بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت دوم, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB11001 -
     BAB11002 -
     BAB11003 -
     BAB11004 -
     BAB11005 -
     BAB12001 -
     BAB12002 -
     BAB12003 -
     BAB12004 -
     BAB13001 -
     BAB13002 -
     BAB13003 -
     BAB14001 -
     BAB14002 -
     BAB14003 -
     BAB14004 -
     BAB14005 -
     BAB14006 -
     BAB14007 -
     BAB14008 -
     BAB14009 -
     BAB14010 -
     BAB14011 -
     BAB80001 -
     BAB80002 -
     BAB80003 -
     BAB80004 -
     BAB80005 -
     BAB80006 -
     BAB80007 -
     BAB90001 -
     BAB90002 -
     BAB90003 -
     BAB90004 -
     BAB90005 -
     BAB90006 -
     BAB90007 -
     BAB90008 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT1001 -
     FOOTNT1101 -
     FOOTNT1201 -
     FOOTNT1301 -
     FOOTNT1401 -
     FOOTNT901 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و از بـزرجمهر حكيم نقل شده كه فرمود من از هر چيز صفت نيك او را اخذ كردم حتى از سگ وگـربـه و خـوك و غـراب ، گـفـتـند: از سگ چه آموختى ؟ گفت : الفت او را با صاحب خود ووفاء او را، گفتند از غراب چه آموختى ؟ گفت : شدت احتراز او و حذر او را، گفتند: از خوكچـه گـرفـتى ؟ گفت : بكور او را در حوائج خود، گفتند: از گربه چه اخذ كردى ؟ گفت :حـسـن نغمه و كثرت تملق او را در مسئلت .(118) و وفات كرد ابوتمام در ايامواثق سنه دويست و سى و يك در موصل . و ابونهشل بن حميد طوسى بر قبر او قبه اى بناكرد.(119)
چـهـارم ـ ابـوالحـسـن عـلى بـن مـهـزيـار اهـوازى دورقـىّالاصل :
كـه جـلالت شـاءن و عـظـمـت قـدرش زيـاده از آن است كه ذكر شود، و از توقيعات شريفهحـضـرت جـواد عـليـه السـلام بـه او مـعـلوم مـى شـود چـه انـدازه ايـن مـعـظـمجليل الشاءن بوده در يكى از اين توقيعات است كه مرا مسرور كردى به آنچه ذكر كردىو هـمـيـشه مرا مسرور مى دارى ، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضى شود از توبه رضاى من ، و در توقيع ديگر است :
( وَ اَسـْئَلُ اللّهَ تـَعـالى اَنْ يـَحـْفَظَكَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ وَ مَنْ خَلْفِكَ وَ فِى كُلِّ حالاتِكَفَاَبْشِرْ فَاِنّى اَرْجُو اَنْ يُدْفَعَ اللّهُ عَنْكَ وَاللّهُ اَسْئَلُ اَنْ يَجْعَلَ لَكَ الْخَيْرَ الخ ) .
وَ فى تَوْقيع آخر:
( وَ اَمـّا مـا سـَئَلْتَ مـِنَ الدُّعـاءِ فـَاِنَّكَ بـَعـْدُ لَسـْتَ تـَدْرى كـَيـْفَ جَعَلَكَ اللّهُ عِنْدى وَرَبَّمـاسَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ مَعَ كَثْرَةَ عِنا يَتِى بِكَ وَ مَحَبَّتى لَكَ وَ مَعْرِفَتى بِمااَنْتَ عَلَيْهِ فَاَذامَ اللّهُ لَكَ الْفَضْلَ ) .(120)
وَ فى توقيع آخَر:
( يـا عـَلِىُّ قـَدْ بـَلَوتـُكَ وَ خـَبـَرْتـُكَ فِى النَّصيحَةِ وَ الطّاعَةِ وَ الخِدْمَةِ وَ التَّوقيرِ وَالْقِيامِ بِما يَجِبُ عَلَيْكَ فَلَوْ قُلْتُ اَنّى لَمْ اَرَمِثْلَكَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَكُونَ صادِقا.(121)
اقـُولُ فـَتـَاَمَّلْ فـى تِلْكَ التَّوقيعاتِ الشّرَيفَةِ فَاِنَّ فيها غِنىً عَنِ التَّعَرُّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنَّمَدْحَ الاِمامِ اِمامِ كُلَّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدّى لِلْقَوْلِ بَعْدَةٌ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْقَدْحِ ) .
