بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت دوم, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB11001 -
     BAB11002 -
     BAB11003 -
     BAB11004 -
     BAB11005 -
     BAB12001 -
     BAB12002 -
     BAB12003 -
     BAB12004 -
     BAB13001 -
     BAB13002 -
     BAB13003 -
     BAB14001 -
     BAB14002 -
     BAB14003 -
     BAB14004 -
     BAB14005 -
     BAB14006 -
     BAB14007 -
     BAB14008 -
     BAB14009 -
     BAB14010 -
     BAB14011 -
     BAB80001 -
     BAB80002 -
     BAB80003 -
     BAB80004 -
     BAB80005 -
     BAB80006 -
     BAB80007 -
     BAB90001 -
     BAB90002 -
     BAB90003 -
     BAB90004 -
     BAB90005 -
     BAB90006 -
     BAB90007 -
     BAB90008 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT1001 -
     FOOTNT1101 -
     FOOTNT1201 -
     FOOTNT1301 -
     FOOTNT1401 -
     FOOTNT901 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

يـعـنـى فـرمـود چـگـونـه ضـايـع و تـلف مـى شـود كـسـى كـه خـداونـد تـعـالىقـبـول كننده و پذيرنده تعهد او است و چگونه نجات مى يابد كسى كه خداوند در طلب اواسـت و كـسـى كـه خـود را از خـدا بـريـد و به ديگر، چسبانيد خداوند آن را به آن ديگرىواگـذارد و كـسى كه عمل كرد از غير علم ، فاسد و تباه كرده بيشتر از آنچه اصلاح كردهاست .
شـشـم ـ قـالَ عـليـه السـلام : ( اِيـّاكَ وَ مـُصاحَبَةَ الشّريرِ فَاِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِيـَحـْسـُنُ مـَنْظَرُهُ وَ يَقْبَحُ آثارُهُ ) ؛ (51) فرمود: بپرهيز از رفاقت با آدمبد به درستى كه او به شمشير كشيده مى ماند منظرش نيكو است و آثارش زشت است .
هـفـتـم ـ قـالَ عـليـه السـلام : ( كـَفـى بـِالْمـَرْءِ خـِيـانـَةً اَنْ يـَكـُونَ اَمينا لِلْخَوَنَهِ )؛(52)
فرمود: بس است در دغلى و ناراستى مرد آنكه امين خيانتكاران باشد.
هـشـتـم ـ روايـت شـده كـه شـخـصـى بـه آن حـضـرت عـرض كـرد: مرا وصيت فرما، فرمود:قـبـول مـى كـنـى ؟ عرض كرد: آرى ! فرمود: فقر را بالين خود گردان و دست به گردنفـقـر درآور و تـرك كـن شـهـوات را و مـخـالفـت كـن بـا هـوى و خـواهـشدل و بـدان كـه تـو هـميشه در مرئى و منظر حق تعالى مى باشى پس ببين خود را چگونهمى باشى .(53)
نهم ـ قالَ عليه السلام : ( المُؤْمِنُ يَحْتاجَ اِلى ثَلاثِ خَصالٍ: تَوْفيقٍ مِنَ اللّه ، وَ واعِظَةٍمِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ ) ؛ فرمود: مؤ من محتاج است به سه خصلت : توفيقاز حـق تـعـالى ، و واعـظـى از نـفـس خـود كـه پـيـوسـتـه او را مـوعـظـه كـنـد، وقبول كند از آنكه او را نصيحت كند.
دهم ـ فرمود دشمنى مكن با احدى تا آنكه بشناسى آنچه مابين او و بين خداوند تعالى استپـس اگـر نـيـكـوكار و محسن است واگذار و تسليم نخواهد كرد او را به سوى تو و اگربـدكـار اسـت هـمـان دانـسـن تـو ايـن را، كـافى است ترا، پس دشمنى مكن با او، يعنى همانپـاداش و عـوض كـه بـه مـقـابل بدى او از حق تعالى به او مى رسد ترا بس است براىدشمنى با او.(54)
يـازدهـم ـ قـالَ عـليـه السلام : ( اَلْقَصْدُ اِلَى اللّه تَعالى بِالْقُلُوبِ اَبْلَغُ مِنْ اِتْعابِالْجَوارِحِ بِالاَعْمالِ ) ؛(55)
فـرمـود آن حـضرت : آهنگ نمودن به سوى حق تعال به دلها رساننده تر است از به رنجدرآوردن اعضا و جوارج را به اعمال .
