|
|
|
|
|
|
فصل 2. پاره اى از اخلاق رسول خدا صلى الله عليه و آله مؤلف : اينك به پاره اى از اخلاق نيكوى حضرت كه يكى از دانشمندان عامه گرد آورده واز ميان اخبار گلچين كرده به طور خلاصه اشاره مى كنيم ، و تاييد از خداست . غزالى گويد: (1035) رسول خدا صلى الله عليه و آله بردبارترين ، دليرترين ،عادل ترين و عفيف ترين مردم بود، هرگز دست مباركش دست زن نامحرمى را نسود. اوبخشنده ترين مردم بود، شبى نمى گذشت كه درهم و دينارى نزد او بماند، و اگر پساز بخشش اندكى باقى مى ماند و شب فرا مى رسيد بهمنزل نمى رفت تا آن را به نيازمندى برساند و خود را از عهده آن برى سازد. و از آنچهخدا به او داده بود بيش از قوت يك سال برنمى داشت آن هم از كمترين چيزى كه مى يافتاز قبيل خرماى خشكيده و جو، و افزون بر آن را در راه خدا مى داد. هر چه از او درخواست مىكردند مى داد سپس به سراغ قوت يك ساله خود مى رفت و از آن به ديگران ايثار مىنمود تا آنكه اگر مجددا چيزى به دستش نمى افتاد گاهى پيش از پايانسال خود نيازمند مى شد. كفش خود را مى دوخت و لباسش را وصله مى زد، در كارهاى خانه كمك مى كرد و با همسرانگوشت خرد مى كرد. با شرم ترين مردم بود و به هيچ كس چشم نمى دوخت و خيره نمى نگريست ، دعوت آزاد وبنده را اجابت مى كرد، و هديه را گرچه جرعه اى شير باشد مى پذيرفت و آن را جبرانمى نمود و آن را مى خورد ولى از صدقه استفاده نمى كرد، و از پذيرفتن دعوت كنيز ودرويش رويگردان نبود. در امور الهى خشم مى گرفت ولى براى امور شخصى خود خشمگين نمى شد، و حق را اجرامى كرد گرچه به زيان خود و يارانش باشد. هنگامى كه در اقليت به سر مى برد بهطورى كه حتى افزوده شدن يك نفر هم به يارانش برايش غنيمت بود به او پيشنهاد شدكه براى پيروزى بر مشركان از برخى مشركان ديگر كمك بگيرد، نپذيرفت و فرمود:((ما از هيچ مشركى يارى نمى طلبيم .)) يكى از ياران خوب خود را در ميان يهوديان كشته يافت ، اما شمشير ستم بر سر آناننياهيخت و از حق فراتر نرفت و تنها صد شتر ديه او را گرفت ، و يارانش حتى به يكشتر نيازمند بودند كه بخورند و رمقى يابند. گاهى از گرسنگى سنگ بر شكم مىبست و گاه هرچه مى يافت مى خورد و چيزى را رد نمى كرد، و از خوراكحلال پرهيز نداشت . هرچه به دستش مى رسيد مى خورد: خرماى خشكيده بدون نان ،گوشت پخته ، نان گندم يا جو، حلوا و عسل ، به شير بدون نان اكتفا مى كرد و كدو وخرماى تازه مى خورد. در حال تكيه دادن يا بر سر سفره غذا نمى خورد(1036)، هرگزخود را سه روز پياپى از نان گندم يا جو سير نكرد تا به ديدار خدا شتافت آن هم ازروى ايثار نه از روى فقر و بخل .(1037) به ميهمانى مى رفت ، از بيماران عيادت مى كرد، در تشييع جنازه حاضر مى شد، و تنهابدون پاسدار در ميان دشمنان راه مى رفت ، فروتن ترين مردم بود و باوفاترين آنانبدون آنكه وقارش آميخته به تكبر باشد، بليغ ترين مردم بود بى آنكه سخن درازگويد و خوشروترين آنان بود. چيزى از امور دنيا او را به هراس نمى افكند، و هر چه مى يافت مى پوشيد گاهشمل ، گاه برد يمانى و گاه جبه پشمينه ، هر لباسى كه مباح بود مى پوشيد،انگشترى نقره به انگشت كوچك دست راست مى نمود و گاه به دست چپ . بنده و غير بنده رارديف خود سوار مى كرد، هر چه ممكنش بود سوار مى شد: اسب ، استر شهباء (خاكسترىرنگ ) و الاغ و گاه پياده و پا برهنه بدون عبا و عمامه و كلاه راه مى رفت . از بيماران در دورترين نقاط شهر ديدن مى كرد، بوى خوش را دوست داشت و از بوى بداكراه داشت ، با تهيدستان مى نشست ، و با درويشان غذا مى خورد، واهل فضل را به خاطر اخلاقشان گرامى مى داشت ، و بااهل شرف نيكى مى كرد و بدين وسيله با آنان انس و الفت مى گرفت ، با خويشان خودپيوند مى كرد بدون آنكه آنان را بر ديگران كه از آنانافضل بودند ترجيح دهد، به كسى ستم نمى كرد، عذر عذرخواهان را پذيرفت ، شوخىمى نمود ولى ناحق نمى گفت ، بدون قهقهه مى خنديد، بازى مباح را بد نمى دانست ، و باخانواده اش مسابقه مى گذاشت و در نزد او صدا بلند مى كردند و صبر مى كرد و بهروى خود نمى آورد. شترانى شيرده و گوسفندانى چند داشت كه خود و خانواده اش از شير آن تغذيه مىكردند، و بندگان و كنيزانى داشت ولى در خوراك و پوشاك