بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت دوم, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB11001 -
     BAB11002 -
     BAB11003 -
     BAB11004 -
     BAB11005 -
     BAB12001 -
     BAB12002 -
     BAB12003 -
     BAB12004 -
     BAB13001 -
     BAB13002 -
     BAB13003 -
     BAB14001 -
     BAB14002 -
     BAB14003 -
     BAB14004 -
     BAB14005 -
     BAB14006 -
     BAB14007 -
     BAB14008 -
     BAB14009 -
     BAB14010 -
     BAB14011 -
     BAB80001 -
     BAB80002 -
     BAB80003 -
     BAB80004 -
     BAB80005 -
     BAB80006 -
     BAB80007 -
     BAB90001 -
     BAB90002 -
     BAB90003 -
     BAB90004 -
     BAB90005 -
     BAB90006 -
     BAB90007 -
     BAB90008 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT1001 -
     FOOTNT1101 -
     FOOTNT1201 -
     FOOTNT1301 -
     FOOTNT1401 -
     FOOTNT901 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شانزدهم ـ در ضمانت آن حضرت بهشت را براى همسايه ابوبصير:
ابن شهر آشوب از ابوبصير روايت كرده كه من همسايه اى داشتم كه از اعوان سلطان جوربـود و مـالى به دست كرده بود و كنيزان مغنّيه گرفته بود و پيوسته انجمنى از جماعتاهل لهو و لعب و عيش و طرب آراسته و شراب مى خورد و مغنّيات براى او مى خواندند و بهجـهت مجاورت با او پيوسته من در اذيت و صدمه بودم از شنيدن اين منكرات لاجرم چند دفعهبه سوى او شكايت كردم او مرتدع نشد بالاخره در اين باب اصرار و مبالغه بى حد كردمجـواب گـفـت مـن را، كـه اى مـرد! مـن مـردى هـستم مبتلا و اسير شيطان و هوا و تو مردى هستىمعافى ، پس اگر حال مرا عرضه دارى خدمت صاحب يعنى حضرت صادق عليه السلام اميدمـى رود كه خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصير گفت كلام آن مرد در من اثر كردپس صبر كردم تا هنگامى كه از كوفه به مدينه رفتم چون شرفياب شدم خدمت امام عليهالسلام حال همسايه را براى آن جناب نقل كردم فرمود: هنگامى كه به كوفه برگشتى آنمرد به ديدن تو مى آيد پس بگو به او كه جعفر بن محمّد مى گويد ترك كن آنچه را كهبه جا مى آورى از منكرات الهى تا من ضامن تو شوم از براى تو بر خدا بهشت را.
پس چون به كوفه مراجعت كردم مردمان به ديدن من آمدند آن مرد نيز به ديدن من آمد، چونخـواسـت برود من او را نگاه داشتم تا آنكه منزلم از واردين خالى شد، پس ‍ گفتم او را، اىمـرد! هـمـانـا من حال ترا به جناب صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود كه او را سلامبـرسـان و بـگـو ترك كند آن حال خود را و من ضامن مى شوم بهشت را براى او، آن مرد ازشـنـيـدن ايـن كـلمات گريست و گفت : ترا به خدا سوگند كه جعفر بن محمّد عليه السلامچـنـيـن گـفـت ؟ من قسم ياد كردم كه چنين فرمود، گفت همين بس است مرا، اين بگفت و برفت .پس چند روزى كه گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبيد، چون در خانه او رفتم ديدمبـرهـنـه در پـشـت در اسـت و مـى گـويـد: اى ابـوبـصـيـر! آنـچـه درمنزل خود از اموال داشتم بيرون كردم و الا ن برهنه و عريانم چنانكه مشاهده مى كنى ، چونحـال آن مـرد را ديـدم نـزد بـرادران دينى خود رفتم و از براى او لباس جمع كردم و او رابـه آن پـوشـانـيـدم ، چـنـد روز نـگـذشـت كـه بـاز بـه سـوى مـن فـرسـتـاد كـه مـنعـليـل شـده ام بـه نـزد من بيا، پس من پيوسته به نزد او مى رفتم و مى آمدم و معالجه مىكـردم او را تـا هـنـگـامـى كـه مـرگـش در رسـيـد، مـن در بـاليـن او نـشـسـتـه بـودم و اومـشـغـول بـه جـان كـنـدن بـود كه ناگاه غشى او را عارض شد چون به هوش آمد گفت : اىابـوبـصـيـر! صـاحـبـت حـضـرت جـعـفر بن محمّد عليه السلام وفا كرد براى من به آنچهفرموده بود اين بگفت و دنيا را وداع نمود.
پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همين كه مدينه رسيدم خواستم خدمت امام خود برسمدر خـانه استيذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم يك پايم در دالان بود و يك پايمدر صـحـن خـانـه كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام ازداخـل اطـاق مـرا صـدا زد اى ابـوبـصير ما وفا كرديم براى رفيقت آنچه را كه ضامن شدهبوديم .(33)
هفدهم ـ در حلم آن حضرت است :
شـيخ كلينى روايت كرده از حفص بن ابى عايشه كه حضرت صادق عليه السلام فرستادغـلام خـود را پـى حـاجـتـى ، پـس طـول كـشـيـد آمـدن او. حـضـرت بـهدنبال او شد تا ببيند او را كه در چه كار است ، يافت او را كه خوابيده ، حضرت نزد سراو نشست و او را باد زد تا از خواب خود بيدار شد آن وقت حضرت به او فرمود: اى فلان !واللّه نـيست براى تو اينكه شب و روز بخوابى ، از براى تو باشد شب ، و از براى ماباشد روز.(34)
فـصـل سـوم : در پـاره اى از كـلمـات حـكمت آميز و مواعظ و نصايح حضرت امام جعفرصادقعليه السلام است
اول ـ فرمود به حمران بن اعين ، اى حمران ! نظر كن به كسى كه پست تر از تو است درتـوانگرى و توانايى و نظر مكن به كسى كه بالاتر از تو است ، پس هرگاه به آنچهگفتم رفتار كنى قانعتر خواهى شد به آنچه قسمت و روزى تو شده و سزاوار است براىايـنـكـه مـسـتـوجـب شـوى زيـادى را از پـروردگـار خـود؛ و بـدان كـهعـمـل دائم و كـم بـا يـقـيـن بـهتر است نزد خدا از عمل بسيار به غير يقين ؛ و بدان كه نيستورعـى با منفعت تر از اجتناب كردن از محارم الهى و ترك كردن اذيت مؤ منان و غيبت ايشان ؛و نـيـست عيشى گواراتر از حسن خلق و نيست مالى با نفعتر از قناعت به چيز كافى و نيستجهلى با ضررتر از عجب و خودپسندى .(35)
دوم ـ فرمود آن حضرت اگر بتوانى كه از منزلت بيرون نيايى بيرون ميا؛ زيرا كه تولازم است در بيرون آمدن كه خود را حفظ كنى : غيبت نكنى و دروغ نگويى و حسد نبرى و رياو تـصـنـع و مـداهـنـه نـكـنـى ، حـفـظ كـردن شـخـص خـود را از ايـن مـعـاصـى در بـيـن مـردممـشـكـل اسـت ، لكـن اگر در منزل بماند و بيرون نيايد از شرّ آنها آسوده است پس ‍ فرمودخـوب صـومـعـه اسـت بـراى آدم مـسلمان خانه اش ، نگه مى دارد در آن چشم و زبان و نفس وفرج خود را.(36)
مـؤ لف گـويـد: كـه تـرغـيـب فـرمـوده آن حـضـرت در ايـن فـرمـايـشاعـتـزال و كـنـاره كـردن از مـردم و انـس بـا حـق تـعـالى را، و روايـات در بـاباعـتـزال مـختلف است جمله اى در مدح آن وارد شده و پاره اى در كراهت از آن و شايد نسبت بهاشخاص و اوقات ، مختلف باشد و ما در اينجا به هر دو اشاره مى كنيم :
امـا آنـچـه در مـدح اعتزال وارد شده به غير از آنچه كه ذكر شد روايتى است كه شيخ احمدبـن فـهـد آنـهـا را در ( كـتـاب تـحـصـيـن ) كـه در عـزلت وخمول است ذكر كرده ؛
از جـمـله روايـت كـرده از ابـن مـسـعـود كـه حـضـرترسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هر آينه اى خواهد آمد بر مردم زمانى كه بهسـلامـت نـمـانـد ديـن صـاحـب ديـنى مگر آنكه فرار كند از سر كوه به سر كوه ديگر و ازسوراخى به سوراخى مانند روباه با بچه هايش ، يعنى همچنان كه روباه از ترس آنكهمـبـادا گـرگ بـچه هايش را به دندان گرفته از اين سوراخ به آن سوراخ فرار مى كندكـه بـچـه اش مـحـفـوظ بـمـانـد هـمـيـنـطـور صـاحـب ديـن بـايـد ديـنـش را از مـردم بـهاعـتـزال از آنـها حفظ كند. گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم چه زمان استآن زمـان ؟ فـرمـود: در وقـتـى كـه تـرسـد مـعـيـشـت مـگـر بـه معصيت هاى خدا پس در آن وقتحـلال مـى شـود عزوبت . گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم شما ما را امرفرموديد به تزويج ؟ فرمود: بلى و لكن در آن زمان هلاك مرد بر دست پدر و مادرش استو اگـر پـدر و مـادر نـداشـتـه بـاشـد هلاكش به دست زنش و اولادش است و اگر زن و اولادنـداشـتـه بـاشـد به دست خويشان و همسايگانش است . گفتند: چگونه هلاكش بر دست آنهااست ؟ فرمود: سرزنش مى كنند او را به تنگى معاش و تكليف مى كنند به چيزى كه طاقتآن را ندارد تا وارد مى كنند او را در موارد هلاك .(37)
