سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مستزاد از مؤلف :
هرگز نرسيده ام من سوخته جان
|
در بخت سيه نديده ام هيچ زمان
|
قاصد چو نويد وصل با من مى گفت
|
در حيرتم از بخت بد خود كه چه سان ؟
|
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از كتاب موسوم به (سوانح سفر حجاز، از مرحله مجاز تا حقيقت ) سروده بهاءالدين محمدعاملى كه - خدا از او در گذارد!-:
عابدى در كوه لبنان بد مقيم
|
روى ، دل از غير حق بر تافته
|
يك ته نان مى رسيدش وقت شام
|
نصف آن شامش بد ونصفى سحور
|
وز قناعت داشت در دل صد سرور
|
بر همين منوال ، حالش مى گذشت
|
نامدى از كوه ، هرگز سوى دشت
|
از قضا يك شب نيامد آن رغيف
|
شد ز جوع آن پارسا زار و نحيف
|
كرده مغرب را ادا وانگه عشا
|
دل پر از وسواس و در فكر عشا
|
بسكه بود از بهره قوتش اضطراب
|
نه عبادت كرد عابد شب ، نه خواب
|
صبح چون شد زان مقام دلپذير
|
بهر قوتى آمد آن عابد به زير
|
بود يك قريه به قرب آن جبل
|
اهل آن قريه همه گبر و دغل
|
گبر، او را يك دونان جو بداد
|
عابد آن نان بسد و شكرش بگفت
|
وز وصول طعمه اش خاطر شكفت
|
در سراى گبر، بد گرگين سگى
|
مانده از رجوع استخوانى و رگى
|
بر زبان گر خط پر گارى كشى
|
شكل نان بيند، بميرد از خوشى
|
خبز پندارد، رود هوشش ز سر
|
كلب در دنبال عابد پو گرفت
|
از پى او رفت و رخت او گرفت
|
زان دو نان ، عابد پيشش فگند
|
پس روان شد، تا نيابد زو گزند
|
سگ بخورد آن نان و از پى آمدش
|
عابد آن نان دگر دادش روان
|
تا كه باشد از عذابش در امان
|
كلب ، آن نان دگر را نيز خورد
|
پس ، روان گرديد از دنبال مرد
|
همچو سايه از پى او مى دويد
|
عف و عف مى كرد و رختش مى دريد
|
گفت عابد، چون بديد اين ماجرا
|
من سگى چون تو نديدم بيحيا!
|
وان دو را خود بستدى اى كج نهاد!
|
ديگرم از پى دويدن بهر چيست ؟
|
وين همه رختم دريدن بهر چيست ؟
|
سگ به نطق آمد كه : اى صاحب كمال
|
بيحيا من نيستم ، چشمت بمال !
|
هست از وقتى كه من بودم صغير
|
خانه اش را پاسبانى مى كنم
|
گه ، به من از لطف ، نانى مى دهد
|
گاه ، از يادش رود اطعام من
|
روزگارى بگذرد، كاين ناتوان
|
به ز نان يابد نشان ، نه ز استخوان
|
گاه هم باشد كه اين گبر كهن
|
نان نيابد بهر خود، نه بهر من
|
چون كه بر درگاه او پرورده ام
|
رو به درگاه دگر ناورده ام
|
هست كارم بر در اين پير گبر
|
گاه ، شكر نعمت او، گاه ، صبر
|
تا كه نامد يك شبى نانت به دست
|
بهر نانى ، دوست را بگذاشتى
|
خود بده انصاف ! اى مرد گزين !
|
بيحياتر كيست ؟ من يا تو؟ ببين !
|
مرد عابد زين سخن مدهوش شد
|
دست خود بر سر زد و بيهوش شد
|
اى سگ نفس بهائى ! ياد گير!
|
اين قناعت از سگ اين گبر پير
|
بر تو گر از صبر نگشايد درى
|
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف ، اين مثنوى را در كتاب (سوانح سفر حجاز) به صورت (رمز) آورده وحل آن را از كسانى كه مى تواند، خواسته است :
ترككان چو اسب يغما پى كنند
|
هر چه بپسندند، غارت مى كنند
|
ترك ما، بر عكس باشد كار او
|
من نمى دانم چرا اين مى كند؟
|
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
نيز از كتاب (سوانح سفر حجاز):
شب چو روز آمد، ز آه شعله بار
|
كارم از هندوى زلفش واژگون
|
روز من شب شد، شبم روز، از جنون
|
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اوميروس گفته است : خوى بد خود را متهم بدار! كه اگر به خواست هاى دنيايى خودبرسد، همچون هيزم است براى آتش و آبست براى ماهى و اگر آن را از خواست هايشبازبدارى و ميان آن و خواست هايش فاصله بيفتد، خاموش مى شود. همچنان كه آتش در اثرنبودن هيزم خاموش مى شود و همچنان كه بى آبى ، ماهى را هلاك مى كند.
