بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حكاياتى كوتاه و خواندنى
يكى از اشراف عرب را پرسيدند كه : چگونه به اين مرتبه از سرورى رسيدى ؟ گفتبا هيچ كس دشمنى نكردم ، مگر آن كه بين خويش و او، جايى براى آشتى باز نهادم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : سه چيز تنگى نپذيرد: بيمارى و تهيدستى و مرگ .
بزرگى گفته است : سه چيز سبب خوشحالى آدمى شود. يكى آن كه ميوه درختى را كهخود كاشته است بخورد. ديگرى . آن كه بيند كه كسى فرزندش را ستايش كند و سديگرآن كه شنود كه شعرش را خوانند.
حكيمى گفته است : سه كس از سه كس انصاف نبيند: بردبار از نادان و مؤمن از بدكار وشريف از فرو مايه .
يكى از حكيمان گفت : دوستى ، سه گونه است : يكى ، دوستى خداى تعالى كه نه بهاميدى ست و نه از بيمى . و بيوفايى و خيانت نيز آن رانمى آلايد. ديگر دوستى يى كهاز روى عشق و محبت و در جهت همزيستى باشد. و سديگر دوستى يى كه به سابقه رغبتىو يا بيمى ست و آن ، بدترين دوستى هاست و زودتر از ميان مى رود.
افلاطون گفت : سه كس در خور ترحم اند: ضعيفى كه به دست قوى گرفتار آيد وبخشنده اى كه نيازمند فرومايه اى شود و دانايى كه فرمان نادانى بر او جارى شود
لقمان حكيم گفت : سه كس را به سه هنگام توان شناخت : دلاور را به گاه نبرد وبردبار را به هنگام خشم و برادر را به گاه نياز.
يكى از بزرگان گفته است : سه چيز را حيله اى مفيد نيفتد: تهيدستى آميخته به تنبلى ودشمنى يى كه حسد بدان راه يافته باشد و بيمارى به گاه پيرى .
ديگرى گفته است : خرد سالان را شايسته نيست كه بزرگسالان پيشى گيرند. مگر درسه چيز: سير شبانه ، فرو رفتن در سيلاب و افسار مركب به دست گرفتن .
حسن بن سهل گفت : سه چيز، بى سه چيز ديگر تباه شود: دينى كه با دانش ‍ همراهنباشد و قدرتى كه به فعل در نيايد و مالى كه بخشيده نشود.
در حديث آمده است كه : چهار چيز، در شمار گنجينه هاى بهشتى ست : پنهان داشتن نيازمندى، پنهان داشتن صدقه ، پنهان داشتن مصيبت و پنهان داشتن درد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى ، پادشاهى را به چهار سخن پند داد و گفت : آن ها را به ياد دار! كه صلاح كشورو استوارى مردمت در آنست : وعده اى مده ! كه به وفاى آن مطمئن نيستى . و بالا رفتنآسانى كه فرود آمدنى دشوار در پى دارد، ترا نفريبد. و هر كردارى را پاداشى در پىاست و از عاقبت آن بپرهيز! و هر كارى دشوارى هاى پنهانى دارد. آن ها را آماده باش !
در كليله و دمنه آمده است كه : بر هر مالداريست كهمال خويش در سه مورد صرف كند اگر آخرت خواهد، به صدقه دهد و اگر دنيا خواهد درراه پادشاه و پيرامونيانش به كار برد و اگر كامجوى است ، در راه زنان صرف كند.
ماءمون گفته است : مردان سه گروه اند. آنان كه چون غذايند و از آن ها گزيرى نيست وآنان كه چون دارويند، و گاه ، بدان ها نياز افتد و آنان كه چون دردند و از آنان به خداپناه مى بريم .
حكيمى گفته است : چون مرد بى نياز شود، و احوالش به نيكى گرايد، به چهار چيزمبتلا شود. خدمتگر ديرينه خود را رها كند، زنش را هوو آورد، خانه خويش را ويران كند وبنايى نو نهد و مركب خويش را عوض كند.
حكيمى گفته است : شايسته است كه زن در چهار چيز فروتر از مرد بود: سن و قد وثروت و تبار.
احنف بن قيس گفت : شتاب ورزيدن ، جز در چهار مورد، پسنديده نيست : دختران را به شوهردادن ؛ چون همسرى مناسب يافته شود، به خاك سپردن مردگان ، دريافتن آن چه در آنامكان نابودى هست . و انجام كار نيك .
ديگرى گفته است : آن كه خويش را از چهار چيز باز دارد، نيكبخت است : شتاب ، ستيز،سستى و خود پسندى .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
(كلمه ) (سعد) متضاد (نحس ) است . اما اگر انسان را وصف كند، در برابر (شقى )است . اگر (سعد) در برابر (نحس ) باشد، ماضى آن ، مفتوح العين است و اگر دربرابر (شقاوت ) باشد، مكسورالعين .
فرازهايى از كتب آسمانى
سيد شريف در حواشى (كشاف ) در پايان سوره فاتحه گفته است : بيشترينه حديثهايى كه از (ابى بن كعب ) در فضايل سوره ها آمده است ، دروغين است .
(صغانى ) گفته است . آن حديث هاى دروغين را مردى آبادانى ساخته است و چون از او سببآن را پرسيدند. گفت : ديدم كه مردم به شعر و فقه ابوحنيفه سرگرمند و قرآن را بهفراموشى سپرده اند. خواستم آنان را به قرآنمشغول دارم . پايان سخن سيد.
مؤلف گويد: در كتابى ديدم كه چون آن مرد را گفتند: مگر سخن پيامبر (ص ) را نشنيدهاى كه گفت : آن كه آگاهانه دروغى به من نسبت دهد، جايگاه او در آتش خواهد بود؟ گفت :اما من اين دروغ را به سود او گفته ام .