در ( اربعين شيخ بهائى ) است كه روايت شده :
حواريون به حضرت عيسى عليه السلام گفتند كه يا روح اللّه ! ما با كى مجالست كنيم؟ فرمود: با كسى كه رؤ يت او خدا را به ياد شما بياورد و زياد كند در علم شما كلام او ورغـبت دهد شما را به آخرت عمل او. شيخ بهائى در بيان اين حديث فرموده كه مخفى نماند،مـراد از مـجـالسـت در ايـن حـديـث آن چـيـزى اسـت كـهشـامل شود الفت و مخالطت و مصاحبت را و در اين حديث اشعار است به آنكه هر كه داراى اينصفات نباشد شايسته نيست مجالست و مخالطت با او تا چه رسد به آنكه دارا باشد ضدايـن صـفـات را. مـثـل بـيـشـتـر اهـل زمـان مـا پـس خـوشـا بـهحـال كـسـى كـه حـق تـعـالى او را تـوفـيـق دهـد كـه از ايـشـان دورى واعتزال جويد و از ايشان وحشت كند و انس به خداى تعالى گيرد، همانا مخالطت با اين مردمدل را مـى ميراند و دين را فاسد مى نمايد و حاصل مى شود به سبب آن براى نفس ملكاتىكـه مـهـلك اسـت و مى رساند شخص را به خسران مبين و وارد شدده در حديث كه فرار كن ازمردم مانند فرار كردن از شير.
و مـعـروف كـرخـى بـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام عـرض كـرد كـه يـابـنرسـول اللّه مـرا وصـيـتـى فـرما، فرمود: كم كن شناختگان و آشنايان خود را، عرض كرد:زيادتر بفرما، فرمود: نشناخته گير شناختگان خود را.(38)
فـقـيـر گـويـد: كـه مـنـاسـب ديـدم در ايـن مـقـام ايـن اشـعـار رانقل نمايم :

سالها شد كه روى بر ديوار
دل برآرم به گرد شهر و ديار
تا بيابم نشان آدمى
كايد از وى نسيم محرميى
بروم خاكپاى او باشم
نقد جان ، زير پاى او پاشم
ديدنش از خدا دهد يادم
كند از ديدن خود آزادم
سخنش را چو جا كنم در گوش
سازدم از سخنورى خاموش
وه كز اين كس نشانه پيدا نيست
اثرى در زمانه قطعا نيست
ور كسى را گمان برم كه وى است
چون شود ظاهر آنچنان كه وى است
يابمش معجبى به خود مغرور
طورش از اهل دين و دانش دور
نه از اين كار در دلش دردى
نه از اين راه بر رخش گردى
نه ز علم درايتش خبرى
نه ز سرّ روايتش اثرى
سخن او به غير دعوى نه
همه دعوى و هيچ معنى نه
طالبان را شود به توبه دليل
بنمايد به سوى زهد سبيل
بر سر راه خلق چاه كن است
رهنما نيست ، او كه راهزن است
چون شوم گم به سود حق ره از او
هست شيطان نعوذباللّه از او
گر كسى را بود شكيبايى
وقت تنهايى است و يكتايى
خانه در سوى انزوا كردن
رو به ديوار عزلت آوردن
دل به يك باره بر خدا بستن
خاطر از فكر خلق بگسستن
بر در دل نشستن از پى پاس
تا به بيهوده نگذرد انفاس
ور ز غوغاى نفس امّاره
از جليسى نباشدت چاره
شو انيس كتابهاى نفيس
انّها فى الزّمان خير جليس
گوشه اى گير و گوش با خود دار
ديده عقل و هوش با خود دار
بگذر از نفس و صاحب دل باش
حسب الا مكان مراقب دل باش
و حـكـايـت شـده كـه بـه راهـبـى از رهـبانان چنين گفتند: اى راهب ! گفت : من راهب نيستم ، راهبكجاست كه از حق تعالى بترسد و حمد كند خدا را بر نعمت هايش و صبر كند بر بلايش وپـيـوسـتـه فـرار كـنـد به سوى خدا و استغفار كند از گناه خود و اما من پس سگى گزندههـسـتـم خـود را در ايـن صـومـعـه حـبـس كـرده ام كـه مـردم را اذيـت نـكـنـم و از شـر مـن راحـتباشند.(39)
و نـقـل شـده از قـثـم زاهـد كـه گـفـت : راهـبـى را ديـدم بـر بـاب بـيـت المـقـدسمثل واله يعنى مانند كسى كه بى خود شده از اندوه يا سرگشته شده از عشق ، به او گفتمكـه مـرا وصـيـتـى كـن ، گـفـت : در دنـيا مثل كسى باش كه درندگان او را در ميان گرفتهبـاشـند پس ‍ او خائف و ترسان است مى ترسد كه غفلت كند او را پاره كنند يا بازى كندبه دندان او را بگزند، پس شب او مى گذرد به خوف و ترس در حالى كه ايمن اند در آنمـغـرور شـدگان ، و روزش مى گذرد به اندوه و حزن در حالى كه فرحناك و خوشحالنددر آن مـردمـان نـاچـيـز و بـى كـار، ايـن را گفت و رفت ، گفتم :، زيادتر بگو، فرمود: آدمتشنه قناعت مى كند به آب كم .