مـؤ لف گـويـد: كـه روايـات در بـاب قـلت و مـراعـات آن بـسـيـار اسـت . از حـضـرترسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم منقول است كه در آدمى پاره گوشتى است كه هرگاهآن سـالم و صحيح باشد ساير بدن نيز صحيح است ، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشدسـايـر بـدن بـيـمـار و فـاسد است و آن دل آدمى است .(56) و هم روايت است كههـرگـاه دل پـاكـيـزه اسـت تـمـام بـدن پـاكـيـزه اسـت و هـرگـاهدل خـبـيـث است تمام بدن هم خبيث است .(57) و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامبه حضرت امام حسن عليه السلام وصيت فرمود كه از جمله بلاها فاقه و فقر است و از آنبـدتـر بـيـمـارى بـدن اسـت و از آن بـدتـر بـيـمـارىدل اسـت و از جـمـله نـعـمـتـهـا وسـعـت در مـال است و از آن بهتر صحت بدن است و از آن بهترپـرهـيـزكـارى دل اسـت .(58) و از حـضـرت امـام مـحـمـّد بـاقـر عـليـه السـلاممـنـقـول اسـت كـه دلهـا بـر سـه قـسـم انـد: يـكـى (دل سـرنـگـون ) اسـت كـه هـيـچ چـيـزى در آن جـا نـمـى كـنـد و آندل كافر است ، و يك دل آن است كه ( خير و شر ) هر دو در آن درمى آيد و هر يك كهقويتر است بر آن غالب مى شود و يك دل هست كه ( گشاده ) است و در آن چراغى ازانـوار الهـى اسـت كـه پـيـوسـتـه نـور مـى دهـد و تا قيامت نورش برطرف نمى شود و آندل مؤ من است .(59)
از حـضـرت صـادق عـليـه السلام روايت شده كه فرمود: منزلت قلب به جسد، منزلت اماماسـت بـه مـردم .(60) و روايـت شـده كـه وقـتـى حضرت موسى بن عمران عليهالسـلام اصحاب خود را موعظه مى فرمود و در بين موعظه شخصى برخاست و پيراهن خودرا چاك زد از حق تعالى وحى رسيد به موسى كه اى موسى بگو كه پيراهن چاك مكن بلكهدل خود را براى من چاك زن .(61)
( وَ لَقَدْ اَجادَ الْحَكيمُ السَّنائى ) :

دل آن كس كه گشت بر تن شاه
بود آسوده ملك از او و سپاه
بد بود تن چه دل تباه بود
ظلم لشكر ز ضعف شاه بود
اين چنين پر خلل دلى كه ترا است
دد و ديوند باتو ز اين دل راست
پاره گوشت نام دل كردى
دل تحقيق را بحل كردى
اين كه دل نام كرده اى به مجاز
روبه پيش سگان كوى انداز
از تن و نفس و عقل و جان بگذر
در ره او دلى به دست آور
آنچنان دل كه وقت پيچاپيچ
اندر او جز خدا نيابى هيچ
دل يكى منظرى است ربانى
خانه ديو را چه دل خوانى
از در نفس تا به كعبه دل
عاشقان را هزار و يك منزل
دوازدهم ـ قالَ عليه السلام : ( مَنْ اَطاعَ هَواهُ اَعْطى عَدُّوِّهُ مُناهُ ) .(62)
فـرمـود آن حـضـرت كـه هـر كـه اطـاعـت كـنـد هـوى و خـواهـشدل خود را عطا كرده به دشمن خود آرزويش را.
سيزدهم ـ شيخ صدوق روايت كرده از جناب عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى رحمه اللّه كه گفت: گـفـتـم بـه حـضـرت امـام مـحـمـّد تـقـى عـليـه السـلام اى پـسـررسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم ، حـديـث كـن مـرا بـه حـديـثـى كـه از پـدرانبزرگوارانت نقل شده باشد، فرمود:
( حـَدَّثـَنى اَبى عَنْ جَدّى عَنْ آبائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ قالَ: قالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلاملايَزالُ النّاسُ بِخَيْرٍ ما تَفاوَتُوا فَاِذا اسْتَوَوْا هَلَكُوا ) ؛ يعنى حديث كرد مرا پدرم ازجـدم از پـدرانـش عـليـهم السلام كه اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرموده پيوسته مردمبـه خـيـر و خـوبـى هـسـتـند مادامى كه تفاوت داشته باشند، پس هرگاه مساوى شدند هلاكشـدنـد، گفتم : زيادتر بگو يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم باز حضرتاز پـدران خـود از امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام نـقل كرد كه فرمود: وَ لَوْ تَكاشَفْتُمْ ماتـَدافـَنـْتـُمْ؛ اگر آشكار شود عيب هر يك از شماها بر ديگر همديگر را دفن نخواهيد كرد.گـفـتـم : زيـادتـر بـفـرمـا يـابـن رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم . بـازنـقـل كـرد از حـضـرت امـيـرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود: ( اِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَبِاَمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقاءِ ) ؛
بـه درسـتـى كـه امـوال شـمـا گنجايش مردم را ندارند بدهيد ايشان را به گشاده رويى وخوش برخوردارى . همانا شنيدم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه مى فرمود:( اِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِاَمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِاَخْلاقِكُمْ ) .
جـنـاب عـبـدالعـظـيـم گـفـت : گـفتم به حضرت جواد عليه السلام كه زيادتر بفرما يابنرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: (مـَنْ عـَتـَبَ عـَلَى الزَّمـانِ طـالَتْ مـَعـْتـَبـَتـَهُ ) : هـركـه خـشـم گـيـرد بـر زمـانطول خواهد كشيد خشم او، يعنى ناملايمات زمانه يكى دو تا نيست كه خشم آدم زود بر طرفشود بلكه آن بسيار و متجاوز از حد است لاجرم خشم بر او طولانى خواهد شد.
فـقـيـر گـويد: كه به همين معنى است فرمايش آن حضرت نيز ( اَغْضِ عَلَى الْقَذى وَ اِلاّلَنْ تـَرْضَ اَبـَدا ) ؛ يعنى چشم بپوش بر خار ـ كنايه از آنكه از مكاره و رنج و بلاىدنـيـا و نـامـلايـمـات از دوسـتـان بـى وفـا چـشـم بـپـوش وتـحـمـل آن كـس ـ و اگر نه خشنود نشودى هرگز و هميشه به حالت خشم و تلخى زندگىكـنـى ؛ چـه آنـكـه طـبـيـعـت دنيا مشوب است به مكاره . جناب عبدالعظيم گفت : گفتم زيادتربـفرما. فرمود كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ( مُجالِسَةُ اْلاَشْرارِ تُورِثُسُوءَ الظَّنَّ بِاْلاَخْيارِ ) .
مـجالست و همنشينى با اشرار و مردمان بد، سبب بدگمانى شود به اخيار و مردمان خوب .گفتم : زيادتر بفرما. فرمود كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ( بِئْسَ الزّادَ اِلىالْمـَعـادِ الْعـُدْوانُ عـَلَى الْعـِبـادِ ) . بد توشه اى است براى سفر قيامت ستم كردن بربندگان خداى .
فـقـيـر گـويـد: كـه نـيـز از كـلمـات آن حضرت است ( اَلْبَغْىُ آخِرُ مُدَّةِ الْمُلُوكِ ) ، وشـايـسـتـه اسـت كـه مـن ايـن چـنـد شـعـر را در ذيـل ايـن كـلمـه شـريـفـه از حـكـيم فردوسىنقل نمايم :
به رستم چنين گفت دستان كه كم (63)
كن اى پور بر زيردستان ستم
اگر چه ترا زيردستان بسى است
فلك را در اين زيردستان بسى است
مكن تا توانى دل خلق ريش
و گر مى كنى مى كنى بيخ خويش
مكن تا توانى ستم بر كسى
ستمگر به گيتى نماند بسى (64)
گـفـت : گـفتم زيادتر بفرما يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود: كهحـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده ( قيمَةُ كُلِّ امْرِى ءٍ ما يُحْسِنُهُ ) ؛ قيمت هرمـردى و مـرتـبه هر شخصى همان چيزى است كه نيكو مى دارد آن را از هنر و علم و عرفان .هر تحريص و ترغيب بر كسب كمالات نفسانيه و صناعات و نحو آن است .
خـليـل بـن احمد گفته كه بهتر كلمه اى كه ترغيب كند آدمى را به سوى طلب علم و معرفتقـول حـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه فرموده قدر هر مردى همان چيزى است كهنيكو مى دارد او را.
جـنـاب عـبـدالعـظـيـم گـفـت : گـفـتـم زيـادتـر بـفـرمـا يـابـنرسـول اللّه . فـرمـود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ( اَلْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ) .
مرد پنهان است در زير زبان خويشتن
قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن
و از اينجا است كه نيز فرموده :
( تَكَلَّموا تُعْرَفُوا ) ؛ تكلم كنيد تا شناخته شويد.
چو در بسته باشد چه داند كسى
كه گوهر فروش است يا پيله ور
گـفـتـم : زيـادتـر بـفـرمـا يـابـن رسول اللّه . فرمود: حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامفـرمـود: ( ما هَلَكَ امْرُءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ ) ؛ هلاك نشد مردى كه شناخت قدر خود را. گفتم :زيـادتـر بـفـرمـا يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود كه اميرالمؤ منينعـليـه السـلام فـرمـود: ( اَلتَّدْبيرُ قَبْلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ ) ؛ يعنى تدبيرخويش از عمل و اقدام در امرى ايمن خواهد ساخت ترا از پشيمانى آن .
ندانسته در كار تندى مكن
بينديش و بنگر ز سر تا به بن
فـقـيـر گـويـد: كـه در فـصـل مـواعـظ حـضـرت صـادق عـليـه السـلام قـريـب بـه هـمـيـننـقـل شـده و مـا ايـن دو شـعـر را از نـظـامـى كـه مـنـاسـب بـا ايـن كـلمـه شـريـفـه اسـت نـيزنقل كرديم .