شعر فارسى
از نشناس :

كسى كه منزل او كوى يار خواهد بود
به از سفر به جهانش چه كار خواهد بود؟
از شيخ ابوعلى (ابن سينا):
كفر چو منى ، گزاف و آسان نبود
ثابت تر از ايمان من ، ايمان نبود
در دهر، چو من يكى و آن هم كافر
پس ، در همه دهر، يك مسلمان نبود.
از نشناس :
اى خاك بوسى درت ، هر صاحبدلى !
بردن به خاك اين آرزو، مشكل تر از هر مشكلى
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت دان ! جوانى را پيش از پيرى ،تندرستى را پيش از بيمارى ، بى نيازى را پيش از نيازمندى ، آسايش را پيش ازگرفتارى و زندگى را پيش از مرگ .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از حكيمان يونانى گفته است : گرد آوردنمال ، جز به خصلت ميسر نشود: رنج بردن در كسب آن ، باز ماندن از آخرت ، بيم از نيستشدن آن ، تحمل نام بخل ، كه مانع از دست رفتنش شود، و بريدن از ياران به سببمالدارى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : خردمند را سزاوار نيست كه بى يكى از اين پنج چيز، در جايى بماند:پادشاهى بردبار، پزشكى دانشمند، قاضى يى دادگر، نهرى روان و بازارى استوار
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ديگرى گفته است : دانش جز به پنج چيز حاصل نشود. طبيعت موافق با دانش ، اشتياقكامل ، هزينه كافى ، بردبارى كامل و معلم نصيحتگر.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امير مؤمنان (ع ) فرمود: پنج خصلت از كرم آدمى ست : زبان خويش در اختيار داشتن ، بهكار خويش پرداختن ، به ميهن خويش اشتياق داشتن و دوستان ديرين خويش را پاس داشتن .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : خردمند را سزاوارست كه از پنج كس بپرهيزد: بخشنده اى كه او را خوارداشته باشد، فرومايه اى كه او را گرامى داشته باشد. خردمندى كه محرومش داشتهباشد. نادانى كه با او شوخى كرده باشد و بدكارى كه با وى معاشرت كرده باشد.
احنف بن قيس گفت : گرفتارى در پنج چيز مى شتابد: خدمتگزارتنبل ، هيزم تر، خانه خالى ، سفره نهاده و سپاهى يى كه در خانه را بكوبد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : شش تن را هيچگاه اندوه ، رها نكند: كينه توز، حسود، تهيدستى كهبه تازگى از ثروت باز مانده باشد، بى نيازى كه از تهيدستى در هراس است ،خواهان رتبه اى كه توانايى رسيدن به آن را نداشته باشد. كسى كه با اديبان بنشيندو از آنان نباشد.
امير مؤمنان (ع ) فرمود: در همنشينى كسى كه شش خصلت در او باشد، بهره اى نيست : آنكه چون با تو سخن گويد، دروغ گويد، و چون با او سخن گويى ، دروغ پندارد. وچون امينش شمارى ، خيانت ورزد و چون امينت شمارد، متهمت دارد و چون او را ببخشى ،ناسپاسى كند و چون بر تو ببخشد، منتت نهد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : آبادانى جهان به شش چيز باز بسته است : نخستين آن ، بسيارى زناشويىو نيروى بر انگيزنده آنست كه اگر بريده شود، پيوندنسل ها بريده شود و دومين آن ، مهر ورزيدن بر فرزندست ، كه اگر نمى بود انگيزهتربيت از ميان مى رفت . و هلاكى فرزند را در پى مى داشت . و سومين آن ، درازى وگشادگى آرزوهاست كه اگر نمى بود، آبادانى رها مى شد. و چهارمين ، ناآگاهى از زمانمرگ و مدت زندگى ست كه اگر نمى بود، آرزوها گسترش نمى يافت و پنجمين ،گوناگون احوال مردم است و در داشتن و نداشتن و نياز برخى به برخى كه اگر همهيكسان بودند، معاششان انتظام نمى يافت و ششمين آن ، وجود سلطانست كه اگر نمى بود،برخى از مردم ، برخى ديگر را هلاك مى كردند.
حكيمى گفته است : شش خصلت است كه تنها، (شريفان ) دارند: پايدارى به هنگام روىآوردن نعمتهاى بزرگ ، بردبارى به هنگام روى دادن رنج هاى بزرگ ، نفس خويش را بهخرد سپردن ؛ آنگاه كه شهوت ها بر انگيخته شوند، پوشيدن راز خويش از دوستان ودشمنان ، بردبارى بر گرسنگى و تحمل همسايه بد.
(نيز گفته اند): هر چيز بيرون از اندازه ، بر خلاف طبيعت است و هر شتابنده اى در خورنكوهش است ، اگرچه رستگار باشد.
و نيز: خزانه اسرار هر چند پيشى يابد، تباهى آن ، افزون ترست . نعمتجاهل هر چه افزون تر شود، زشتى آن نيز افزون شود. هر چيزى چيزيست . و دوستىدروغگويان هيچ چيز نيست .
و نيز: لباس آدمى ، زبانى است كه از نعمت پروردگارى نشان مى دهد.
و نيز: همنشينى با گرانجان ، تب جانست . زكات راى درست ، اندرز دادن به ديگرانست. دست تنگى و عيالمندى ، اوج بلاست . فردا، روز ناتوانانست . دوست پدر، عموىفرزندست .
و نيز: صواب نادان ، همچون خطاى داناست . سوگندى كه ناخواسته خورده شود، نشانهدروغگويى ست .
و نيز: پندار خردمند، بهتر از يقين نادانست . هر روز را خوراكى معلوم است .
و نيز: شريف ترين اعمال نيكوكاران ، تغافلشانست از آن چه دانند. سعادت آدمى ، آنستكه دشمنش خردمند باشد. زبان نادان ، كشنده اوست . مرگ نكوكار(ان ) راحتى آنانست ومرگ بدكار(ان ) راحتى ديگران . نيكوترينمال ، آنست كه ترا پاس دارد و بدترين آن ، آنست كه پاسش دارى .