همچنان كه مردمك چشم ، به هنگام درد، يا ناراحتى ديگر، از نور خورشيد بى نصيب مىماند، چشم بصيرت نيز با آسيب پذيرى از هوس و پيروى از شهوات و آميزش با مردمدنيا از ادراك نورهاى قدسى محروم مى ماند و از ذوق لذتهاى انسى محجوب !
شعر فارسى
از نشناس :
اسير لذت تن مانده اى ، و گرنه ترا
|
چه عيش هاست كه در ملك جان مهيا نيست ؟!
|
ترجمه اشعار عربى
از كتاب (رياض الارواح ) كه بهاءالدين محمد عاملى به نظم آورده است :
اى فرو رفته به درياى آرزوها! خداوند، تو را از اين درماندگى نجات بخشد! عمر را درسركشى و نادانى تباه كردى . درنگ كن ! اى فريب خورده ! درنگ كن ! روزگار جوانىگذشت و تو در غفلت مانده اى . و جامه كورى و گمراهى پوشيده اى . تا كى همچونچهارپايان سر گشته اى و به هنگام بهره گيرى از غنيمت ها در خوابى ؟ ديدگان تو،تنها در طلب است و نفس تو پيوسته بر مركب هوى نشسته است . دلت از گناهان بهبودىنمى يابد. پس در روز حساب واى بر تو (بلال ) پيرى در گوش هايت (حى علىالذهاب ) مى خواند و تو بى خبرى . غرق شده درياى گناه هستى و به آن كه پند مىدهد، گوش نمى دهد. بلندترين و طولانى ترين موعظه ها را نمى شنوى .دل تو در هر وداى سرگشته است و نادانى تو هر روز مى افزايد. در كسب بهره دنيوىحريص هستى و به صبح و شب مى كوشى . انسان در دنيا جهد زياد مى كند و به آن چه مىخواهد، نمى رسد. براى خواسته اخروى خويش ، هيچ نكوشيده ايم . و چگونه در آخرت ،به مطلب خويش خواهيم رسيد؟
شعر فارسى
از ابوسعيد ابوالخير
مردان رهش ، ميل به هستى نكنند
|
خودبينى و خويشتن پرستى نكنند
|
آنجا كه مجردان حق ، مى نوشند
|
پيمانه تهى كنند و مستى نكنند
|
حكاياتى از عارفان و بزرگان
ربيع بن خيثم را گفتند: هيچ نديديم كه كسى را غيبت كنى . گفت : (از خويش خوشنودنيستم ، تا به نكوهش ديگران بپردازم . سپس خواند:
بر خويشتن مى گريم ، بر ديگرى نمى گريم . آنچنان به خويش مشغولم ، كه بهديگران نمى پردازم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
به هنگام بازگشت از سفر مشهد مقدس در ماه محرمسال 1008 بر خاطرم گذشت :
دست از دلم اى رفيق ! بردار!
|
خالى از عيب و عارى از عار
|
خالى شده كوى دوست ، از دوست
|
از بام و درش چه پرسى اخبار؟
|
گر مى گويى : كجاست دلدار؟
|
شد شهره به رندى ، آخر كار
|
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ابن عباس كه - خدا از او خشنود باد -! گفت : بنده ، آنگاه به خدا نزديكترست كه اگرچيزى خواهد، از (او) خواهد و آنگاه ، از او دورتر است كه اگر چيزى خواهد، از (ايشان )خواهد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از ناموران گفته است : آن كه در علم خويش بيفزايد و به زهد خويش نيفزايد، بهدورى خويش از خدا افزوده است .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
جنيد گفته است : روزى به نزد يكى از بزرگان طريقت رفتم و او را به نوشتنمشغول ديدم . او را گفتم : تا كى چنين مى نويسى ؟ پس كى بهعمل مى پردازى ؟ و او گفت : اى ابوالقاسم ! آيا اين ،عمل نيست ؟ و خاموش ماند؟ و ندانستم كه در پاسخ چه گويم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
(مؤ لّف ): آن چه در خلوت ارزشمند و مبارك و بلند مرتبه فاطمى (قم ) بر خاطرم گذشتو در آنجا هر صبح و شام ، به نكوهش نفس سركشمشغول بودم :
در خلوت اگر با خودم اندر گفتار
|
عيبم به جنون مكن ! كه دارم من زار
|
صد گونه حكايت طربناك اينجا
|
ترجمه اشعار عربى
از عضدالدوله :
گفتند: از لذتهاى بيهوده و كودكانه بازايست ! كه آثار پيرى بر رخساره ات پديدارست. و گفتم : دوستانم ! مرا به حال خود بگذاريد! زيرا خواب دم صبح شيرينست !
ترجمه اشعار عربى
منسوب به جنون :
اگر خواهم به نظاره ليلى ، آتش درون خويش را فرو بنشانم ، مردان قبيله گويند: اگرآرزوى ديدن ليلى دارى ، به بيمارى طمع بمير! چگونه خواهى او را به ديدگانىبينى ؟ كه ديگران را ديده و آن ها را به اشك تطهير نكرده اى ، و به سخنى از او محظوظشوى ، كه از دهليزهاى گوش تو كلام ديگران مى گذرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان يكى از بزرگان :
اگر عالمى در دنيا پرهيزگار نباشد، عذاب مردم روزگار خويش است . آن كه براى مردنآماده نباشد، مرگ او، مرگ ناگهانى ست ، هر چند كه سالى بسترى باشد.