در سر كارى كه درآيى نخست
رخنه بيرون شدنش كن درست
تا نكنى جاى قدم استوار
پاى منه در طلب هيچ كار
گـفـت : گـفـتـم زيـادتـر بـفـرمـا يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود:حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام فرمود: ( مَنْ وَثِقَ بِالزَّمانِ صُرِعَ ) ؛ هر كهاعتماد كند بر زمان بر زمين افكنده خواهد شد.
گـفـتـم : زيـادتر بفرما يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود: حضرتاميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
خـاطـر بـنـفـسـه من استغنى برايه در خطر افكند خود را كسى كه بى نياز شده به راءىخـودش ، يـعـنـى در مهمات تكيه بر راءى و دانش خود نموده و ترك كرده مشورت كردن بادانـايـان را، عـرض كـردم : زيـادتـر بـفـرمـا يـابـنرسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم . فرمود كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامفـرمـوده : ( قـِلَّةٌ الْعـِيـالِ اِحـْدى الْيـَسـارَيـْنِ ) ؛ كـمـىاهـل و عـيـال يـكـى از دو تـوانـگـرى اسـت در مـال ، زيـرا كـه هـر كـه را انـدك بـاشـدعـيـال او عـيـشـش آسـانـتـر بـاشـد و مـعـيـشـتـش اوسـع ، هـمـچـنـان كـه در كـثـرتمـال حـال بـر ايـن مـنـوال اسـت . گـفـتـم : زيـادتـر بـفـرمـا يـابـنرسـول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده :( مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ ) ؛ هركه داخل شد بر او عجب و خودپسندى هلاك شد. گفتم :زيـادتـر بـفـرمـا يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم . فرمود كه اميرالمؤ منينعـليـه السـلام فـرمـوده : مـَنْ اَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعَطِيَّة ؛ كسى كه يقين كند كه عوضآنـچـه مـى دهـد جـايـش مـى آيـد جـوانـمـردى خـواهـد كـرد در عـطـا كـردن ، زيرا كه مى داندبدل اين عطا به او مى رسد.
فقير گويد: كه به همين مطلب اشاره كرده بعض شعراء در مدح حضرت اميرالمؤ منين عليهالسلام كه گفته :
جادَ بِالْقُرْصِ وَ الطُّوى ملاُجَنْبَيْهِ
وَ عافَ الطَّعامَ وَ هُوَ سَغُوبٌ
فَاَعادَ الْقُرْصَ الْمُنيرَ عَلَيْهِ الْقُرْصُ
وَ الْمُقْرِصُ الْكُرامُ(65) كُسُوبٌ
نـقل است كه جناب اميرالمؤ منين عليه السلام سقايت نخلى فرمود در عوض يك مد از جو پسآن را برايش دستاس كردند و نان پختند چون خواست بر آن افطار فرمايد سائلى بر درخـانـه اش آمـد آن حـضـرت نـانـش را بـه سـائل داد و شب گرسنه خوابيد شاعر گفته كهحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بخشش كرد قرص نان خود را در حالى كه از گرسنگىپـهـلوى نـازنـيـنـش پـر بـود و كـراهـت داشـت از خـوردن طـعـام بـه مـلاحـظـهسـائل بـا آنـكـه گـرسـنـه بـود، پـس چـون قـرص نـان بـهسائل داد در عوض قرص ‍ خورشيد برايش به آسمان برگشت ، و قرض دهنده كريم كسبكننده و نفع به دست آورنده است .
جـنـاب عـبـدالعـظـيـم گـفـت : گـفـتـم زيـادتـر بـفـرمـا يـابـنرسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم . فـرمـود: حـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلامفرموده : ( مَنْ رَضِىَ بِالْعافِيَةِ مِمَّنْ دوِنَهُ رُزِقَ السَّلامَةُ مِمَّنْ فَوْقَهُ ) .