مناسب است اين چند شعر در اين مقام از شيخ سعدى :
اگر لذت ترك لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخواهى
هزاران در از خلق بر خود ببندى
گرت باز باشد در آسمانى
چنان مى روى ساكن و خواب در سر
كه مى ترسم از كاروان بازمانى
وصيت همين است جان برادر
كه اوقات ضايع مكن تا توانى
و گفته شده كه به راهبى گفتند كه چه چيز تو را به اين داشت از مردم كناره كنى ؟ گفتترسيدم كه دينم ربوده شود و من متلفت نباشم .
وَ لَنِعْمَ ما قيلَ:
معرفت از آدميان برده اند
آدميان را ز ميان برده اند
بانفس هر كه برآميختم
مصلحت آن بود كه بگريختم
سايه كس فرّهمايى نداشت
صحبت كس بوى وفايى نداشت
صحبت نيكان ز جهان دور گشت
شاءن عسل خانه زنبور گشت
معرفت اندر گل آدم نماند
اهل دلى در همه عالم نماند
( قالَ الثَّوْرى لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! اعتَزَلْتَ النّاسَ؟
فَقالَ عليه السلام : يا سُفْيانُ! فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَيَّرَ الاَخْوانُ فَرَاَيْتُ الاِنِفرادَ اَسْكَنَلِلْفُؤ ادِ )
ثُمَّ قالَ عليه السلام :
ذَهَبَ الْوَفاءَ ذَهابَ اَمِس الذّاهِبِ
وَالنّاسَ بَيْنَ مُخاتِلِ وَ مُوارِبِ(40)
يَفْنُونَ بَيْنَهُمْ الْمَوَدَّةَ والصَّفا
وَ قُلُوبُهُمْ مَحْشُوَّةٌ بِعَقارِبٍ(41)
امـا آن چـيـزى كـه در كراهت از اعتزال وارد شده پس بسيار است و ما اكتفا مى كنيم در اين مقامبه آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در ( عين الحيوة ) ذكر كرده ، ملخّصش آن است كهاعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح نيست ، چنانكه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادرانمـؤ مـن و مـلاقـاتـت ايـشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن بهجنازه مرده هاى ايشان و قضاى حوائج ايشان وارد شده است و هيچ يك از اينها با عزلت جمعنـشـود و ايـضـا بـه اجـمـاع و احـاديـث مـتـواتـره جـاهـل راتـحـصيل مسائل ضروريه واجب است و بر عالم ، هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكرواجب است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمى شود.
چـنـانـچـه كـليـنـى بـه سـنـد مـعتبر روايت كرده كه شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسـلام عـرض كـرد كـه شـخصى هست مذهب تشيع را دانسته است و اعتقاد خود را درست كردهاسـت و در خـانـه خـود نـشسته است و بيرون نمى آيد و با برادران خود آشنايى نمى كند،حضرت فرمود كه اين شخص چگونه مسائل خود را ياد مى گيرد.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه بر شما باد به نماز كردن در مساجد وبـا مـردم نـيكو مجاورت كردن و گواهى براى ايشان دادن و به جنازه ايشان حاضر شدن .به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم و تا آدمى زنده هست از مردم مستغنى نيستو مـردم هـمـگـى بـه يـكـديـگـر مـحـتـاجـنـد. و حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم فـرمـود كـه كـسـى كـه صبح كند و اهتمام به امورمـسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست ، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مى كند و ازمـسـلمـانـان اعـانـت مـى طـلبـد و اجـابـت نكند، او مسلمان نيست . و از آن حضرت پرسيدند كهمحبوبترين مردم نزد خدا كيست ؟
فرمود: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر مى رسد.
