شعر فارسى
نيز از اوست :
قضا را، من و پيرى از فارياب
|
رسيديم در خاك مغرب ، به آب
|
مرا يك درم ، بود، برداشتند
|
سباحان برانند كشتى چو دود
|
كه آن ناخدا، ناخدا ترس بود
|
بر آن گريه ، قهقه بخنديد و گفت
|
مخور غم ! براى من اى پر خرد!
|
مرا آن كس آرد، كه كشتى برد
|
خيالست پنداشتم يا به خواب ؟
|
زمد هوشيم ديده آن شب نخفت
|
نظر بامدادان به من كرد و گفت :
|
عجب ماندى ، اى يار فرخنده راى ؟!
|
ترا كشتى آورد و ما را خداى
|
چرا اهل معنى ، بدين نگروند؟
|
كه ابدال ، در آب و آتش روند
|
پس ، آنان كه در وجه ، مستغرقند
|
شب و روز، در عين حفظ حقند
|
نگه دارد از تاب آتش خليل چو
|
چو كودك به دست شناور دراست
|
نترسد، اگر دجله پهناور است
|
تو بر روى دريا قدم چون زنى ؟
|
چو مردان ، كه بر خشك ، تر دامنى
|
شعر فارسى
و نيز از سعدى ست :
مگر ديده باشى ، كه در باغ و راغ
|
بتابد به شب كرمكى چون چراغ
|
يكى گفتش : اى كرمك شب فروز!
|
چه بودت ؟ كه پيدا نباشى به روز
|
ببين ! كاتشين كرمك خاكزاد
|
جواب از سر روشنايى چه داد
|
كه من روز و شب ، جز به صحرا نيم
|
ولى ، پيش خورشيد، پيدا نيم
|
قدم پيش نه ! كز ملك بگذارى
|
كه گر بازمانى ، ز دد كمترى
|
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
بجان تو! كه آدمى ، فرزند كوشش خويش است . و آن كه كوشنده ترست ، به بزرگىسزاوارترست . و به همت بلند، مدارج ترقى را مى پيمايد و آن كه همتش بلندترست ،مشهورترست . آن كه اراده پيشگامى دارد، باز پس نمى ماند و آن كه پيشى نمى جويد،پيش نمى افتد.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
سالك راه حق ، چون از هر آن چه كه او را از مقصود باز مى دارد، بپرهيزد، و بهاموال دنيا توجه نكند، و از هر انديشه بد، دورى كند، و جز به حق نينديشد، به زهد وتقوا و پرهيز آراسته شود و جان خويش را پيوسته در كردار و گفتار نيك بيند و چونكاملا در گفتار و كردار خويش مراقبت كند، و در راه محبوب خويش اظهارملال نكند، به آن چه در راه معشوق يافته است ، وقت او خوش شود و درون او نورانى شودو انوار غيبى بر او آشكار گردد و درهاى ملكوت بر او گشوده شود و پيوسته روشنىبيند و امور غيبى را در صورت مثالى مشاهده كند و چون اندكى از آن بچشد، به گوشهگيرى و تنهايى ميل كند و ذكر و پيوستگى طهارت و عبادت و مراقبت را پيشه كند و ازسرگرمى هاى حسى دنيوى كناره گيرد و درون خويش را به حق متوجه سازد و بر او(وجد) و (سكر) و (شوق ) و (ذوق ) و (محبت ) و (هيجان ) و (عشق ) آشكار شود وپياپى ، (محو) در خويش حس كند و آن را جايگزين نفس خويش دارد مفاهيم قلبى را مشاهدهكند و حقايق سرى و انوار روحى بيند و (مشاهده ) و (معاينه ) و (مكاشفه ) بر او تحققيابد و دانش هاى دينى بر او فرو ريزد و اسرار الهى و نورهاى حقيقى بر او پديد آيدو از (تلوين ) و خيالات نفسانى رهايى يابد و آرامش روحى بر او فرود آيد و ايناحوال ، ملكه او شود. و به عالم جبروت گام نهد و خردهاى مجرد را ببيند و نورهاى قاهررا بنگرد و به ديدار فرشتگان مقرب كه شيفتهجمال الهى اند، نايل آيد و پس از آن ، انوار سلطنت يگانگى و پرتوهاى عظمت كبرياىبر او آشكار شود. چنان ، كه او را همچون گردى بپراكند و كوه (خود)ى او از هم بپاشدو در برابر احديت به تعظيم آيد و تعين ذاتى او متلاشى شود و اين ، مقام (جمع ) و(توحيد) است و در اين مقام است كه اغيار در نظر او نابود مى شوند و به نور او پرده هاو حجاب ها مى سوزند و نداى (لمن الملك )ى او بر مى آيد و خود، به نفس خويش پاسخمى دهد كه (لله الواحد القهار)
نكته هاى ، علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
(رتيمه ) نخى ست ، كه به انگشت بندند، تا چيزى را كه بدان نياز دارند، به خاطرآوردند. (رتيمه ) نيز به همين معنى ست . شاعرى گفته است :
تا آنگاه كه نيازهاى ما، در خاطر شما نباشد، نخى را كه به انگشت بنديم ، ما را مفيدنخواهد افتاد.
فرازهايى از كتب آسمانى
مؤلف گويد: خداش خير دهاد! يكى از شاعران فارسى زبان ، در اين معنى چه نيكوگفته است !
نگردد تا فراموش آن چه گفتى دردمندان را
|
برانگشت تو مى خواهم كه بندم رشته جان را
|
(مؤلف گويد): در كتاب معتبرى ديدم كه چون فاطمه (ع ) بر كنار تربت پيامبر (ص )آمده ، خاك برگرفت و برديده نهاد و گفت :
آن كه تربت (احمد) را مى بويد، بر اوست كه در سراسر زندگى ، از هيچ بوىخوشى بهره نگيرد. چندان مصيبت بر من فرود آمد، كه اگر بر روزها فرود آيند چون شب، تيره و تار شوند.
