نمیتواند مستقلا ( حتی در ذهن ) وجود داشته باشد ، بلكه يا در ضمن ناطق ويا در ضمن صاهل و يا . . . وجود دارد . جسم هم كه مركب از ماده و صورت است همين جور است ، نه اينكه درخارج ماده ايست به علاوه صورت . بلكه يك ماده فعليت يافته در ضمنصورت است كه در عين اينكه تحليل میشود به ماده و صورت ولی وجود اينماده در خارج عين وجود صورت است . پس معلوم شد كه در اينجور جاها قاعده " الكل ينتفی بانتفاء أحدأجزائه " كه در جاهای ديگر وجود دارد ، وجود ندارد . برای اينكه در اينجا احد الاجزاء به نحو ابهام اعتبار شده است و ديگری به نحو تعيين ، و باانتفاء شخص يكی از دو جزء ، كل منتفی نمیشود ، بلكه با انتفاء نوع آنمنتفی میشود . ولی آن جزء ديگر با انتفاء شخصش كل منتفی میشود . رازمطلب اين است كه اينها دو جزء طولی هستند نه عرضی . شيئيه الشیء بصورته لابمادته نتيجهای كه از اين بحث گرفته میشود اين است كه : در باب ماده وصورت اين جور تعبير میشود كه " شيئيه الشیء بصورته لا بمادته " و اينيك حرف قديمی است . يعنی هويت و واقعيت يك شیء به صورتش بستگیدارد نه به ماده ، اگر صورت همان صورت باشد واقعيت شیء محفوظ است واگر ماده تغيير بكند و تبديل به يك ماده ديگر بشود ، بدون آنكه صورتتغيير بكند ، واقعيت شیء و ماهيت آن از بين نرفته است . اين را درمركبات صناعی میشود بطوری با اين بحث تشبيه كرد و تقريب به ذهن نمود .در اسم گذاريهای در مصنوعات كه برای هر شیء ماهيتی قائل میشويم ، مثلاصندلی ، خانه و نظائر آن ، در اين جا ما شيئيت و ماهيت شیء را تابعهمان صورت شیء میدانيم نه ماده آن . هر چند ماهيت در اينجا ماهيتاعتباری است نه حقيقی و همچنين تركيب اين ها هم حقيقی نيست . مثلا درمورد |