بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

24- استقامت در ايمان و عقيده (1)

مقدس‏ترين چيز

مقدس‏ترين و شايسته‏ترين مورد استقامت، استقامت در ايمان به خدا و عقيده راسخ است. هرچند موضوع هركدام از بحث‏هاىگذشته شاخه‏اى از اين ريشه مقدس بودند، ولى اهميت آن چنين اقتضا مى‏كند كه مستقلا نيز از آن بحث كنيم.

استقامت در هر مقصدى، تا حدى شايستگى دارد و تا اندازه‏اى پسنديده است، ولى استقامت در ايمان، حد و اندازه‏اى ندارد; هرچهبيش‏تر در اين راه استقامت‏شود و بر پايدارى و ثبات بيش‏تر افزوده شود، شايسته‏تر و پسنديده‏تر خواهد بود.

ارزش هدف

مقدار ارزش هر هدف و مقصودى، محدود است و به اندازه ارزش آن بايد در رسيدن به آن كوشش نمود، كوشش و پايدارى بيش‏تراز مقدار ارزش هدف، نادانى و تعصب خواهد بود، ولى ارزش ايمان به خدا نامحدود و مقدس‏ترين مقاصد است، از اين جهت،استقامت در آن حد و اندازه‏اى ندارد.

كسى كه در پى‏مقصدى روان است و در راه رسيدن به آن رنج‏ها را تحمل مى‏كند، از آن جهت است كه خودش به آن هدف برسد واز آن بهره‏مند شود. پس اگر از خود دست‏بردارد منتهاى جهالت و نادانى خواهد بود; چون بر خلاف آرزوى خود قدم برداشته است، ولى ايمان به خدا به قدرى عالى و مقدس و بالاست كه مرد با ايمان بايد خود را براى ايمان‏بخواهد، نه ايمان را براى خود.

بزرگ‏ترين و عالى‏ترين مقامى كه مؤمن بدان مى‏رسد، همين مرتبه است كه دست از خود بشويد و به سوى او روان باشد، خودديدن را كنار بگذارد و پيوسته او را ببيند.

ايمان دروغين

اگر كسى دين و ايمان را براى خود بخواهد و آن را سايبانى قرار دهد كه در زير آن با آسايش زندگى كند و مادامى‏كه دين خدا را بهنفع خود مى‏داند تظاهر به ايمان و دين‏دارى بكند و هنگامى‏كه با منافع او سازگار نباشد و او را از رفتن به سوى شهوات جلوگيرىكند، دين و ايمان را كنار بگذارد، چنين كسى را نمى‏توان مسلمان و دين‏دار ناميد وايمان او، ايمان دروغين مى‏باشد. هر قدمى كهبرمى‏دارد، براى شهوت‏پرستى يا پول است; خداپرست نيست و مقصدى جز جلب منافع ندارد و دين را وسيله جمع ثروت يا حفظثروتى كه از راه نامشروع اندوخته است قرار مى‏دهد تا وقتى كه دين سنگر خوبى براى اوست از آن دفاع‏مى‏كند و بدان تظاهرمى‏كند، ولى هنگامى كه دين به او گفت: اين ثروتى كه گردآورده‏اى از راه نامشروع تهيه شده است و بايد به صاحبان اصلى‏اشبرگردانى يا از منافعى كه به دست آورده‏اى بايد حق فقرا و بى‏چارگان را بدهى و گرنه پيشواى مسلمانان با قدرت از تو خواهدگرفت و به فقرا خواهد رسانيد، اين‏جاست كه دست از دين‏دارى برمى‏دارند و مى‏گويد: حرف حساب اين آخوندها چيست؟ چرانمى‏گذارند ما زندگانى كنيم؟ به آخوند دشنام مى‏دهند، چون تنها كسى كه حق فقرا و بى‏چارگان را از آن‏ها مطالبه مى‏كند،آخوند است، به آخوند بد مى‏گويند، چون با شهوت‏رانى و هرزه‏درآيى ايشان مخالف است، با آخوند مخالفند چون او مى‏گويد: زنهركس از آن شوهرش باشد، نه از آن همه، اگر آخوند فاسدى را ديدند حكم كلى مى‏كنند و مى‏گويند: تمام آخوندها خرابند.

