بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

19- استقامت در تهذيب خويش (1)

استقامت در تهذيب (پاك كردن خود از بيمارى‏هاى روحى) يكى از برجسته‏ترين صفات است. هر كسى به حسب محبت فطرى كهبه خود دارد خواهان آن است كه مهذب، يعنى پيراسته از صفات رذيله و آراسته به صفات حسنه باشد، ولى در اين فكر، استقامتندارد; به اين معنا كه هيچ وقت اين فكر را به مرحله عمل نمى‏آورد، يا اگر آن را به عمل نزديك نمود، به كوچك‏ترين مانع كهبرخورد كند، از آن دست‏برداشته و به همان حالت اوليه يا دو قدم عقب‏تر برمى‏گردد. فقط اشخاص معدودى هستند كه مى‏توانندزنجيرهاى موانع را بشكنند و خود را مهذب كنند.

بزرگ‏ترين قدم اصلاح

تهذيب، بزرگ‏ترين قدم اصلاحى است; زيرا اصلاح فرد، مقدمه اصلاح جامعه خواهد بود; چون جامعه از افراد تشكيل مى‏شود، فردكه مهذب و پيراسته از هر عيب و نقصى شد، جامعه نيز مهذب مى‏گردد. افراد هر جامعه قبل از همه چيز بايد بكوشند كه خود رااصلاح و تهذيب كنند كه هر كس بايد بار خود را خود به دوش بكشد و به منزل برساند. هيچ كس نبايد اصلاح خود را به گردنديگرى بيندازد; زارع بايد خودش را اصلاح كند، ارباب بايد خودش را تهذيب نمايد، طبيب بايد خودش را پاك كند و هم چنينآخوند و مامور دولت و ساير قشرهاى مردم هريك فرد فرد بايد بكوشند تا خود را از نقايص پيراسته و به كمالات آراسته بنمايند، آنوقت جامعه‏اى آراسته و صالح پيدا خواهد شد، چون جامعه صالح آن است كه طبيبش وظيفه خود را به خوبى انجام دهد، كشاورزو پيشه ورش درست‏كار باشند، اربابش ستم‏كار نباشد و با رعايا به عدالت رفتار كند، آخوندش ريا كار نباشد، ماموران دولتشرشوه‏گير نباشند و هم‏چنين ساير دسته‏هاى آن هر يك در رشته خود خيانت نورزند. آن گاه است كه تمام افراد جامعه، همه شيرينكام و خوش‏بخت‏خواهند بود و يك تن ناراضى و تلخ‏كام در آنان يافت نخواهد شد.

اصلاح فرد

گاهى اصلاح يك فرد موجب اصلاح جامعه مى‏شود، همان طورى كه گاهى فساد فردى موجب فساد و بدبختى جامعه مى‏شود،حكومت افاضل كه افلاطون آن را فرض كرده و اسلام پايه تشكيلات خود را بر آن قرار داده آن است كه پاك‏ترين و درست‏كارترين وبا فضيلت‏ترين افراد هرجامعه زمام‏داران آن باشند; اگر زمام‏دار توانست‏خود را از حسد، تكبر و رياكارى بشويد، مى‏تواند جامعه رانيز پاك و پاكيزه گرداند. تا روح فداكارى و از خودگذشتگى در او نباشد نخواهد توانست روح فداكارى و از خودگذشتگى را درديگران ايجاد نمايد.

قدم نخست

قدم نخستين در اصلاح جامعه‏هاى فاسد كنونى آن است كه هريك از افراد فهميده و آگاه آن - يا لااقل زمام‏داران آن - بكوشند تاخود را مهذب كنند، زيرا اگر زمام‏داران هرجامعه غيرمهذب باشند، آن جامعه را به نابودى خواهند كشانيد. هنوز تاريخ، جنايات«نرون‏» (2) امپراطور احمق و ستم‏كار روم را فراموش نكرده است، نرون در مدت زمام‏دارى خود از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذارنكرد و آن قدر بيداد كرد تا ملت روم‏را به خاك سياه نشانيد، شكست‏هاى بزرگى كه نصيب ملل بزرگ عالم شده در اثر خيانت وشهوت‏رانى زمام‏داران آن‏ها بوده است. گاه مى‏شود كه خيانت زمام‏داران، سال‏ها پس از مرگ آن‏ها موجب بدبختى آن جامعهمى‏گردد، آن‏ها مى‏روند، ولى ساليان دراز، ملتى در آن آتشى كه آنان روشن كرده‏اند مى‏سوزد. آرى آنان كه پايه حكومت‏خود را برظلم و تعدى و خودخواهى نهاده‏اند پس از مرگ آن‏ها نيز حكومت‏بر همان پايه‏قرار دارد، بلكه فشار بيش‏تر و سنگين‏تر خواهد شد.

