9- استقامت در جهاد (1)
«ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها وعذب الذين كفروا وذلك جزاء الكافرين.» (2)
جنگهاى رسول خدا (ص)
در جنگهايى كه مسلمانان در زمان رسول خدا مىنمودند خواه جنگهايى كه خود آن وجود مقدس در جبهه جنگ تشريفداشتند كه آنها را «غزوه» نامند و خواه جنگهايى كه مسلمانان را مىفرستاد كه آنها را «سريه» نامند; هميشه عدد مسلماناناندك و نيروى دشمن بسيار بوده است; در نبرد اتكاى مسلمانان به استقامتخود و نيروى ايمان بود و اتكاى دشمن به كثرت عدد،از اين جهت، بيشتر در جنگها مسلمانان پيروز مىشدند; قرآن كريم مىفرمايد: «لقد نصركم الله في مواطن كثيرة; (3) خدا شما رادر موارد بسيارى يارىكرده» يارىكردن خداى تعالى از دستهاى شايد همان استقامتبخشيدن و تقويت نيروى ايمان و پايدارىآنها باشد.
فتح مكه
شهر مكه به دستسپاهيان اسلام فتح شد. قريش با آنهمه دشمنى و كينهتوزى و تكبر و نخوت، در برابر رسول خدا به زانو در آمد.فتح مكه آثار بزرگ و شگفتى در روح مسلمانان و نيز در دل دشمنان اسلام گذاشت، كوچكترين اثرش آن بود كه فتح تمام شبهجزيره عربستان را براى مسلمانان، درنظر دوست و دشمن، قطعى نمود; زيرا مكه مركز عربستان و ساكنان آن از محترمترين افرادو از شجاعان و دليران عرب بودند، آنجا كه سر تسليم فرودآورد، روحيه كفار عرب در نقاط ديگر نيز در برابر نيروى اسلام ضعيفشد. از اين پس دستههاى عرب از هر نقطهاى مىآمدند و شرفياب حضور حضرت ختمى مرتبت مىشدند و اسلام آورده به ديارخود باز مىگشتند.
اثر ديگرى كه فتح مكه داشت اين بود كه مشركان عرب تا اين موقع فتوحات پيامبر اسلام را ناچيز مىشمردند و با خود مىگفتند:قريش بالاخره ريشه اسلام را خواهد كند، فتح مكه آنان را به خود آورد كه اسلام آنطور كه مىپنداشتند بىپايه نيست، بلكه اسلامبت پرستان قريش را ريشهكن نمود. كافران عرب در فكر چاره شدند. با عشاير و قبايلى كه هنوز در كفر به سر مىبردند ائتلافنمودند و براى نابود كردن اسلام متحد شدند. عشيرههاى هوازن و ايلات ديگر عرب نيز دست اتحاد به يكديگر دادند و مالك بنعوف را امير خود كردند و جبهه واحد و نيرومندى از ايلات مختلف عرب در برابر اسلام تشكيل شد.
غزوه حنين
اين خبر به رسول خدا رسيد، آن حضرت هم آماده نبرد با قواى متحد عرب شد و باسپاهيان خود به سوى حنين كه درهاى ميانمكه وطايف بود وعشايرمتحد، آنجا را مركز خود كرده بودند، رهسپار شد. نبرد حنين از چند جهت تازگى داشت:
يكى آن كه: فتوحات گذشته به ويژه فتح مكه، مسلمانان را سرمست كردهبود، به طورى كه نيروى دشمن را با بىاعتنايى نظرمىكردند و به چيزى نمىانگاشتند.
نكته ديگرى كه در اين نبرد از هر جهت تازگى داشت آن بود كه براى نخستينبار سپاهيان اسلام داراى چنين شماره عظيمى(دوازده هزار نفر) شدهبودند; زيرا - همان طور كه تذكر داده شد - در جنگهاى گذشته نيروهاى اسلام نسبتبه دشمن بسياراندك بودند.
مسلمانان در اين موقع، نيروى خود را بسيار ديدند و پيروزى را قطعى خود مىپنداشتند، چنانچه يكى از آنها گفت: ما در اينجنگ شكست نخواهيم خورد، با چنين طرز فكر كه بر خلاف طرز فكر مسلمانان در نبردهاى گذشته بود، سپاه اسلام به سوىجبهه حركت كرد. مسلمانان در جنگهاى پيشين اعتمادشان به نيروى استقامت و ايمان بود، ولى در اين جنگ به كثرت عدد.خداى متعال مىفرمايد: «ويوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم» (4) عشاير متحد جاهاى حساس دره حنين را اشغال و كمين گاههاىخوبى براى خود تعبيه كرده بودند و كاملا آماده نبرد و وارد كردن ضربت قطعى به اسلام بودند و مجهز به تجهيزات كامل بهانتظار مسلمانان دقيقه شمارى مىكردند.