و بـالجـمـله : در خبر است كه على بن مهزيار پدرش نصرانى بوده و اسلام آورده و گفتهشد كه خود آن جناب نيز چنين بوده و خداوند او را هدايت فرموده و تفقه نمود. و روايت كردهاز حـضـرت رضـا و جواد عليهما السلام و از خواص حضرت جواد عليه السلام گرديد تاآنكه از جانب آن حضرت وكالت پيدا كرد چنانچه از جانب حضرت هادى عليه السلام نيز دربـعـضـى از نـواحى وكالت داشته و توقيعات كه براى شيعه بيرون آمده در باب او بهجز خير و خوبى چيز ديگر نبوده و سى و سه كتاب تصنيف فرموده . و عادت آن جناب بودكه چون آفتاب طلوع مى كرد و سر به سجده مى گذاشت سر بلند نمى كرد تا از براىهـزار نـفـر از برادران مؤ من خود دعا كند به آنچه كه براى خود دعا مى كرد و در جبهه اشاز كـثـرت سـجده پينه بسته بود مثل زانوى شتر و اين على همان است كه در سنه دويست وبيست و شش در منزل ( قرعاء ) (122) آخر شب از رختخواب خود برخاستو بـيـرون رفـت وضو بگيرد مسواكى در دست داشت و مسواك مى كرد كه ناگاه ديد در سرمـسواك مانند آتش چيزى زبانه مى كشد و مثل خورشيد شعاع دارد دست بر آن گذاشت و ديدحرارت ندارد آيه شريفه ( الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَ خْضَرِ نارَا ) (123) تـلاوت كـرد و در فكر فرو رفت و چون به جاى خود برگشت رفقاى او محتاج بهآتش بودند چون آن نور را ديدند خيال كردند كه على آتش براى ايشان آورده چون نزديكاو شـدنـد ديـدنـد كه آتش آن حرارت ندارد و روشنايى آن گاهى خاموش مى گشت و گاهىشـعـله مـى كـشـيـد تا سه دفعه كه در آن مرتبه بالكليه خاموش ‍ شد چون در سر مسواكنگاه كردند ديدند ابدا اثرى از آتش و سوختگى يا سياهى در آن نيست چون خدمت على هادىعـليـه السـلام رسـيـد و حـكـايـت بـگـفـت حـضـرت در آن مـسـواكتـاءمـل نـمـود و فـرمـود كـه آن نـور بـوده و ايـن بـه واسـطـهمـيـل تـو بـه مـا اهـل بيت و اطاعت از براى من و پدران من بوده .(124) و ابراهيمبـرادر عـلى نـيـز از اجلاء است و روايت شده كه او از سفراء امام زمان عليه السلام بوده ومحمّد پسر على بن مهزيار نيز ثقه و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است .
شرح حال شگفت انگيز ابن ابى عمير
پنجم ـ ثقة الا سلام محمّد بن ابى عمير است :
اسم ابى عمير، زياد بن عيسى و كنيه محمّد ابو احمد است و از موالى مهلب بن ابى صفرهاسـت و اصـلش بـغـدادى و سـاكـن بـغـداد نـيـز بـوده و مـردى عـظـيـم المـنـزلة وجـليـل القـدر اسـت نـزد مـا و نزد مخالفين و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصديقوثـاقـت و جـلالت او را نـمـوده انـد و او اعـبـد و اورع مـردم بـود و او راافـضـل و افـقـه از يـونـس گـفـتـه انـد و حـال آنـكـه در فـقـه يـونـس ، ازفضل بن شاذان روايت كنند كه مى گفت :
مـا نـَشـاء فـِى الاِسْلامِ رَجُلٌ مِنْ سائِرِ النّاسِ كانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسى رضى اللّهعنه وَ لانَشَاءَ بَعْدَهُ اَفْقَهَ مِنْ يُونُس بْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ رضى اللّه عنه .
و ابـن ابـى عـمير درك خدمت حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام نموده و نود و چهاركـتـاب تصنيف كرده و محنت او در زمان رشيد و ماءمون بسيار بوده چه آنكه سالها او را حبسكـردنـد و تازيانه هاى بسيار زدند كه قضاونت كند و هم براى آنكه راهنمايى كند خليفهرا بر شيعيان و اسامى ايشان را بگويد؛ زيرا كه او شيعيان عراق را مى شناخت و وقتى اورا صد تازيانه زدند كه طاقتش تمام شد و نزديك شد كه نام ببرد شيعيان را كه صداىمـحـمـّد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت : ( يامُحَمَّدَ بْنَ اَبى عُمَيْر اُذْكُرْ مَوْقِفَكَبَيْنَ يَدَىِ اللّهِ ) . لاجرم اسم نبرد و زياده از صد هزار درهم ضرر مالى به او رسيدو مدت چهار سال در زندان بماند.(125)
خـواهـرش كـتـابهاى او را جمع كرده در غرفه اى نهاده بود باران باريده و از دست رفتهبود، لاجرم ابن ابى عمير حديث را از حفظ نقل مى كرد يا از آن نسخه هايى كه مردم از روىكـتـابـهـاى او پـيـش از تـلف شـدن نـوشـتـه بـودنـد، بـه هـمـيـن جـهـت اصـحـاب مـا بـهمراسيل او اعتماد دارند مراسيل او را در حكم مسانيد گرفته اند و خواهرانش ( سعيده )و ( منّه ) نيز از روات محسوبند.