خشت اول چون نهد معمار كجتا ثريا مى‏رود ديوار كج

مدت‏ها بايد بگذرد تا قدرت ديگرى يافت‏شود و آن بنا را از اساس ويران كند و اساس ديگرى برپا دارد و شايد همين اساس دوم نيزبر ظلم و تعدى نهاده شود، زيرا اگر دستگاه سابق، اخلاق اجتماعى را فاسد كرد و ايمان و پاكى و درستى، از قلب‏افراد رخت‏بربست،هربنايى را كه بنا كنند جز ستم و تعدى ثمرى نخواهد داد، مگر آن كه پاى‏بند خانه را كه ايمان و درستى است، محكم كنند. بهعبارت ديگر: هريك از افراد بكوشد كه خود را تهذيب نمايد و بيمارى‏هاى روحى خود را درمان كند، زنگ‏هايى كه بر قلب او نشستهبزدايد. در اين وقت است كه هربنايى را كه بنا كنند و هر نهالى كه بنشانند، آسايش و راحتى، عدالت و انصاف، عمران و آبادى،صحت و تندرستى، ترقى و تعالى و خوشى و خرمى، ثمر خواهد داد.

دشوارى تهذيب

استقامت درتهذيب و پايدارى در پيراستن دل از بيمارى‏هاى روحى، كارى بس دشوار است، مشكلى است كه كم‏تر كسى قادر برحل آن است مگر كسانى كه داراى اراده‏اى قوى و عزمى ثابت و تصميمى خلل‏ناپذير باشند. كسانى هستند كه مى‏پندارند خود راپيراسته و پاكيزه كرده‏اند و دل را از هرآلودگى شسته‏اند، ولى چون نيك بنگرند خواهند دريافت كه پندارشان از خودخواهىسرچشمه گرفته و از آن چه ادعاى گريختن مى‏كنند به همان دچارند.

فرض مى‏كنيم كسى را لخت و عريان در محوطه‏اى قرار دهيم كه در آن جا چندين قسم حيوان درنده و گرسنه يافت‏شوند كه ازهرسو بر او بتازند و او بدون سلاح بخواهد دست‏به دفاع زند و خود را نجات دهد; چنين دفاعى بسيار سخت و ناگوار خواهد بود،بلكه جان به در بردن از چنين مهلكه‏اى دشوار به نظر مى‏رسد، پايدارى در برابر امراض روحى نيز، مانند آن بسيار سخت است،زيرا كسى كه به بيمارى‏هاى روحى گرفتار است درندگى و گزندگى، سر تا سر وجود او را فراگرفته نخوت و تكبر و غرور شير، طمعگرگ، حيله‏گرى و نفاق روباه، گزندگى مار و عقرب، هارى سگ، و دزدى شغال، به طورى عميق بر او مستولى است كه روح اوجايگاه درندگان و گزندگان مى‏باشد. بايد اين درندگان خون‏خوار بلكه اين دشمنان خطرناك داخلى را سركوب كرده از درونخويش براند.

خودپسندى

خودخواهى و خودپسندى در بعضى‏به اندازه‏اى نيرومند است كه نمى‏گذارد به خيانت و پليدى نفس خود آگاه شوند، زيرا اين گونهافراد اغلب خود را طيب و طاهر و پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقصى مى‏دانند.

خودخواهى در هر كس به گونه‏اى جلوه‏گر است، نقاب‏ها و ماسك‏هاى متعددى دارد، چه بسا در كسانى به صورت تهذيب و تزكيهجلوه مى‏كند و اينان ديگران را نيز به زبان يا قلم، دعوت به پاكى و درستى مى‏كنند، بايد از چنين كسان آن چه مربوط به اصلتهذيب و پاكى است پذيرفت، ولى آن چه راجع به پاكى وتعريف و توصيف از خودشان باشد، به دور انداخت.

قدم اول در استقامت در تهذيب، بيدارى از خواب نادانى و آگاه شدن بر عيوب خويشتن است. اگر اين گونه بيدارى و آگاهى دركسى يافت‏شود همانا درهاى سعادت و نيك‏بختى بر او گشوده خواهد شد و رسيدن به مقام قدس ربوبى در انتظار اوست، ولىبسيار بعيد است كه كسى به خودى‏خود بر نقايص اخلاقى خويش آگاه شود، زيرا خودخواهى هر صفت زشتى را كه انساناراست‏خوب جلوه مى‏دهد و آن را از محاسن اخلاقى‏مى‏شمارد، چنان چه كم‏تر كسى است كه خود را مقصر و گناه‏كار بداند; هرتقصير و گناهى از او سرزند ابدا آن را گناه و جرمى نمى‏شمارد، بلكه آن را فضيلت‏مى‏خواند; اگر خودپسندى‏اش كم‏تر باشد، گناه راتشخيص داده و به جرم اعتراف مى‏كند، ولى در مقابل، دفاع بسيار وسيعى از آن در مغز خويش ترتيب مى‏دهد و خود را قانعمى‏كند كه حق داشته جرمى را مرتكب شود، گاهى آن دفاع را انتقام شخصى يا اجتماعى مى‏نامد، گاه دفاع از مظلوم نام‏گذارىمى‏كند. به هر حال، به هر يك از اين نام‏هاى فريبنده، خود را دل‏خوش مى‏كند. ديل كارنگى مى‏گويد:

