|
|
|
|
|
|
بـاب يـازدهـم : در تـاريـخ امـام كـل عـاكف وباد و حجة اللّه على جميع العباد، حضرت ابوجعفر امام محمّد تقى جواد صلوات اللّهعـليـه و عـلى آبـائه و اولاده الا مـجـاد و در آن چـنـد فصل است : فـصـلاول : در تاريخ ولادت و اسم و لقب و كنيه و نسب حضرت جواد عليه السلام بـدان كـه در تاريخ ولادت آن حضرت اختلاف است . اشهر بين علما و مشايخ آن است كه درنوزدهم شهر رمضان يا نيمه آن سنه صد و پنج در مدينه مشرفه متولد شده ، و ابن عياشولادت شريف را در دهم رجب ذكر كرده و در دعاى ناحيه مقدسه : ( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فى رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍ الثّانى و ابْنِهِ عَلِىِّ بْنِمُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ ) .(1) مؤ يد قول او است . اسـم شـريـف آن جناب محمّد و كنيت مشهور او ابوجعفر و القاب شريفش تقى و جواد است ، ومـخـتار و منتخب و مرتضى و قانع و عالم و غير اينها نيز گفته شده ، شيخ صدوق فرمودهكه آن حضرت را ( تقى ) گفتند براى آنكه از حق تعالى ترسيد پس خداوند عز وجـل او را نـگـاه داشـت از شـر مـاءمـون در وقـتـى كـه مـاءمـون بـاحال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشير زد بر آن حضرت تا آنكه گمان كرد كهآن جناب را به قتل رسانيد پس حق تعالى او را نگاه داشت از شر او.(2) مؤ لف گويد: كه تفصيل اين بيايد در فصل معجزات آن حضرت ان شاء اللّه تعالى . والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود كه او را ( سبيكه ) مى گفتند و حضرت امام رضاعـليـه السـلام او را خـيـزران نـامـيـد و آن مـعـظـمـه ازاهل نوبه بود و از اهلبيت ماريه قبطيه مادر ابراهيم پسر حضرت صلى اللّه عليه و آله وسـلم . و بـود آن مـخـدره از افـضـل زنـهـاى زمـان خـود و اشـاره فـرمـود بـه او حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم در قول خود. ( بِاَبىِ ابْنَ خِيَرَةِ اْلاِماءِ النُّوبِيَّةِالطَّيِّبَةِ ) ؛(3) پـدرم بـه قـربـان پـسـر بـهـتـريـن كـنـيـزان كـه ازاهـل نـوبـه و پاكيزه است . و در خبر يزيد بن سليط و ملاقات او امام موسى عليه السلاماسـت در طـريـق مـكـه كـه فـرمـود بـه او كـه مـرا مـى گـيـرنـد در ايـنسال و امر به سوى پسرم على عليه السلام است كه همنام ( على ) و ( على )است ، اما على اول ، پس على بن ابى طالب عليه السلام است و اما على ديگر، پس على بنالحـسـيـن عـليـه السـلام . خـداونـد عـطـا فـرمـايـد بـه پـسـرم عـلى فـهـم عـىاول و حـكمت و بينايى و محبت و دين او را و محنت على ديگر و صبر او را بر چيزى كه مكروهاو اسـت و جـايـز نـيـسـت از بـراى او كـه تـكـلم كـنـد مـگـر بـعـد از هـارون بـه چـهـارسـال ؛ پس فرمود: هرگاه مرور كردى به اين موضع و ملاقات كردى او را و زود است كهملاقات كنى او را پس بشارت بده او را به آنكه متولد مى شود از براى او پسرى كه امينو امانت دار و مبارك باشد و اعلام كند ترا به آنكه تو مرا ملاقات كردى پس خبر بده او رادر آن وقـت كه آن جاريه كه اين پسر از او خواهد شد از اهلبيت ماريه قبطيه جاريه پيغمبرصـلى اللّه عـليه و آله و سلم است و اگر توانستى كه سلام مرا به آن جاريه برسانىبرسان .(4) مـؤ لف گـويـد: كـه كـافـى اسـت در جـلالت اين معظمه جليله كه حضرت موسى بن جعفرعـليـه السـلام امـر فـرمـايـد يـزيـد بـن سليط را كه سلام آن حضرت را به او برساندهـمـچـنـان كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلم امر فرمود جابر بن عبداللّهانصارى را كه سلام آن حضرت را به حضرت باقر عليه السلام برساند. و اما كيفيت ولادت آن حضرت پس چنان است كه علامه مجلسى رحمه اللّه در ( جلاءالعيون) ذكر كرده ، فرموده : ابن شهر آشوب به سند معتبر از حكميه خاتون صبيه محترمهامـام مـوسـى كـاظم عليه السلام روايت كرده است