چه كسى با ايمان است؟

با ايمان كسى است كه در راه حفظ عقيده خود از هستى و ثروت خود صرف‏نظر كند، از جاه و مقام خود دست‏بكشد، جان خود راكه عزيزترين چيزهاست، كف دست نهاده، آماده فداكارى باشد، چنين كسى شايستگى دارد كه او را مؤمن و دين‏دار بخوانيم بههمان مقدار كه ارزش ايمان از ساير مقاصد بيش‏تر است، دزدان ايمان هم بيش‏ترند، خطرات ايمان هم از آن‏ها افزون‏تر است، پساستقامت درايمان و عقيده مشكل‏تر خواهد بود.

دزد ايمان

دزدان ايمان در هرلباسى هستند، گاه در لباس خويشان و دوستان درآيند و گاه در لباس بيگانگان و دشمنان، گاه در لباس زن وهمسر و گاه در لباس استاد و شاگرد، گاه در لباس زر، گاه در لباس زور، گاه در لباس باغ و بهار و صدها لباس ديگر كه ذكرشموجب تطويل است و نگه‏دارى سرمايه ايمان در برابر اين سارقين متعدد و تشخيص دزدى كه نقاب دوستى به صورت زدهست‏بسيار دشوار خواهد بود.

منصور عباسى

شبى منصور، خليفه مقتدر عباسى، يكى از اميران خود را خواست و از او پرسيد: در راه ما تا چه حد براى فداكارى آماده‏اى، آن مردجواب داد كه، در راه خليفه از تمام هستى و ثروت خود چشم مى‏پوشم و سپس به سوى خانه خود شد، بار ديگر منصور احضارشكرد و پرسش خود را تكرار نمود، آن مرد جواب داد: در راه خليفه از مال و جان خود صرف‏نظرمى‏كنم، سومين بار كه منصوراحضارش كرد همان پرسش را نمود، پاسخ داد كه، در راه خليفه از مال و جان و ايمان خود دست‏برمى‏دارم; آن گاه به او دستور دادكه بسيارى از فرزندان اميرمؤمنان على(ع) را سر ببرد. اين مرد متملق جانى احمق، جز روح تملق و چاپلوسى و جنايت‏كارى اوموجب ديگرى نداشت كه در راه مردى خودخواه و ستمكارى لئيم هم‏چون منصور دوانقى، اين گونه قتل‏هاى فجيع را مرتكب شود، ايمان وقتى از قلب كسى رخت‏بربست‏به جاى او تملق جنايت‏كارى جاى‏گزين مى‏شود، دل‏هاى بى‏ايمان اين قدر نادانند كه فكرسود و زيان خود را نمى‏كنند و خود را روسياه نزد خدا و خلق مى‏نمايند، ولى كسى كه در ايمان خود پايدار و ثابت قدم باشد نزدخدا و خلق روسفيد و هميشه سربلند است.

استقامت مؤمن

رسول خدا فرمود:

«المؤمن اشد في دينه من الجبال الراسية و ذلك ان الجبل قد ينحت منه و المؤمن لايقدر احد على ان ينحت من دينه شيئا; (2)

پايدارى مؤمن در حفظ ايمان خود از كوه‏هايى كه به زمين ريشه دوانيده بيش‏تر و استوارتر است; زيرا از كوه تراشيده مى‏شود، ولىكسى را توانايى آن نيست كه اندكى از دين مؤمن بكاهد.»

مؤمن از همه چيز دست‏بر مى‏دارد تا دينش سالم بماند، نه مانند آن جنايت‏كار متملق كه براى تقرب به منصور، دست از دين خودبكشد.

ترس

كسانى هستند كه ترس و بيم، آنان را از ايمان باز مى‏دارد، اين دسته داراى ايمان مستقر و ثابتى نبوده و نيستند، بلكه ظاهرفرمايش پيامبر آن است كه: ايشان ايمان نداشته‏اند و خود چنين مى‏پنداشتند كه ايمان دارند، اين‏ها پست‏ترين مردمانند، بلكه ازانسانيت دورند; زيرا به خودشان نيز علاقه ندارند، چون دوست داشتن معتقد اثرى از دوست داشتن خود مى‏باشد و لجاج به همينسبب پيدا مى‏شود، چنين كسانى بيش‏تر آلت اجراى مقاصد قدرت‏مندان و زورگويان مى‏باشند و اين گونه روحيه اغلب در پيرانيافت مى‏شود.