كـسى كه راضى و خشنود شد به عافيت و سلامت از كسانى كه پايين تر از او است روزىاو خـواهـد شـد سـلامـتـى از كـسـانى كه بالاتر از او است . اين وقت جناب عبدالعظيم گفت :گفتم به حضرت جواد عليه السلام بس است آنچه فرمودى مرا.(66)
مؤ لف گويد: كه اين روايت مشتمل است بر شانزده كلمه از كلمات شريفه حضرت اميرالمؤمـنـيـن صـلوات اللّه عـليه كه حضرت جواد عليه السلام هر كدام را از پدران بزرگوارانخـود عـليـهـم السـلام از آن حـضـرت نـقل فرموده ، اينك من نيز اقتدا به حضرت جواد عليهالسـلام نـمـوده دوازده كـلمـه از كـلمـات آن حـضـرت كـه در نـهـج البـلاغـه اسـتنـقـل مـى كـنـم كـه مـجـمـوع آنها با آن دوازده كلماتى كه از خود حضرت جواد عليه السلامنـقـل شـده چـهـل كـلمـه شـود كـه هـركـس آنـهـا را حـفـظ كـنـدشامل شود او را حديث شريف :
( مَنْ حَفِظَ مِنْ شيعتِنا اَرْبَعينَ حَديثا بَعَثَهُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عالِما فَقيها وَ لَمْيُعْذِّبْهُ ) .(67)
1 - ( قـالَ امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام : اذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ ) (68)فـرمـود حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام : چـون تـمـام وكامل شد عقل آدمى ، كم شد كلام او.(69)
2 ـ ( قـالَ امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام : اَكـْبَرُ الْعَيْبَ اَنْ تَعيبَ مافيكَ مِثْلُهُ ) :بـزرگـتـر عـيـب تـو آن اسـت كـه عـيـب كـنـى مـردم را در چـيـزى كـهمـثـل آن در تـو باشد. پس ‍ احمق آن كسى است كه خود به هزار عيب آلوده و سرتاپاى او رامعصيت فروگرفته چشم از عيوب خود پوشيده و زبان به عيب مردم گشوده .
همه حمال عيب خويشتند
طعنه بر عيب ديگران چه زنند
و آن جناب عليه السلام در يكى از كلمات خود چنين مردمانى را كه جستجوى عيب مردم مى كنندو آن را نقل مى نمايند و از خوبى ايشان نقل نمى كنند تشبيه فرموده به مگس كه جستجوىجـاهـاى فاسد و كثيف بدن آدمى را مى كنند و بر روى آن مى نشينند و جاهاى صحيح بدن راكارى ندارند.(70)
3 ـ قالَ عليه السلام : ( رَاءْىُ الشَّيْخِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ؛(71) )
يعنى انديشه پير كهن سالدوسـت تـر اسـت نـزد مـن از جـلادت و مردانگى نوجوان . شايد نكته اش آن باشد كه راءىپـيـر صـاحـب تـدبـير صادر مى شود از روى عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلكهمـوجـب اطـفـاء بـسـيارى از فتنه هاى است به خلاف جلادت نوجوان كه غالبا مبنى است برتـهـور و القـاء نـفـس در مـهـلكـه و كـارهـاى نـاآزمـوده كـه غـالبـا سـبـباشتغال نار حرب و هلا جمعى شود.
و لهذا ابوالطيب گفته :
اَلرَّاْىُ قَبْلَ شجاعَةِ الشَّجْعانِ
هُوَ اَوَّلُ وَ هِىَ الْمَحلُّ الثّانى
فَاِذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْسٍ حُرَّةٍ
بَلَغَتْ مِنَ الْعلْياءِ كُلَّ مَكانٍ
4 ـ ( قالَ عليه السلام : فَوْتُ الْحاجَةِ اَهْوَنُ مِنْ طَلَبِها اِلى غَيْرِ اَهْلِها ) ؛(72)فـرمـود: فـوت شـدن حـاجـت آسـانتر است از طلب نمودن حاجت از غير اهلش .(73)
( وَ لَقَدْ اَجادَ مِنْ قال ) :
اُقْسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى
وَ شُرْبُ ماءِ الْقَلَبِ الْمالِحَةِ
اَحْسَنُ بِالاِنْسانِ مِنْ ذِلَّةٍ
وَ مِنْ سُؤ الِ الاَوْجُهِ الْكالِحَةِ
فَاسْتَغْنِ بِاللّهِ تَكُنْ ذَا الْغِنى
مُغْتَبِطا بِالصَّفْقَةِ الرّابِحَةِ
طُوبى لِمَنْ يُصْبِحُ ميزاتُهُ
يَوْمَ يُلاقى رَبَّهُ راجِحَةٌ
5 ـ ( قالَ عليه السلام : اَلقَناعَةُ مالٌ لاينْفَد ) ؛ (74) قناعت كه مساهله دراسباب معاش باشد مالى است كه فانى نمى شود و گنجى است كه تمام نمى شود. فقيرگويد: كه بيايد در فصل معجزات حضرت هادى عليه السلام كلامى در قناعت .
6 ـ ( قـالَ عـليـه السـلام : كـَفـاكَ اَدَبـا لِنـَفْسِكَ اجْتِنابُ ما تَكْرَهُهُ لِغَيْرِكَ ) ؛(75)
بـس اسـت تـرا از بـراى ادب كـردن نـفـس خود دورى كردن از آنچه مكروه مى شمرى از غيرخودت . پس هركه طالب باشد سعادت نفس و تهذيب اخلاق را بايد ديگران را آيينه عيوبخـود قـرار دهـد و آنـچـه از ايـشـان سـر زنـد تـاءمـل در حـسن و قبح آن كند و به قبح هرچهبـرخـورد بـدانـد كـه چـون ايـن عمل از خود او سر زند قبيح است و به حسن هرچه برخوردبـدانـد كـه ايـن عـمـل از او نـيـز حـسـن اسـت ، پـس در ازاله قـبـايـح خـود بـكـوشـد و درتحصيل اخلاق حسنه ، سعى بليغ نمايد.
