10- استقامت در جهاد (1)
«الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينتهعليه و ايده بجنود لم تروها وجعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا والله عزيز حكيم.» (2)
استتار در جنگ
بهترين راهى كه بشر براى پيروزى بر دشمن يافته دو وسيله است: يكى استتارقوا (نيروى خود را از دشمن پنهان داشتن) كهدشمن بر مقدار سپاه آگاه نشود و از مواضع سربازان اطلاع حاصل نكند; زيرا كه هر چه مقدار نيرو و خصوصيات آن در نظر دشمنمجهولتر باشد، رعب در دل دشمن بيشتر خواهدبود و به واسطه جهل دشمن به مواضع تمركز قوا، سپاه دوست از حملاتغافلگيرى و ناگهانى و شبيخون دشمن محفوظ مىماند و بدينوسيله مىتوان دشمن را غافلگير كرد و به طور ناگهانى بر اوتاخت. استتار قوا يا پوشش نيرو، فوايد ديگرى نيز دارد كه فعلا جاى ذكر آن نيست.
وسيله دوم: داشتن سلاحهايى است كه دشمن از آن آگاهى نداشته باشد كه يكى از بهترين وسايل پيشرفت در نبرد است، درصورتى كه دشمن از خصوصيات اسلحه و تجهيزات آگهى پيدا نكند همين كه در ميدان نبرد به كار بردهشد شكست او قطعىخواهد بود چنان چه آلمانىها در جنگ جهانى دوم به وسيله هواپيماهاى مخصوص خود كه متفقين از آن آگاهى نداشتند، نيروىفرانسه و بلژيك را به زانو در آوردند.
خداى تبارك و تعالى پيامبر خود را به همين دو وسيله، يعنى استتار قوا و داشتن سلاحهاى مخفى، مجهز فرمود، چنانچه در اينآيه شريفه مىفرمايد:
«اگر شما (اىمسلمانان!) او (پيامبر را يارى نكنيد خدا يارىاش مىكند، موقعى كه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و او باكسى كه همراه داشت در غار بودند و به او مىفرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست، آنگاه خداوند آرامش خود را بر آن حضرت نازلكرد و به سپاهيانى كه آنها را نديدهاند تاييدش فرمود.»
شايد تاييد نامرئى خدا توضيحى باشد براى آغاز آيه كه فرمود: خداوند پيامبر خود را يارى فرمود; يعنى يارى كردن حضرت حقچنين است كه رسول خود را مؤيد به نيرويى مىفرمايد كه ديده نمىشود.
نيروى نامرئى
اكنون بايد ديد آن نيرويى كه ديده نمىشود و خداوند پيامبر خود را بدان تاييد فرموده و به وسيله آن بر دشمنان پيروز گردانيدهچه بوده است؟ آيا توانايى و قدرت اصحاب رسول خدا بسيار بود؟ يعنى آنان پهلوانتر از كفار بودند؟ چنين نيست; زيرا ياران پيامبراز همان مردمى بودند كه با آن حضرت به نبرد مىپرداختند، بلكه در بيشتر ميدانهاى جنگ، ياران رسول خدا با دشمنان، قرابتو خويشى نزديك داشتند، عمو و عمو زاده يا پسر و پدر هم بودند، فقط اسلام سبب شدهبود كه ياران رسول خدا بر خويشان كافرخود امتياز پيدا كردند، با آن كه شجاعت را نمىتوان عامل مؤثر پيروزى گفت چون مرد دلير ممكن استبه زودى از جنگ خستهشود و تا ضرباتى چند از دشمن بر او وارد آمد از نبرد منصرف شود، يا آن كه نتواند با تشنگىها و گرسنگىها و خستگىها وبىخوابىهاى جنگ بسازد، يادربرابر مرگ عزيزان، پايدارى كند و دست از جنگ نكشد.
آرامش الهى
خداوند مىفرمايد كه: سكينه و آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد، آرامش الهى چيست كه خداوند به پيامبر خود عنايتفرمود اگر شجاعت و دليرى باشد كه كفار هم شجاعت داشتند.
پس چيزى كه نيروى ناپيدا و عامل مؤثر فتح و پيروزى در جنگ است و خداوند رسول خود را به اين ابزار بزرگ جنگى مجهزفرمود، همان روح استقامت و خستگى ناپذيرى است كه رسول خدا دارا بود و هيچ پيش آمدى هرچند سهمگين و خطر ناك، آنحضرت را از مقصد خود باز نمىداشت. يارانآن حضرت كه استقامت را از آن بزرگوار ياد گرفته بودند و روح خستگىناپذيرى ايشانرا براى خود سرمشق قرارداده بودند، در شدايد جنگ نه از پايدارى دست مىكشيدند و نه از تشنگى مىهراسيدند و نه ازگرسنگى بيم داشتند و نه از شمشير و تير و نيزه مىگريختند، بلكه آنها را با جان استقبال مىكردند شعارشان اين بود:
«ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي ياسيوف خذيني;
اگر دين محمد جز با كشته شدن من استوار نمىگردد هاناى شمشيرها مرابگيريد.