كه روزى برادرم حضرت امام رضا عليهالسـلام مـرا طـلبـيد و فرمود كه اى حكيمه امشب فرزند مبارك خيزران متولد مى شود بايدكـه در وقـت ولادت او حـاضـر بـاشـى ، مـن در خـدمـت آن حـضرت ماندم چون شب درآمد مرا باخيزران و زنان قابله در حجره آورد و از حجره بيرون رفت و چراغى نزد ما افروخت و در رابـر روى مـا بـسـت چـون او را درد زايـيـدن گرفت و او را بر بالاى طشت نشانديم چراغ ماخـامـوش شـد و از خاموش شدن چراغ مغمون شديم ناگاه ديديم كه آن خورشيد امامت از افقرحـم طـالع گـرديـد و در مـيـان طشت نزول نمود و بر آن حضرت پرده نازكى احاطه كردهبـود مـانـند جامه و نورى از آن حضرت ساطع بود كه تمام آن حجره منور شد و ما از چراغمـسـتـغـنـى شـديـم . پـس آن نـور مبين را برگرفتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را ازخـورشـيـد جـمـالش دور كردم ناگاه حضرت امام رضا عليه السلام به حجره درآمد بعد ازآنكه او را در جامه هاى مطهر پيچيده بوديم و آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت و درگـهـواره عـزت و كـرامـت گذاشت و آن مهد شرف و عزت را به من سپرد و فرمود كه از اينگـهـواره جـدا مـشـو. چـون روز سـوم ولادت آن حـضرت شد ديده حقيقت بين خود را به سوىآسـمـان گـشـود و بـه جـانب راست و چب خود نظر كرد و به زبان فصيح ندا كرد كه (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. ) چون اين حالت غريب را از آن نورديـده مـشاهده كردم به خدمت حضرت شتافتم و آنچه ديده و شنيده بودم به خدمت آن حضرتعـرض كـردم ، حـضـرت فـرمـود كـه آنـچـه بـعـد از ايـن عـجـايـباحوال او مشاهده خواهى كرد زياده است از آنچه اكنون مشاهده كردى .(5) و در كتاب ( عيون المعجزات ) به سند معتبر از كليم بن عمران روايت كرده است كهگـفـت : بـه خـدمـت حـضـرت امـام رضـا عليه السلام عرض كردم كه دعا كن حق تعالى ترافـرزنـدى كرامت فرمايد، حضرت فرمود كه حق تعالى به من يك پسر كرامت خواهد كرد واو وارث امـامـت مـن خـواهـد بـود. چـون حضرت امام محمّد تقى عليه السلام متولد شد حضرتفـرمـود كـه حـق تعالى به من فرزندى عطا كرده است كه شبيه است به موسى بن عمرانعـليه السلام كه درياها را مى شكافت و نظير عيسى بن مريم عليه السلام كه حق تعالىمقدس و مطهر گردانيده بود مادر او را و طاهر و مطهر آفريده شده بود پس حضرت فرمودكـه ايـن فـرزنـد مـن بـه جـور و سـتـم كـشـتـه خـواهـد شـد و بـر او خـواهـنـد گـريـسـتاهـل آسـمانها و حق تعالى غضب خواهد كرد بر دشمن او و كشنده او و ستم كننده بر او و بعداز قـتـل او از زنـدگـانـى بـهـره نـخـواهـد بـرد و بـه زودى بـه عـذاب الهـىواصل خواهد گرديد. در شب ولادت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفتو اسرار الهى را به گوش الهام نيوش او مى رسانيد.(6) و مشهور آن است كهرنگ مبارك آن حضرت گندم گون بود و بعضى سفيد گفته اند و ميانه بالا بود، و مروىاسـت كـه نـقـش خـاتـم آن حضرت نعم القادر اللّه بود. انتهى .(7) و تسبيح آنحضرت در روز دوازدهم و سيزدهم ماه است و اين است تسبيح آن جناب : ( سـُبـْحـانَ مـَنْ لايـَعـْتـَدى عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لايُؤ اخِذُ اَهْلَ اْلاَرضِ بِاَلْوانِالْعَذابِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ ) .