7 ـ ( قـالَ عـليـه السلام : كَمْ مِنْ اَكْلَهٍ مَنَعَتْ اَكَلاتٍ ) ؛(76) بسا يكبارخوردنى يا خوردن يك لقمه كه مانع شد از خوردنهاى بسيار.
و فـى مـعـنـى كـلامـه عـليـه السـلام : ( كـَمْ مِنْ شَهْوَةٍ ساعَةٍ اَوْرَثَتْ حُزْنا طَويلا )؛(77)
يـعـنى بسا شهوت يك ساعت كه سبب حزنهاى طولانى شود. و حريرى در ( مقامات )از كـلام حـضـرت اخـذ كـرده قـول خـود را: ( يـا رَبُّ اَكـْلَةٍ هـاضـَتِ الا كـِلَ وَ مـَنـَعـَتـْهـُمَآكِل ) .(78)
8 ـ قـال عـليه السلام : ) كُنْ فى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبونِ لاظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لاضَرْعٌفَيُحْلَبَ ) .(79)
بـاش در زمـان فـتـنـه مانند شتر بچه اى كه داخل در سن سه سالگى شده باشد كه نهپـشـتـى اسـت او را كـه بـه سـوارى آن كـوشـنـد و نـه پـسـتـانـى كـه از آن شـيـر دوشند.حـاصـل آنـكـه در فـتـنـه داخـل مـشـو و بـه قـوت بـازو ومال در آن همراهى مكن و چنان باش كه از تو انتفاعى نبرند چه بسا شود كه خونها ريختهشـود و مـالهـا غـارت شـود و عرضها به باد رود و تو در آن شريك شوى و خسران دنيا وآخرت برى .
9 ـ قـال عـليـه السـلام : ( مـا عَال مَنِ اقْتَصَدَ ) ؛(80) فقير و درويش ‍نگشت كسى كه در مخارج خود ميانه روى كرد.
10 ـ قال عليه السلام : ( ما قالَ النّاسُ لِشَى ءٍ طوُبى لَهُ اِلاّ وَ قَدْ خَبَاءَ لَهُ الدَّهْرَ يَوْمَسَوْءَ ) ؛(81)
نـگـفـتـنـد مـردمـان بـراى چـيـزى ايـن كـلمـه را كـه خـوشـا بـهحال او مگر آنكه پنهان كرد روزگار غدار از براى او روز بدى .
خويشتن آراى مشو در بهار
تا نكند در تو طمع روزگار
11 - ( قالَ عليه السلام : مَنْ تَذَكَّرَ بَعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَّدَ ) ؛(82)
كسى كه ياد كند دورى سفر خود را استعداد و تهيه آن راه دور خود را بيند. پس ‍ اشخاصىكـه در تـهيه توشه و زاد و آخرت نيستند جهتش غفلت آنها است از آن سراى ، پس آماده سفرخود باش و به غفلت مگذران و خود را خطاب كن و بگو:
خاك من و تو است كه باد بهار
مى بردش سوى يمين و شمال
عمر بافسوس برفت آنچه رفت
ديگرش از دست مده بر مآل
بس كه در آغوش لحد بگذرد
بر من و تو، روز و شب و ماه و سال
اى كه درونت به گنه تيره شد
ترسمت آيينه نگيرد صقال
زنده دلا مرده ندانى كه كيست
آنكه ندارد به خدا اشتغال
مالَكَ فى الْخَيْمَةِ مُسْتَلْقِيا
قَدْ نَهَضَ الْقَوْمُ وَ شَدُّ وَ الرِّحالَ
قَدْ وَ عَرَ الْمَسْلَكُ ياذَا الْفَتى
اَفْلَحَ مَنْ هَيَّاء زادَ الْمآلِ
لاتَكُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَةٍ
يَعْقِبُها الْهَدْمُ اَوِ اْلاِنْتِقالُ
مالَكَ تَعْصى وَ مُنادِى الْقَبُولَ
مِنْ قِبَلِ الّحَقِّ يُنادى تَعال
12 ـ ( قالَ عليه السلام : ما اَكْثَرَ الْعِبَرُ وَ اَقَلَّ اْلاِعْتِبارُ ) ؛(83) چهبسيار است عبرت و پند و كم است پند گرفتن :
كاخ جهان پر است ز ذكر گذشتگان
لكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