خستگى و بىخوابى و تحمل مشقات، آنان را منصرف نمىكرد، از مرگ عزيزان و نور چشمان خود روىگردان نبودند، ثابت و پايداربر جاى خود مىماندند.
استقامتبراى رسيدن به پيروزى مؤثرتر از دو وسيلهاى است كه ذكر شد; زيرا فرض كنيم به طور كامل استتار قوا شد، سربازانهم سلاحهاى مخفى داشتهباشند، باز پيروزى و ظفر مشكوك است، چون آن سلاح را سرباز بايد بهكاربرد و سرباز اگر نتوانستپايدارى كند، از اسلحه مخفى بهره برده نمىشود، ولى استقامتسلاحى است كه سرباز را به كار مىبرد، روح دليرى را در او ايجادمىكند كه با تمام وسايل ممكن با دشمن بستيزد، گرسنگىها و تشنگىها و زخمهاى سخت و مهيب را بر خود هموار سازد،استقامت، روح شجاعت و مردانگى را در سرباز نگاه مىدارد و او را خستگى ناپذير مىكند.
ياران رسول خدا چنين بودند و همان يك مشت عرب بدوى كه پيش از اسلام پست ترين ملل عالم بودند، به وسيله ايمان واستقامت، امپراتورىهاى بزرگ را به زانو در آوردند و عزيزترين مردم روى زمين شدند. بر تمام مشكلات وسختىها فايق آمدند،سعادتمندى و خوشبختى دنيا و آخرت را باروح پايدارى و خستگى ناپذيرى خريدند و نزد خدا و خلق سرافراز شدند. در ابتدا هيچنداشتند، ولى سرانجام داراى همه چيز شدند، ولى مسلمانان امروز در اثر ضعفايمان و نداشتن استقامت، همه چيز از دستشانرفتبا آن كه در آغاز داراىهمه چيز بودند، ولى اكنون خوارى و زبونى سرلوحه زندگى آنان گرديدهاست. اىكاش مسلمانان دنيااندكى به خود مىآمدند و متحد و يكپارچه چاره درد خود را از خداى خود مسئلت مىنمودند كه هيچ خوانندهاى از درگاه حق نااميد برنگردد.
نكتهاى چند
اينك چند نكته تاريخى وادبى از آيه شريفه ذكر مىكنيم:
شكنجه و آزار قريش هر روز بر مسلمانان مكه و پيروان رسول خدا زيادمىشد و مسلمانان بردبارى و تحمل و پايدارى مىكردند،اذيت و آزار كفار از حد گذشت، به طورى كه قابل تحمل نبود چنانچه بعضى از مسلمانان در زيرشكنجه، جان سپردند. رسول خداامر فرمود كه مسلمانان از مكه خارجشوند. دستهاى از مسلمانان به حبشه رهسپار شدند، عدهاى نيز به نقاط ديگر رفتند، ولىرسول خدا با جديتى هر چه تمامتر همچنان مشغول تبليغرسالت الهى و دعوت مردم به اسلام بود، كمكم افرادى از خارج مكهمىآمدند و حضور آن حضرت شرفياب مىشدند و به دين اسلام مشرف مىگشتند; اهل مدينه بيشتر از نقاط ديگر از اسلاماستقبال كردند; دستهدسته حضور آن حضرت شرفياب شده و ايمان مىآوردند و به شهر خود باز مىگشتند شمار مسلمانان درمدينه رو به افزايش بود، به طورى كه يك اقليت محكم و قوى در آن شهر تشكيل شد.
مركز حكومت اسلام
در اين هنگام رسول خدا مدينه را براى مركز اسلام انتخاب نمود و مسلمانان مكه را فرمود كه به مدينه هجرت كنند مسلمانانتكتك، دو تا دو تا، چندتن چندتن از مكه خارج شده و در مدينه سكونت اختيار مىكردند. مسلمانان مدينه از اين مهمانانهمكيش خود حسن استقبال كرده و از هر جهت، پذيرايى گرمى مىنمودند، از آن طرف، كفار قريش نيز تصميم گرفتند كه به هروسيلهاى كه بتوانند ريشه اسلام را بكنند يارسول خدا را نابود سازند. جلسه شورا تشكيل دادند، يكى گفت: محمد را از مكه بيرونكنيم، اين پيشنهاد پذيرفته نشد; زيرا گفتند اگر بيرون برود، پيروان او در خارج زياد خواهند شد و به مكه باز خواهند گشت و آنجا را مسخر خواهند نمود. پيشنهاد ديگر اين بود كه آن حضرت را در خانه زندان كنند و در را بر او ببندند تا جان بدهد; اين نيزپذيرفته نشد; زيرا بنىهاشم و پيروانش با تمام وسايلى كه در دست داشتند كمك مىكردند و آن حضرت را از زندان بيرونمىآوردند.