(8) و در ( درّالنـظـيـم ) از حـكـيـمه نقل كرده كه حضرت جواد عليه السلام روز سومولادتـش عـطـسه كرد و گفت : ( اَلْحَمْدللّهِ وَ صَلَّى اللّه عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى اْلاَئِمَّةِالرّاشِدينَ. ) (9) فـصـل دوم : در بـيـان مـخـتـصـرى از فـضـائل و مـنـاقـب و عـلوم حـضرت جواد عليه السلاماست اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذكر مجلس ماءمون به جهت امتحان آن جناب : عـلامـه مـجـلسـى و ديـگـران فـرمـوده انـد كه سن شريف حضرت جواد عليه السلام در وقتوفـات پـدر بـزرگوارش نه سال و بعضى هفت نيز گفته اند و در هنگام شهادت حضرتامـام رضا عليه السلام آن جناب در مدينه بود و بعضى از شيعيان از صغر سن در امامت آنجـنـاب تـاءمـلى داشـتـنـد تـا آنـكـه عـلمـا و افـاضـل و اشـراف وامـاثـل شـيـعه از اطراف عالم متوجه حج گرديدند و بعد از فراغ از مناسك حج به خدمت آنحـضـرت رسـيـدنـد و از وفـور مشاهده معجزات و كرامات و علوم و كمالات اقرار به امامت آنمـنـبـع سـعـادات نـمودند و زنگ و شك و شبهه از آيينه خاطرهاى خود زدودند حتى آنكه شيخكلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متوالى سى هزار مساءله ازغـوامـض مـسـائل از آن مـعـدن عـلوم و فـضـائل سـؤ ال كـردنـد و از هـمـه جـواب شـافـىشنيدند.(10) و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا عليه السلام مردم بر زبان داشتند و اورا هـدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست كه به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آوردچون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى عليه السلام نوشت بهاعزاز و اكرام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد پيش از آنكهمـاءمـون آن جـنـاب را ملاقات كند روزى به قصد شكار سوار شد در اثناء راه به جمعى ازكـودكـان رسـيـد كـه در مـيـان راه ايـسـتاده بودند و حضرت جواد عليه السلام نيز در آنجاايـسـتـاده بـود، چون كودكان كوكبه ماءمون را مشاهده كردند پراكنده شدند مگر آن حضرتكـه از جـاى خـود حـركـت نـفـرمود و با نهايت تمكين و وقار در مكان خود قرار داشت تا آنكهمـاءمـون بـه نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت ومـهـابـت آن حضرت ، متعجب گرديده و عنان كشيد و پرسيد كه اى كودك ! چرا مانند كودكانديگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حركت ننمودى ؟ حضرت فرمود كه اى خليفه ! راهتـنـگ نـبـود كـه بـر تـو گـشاده گردانم و جرمى و خطايى نداشتم كه از تو بگريزم وگمان ندارم كه بى جرم ، تو كسى را در معرض عقوبت درآورى . از اسـتـمـاع ايـن سـخـنـان تـعـجـب مـاءمـون زيـاد گـرديـد و از مـشـاهـده حـسـن وجـمـال او دل از دسـت داد، پـس پـرسيد كه اى كودك ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ،گـفت : پسر كيستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا عليه السلام . ماءمون چون نسبشريفش را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بودمنفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد. چـون به صحرا رسيد نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها كرد آن (بـاز ) مدتى ناپيدا شد چون از هوا برگشت ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز بقيهحـيـاتـى در آن بـود، مـاءمـون از مـشـاهـده آن حـال در شگفت شد و آن ماهى را در كف گرفت ومـعـاودت نـمـود چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جواد عليه السلام راملاقات كرده بود باز ديد كه كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاى خود حركت نفرمود.مـاءمون گفت : اى محمّد! اين چيست كه در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملك علام فرمود كه حقتـعـالى دريـايـى چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مى شود و ماهيان ريزه باابـر بـالا مـى رونـد و بـازهـاى پادشاهان آن را شكار مى كنند و پادشاهان آن را در كف مىگـيـرنـد و سـلاله نـبـوت را بـه آن امـتـحان مى نمايند. ماءمون از مشاهده اين معجزه تعجبشافـزون شـد و گـفـت : حـقـا كـه تـويـى فـرزنـد امـام رضـا عـليـه السلام و از فرزند آنبزرگوار اين عجايب و اسرار بعيد نيست ، پس آن حضرت را طلبيد و اعزاز و اكرام بسيارنـمـود و اراده كـرد كـه امـّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد. از استماع اينقضيه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعيت كردند و گفتند خلعت خلافت كه اكنونبر قامت بنى عباس درست آمد0 و اين شرف و كرامت در ايشان قرار گرفته چرا مى خواهىكه از ميان ايشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قديمكـه در مـيـان سـلسـله مـا و ايـشـان بـوده اسـت و آنـچـه در حق امام رضا عليه السلام كردىخـاطـرهاى ما هميشه از آن نگران بود تا آنكه مهم او كفايت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوتپـدران شـمـا بـودنـد اگـر ايـشـان خلافت ايشان را غصب نمى كردند عداوتى در ميان ما وايـشـان نـبـود و ايـشـان سـزاواترند به امامت و خلافت از ما. ايشان گفتند: اين كودكى استخـردسـال و هـنـوز اكـتـسـاب عـلم و كـمـال نـنـمـوده اسـت اگـر صـبـر كـنـى كـه اوكامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمايى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ايشان را نمىشـنـاسـيـد، عـلم ايـشـان از جـانـب حـق تـعـالى اسـت و مـوقـوف بـر كـسـب وتـحـصـيل نيست و صغير و كبير ايشان از ديگران افضلند و اگر خواهيد شما را معلوم شودعلماى زمان را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد. ايشان يحيى بن اكثم را كه اعلم علماى ايشانبود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختيار كردند و ماءمون مجلسى عظيم ترتيب داد و يحيىبن اكثم و ساير علما و اشراف را جمع كردند پس ماءمون امر كرد كه صدر مجلس را براىآن حضرت فرش كردند و دو متكا براى آن حضرت نهادند.(11) شـيـخ مـفـيـد فـرمـوده : پـس حـضـرت جـواد عـليـه السـلام تـشـريـف آورد در حـالى كـه هفتسـال و چند ماه از سن شريفش گذشته بود و در موضع خود بين المسورتين نشست و يحيىبـن اكـثـم مـقـابل آن حضرت نشست و مردم هم هر كدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا راپهلوى حضرت جواد عليه السلام قرار دادند. پس يحيى خواست به جهت امتحان آن حضرتمـسـاءله سـؤ ال كـنـد اول رو كـر بـه مـاءمـون و گـفـت : يا اميرالمؤ منين ! رخصت مى دهى ازابـوجـعـفـر مـسـاءله سـؤ ال كـنـم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب يحيى از آنحـضـرت اذن طـلبـيـد، حـضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى . يحيى گفت : فدايتشـوم چـه مـى فـرمـايـى در حـق كـسـى كـه مـحـرم بـود وقـتـل صـيـد كـرد؟ حـضـرت فـرمـود: در حـل كـشـت او را يـا در حـرم ، عـالم بـود يـاجـاهل ، از روى عمد كشت يا از خطا، آزاد بود يا بنده ، صغير بود يا كبير، اين ابتداء صيدبود يا از كبار آن ، اين محرم اصرار دارد يا پشيمان شده ، در شب بود صيد آن يا در روز،احـرام عـمـره او اسـت يـا احـرام حـج او؟ يـحـيى از شنيدن اين فروع در تحير ماند و هوش ازسـرش بـه در رفـت و عـجـز از صـورتـش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. اين وقت برحـضـار مـجـلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد كرد خدا را و گفت : آيا دانستيد الا ن آنچه راكـه مـنـكـر بـوديد؟ پس رو كرد به آن حضرت و گفت : آيا خطبه مى كنى ؟ فرمود: بلى ،عرض كرد: پس خطبه تزويج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنكه من شما رابـراى دامـادى خود پسنديدم اگرچه گروهى از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاكماليده خواهد شد، پس حضرت شروع كرد به خواندن خطبه نكاح و فرمود: ( اَلْحـَمـْدُللّهِ اِقـْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِيَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلىمـُحـَمَّدٍ سـَيِّدِ بـَرِيِّتـِهِ وَ اْلاَصـْفـِيـآء مـِنْ عـِتـْرَتـِهِ. اَمـّا بـَعـْدُ: فـَقـَدْ كـانَ مـِنـْفـَضـْل اللّهِ عـَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْكِحُوا اْلاَيامىمـِنـْكُمُ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ اِمائِكُمْ اَنْ يَكُونُوا فُقَرآءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُواسِعٌ عَليمٌ. ) (12) پـس حـضـرت بـا مـاءمـون صـيـغـه نـكـاح را خـوانـد و امالفضل را تزويج كرد و صداق آن را پانصد درهم جياد موازى مهر جده اش حضرت فاطمهسـلام اللّه عـليـهـا قـرار داد و چـون صـيـغه نكاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غاليهبـسـيـار آوردنـد و ريـشـهـاى خواص را به غاليه خوشبو كردند پس نزد سايرين بردندايـشـان نـيـز خود را خوشبو كردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آنماءمون هر طايفه و گروهى را كه به اندازه شاءنش جايزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقى ماندند و سايرين رفتند. آن وقـت مـاءمـون بـه آن حـضـرت عـرضـه داشـت : فـدايـت شـوم ! اگـرمـيـل داشـتـه بـاشـيـد جـواب مسائل محرم را بفرماييد تا مستفيد شويم ، پس حضرت شروعفـرمود به جواب دادن و هر يك از شقوق مساءله را بيان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلندشد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه كرد كه شما هم سؤ الى از يحيى بفرماييد، حضرت بهيحيى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض كرد: هرچه ميل شما باشد، اگر پرسيديد جواب دانم مىگـويـم و الا از شما ياد مى گيرم . حضرت فرمود: بيان كن جواب اين مساءله را كه مردىنـظـر كـرد بـه زنـى در اول روز و نـظـرش حـرام بـود چـون روز بـلنـد شـد بـر اوحـلال شـد، چـون ظـهـر شـد حـرام شـد، چـون عـصـر شـدحـلال شـد، چـون آفـتـاب غـروب كـرد حـرام گـشـت ، چـون وقـت عـشـاء رسـيـدحـلال شـد، چـون نـصـف شـب شـد حـرام گـشـت چـون فـجـر طـالع گـرديـدحـلال شـد از بـراى او، بـگـو بـراى چـه بـوده كـه اين زن گاهى حرام بوده بر آن مرد وگـاهـى حـلال ؟ يـحـيـى گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد كـه مـن جـواب ايـن سـؤال را نـدانـم شـمـا بـفـرمـاييد تا ياد گيرم . فرمود: اين زن كنيزكى بود و اين مرد اجنبىبود، وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود، روز كه بلند شد او را خريد بر اوحـلال شـد وقـت ظـهـر او را آزاد كـرد حـرام شـد، وقـت عـصـر او را تـزويـج كـردحـلال شـد، وقـت مـغـرب او را مـظـاهـره كـرد حـرام شـد، وقـت عـشـاء كـفـاره ظـهـار دادحـلال شـد، نـصـف شـب او را يـك طـلاق داد حـرام شـد، وقـت فـجـر رجـوع كـردحلال شد. ايـن وقـت مـاءمون رو كرد به حاضرين از بنى عباس و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كهايـن مـسـاءله را ايـنـطـور بـتـوانـد جـواب دهـد؟ يـا مـسـاءله سـابـقـه را بـه ايـنتـفـصـيـل بـدانـد؟ گـفـتـنـد: نـه بـه خـدا سـوگـنـد شـمـا اعـلم بـوديـد بـهحـال ابـوجـعـفـر عـليـه السـلام از مـا. مـاءمـون گـفـت : واى بـر شـمـا!اهـل بـيـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم از مـيـان خـلق امـتـيازى دارند بهفـضـل و كـمـال و كـمـى سـن مـانـع كـمـالات ايـشـان نـيـسـت و بـرخـى ازفضايل ابوجعفر عليه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز ديگر نيزماءمون جوائز و عطاياى بسيار به مردم بخششش كرد و از حضرت جواد عليه السلام اكرامو احـتـرام بـسـيـار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضيلت مى داد تا زندهبود.