در تواريخ مسطور است كه چون عبدالملك مروان ، مصعب بن زبير را كشت و عراق را تسخيركرد و به كوفه رفت و داخل دارالا ماره شد و بر سرير سلطنت تكيه داد و سر مصعب را درمقابل خود نهاد و در كمال فرح و انبساط بود كه ناگاه يك تن از حاضرين را عبدالملك بنعـمر مى گفتند لرزه فرو گرفت و گفت : امير به سلامت باد، من قصه عجيبى از اين دارالامـاره به خاطر دارم و آن چنان است كه من با عبيداللّه بن زياد در اين مجلس بودم سر مباركامام حسين عليه السلام را براى او آوردند و در نزد او نهادند، پس از چندى كه مختار كوفهرا تـسـخير كرد با او در اين مجلس نشستم و سر ابن زياد را در نزد او ديدم ، پس از مختاربـا مـصعب صاحب اين سر در اين مجلس بودم كه سر مختار را در نزد او نهاده بودند و اينكبـا امـيـر در ايـن مجلس ‍ مى باشم و سر مصعب را در نزد او مى بينم و من در پناه خدا در مىآورم امـيـر را از شـر ايـن مـجـلس . عـبـدالمـلك مـروان تـا اين قصه را شنيد لرزه او را فروگـرفت و امر كرد تا قصرالا ماره را خراب كردند.(84) و اين قصه را بعضىاز شعراء به نظم آورده و چه خوب گفته :
يك سره (85) مردى ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه
زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد
آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر
بد بر مختار به روى سپر
بعد كه مصعب سرو سردار شد
دست كش (86) او سر مختار شد
اين سر مصعب به تقاضاى كار
تا چه كند با تو ديگر روزگار
مـؤ لف گـويـد: كـه در ( كـشـف الغـمـة ) دراحـوال حـضـرت جـواد عـليـه السـلام كـلمـات بـسـيـار آن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامنـقـل شـده كـه حـضـرت جـواد عـليـه السـلام از آن حـضـرتنـقـل فـمـروده ، چـون مـقـام گـنجايش تطويل نداشت ما ذكر ننموديم هر كه طالب است آنجارجوع نمايد.
فصل پنجم : در شهادت حضرت امام محمّد تقى عليه السلام است
مـكشوف باد كه چون ماءمون حضرت جواد عليه السلام را بعد از فوت پدر بزرگوارشبه بغداد طلبيد و دختر خوب را تزويج آن حضرت نمود، آن جناب چندى كه در بغداد بوداز سوء معاشرت ماءمون منزجر گرديد از ماءمون رخصت طلبيد و متوجه حج بيت اللّه الحرامشـد و از آنـجـا به مدينه جد خود معاودت فرمود و در مدينه توقف فرمود و بود تا ماءمونوفـات كـرد و مـعـتـصـم بـرادر او غـصـب خـلافـت كـرد و ايـن در هـفـدهـم رجـبسال دويست و هيجده هجرى بوده .
و چون معتصم خليفه شد از وفور استماع فضايل و كمالات آن معدن سعادت و خيرات نائرهحـسـد در كانون سينه اش اشتعال يافت و در صدد دفع آن حضرت برآمد و آن جناب را بهبـغـداد طـلبـيـد آن حـضـرت چـون اراده بـغداد نمود حضرت امام على النقى عليه السلام راخـليـفـه و جـانـشين خود گردانيد در حضور اكابر شيعه و ثقات اصحاب خود نص صريحبر امامت آن حضرت نمود و كتب علوم الهى و اسلحه و آثار حضرت رسالت پناهى و سايرپـيـغـمـبـران را بـه دو فـرزنـد خـود تـسـليـم فـرمـود ودل بـر شـهـادت نـهـاده و فـرزنـد گـرامـى خـود را وداع كـرد و بـادل خـونـيـن مـفـارقـت تربت جد خود اختيار نموده روانه بغداد گرديد و در روز بيست و هشتممـحـرم سـال دويـسـت و بـيـسـتـم هـجـرى داخـل بـغـداد شـد و مـعـتـصـم در اواخـر هـمـيـنسال آن حضرت را به زهر شهيد كرد.