و نيز: نيكوترين عفو، آنست كه با توانمندى همراه باشد. هر قوم را روزگارى ست .#نيست شدن نياز، بهتر از آنست كه از غير اقلش خواسته شود. نيكوترينمال ، آنست كه ترا سود برساند. نيكوترين شهرها آنست كه خواسته هاى ترا برآورد. نيكوترين تجربه ، آنست كه از آن ، پند پذيرفته باشى . ستم بر ناتوان ،بدترين گونه ستم است .
و نيز: ايستادگى به هنگام سر گردانى ، از توفيقات آدمى ست . آن كه خود كامهباشد، خويش را به رنج افكنده است . دورى از نادان ، نزديكى به داناست .#
و نيز: اصلاح نفس تو، پى آمد آگاهى به فساد آنست . خشم نادان به گفتارست و خشمدانا به كردار.
و نيز: آن كه ترا بى چشمداشتى گرامى دارد، گراميش دار!
و نيز: خرد خويش را به مردم نزديك دار! تا از شر آنان در امان باشى .
و نيز: از آنان مباش كه به آشكارا شيطان را نفرين گويند و به پنهانى او را همراهىكنند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشنى را گفتند: زمستان خويش را چه توشه تدارك ديده اى ؟ گفت : لرزيدن وخرابى معده و زانو به بغل گرفتن و نشستن .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عربى بر شتر نشسته بود و مى گفت : خدا كسى را بر تو نشانده است كه حاجتش دورستو هودجش اندك .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشينى دودمان خويش را بدين صفت ها ستود كه آنان شيران بيشه شجاعتند و بارانروزگار خشكسالى كه به گاه نبرد، دشمن را به نيستى برند و نيازمندان به خويش رابى نياز سازند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابوالعيناء را از سخاوتمندى و جوانمردى (حسن بنسهل ) پرسيدند. گفت : چنان مى نمايد كه (آدم ) او را در ميان فرزندان خويش بازنهاده است . زيرا از بيچارگى آنان جلوگيرى مى كند و به هنگام ناراحتى ها، ياور آنانست.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
افلاطون گفت : پادشاه ، همچون رود است و اميرانش همچون جويباران ، كه چون آب رودخوشگوار بود، جويباران نيز خوشگوارند و چون رود شور بود، جويباران نيز شورند.
و نيز گفت : پادشاه را شايسته است كه آنگاه از ياران خويش محبت خواهد، كه هيبت او درآنان جايگزين شده باشد. چه ، پس از جايگزين شدن هيبت است كه او با كمترين رنجى ،محبت آنان را به دست آورد. اما اگر پيش از آن ، محبت آنان خواهد، بر او گرد نيايند و نيزايشان را نگه نتواند داشت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بهرام گور گفت : هيچ چيز، پادشاهان را زيانمندتر از آن نيست ، كه از كسى خبر خواهند،كه به گفتار خود راستگو نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
معاويه صعصعة بن صوحان را گفت : تو به هنگام سخن گفتن به سخن خويش توجهندارى و در كجى يا استوارى آن نمى گرى . اگر در سخن خويش مى نگرى ، مرا بگوىكه : برترين مال كدامست ؟. و او گفت : بخدا سوگند! كه سخن نمى گويم مگر آن كه آنرا در سينه خويش خمير مى كنم و آنگاه مى گويم كه استوار بگويم و كجى آن مرتفعسازم . و نيكوترين مال ، نخل سرسبزيست ، كه در زمينى پر درخت بكارند. يا، گوسفندزرد رنگى ست كه در سبزه زارى بچرد، يا چشمه ايست كه در زمينى سست جارى شود.
آنگاه ، معاويه گفت : درباره طلا و نقره چه گويى كه - خداوند پدرت را نيكى دهاد! - واو گفت : اين دو، سنگ هايى كوبيده شده اند، كه اگر بدانها روى كنى ، نابود شوند واگر از آن ها روى بگردانى ، نمى افزايند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : سفر را هفت عيب است : دورى آدمى از آن چه بدان ماءنوس است و نزديكى باكسى كه همسان او نيست و مخاطره مال و مخالف افتادن در خوردن و خفتن و رويارويى باسختى گرما و سرما و كشيدن ناز كشتيبان و مكارى و كوشش همه روزه در به دست آوردنمنزل ديگر.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عبيداللّه بن زياد، بر يكى از كسانى كه بر او شوريده بود، دست يافت و دست و پايشبريد و بر در خانه اش به دار كشيد.(اما)دار كشيده ، فرزند خويش را گفت : پسركم !اين موكلان را خوب پذيرايى كن ! كه ميهمانان مايند. و فرزندش نيز چنين كرد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ابن مقفع را گفتند: بلاغت چيست ؟ گفت : كوتاهى سخن بى آن كه انگيخته از ناتوانى بودو سخن به درازا كشاندن ، بى آن كه بيهوده گويند. و بار ديگر از بلاغت پرسيدند: وگفت : چنان باشد كه چون نادان شنود، پندارد كه شبيه آن ، نيكو تواند گفت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان حكيمان : آروزها، خواب هاى خوش ناخفتگانست .#نوميدى تلخست ، و آرزوبنده .#مرگ بر آرزو مى خندد. سلام نردبان تندرستى ست . رشوه ريسمان نيازست .#مردماناهداف بلايايند. بخيل ترين مردم ، آبروى خويش را بخشنده ترينست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
معاويه (عدى بن حاتم ) را گفت دودمان (طى ) را چه چيز مانعست كه كسى چون تو راداشته باشد؟ و او گفت : همان كه عرب را از داشتن كسى چون تو مانعست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