سپاه اسلام با آسودگى خاطر وارد دره حنين شد و در فكر اطراق بود تا پس از رفع خستگى، سلاح خود را از بار شتران برداشته وآماده نبرد شود، شايد هم درخاطر بعضى از آنها مىگذشت كه احتياج ندارد لباس جنگ بپوشند، بلكه اگر قسمتى از آنها هم بهجنگ بپردازند براى شكست كفار كفايت مىكند غافل از آن كه چرخ عيار چه در زير سر دارد.
اصل غافلگيرى
هنوز همگى سپاه وارد دره نشده بود كه دشمن از اصل غافلگيرى استفاده كرد و ناگهان شديدترين حمله خود را آغاز نمود كفار،مانند: مور و ملخ از هر سو به مسلمانان غافل بىسلاح حمله مىكردند; چيزى كه بيشتر به شكست ابتدايى مسلمانان كمك كرداين بود كه پيشقراولان اسلام از طايفه بنى سليم تشكيل شده بود و آنها همگى تازه مسلمان بودند و هنوز ايمان كامل در دل آنهاراه نيافته بود; لذا استقامت نكردند و به يك باره همگى پاى به گريز نهادند، فرار شديد بنى سليم و حمله سهمگين دشمن سببشد كه شتران و چارپايان مسلمانان همگى رم كرده و شكست را تسريع كنند.
خيانت قريش
دوهزار نفر از قريش نيز كه پس از فتح مكه به صورت ظاهر اسلام آورده بودند، وقت را براى نابودى اسلام مغتنم شمرده آن ها همپا به فرار گذاشتند. فرار اين دودسته دنيا را بر مسلمانان تنگ كرد و همگى گريختند; در ميدان جنگ جز رسول خدا و چندتن ازبنى هاشم و ايمن فرزند ام ايمن خدمت كار رسول خدا كسى به جاى نماند; ايمن نيز در اين گير و دار كشته شد. اميرمؤمنان(ع)كه رايتبزرگ رسول خدا به دستش بود و فرماندهى كل قواى اسلام از طرف رسول خدا به كف با كفايتش سپرده شده بود، درآخر سپاهياناسلام حركت مىكرد، همين كه حمله كفار آغاز شد خود را به معركه رسانيد و به جنگ مشغول شد. عباس عموىپيامبر و چند تن از عموزادگان آن حضرت كه از ده تن تجاوز نمىكردند به حفاظت رسول خدا اشتغال داشتند. على(ع) يكتنهجنگمىكرد و مىكوشيد كه از تعقيب دشمن از فراريان اسلام جلوگيرى كند. قرآن مىفرمايد:
«فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت; (5)
بسيارى جمعيتبه درد مسلمانان نخورد، بلكه سبب بدبختى شما شد و زمين به اين پهناورى بر شما تنگ شد.»
يعنى پناهگاهى نمىيافتيد كه در موقع گريختن بدان پناه بريد.
فرياد عباس عموى پيامبر
در همين گير و دار رسول خدا به عباس فرمود: مسلمانان را بخوان و بگو كجا مىرويد؟ چرا مىگريزيد؟ عباس كه صدايى توانا ورسا داشتبانگ برآورد: اى كسانى كه عهد كرديد در راه خدا جان ببازيد! كجا مىرويد؟ اى اصحاب پيامبر! چرا مىگريزيد؟ عباسفرياد مىزد و گريختگان را مىخواند، پيام رسول خدا كه به وسيله عباس به گوش مسلمانان فرارى رسيد، نيروى تازهاى در دلآنها ايجاد كرد، تكتك دست از فرار بر مىداشتند و به ميدان جنگ بازمىگشتند، ولى بيشتر آنها در اين موقع بىسلاح بودند;زيرا سلاح آنها بارشتران بود و شتران همگى رميده بودند، با كوشش فوقالعاده سلاح به دست مىآوردند و به جنگ مىپرداختند.اميرمؤمنان(ع) در تمام اين احوال به جنگ مشغول بود. پرچمدار سپاه دشمن را - كه به قدرى توانا بود كه با سرنيزه، مسلمانان رااز جلو بلند مىكرد و به پشت مىانداخت - به جهنم فرستاد و علمكفار سرنگون شد. قرآن مىفرمايد:
«ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها; (6)
خداوند استقامت و آرامش خود را بر رسول خود و بر مسلمانان با ايمان نازل كرد وسپاهيانى به كمك شما (مسلمانان) فرستاد كهآنها را نمىديديد.»
بعيد نيست كه سپاهيانى كه ديده نمىشد همان نيروى استقامت و پايدارى باشد.