توطئه قتل رسول خدا
تصميم بر اين شد كه ده تن از ده قبيله قريش به طور ناگهانى بر سر آن حضرت بريزند و ايشان را بكشند كه خون آن حضرت هدررود تا بنى هاشم نتوانند از كسى خونخواهى كنند، بعد ديه قتل آن حضرت را به بنى هاشم بپردازند. ده نفر انتخاب شدند كهشبانه هنگامى كه آن حضرت در بستر آرميدهاستبر سر ايشان ريخته ماموريتخود را انجام دهند. نكته قابل ذكر آن كه: در آنموقع خانههاى مكه در نداشت، پس به هيچ وجه مانعى براى چنين تصميمى كه بسيار سرى و مخفى بود، تصور نمىشد.
آغاز هجرت
جبرئيل از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد و به ايشان خبر داد كه كفار قريش چنين تصميمى دارند و امر از طرف حضرت بارىتعالى است كه از مكه به مدينه هجرت فرمايد. رسول خدا در همان شبى كه كفار عازم اجراى نقشه خود بودند، اميرمؤمنان على(ع) را در جاى خود خوابانيد، على(ع) عرض كرد: يارسول الله! اگر در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ خواهد ماند؟
رسول خدا فرمودند: بلى. اميرمؤمنان(ع) با سرور كامل آماده شد كه جان خود را فداى آن حضرت كند.
على دربستر محمد
اميرمؤمنان على(ع) در بستر رسول خدا خوابيد و رسول خدا از خانه بيرون آمد، به طورى كه جاسوسان كفار آگاه نشدند، دريكى از كوچههاى مكه پيامبر ابوبكر را ديدند و با ابوبكر از مكه خارج شدند.
كوهى بود در يك فرسنگى مكه كه غار ثور در آن قرارداشت. رسول خدا سه روز در آن غار تشريف داشتند و از آنجا رهسپار مدينهشدند.
در آيه شريفه مراد از «صاحب» ابوبكر است كه محزون بوده و رسول خدا او را از حزن نهى فرموده است، چنانچه در قرآنمىفرمايد: «اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا; (3) وقتى كه به هم راه خودگفت: نترس كه خدا با ماست.»
نهى رسول خدا
نهى رسول خدا از حزن ابوبكر مىرساند كه حزن ابوبكر مورد رضاى خدا نبوده بلكه مورد سخط خداىتعالى بوده است كه رسولخدا او را از آن نهىمىكند و اگر حزن ابوبكر مورد رضاى خدا بود، پيامبر او را از آن نهىنمىكرد و خدا هم در قرآن بدان اشارهنمىفرمود.
محزون، استقامت ندارد
نكته ديگر كه از اين آيه استفاده مىشود آن كه ابوبكر استقامت نداشت زيرا كسانى كه استقامت در ايمان داشته باشند حزن ندارند. خداى متعال مىفرمايد:
«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون.» (4)
ولى خدا، محزون نمىشود
و نيز مىتوان از كلمه «لاتحزن» استفاده كرد كه ابوبكر از اولياى خدا نبوده است، چرا كه مىفرمايد: «الا ان اولياء الله لا خوفعليهم ولا هم يحزنون.» (5)
شك ابوبكر
نكته ديگر آن كه مخاطب جمله «ان الله معنا» در آيه شريفه ابوبكر است و از اين استفاده مىشود كه ابوبكر شك داشته كه خدا بارسول خدا همراه باشد; زيرا اين جمله شريفه، جمله اسميه است و بر حسب گفته علماى بيان، جمله اسميه بهخودى خود معنىاستمرار و تاكيد دارد. علاوه بر اين، اسناد مؤكد به «ان» شدهاست و تاكيد خبر وقتى است كه مخاطب منكر مضمون آن باشد و يااقلا در صحت آن شك داشته باشد، در اين صورت اگر تاكيد آوردن «ان» مستحسن باشد مىرساند كه ابوبكر شك در مضمون جملهداشته و اگر تاكيد آوردن «ان» را واجب فرض كنيم مىرساند كه ابوبكر منكر مضمون جمله بوده كه همراه بودن خداى تعالى بارسول باشد.
احتمال ديگر آن كه ابوبكر علم به مدلول اين جمله داشته ولى مطابق علم خود رفتار نكرده است، لذا رسول خدا او را نازل منزلهمنكر قرار داد و جمله را مؤكد فرمود. اهل ادب اين ترتيب را اخراج بر خلاف مقتضاى ظاهر نامند.
جنود يعنى چه؟
«جنود» جمع «جند» است و جند; يعنى سپاهى; پس معناى جنود، سپاه و نيروها مىشود و از اين دانسته مىشود كه خداى تباركو تعالى رسول خود را به اقسام نيروها و قوا مجهز فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از: استقامت آن حضرت، سپاه ملائكه،لاقتبيان، نيك نامى و حسن سابقه آن حضرت قبل از بعثت، وضعيتخانوادگى و شرافتمندى، حلم، علم، عفو و اغماض آنحضرت، نزول قرآن، معجزات، پايدارى و دليرى پيروان و ياران آنحضرت و قواى ديگرى كه ايشان را در پيشرفت دعوت كمك كرده است.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 11 جمادى الآخره 1369 برابر با 10 فروردين ماه 1329.
2.توبه (9) آيه 40. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت)
3.توبه (9) آيه 40.
4.احقاف (46) آيه 13. (ترجمه آيه قبلا گذشت)
5.يونس (10) آيه 62.