فرازهايى از كتب آسمانى
از سخنان (شيخ نجم الدين ) كه او را پرسيدند از درستى تشبيه ، در اين كه مىگوئيم : اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم وآل ابراهيم . و با آن كه پايه پيامبر ما برتر از رتبه ابراهيم (ع ) است چگونه است . واو گفت : منظور، همسان كردن مقام پيامبر (ص ) با ابراهيم و دودمان او نيست . چنان كهپنداشته اند. بلكه منظور آنست كه خدايا! آن پايه از بزرگداشت را درباره ايشان بهكار دار! در اينجا، از خداوند خواسته مى شود كه آن را كه شايسته مقام پيامبرست ، عملىسازد. هر چند كه او شايسته تر از آن چيزيست كه شايسته ابراهيم بوده است . و هماننداين تشبيه ، زياد است . چنان كه كسى ، به ديگرى كه بنده اى از بندگان خويش را جامهپوشانده است ، يا در حق او انعام كرده است ، گويد به اين يكى نيز چنين كن ! اگر چهاولى ، بر آن ديگرى ، برترى نداشته است و دومى نيز شايستگى پيشترى نداشته .
شعر فارسى
از سعدى :
به فتراك پاكان در آويز چنگ !
|
كه عارف ندارد ز در يوزه ننگ
|
برو! خوشه چين باش ! سعدى صفت
|
دلم به كوى تو دامن كشان رود، ترسم
|
كه سوى خانه گريبان چاك چاك برد.
|
نكته هاى ، علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
(امى ): كسى ست كه ننويسد و منسوب است به امت عرب كه به نداشتن خط و كتابتمشهورند و پيامبر ما (ص ) بدين ويژگى ، توصيف شده است ، از اين جهت . يا منسوببودن به (ام القرى ) كه اهل آن ، بدان سبب مشهور بودند و نيز ممكن است (امى ) منسوببه (ام ) باشد يعنى همچنان كه از مادر زاده شده است . و به همان سان مانده . و نوشتننياموخته . اين سه وجه را درباره امى بودن پيامبر مى توان گفت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان : سپاسگزار افزونى مى يابد و ناسپاس رانده مى شود.#خردمندترين مردم ، عذر خواه ترين آنانست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
زين العابدين (ع ) را پرسيدند كه : كدام كردار از ديگر كردارها برترست ؟ فرمود اينكه به قوت خرسند باشى ، خاموشى گزينى ، و بر رنج بردبار باشى و بر گناهپشيمان .
و نيز از سخنان اوست : آن كه خاموشى گزيند، به شكوه بنگرندش و در وى گمان نيكوبرند.
شعر فارسى
از نشناس :
گفتى : خبر دوست شنيدى ، چه شدت حال ؟
|
اين ها زكسى پرس ! كه از خود خبرى داشت
|
آن را كه رسد ناوك دلدوز تو بر چشم
|
ناكس بود، ار چشم دگر پيش ندارد.
|
فرازهايى از كتب آسمانى
(قيصرى ) در (شرح فصوص الحكم ) گويد: برزخ ارواح ، پس از جدايى اززندگى دنيوى ، غير از برزخى ست كه ميان ارواح مجرد و اجسام هست . از آن روى ، كهمراتب تنزلات وجود و مدارج آن ، (دور)يست و مرتبه اى كه پيش از مرتبه دنيويست ، ازمراتب فرودين است . و پيش از آن ، مرتبه اى نيست و پس از آن ، مرتبه كمالات است و آن ،مراتبى ديگر دارد. و همچنين ، صورت هايى كه در برزخ اخير به ارواح مى پيوندد،صورت كردارهاى دنيوى و نتيجه اعمال پيشين آدمى در زندگى دنيويست . به خلافصورت برزخ نخستين . و بدين سان ، هر يك از اين دو برزخ ، غير از ديگريست . اما، هردوى آن ها از نظر وجود عالم روحانى ، اشتراك دارند و هر دو، گوهر نورانى غير مادى اندمشتمل بر مثال صور عالم . و شيخ (محيى الدين ) رضى الله عنه در (فتوحات مكيه ) درباب سيصد و بيست و يكم تصريح كرده است كه اين برزخ ، غير از آن برزخ نخستيناست . و برزخ نخستين را (غيب امكانى ) و دومى را (غيب محالى ) ناميده است . از اين روى ،كه در (غيب امكانى ) آن چه در عالم (شهادت ) هست ، در آن پديدار مى شود. و در دومى ،چنين نيست . بلكه آن چه در آن به ظهور مى رسد، در عالم آخرت آشكار مى شود. و كماتفاق مى افتد كه بر كسى آشكار شود. به خلاف اولى . و از اين روى ، بسيارى از اين(ظهورها) در برزخ نخستين است . و آن چه كه در عالم دنيوى روى مى دهد، دانسته مى شود.و كشف احوال مردگان ميسر نيست و خدا آگاه و داناست .
شعر فارسى
از يكى از شاعران :
اگر خواهى كه بينى چشمه خور
|
چو چشم سر ندارد طاقت و تاب
|
توان خورشيد تابان ديدن از آب
|
چو از وى روشنى كمتر نمايد
|
ترا ادراك ، آن دم مى فزايد
|
چو مبصر از بصر نزديك گردد
|
نكته هاى ، علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
قرشى گفت : حرارتى كه غذا را براى خوردن آماده مى كند، يا با آن غذا برخورد دارد، ياندارد. اگر حرارت با غذا برخورد هوايى داشت ، هوايى ست . و اگر برخورد زمينى داشت، از قبيل آتش ، آن (تكبيب ) است و اگر ميان غذا و حرارت ، چيزىحايل باشد. مثل ديگ ، كه حرارت در آن حايل اثر مى كند و غذا پخته مى شود. آن را (قليه) و (سرخ كردنى ) گويند. اگر پختنى ديگرى با آن باشد، همچون روغن ، آن را(تطجين ) گويند و اگر آب باشد، آن ، (طبخ ) است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : دنيا، سه چيز خواهد: بى نيازى و عزت و آسايش . آن كه پارسايى كند،عزيز شود، و كسى كه قناعت ورزد، بى نياز شود و آن كه از كوشش خويش بكاهد، بهراحتى رسد.