( وَ عَنْ كَشّى مُحَمَّدُ بْنُ اَبى عُمَيْرٍ اُخِذَ وَ حُبِسَ وَ اَصابَهُ مِنَ الْجَهْدِ وَ الضّيقِ اَمْرٌ عَظيمٌ وَاُخـِذَ كـُلُّ شـَىْءٍ كانَ لَهُ وَ صاحِبُهُ الْمَاءْمُونُ وَ ذلِكَ بَعْدَ مَوْتِ الرِّضا عليه السلام وَ ذَهَبَتْكـُتـُب ابـْنِ اَبـى عـُمَيْرِ فَلَمْ تُخَلَّصْ كُتُبُ اَحاديِثِهِ وَ كانَ يَحْفَظُ اَرْبَعينَ جِلْدا فَسَمّاهُنَوادِرَ وَ لِذالِكَ تُؤْخَذُ اَحاديثُهُ مُنْقَطِعَةَ الاَ ساتيد ) .(126)
و هم روايت است كه در زمان رشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زدبـه جـهـت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابى عمير صد و بيست و يك هزار درهم بدادتـا خـلاصـى يـافـت و وارد شـده كـه ابـن ابـى عـمـيـرمتمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده .(127)
و شيخ صدوق روايت كرده از ابوالوليد از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت : ابن ابىعمير بزاز بوده و از مردى ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقير شد پس آنمـردى كـه مـديـون او بـود خـانه اى داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را براى ابنابى عمير برد، چون به در خانه او رسيد و در را كوبيد ابن ابى عمير بيرون شد آن مردپـولها را تسليم او نمود و گفت : اين طلب تو است آورده ام . ابن ابى عمير پرسيد كه ازكـجـا تـحـصيل اين مال نمودى ؟ آيا به ارث به تو رسيد يا كسى به تو بخشيد؟ گفت :هـيـچـكـدام نـبوده بلكه خانه ام را فروخته ام براى قضاى دين خود، ابن ابى عمير فرمود:حـديـث كـرد مـرا ذريـح مـحـاربـى از حـضرت صادق عليه السلام كه فرمود: ( لايَخْرُجُالرَّجُلُ عَنْ مسْقَطِ رَاءْسِهِ بِالدَّيْن ) ؛ يعنى انسان به جهت دين ترك خانه خود نمى كند.پـس فـرمـود: ايـن پـولهـا را بـردار مـن حـاجـت بـه چـنـيـن پـولى نـدارم وحال آنكه به خدا قسم است كه فعلا محتاج به يك درهم مى باشم و از اين پولها يك درهمقبول نخواهم نمود.(128)
از فـضـل بـن شـاذان روايـت شـده كـه وقتى داخل عراق شدم شخصى را ديدم كه با رفيقشعـتـاب مـى كـرد و مـى گـفـت : تـو مـردى مـى بـاشـى صـاحـبعـيال و محتاجى به كسب و كار و با اين حال سجده طولانى به جا مى آورى و من مى ترسمبـه سبب طول سجده چشمان تو نابينا شود و از كار بيفتى و از اين نحو كلمات در نصيحتاو بـسـيـار بـگف آخرالا مر رفيقش با وى گفت كه چه بسيار عتاب كردى واى بر تو اگربـنـا بـود طـول سـجـده باعث كورى شود بايد ابن ابى عمير رضى اللّه عنه نابينا شدهبـاشـد چـه او بـعـد از نـمـاز فـجـر سـر بـه سـجـده شـكـر مـى گـذاشـت و وقـتزوال سر از سجده بر مى داشت .(129)
و شيخ كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان به نزد ابن ابى عمير آمد و او در سجده بودو سـجـده را بـسـيـار طـول داد چـون سـر از سـجـده بـرداشـت وطـول سـجـده او را مـذكـور سـاخـتـنـد، گـفـت : اگـر سـجـودجـمـيـل بـن دراج را مـى ديـديـد سـجـود مـرا طـويـل نـمـى شـمـرديـد و گفت : روزى به نزدجـمـيـل رفـتـم و او سـجـده را بـسـيـار طـول داد چـون سـر بـرداشـت مـن گـفـتـم كه سجده راطـول داديـد، گـفـت اگـر طـول سـجـده مـعـروف بـن خـربـوذ را مـى ديـدى سـجـده مـراسهل مى شمردى .(130)
از مـلاحـظـه ايـن دو خـبـر مـعـلوم مـى شـود كـه ابـن ابـى عـمـيـر بـهطول سجده كه غايت خضوع و منتهاى عبادت و اقرب حالات بنده است و به نزد پروردگارو اشـد اعـمـال بـر ابـليـس اسـت مـعـروف و مـحـل تـوجـه بـوده و ابـن ابـى عـمـيـر در ايـنعـمـل اقـتـدا كـرده بـود به امام زمان خود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ؛ ( فَاِنَّهُعـليـه السـلام كـانَ حـَليـفَ السَّجـْدَةِ الطَّويـلَةِ وَ الدُّمـُوعِ الْغـَزيـرَةِ وَ الْمـُناجاتِ الْكَثيرَةِ وَالضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ ) .