و كـيـفـيـت شـهـادت آن مـظـلوم بـه اخـتـلاف نـقـل شـده ، اشـهـر آن اسـت كـه زوجـه اش ‍ امالفـضـل دخـتـر مـاءمـون بـه تـحـريـك عـمـويـش مـعـتصم آن حضرت را مسموم كرد؛ چه آنكهامـّالفـضـل از آن حـضـرت مـنـحـرف بـود بـه سـبـب آنـكـه آن جـنـابمـيـل بـه كـنيزان و زنان ديگر خود مى فرمود و مادر امام على النقى عليه السلام را بر اوتـرجـيـح مى داد به اين سبب ام الفضل هميشه از آن حضرت در تشكى بود و در زمان حياتپدرش ‍ مكرر به نزد او شكايت مى كرد و ماءمون گوش به سخن او نمى داد به سبب آنچهبـا امـام رضـا عليه السلام نموده بود ديگر تعرض و اذيت كردن اهلبيت رسالت را مناسبدولت خـود نـدانـست مگر يك شب كه امّالفضل رفت نزد پدر و شكايت كرد كه حضرت جوادعـليـه السلام زنى از اولاد عمر ياسر گرفته و بدگويى براى آن حضرت كرد ماءمونچـون مـسـت شـراب بـود در غـضـب شـد و شـمشير برداشت و آمد به بالين آن حضرت و چندشـمـشـير بر بدن آن جناب زد كه حاضرين گمان كردند كه بدن آن جناب پاره پاره شدچـون صـبـح شـد ديـدنـد آن حـضـرت سـالم اسـت و اثـر زخـمـى در بـدن نـدارد چنانكه درفصل سوم آن خبر تحرير يافت .
و بـالجـمـله : از ( كـتـاب عـيـون المـعـجـزات )نـقـل شـده كـه چـون حـضـرت جـواد عـليـه السـلام وارد بـغـداد شـد و مـعـتـصـم انـحـراف امالفـضـل را از آن حـضـرت دانـسـت او را طـلبـيـد و بـهقـتـل آن حـضـرت راضـى كـرده زهـرى بـراى او فـرسـتـاد كـه در طـعـام آن جـنـابداخل كند ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود كرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرتاز آن تـنـاول نـمـود اثـر زهـر در بـدن مـبـاركـش ظـاهـر شـد و امالفضل از كرده خود پشيمان شد و چاره اى نمى توانست كرد گريه و زارى كرد، حضرتفرمود: الحال كه مرا كشتى گريه مى كنى ، به خدا سوگند كه به بلايى مبتلا خواهىشـد كـه مـرهـم پـذيـر نـبـاشـد چـون آن نـونـهـال جـويـبـار امـامـت دراول سـن جـوانـى از آتـش زهـر دشـمـنـان از پـا درآمـد مـعـتـصـم امالفـضـل را به حرم خود طلبيد و در همان زودى ناسورى در فرج او به هم رسيد و هر چهاطـبـاء مـعـالجـه كـردنـد مـفـيـد نـيـفـتـاد تـا آنـكـه از حـرم معتصم بيرون آمد و آنچه داشت ازمـال دنـيـا صـرف مـداواى آن مـرض كـرد و چـنـان پـريـشـان شـد كـه از مـردم سـؤال مـى كرد و با بدترين احوال هلاك شد و زيانكار دنيا و آخرت گرديد.(87) و مـسـعـودى در ( اثـبـات الوصـيـة ) نـيـز قـريـب بـه هـمـيـننـقـل كـرده الا آنـكـه گـفـتـه : مـعـتـصـم و جـعـفـر بـن مـاءمـون هـر دو امالفـضـل را واداشـتـنـد بـر كـشـتـن آن حـضـرت و جـعـفـر بـن مـاءمـون بـه سزاى اين امر درحال مستى به چاه افتاد او را مرده از چاه بيرون آوردند.(88)
و عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در ( جـلاءالعـيـون )نـقـل كـرده كـه چـون مـردم بـا مـعـتـصـم بـيـعـت كـردنـد مـتـفـقـداحـوال حـضـرت امام محمّد تقى عليه السلام شد و به عبدالملك زيات كه والى مدينه بودنـامـه نـوشـت كـه آن حـضـرت را بـا ام الفـضـل روانـه بـغـداد كـنـد. چـون حـضـرتداخـل بـغـداد شـد بـه ظـاهـر اعـزاز و اكـرام نـمـود و تـحـفـه هـا بـراى آن حـضـرت و امالفـضـل فـرستاد پس شربت حماضى براى آن حضرت فرستاد با غلام خود استناس [يا( اشناس ) ] نام و سر آن ظرف را مهر كرده بود چون شربت را به خدمت آن حضرتآورد گـفـت : اين شربتى است كه خليفه براى خود ساخته و خود با جماعت مخصوصان خودتـنـاول نـمـوده و ايـن حـصـه را بـراى شـمـا فـرسـتـاده اسـت كـه بـا بـرف سـرد كـنيد وتناول نماييد و برف با خود آورده بود و براى حضرت شربت ساخت . حضرت فرمود كهباشد در وقت افطار تناول نمايم ، گفت : برف آب مى شود و اين شربت را سرد كرده مىبـايـد تـنـاول نـمود، و هرچند آن امام غريب مظلوم از آشاميدن امتناع نمود آن ملعون مبالغه رازيـاده كـرد تـا آنـكـه آن شـربـت زهرآلود را دانسته به ناكام نوشيد و دست از حيات كثيرالبركات خود كشيد.
و شيخ عياشى روايت كرده از زرقان صديق و ملازم ابن ابى داود قاضى كه گفت :

next page

fehrest page

back page