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هركه زيارت برادر مؤ من خود را از براىخـدا بـكـنـد خـداونـد عـالمـيـان هـفـتـاد هـزار مـلك را مـوكـّل گـرداند كه او را ندا كنند: خوشاحـال تـو و گـوارا بـاد بـهشت از براى تو! و به سند معتبر از خيثمه روايت كرده است كهبـه خـدمت حضرت امام محمّدباقر عليه السلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم فرمود كهاى خيثمه ! هركس از شيعيان و دوستان ما را كه بينى سلام من به ايشان برسان و ايشان رااز جـانـب مـن وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم و اينكه نفع رسانند اغنياء شيعيان بهفـقـراء ايـشان و اعانت نمايند اقوياء ايشان ضعفاء را و حاضر شوند زندگان ايشان بهجنازه مردگان و در خانه ها يكديگر را ملاقات كنند به درستى كه ملاقات ايشان و صحبتداشتن ايشان باعث احياء امر تشيع مى شود، خدا رحم كند بنده اى را كه مذهب ما را زنده دارد.و حـضرت صادق عليه السلام فرمود به اصحاب خود كه با يكديگر برادران باشيد وبـا يـكـديـگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد و بر يكديگر رحم كنيد و يكديگر رامـلاقـات نـماييد و در امر ديدن مذاكره نماييد و احياء مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمودكـه سـعـى كـردن در حاجت برادر مؤ من نزد من بهتر است از اينكه هزار بنده آزاد كنم و هزاركـس را بـر اسـبـان زيـن و لجـام كـرده سـوار كـنـم و بـه جـهـاد فـىسبيل اللّه فرستم .
و بـدان كـه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است و ظاهر است كه عزلت موجبمحرومى از اين فضايل است و بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنهاعـزلت از بـدان خـلق اسـت ، در صـورتـى كـه مـعـاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد وضـرر ديـنـى بـه ايـن كـس رسـانـنـد و اگر نه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوهپـيـغـمـبـران اسـت و از افضل عبادات است بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيزمـيسر است و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مى آيد؛ زيرا كه مفسده معاشرت خلقمـيـل بـه دنـيـا و تـخـلّق بـه اخـلاق ايـشـان و تـضـيـيـع عـمـر بـه مـعـاشـرتاهـل بـاطـل و مـصـاحـبـت بـا ايـشـان اسـت . و بـسـيـار اسـت كـسـى كـهمـعـتـزل از خـلق اسـت و شـيـطـان در آن عـزلت جـمـيـع حـواس او را مـتـوجـهتـحـصـيـل جـاه و اعـتـبـار دنـيا گردانيده است و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب باايـشـان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مى كند و چه بسيار كسى كه درمـيـان مـجالس اهل دنيا باشد و از اطوار ايشان بسيار مكدر باشد و آن معاشرت باعث زيادىآگـاهـى و تـنـبـّه او و نـفرت او از دنيا گردد و در ضمن معاشرت چون غرض او خدا است ازهـدايـت ايـشـان يـا غـيـر آن از اغـراض صـحـيـحـه ثـوابـهـاى عـظـيـمحاصل كند.
چـنـانـچـه بـه سـنـد صـحـيـح از حـضـرت امـام صـادق عـليـه السـلاممـنـقول است كه خوشا حال بنده خاموش و گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدنبـا ايـشـان مـصـاحـبـت كـنـد و بـا ايـشـان در اعـمـال ايـشـان بـادل مصاحبت ننمايد پس او را بظاهر شناسند و او ايشان را در باطن شناسد.
پـس آنـچـه مـطـلوب اسـت از عـزلت آن اسـت كـه دلمـعتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق و برايشان در امور اعتماد نداشته باشد و پيوستهتوكل به خداوند خود داشته باشد و از فوائد ايشان منتفع گردد و از مفاسد ايشان محترزبـاشـد و اگـر نـه پـنـهـانـى از خـلق چـاره كـار آدمى نمى كند بلكه اكثر صفات ذميمه راقويتر مى كند مانند عجب و ريا و غير ذلك .(42)
سوم ـ قالَ عليه السلام : ( اِذا اُضيف الْبَلاءُ اِلَى الْبَلاءِ كانَ مِنَ البَلاءِ عافَيِةٌ؛ )
يـعـنـى فـرمـود آن حضرت : هرگاه برآيد بلايى بر بلاء، خواهد بود از آن بلاء عافيت.(43)
فـقير گويد: اين فرمايش حضرت شبيه است به كلام جدش اميرالمؤ منين عليه السلام كهفرموده :
( عِندَ تَناهِى الشِّدَّةِ تَكوُنُ الْفُرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضايُقِ حِلَقِ البِلاءِ يَكُونُ الرَّخاءُ ) :نـزد پـايـان رسـيـدن سختى ، گشايش است و نزد تنگ شدند حلقه هاى بلا، آسايش ‍ است.(44)
قال اللّه تعالى ( فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا، اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا ) (45) ؛يعنى حق تعالى فرموده : به درستى كه با دشوارى آسانى است ، باز فرموده :
همانان با دشوارى آسانى است .