چنانچه فقه و حديث و علم و اخلاق او از بركات اين خانواده بود.

هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى
شرح حال محمّد بن سنان
ششم ـ محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهرى :
كـلمـات علما در باب او مختلف است غايت اختلاف حتى از شخص واحد، شيخ مفيد رحمه اللّه اورا در ( ارشـاد ) از خـواص و ثـقـات حـضـرت كـاظـم عـليـه السـلام و ازاهـل ورع و فـقـه و عـلم ، از شـيـعه آن حضرت نوشته (131) و در رساله ديگرخـود، او را مـطـعـون شـمـرده و شـيـخ الطـائفـه در ( فـهـرسـت ) و (رجـال ) او را ضعيف شمرده و در ( كتاب غيبت ) در ذكر ممد و حين از خواص ائمهعـليهم السلام او را تعداد نموده چنانچه فرموده : و از ممدوحين حمران بن اعين است تا آنكهفـرمـوده و از جـمـله ايـشـان اسـت بـنـا بـه روايـتـى كـه ابـوطـالب قـمـىنـقـل فـرمـوده كـه گـفـت داخـل شـدم بر حضرت جواد عليه السلام در آخر عمرش شنيدم كهفـرمود: جزا دهد خداوند صفوان بن يحيى و محمّد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعدرا از مـن جـزاى خير، پس به تحقيق كه وفا كردند از براى من . و نيز شيخ فرموده : و امامـحـمّد بن سنان پس به درستى كه روايت شده از على بن حسين بن داود كه گفت شنيدم كهحضرت جواد عليه السلام ذكر فرمود محمّد بن سنان را به خير و فرمود: ( رَضِىَ اللّهُعَنْهُ بِرِضائى عَنْهُ فَما خالَفَنى وَ ما خالَفَ اَبى قَطُّ ) .(132)
و آيـة اللّه عـلامـه رحـمـه اللّه در ( خلاصه ) در او توقف فرموده و در ( مختلف) فـرمـوده : قَدْ بَيَّنّا رُجُحانَ الْعَمَلِ بِرَوايَةِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ. و سيد بن طاوس رحمهاللّه در ( فلاح السائل ) فرموده : شنيدم از كسى كه ذكر مى كرد طعن بر محمّد بنسنان را و شايد او واقف نشده مگر بر طعن او و مطلع نگشته بر تزكيه و ثنايى كه او ازبـراى او اسـت و هـمچنين احتمال هست در بيشتر از طعنها پس ‍ ذكر فرموده مدائح او را و آنكهمـعـجـزه حـضـرت جـواد عـليـه السـلام در او ظاهر شد چه آنكه او نابينا بود و مسح كرد آنحضرت چشم او را به او رد شد چنانكه در فصل معجزات حضرت جواد عليه السلام خبرشمذكور شد و هم روايتى نقل كرده كه اِنَّهُ كانَ مُتَقَشِّفا مُتَعَبِّدا.(133)
و بالجمله : در محمّد بن سنان علما كلام را بسط داده اند، هركه طالب است رجوع نمايد به( رجـال كـبـيـر ) و ( تـعـليـقـه ) و (رجـال سـيـد اجـل عـلامـه بـحرالعلوم ) و ( خاتمه مستدرك ) شيخ مرحوم ؛ چه اينمـخـتـصـر را مـقـام آن نـيـسـت . گـويـنـد كـه بـعـضـى از عـارفـيـنتـفـاءل زد بـه كـتاب اللّه مجيد براى استعلام حال محمّد بن سنان اين آيه به نظرش آمد:( اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) .(134)
و نـسب محمّد بن سنان رضى اللّه عنه منتهى مى شود به زاهر مولى عمرو بن الحمق كه دركربلا شهيد شد، به اين نحو محمّد بن الحسن (135) بن سنان بن عبداللّه بنزاهـر و در تـرجـمـه زاهـر، بـه آن اشـارات رفـت در مـجـلداول و در مـيـان اولاد و احـفاد محمّد جمله اى از راويان احاديث مى باشند از جمله ابوعيسى محمّدبن احمد بن محمّد بن سنان است كه از مشايخ شيخ صدوق است .

next page

fehrest page

back page