8- استقامت در جهاد (1)
«و قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين.» (2)
نتيجه علم تاريخ
نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه داستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگانباشد. و از اين سرگذشتها سرمشقى گرفته شود كه از آنچه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كهسود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه انسان مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مىبرد; پس مىتوان ادعاكرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مىكند; كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مىكرده است.
تاريخ نشان مىدهد كه خيانت و نادرستى، سرانجامى شوم ولى پاكى ودرستى، عاقبتى نيكو دارد; از تاريخ مىتوان عللموفقيتهاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسانها را به ما مىآموزد، آن چه كه در گذشته اتفاق افتاده، دستورىاستبراى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده استبايد پيروى شود.
خداى تعالى در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشتبنىاسراييل اشاره فرموده است; زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان،درس عبرت بسيار و اندرزهاى بىشمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستانهاى آنها دارد كه مسلمانان را بدان متوجهفرموده است.
بنىاسراييل
در ابتدا مىفرمايد: «الم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى;» (3)
براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنىاسراييل (يهود) را از قبلاز زمان وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مىكنيم:
پس از آن كه حضرت يوسف(ع) در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنىاسراييل (فرزندان اسراييل كهيعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيتبزرگى راتشكيل دادند. پس از وفات يوسف(ع) در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مىزيستند. مصرىها و فراعنه مصر با آنها به طرزبردگى، بلكه بدتر رفتار مىكردند و از هيچ ستمى درباره آنها دريغ نمىداشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى(ع) رابه پيامبرى مبعوث فرمود; آن حضرت بنىاسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را بهفلسطين گسيل داشت.
پس از حضرت موسى(ع)
موسى(ع) وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنىاسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشادمىفرمود; پس از وفاتيوشع(ع) بنىاسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى درآنها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رختبربست، با يك ديگر دشمنى مىكردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشانمىكوشيدند، به سخنان جانشينان موسى(ع) كه پيامبران آنها بودند; گوش نمىدادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شدهبود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آنها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامتدر هيچ مبدئى نداشتند و هرروزى به رنگى در مىآمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامىها، مصرىها، فينيقىها واردنىها قرارگرفتند،ثروتهاى آنها را بردند، اموالشان را غارت كردند، پسرانشان را به بيگارى گرفتند، دخترانشان را به بردگى تصرف كردند، كاملامستعمره بيگانگان و مورد استثمار آنها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سرمىبردند، نه از خواب غفلتبيدار مىشدند ونهاز مستى هشيار; هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آنها خانه نشين يابهگوشه غارها پناهبرده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقرعمومى، امراض گوناگون از هرطرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمىآمدند كه درچه حالت از بدبختىوفلاكت، زندگىمىكنند، نمىفهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شدهاند; البته كسى كه مىسوزد و نمىداند كه مىسوزد نابودىاش قطعى است.
فشار از حد گذشت، مرگهاى دسته جمعى آغازشد، دسته دسته در اثر فقر وبىدوايى و بيمارىهاى خطرناك مىمردند، نه دولتآنها در فكر مردم بود ونهملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پركند، هرچند در اثر آن، هزارها ازهمكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابدا به فكر اصلاح و كندن ريشههاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه:موفقيتخودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مىگفتند: مردم به درد من نمىخورند،خدمتگذارانشان را نمىشناسند، اشخاص پاكدامن را تقدير نمىكنند، پس من هم در فكر آنها نخواهم بود.
حقيقت وضعيت آنها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمىتوان تشريح كرد، مىفرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بىچارگى ومسكنتبر آنها زدهشدهبود. (4)
تحول فكرى
كم كم در اثر تحمل اين همه شدتها و سختىها و رنجها به خود آمدند و (هرچند ما مسلمانان هنوز به خود نيامدهايم) به سراغپيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمىشناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براىفداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند; قرآن مىفرمايد:
«ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله». (5)
پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود:باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكارنكنيد و از ميدان بگريزيد!؟
آنها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند وفرزندانمان را به اسيرى بردند.
فرمان جهاد
فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آنها ابلاغ گرديد; جز اندكى، بقيه از ميدان بدررفتند وفرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقىمانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.
طالوت
سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آنها تعيين شد. طالوت از نوادههاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيينطالوت براى سلطنت در سال 573 از زمان خروج موسى از مصر ورها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود (6) . عدهاى از بنىاسراييل زير بار سلطنت طالوت نمىرفتند، بهپيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى مىباشيم! چون ما از اولاديوسف هستيم (7) و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايهدار; ملاك زمامدارى را ثروت و شاه زادگى مىدانستند.
اشموئيل در جواب آنها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد;حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كهنواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساداخلاق آنها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.
زمامدارى طالوت
طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى بهتشكيلات بنىاسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد.
اشموئيل(ع) به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع برآمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوترفت; سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامتبه خرج ندادند و ازرفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت بهميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از 313 تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند.خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبتبه دشمن ناچيز بودند ذكر مىفرمايد و آنان را مىستايد كهمردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايلمىشوند. مىگفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نا اميد شويم، بسيار دستههاى كوچك بودند كه بردستههاى بزرگ به اذن خداپيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيشتر مىباشد كه خداوند با صابران است.
كشته شدن جالوت توسط داود(ع)
اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان 313 نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند.
استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دستهاى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آنها خواهد بود.ذلت و خوارى از ميان آنها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشتسازقرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خودنيامدهاند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفتهاند كه گويى مردهاند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا ودرستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض; خود خواهى، دورويى، تلون، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمنرا دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مىشود؟ آيا بىچارگى بالاتراز اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمىآييم و در فكر چاره درد خود نمىشويم؟ آخر چرا اين خونهاى مرده زندهنمىشود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمىداريم تا دست تضرع والتماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه در رحمتش رابه سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد. (8)
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 27 جمادى الاولى 1369 برابر با 26 اسفندماه 1328.
2.بقره (2) آيه 249. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت)
3.بقره (2) آيه 246.
4.بقره (2) آيه61 «وضربت عليهم الذلة والمسكنة».
5.بقره (2) آيه 246: (گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم).
6.مسعودى، مروج الذهب، ج1، ص43.
7.سلاطين بنى اسراييل، قبل از طالوت همه از اولاد يوسف بودند و پيامبرانشان از اولاد لاوىبنيعقوب. نوادههاى لاوى در ميانيهود حكم سادات در ميان مسلمانان را دارند.
8.بحمدالله اين دعا مستجاب شد و ملتبزرگوار ايران با انقلاب اسلامى از اين ذلت رهيدند، خداوند تبارك و تعالى به ديگر مللاسلامى نيز اين عزت را عنايت فرمايد. (مصحح)