و ديگرى گفته است : در اين روزگار، آن كه جوياى دانشمندى باشد، كه به دانش خويشعمل كند، بى دانشمندى خواهد ماند و آن كه در طلب طعامى بى شائبه باشد، بى طعمام مىماند و كسى كه دوستى بى عيب طلب كند، بى دوست خواهد بود.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: چگونه است كه سنگينى گران جانان سنگين تر از باريست كه بر دوشكشند گفت : از آن رو كه بار گران ، سنگينى جسم و جانست و گرانى گران جانان ،سنگينى روح
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
سه آيه اى كه پدرم - قدس سره - به انديشه در مضمون و تفكر در معناى آن ها، مراسفارش مى كرد:
نخستين (ان اكرمكم عندالله اتقيكم ). دومى : (تلك الدارالاخرة نجعلهاللذين لايريدونعلوا فى الارض ولافسادا والعاقبة للمتّقين ) و سومى : (اولم نعمركم مايتذكر فيه منتذكر و جائلكم النذير)
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان گذستگان : بدترين دانشمندان ، آنست كه همنشين پادشاهان باشد. و بهترينپادشاهان آنست كه با دانشمندان همنشينى كند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين (ع ):
آيا پس از آن كه پيشگامان پيروى بر رخساره ام نشسته اند و خضاب نيز چاره سازشاننيست ، به راحتى بگذارنم ؟ اى بوم (شوم ) به رغم من ، اكنون كه زاغ (سياه مويم ) ازسرم پريده است . بر فرق من ، لانه كرده اى . منزلگه تو، ويرانه هاست . و اينك ! كهويرانى زندگى مرا ديده اى ، به ديدنم آمده اى . آنگاه كه چهره مرد به زردى مىگرايد، و مويش سپيدى مى پذيرد، ايام شيرين زندگيش ، ناگوار مى شود. پس زوايدكارها را رها كن كه دست يازيدن به آنها، بر آدمى حرام است . دنيا، جز مردار ديريابىنيست كه سگان بر آن افتاده و به خود مى كشندش . اگر آن را رها كنى ، از چنگ دنيادارانبه سلامت رسته اى و اگر آن را به خود كشى ، سگان به جنگ تو بر مى خيزند. پس ،خوش به حال آن كه در خلوت انزواى خويش است ! و بر خود پرده اى فروانداخته است .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مؤلف ، كه - خدا از او در گذراد!-:
مضى فى غفلة عمرى ، كذلك يذهب الباقى
|
ادركاسا و ناولها، الا يا ايهاالساقى !
|
شراب عشق مى سازد تو را از سر كار آگه
|
نه تدقيقات مشائى به تحقيقات اشراقى
|
الا يا ريح ! ان تمرر باهل الحى فى حزوى
|
فبلغهم تحياتى و نبئهم باشواقى
|
و قل : يا سادتى ! انتم بنقض العهد عجلتم
|
وانى ثابت ابدا على عهدى و ميثاقى
|
بهائى خرقه خود را مگر آتش زده ؟ كامشب
|
جهان پر شد زدود كفر و سالوسى و زراقى
|
شعر فارسى
از شيخ سعدى :
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ
|
دست توان كرد در آغوش خويش
|
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
|
و مؤلف - بهاءالدين محمد - در پاسخ گفته است :
زد بتوان بر قدم خويش ، گام
|
با دو كف دست ، توان خورد آب
|
ور نبود بر سر خوان آن و اين
|
هم بتوان ساخت به نان جوين
|
شانه توان كرد به انگشت خويش
|
جمله كه بينى ، همه دارد عوض
|
آن چه ندارد عوض اى هوشيار!
|
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
هرگاه دانشمندى همنشينى سلطان پيشه كند، بدان كه دزدى بيش نيست و زنهار كه ترانفريبد! به اين كه گويد: رد ستمى مى كند، يا دفاع از مظلومى . كه همانا اين ، فريبشيطانست ، كه دانشمندان بدكار، آن را نردبان خويش ساخته اند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : هر گاه به دانشى دست ياقتى ، نور علم را به تيرگى گناهان ، خاموشمساز! كه در آن روز كه دانشمندان به نور دانش خويش راه مى سپرند، تو در تاريكى مىمانى و از پيامبر (ص ) است كه فرمود: خيانت مرد در علم ، بدتر از خيانت او در مالست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از امام صادق (ع ) نقل شده است كه پيامبر(ص ) فرمود! نگريستن به سيماى دانشمند،عبادتست . سپس گفت : و او دانشمنديست كه چون به او بنگرى ، ترا به ياد آخرت اندازد.و اگر خلاف اين باشد، نگريستن به او، فتنه است . نيز از پيامبر(ص )نقل شده است كه فرمود: دانشمندان ، تا آنگاه كه با پادشاهان آميزش نكرده اند، امينانپيامبرانند در ميان مردم ، و اگر با آنان آميزش كردند و به كار دنيا پرداختند، بهپيامبران خيانت ورزيده اند. و از اين رو، از آنان بپرهيزيد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از پيامبر(ص ) نقل است كه به ياران خويش فرمود: دانش بياموزيد! و بدان آرامش وبردبارى فراگيريد! و از عالمان ستمگر نباشيد! كه علمشان در برابر جهلشانتوانايى ندارد.