مردى دو باديه نشين را ديد، كه در سخن گفتن ، بر يكديگر پيشى مى گرفتند و آنان راگفتند: چه دروغى مى گوييد! گفتند: ستايش تو.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از مشايخ عرب گفت : بر يكى از قبايل عرب مى گذشتم . زنى ديدم با قامتى خوشو روى بندى زيبا. كه در دلم جاى گرفت . او را گفتم : اى فلان ! اگر همسرى دارى ، خداترا بر او ببخشايد! گفت : خيال خواستگارى دارى ؟ گفتم : آرى ! گفت : برخى از موهاىمن به سپيدى گراييده است . مى پذيرى ؟ گفت : عنان اسب گرداندم و روى بر تافتم ،كه باز گردم . زن گفت : درنگ كن ! تا ترا چيزى گويم ! گفتم : چيست ؟ گفت : من بهبيست سالگى نرسيده ام . اما خواستم ترا آگاه كنم كه ترا ناخوش دارم بدانچه توناخوش دارى .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : خاموش باش ! تا سخن ملازم تو باشد. عزت در جامه نيكو نيست .#حسن ههمجوارى آن نيست كه همسايه را آزار نرسانى ،بل ، آنست كه بر آزار او بردبار باشى . آن كهپول خويش گرامى دارد، خويش را مى دارد. آن كه زندگى تو بسته به هستى اوست ،بايد براى وى بميرى . آن كه در كار خويشتاءمل كند، به آرزوى خويش ‍ مى رسد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
مردى را نزد مهدى ( عباسى ) آورند. خليفه ، گناهان وى بر او بر شمرد. مرد گفت : اىامير! پوزش خواستن من بر آن چه عليه من گفتى ، مردود شمردن سخنان تست و اقرار منبر آن نيز گناهى را بر من ثابت مى كند كه آن را مرتكب نشده ام اما مى گويم :
اگر آسايش خويش را در شكنجه من مى دانى ، از پاداشى كه در چشم پوشى از من هست ،باز مايست !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
معتصم ، آنگاه كه به خلافت رسيد، به عبداللّه بن طاهر نوشت . خدا بر ما و توببخشايد! در دل از تو رنجشى داشتم كه اقتدار بر خلافت ، آن رازايل كرد. با اينهمه ، اندكى باز مانده است . و از آن ترسانم كه چون ترا بينم ، برتو خشم گيرم . اگر از من هزار نامه به تو رسيد، كه ترا به حضور خويش ‍ خوانم ،شايسته آنست كه به دنبال نامه هاى من ، خويش را به حضورم نرسانى و بدانى كه ازتو بر دل منست . والسّلام .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
شعبى گفت : نزد شريح قاضى بودم ، كه زنى وارد شد و از شوى خويش ‍ شكوه مىكرد. و به سختى مى گريست . قاضى را گفتم : خدا كارت را نيك سازد! اين زن ستمديدهرا نمى بينى ؟ شريح گفت : از كجا دانستى ؟ گفتم : شدت گريه اش نمى بينى ؟ گفت :آن ، ترا نفريبد! كه برادران يوسف نيز چون شب هنگام به نزد پدر خويش آمدند، مىگريستند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
پادشاهى از گناه مردى در گذشت . سپس بار ديگر او را نكوهش كرد. مرد گفت : اىپادشاه . اگر خواهى خرسندى خويش را خدشه دار نكنى ، چنان كن .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
شاعرى ، يكى از اميران خراسان را هجا گفت . امير او را طلب كرد و شاعر گريخت .
اما مادرش به نامه اى نزد امير، به شفاعت رفت . چون شاعر به نزد امير آمد، امير او راگفت : واى بر تو! به تو چه رويى به ملاقات من آمده اى ؟ گفت : به همان روى كه بهملاقات خدا مى روم ؛ با گناهانى بيش از آن چه به نزد تو آمده ام . امير گفت : راستگفتى ! و او را بخشيد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون امين به محاصره افتاد، سپاهيانش بانگ و فرياد مى كردند و از او مستمرى مىطلبيدند. صبحگاهى برخاست و بانگ محاصره گران از بيرون شهر شنيد و بانگفريادگران از درون . و گفت : خدا هر دو گروه را بكشد! كه يكى خونم را مى خواهد و آنديگرى مالم را. يكى از ياران ، او را گفت : امير، در شادى و اندوه ، همچنان ظرافت طبعدارد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
قاضى يى گفت : اگر دادخواهى به نزد تو آيد كه پك چشم از وى برآورده باشند، بهسود او حكم مران ! بگذار! تا دشمنش نيز بيايد. بسا كه هر دو چشم او بر آورده باشند.
افلاطون گفته است : پيروزى ، شفاعتگر گنه كاران در پيشگاه كريمانست .
و نيز گفته است : دشمن چون به اختيار تو در آيد، از صف دشمنان تو بيرون رفته و دررديف سپاهيان تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون (اسحاق بن ابراهيم ) را بند بر نهاده به نزد هارون (الرشيد) آوردند، هارون او راگفت : اى اسحاق ! ترا بر دمشق فرمانروايى دادم كه بهشتى شادابست اما، تو آن را رهاكردى كه عريان تر از سنگ شد و ترسناك تر از بيابان ! اسحاق گفت : اى امير! جز اينراهى نداشتم . زيرا مردمى را سرورى دادم كه حق برگردن آنان سنگينى مى كرد. و درميدان تعدى تاختند و صلاح خويش را در آن ديدند كه به ستيز بپردازند و آبادانى رارها كنند و اين ، بهتر از آنست كه به سلطان زيان رسانند. از اين رو، امير به جاى آن كهبر من خشم گيرد، حق عظيم خويش را از آنان بخواهد.