بازگشت از فرار
مسلمانان دسته دسته از فرار باز مىگشتند و با شدتى هر چه تمامتر به جنگ مىپرداختند تا بلكه فرار خود را جبران كرده و نزدخدا و رسول خدا رو سفيد شوند. كفار هم حد اعلاى كوشش را به خرج مىدادند; زيرا نمىخواستند پيروزى خود را به اين زودى ازدستبدهند; شديدترين جنگى كه كمتر ديده شده بود در گرفت، جز صداى تير و چكاچك شمشير و بانگ سپاهيان و ناله زخميانچيزى شنيده نمىشد، رسول خدا نظرى به ميدان جنگ انداخته و آن هنگامه خونين را نگريست و فرمود: «الان حمى الوطيس; (7) اكنون تنور گرم شده است.»
بازگشت مسلمانان از فرار و سرنگون شدن پرچم كفار به دست اميرمؤمنان على(ع) كمكم بيم و هراسى در دل كفار انداخت وتزلزلى در روحيه آنان ايجاد كرد، وضعيت جنگ برخلاف اول شد; زيرا در ابتداى جنگ، كفار به همت و پايدارى خود متكى بودند ومسلمانان به كثرت عدد خويش، ولى مسلمانان پس از بازگشت، از طرف حضرت حق به نيروى استقامت متكى شدند و ايمان ازدست رفته ايشان باز آمد و كفار به فتح ابتدايى خود اميد داشتند; لذا در سپاه آنها تزلزل و بيم راه يافت و اميد به پيروزى مبدلبه ياس گرديد; فكر فرار در مغز آنها جانشين پايدارى و استقامتشد، آثار فتح و ظفر در نيروى اسلام آشكار گشت، كفار از زيرضربات مسلمانان راه فرار مىجستند. قرآن مىفرمايد: «وعذب الذين كفروا ذلك جزاء الكافرين.» (8)
عذاب كفار در دنيا شايد بيم وحشت آنها از مسلمانان باشد كه منجر به قتل واسارت آنها شده سرانجام، سپاه اسلام مظفر ومنصور گشت.
حالت كنونى مسلمانان
وضعيت مسلمانان امروز نظير مسلمانان در آغاز جنگ حنين است كه همگى از كفار شكستخوردهاند و در دست آنان اسيرند، هرچند ميان مسلمانان امروز با مسلمانان ديروز اندك فرقى است، آنها را فتوحات پى در پى سرمست كرده بود، لذا دست ازاستقامت كشيدند، ولى ما را شكستهاى بىشمار ترسو و نوميد كرده و دست از پايدارى كشيدهايم، مسلمانان ديروز، مردمانىقوى بودند و ايمان داشتند كه اگر ساعتى به نبرد بپردازند، جلو شكست قطعى گرفته مىشود و گريختگان باز مىگردند، ولى مامسلمانان امروز آن چندتن را هم نداريم، آنها به نيروى كفر به نظر بى ارزشى و بى اعتنايى مىنگريستند، از اين لحاظبىاستقامتشدند، ما به نيروى كفر به نظر عظمت مىنگريم، از اين جهتبىاستقامتشدهايم، چرا خداى تعالى به ما نظر رحمتنمىاندازد و ما را به تاييدات خود مؤيد نمىگرداند؟ همين آيه شريفه اين پرسش را پاسخ مىدهد كه: خداوند آرامش خود را برمردم با ايمان فرستاد، ما ايمان نداريم. اگر در ما ايمان يافتشود خداوند نيز ما را تاييد خواهد نمود، ما و كفار در بى ايمانىيكسانيم، فرق آن است كه كفار برمبدا باطل خود پايدارى مىكنند، ولى ما بر مبدا حق خود استقامت نمىورزيم، روح تنبلى و تنپرورى سر تا پاى ما را فرا گرفته، تزلزل و دورويى در همه اعصاب ما نفوذ كرده است، از استقامت و فداكارى و ايمان و ديانت جزالفاظى به يادگار نمانده است، همگى رهسپار راه نابودى هستيم، بيمارى روحى ما به قدرى است كه تشخيص ندادهايم كه بيماريمتا در فكر درمان بشويم و در چاره درد خود بينديشيم.
شاعرى مىگويد: «بىچاره آن كسى است كه در فكر چاره نيست.»
ابدا در ياد خدا نيستيم، شايد طورى مورد سخط خداوند تعالى قرار گرفتهايم كه خودش نام خود را از خاطر ما محو كرده است،خدا نكند كه چنين باشد; زيرا اگر چنين باشد هم بر مرده و هم بر زنده بايد گريست، مردگان ما به آتش عذاب الهى در جهنممىسوزند و زندگان ما در دنيا در آتش مذلت و فقر و مسكنت و بىچارگى مىگدازند.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 4 جمادى الآخره 1369 برابر با 3 فروردين ماه 1329.
2.توبه (9) آيه 26.
3.توبه (9) آيه 25.
4.توبه (9) آيه 25.
5و6. توبه (9) آيه 25.
7.مجمع البيان، ج5، ص18 - 19.
8.توبه (9) آيه 26.