( و قـال اميرالمؤ منين عليه السلام : اِنَّ لِلنَّكَباتِ غاياتٌ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِىَ اِلَيْها فَاِذااُحـْكـِمَ عـَلىْ اَحـَدِكـُمْ فـَلْيـَطـاْطاء لَها وَ لْيَصْبِرْ حَتّى تَجْوزَ فَاِنَّ اَعْمالَ الْحيلَةِ فيها عِنْدَاِقـْبـالِهـازا ئدٌ فـى مـَكـْروُهِها ) ؛ يعنى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده كههـمـانـا بـراى نكبتهاى روزگار نهايات است كه لابدّ و ناچار بايد به آن نهايت برسند،پـس هـرگـاه اسـتوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن وصـبـر نمايد تا بگذرد همانا به كار بردن حيله و تدبير در آن هنگامى كه رو نموده استزياد مى كند در مكروه آن .(46)
اى دل صبور باش و مخور غم كه عاقبت
و اين شام صبح گردد و اين شب سحر شود
چهارم ـ فرموده : هرگاه دنيا رو كرد بر قومى بپوشاند به ايشان محاسن غير ايشان را وهرگاه پشت كرد بر ايشان بر بايد از ايشان محاسن ايشان را.(47)
مؤ لف گويد: كه اين كلام شبيه است به كلام جدش اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرموده:
( اِذا اَقـْبـَلَتِ الدُّنْيا عَلى اَحَدٍ اَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ وَ اِذا اَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَنَفْسِهِ ) :
يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه مى دهد بر او نيكوييهاى ديگران را و چون پشتگردانيد از او، مى ربايد از او محاسن و نيكوهاى نفس او را.(48)
گـويـنـد: در ايـامى كه آل برامكه را بخت و طالع مساعد بود، رشيد در حق جعفر بن يحيىبـرمـكـى قـسـم مـى خـورد كـه او افـصـح اسـت از قسّ بن ساعده و شجاعتر است از عامر بنطفيل ، و اكتب ، يعنى نويسنده تر است از عبدالحميد و سياسى تر است از عمر بن الخطاب وخـوش صـورت تـر اسـت از مـصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش ‍ صورت نبود، و انصح ،يعنى خيرخواه تر است از براى او از حجاج براى عبدالملك و سخى تر است از عبداللّه بنجـعـفر و عفيف تر است از يوسف بن يعقوب ! و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكرشـد حـتـى اوصـافـى كـه در جـعـفـر بـود و كـسـى مـنـكـر آن نبود مانند كياست و سماحت او.حاصل آنكه مردم ، ابناء دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هركه يافتند او را دوست دارندو بـراى او كـمـالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بله عيبهاى او به چشمايـشـان درنـيـايـد؛ چـه ( عـَيـْنُ الرِّضـا عـَنْ كـُلِّ عـَيـْبٍ كـَليـلَةٌ ) . پـسحال مردم دنياپرست چنان است كه شاعر گفته :
دوستند آنكه را زمانه نواخت
دشمنند آنكه را زمانه فكند
قـالَ امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام : ( اَلنّاسُ اَبْناءُ الدُّنيا وَ لايُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّةِ.) (49)
پنجم ـ فرمود به آن كسى كه از آن جناب وصيتى خواست : كه مهيا و آماده كن ساز و برگسفر آخرتت را و بفرست از پيش ، توشه خود را و بوده باش وصى خودت و مگو به غيرخودت كه بفرستد براى تو چيزى كه براى تو در كار است .(50)
برگ عيشى به گور خويش فرست
كسى نيارد ز پس تو پيش فرست
و لقد احسن من قال :
زان پيش كه دست ساقى دهر
در جام مرادت افكند زهر
از دست ده اين كلاه و دستار
جهدى بكن و دلى به دست آر
كاين راءس هميشه با كله نيست
وين روى هميشه همچو مه نيست
احسان كن و بهر توشه خويش
زادى بفرست از خودت پيش
شيخ ابوالفتح رازى رحمه اللّه روايت كرده كه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ازدفن صديقه طاهره عليها السلام فارغ شد به قبرستان رفت و فرمود: سلام بر شما اىاهـل گـورهـا، مالهايتان تقسيم شد و سراهايتان در او نشستند و زنان شما شوهر كردند اينخبر آن است كه نزد ما است ، خبر آنكه نزد شما است چيست ؟
هـاتفى آواز داد كه هرچه خورديم سود كرديم و آنچه از پيش فرستاديم يافتيم ، و آنچهباز گذاشتيم زيان كرديم و شايسته است در اين مقام اين چند بيت از شيخ سعدى :
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان
نگه مى چه دارى براى خسان
زر و نعمت اكنون بده كان تواست
كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خويشتن
كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
غم خويش در زندگى خود كه خويش
بمرده نپردازد از حرص خويش
به غمخوارى چون سرانگشت تو
نخارد كسى در جهان پشت تو
شـشـم ـ فرمود آن حضرت در وصيت خود به عبداللّه بن جندب : كه اى پسر جندب ! كم كنخواب خود را در شب و كلام خود را در روز، همانا نيست در جسد چيزى كه شكرش كمتر باشداز چـشـم و زبـان ، پـس بـه درسـتى كه مارد سليمان عليه السلام به سليمان گفت ، اىپسرجان من ! بپرهيز از خواب ، يعنى خواب زياد؛ زيرا كه آن محتاج مى كند ترا در روزىكه محتاجند مردم به اعمالشان .