رشيد گفت : اين نيكوترين سخنى ست كه از (گناهكار) ترسيده اى شنيده ام و از حكيمانشنيده ايم كه : برترين سخن ، بديهه ايست كه در مقام ترس گفته شود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
(تميم بن جميل ) (به روزگار معتصم شوريد) و برسواحل فرات تسلط يافت . چون او را دستگير كردند و به نزد معتصم آوردند. معتصم گفتتا سفره و شمشير حاضر كنند، اما (تميم ) از آن بيمناك نشد و معتصم براى آزمايش او،وى را گفت : عذر خويش بگو! تميم گفت : چون امير اجازه داد، مى گويم خداوند فرزند ومادر را بى وجود تو نگذارد! و جماعت امت از وجود تو خالى مباد! و شعله هاىباطل را به وجود تو خاموش كناد! و راه حق به تو روشن باد! همانا كه گناهان ، زبان هارا لال مى سازند و دل ها را كور مى كنند. و گناهان بزرگ مى شوند و گمان ها نسبت بهبد كاران بد مى شوند و جز عفو يا انتقام تو باقى نمى ماند و اميدوارم كه يكى از اين دورا كه به من نزديك ترست و پيشوايى ترا سزاوارترست و خلافت ترا مناسب ترستبرگزينى ! آنگاه گفت :
هم اينك ! مرگ خويش را ميان شمشير و سفره اى كه براى كشتن من فراهم آمده است مى بينم و گمان من بر آنست كه هم امروز مرا مى كشى و كدام آدمى يى ست كه از قضاى خدابگريزد؟ بر مرگ خويش زارى نمى كنم ، زيرا مى دانم كه مرگ به هنگام خويش فرامى رسد. اما بازماندگان من كودكانند كه آنان را رها كرده ام و جگرهاشان در حسرت منخونين است . اگر زنده بمانم ، آنان نيز به نعمت وجود من زنده بمانند و اگر بميرم ،آنان نيز خواهند مرد.
معتصم خنديد و گفت : نزديك بود شمشير بر نكوهش پيشى گيرد. آنگاه خطاب به او گفت: بازگرد! كه به پاس كودكانت ترا بخشيدم و ترا به آنان واگذاشتم و فرمان داد تابند از او برداشتند و وى را بر سواحل فرات فرمانروايى داد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام صادق - جعفر بن محمد - (ع ) فرمود نياز، نيازمندى را به نزد من مى آورد. و دربرآوردن حاجت او شتاب مى ورزم ، از بيم آن كه از در خواست خويش بى نياز شود. و يااگر كندى ورزم ، اقدام من ، او را مفيد نيفتد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : با كسى كه كارها را آزموده است ، مشورت كن ! كه او راى خويش در اختيار تومى گذارد، يعنى : آن چيزى را كه او گران به دست آورده است و رايگان به تو مىبخشد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
باديه نشينى گفت : هيچگاه زيان نديدم ، مگر آن كه دودمانم نيز زيان ديدند! گفتندش :چگونه ؟ گفت : كارى نكردم جز آن كه با آنان هم راى شدم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
افلاطون گفت : كسى را كه به باطن شرمسارست ، به ظاهر نكوهش مكن ! و از نفس خويش ،شرم دار! و نيز گفت : چون خواهى سپاس كسى را در افزونى نعمت بدانى ، بنگر! كهبردباريش در نقصان آن چگونه است . و نيز گفت : چون كسى با تو وصفحال خويش كند، نوميدش مدار! چه ، ترا در آگاهى بر درون خويش با خدا شريك داشتهاست .
ارسطو گفت : همچنان كه خواهان كامياب به لذت درك مى رسد، خواهان ناكام نيز لذتنوميدى را در مى يابد و نيز او را پرسيدند: انسان را شايسته است كه چه چيزى راسرمايه سازد؟ و او گفت : آن چه با كشتى غرق شده به دريا فرو رفته باشد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را پرسيدند: دوست چيست ؟ گفت : يكى از نام هاى (عنقا)ست . نامى ست بى معنى وجانورى كه وجود ندارد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ابوالعيناء را به روزگار پيرى گفتند: چگونه اى ؟ گفت : به بيمارى يى درمانده ام ،كه مردم آن را آرزو كنند. يعنى : پيرى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : زارى تو بر مصيبت برادرت ، نيكوتر از بردبارى تست و بردباريت برمصيبت خويش ، زيباتر از زارى تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
از ابوعبيده روايت شده است كه گفت : گروهى را نزد حجاج آوردند، كه بر او شوريدهبودند و حجاج ، به كشتن آنان فرمان داد. و كشتندشان . مگر يك نفر كه به هنگام نمازرسيد و حجاج (قتيبة بن مسلم ) را گفت : نزد تو باشد و فردا او را نزد ما بياور! قتيبهگفت : بيرون رفتيم و مرد با من بود. چون به يكى از راهها رسيديم . مرا گفت : آيا كارخيرى خواهى كرد؟ گفتم : چيست ؟ گفت : اماناتى از مردم نزد منست و دوست تو، مرا خواهدكشت . توانى كه مرا رها سازى ؟ تا با زن و فرزند خويش وداع كنم و حقوقى را كه برمنست ، بگزارم . و بدانچه كه بر منست و عهده دار آنم ، وصيت كنم و خدا راكفيل خويش مى گيرم كه صبح زود به نزد تو آيم .
قتيبه گفت :! من از سخن او شگفت زده شدم و بدو خنديدم . اما او گفت : اى فلان ! بر منستكه به نزد تو بازگردم و پيوسته اصرار مى كرد، تا گفتم : برو! اما هنوز مى ديدمش، كه به خويش آمدم و گفتم : با خود چه كردى ؟! اما ديرى از شب را با زن و فرزندمگذراندم و چون صبح شد، شنيدم كه كسى در مى زند. و بيرون رفتم و مرد را ديدم كهگفت : باز آمدم و گفت : من خدا را كفيل خويش ساختم . چگونه باز نمى گشتم ؟ با او بهراه افتادم و چون حجاج مرا ديد، گفت : اسير كجاست ؟ گفتمحال امير نيك گرداند! بر در است ! و او را حاضر كردم و سرگذشت را به او گفتم .حجاج چند بار او را نگريست . آنگاه گفت : او را به تو بخشيدم و از او درگذشتم .