تفسير آياتى از قرآن كريم
در كشاف پيرامون اين سخن پروردگار كه گويد:(قل نار جهنم اشد حرا) آمده است : آن كه از رنج ساعتى خوددارى كند، به رنجى پايدارافتد و چنين كسى ، از هر نادانى نادان ترست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عمربن فطن بن نهشل دارمى ، گه گاه ، بر گله هاى (نعمان بن منذر) دستبرد مى زد.وقتى ، نعمان ، او را تاءمين داد و به خويش خواند و به وى صد شتر بخشيد، تا از درصلح درآيد. عمر، پذيرفت و به نزد نعمان آمد. نعمان ، چشمان او را از شرارت ، خونىديد و وى را گفت : وعده ما، گفتارى بيش نبود. و عمر او را گفت : خاموش ! كه شخصيت آدمىبه دو عضو كوچك او، يعنى : زبان و دل است . چون سخن گويد، به زبان گويد و چونپيكار جويد، به دل بستيزد. نعمان او را گفت : ترا دانشى هست ؟ گفت : به خدا سوگند!چنانم ، كه اگر خواهم ، طناب هاى درهم پيچيده را به گفتارى باز كنم و مشكلات بسيارىرا بگشايم .
نعمان پرسيد: از بدها، كدام بترين است ؟ گفت : زن بلند بانگى كه فريادش بر آيدنعمان پرسيد: فقر حاضر كدامست ؟ گفت : جوان كم تدبيرى كه از زنش فرمان برد وپيرامون او بچرخد و به سخن وى كار كند. چون خشم گيرد، آن زن او را آرام كند و چونزن خرسند باشد، او را فداى خرسندى خويش سازد. نعمان پرسيد: همنشين بد چه كسىست ؟ گفت : همسايه اى كه چون فزونى گيرد، بر تو چيره گردد و اگر فروتر افتد،ترا به دشنام دارد. اگر نعمت خويش از او باز دارى ترا نفرين كند و اگر او را ببخشى ،ناسپاس شود. نعمان گفت : چنين كه ترا مى بينم . - خدا بر پدرت ببخشايد! - و او راپنج هزار درهم بخشيد و بر ياران خويش مهترى داد.
نكته هاى ، علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گروهى از ناموران و از جمله (صاحب تائيه ) تصريح كرده اند كه : (صدا) صوتىست از عالم (مثال ) همچون تصوير درون آينه .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
(عمربن هبيره ) در كاخ خويش ، باديه نشينى را ديد، كه شتر مى راند و به سوى كاخاو مى آمد. عمر، دربان خويش را گفت : او را باز مدار! و چون اعرابى به نزد او آمد.، عمرگفت : نياز تو چيست ؟ و او چنين پاسخ داد:
خدا كار تو را نيك سازد! كه تهيدستم و توان هزينه نانخوران بسيار خويش ندارم .روزگار، مرا از خويش باز داشته است . و خانواده ام مرا به تو فرستاده اند و چشم بهراه دارند. عمر به نشاط آمد و گفت : (ترا به سوى من فرستاده و چشم به راهند؟) خداىرا كه منشين ! تا ترا با دست پر به سوى آنان بفرستم و فرمان داد، تا او را هزاردينار دادند و به خانه اش فرستادند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان اميرالمؤمنين (ع ) در (نهج البلاغه ) هنگامى كه (امام على (ع ) اين آيه راتلاوت مى كرد: (يا ايها الانسان ما عرك بربك الكريم ) فرمود: اگر انسان كرمخداوندى را دليل نافرمانى خود قرار دهد، به نادانى خويش فريفته شده است . اى انسان! چه چيز ترا بر گناه دلير كرده است ؟ و چه چيز ترا به نافرمانى بر پروردگارتواداشته ؟ و به چه انگيزه اى جان خويش را به هلاك افكنده اى ؟ مگر نه اينست كه دردترا درمان كرده و از خواب ، به بيدارى آورده است ؟ آيا آن سان كه به ديگران ترحم مىورزى ، به خويش نمى ورزى ؟ بسا مستمندى را كه در گرماى آفتاب مى بينى و او را بهسايه مى برى . و بسا دردمندى را كه از درد به خويش مى پيچد و بر او اشك مى ريزى .چگونه بر درد خويش شكيبايى ؟ و بر رنج هاى خود، چالاكى مى ورزى ؟ و بر خويشنمى گريى ؟ با آن كه خويش در خور آنى . چه سان بيم از پروردگار، ترا از خوابغفلت بيدار نمى كند؟ با آن كه به ورطه گناه فرو افتاده و به قهر او گرفتار آمده اى. اينك ! درد خويش درمان كن ! و به نيروى تصميم ، سستى را ازدل خود بگير! و خواب غفلت را از ديده دور كن ! و به فرمان خدا در آى ! و با ياد او انسگير! كه در آن هنگام كه تو از او روى بگردانى ، او به تو روى آورد و ترا به عفوخويش فراخواند و در فضل خويش ، ترا فرو مى برد و تو از او رويگردانى و بهديگرى مى نگرى . آرى ! او بخشنده و بزرگوارست و تو بيچاره و پست و با آن كههمواره در پناه اويى ، و از فضل خويش بهره مى دهد و باز نمى دارد. پرده خويش را برتو مى پوشاند و چشم به هم زدنى ، لطف خويش از تو باز نمى گيرد.بل ، گناهان ترا چشم مى پوشد و از تو گرفتارى ها بر مى گيرد. به نافرمانى باتو چنين است . پندار! كه اگر دل به فرمان او مى سپردى ، با تو چگونه رفتار مىكرد. خداى را سوگند! اگر با كسى كه همتوان تو بود، چنين مى كردى ، تو، خود را بركردار ناپسند خويش محكوم مى ساختى . و حق اينست كه گويم كه دنيا ترا نفريفته است .بل ، تو بدان فريفته شده اى . او، پرده ها را بر تو گشوده است و ترا بهعدل و برابرى خوانده است و ترا به درد و رنجى كه بدان دچار خواهى شد و كاستىيى كه در نيروى تو پديد خواهد آمد، وعده داده است و در آن ها نيز خلاف نكرده . و دروغنگفته و نفريفته است . و چه بسا كه تو ناصح خويش را متهم مى دارى و خبر دهندهراستگوى خويش را دروغگو مى انگارد. و اگر دنيا را در ميان خانه هاى خالى و سرزمينهاى ويران مى ديدى ، در مى يافتى كه ترا چه نيكو پند داده است ! و در نصيحتگرى برتو چه مهربان و حريص بوده است .