و فرمود حضرت كه قناعت كن به آنچه كه خداوند قسمت تو كرده و نظر مكن به آن چيزىكه نزد خوددارى و آرزو مكن چيزى را كه به آن نخواهى رسيد، همانا كسى كه قناعت ورزيدسـيـر گـرديـد و كسى كه قناعت نكرد سير نگشت و بگير بهره خود را از آخرت خود، و درحـال غـنـى و تـوانـگـرى ، تـكـبـر و نـاسـپـاسـى مـكـن و درحال فقر و بى چيزى ، جزع و بيتابى منما و فظّ غليظ مباش كه مردم نزديك شدن به تورا كـراهـت داشـتـه بـاشـنـد و سـسـت مباش كه حقير شمرد تو را كسى كه بشناسد تو را ومـخـاصـمـه مكن با كسى كه بالاتر از تو است و استهزاء و سخريه مكن با كسى كه پستتـر از تـو اسـت و مـنـازعـه مـكـن در امـر و فـرمـان بـا كـسـى كـهاهـل او اسـت ، و اطـاعت مكن سفيهان و بى خردان را، و خوار مباش كه هر كس تو را تحت قراردهـد و اتـكـال و اعـتـمـاد مـكـن بـر كـفـايـت احـدى ، و بـايـسـت نـزد هر كارى تابشناسى راهداخـل شـدن در آن و راه خـارج شـدن از آن را پـيـش از آنـكـهداخل در آن كار شوى و پشيمان شوى .(51)
مؤ لف گويد: كه مضمون فقره اخير را شيخ نظامى به نظم درآورده فرموده :
در سر كارى كه درآيى نخست
رخنه بيرون شدنش كن درست
تا نكنى جاى قدم استوار
پاى منه در طلب هيچ كار
روايـت شـده كـه شخصى از حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم درخواست كردكه او را وصيتى فرمايد، فرمود: وصيت مى كنم تو را كه هرگاه خواستى اقدام به امرىكـنـى تـاءمـل كـنـى بـه عـاقـبـت آن ، پـس اگـر رشـد و صلاح است اقدام كنى و اگر غىّ وضلالت است اقدام نكنى .(52) و نيز روايت است كه مردى يهودى از آن حضرتمـسـاءله اى پرسيد، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ساعتى مكث كرد آنگاه او را جوابداد، يهودى پرسيد: براى چه مكث فرموديد در چيزى كه مى دانستيد؟ فرمود: براى توقيرو بزرگ داشتن حكمت .(53)
هفتم ـ قالَ عليه السلام : ( مَعَ التَّثَبُّتِ تكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ الْعَجَلَةِ، تَكُونُ النَّدامَةُ وَمَنِ ابْتَدَءَ بَعَمَلٍ فى غَيْرِ وَقْتِهِ كانَ بُلُوغُهُ فى غَيْرِ حينِهِ ) .