و از عيسى - كه بر پيامبر ما و او درود باد! -نقل است كه گفت : دانشمند بد، همچون صخره ايست كه به دهانه نهرى فرو افتد، كه نهآب مى خورد و نه آب را به كشتزار رها مى كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان رمزآميز حكيمان است كه : زمين ، هيچگاه بى بهار نيست . و معناى آن اينست كه كسبكمال ، در هر زمان ميسر است . چه به هنگام جوانى و چه ميانسالى و چه پيرى . و دست كهشستن از فضيلت آموزى ، هيچگاه سزوار نيست ، و چه نيكو گفت ، آن كه گفت :
هنگام بهار است . اى رفيق ! دلم را درمان كن ! و دستم را از جام باده تهى مگذار!بلبل مى خواند و مى گويد: بهوش باشيد! كه عمر مى گذرد و گذشته ، باز نمى آيد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى گفت : سخت ترين چيزها آنست كه انسان به چيزى دست يابد، كه نمى خواهد. حكيمىسخن او شنيد و گفت : سخت تر از آن ، آنست كه به آن چه مى خواهد، دست نيابد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
يكى از نيكبختان ، كه روزگار، او را به سختى نشانده بود، به اميرى نوشت : اين ،نامه جوانمرد صاحب همتى ست ، كه همت بلندش ، او را به درگاه تو آورده است . روزگار،دست همتش را بسته است و به سبب نيستى ، پيرامونياتش پراكنده شده اند خويشانش از وىبيزارند و گامهايش او را از بلندى به زير انداخته اند.اينك ! به نيش قلم بر توآشكار مى شود. و قلم اگر از حال او با خبر شود، بر وى خواهد گريست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
سقراط را پرسيدند: كدام درنده نيكوتر است ؟ گفت : زن .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
دانشمندى ، بر در خانه اش نوشت : شرّ درون نيايد! حكيمى او را گفت : پس ، همسرت ازكجا وارد مى شود؟
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكيمى گفته است : زن ، سراپا شر است و شرّتر از وى ، آن كه شخص ، از اوناگزيرست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ارسطو: اگر خواهى بدانى كه آدمى تواند تا شهوات خويش در اختيار گيرد،بنگر! كه تا چه اندازه تواند كه زبان خويش نگه دارد. و نيز گفت روح در جسم نيست ،بلكه جسم در روح است . چه ، روح از بدن وسيع تر است .
شعر فارسى
از نشناس :
به اسرار حقيقت نيست جز پير مغان دانا
|
له فضل على اهل النهى فضلا و عرفانا
|
زمانى گوش بر اسرار او نه ! تا يقين دانى
|
كه جز تلبيس نبود حاصل تدريس مولانا
|
اگر بودى كمال اندر نويسايّى و خواناى
|
چرا آن قبله كل ، نانويسا بود و ناخوانا؟
|
بيا! اى كرده احياى موات هر دل مرده
|
چه باشد، سايه اى بر مردگان اندازى احيانا؟
|
حكاياتى از عارفان و بزرگان
عثمان - بن عفان - غلامى را با كيسه رزى به نزد ابوذر، كه - خداوند از او خوشنود باد!- فرستاد و به غلامى گفت : اگر از تو بپذيرد، آزادى . و چون غلام با كيسه به نزدابوذر آمد و اصرار كرد و نپذيرفت ، به او گفت : آن را بپذير! كه آزادى من ، در اين است. و ابوذر گفت : و بندگى من !
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
نخستين گام ، در مقامات هوشيارى ، بيدارى از خواب است . پس از آن ، توبه و آن ،بازگشت به سوى پروردگار، پس از گريز از او. سپس ورع ، و پرهيزگارى . اما،(ورع ) پيروان شريعت ، از محرمات است و (ورع ) پيروان طريقت ، از شبهات . پسآنگاه (محاسبه ) است يعنى شمارش آن چه ميان و نفس او مى گذرد و آن چه ميان آدمى وديگر آدميان .