آرى ! دنيا، چه نيك خانه ايست ! براى كسى كه بداندل نبندد و چه نيك جايى ست ! براى آن كه آن را وطن خويش نسازد. نيكبختان جهان ديگر،آنانند، كه امروز از دنيا مى گريزند. آنگاه كه زمين به سختى به لرزه درآيد ورستاخيز با همه سختى هاى خود پديد آيد، و هر كسى به راه و روش خويش پيوندد ومعبود خود را دريابد و به پيشوايى كه دست ارادت داده است ملحق شود، به درستى وراستى پاداش داده شود. روزى كه چشم در هوا ننگرد و گامى به زمين نخورد مگر به حق ،آن روز، چه بسيار دليل ها كه باطل افتد. و چه پوزش ها كه ناپذيرا شود. اينك ! بكوش! تا دليل استوارى داشته باشى . و از دنياى ناپايدار، براى جهان پايدار، توشه اىبرگير! و سفر آخرت خويش را آماده باش و بهوش باش ! كه برق رستگارى از كدامسوى آيد و بارگى رهوار خويش بدان سوى بران ! پايان سخن امام (ع) كه سلام ودرود خدا بر او باد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
كلينى از (ابان بن تغلب ) روايت كرده است كه گفت : امام صادق (ع ) را گفتم : مرا ازحق مؤمن آگاه كن ! و او فرمود: اى ابان ! از آن ، دست بدار! گفتم : فدايت شوم ! و باز اورا گفتم . آنگاه گفت : اى ابان ! آنست كه نيمى ازمال خويش او را دهى . و مرا نگريست و احوال درونى من دانست . و گفت : اى ابان ! مگرندانى كه خداى متعال از ايثار كنندگان بر نفس خويش ياد كرده است ؟ گفتم : آرى فدايتشوم . و گفت اگر مال خويش با او بخش كنى ، بر او ايثار نكرده اى .بل با او همسان شده اى و آنگاه ايثار كرده اى ، كه نيم ديگر نيز او را دهى .
فرازهايى از كتب آسمانى
در پاسخ منكران رستاخيز: آنان كه رستاخيز را انكار مى كنند، سخنشان بر دورى آن مبتنىست . و مى گويند: چگونه اجزاى پراكنده بدن ، پس از جدا شدن از هم ، بويژه آن كهبندها از هم گسيخته است . و هريك در جايى دور از ديگران افتاده و ريز ريز شده ، بارديگر به هم پيوندد؟
در پاسخ اينان گفته مى شود كه : مگر نمى دانيد كه (منى ) از زوايد هضم چهارم است ؟و در گوشه و كنار اعضاء، از خون و نيروى شهوانى پديد آمده و در جاى منى جمع شده .مگر نمى دانيد كه منى از غذاهاى گوناگون ايجاد مى شود غذاهايى كه در گوشه و كنارعالم پراكنده بوده است و از اجزاى پراكنده اىتشكيل شده و آن كه اين اجزاى پراكنده را گرد آورده است ، تواناست كه اجزاى بدن رانيز پس از پراكندگى ، گرد آورد و سخن خداى تعالى بر اين معنى اشاره دارد كه مىفرمايد: (قل يحيهاالذين انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم )
فرازهايى از كتب آسمانى
سيد شريف ، در اختلافى كه در لفظ جلاله (الله ) و صورت و اشتقاق آن هست ، گويد:به همان سان كه دانشوران در ذات خداوندى كه در حجاب عظمت است دچار حيرت شده اند،در لفظ (الله ) نيز كه انعكاسى از آن نورها در خويش دارد، به حيرت مانده اند و آنانوار، بينندگان را مبهوت ساخته است و اختلاف ورزيده اند كه لفظ (الله ) سريانىاست يا عربى ؟ اسم است يا صفت ؟ مشتق است ؟ و اگر چنين است ،اصل آن چيست و يا غير مشتق است ؟ و (علم ) است ؟ يا غير علم ؟
در كشاف درباره اين سخن پروردگار كه مى فرمايد: (خذ العفو و امر بالعرف و اعرضعن الجاهلين ) از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: خداوند، پيامبر خويش را بهاخلاق نيكو امر كرده است و در قرآن كريم ، آيه اى جامع تر از اين ، درباره اخلاق نيامدهاست .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در (كافى ) كلينى ، در باب (تواضع ) از امام صادق (ع ) روايت شده است كه امام علىبن حسين بر جذاميان مى گذشت . او بر خر خويش سوار بود و آنان غذا مى خوردند. و وىرا به غذاى خود خواندند و او فرمود: اگر روزه دار نبودم چنين مى كردم . چون به خانهرسيد، دستور داد، تا غذاى گونه گون و فراوان تهيه كردند و آنان را فراخواند و نزداو غذا خوردند و خود نيز با ايشان خورد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در (كافى ) در باب (دعائم كفر) از على بن حسين (ع ) روايت شده است كه (منافق )ديگران را از كار بد نهى مى كند و خود، بازداشته نمى شود و دستورهايى مى دهد، كهخود به جا نمى آورد. تا آنجا كه فرمود: آنگاه كه روزه درا است روز خويش به شب مىبرد و همه جهد او آنست كه شب آيد و روزه بگشايد و چون روز شود، در انتظار خواب شباست و بيدار نمى ماند.