من نيز چون از خانه بيرون رفتم ، او را گفتم : هر كجا خواهى ، رو! و او سر خويش بهآسمان برداشت و گفت : پروردگارا! ترا سپاس ! و مرا نگفت كه خوب كردى و يا بد و منبا خويش گفتم : به خداى كعبه ! كه اين ، ديوانه است . اما، چون روز دوم شد، مرد بهنزد من آمد و گفت : اى فلان ! خدا پاداش نيكت دهاد! به خدا كه ديروز فراموش نكردم كهدر حق من چه كردى . اما، ناخوش داشتم كه ترا در سپاس با خدا شريك گردانم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب (الجواهر): ابوعبيده گفت : على بن ابى طالب ، بهارتجال نه سخن گفت كه ديگر بليغان در طمع آنند. سه سخن در مناجات و سه سخن دردانش و سه در ادب .
اما آن سه كه در مناجاتست : مرا عزت ، همين بس ! كه تو پروردگار منى و مرا اين نازشبس ! كه بنده تواءم و خداوندا! تو، آنچنانى كه من دوست دارم . پس مرا توفيق ده ! تاچنان باشم كه تو خواهى .
و آن سه كه در دانش است : آدمى در زير زبان خويش نهفته است و آن كه قدر خويشبشناسد، كارش تباه نشود. و سخن گوييد! تا شناخته آييد.
و آن سه كه در ادب است : به هركس كه خواهى ، بخشش كن ! فرمانرواى او خواهى شد. واز هر كه خواهى بى نياز شو، تا همانند او باشى و به هر كس ‍ خواهى نيازمند شو، تادر بند او باشى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: نعمت چيست ؟ گفت : در هشت چيزست : بى نيازى ، امنيت ، تندرستى ، جوانى، خوشخويى ، عزت ، برادران ، و زنى نيكوكار.
و ديگرى گفته است : آن كه با ديگران همرايى (يعنى مشورت ) كند، پيوسته به درستىكار ستوده است و به خطا معذور.
از سخنان حكيمان : دانش ، اهل خود را بلندى بخشد، اگراهل دانش ، بلندى اش بخشند نااهل را به دانشبخل ورزيدن ، اداى حق دانش ‍ است . قلم درختى ست كه ميوه اش معنى ها (يى ست كه از آنمى تراود) انديشه دريايى ست كه مرواريد آن ، دانش است . قلم ، زبان دست است . خود پسندى ، آفت خردمنديست . نادان دشمن خويش است . پس ، چگونه دوست ديگرىباشد؟ واجبات ، بنده را به ياد پروردگارش مى اندازد. مال به دست مده ، سرچشمه اند و هست و ميخ فتنه . سپاس بر نعمتهاى پيشين ، مقتضىنعمت هاى آينده است . آنان كه بر عقوبت تواناترند، عفو كردن را شايسته ترند.#اعتراف به گناه ، مانع پراكندگى ست .
اميرى گفته است : دعا، دو گونه است . و چندان كه به يكى اميدوارم ، از ديگرى بيمناكميكى دعاى ستمديده اى كه او را ياورى كرده باشم و ديگرى نفرين ناتوانى كه او ستمورزيده ام .
حكيمى گفت : از درماندگى در دو موضع ، معذور نيستم : يكى آن كه با نادانى روبروشوم و ديگر آن كه نيازمندى خويش آشكار كنم .
حكيمى گفت : دو كس در عذاب همسانند يكى بى نيازى كه دنيا را به دست آورده است و بدانمشغول است و غمگين و پريشان خاطر. و ديگرى ، نيازمندى كه دنيا از او بريده است وپيوسته بحسرت است و بدان راهى نمى يابد.
و گفته اند: آغاز خشم ، ديوانگى ست و پايان آن ، پشيمانى مصيبت همراه با صبر،بزرگ ترين مصيبت هاست . خداى تعالى مهلت مى دهد واهمال نمى كند. نادرست خواندن عبارت ، چون آبله در رخسار است . زبان جسمى كوچكدارد و گناهى بزرگ . حرارت از طلا نمى كاهد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى شنيد كه مردى به غلط سخن مى گفت و او را گفت : خاموشى بهتر از سخن گفتن ،در خور چون تويى ست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
خليفه اى به يكى از كارگزاران خويش نوشت : بپرهيز از آن كه گناهكارى را بهمجازات بيش از گناه بترسانى ! چه ، اگر او را چنان مكافات كنى ، گناه ورزيده اى واگر نكنى ، دروغ گفته باشى .
افلاطون گفت : نشانه ضعف آدمى ، آنست كه بسا او را از سويى نيكى رسد، كه بداننينديشيده است و گاه ، از سويى بدى بيند كه آن را چشم نمى داشته .
و نيز گفت : شتاب در كار را مخواه ! بل ، جوياى نيكى آن باش ! كه مردم ، از تو نپرسندكه به چه روزگار انجام دادى . ليكن ، به استوارى و نيكى آن نگرند.
و نيز گفت : اگر به عهد خويش وفا كردى ، دو فضيلتحاصل كرده اى : بخشندگى و راستگويى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در تاريخ (ابن خلّكان ) آمده است كه (جاراللّه ز مخشرى ) به هنگام مرگ ، اين دو بيتسرود و وصيت كرد، تا بر گورش نويسند:
پروردگار! به خانه گور، مهمان توام . و مهمانان را بر كريمان حقّى ست . اينكگناهانم ببخش و چشم پوشى كن ! كه چشم پوشى ، شايسته بزرگوارنست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
ابن مقفع و خليل ، با هم بودن را دوست مى داشتند. قضا را، در مكه به هم رسيدند و سهروزى با هم بودند و سخن مى گفتند. چون از هم جدا شدند، ابن مقفع را گفتند: او راچگونه يافتى ؟ گفت : خردش از دانشش بيش ‍ است . وخليل را پرسيدند و گفت : مرديست كه دانشش برتر از خرد اوست .