بعد از آن ، (ارادت ) است و آن ، ميل به رسيدن مراد است در اثر مجاهده و كوشش . پس(زهد) است و آن ، ترك دنياست . حقيقت آن ، بيزارى جستن از غير (مولى ) است . بعد(فقر) است و آن ، خالى ساختن دل است از دوستى آن چه كه دست ، از او خالى است ، از اوخالى است . و (فقير) كسى ست كه بداند كه بر هيچ چيز قادر نيست ) بعد، (صدق )است و آن ، يكى بودن ظاهر و باطن است . بعد، (صبر) است و آن ، اجبار نفس است به آنچه كه برايش ناخوشايند است . بعد، (تصبر) است و آن يعنى : ترك گله ، و در همشكستن نفس . بعد (رضا) است و آن ، خرسندى به بلاياست . بعد، (اخلاص ) است و آن، يعنى : خلق را از كار حق راندن . بعد، (توكل ) است و آن ، در هر كار، اعتماد به خداداشتن است . با علم به اين كه آن چه خدا اختيار كند، نيكوست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر خدا(ص ):
اى مردم ! شما يادگار گذشتگانيد و باز مانده پشينيان . كه نيرو و توانائى شان بيشاز شما بود. چنان كه بنيان هاى استوار را در هم مى شكستند در عينحال ، خداى توانا بر آنان پيروزى يافت آن چنان ، كه قبيله نيرومند آنان ، از هر گونهپشتيبانى از آنان ، در ماندند و فديه نيز از آنان پذيرفته نشد.
اكنون ، شما پيش از آن كه به چنگال مرگ گرفتار آييد و از سرانجام خويش غافل مانيد، براى آينده خويش ، زاد و توشه اى گرد آوريد! زيرا، قلم قدرت آن چه راكه بايد بشود، نگاشته است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر(ص ):
پيش از آن كه به حساب شما رسيدگى شود، به شمارش كارهاى خويش بپردازيد! وپيش از آن كه به عذاب گرفتار آييد، رهايى خويش را فراهم آوريد! و پيش از آن كه بهبيچارگى دچار شويد، زاده راه خويش بسازيد! كه پيشگاه حق ، پايگاه داد است و داورىبه حق . و آن كه هماره شما را بيم داده است ، معذور است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر خدا(ص ):
اى مردم ! آنان نباشيد، كه دنيا ايشان را فريفته است و آرزوها آنان را مغرور ساخته . وبدعت گذارى را سهل شمرده اند و به خانه اى دلبسته اند كه بزودىزوال مى يابد. و به سرعت انتقال مى پذيرد.
دنياى شما، در مقايسه با گذشته هستى ، همانند شيريست كه در جايى زانو زده باشد ياهمانند انسانى است ، كه به دوشيدن شير از پستان شيردهى پرداخته است . اكنون بر چهپايه اى بالا مى رويد؟ و نگران چه هستيد؟ به خدا سوگند!حال شما چنانست ، كه گويى در دنيا نبوده ايد و آن چه در جهان ديگر بدان خواهيد رسيد،جاودان و پايدار است . پس ، براى رفتن به جهان ديگر، آماده شويد. و براى سفرى كهدر پيش است زاد راه گرد آوريد! و بدانيد! كه هر كس بدانچه كه از پيش فرستاده است ،دسترسى خواهد يافت و بدانچه برجا نهاده است ، دريغ خواهد داشت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از خطبه هاى رسول خداست (ص ):
دنيا، خانه نيستى ست . و منزلگاه رنج است . نيكبختان ، از آن ،دل برمى گيرند و خويش را از چنگال تيره دلان مى رهانند. نيكبخت ترين مرد، آنانند، كهبه دنيا دلبسته اند. آن كه از دنيا نصيحت پذيرد فريب خورد و آن كه از او فرمانبردارىكند، گمراه شود. و رستگار، كسى ست كه از آن ، روبگرداند. و آن كه از دنيا فرمانپذيرد، به هلاكت پيوندد.
خوشا به حال بنده اى ! كه در دنيا به پرهيزگارى روى آورد. و خويش را اندر زهد و بهتوبه روى آورد و پيش از آن كه در دنيا، او را به آخرت برساند، شهوات خويش را درپى افكند و در اين خاكدان ، به نيكى ها خود بيفزايد و از بدى ها بكاهد. خواهش هاىنفسانى را پس اندازد، تا برخيزد و به بهشت رود، كه نعمت هاى آن ، جاودانى ست . وگرنه ، به دوزخ رود، كه عذاب آن پايدار است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از خطبه هاى پيامبر است (ص ):
اى مردم ! خود را به زيور فرمانبردارى از خدا بياورييد! و لباس قناعت و خوف ازپروردگار را بر اندام خويش بپوشانيد و آخرت را براى خويش مسلم سازيد! و براىقرارگاه جاودانى خود بكوشيد! و بدانيد! كه بزودى كوچ خواهيد كرد. و به سوى خدامى رويد. و در آن جهانى ، جز كار نيكو، كه از پيش فرستاده ايد، يا پاداش پسنديده اىكه پيش از آن آماده كرده ايد، بهره ديگرى نخواهد داشت . بهره شما، از كردار نيكى ست ،كه پيش از خود فرستاده ايد و پاداش شما، شايسته اعمالى ست كه به جا آورده ايد.