(13) مؤ لف گويد: كه علما روزها را دوازده ساعت بخش كرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبتداده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد عليه السلام است . (14) و دردعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه كه در دست داشت و همچنينسؤ ال يحيى بن اكثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ايشان را در آنجا كه فرموده : ( وَ بـِالاِمـامِ الْفـاضـِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي عليه السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَامْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفيقِ وَ الصَّوابِ صلى اللّه عليه و آله و سلم وَ عَلى اَهْلِ بَيْتِهِاْلاَطْهارِ ) . و تـوسـل بـه آن حـضرت در اين ساعت براى وسعت رزق نافع است و شايسته است كه درتوسل به آن حضرت اين دعا را بخواند: ( اَللّهـُمَّ اِنـّى اَسـْئَلُكَ بـِحـَقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي عليه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْفـَضـْلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِكَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ وَ اَغْنَيْتَنى عَمَّنْسـِواكَ وَ جـَعـَلْتَ حـاجـَتـى اِلَيـْكَ وَ قَضاها عَلَيْكَ اِنَّك لِما تَشاَّءُ قَديرٌ ) .(15) بعضى گفته اند اين دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دين مجرب است . گزاردن طواف و حج از جانب امامان عليهم السلام و دوم ـ در امر فرمودن آن حضرت به طواف از براى ائمه عليهم السلام : شـيـخ كـليـنـى روايت كرده از موسى بن القاسم كه گفت : به حضرت جواد عليه السلامعـرض كـردم كـه مـن اراده كـردم كه از جانب شما و پدرت طواف كنم ، بعضى گفتند كه ازبـراى اوصـيـاء طـواف كردن جايز نيست ، حضرت فرمود بلكه طواف كن آنچه ممكنت شودهـمـانـا ايـن مـطـلب جـايـز اسـت . راوى گـفـت : بـعـد از سـهسـال ديـگـر خـدمـت آن حـضـرت عـرض كـردم كـه چـنـدسـال قـبـل مـن رخصت طلبيدم از شما در باب طواف كردن از براى شما و پدرت ، شما اذنداديـد مـرا پس من طواف كردم از براى تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شددر دلم چيزى و به آن عمل كردم . فرمود: چه بود آن ؟ عرض كردم : طواف كردم روزى از براى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم ، حضرتتـا اسـم پـيـغـمـبـر شـنـيـد سـه مـرتـبـه فـرمـود صـلى اللّه عـلىرسول اللّه ، پس گفتم : روز ديگر طواف كردم از براى اميرالمؤ منين عليه السلام ، روزديگر از براى امام حسن عليه السلام ، روز ديگر براى امام حسين عليه السلام ، و هكذا هرروز بـعـد را از بـراى امامى طواف كردم تا روز دهم از براى شما طواف كردم ، اى سيد منايـن جماعت را كه ذكر مى كنم آنچنان كسانى هستند كه ولايت ايشان را دين خود قرار داده ام .حـضـرت فـرمـود: در ايـن هـنـگـام مـتـديـن شـدى بـه ديـنـى كـهقـبـول نـمـى كـنـد حق تعالى از بندگان غير آن را، پس گفتم : و بسا باشد كه از براىمـادرت فـاطـمـه صـلوات اللّه عـليـها طواف كردم و بسا هم طواف نكردم . حضرت فرمود:بـسـيـار كـن ايـن كـار را هـمـانـا ايـن كـار افـضـل چـيـزهـايـى اسـت كـه بـه آنعمل مى كنى ان شاء اللّه .(16) اظهار ناراحتى براى مصيبت حضرت زهرا عليها السلام سوم ـ در تفكر آن حضرت در صدماتى كه به مادرش فاطمه عليها السلام وارد شده : از ( دلايل طبرى ) منقول است كه روايت كرده از محمّد بن هارون بن موسى از پدرشاز ابن الوليد از برقى از زكريا بن آدم كه وقتى در خدمت حضرت امام رضا عليه السلامبـودم كه حضرت جواد عليه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالى كه سن شريفش ازچهار سال كمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمين زيد و سر مبارك را به جانب آسمانبلند كرد و مدت طويلى فكر نمود و حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: جان من فداىتـو بـاد! بـراى چـه يـان قـدر فـكر مى كنى ؟ عرض كرد: فكرم در آن چيزى است كه بامادرم فاطمه عليها السلام به جا آوردند! ( اَمـا وَاللّهِ لاُخـْرِجـَنَّهـُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِيَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِى الْيَمِّ نَسْفا) . پس حضرت امام رضا عليه السلام او را نزديك خود طلبيد و مابين ديدگان او را بوسيد وفرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تويى شايسته از براى امامت .(17) مناجات مخصوص مهريه دختر ماءمون چهارم ـ در روايت ( اَلْوَسائِلُ اِلى المَسائل ) است : سـيـد بـن طـاوس رحـمـه اللّه از مـحمّد بن حارث نوفلى ـ خادم حضرت امام محمّد تقى عليهالسـلام ـ روايـت كـرده وقـتـى كه تزويج كرد ماءمون دختر خود را به امام محمّد تقى عليهالسـلام ، نـوشـت حـضـرت بـراى او كـه از بـراى هـر زنـى صـداقـى اسـت ازمـال شـوهـرش و حـق تـعـالى امـوال مـا را در آخـرت ذخـيـره نـهـاده هـمـچـنـان كـهامـوال شـمـا را در دنـيـا بـه شـمـا داده و مـن بـه كـابـيـن دخـتـر تـو دادم (الوسـائل الى المـسـائل ) را و آن مناجاتى است كه به من داده پدرم و به او رسيده ازپـدرش مـوسـى بـن جـعفر و به او رسيده از پدرش جعفر و به او رسيده از پدرش محمّد وبـه او رسـيـده از پـدرش على بن الحسين و به او رسيده از پدرش حسين و به او رسده ازبـرادرش حـسـن و بـه او رسيده از پدرش اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام وبـه او رسـيـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم كـه بـه آن حـضرت دادجـبـرئيل و گفت : يا محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم ، حضرت رب العزة تو را سلام مىرساند و مى فرمايد اين مفاتيح گنجهاى دنيا و آخرت است آن را وسيله خود ساز به سوىمـطـالب خـود تـا بـرسـى بـه مـراد خـود و سـرانجام گيرد مطلب تو و ايثار مكن آن را درحـاجـتـهاى دنيا كه كم مى گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسيله است كه به واسطه آن درهاىرغـبـات گـشوده مى شود و طلب كرده مى شود به سبب آنها حاجات و به اتمام مى رسد. واين است نسخه آن مناجات استخاره : ( اَللّهُمَّ اِنَّ خِيَرَتِكَ فيما اسْتَخَرْتُكَ فيهِ تُنيلُ الرَّغائِبَ... ) (18) مـؤ لف گويد: كه من اين ده مناجات را در ( كتاب باقيات صالحات ) ايراد كردم هركه طالب است . به آنجا رجوع كند. خدا مرا براى بازى خلق نكرده پنجم ـ در اخبار آن حضرت است از غيب : طـبـرى روايـت كـرده از شـلمـغـانـى كـه گـفـت حـج كـرد اسـحـاق بـناسـمـاعـيـل در سـالى كـه بـيـرون رفـتند جماعت مردم به سوى ابوجعفر جواد عليه السلامبـراى سؤ ال و امتحان آن حضرت ، اسحاق گفت من آماده كردم در رقعه اى ده مساءله كه سؤال كنم آنها را از آن حضرت و عيال من حملى داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم ازآن حـضـرت بـخـواهـم كه بخواند خدا را كه آن حمل را پسر قرار دهد، پس چون مردم از آنحـضـرت سـؤ الات خـود را نـمـودنـد بـرخـاسـتـم و آن رقـعـه با من بود و مى خواستم سؤال كنم از آن حضرت از مسائل خود كه آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: اى ابويعقوب! نـام گـذار او را احـمـد. پس متولد شد براى من پسرى و ناميدم او را احمد، مدتى زندگىكـرد و وفـات كـرد. و بـود از كـسـانـى كـه بـيرون آمده بود با جماعت مردم على بن حسانواسطى معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتى كه براى صبيان است بعضش ازنقره بود و گفتم تحفه مى برم براى مولايم ابوجعفر عليه السلام ، پس چون مردم جوابمسائل خود را شنيدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشريف برد بهصـريـا، مـن بـه عـقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات كردم وگـفـتـن اذن بـطـلب از بـراى مـن از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام كردم ،جـواب سـلام داد در حـالى كـه در صـورت نازنينش كراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . مننزديك شدم و آنچه در كيسه داشتم در مقابل آن حضرت خالى كردم ، آن جناب نظر كرد برمن نظر شخص غضبناك و آن آلات را به يمين و يسار و افكند و فرمود: از براى اين خدا مراخـلق نـفـرمـوده مـرا چـه بـا بـازى . پـس ، از آن حـضـرت خـواستم كه مرا عفو فرمايد عفوفرمود.