طمع

كسانى هستند كه از اينان قوى‏تر و بالاترند، در برابر زور و فشار پايدارى مى‏كنند و دست از ايمان خود نمى‏كشند، بلكه فشار، آنانرا در ايمان خود ثابت‏تر مى‏كند، ولى در برابر طمع به مال و جاه، شل مى‏شوند و ايمان خود را از كف مى‏دهند.

ابان بن سويد از امام صادق(ع) مى‏پرسد: چه چيز ايمان را در قلب استوار مى‏سازد؟ آن حضرت مى‏فرمايد:

«الذي يثبته فيه، الورع و الذي يخرجه منه الطمع; (3)

ورع و پرهيزكارى، ايمان را در دل استوار مى‏سازد و طمع، ايمان را از قلب بيرون‏مى‏كند.»

كسى كه دوست‏دار مال و جاه است‏باور نمى‏كند كه ايمانش از دست‏خواهدرفت، خود را قوى مى‏پندارد، ولى ايمان او به تدريجكم‏مى‏شود و ضعيف مى‏گردد و بدون آن كه خودش ملتفت‏شود، ايمانش از دست مى‏رود، سرانجام مى‏فهمد كه در راه طمع وجاه‏طلبى، ايمانش بر باد رفته است; زيرا براى رسيدن به مقامى عالى يا حفظ آن مقام، هر عمل نامشروعى را انجام داده، محرماتالهى را مرتكب شده، بدبخت و سياه‏دل از كار بيرون آمده است. بسيارى بودند كه طمع آنان را به گرداب بدبختى و هلاكت‏سوقداد، در ابتدا زيان را نيز تشخيص مى‏دادند، ولى طمعشان نگذاشت كه به تشخيص خود عمل كنند.

زياد بن ابيه

وقتى كه معاويه با زياد بن ابيه از در تهديد و زورگويى درآمد، او مقاومت كرد و از وفادارى با امام حسن(ع) دست‏برنداشت، ولىوقتى كه معاويه نقطه ضعف او را تشخيص داد و با وى از در دوستى و تطميع با جاه و مقام درآمد، كم‏كم با معاويه دوست‏شد ونسبت‏به او وفادارى كرد و دست از امام مجتبى(ع) بشست و سرانجام از دشمنان سرسخت آن حضرت و پدر بزرگوارش گرديد وبسيارى از شيعيان را به طرز فجيعى به خاك و خون كشانيد.

عمر بن سعد

عمر بن سعد بن ابى وقاص براى آن كه به استاندارى رى برسد دامن خود را به خون جگرگوشه رسول خدا آلوده ساخت و خود رامخلد در آتش جهنم نمود و لكه ننگى بردامان خود نهاد كه تا دامنه قيامت پاك نخواهد شد. آن چه كه ابن‏سعد را به اين روسياهىو بدبختى كشانيد، طمع رياست و امارت بود; او از ابتدا زشتى و پليدى اقدام خود را مى‏دانست، ولى طمعش او را فريفت كه آنجنايت را مرتكب شود و سپس توبه كند، سرانجام موفق به توبه هم نشد و روسياه دو جهان گرديد، بر خلاف ابن‏سعد كسانى كه دربرابر جاه و مال مقاومت كردند و فريب آن‏ها را نخوردند، سربلندى دو جهان را از آن خود كردند.

ابوذر

ابوذر از ياران با وفاى رسول خدا بود; از رفتار عثمان خليفه وقت انتقاد مى‏كرد، بر روش او خرده مى‏گرفت، عثمان براى آن كهابوذر را راضى كند دويست دينار طلا به وسيله دو تن از نزديكان خود براى او فرستاد; ابوذر از آن دو پرسيد: اين پول براى من بهتنهايى است‏يا براى همه مسلمانان؟ گفتند: براى تو است، گفت: عثمان اموال مسلمانان را به چه سبب به من مى‏دهد؟

گفتند: اين از مال خود خليفه است و ربطى به بيت‏المال مسلمانان ندارد.

ابوذر گفت: من غنى هستم. گفتند: تو چيزى ندارى. گفت: همين جلى را كه در زير پاى من مى‏بينيد براى من بس است.