هان ! كه زيورهاى دنيا، شما را نفريبد و از مراتب بهشت باز ندارد! و آن روز كه پردههاى ترديد برداشته شود، هر انسانى به جايگاه خويش مى رسد و آرامگاه خويش را مىبيند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
يكى از دانشمندان ، در آموختن دانش خويش به ديگران ، دريغ مى ورزيد. او را گفتند:خواهى مرد و دانش خويش را به گور خواهى برد. گفت : اين را دوست تر از آن دارم كه آنرا به نااهل بسپارم .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيروان طريقت
شيخ على بن سهل صوفى اسفهانى ، به فقيران و صوفيان مى بخشيد و به آنان نيكىمى كرد. روزى ، گروهى از آنان به نزد او آمدند و چيزى نداشت تا به ايشان دهد. شيخبه نزد يكى از دوستان خويش رفت و از او چيزى خواست تا به ايشان دهد. شيخ به نزديكى از دوستان رفت و از او چيزى خواست تا به فقيران دهد. مرد، درهمى چند به او داد واز كمى آن عذر خواست و گفت : اينك ! به ساختن خانه مشغولم و هزينه زياد دارم و عذر مرابپذير! شيخ گفت : هزينه بناى خانه تو چندست ؟ گفت چيزى در حدود پانصد درهم . شيخگفت : آن ها را به من ده ! تا به فقيران دهم ، و من خانه اى در بهشت به تو مى بخشم . وبدان پيمان مى كنم . مرد گفت : اى ابوالحسن ! من ، هيچگاه از تو خلاف نشنيده ام . و اگرسخن خويش را تضمين مى كنى ، من نيز به آن ،عمل مى كنم . گفت تضمين مى كنم . و تضمين نامه اى به خط خويش نوشت كه خانه اى دربهشت به او دهد. مرد نيز پانصد درهم به او داد. و خط شيخ گرفت و وصيت كرد، كه چونبميرد، آن را در كفن وى نهد. مرد، در آن سال مرد، و بدانچه وصيت كرده بود،عمل شد. شيخ ، روزى به مسجد رفت ، تا نماز بامداد بگزارد كه نوشته خويش را درمحراب يافت ، كه بر پشت آن ، با خط سبز نوشته بودند: تو را از ضمانت بيرونآورديم و خانه اى در بهشت به صاحب خط داديم و آن نوشته ، روزگارى نزد شيخ بودكه بيماران اسفهانى و ديگران از آن شفا مى خواستند و همچنان در ميان كتابهاى شيخ بودتا صندوق كتابهايش به سرقت رفت و آن نوشته نيز.
نويسنده اين سطور، محمد، معروف به (بهاالدين عاملى ) كه - خدا از او در گذراد! - مىگويد: به هنگام اقامتم در اصفهان ، شبى در رؤ يا ديدم كه به زيارت مرقد پيشوا وسرور و مولايم امام رضا (ع ) مشرف شدم و گنبد ضريح او، چون گنبد بقعه شيخ علىبن سهل بود و ضريح او نيز. چون از خواب بيدار شدم ، رؤ يايم را از ياد بردم و ازروى اتفاق ، يكى از يارانم به بقعه على بنسهل فرود آمد و به ديدارش رفتم . و پس از آن ، به زيارت بقعه شيخ رفتم . هنگامىكه گنبد و ضريح او را ديدم ، رؤ يايم به يادم آمد و اعتقادم در حق شيخ افزود!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان افضل اوصياء كه - درود خدا بر او باد -: برترين عبادت ها شكيبايى و سكوتو انتظار فرج است .
و نيز فرمود: بردبارى سه گونه است : بردبارى بر گناه . بردبارى بر طاعت خدا وبردبارى بر مصيبت .
و نيز فرمود: سه چيز از گنج هاى بهشت است : صدقه دادن ، كتمان گناه و كتمان بيمارى.
و نيز فرمود: هر سخنى كه ذكر حق در آن نباشد،باطل است و هر سكوتى كه در آن انديشه نباشد، خطاست . و هر نگرشى كه در آن عبرتىنباشد، نارواست .
و نيز از سخنان اوست : خندانى كه به گناه خود اقرار دارد، بهتر از گريانى است كهبه اعتماد خدا از خشم او نينديشد.
و نيز از سخنان اوست : دنيا، محل گذر است و آخرت جاى ماندن - خدا بر شما ببخشايد - ازگذرگاه ، براى جايگاه خود، توشه برگيريد! پرده هاى گناهان خود را بر آن كس كهبه رازهاى شما آگاهست نيز مدريد! پيش از آنكه جسم هاتان از دنيا برود، دلهاتان را ازدنيا بيرون كنيد! كه براى آخرت خلق شده ايد، و در دنيا زندانى ايد. چون كسى بميرد،فرشتگان گويند: از پيش ، چه فرستاده است و مردمان گويند: از پس ، چه نهاده است ؟ -خدا پدرانتان را رحمت كناد! - برخى از آن چه داريد، پيش فرستيد! كه از آن شما باشدو همه را باز پس مگذاريد! كه زيانتان رساند. دنيا همچون زهرست . كسى خوردش كهنشناسدش .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى به دعا چنين مى گفت :
پروردگارا! ما را شايستگى باز گشت به خويش ده ! و اهليت اعتماد بر تو و اطمينان بهآن چه نزد توست . و ما را به نزديكى و تقرب خويشنايل كن ! (خدايا!) رفتن از اين دنياى تنگى و سختى ، و جايگاه بى ارزش آگنده از غصهو خالى از راحتى و سود و غنيمت را با تقرب به خويش ، بر ما آسان فرماى ! چنان كهخود گفته اى : (فى معقد صدق عند مليك مقتدر) همان جايى كه ساكنانش چنان در آرامشند،كه گويند: (الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ) (پرورگارا!) ما را از بندگانت بى نيازدار! و دل هاى ما را از گرايش به غير خود، بازدار. چشمان ما را از نگرش به زيبايىعالم فرودين به رحمت و فضل و بخشش خود برگردان ! اى كريم !
