر آن حضرت نازلكرد و به سپاهيانى كه آن‏ها را نديده‏اند تاييدش فرمود.»

شايد تاييد نامرئى خدا توضيحى باشد براى آغاز آيه كه فرمود: خداوند پيامبر خود را يارى فرمود; يعنى يارى كردن حضرت حقچنين است كه رسول خود را مؤيد به نيرويى مى‏فرمايد كه ديده نمى‏شود.

نيروى نامرئى

اكنون بايد ديد آن نيرويى كه ديده نمى‏شود و خداوند پيامبر خود را بدان تاييد فرموده و به وسيله آن بر دشمنان پيروز گردانيدهچه بوده است؟ آيا توانايى و قدرت اصحاب رسول خدا بسيار بود؟ يعنى آنان پهلوان‏تر از كفار بودند؟ چنين نيست; زيرا ياران پيامبراز همان مردمى بودند كه با آن حضرت به نبرد مى‏پرداختند، بلكه در بيش‏تر ميدان‏هاى جنگ، ياران رسول خدا با دشمنان، قرابتو خويشى نزديك داشتند، عمو و عمو زاده يا پسر و پدر هم بودند، فقط اسلام سبب شده‏بود كه ياران رسول خدا بر خويشان كافرخود امتياز پيدا كردند، با آن كه شجاعت را نمى‏توان عامل مؤثر پيروزى گفت چون مرد دلير ممكن است‏به زودى از جنگ خستهشود و تا ضرباتى چند از دشمن بر او وارد آمد از نبرد منصرف شود، يا آن كه نتواند با تشنگى‏ها و گرسنگى‏ها و خستگى‏ها وبى‏خوابى‏هاى جنگ بسازد، يادربرابر مرگ عزيزان، پايدارى كند و دست از جنگ نكشد.

آرامش الهى

خداوند مى‏فرمايد كه: سكينه و آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد، آرامش الهى چيست كه خداوند به پيامبر خود عنايتفرمود اگر شجاعت و دليرى باشد كه كفار هم شجاعت داشتند.

پس چيزى كه نيروى ناپيدا و عامل مؤثر فتح و پيروزى در جنگ است و خداوند رسول خود را به اين ابزار بزرگ جنگى مجهزفرمود، همان روح استقامت و خستگى ناپذيرى است كه رسول خدا دارا بود و هيچ پيش آمدى هرچند سهمگين و خطر ناك، آنحضرت را از مقصد خود باز نمى‏داشت. ياران‏آن حضرت كه استقامت را از آن بزرگوار ياد گرفته بودند و روح خستگى‏ناپذيرى ايشانرا براى خود سرمشق قرارداده بودند، در شدايد جنگ نه از پايدارى دست مى‏كشيدند و نه از تشنگى مى‏هراسيدند و نه ازگرسنگى بيم داشتند و نه از شمشير و تير و نيزه مى‏گريختند، بلكه آن‏ها را با جان استقبال مى‏كردند شعارشان اين بود:

«ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي ياسيوف خذيني;

اگر دين محمد جز با كشته شدن من استوار نمى‏گردد هان‏اى شمشيرها مرابگيريد.

خستگى و بى‏خوابى و تحمل مشقات، آنان را منصرف نمى‏كرد، از مرگ عزيزان و نور چشمان خود روى‏گردان نبودند، ثابت و پايداربر جاى خود مى‏ماندند.

استقامت‏براى رسيدن به پيروزى مؤثرتر از دو وسيله‏اى است كه ذكر شد; زيرا فرض كنيم به طور كامل استتار قوا شد، سربازانهم سلاح‏هاى مخفى داشته‏باشند، باز پيروزى و ظفر مشكوك است، چون آن سلاح را سرباز بايد به‏كاربرد و سرباز اگر نتوانستپايدارى كند، از اسلحه مخفى بهره برده نمى‏شود، ولى استقامت‏سلاحى است كه سرباز را به كار مى‏برد، روح دليرى را در او ايجادمى‏كند كه با تمام وسايل ممكن با دشمن بستيزد، گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها و زخم‏هاى سخت و مهيب را بر خود هموار سازد،استقامت، روح شجاعت و مردانگى را در سرباز نگاه مى‏دارد و او را خستگى ناپذير مى‏كند.

