مورد نظر را تكثير كرد و يك شخص در خارج دو شخص يا ده شخص بشود در عين حفظ همه مشخصات ، اين مفهوم ذهنی از صدقش بر افراد ديگر ابا ندارد . تفاوت جزئيت و تشخص كار میرود ولی غير يكديگرند . جزئی بودن كه در مقابل كلی بودن است از معقولات ثانيه منطقی است و عارض مفهوم است در ذهن . " المفهوم ان امتنع فرض صدقه علی كثيرين فجزئی و الا فكلی " . جزئيت مثل كليت صفت مفهوم است . اگر به شیء خارجی و به زيد میگوئيم جزئی ، مسامحه در تعبير است . مفهوم زيد در ذهن ما جزئی است . اما تشخص امر ديگری است ، آن چيزی كه شیء را در خارج وحدت میدهد و واقعيت میدهد و ملاك تميز واقعی او از اشياء ديگر است ، كه در اين صورت شیء خودش خودش است و غير خودش نمیتواند باشد ، نفس واقعيت است كه " وجود " است . ماهيت از آن جهت كه ماهيت است ملاك تشخص نيست . اين حرفی است كه فارابی به اجمال گفته است و مرحوم آخوند آنرا دنبال كرده است . برگرديم به اصل بحث : پس يك رابطه ميان جوهر و اعراض اين است كه گفتهاند : اعراض مشخص جوهر هستند . بعد كه اين حرف هم از بين رفته است مرحوم آخوند میگويد ملاك تشخص ، وجود است . همان وجود كه مشخص معروض است همان مصداق خود جوهر و مصداق همه اين اعراض هم هست . يعنی يك وجود واحد است كه مصداق انسان متكيف متكمم متحيز ذی وضع ذی أين . . . است . بنابراين تمام اين چيزهايی كه مشخصات میدانيم وقتی با جوهر در نظر بگيريم ، همه به منزله عناوين مختلف شیء واحد میشوند . پس در اينجا تقريبا يك قدم ديگر برداشتهايم كه كثرت ميان جوهر و عرض را از بين ببريم . |