حكايات پيامبران الهى
عيسى (ع ) ياران خويش را مى گفت اى بندگان خدا! بحق به شما مى گويم كه : بهدريافت آخرت نايل نخواهيد شد، مگر با ترك شهوات دنيا. به عريانى به دنيا آمديد وبه عريانى خواهيد رفت . بهوش باشيد! كه در اين ميان چه كنيد؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
وزيرى گفته است : از آن كس در شگفتم ، كه برده اى را به مالش مى خرد، و آزاده اى رابه عملش نمى خرد. آن كه همتش همانست كه به شكم رساند، بهايش همانست كه از آن خارجمى شود.
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان معروف كرخى : سخن بنده در آن چه كه به او مربوط نيست ، سبب خوارى او دردرگاه خداونديست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى به دوستش چنين نوشت : اما بعد، مردم را به رفتار خويش پند ده ! نه به گفتارخويش . از پروردگار به قدر نزديكى خود به او شرم دار! و به اندازه توانائيش از اوبيم دار!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان عيسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد! - آن كه گناهى كوچك ورزد، با آن كهگناهى بزرگ ورزد، برابرند، پرسيدند، چگونه چنين است ؟ گفت : جراءت ، يكى ست وآن كه از دزدى ذرت نگذرد، از دزدى مرواريد نيز نگذرد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حذيفة بن اليمان كه - خداوند از او خشنود باد! - كسى را گفت : آيا دوست دارى كه برمردمان بد پيروز شوى ؟ گفت : آرى ! گفت : پيروز نخواهى شد، مگر آن كه از آنها بدترشوى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فيثاغورث را گفتند: چه كسى از دشمنى مردم به سلامت است ؟ گفت : آن كه نه از اوخوبى سر زند و نه بدى . پرسيدند. چگونه ؟ گفت : اگر از او خوبى سرزند، بدانبا او دشمنى كنند و چون بدى نشان دهد، خوبان به دشمنى با او برخيزند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
انوشيروان به هنگامى كه سير نشده بود، دست از طعام مى كشيد و مى گفت : آن چه راخوش داريم رها مى كنيم ، تا گرفتار ناخوشايند نشويم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از امثال عرب و داستانهايشان كه از زبان حيوانات گفته اند: سگى ، سگى ديگر را ديدكه نانى سوخته در دهان داشت . گفت : چه نان بد و ناگواريست ! و آن كه نان در دهانداشت ، گفت : خدا اين گرده را لعنت كند! و نيز كسى پيش از آن كه بهتر از اين يابد، آن رارها كند.
سخن عارفان و پارسايان
يكى از بزرگان صوفيه را گفتند: روز خود را چگونه آغاز كردى ، گفت : در حالى كهبر ديروزم افسوس دارم و ناخوشنود از امروزم و بدگمان بر فردا.
حكايات پيامبران الهى
روايت كرده اند كه سليمان ، گنجشكى را ديد، كه ماده خود را مى گفت : چرا خويش را از منباز مى دارى ؟ كه اگر بخواهم ، توانم كه بارگاه سليمان را به منقار گيرم و بهدريا اندازم .
سليمان از سخن او لبخندى زد و آن دو را خواند و به نر گفت : آيا مى توانى كه چنينكنى ؟ گفت : اى پيامبر خدا! نه .