بزرگ منشى ابوذر بهترين ثروت او بود و احتياج به گرفتن اين‏گونه پول‏ها نداشت. ابوذر از خرده‏گيرى بر عثمان دست نكشيد تاعثمان او را به بيابانى بى‏آب و گياه تبعيد كرد، ابوذر در آن بيابان ماند تا جان داد و هنگام مرگ كسى جزدختر هفت‏ساله‏اش بربالينش نبود، آرى خرده‏گيرى و انتقاد ابوذر از كارهاى‏عثمان، از ايمان بود.و عثمان به هرطريقى خواست ابوذر را راضى كند،نتوانست.

انتقاد در زمان ما

در زمان ما انتقاد يكى از وسايل اكتساب شده است و سخن گفتن از روى ايمان رخت‏بربسته، پايدارى و استقامت در ايمان از ميانرفته است، و نتيجه آن است كه ما مسلمانان به اين روز سياه نشسته و در خرابه مسكن گزيده‏ايم، بعضى از مسلمانان براى خاطرمنافع مادى، از ايمان خود دست‏برداشتند، ولى بخت‏بد آنان را از همان منافع نيز محروم كرد، اكنون مسلمانان، فقيرترين وبى‏كس‏ترين ملل عالم هستند، حتى آن چه را كه از خودشان است، دشمنان نمى‏گذارند بهره‏برگيرند، نفوذ خارجيان در هركشورى از كشورهاى اسلامى، به وسيله چند مسلمان نماى خيانت‏كار بى‏ايمان مى‏باشد، اينان اگر در برابر بيگانگان مقاومتمى‏كردند اكنون به آقايى سرافراز بودند، نه به نوكرى، شنيدم مسلمان نماى نادانى افتخار مى‏كرد كه تجريش پسر ميليسپو (4) ،هنگام كودكى در دامان او ادرار كرده‏است! خاك بر سر تو اى مرد پست فطرت احمق.

وقتى بود

زمانى مسلمانان سر افرازترين ملل جهان بودند; زيرا ايمان داشتند و در راه ايمان خود پايدارى و فداكارى مى‏نمودند. هنگامى كهاستقامت در ايمان از ميان آن‏ها رخت‏بربست، دشمن بر ايشان تسلط يافت، بدبختى ما مسلمانان به حدى است كه هنوز مقداربدبختى خود را ادراك ننموده‏ايم، آيا مسلمانان مى‏دانند كه غربيان با چشم حقارت بديشان مى‏نگرند؟ مادامى‏كه بى ايمانى درميان مسلمانان باشد، جز سياه روزى نصيب ديگرى ندارند، همه كشورهايشان پايمال ستوران بيگانگان خواهد بود، ثروتشان را بهيغما مى‏برند، ناموسشان را به‏اسارت مى‏گيرند، خودشان را به بردگى استثمار مى‏كنند، آيا بردگى جز اين است كه كسى از خوداختيارى نداشته باشد؟ به طور مستقل نتواند فكر كند؟ اراده و افكارش تحت‏تاثير ديگران باشد؟ هر طور آن‏ها بخواهند، بگويد وبكند؟ ولى آن‏چه خود بخواهد، نتواند انجام دهد؟ خدا مى‏داند كه مرا شرم مى‏آيد كه موقعيت كنونى مسلمانان را قدرى روشنكنم، تا كى بايد اختيار مسلمانان سرا ياعلنا دست‏ديگران باشد؟

جوابش واضح است: تا وقتى كه ايمان از دست رفته خود را دوباره به‏دست‏آورند، اسلام، مسلمانان را بر همه كس مقدم داشته است، ولى فساداخلاق برمسلمانان طورى چيره گشته كه خود آن‏ها، بيگانگان را برتر از خود مى‏دانند، بلكه يك‏عده پست‏فطرت، اينسخنان را شعار خود قرار داده و برادران‏خود را تنقيد مى‏كنند. بسيارى از ملت‏هاى كوچك به واسطه فداكارى و ازخودگذشتگى،استقلال واقعى به دست آوردند، جز مسلمانان كه به استقلال صورى دلخوشند. هر كشورى از كشورهاى اسلامى به اندازه‏اى دربدبختى و فساد غوطه‏ور است كه حد ندارد، گويا مسلمانان به سرنوشت كشورشان بى‏علاقه هستند كه همت نمى‏كنند تا دست‏يكمشت زمامدار فاسد و خيانت‏كار را از كشور خود قطع كنند.