و نيز در (كافى ) از (ابوعبدالله ) (امام صادق ) عليه السلام روايت شده است كهپيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: افزونى فروتنى جسم ، از آن چه در قلب است ، درشمار نفاق است و اين آخرين حديث از باب ياد شده است .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
گفته اند: ابراهيم ادهم در طواف بود جوانى ساده روى و زيبا ديد و در وى نگريست .آنگاه روى گرداند و در ميان جمع ، گم شد. به خلوت او را گفتند: پيش از اين ، ترانديدهبوديم كه در ساده رويان بنگرى . گفت : او فرزند من بود و به روزگار خرديش ، بهخراسان رها كرده بودم ، چون به جوانى رسيد، به جستجوى من بيرون آمد. اينك ! از آنترسيدم كه مرا از خدايم باز دارد. و از او دورى جستم ، بدين بيم ، كه چون مرا بشناسد،بدو انس گيرم . آنگاه ، خواند: در هواى تو، از همه مردم دورى جستم و زن و فرزند را بىسرپرست گذاشتم ، تا ترا بينم . اگر در عشق تو، مرا پاره پاره كنند، دلم به ديگرىميل نكند.
از نشناس :
راضى به غم جدائيم خواهى ساخت
|
بيگانه ز آشنائيم خواهى ساخت
|
جور تو، زياده از حد صبر منست
|
مشهور به بى وفائيم خواهى ساخت
|
معارف اسلامى
پيامبر (ص ) فرمود: من فرزند دو (ذبيح )ام . و در توضيح اين سخن گفته اند:عبدالمطلب به خواب ديد كه چاه زمزم حفر مى كند و جاى چاه به او نمودند و چون بيدارشد. به كندن چاه در ايستاد و فرزندش (حرب ) وى را يارى مى داد. و نذر كرد كه چونپسرانش ده تن شوند، يكى از آنان را نزد كعبه قربان كند و چون پسرانش ده تن شدند،آنان را از نذر خويش آگاه كرد و آنان به فرمان او در آمدند و نام هر يك بر تيرى نوشتو چون انداختند، به نام عبدالله در آمد. و عبدالمطلب تيغ بر آورد، تا او را قربان كند. اماقريش پيرامون او گرفتند كه وى را نكش ! تا در اين كار بنگريم . آنگاه ، ده نفر شترآوردند و نام عبدالله و شتران بر قرعه نوشتند تا شتران قربان كنند و چون قرعه هاافكندند، به نام عبدالله در آمد و همچنين ده ده شتر افزودند و هر بار كه قرعه انداختند،به نام عبدالله بر آمد، تا شمار شتران به صد رسيد و آنگاه قرعه به نام شتران برآمد. و آن ها را قربان كردند و آدميان و درندگان را از آن باز نداشتند و پيامبر از اين روىگفت : من فرزند دو(ذبيح )ام .
شعر فارسى
از نشاس :
قرب ، نه بالا و پستى رفتن است
|
قرب حق ، از قيد هستى رستن است
|
شعر فارسى
از سعدى :
اگر در جهان ، از جهان رسته ايست
|
در از خلق ، بر خويشتن بسته ايست
|
كه اين ، زهد خشكست و آن ، دام نان
|
كس از دست جور زبان ها نرست
|
اگر خود نمايست و گر حق پرست
|
به كوشش ، توان دجله را پيش بست
|
تو، روى از پرستيدن حق مپيچ !
|
بهل ! تا نگيرند خلقت به هيچ
|
چو راضى شد از بنده يزدان پاك
|
گر اين ها نگردند راضى ، چه باك ؟!
|
بد انديش خلق ، از حق آگاه نيست
|
ز غوغاى خلقش ، به حق راه نيست
|
از آن ، رو به جايى نياورده اند
|
كه اول قدم ، پى غلط كرده اند
|
دو كس ، بر حديثى گمارند گوش
|
از اين تا بدان ، ز اهرمن تا سروش
|
نپردازد از حرف گيرى ، به پند
|
فرومانده در كنج تاريك جاى
|
چه دريابد از جام گيتى نماى ؟
|
مپندار! گر شير و گر روبهى
|
كز اينان ، به مردى و حيلت رهى
|
مذمت كنندش كه : زرقست و ريو
|
زمردم ، چنان مى گريزد، كه ديو
|
اى اجل ! آنقدرى صبر كن امروز! كه من
|
لذتى يابم از آن زخم كه برجانم زد
|
حكايات پيامبران الهى
در بنى اسرائيل ، هفت سال قحطى افتاد. و موسى كه - براو و پيامبر ما درود باد!- بهطلب باران با هفتاد هزار كس بيرون آمد. و خدا بر او وحى كرد كه چگونه آنان را اجابتكنم ؟ كه گناهانشان بر ايشان سايه افكنده است و درون هاشان ناپاك است . و مرا بىيقينى مى خوانند و از مكر من ايمنند. به بنده اى از بندگان من كه او را (برخ ) خوانند،بازگرد! تا بيرون آيد. آنگاه ، خواستشان بر آورده سازم . و موسى ، اين (برخ ) نمىشناخت . و در يكى از روزها كه به راهى مى رفت ، به برده اى سياه گونه برخورد، كهميان چشمانش خاكى از سجده داشت و بالاپوشى بر خويش پيچيده بود. و موسى ، وى رابه نور پروردگارى شناخت و او را سلام گفت و پرسيد: نامت چيست ؟ گفت : (برخ )گفت : روزگاريست كه در جستجوى توام . باما، به طلب باران بيرون آى ! و بيرونرفت و برخ در سخن خويش گفت : اين كار نه در خورد تست و نه شايسته بردبارى تو.چه پيش آمده است ؟ كه ابرهاى تو كاستى گرفته يا بادها از فرمان تو سر برتافتهاند يا آنچه نزد توست ، كاستى يافته و يا خشمت بر گناهكاران فزونى يافته است .آيا تو پيش از آفرينش خطا كاران ، بخشنده نبودى ؟ تو رحمت را آفريدى و به مهربانىفرمان دادى . اينك ! خواهى ما را از آن ها باز دارى ؟ يا از آن ترسى كهزوال يابند؟ اگر چنين است ، در مجازات كردن ما بشتاب ! و برخ ، پيوسته چنين مى گفتكه باران بر بنى اسرائيل ، باريدن گرفت و چون باز گشت ، موسى به پيشبازششتافت . (برخ ) گفت : ديدى كه چون با خدا به ستيز برخاستم داد من داد؟