ياران رسول خدا چنين بودند و همان يك مشت عرب بدوى كه پيش از اسلام پست ترين ملل عالم بودند، به وسيله ايمان واستقامت، امپراتورى‏هاى بزرگ را به زانو در آوردند و عزيزترين مردم روى زمين شدند. بر تمام مشكلات وسختى‏ها فايق آمدند،سعادتمندى و خوشبختى دنيا و آخرت را باروح پايدارى و خستگى ناپذيرى خريدند و نزد خدا و خلق سرافراز شدند. در ابتدا هيچنداشتند، ولى سرانجام داراى همه چيز شدند، ولى مسلمانان امروز در اثر ضعف‏ايمان و نداشتن استقامت، همه چيز از دستشانرفت‏با آن كه در آغاز داراى‏همه چيز بودند، ولى اكنون خوارى و زبونى سرلوحه زندگى آنان گرديده‏است. اى‏كاش مسلمانان دنيااندكى به خود مى‏آمدند و متحد و يك‏پارچه چاره درد خود را از خداى خود مسئلت مى‏نمودند كه هيچ خواننده‏اى از درگاه حق نااميد برنگردد.

نكته‏اى چند

اينك چند نكته تاريخى وادبى از آيه شريفه ذكر مى‏كنيم:

شكنجه و آزار قريش هر روز بر مسلمانان مكه و پيروان رسول خدا زيادمى‏شد و مسلمانان بردبارى و تحمل و پايدارى مى‏كردند،اذيت و آزار كفار از حد گذشت، به طورى كه قابل تحمل نبود چنان‏چه بعضى از مسلمانان در زيرشكنجه، جان سپردند. رسول خداامر فرمود كه مسلمانان از مكه خارج‏شوند. دسته‏اى از مسلمانان به حبشه رهسپار شدند، عده‏اى نيز به نقاط ديگر رفتند، ولىرسول خدا با جديتى هر چه تمام‏تر هم‏چنان مشغول تبليغ‏رسالت الهى و دعوت مردم به اسلام بود، كم‏كم افرادى از خارج مكهمى‏آمدند و حضور آن حضرت شرفياب مى‏شدند و به دين اسلام مشرف مى‏گشتند; اهل مدينه بيش‏تر از نقاط ديگر از اسلاماستقبال كردند; دسته‏دسته حضور آن حضرت شرفياب شده و ايمان مى‏آوردند و به شهر خود باز مى‏گشتند شمار مسلمانان درمدينه رو به افزايش بود، به طورى كه يك اقليت محكم و قوى در آن شهر تشكيل شد.

مركز حكومت اسلام

در اين هنگام رسول خدا مدينه را براى مركز اسلام انتخاب نمود و مسلمانان مكه را فرمود كه به مدينه هجرت كنند مسلمانانتك‏تك، دو تا دو تا، چندتن چندتن از مكه خارج شده و در مدينه سكونت اختيار مى‏كردند. مسلمانان مدينه از اين مهمانانهم‏كيش خود حسن استقبال كرده و از هر جهت، پذيرايى گرمى مى‏نمودند، از آن طرف، كفار قريش نيز تصميم گرفتند كه به هروسيله‏اى كه بتوانند ريشه اسلام را بكنند يارسول خدا را نابود سازند. جلسه شورا تشكيل دادند، يكى گفت: محمد را از مكه بيرونكنيم، اين پيش‏نهاد پذيرفته نشد; زيرا گفتند اگر بيرون برود، پيروان او در خارج زياد خواهند شد و به مكه باز خواهند گشت و آنجا را مسخر خواهند نمود. پيش‏نهاد ديگر اين بود كه آن حضرت را در خانه زندان كنند و در را بر او ببندند تا جان بدهد; اين نيزپذيرفته نشد; زيرا بنى‏هاشم و پيروانش با تمام وسايلى كه در دست داشتند كمك مى‏كردند و آن حضرت را از زندان بيرونمى‏آوردند.

توطئه قتل رسول خدا

تصميم بر اين شد كه ده تن از ده قبيله قريش به طور ناگهانى بر سر آن حضرت بريزند و ايشان را بكشند كه خون آن حضرت هدررود تا بنى هاشم نتوانند از كسى خون‏خواهى كنند، بعد ديه قتل آن حضرت را به بنى هاشم بپردازند. ده نفر انتخاب شدند كهشبانه هنگامى كه آن حضرت در بستر آرميده‏است‏بر سر ايشان ريخته ماموريت‏خود را انجام دهند. نكته قابل ذكر آن كه: در آنموقع خانه‏هاى مكه در نداشت، پس به هيچ وجه مانعى براى چنين تصميمى كه بسيار سرى و مخفى بود، تصور نمى‏شد.