«خطرناك‏ترين جنايت‏كاران، هنگام كيفرخود را بى‏تقصير مى‏دانست و با خون خود نوشت: مردم من‏بى‏گناهم.» (3)

اگر براى مجرمى، جرمش را ثابت كنيد دلايلى مى‏آورد تا جرم خود را عدل جلوه دهد، يا آن كه مى‏گويد: مجبور بودم و از ترسبدين كار مبادرت ورزيدم «المامور معذور» را به رخ مى‏كشد، يا مى‏گويد: من در هنگام جنايت، مراعات رحم و انصاف را نمودم واگر ديگرى بود اين گونه مراعات انصاف نمى‏كرد درنتيجه، تقاضاى جايزه و تقدير هم مى‏نمايد، نظير اين سخنان را هركس بارها درروز مى‏شنود، به‏طورى كه عادى به نظرمى‏آيد و شايد اين دفاع‏ها درنظربعضى از ساده‏لوحان، پسنديده آيد.

ديده محبت

شاعر عرب مى‏گويد:

«وعين الرضا عن كل عيب كليلة;

چشمى كه با محبت‏به كسى بنگرد، پوشش تمام عيب‏ها است.»

چنان چه هرعاشقى معشوق خود را نمونه زيبايى و بى‏عيبى مى‏داند، همه زشتى‏هاى او را زيبايى مى‏پندارد واگر به عيبى درمعشوق آگاه شود مى‏گويد: آنان‏كه نظر بدبينى دارند اين را عيب مى‏پندارند وگرنه هيچ گونه عيبى درمعشوق من راه نيافته است.يا مى‏گويد: اين گفته‏ها جعل و افتراست و مى‏خواهند او را لكه‏دار كنند و گرنه، معشوق من - خواه معشوق سياسى، خواه معشوقعلمى، خواه معشوق جنسى باشد هيچ گونه عيبى ندارد.

به مجنون گفت روزى عيب‏جويىكه پيدا كن به از ليلى نكويىكه گر ليلى به چشمان تو حورى استبه هر عضوى ز اعضايش قصوريستزحرف عيب‏جو مجنون بر آشفتدر آن آشفتگى خندان شد و گفتكه گر بر ديده مجنون نشينىبه جز از خوبى ليلى نبينىتو مو مى‏بينى و من پيچش موتو ابرو، من اشارت‏هاى ابروتو قد مى‏بينى و من جلوه نازتو چشم و من نگاه ناوك انداز

محبوب‏ترين محبوب‏ها

محبوب ترين موجودات نزد هركس خود اوست، چنان چه اگر انسان كسى را دوست‏بدارد، يا چيزى بخواهد، براى خودمى‏خواهد; پس همان‏طور كه در معشوق خارجى خود نمى‏تواند عيبى را ببيند درمعشوق داخلى كه صدها مرتبه عشقش به او ازمعشوق خارجى قوى‏تر است، نقصى را نمى‏تواند ببيند. پس اگر در حقيقت‏بخواهد در اين راه قدم بردارد و از عيب‏هاى پنهانى خودآگاه شود جز به درگاه خدا رفتن و در پيشگاه مقدسش تضرع و زارى نمودن، راه ديگرى ندارد تا از طرف آن ذات مقدس راهنمايىشود و توانايى به‏او عنايت‏شود تا بتواند حقيقتا چشم خود را باز كرده و عيب‏هاى نهانى خود را از صميم قلب باور كند، سپس درمقام شمارش آن ها برآيد و وسايلى براى دفاع آماده كند و اين دشمنان داخلى را كه صميمانه‏ترين دوستان مى‏پنداشته است ازريشه بركند، بهترين وسايل و موثرترين درمان‏ها، تضرع و التماس به درگاه خداوند متعال و جلب نظر رافت و رحمت آن وجودمقدس است كه نيروى عزم و استقامت را تقويت كند، تا انسان بتواند بر اين مشكلات چيره شود و بايد هر قدمى كه جلو مى‏رود بهخدا بيش‏تر متوجه شود و از خودخواهى بيش‏تر دست كشد و گرنه، بالا رفتن زياد، خطر سرنگونى‏اش بسيار است، چه بسا كسانىكه در اين راه قدم نهادند ولى نتوانستند به آخر برسانند، همان كه چند پله از نردبان ترقى بالارفتند ناگهان سرنگون شدند، زيراهنوز از خودخواهى دست نكشيده بودند، ولى در برابر، كسانى دست از غيرخدا شستند و به جايى رسيدند كه فكر بشر هنوزاقتضاى درك آن مقام را ندارد.