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان : نه چندان نرمى كن ، كه بفشارندت و نه خشكى كن كه بشكنندت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : گوارايى خوردنى ، نه به بهاى آنست و نه پخت آن .بل به چگونگى برخوردارى از آنست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
نيز از سخنان بزرگانست كه : از آنان مباش ! كه شكمش بر زير كيش چيره شود. آن چهاز كوشش خويش دريابى ، بخور! نه آن چه كهحاصل سعى تو نيست . كه آن ، ترا خورد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از نهج البلاغه : بردبارى پرده ايست پوشنده . و خرد شمشيريست برنده .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بدى خوى خويش را به بردبارى بپوشان ! و هواى خويش را به نيروى خرد بكش .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
گفته اند: خليفه اى به خواب ديد، كه همه دندانهاى او فروريخته است و خواب خويشبه يكى از خوابگزاران باز گفت . و او گفت : همه نزديكان تو خواهند مرد و تو تنهاخواهى ماند. خليفه را از اين تعبير ناخوش آمد و بر خوابگزار خشم گرفت . و فرمان داد،تا همه دندان هاى او را بركندند و خواست تا او را بكشد، كه پيرامونيانش وى را ازين كارباز داشتند. آنگاه ، خليفه خواب خويش به خوابگزار ديگرى گفت و او گفت : اميرالؤ منينرا بشارت باد! كه زندگانى او از همه نزديكانش بيشترست . خليفه را خوش آمد و خنديدو او را گرامى داشت جايزه و لباس بخشيد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : همچنان كه تعادل مزاج آدمى بر اثر كفايت عنصرهاى چهارگانهحاصل مى شود، نظام دنيا نيز كه به حيات آخرت مى انجامد، بهحصول نمى پيوندند مگر به هماهنگى چهار گروه از مردم . كه همچون عناصر چهارگانهدر نظم دادن آدميان مى كوشند. نخست : صاحبان دانش و معرفت ، كه سبب استوارى دنيا ودينند و همانند آبند در عناصر ديگر. دوم : جنگاوران و سپاهيانند، كه همانند آتشند درطبايع . سوم : بازرگانان و پيشه ورانند كه فراهم آورندگان اسباب زندگى مردمند وهمانند هوااند و چهارم : كشاورزانند كه روزى مردم را فراهم مى آورند و همچون زمينند وهمچنان كه اگر يكى از عناصر فزونى گيرد و از حد خويش در گذرد، فساد بهاحوال مزاج راه مى يابد، هر يك از اين گروه ها نيز چون فزونى گيرند.احوال جامعه چنين خواهد شد.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
چون مغولان به نيشابور آمدند و شمشير در مردم نهادند، شيخ عارف (عطار) را شمشيربرگردن آمد كه بر اثر آن ، در گذشت . گفته اند: از زخم او خون جارى شد و چون مرگوى نزديك شد، انگشت به خون خويش تر كرد و اين ابيات نوشت .
در كوى تو، رسم سرفرازى ، اينست !
|
مستان ترا كمينه بازى ، اينست !
|
با اين همه رتبه ، هيچ نتوانم گفت
|
شايد كه ترا بنده نوازى اينست
|
چو سندان ، كسى سخت رويى نكرد
|
كه خايسك تاءديب ، بر سر نخورد
|
سوز دل عشاق ، چه دانند كه چونست ؟
|
بگريخته از داغ بلايى ، جگرى چند
|
خوشست در ره او، دامن از همه چيدن
|
سر برهنه و پاى برهنه گرديدن
|
خوش آن ! كه زسودايت ، بيرون روم از خانه
|
تا عمر بود، گردم ويرانه به ويرانه
|
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمان گفته اند: كار انسان حقيرى را كه با او مى ستيزى ، كوچك مشمار! كه اگر بر اوپيروز شوى ، ترا نستايند و اگر در مانى ، معذورت ندارند.
نيز گفته اند: با بزرگوان شوخى مكن ! كه بر تو كينه ور شوند و با حقيران نيز كهبر تو دلير گردند.
و نيز گفته اند: آن كه راست گويد، دليلش آشكار شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
خليفه اى به يكى از كارگزارانش نوشت : از اين كه چون حيوانى به چراگاه باشى ،بپرهيز! كه چون به مرغزار مى نگرد، از آن ، فربهى خواهد و بسا كه مرگش در آنفربهى ست !
شعر فارسى
از سعدى :
به شهرى در، از شام ، غوغا فتاد
|
هنوز اين حديثم به گوش اندر است
|
كه گفت : ارنه سلطان اشارت كند
|
كرا زهره باشد؟ كه غارت كند
|
ببايد چنين دشمنى ، دوست داشت
|
كه مى دانمش دوست بر من گماشت
|
اگر عز جاه است و گر ذل قيد
|
من از حق شناسم ، نه از عمرو و زيد
|
ز علت مدار اى خردمند! بيم
|
بخور! هر چه آيد زدست حبيب
|
نه بيمار داناترست از طبيب
|
شعر فارسى
نيز از سعدى ست :
كه نمانده ست زير جامه تنى
|
نيز از سعدى ست :
شبى ياد دارم كه چشمم نخفت
|
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
|
كه من عاشقم ، گر بسوزم رواست
|
ترا گريه و سوز، بارى چراست ؟
|
بگفت : اى هوادرا ديرين من
|
برفت انگبين ، يار شيرين من
|
چو شيرينى از من به در مى رود
|
چو فرهادم آتش به سر مى رود
|
همى گفت و هر لحظه سيلاب درد
|
فرو مى دويدش به رخسار زرد
|
كه : اى مدعى ! عشق ، كار تو نيست
|
كه نه صبر دارى ، نه ياراى ايست
|
تو بگريزى از پيش يك شعله خام
|
من استاده ام ، تا بسوزم تمام
|
ترا آتش عشق ، اگر پر بسوخت
|
مرابين ! كه از پاى ، تا سر بسوخت
|
تپش بين و سيلاب خونريزم !