عرب قبل از اسلام

عرب قبل از اسلام در بدترين حالات به سر مى‏برد; پست‏ترين ملل عالم به‏شمار مى‏رفت; فساد داخلى و اخلاقى به حدى در عربزياد بود كه روزبه‏روز نابودى و فنا به ايشان نزديك مى‏شد، قتل و غارت‏گرى، ناموس دزدى، خيانت، تعدى، شهوت رانى، رباخوارىو باده‏گسارى، از امور عادى به شمار مى‏رفت، آفتاب اسلام طالع شد، دل‏هايى كه پر از ظلمت فساد بود به نور ايمان روشن گرديد،مسلمانان سر بلندترين ملل عالم گرديدند، بيگانگانى را كه سرزمين آن‏ها را در اختيار داشتند شكست دادند و خراج‏گذار خودنمودند، قرن‏ها در كمال آقايى به سر بردند، همين كه در ايمان آن‏ها فتور و سستى رخ داد از قله عزت به سراشيبى ذلت، سرازيرشدند و هم اكنون با سرعت از فراز به نشيب مى‏روند، تفرقه و نفاق در ميان مسلمانان به حدى است كه هيچ‏يك از ملل اسلام بايك‏ديگر همكارى نمى‏كنند، گاه به زبان مى‏گويند، ولى در عمل احتراز مى‏كنند، هم‏كارى در ميان مسلمانان يك‏ملت هم نيست،آن‏ها هم از يك‏ديگر پشتيبانى نمى‏كنند بلكه به كمك دشمن برهم مى‏تازند.

كشورهاى عرب

تمام كشورهاى عربى در اين نبرد (5) اخير نتوانستند بر كشورى نيم‏ميليونى پيروز شوند، بلكه شكست‏خوردند، چرا؟ چون نفاقداخلى داشتند، چون به يك‏ديگر حسد مى‏ورزيدند، چون زمامداران خيانت‏كار داشتند،چون كه از خود اختيارى نداشتند، بىايمانى اختيارشان را به دست ديگران داده بود. اى‏كاش مسلمانان ازاين خواب بيدار مى‏شدند و اندكى به خود مى‏آمدند و ضعفكنونى خود را در نظر مى‏آوردند و به حال خود چاره‏اى مى‏كردند.

وا اسفا مصر كو، بصره و عمان كجاستبلوچ و قفقاز و هند، برمه و تازان كجاستمراكش و اندلس، مسقط و سودان كجاستدور چرا مى‏رويم، كشور ايران كجاستبلخ و بخارا چه شد، مرز خراسان كجاستنه پاسبان در حدود، نه در ثغور است‏سداگر مسلمانيا، موافقت پيشه كننفاق، شرك است و كفر، زكفر انديشه كنخار مغيلان كفر، ريشه كن از تيشه كنحمله به روباه خصم، چو شير از بيشه كنخون همه دشمنان، بگير و در شيشه كنقدرقلى بك كجاست كه داد مردى دهدتا نگذشته است وقت، ز جاى برخيز هانگرفته بر دست‏سر، فكنده در پاى جانچون دم شمشير تيز، چو گرز آهنگرانآتش دم چون تفنگ، تيز به كف چون كمانچو تيغ پهلو شكاف، چو توپ آتشفشانآفت روباه و خرس، از دو طرف چون اسد

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه‏20 محرم الحرام 1370 برابر با 11 آبان ماه 1329.

2.بحارالانوار، ج‏64، ص‏299.

3.بحارالانوار، ج 67، ص‏304، ح 19.

4.دكتر ميليسپو مستشار كل مالى ايران كه به موجب قانون مصوب 1301 در امور مالى ايران داراى اختيارات غير محدودى شدهبود، اين اختيارات در سال 1306 پايان يافت و چون براى تجديد آن توافقى حاصل نگرديد، دوره قانونى اختيارات ميليسپو و ديگرمستتشاران آمريكايى به پايان رسيد. (مصحح)

5.نبرد بين اعراب و اسراييل.

back indexnext