آرى، بايد از همه چيز دست‏شست و غيرخدا را به دور ريخت تا به مقصد رسيد، همه كس توانايى چشم پوشيدن از همه چيز راندارد و نقطه ضعفى، در پايدارى و استقامت دارد، يكى نمى‏تواند از مال صرف نظر كند، يكى در برابر تمايلات جنسى خود ناتواناست، سومى از فرزندان خود نمى‏تواند دست‏بكشد، ديگرى جان خود را خيلى دوست‏مى‏دارد، يكى دست از آسايش خود نمى‏تواندبكشد، ولى اگر كسى بتواند از همه اين‏ها حتى از عنوان و خوش‏نامى يا به عبارت ديگر :جاه‏طلبى چشم بپوشد، خوش‏بختى وسعادت در انتظار اوست، بار خدايا تو را به مقربان درگاهت، به اولياى گرامى‏ات سوگند كه ما را موفق بدار تابتوانيم در تهذيب خودبكوشيم و از اين آلودگى‏هاى روحى، خود را پاك كنيم واز خودپرستى كه چشم ما را كور كرده است، بلكه بر همه حواس ماحكومت‏مى‏كند، نجات يابيم.

از علل بدبختى مسلمانان

يكى از علل بدبختى مسلمانان در اين زمان، انحطاط اخلاقى است (پاكيزه‏نبودن از امراض روحى) نفاق، تكبر، عجب، خودخواهى،تظاهر، عوام‏فريبى، رياكارى، رشك و حسد درما مسلمانان رسوخ كرده است. در كم‏تر كسى روح فداكارى و از خودگذشتگى يافتمى‏شود و اگر ديگران از ما مسلمانان پيشى گرفته‏اند فقط براى آن است كه آلودگى‏هاى آن‏ها به امراض روحى نسبت‏به‏ما كم‏تراست، فداكارى و از خودگذشتگى آن‏ها در برابر منافع عمومى بسيار است، خودخواهى آن‏ها بدين مقدار نيست كه حاضر شوندبراى آن كه خود سود ببرند برادرانشان و كشورشان را نابود كنند، روح تملق و چاپلوسى درميان آن‏ها كم است، حس بدبينى بهيك ديگر كه از حسد و خودخواهى سرچشمه مى‏گيرد در آن‏ها كم‏تر يافت مى‏شود، اگر ببينند كه ديگرى در راه مصلحت كشورقدمى برمى‏دارد با او به مخالفت‏برنمى‏خيزند و خار راهش نمى‏شوند و خراب‏كارى آغاز نمى‏كنند، بلكه از او پشتيبانى كرده ويارى‏اش مى‏نمايند.

عجب اين جاست كه خودپرستى درما مسلمانان اثر معكوس كرده است; يعنى خود را در برابر خارجى‏ها ناچيز مى‏شماريم و آنان راهمه چيز مى‏دانيم، آن‏چه در كشور روى دهد تحريك آن‏ها مى‏پنداريم و اگر كسى بخواهد قدم اصلاحى بردارد خردمندان مامى‏گويند: فايده ندارد، چون خارجى‏ها نمى‏گذارند، گويى بيگان‏گان را رب‏النوع خود مى‏دانيم، با آن كه آنان هم مثل ما هستندفقط قدرى برترى اخلاقى دارند. در راه حفظ مصالح عمومى تحمل شدايد مى‏كنند و از خودگذشتگى نشان مى‏دهند. در پايان بازتكرارمى‏كنم كه بايد از خداى متعال بخواهيم كه به ما استقامت درتهذيب عنايت فرمايد كه خود را پاك و پاكيزه نماييم تا بر همهمشكلات فردى و اجتماعى پيروز شويم و سرافراز هر دو جهان گرديم.

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه‏15 ذى حجة‏الحرام 1369 برابر با 6 مهرماه 1329.

2.كلاديوس سزار، آگوستوس ژرمانيكوس، امپراتور روم در سال 37 ميلادى متولد شد و در سال‏54 ميلادى به امپراتورى رومرسيد، مردى ديوانه خو و سركش بود، مادر خود را بكشت و در سال 64 شهر روم را به آتش كشيده سرانجام بر اثر شورش مردم درسال 68 مجبور به خودكشى شد.

3.آلكسيس كارل، آيين دوست‏يابى.

back indexnext