|
چو سعدى كه بيرونش افروخته ست
|
ورش بنگرى ، اندرون سوخته ست
|
همه شب ، درين گفتگو بود شمع
|
به ديدار او، وقت اصحاب ، جمع
|
نرفته زشب ، همچنان بهره اى
|
همى گفت و مى رفت دودش به سر
|
كه اينست پايان عشق ، اى پسر!
|
مكن گريه بر قبر مقتول دوست !
|
برو! خرمى كن ! كه مقبول اوست
|
اگر عاشقى ، سر مشوى از مرض !
|
چو سعدى فرو شوى دست از غرض !
|
و گر بر سرش تير بارند و سنگ
|
به دريا مرو! گفتمت زينهار!
|
وگر مى روى تن به طوفان سپار!
|
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از نهج البلاغه : مردم دنيا، كارگرانند. گروهى در دنيا و براى دنيا كار كنند. چنان كهدنياشان ، آنان را از كار آخرت باز داشته است . از نيازمندى بازماندگان خود بيمناكند وبر خويش بيمى ندارند. و زندگى خويش در راه سود ديگران مى بازند. و گروهىديگر، در دنيا، براى آخرت خويش كار مى كنند. چنان كه كار دنياشان ، به خودى خود،ساخته مى آيد و از دنيا و آخرت بهره مند مى شوند و موجه در پيشگاه خدا حاضر مى آيند وپروردگار، دست نياز آنان را كوتاه نمى كند.
و نيز: آن كه زبان را بر خويش فرمانروا كند، جان خود را خوار ساخته است . و نيز:نيازمندى ، زيرك را از بيان دليل خويش باز مى دارد. و نيز: تهيدست ، در ديار خويش نيزغريب است . و نيز: بهترين همنشينى خرسندى ست و نيز: انديشه ، آينه اى صافى ست . ونيز: گشاده رويى ، رشته هاى دوستى ست .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حكيم ابونصر فارابى ، از بزرگ ترين فيلسوفان جهان اسلام است كه تاءليفاتىنيكو در طبيعيات و الهيات و موسيقى و... دارد. او، ترك بود و در يكى از شهرهاىتركستان به دنيا آمد. سپس به بغداد رفت و نخست عربى نمى دانست و آن را آموخت و در آنسر آمد شد و به آموختن دانش هاى پيشينيان پرداخت فارابى ، از پرهيزگارترينانروزگار خود بود.
آنان كه (قانون ) ابن سينا را شرح كرده اند:
1- عزالدين رازى . 2- قطب الدين مصرى . 3-افضل الدين محمد جوينى . 4- ربيع الدين عبدالعزيز بن عبدالحبار چلبى . 5 - علاءالدينبن ابى حزم قرشى - معروف به (ابن النفيس ). 6- يعقوب بن اسحاق سامرى - طبيبمصرى - 7- يعقوب بن اسحاق - طبيب مسيحى - معروف به (ابن قف ) - 8 - هبة الله بنيهودى مصرى 9- مولا الفاضل - مولانا قطب الدين علامه شيرازى -
شعر فارسى
از امير شاهى سبزوارى :
طريق عشق به ناموس مى رود شاهى
|
پياله يى دو سه ديگر، كه عاقلست هنوز
|
از ديگرى :
با دل گفتم ز عالم كون و فساد
|
تا چند خورم غم ؟ تنم از پاافتاد
|
دل گفت : تو نزديك به مرگى ، چه غمست ؟!
|
بيچاره كسى كه اين دم از مادر زاد
|
از وحشى :
خانه پر بود از متاع صبر، اين ديوانه را
|
سوخت عشق خانه سوز، اول ، متاع خانه را
|
فرازهايى از كتب آسمانى
هر چيز كه بر چيز ديگر دلالت كند، گوياى آن چيزست . اگر چه در اين دلالت ، نيازىبه سخن گفتن نيست . چنان كه گفته اند: حكيمى را پرسيدند. سختگوى خاموش چيست ؟گفت : نشانه هايى كه خبر مى دهند و عبرت هايى كه اندرز مى آورند.
و حكيمى ديگر، در تفسير اين سخن پروردگارى كه گويد: (انطقناالله الذى انطقكل شى ء) گفته است : پيداست كه چيزها، سخن نمى گويند، مگر به زبان عبرت ، ونظير اين است فرموده ديگر پروردگار كه گويد: (علمنا منطق الطير) كه در آن ، صداىپرندگان ، به اعتبار معنايى كه از آن درك مى شود، (نطق ) ناميده شده است . و بواقع، هنگامى كه كسى از چيزى معنايى را درك كند، آن چيز، در اضافه شدن به آن كس ،سخنگو شمرده مى شود. هر چند كه خاموش باشد. و در اضافه شدن به آن كه دركىندارد، صامت به حساب مى آيد. هرچند كه سخنگو باشد.
و در تفسير اين سخن خداوندى كه مى فرمايد: (و قالوالجلودهم لم شهدتم علينا. قالواانطقنا الله الذى انطق كل شى ء و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ) گفته اند كه آنسخن ، به صدايى شنيده شود و نيز گفته اند يك امر اعتبارى است و زبانحال است و خدا از آن آگاهست .