يـعـنـى حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: سـلامـت درتـاءمـل و تاءنى است و با عجله نداشت و پشيمانى است و كسى كه شروع كند به امرى درغـيـر وقـتـش خـواهـد بـود رسـيـدن او در غـيـر وقـتـش .(54) حاصل آنكه :
مكن در مهمى كه دارى شتاب
ز راه تاءنى عنان بر متاب
كه اندر تاءنى زيان كس نديد
ز تعجيل بسيار خجلت كشيد
هـشـتـم ـ فـرمـود كـه مـا دوسـت مـى داريـم هـركـسـى كـه بـوده بـاشـد،عـاقـل ، با فهم ، فقيه ، حليم ، مدارا كننده ، صبور، صدوق ، وفا كننده . به درستى كهحـق تـعـالى مـخـصـوص ‍ گـردانيد پيغمبران عليهم السلام را به مكارم اخلاق ، پس هركهداراى آنها باشد حمد كند خدا را بر آن و كسى كه داراى آنها نباشد تضرع كند به سوىخدا و مسئلت كند آنها را، گفتند: آنها چيست ؟ فرمود: ورع و قناعت و صبر و شكر و حلم و حياو سخاوت و شجاعت و غيرت و راستگويى و نيكى كردن و اداى امانت و يقين و خوش خلقى ومروت .(55)
مـؤ لف گـويـد: روايـت شـده كـه از آن حـضـرت سـؤال كردند كه مروت چيست ؟ فرمود: ( لايَراكَ اللّهُ حَيْثُ نَهاكَ وَ لا يَفْقُدُكَ مِنْ حَيْثُ اَمَرَكَ) ؛ يعنى مروت آن است كه نبيند تو را خداوند تعالى در جايى كه نهى كرده تو را ازآنـجـا و مفقود نكند تو را از جايى كه امر كرد تو را به آنجا.(56) و بدان كهدر ايـن اخـلاق شـريفه ورع مقدم بر همه ذكر شده و شايد توان گفت كه مرتبه اش از همهبـالاتـر بـاشـد؛ زيـرا كـه ورع كـه ترك محرمات و شبهات بلكه بعضى مباحات باشدمرتبه اى است بسيار رفيعه و درجه اى است بسيار عاليه كه به سهولت همه كس به آنمقام نخواهد رسيد. لهذا بسيار شده كه حضرت صادق عليه السلام شيعيان خود را به ورعتوصيه فرمودند.
روايت شده كه عمرو بن سعيد ثقفى خدمت آن حضرت عرض كرد كه من هميشه شما را ملاقاتنـمـى كنم پس چيزى به من بفرماييد كه به آن رفتار كنم . حضرت فرمود: تو را وصيتمـى كـنـم بـه تـقـوى اللّه و ورع و اجتهاد، يعنى سعى و كوشش و اهتمام نمودن در عبادت وبدان كه نفع نمى كند اجتهادى كه ورع با آن نباشد.(57) و روايت شده كه بهابوالصّباح فرمود كه چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر نمايد. همانااز اصـحـاب مـن نـيـسـت مـگـر كـسـى كـه ورعـش شـديـد و عـظـيـم بـاشـد و از براى خالق وآفـريـدگـارش عـبـادت كـنـد و امـيـد ثـواب از او داشـتـه بـاشـد ايـن جـمـاعـت اصـحـاب مـناند.(58) و در روايتى است كه از آن حضرت پرسيدند كه صاحب ورع از مردمانكيست ؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است .(59)
و هـم از آن حـضـرت مـروى اسـت كـه فـرمود: اورع مردم كسى است كه توقف كند نزد شبهه.(60) و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: بر شما باد به ورع و تركمحرمات و شبهات ، همانا ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مى باشيم و خدا را به آنعـبـادت مـى كـنـيـم و آن را اراده مـى نـمـايـيـم از مـواليان و شيعيان خود، پس ‍ ما را به تعبنـيـنـدازيـد در شـفـاعـت خـود بـه ايـنكه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعتشما.(61)
و در روايـت ديگر فرمودند كه نيست شيعه جعفر مگر كسى كه شكم و فرج خود را از حرامبـه عـفـت بـدارد و سـعـى او در عـبـادت شـديد باشد و براى آفريدگار خود كار كند اميدثـواب و تـرس عـقـاب او داشـتـه بـاشـد، پـس اگـر ايـن جـمـاعـت را ببينى ايشان شيعه مناند.(62)
و نـيـز روايـت شـه از آن حـضـرت كـه فـرمـود: سـزاوارتـريـن مـردم بـه ورعآل مـحـمـّد صـلى اللّه عليه و آله و سلم و شيعيان ايشانند به جهت آنكه رعيت اقتدا كنند بهايـشـان . و از كـثـرت ورع صـفوان بن يحيى كه از اصحاب حضرت امام موسى و امام رضاعليه السلام است نقل شده كه يكى از همسايگانش در مكه دو دينار جزء اسباب من نبوده پسمـهـلت خـواسـت و رفـت از جـمـال (سـاربـان ) بـه جـهـتحمل آن اذن گرفت .(63)
و قـريـب بـه هـمـيـن از مولانا الا ردبيلى نقل شده (64) و بيايد ذكرش در ضمناحـوال صـفوان بن يحيى در اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام . و دميرى در ( حياةالحيوان ) نقل كرده كه عبداللّه بن مبارك در شام قلمى عاريه كرده پس سفرى براى اواتفاق افتاد چون به انطاكيه رسيد يادش آمد عاريه نزد او مانده پس پياده مراجعت به شامكرد و قلم را رد كرد به صاحبش و برگشت .(65)

next page

fehrest page

back page