آغاز هجرت

جبرئيل از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد و به ايشان خبر داد كه كفار قريش چنين تصميمى دارند و امر از طرف حضرت بارىتعالى است كه از مكه به مدينه هجرت فرمايد. رسول خدا در همان شبى كه كفار عازم اجراى نقشه خود بودند، اميرمؤمنان على(ع) را در جاى خود خوابانيد، على(ع) عرض كرد: يارسول الله! اگر در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ خواهد ماند؟

رسول خدا فرمودند: بلى. اميرمؤمنان(ع) با سرور كامل آماده شد كه جان خود را فداى آن حضرت كند.

على دربستر محمد

اميرمؤمنان على(ع) در بستر رسول خدا خوابيد و رسول خدا از خانه بيرون آمد، به طورى كه جاسوسان كفار آگاه نشدند، دريكى از كوچه‏هاى مكه پيامبر ابوبكر را ديدند و با ابوبكر از مكه خارج شدند.

كوهى بود در يك فرسنگى مكه كه غار ثور در آن قرارداشت. رسول خدا سه روز در آن غار تشريف داشتند و از آن‏جا رهسپار مدينهشدند.

در آيه شريفه مراد از «صاحب‏» ابوبكر است كه محزون بوده و رسول خدا او را از حزن نهى فرموده است، چنان‏چه در قرآنمى‏فرمايد: «اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا; (3) وقتى كه به هم راه خودگفت: نترس كه خدا با ماست.»

نهى رسول خدا

نهى رسول خدا از حزن ابوبكر مى‏رساند كه حزن ابوبكر مورد رضاى خدا نبوده بلكه مورد سخط خداى‏تعالى بوده است كه رسولخدا او را از آن نهى‏مى‏كند و اگر حزن ابوبكر مورد رضاى خدا بود، پيامبر او را از آن نهى‏نمى‏كرد و خدا هم در قرآن بدان اشارهنمى‏فرمود.

محزون، استقامت ندارد

نكته ديگر كه از اين آيه استفاده مى‏شود آن كه ابوبكر استقامت نداشت زيرا كسانى كه استقامت در ايمان داشته باشند حزن ندارند. خداى متعال مى‏فرمايد:

«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون.» (4)

ولى خدا، محزون نمى‏شود

و نيز مى‏توان از كلمه «لاتحزن‏» استفاده كرد كه ابوبكر از اولياى خدا نبوده است، چرا كه مى‏فرمايد: «الا ان اولياء الله لا خوفعليهم ولا هم يحزنون.» (5)

شك ابوبكر

نكته ديگر آن كه مخاطب جمله «ان الله معنا» در آيه شريفه ابوبكر است و از اين استفاده مى‏شود كه ابوبكر شك داشته كه خدا بارسول خدا هم‏راه باشد; زيرا اين جمله شريفه، جمله اسميه است و بر حسب گفته علماى بيان، جمله اسميه به‏خودى خود معنىاستمرار و تاكيد دارد. علاوه بر اين، اسناد مؤكد به «ان‏» شده‏است و تاكيد خبر وقتى است كه مخاطب منكر مضمون آن باشد و يااقلا در صحت آن شك داشته باشد، در اين صورت اگر تاكيد آوردن «ان‏» مستحسن باشد مى‏رساند كه ابوبكر شك در مضمون جملهداشته و اگر تاكيد آوردن «ان‏» را واجب فرض كنيم مى‏رساند كه ابوبكر منكر مضمون جمله بوده كه هم‏راه بودن خداى تعالى بارسول باشد.

احتمال ديگر آن كه ابوبكر علم به مدلول اين جمله داشته ولى مطابق علم خود رفتار نكرده است، لذا رسول خدا او را نازل منزلهمنكر قرار داد و جمله را مؤكد فرمود. اهل ادب اين ترتيب را اخراج بر خلاف مقتضاى ظاهر نامند.

جنود يعنى چه؟

«جنود» جمع «جند» است و جند; يعنى سپاهى; پس معناى جنود، سپاه و نيروها مى‏شود و از اين دانسته مى‏شود كه خداى تباركو تعالى رسول خود را به اقسام نيروها و قوا مجهز فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از: استقامت آن حضرت، سپاه ملائكه،لاقت‏بيان، نيك نامى و حسن سابقه آن حضرت قبل از بعثت، وضعيت‏خانوادگى و شرافتمندى، حلم، علم، عفو و اغماض آن‏حضرت، نزول قرآن، معجزات، پايدارى و دليرى پيروان و ياران آن‏حضرت و قواى ديگرى كه ايشان را در پيش‏رفت دعوت كمك كرده است.

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه 11 جمادى الآخره 1369 برابر با 10 فروردين ماه 1329.

2.توبه (9) آيه 40. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت)

3.توبه (9) آيه 40.

4.احقاف (46) آيه 13. (ترجمه آيه قبلا گذشت)

5.يونس (10) آيه 62.

back indexnext