(19) علم و قدرت امام عليه السلام ششم ـ در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالى . در ( مـديـنـه المـعـاجـز ) از ( عـيـون المـعـجـزات )نقل كرده كه عمر بن فرج رخجى گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقى عليه السلام كهشـيـعيان تو ادعا مى كنند كه تو مى دانى هر آبى كه هست در دجله و وزن آن را و بوديم مادر كنار دجله ، حضرت فرمود كه حق تعالى قدرت داد كه تفويض كند علم اين را بر پشهاى از مخلوقات خود يا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامى ترم بر خداوندتعالى از پشه و از بيشتر خلق خدا.(20) پـاسـخ امـام جـواد عـليـه السـلام بـه سـى هـزار سـؤال هفتم ـ در جواب دادن آن حضرت است از سى هزار مساءله : شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت : رخصلت خواستند گروهى از اهل نواحى از ورود بر حضرت جواد عليه السلام آن جناب اذنداد، پس داخل شدند و سؤ ال كردند از آن حضرت در يك مجلس از سى هزار مساءله ، حضرتجواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت .(21) مـؤ لف گـويد: كه ممكن است در وقت سؤ ال هر يك از آن جماعت مساءله خود را مى پرسيد ازآن حـضـرت و مـلاحـظـه نـمـى كـرد كـه ديـگـرى سـؤال مـى كـنـد و جـواب داده حـضـرت از اكثر آنها به ( لا ) و ( نعم ) و ممكن استآنـچـه چـون حـضـرت بـر ضـمـايـر آنـهـا مـطـلع بـود تـاسـائل شـروع مـى كـرده بـه سؤ ال ، خود حضرت جواب او را مى داده و نمى گذاشته سؤال خود را بيان كند. چنانكه روايت شده شخصى خدمت آن حضرت ، عرض كرد: فدايت شوم ،حـضـرت فرمود: قصر نكن ، مردم پرسيدند اين چه بود كه فرمودى ؟ فرمود: اين شخصمـى خـواسـت سؤ ال كند از من كه ملاح در كشتى نماز خود را به قصر بخواند يا تمام ، منگـفـتـم نـماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسى رحمه اللّه وجوهى چند در رفع استبعاداين حديث فرموده كه مقام نقلش نيست .(22) واللّه العالم . فصل سوم : در دلائل و معجزات حضرت جواد عليه السلام است و ما اكتفا مى كنيم به ذكر چند معجزه : درخت خشك ميوه دار شد اول ـ شـيـخ مـفـيـد و ابـن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه چون حضرت جواد عليهالسـلام بـا ام الفـضـل زوجـه خـود از بـغـداد بـه مدينه مراجعت مى فرمود چون به شارعكـوفـه بـه دار مـسـيـب رسـيـد فـرود آمـد و آن هـنـگـام غـروب آفـتـاب بـود پـسداخـل مـسـجـد شـد و در صحن آنجا درخت سدرى بود كه بار نمى داد پس حضرت كوزه آبىطلبيد و در زير آن درخت وضو گرفت و ايستاد به نماز مغرب و (نماز) جماعت گذاشت و درركعت اول بعد از حمد، سوره نصر و در ثانى حمد و توحيد خواند و پيش از ركوع ، قنوتخـوانـد پس ركعت سوم را به جا آورد و تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد. پس لحظهاى نشست و ذكر خدا به جا آورد و برخاست و چهار ركعت نافله مغرب به جا آورد پس تعقيبنـمـاز خـوانـد و دو سـجـده شـكـر به جا آورد و بيرون رفت . پس چون مردم نزد درخت آمدندديـدنـد كه بار داده ميوه نيكويى را پس تعجب كردند و از سدر آن خوردند يافتند شيريناست و دانه ندارد پس مردم با آن حضرت وداع كردند و به مدينه تشريف برد. و در مدينهبـود تـا زمـان مـعـتـصـم كـه آن حـضـرت را بـه بـغـداد طـلبـيـد دراول سـال دويـسـت و بـيـسـت و پـنـج و در بـغـداد تـوقـف فـرمـود تا آخر ماه ذى القعده همانسال كه وفات يافت و در پشت سر مبارك جدش امام موسى عليه السلام مدفون شد. و ازشـيـخ مـفـيـد نـقـل شـده كـه فـرمـود مـن از مـيوه آن درخت سدر خوردم و يافتم آن را بى دانه.(23)
|
|
|
|
|
|
|
|