و مورخان گفته اند: هر دو مرد، راست گفته اند. چنان كهخليل مرد و زاهدترين مردم روزگار خويش بود. و ابن مقفع به دنيا دلبستگى داشت ومنصور، او را به سخت ترين وضعى كشت .
شعر فارسى
از سعدى :
ديبا نتوان بافت ازين پشم كه رشتيم
خرما نتوان خورد ازين خار كه كشتيم
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت
شايد كه ز مشّاطه نرنجيم ، كه زشتيم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : چون داد و ستد با دل افتد، اعضاء آرام گيرند مؤلف گويد: منظورآن است كه اعضاء از اعمال بدنى آرام گيرند و نه تنها آن ها را سنگين ندانند، بلكه لذّتبرند.
سقراط گفت : آن كه بر رنج دانش آموختن بردبار نباشد، بر بدبختى نادانى شكيبايىكند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گزيده اى از سخنان بزرگان : آن كه به عذر نزد تو فرو تنى كند، سرزنش را بروى ببخش ! آن كه پند نپذيرفت ، از او پند گير! آن كه بى سببى خشم گيرد، بىسببى خشنود شود.#
آن كه بخشد سرورى يابد.#
حكايات پيامبران الهى
خانه اى كه زين العابدين على بن الحسين (ع ) در آن به نماز ايستاده بود، آتش گرفت .كسان بانگ مى كردند كه : اى فرزند پيامبر خدا (ص )! آتش ! آتش ! و او، سر از سجدهبر نمى گرفت . تا آتش خاموش شد. تنى از ياران ، او را گفت : چه چيزى ترا ازينآتش غافل داشت ؟ و او گفت : آتش آخرت .
و هر گاه خواهنده اى به نزدش مى آمد، مى گفت : خوش آمد! آن كه توشه مرا به آخرت مىرساند. و شبانگاهان ، انبان نان بر دوش مى كشيد، و گرد مدينه بر مى گشت و به نزدنيازمندان مى برد و آنان را صدقه مى داد. و مى گفت : صدقه پنهانى خشم پروردگار رافرو مى نشاند و چون در گذشت و غسلش دادند، آثار بر دوش كشيدن انبان بر پشتخويش داشت و در هر شبانروزى يكهزار ركعت نماز مى خواند و چون بامدادان فرا مى رسيد،مدهوش مى افتاد و باد در او مى پيچيد، چنان كه در سنبله اى اوفتد.
فرازهايى از كتب آسمانى
غزّالى ، در يكى از رسالات خويش گفته است ، آن كه تفسير قرآن كند، بر او واجب استكه از هفت جهت ، بدان بنگرد. نخست : از جهت لغت و جوهر الفاظ. دوم : از حيث استعاره ها وكنايه ها. سوم : از جهت نحو. چهارم : از جهت نظم لفظهاى مفرد و جمله ها و حالات آن ها،بدان گونه كه در (علم معانى ) مورد بحث است . پنجم : از جهت عادات عربان درمثل ها و گفتگوهايشان . ششم : از جهت رمزهايى كه حكيمان الهى به كار مى گيرند. هفتم :از جهت سخنان صوفيان و منظورهايشان .
شعر فارسى
از نشناس :
ز تو هر كه دور ماند، چه كند؟ چه چاره سازد؟
چه عمل به دست گيرد؟ به چه پاى بست باشد؟
شعر فارسى
از مولانا نيكى :
اى ز تو قوت بيان ، نطق سخن سراى را!
وى ز تو عقده ها به دل ، عقل گره گشاى را!
در طلب تو چون كند طى مكان عشق ، دل ؟
همسفرى كجا رسد، عقل شكسته پاى را؟
محمل راه عشق را دل ز فغان ، دراى شد
هرزه دراى نشنود بانگ چنين دراى را
چون ز جهان برون بود ساقى مجلس بقا
نام چرا كسى برد جام جهان نماى را؟
كام مرا مده دگر ذوق ز لذت جهان
تا نكند دل آرزو ز هر شكر نماى را
نيكى ! اگر برد كسى پى به طريق بندگى
سجده شكر كم بود تا به ابد، خداى را
ملك ، تقديم بر كف ، از پى تقديم پيراهن
اجل ، پنجه مهيّاكرده از بهر گريبانش
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند: براى دنيا چندان كه در آن خواهى ماند بكوش ! و براى آخرت چندان كه در آنخواهى ماند و براى خدا چندان كه بدو نياز دارى و براى آتش چندان كه بر آن مى شكيبى.
شعر فارسى
از نشناس :
بكوش ! تا به كف آرى كليد گنج هنر
كه بى طلب ، نتوان يافت گوهر مقصود
بر آستان ارادت كه سر نهاد تنى
كه لطف دوست ، به رويش دريچه يى نگشود
شعر فارسى
از شيخ عطار:
اى كه بر خوان خدا نان مى خورى !
وينهمه ، فرمان شيطان مى برى
ديوت از ره برد، لا حوليت نيست
وز مسلمانى ، بجز قوليت نيست
رهروان رفتند و تو درمانده اى
حلقه بر در زن ! كه بس وامانده اى
گر ندارى شادى يى از وصل يار
خيز بارى ! ماتم هجران بدار!
اى سرا و باغ تو، زندان تو!
خانمان تو، بلاى جان تو!
در غم دنيا، گرفتار آمدى
خاك بر فرقت ! كه مردار آمدى
چشم همت بر گشا! و ره ببين !
پس قدم در ره نه ! و در گه ببين
دست ها اول ز خود كوتاه كن !