يكى از لغوى ها گفته است : حقيقت گويايى ، لفظى ست كه همچون كمربند، دور معنايىرا فرا گرفته است ، كه در باطن لفظ هست . و ويژه آنست . چنان كه (منطق ) و (منطقه) به تسمه اى گفته مى شود، كه به دور كمر بسته مى شود. مؤلف گويد: ايننظريه ، مناسب با جمله ايست كه گويد: لفظها، قالب معنى هااند.
و در حديث آمده است ، كه پيامبر(ص ) گفت : در ميان شما دو نصيحتگر باقى گذاشتم يكىناگويا و يكى گويا. كه ناگويا. مرگست و گويا قرآن .
شعر فارسى
از نشناس :
به گريه گفتمش : از حال من مشو غافل !
|
به خنده گفت كه : بيچاره غافلست هنوز
|
از نشناس :
قومى كه مى دهند نشان از تو، غافلند
|
كاهل وقوف را در تقرير بسته اند
|
از قاضى نور:
شب در آن كو بوده ام ، گرم است خاك از آتشم
|
پا منه از خانه بيرون ! انتظارم گو بكش !
|
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
(قناطير) جمع (قنطره ) است و آن پل است كه از آن مى گذرند و (قنطرهمال )، مقدارى از مال است كه زندگى روزانه را بدان گذرانند و از اين نظر، آن را به(قنطره ) (يعنى پل ) تشبيه كرده اند. و آن ، مقدارى ست كه اندازه معينى ندارد.مثل (بى نيازى ) كه چه بسا انسانى به اندكىمال بى نياز شود و ديگرى ، با ثروت زياد نيز بى نياز نباشد. و چون گفتيم در تعيينحد آن اختلاف كرده اند، برخى آن را چهل (اوقيه ) دانسته اند و حسن (بصرى ؟) گفتهاست دويست هزار دينارست و برخى گفته اند پوست گاوى انباشته از طلا و در كلامايزدى آمده است (والقناطير المقنطرة ) يعنى : قنطارهاى دسته دسته . چنان كه گويند:(دراهم مدر همه ) و يا (دنانير مدنره ) راغب گفته است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
براى پاك كردن لكه سياه ، ابتدا سياهى را در آب ترنج ، يا آب غوره مخلوط بهخردل خيس مى كنند. و براى زدودن هر نوع رنگ ، لكه را در آب قليا خيس مى كنند و سپسآن را با بخار گوگرد پاك مى كنند.
براى پاك كردن آثار خون . لكه را با آب سير آميخته به نمك خيس مى كنند و مى شويند.يا با خون مرغ تازه ذبح شده خيس مى كنند و مى شويند. و نيز رنگ خون را با خاكسترآميخته با بول انسان پاك مى كنند و مى شويند لكه منى را با آب سرد مى شويند. لكهزعفران را ابتدا خيس مى كنند و آنگاه با بخار شكر برطرف مى كنند.
براى پاك كردن رنگ انگور سياه ابتدا جاى لكه را خيس مى كنند و بعد با گوگردبخار مى دهند و آنگاه مى شويند. بعد با آب غوره مى شويند و روى آن ، آرد جو و ماش مىمالند.
براى برطرف كردن رنگ آب انار، جاى رنگ شده را خيس مى كنند و بعد بخار گوگردمى دهند.
لكه هلو يا شافتالو را با آب دوغ ترش مى شويند و با آرد جو مالش مى دهند. با آبگرم و صابون نيز پاك مى شود.
لكه رنگ توت شاهى (شاه توت ) را با آب برگ آن مى شويند و نيز آب توت نارس ،رنگ توت رسيده را مى زدايد.
براى رفع لكه چربى ، آن را با مخلوط آب دوغ و آرد جو مى شويند. نفت سفيد نيز آيتىست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
دانش ها به دو گروه ، بخش مى شوند. يكى دانش هاى آشكار و ديگرى ، دانش هاى پنهان .دانش هاى آشكار، دانش هايى اند كه دانشجويان ، در مدرسه ها و مجلس ها، آن ها را مىآموزند و بحث مى كنند و كتاب هاى آن ، نيز معروفست .
اما، دانش هاى پنهان ، از كسانى كه اهل آن نيستند، پنهان داشته مى شود و حكيمان ، پيوستهدر پنهان داشتن آن مى كوشند و آن را به رمز مى نويسند و در نوشتن آن ها نشانه هايىبه كار مى برند، كه مرسوم و متداول نيست . و به پنج دسته تقسيم مى شوند: كيميا،ليميا، هيميا، سيميا و ريميا. و يكى از حكيمان بزرگ ، درباره اين پنج گونه ، كتابىپرحجم تاءليف كرده است و آن را(كله سر) ناميده است كه آن نام ، اشاره به اين دانش هادارد. و در اين نامگذارى ، به پنهان نگاه داشتن اين دانش ها اشاره شده است .
مؤلف گويد: من ، كتاب ياد شده را در محروسه هرات ، بهسال 957 ديدم و آن ، نيكوترين كتابى ست كه در اين فنون نگاشته شده است . همچنين ،كتاب (سر المكتوم ) (يعنى راز پنهان ) از (امام رازى )شامل اواسط اين فنونست كه (كيميا) و (ريميا) را دربر ندارد. اين نيز از كتابهاى خوب، در اين زمينه است .
عددى را به دوست خويش بده ! و بگو: بخشى از آن را در دست راست و بخشى را در دستچپ و مانده را در دامن خويش پنهان كند. آنگاه ، بگو، تا آن چه را در دست راست دارد در عدد(2) و آن چه را در دست چپ دارد در (9) و آن چه را در دامن دارد در (10) ضرب كند. آنگاه ،عددى را كه به او داده اى ، خود، در ده ضرب كن و مجموع ضرب هاى او را نيز بپرس و ازعددى كه دارى كم كن ! خارج قسمت را به (8) تقسيم كن . خارج قسمت ، عدد دست راست است .و مانده آن ، عدد دست چپ . چون ، مجموع اعداد دست چپ و راست را ازكل كم كنى ، عدد سوم به دست مى آيد. با اين شيوه ، مى توان اسم سه حرفى پنهان رانيز پيدا كرد.