تدريجی دارد كه از آن افراد آنی انتزاع میشود . پس معنای اينكه جسم دراين رنگ حركت میكند اينست كه جسم موضوع است برای حركت اين رنگ .در اينجا سؤال میكنيم كه آيا جسم بدون سواد موضوع حركت است يا جسماسود موضوع حركت است ؟ مسلما جسم اسود در سواد حركت میكند ، يعنی جسمیكه در مراتب سواد حركت میكند خودش اسود است . پس موضوع جسم اسوداست و جسم اسود است كه در سواد حركت میكند . سؤال ديگر : آن سوادی كه در موضوع هست كدام مرتبه از اين مراتبسوادها است ؟ هيچ كدام ، چون هر مرتبهای را كه بخواهيم بگوييم ، باقینيست ، و حال آنكه آن سوادی كه در موضوع اخذ شده سواديست كه باقی استبه بقاء موضوع . پس چيست ؟ جواب اين است كه آن سوادی كه در موضوع اخذ شده است ، آن سواد مااست كه در هر آنی متحد است با مرتبهای از مراتب سواد . پس ای كسانیكه منكر حركت در جوهر هستيد و بنظرتان اين حرف مستبعد میرسد كه مامیگوييم ماده در صورت حركت میكند و مع ذلك موضوع حركت ماده است معصوره ما ، به شما میگوييم در آنجاهائی هم كه بنظر شما حركت اشكالی نداردمثل اعراض ، در آنجا هم موضوع عينا مثل حركت در جوهر است . يعنی درآنجا هم موضوع شیء است با ما فيه الحركه ، يعنی نفس ما فيه الحركه [مثل سواد ] در موضوع اخذ شده است ولی بنحو مبهم پس همانجوری كه متحرك" جسم اسود " است يعنی جسمی كه هميشه سواد مائی دارد ، در باب حركتجوهريه هم همين جور است . موضوع ماده است مع صوره ما ، با اينكه ما فيهالحركه خود صورت است . اين همان مطلبی است كه مرحوم حاجی در پاورقیبيان كردهاند و گفتهاند . بنابراين به چندين بيان بقاء ماده توجيه شد ، به بقاء صوره ما ، تشخصشبه تشخص صوره ما ، بقائش به تبع بقاء فصل اخير ، به تبع جوهر مفارق [مثال افلاطونی ] و حتی بقاء ماده به خودی خود و بالاستقلال كه بگوييم آنچيزی كه |