بعد از آن ، بردانه عزم راه كن !
از قدم تا فرق نعمت هاى اوست
عرض كن بر خويش ، نعمت هاى دوست !
تا بدانى ، كز كه دور افتاده اى
وز جدايى ، چه صبور افتاده اى !
گر تو مرد زاهدى ، شب زنده باش !
بندگى كن تابه روز! و بنده باش !
ور تو مرد عاشقى ، رو! شرم دار!
خواب را با ديده عاشق چه كار؟!
چون نه اينىّ و نه آن ، اى بى فروغ !
پس مزن در عشق ما لاف دروغ
ما، شرمسار مانده ز تقصيرهاى خويش
لطف تو خود نمى نگرد خوب و زشت ما.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): آن كه آرزوى فردا زيستن را دارد، آرزوى هميشه زيستن دارد، وآن كه آرزوى هميشه زيستن دارد، دلش سخت شود و به دنياميل كند و از آن چه نزد خداست ، بپرهيزد. و نيز فرمود: خدا آنان را كه دنيا نزدشان بهوديعت بود، بيامرزاد! و ديعه اى كه به صاحبانش باز پس دهند و خويش سبكبار به راهافتند.
پروردگار به داوود وحى فرستاد كه : به روزگار آسان زيستن خويش ، مرا ياد كن !تا به روزگار سختى ، ترا اجابت كنم .
در حديث است كه : مؤمن ، به اشتهاى زن و فرزند خويش غذا مى خورد و منافق ، به پاسارضاى شهوت خويش زن و فرزند را مى بلعد.
امام على (ع ) فرمود: پاكدامنى ، زينت ناداريست و سپاس زينت بى نيازى . و نيز فرمود:از آن بپرهيز كه خداى تعالى تو را به هنگام گناه ورزى بيند و بيند و به هنگام طاعت ،تراگم كند. كه از زيانكاران خواهى بود. و اگر نيرومند شدى ، بر طاعت پروردگارنيرومند باش ! و اگر ناتوان شدى ، در گناه ورزى ناتوان باش ! و نيز فرمود: ارزشمرد، به قدر همّت اوست و صدق او به قدر جوانمردى اوست و شجاعتش به قدر الفتاوست و پاكدامنى اش به قدر غيرتش .
شعر فارسى
از نشناس :
خوش كردى اى حبيب ! كه آتش زدى به دل
كاين داغ ، بر جراحت ما سودمند بود.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
نابغه جعدى ، از شاعران عصر جاهلى و اسلام بود كه در يكصد و هشتاد سالگى دراسفهان در گذشت . نزد پيامبر شعر خويش خواند كه در آن گفته است .
در كرم و بزرگوارى و رهبرى ، در اوج آسمانيم . و مرا جلوه گاهى فراتر از آن ، اميدست.
و پيامبر (ص ) او را گفت : ابوليلى ! رو به كجا دارى ؟ گفت : به بهشت و پيامبر گفت :انشااللّه !
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حيطئه شاعرى به نود و پنج سالگى در گذشت . ابن جوزى گفته است : چنين به نظرمى رسد كه پس از وفات پيامبر، اسلام آورده باشد. زيرا نه در گروه صحابه از اونامى هست و نه در (هيئت هاى اعزامى ) حطيئه ، بسيار هجو مى گفت چنان كه مادر و عمّه وخاله و حتى خويش را نيز هجو گفته است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : روزگار زندگى ، كوتاه تر از آن است كه در چيزهايى كه به آدمىمربوط نيست ، صرف شود.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
عدى بن حاتم طايى ، به سال 68 هجرى ، در سن يكصد و بيست سالگى در گذشت و درجنگهاى (جمل ) و(صفين ) با على بود. او بخشنده و بزرگوار بود. چنان كه براىموران ، نان خرد مى كرد و مى گفت : اينان همسايگان مايند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون معاويه به بيمارى مرگ افتاد و مردم از مردن او سخن مى گفتند. خانواده خويش راگفت چشمانم را سرمه كشيد! و سر و صورتم را روغن ماليد! و چنين كردند و صورتشدرخشان شد. آنگاه گفت : مرا بنشانيد! و مردم را اجازه دهيد تا به ديدارم آيند و به نزد اوآمدند و در ميان آنان ، يكى از فرزندان على (ع ) به بيمار پرسى او آمد و هيچكس ندانستكه به بيمارى مرگ افتاد است و چون بيرون رفتند گفت :
چابكى من ، براى آنانست كه به شماتت در من مى نگرند و مى خواهم بر آنان ثابت كنمكه در برابر حيله روزگار نيز ايستاده ام .
و چون آن علوى اين سخن شنيده ، گفت :
چون مرگ چنگال خويش در تو آويزد، هر مهره تعويذى كه به گردن بياويزى ، تراسودمند نيفتد.
و حاضران از پاسخ او به شگفتى ماندند و گفته اند: معاويه همان روز مرد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمان گفته اند: دو كس را رنجى همسان است . يكى بى نيازى كه دنيا در اختيار اوست وبدان مشغولست و اندوهگين و پراكنده خاطر و ديگرى نيازمندى كه دنيا از او روى گرداندهاست و به حسرت ها دچارست و راهى بر او گشوده نيست .
شعر فارسى
از نشناس :
پروانه كه سوخت ز آتش خنجر شمع
آن عاشق بيقرار غم پرور شمع
مى خواست نهان ز چشم غيرش سازد
زان بال گشود و گشت گرد سر شمع
اين يك نفس كه بوى تو گل مى توان شنيد
بيرون مرو ز باغ ! كه فرصت غنيمتست
تا درين گله گوسفندى هست
ننشيند فلك ز قصّابى
حفظ ميراث منظورست ، مى دانى تو هم
ورنه صد تقريب خوب از بهر رسواييم هست .

next page

fehrest page

back page