اما، مرد، گاه شخصيت خويش را در چشم زن آرايد و آن را نزد همسر خويش بزرگ جلوه دهد وعاشق را نكوهش نشايد. پس ، سليمان ، ماده را گفت : چرا خويش را از او دريغ مى دارى ؟ وحال آن كه او تو را دوست دارد. و او گفت : اى پيامبر خدا! به زبان مى گويد، اما عاشقنيست . او، دعوى عشق دارد و حال آن كه ، با من ، ديگرى را نيز دوست دارد. سخن گنجشك دردل سليمان اثر كرد و به سختى گريست وچهل روز خويش را از مردم پنهان داشت و خدا را مى خواند كهدل او را براى محبت خويش خالى كند. و از آميختن با دوستى ديگرى باز دارد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر (ص ):
اى مردم ! بيش ياد مرگ كنيد! چون به هنگام تنگدستى از آن ياد كنيد، بر شما وسعتگيرد و چون به وقت بى نيازى ياد كنيد، بى نيازى را بر شما ناخوش كند مرگ . رشتهآرزوها را مى برد و گذران شب ها مرگ را فرا مى رساند. بنده ، همواره ميان دو روز زيستمى كند، روزى كه گذشته است ، كه در آن ، كارهاى او را بر شمرده اند و روزى كه نيامدهاست و شايد كه او بدان نرسد. بنده ، به هنگام جدايى جانش از تن و فرو شدن بهگور، سزاى كردار گذشته خويش و بيقدرى مالى كه از پس نهاده است ، مى بيند. اىمردم ! گشايش ، در قناعت است و كفاف در ميانه روى و آسايش در پرهيزگاريست . هر كارىپاداشى دارد، و هر آينده اى نزديك است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
اسرافكارى به نزع افتاد و هر بار كه او را گفتند: بگو: لا اله الا الله . اين بيت مىخواند: خدايا! زنى خسته روزى مى پرسيد: راه گرمابه منجاب كجاست ؟
و سببش آن بود كه روزى ، زنى زيبا و پاكدامن ، از خانه به قصد گرمابه منجاببيرون شد و راه آن نمى دانست و از خستگى ، از راه رفتن باز ماند. مردى را ديد، كه بردر خانه اش ايستاده است . نشانى گرمابه منجاب از او پرسيد و او، خانه خويش به اونشان داد چون زن درون رفت در بر او بست . اما زن ، همين كه مكر او دانست ، از خويش روىخوش نشان داد و گفت : طعام و بوى خوش بستان ! و زود باز گرد! و چون مرد بيرونرفت ، او نيز سر خود گرفت .
و از او رهايى يافت . بنگر! كه اين لغزش ، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادتباز داشت با آن كه جز كشاندن زن به خانه و انديشه زنا مرتكب گناه ديگر نشده بود.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : هيچكس را نديدم ، جز آن كه گمان بردم كه از من بهتر است . از آن رو، كه ازخود به يقين بودم و از او به ترديد.
سخن عارفان و پارسايان
شبلى را پرسيدند، چرا (صوفى ) را (ابن الوقت ) گويند. گفت : زيرا بر گذشتهدريغ نمى خورد و انديشه فردا ندارد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
معاويه ، ابن عباس را پس از آن كه كور شد، گفت : شما هاشميان را چه مى شود؟ كه بهكورى مى رسيد. و ابن عباس او را گفت : شما امويان را چه مى شود، كه به كوردلى مىپيونديد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گروهى ، وامدار خويش را به نزد حاكم بردند و هزار دينار بر او دعوى كردند. حاكمگفت : چه گويى ؟ گفت : راست گويند و اما من از آن ها مهلتى خواهم تا املاك و شتر وگوسفندم بفروشم و وام آن ها بگزارم . گفتند: اى حاكم ! دروغ مى گويد. او، ثروتىندارد، نه كم و نه زياد. مرد گفت : اى حاكم ! شهادت آنان را بر نادارى من شنيدى ؟ پسچه مى خواهند؟ و حاكم به رهايى او حكم كرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
در بغداد، مردى بود كه وام بسيار به عهده داشت و (مفلس ) شده بود. قاضى فرمان داد،تا كسى او را وام ندهد، و آن كه دهد، صبر كند، و وام خويش نخواهد. و نيز فرمان داد، تااو را بر استرى بنشانند و بگردانند، تا مردم او را بشناسند و از داد و ستد با وىبپرهيزند. او را گرداندند و به در خانه اش رساندند. چون از استر فرود آمد، استرباناو را گفت : كرايه استر به من ده ! و او گفت اى نادان . از بامداد تا كنون ، در چه كاربوديم ؟
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
بسم الله الر حمن الرحيم : خداوند را سپاس بر نعت هاى فراوانش ! و درود مى گويم برشريف ترين مقربان درگاه و پيامبرانش و بعد، اين ، شكسته بسته يى چند است در بحر(جنب ) كه در ميان عرب مشهور و معروفست و در مابين شعرا عجم غير ماءلوف . به خاطرفاترا فقر فقرا باب الله (بهاالدين محمد العاملى ) رسيده ، نفحه اى از نفحات جنون ،بر صفحات حقايق مشحون او وزيده رجا واثق است كهاهل استعداد - كفاهم الله شر الاضداد! - دامن عفو بر آن پوشنده ، و در اصلاح معايب آنكوشند - و اجرهم على الله ! و لا قوة الا بالله -
صد ملك زبهر تو چشم به راه
|
و امروز به بستر (لا) خفتى
|
پيوسته به لهو و لعب دلشاد
|
الله الله ! تو چه بيدردى ؟!
|
يك دم به خودآ! و بين چه كسى ؟
|
به چه بسته دلى ؟! به كه همنفسى ؟!
|
زين خواب گران ، بردار سرى !
|
يارب ! يارب ! به كريمى تو
|
يارب ! به نبى و وصى و بتول
|
يارب ! يارب ! به دو سبط رسول
|
يارب ! يارب ! به رضا - شه دين
|
يارب ! به حسن شه بحر و بر
|
يارب ! يارب ! كه بهائى را
|
كه به لهو و لعب شده عمرش صرف
|
زين غم برهان ! كه گرفتارست
|
بگشا به كرم گره از كارش !
|