بر آنان برترى نداشت . وقت او در غير كار خدايى يا غير كارهاى لازم مربوط به خود نمى گذشت . به باغهاىياران خود مى رفت . هيچ درويشى را به خاطر فقر و زمينگيريش تحقير نمى نمود، از هيچپادشاهى به خاطر قدرتش نمى ترسيد و هر دو گروه را يكسان به سوى خدا فرا مىخواند. خداوند سيره نيكو و سياست كامل را براى او جمع كرد با آنكه مردى امى درس ناخواندهبود كه خواندن و نوشتن نمى دانست ، و با آنكه در سرزمينجهل و صحراها در فقر و تنگدستى و شبانى رشد يافته و از پدر و مادر يتيم بودخداوند تمام محاسن اخلاق و راههاى پسنديده و اخبار پيشينيان و آنچه را كه مايه نجات ورستگارى در آخرت و سعادت و صلاح و خلاص در دنياست و ملازمت واجب و ترك اموربيهوده و زايد را به آموخت . خداوند ما را به پيروى از فرمان و اقتدا بهعمل او موفق گرداند. مؤلف : به خواست خدا گفتار ديگرى درباره معناى ((امى )) به بياناهل بيت عليهم السلام خواهد آمد. فصل 3. بخشى ديگر از اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله در روايت ديگرى آمده است : از اخلاق حضرت آن بود كه به هر كس مى رسيد سلامى مىكرد، و هر كه با او در پى كارى مى شد حضرت از او جدا نمى شد تا او جدا شود، و باهر كه دست مى داد دست خود را نمى كشيد تا او دست بكشد، و با هر يك از اصحاب ديدارمى كرد با او مصافحه مى نمود و دست او را مى گرفت و انگشت در انگشت او مى كرد وسخت مى فشرد. جز به ياد خدا نشست و برخاست نداشت ، و اگرمشغول نماز بود و كسى كنار او مى نشست و هر چه زودتر نماز خود را تمام مى كرد و بهاو رو مى كرد و مى گفت : آيا حاجتى دارى ؟ و چون از حاجت او مى پرداخت به نماز باز مىگشت . بيشتر اوقات چنان مى نشست كه دو زانو را دربغل مى گرفت . در مجالس اصحاب جايگاه مخصوصى نداشت و هر كجا كه جا بود مىنشست . هرگز ديده نشد كه پاهاى خود را در برابر اصحاب دراز كند و جاى را بر آنانتنگ سازد مگر آنكه جا وسيع باشد، و بيشتر رو به قبله مى نشست . تازه وارد را گرامى مى داشت و بسا براى كسى كه هيچ گونه خويشى با او نداشتلباس خود را مى گسترد و او را بر آن مى نشاند، و چيزى را كه خود بر آن نشسته بودبراى تازه وارد قرار مى داد و اگر او خوددارى مى كرد سوگندش مى داد تا بپذيرد.كسى با او راز نمى گفت جز آنكه مى پنداشت كه گرامى ترين افراد در نظر اوست ، بهطورى كه به همه اهل مجلس با تمام چهره نگاه مى كرد تا آنجا كه (گويا) نشستن وگوش دادن و سخن گفتن و خوش مجلسى و توجه او تنها به همان كسى است كه نزد اونشسته و به او روى نموده ، و با اين همه مجلس او مجلس حيا و تواضع و امانت بود.خداوند فرموده : ((و از روى رحمت خداست كه با آنان نرمى مى كنى ، و اگر مردى بدخو وسختدل بودى بى شك از گرد تو مى پاشيدند.)) (1038) اصحاب را به جهت بزرگداشت و جلب قلوب آنان به كنيه صدا مى زد و براى كسى كهكنيه نداشت كنيه اى قرار مى داد و او را به همان كنيه اى كه آن حضرت براى او قرار دادهبود صدا مى زدند، و نيز زنانى را كه كنيه داشتند به كنيه صدا مى كرد و براى آنانكه كنيه نداشتند كنيه قرار مى داد و براى كودكان نيز كنيه قرار مى داد و بدين سببقلوب آنان را جلب مى كرد. از همه مردم ديرتر خشم مى گرفت و از همه زودتر خشنود مى شد، مهربانترين مردم بهآنان و خيرخواه ترين و سودمندترين مردم براى آنان بود. در مجلس او صداها بلند نمىشد. هرگاه از جا برمى خاست مى گفت : سبحانك اللهم و بحمدك ، اشهد ان لا اله الاانت ، استغفرك و اتوب اليك ((خداوندا، تو منزهى ، تو را مى ستايم ، گواهى مىدهم كه معبودى جز تو نيست ، از تو آمرزش مى طلبم و به سوى تو بازمى گردم .)) ومى گفت : اين را جبرئيل به من آموخته است . فصل 4. كلام و سكوت و آداب معاشرت با مردم گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله شيوا سخن ترين و شيرين كلام ترين مردم بود ومى فرمود: من شيوا سخن ترين مردم عرب هستم ، و بهشتيان به لغت محمد سخن مى گويند،كم حرف و خوش كلام بود و پر حرفى نمى كرد و كلمات او مانند دانه هاى به رشتهكشيده با هم پيوسته بود، كلامش از همه كوتاه تر بود، وجبرئيل عليه السلام چنين آورده بود، و هر چه مى خواست در همان كلام كوتاه مى گنجاند،او سخنان جامع مى گفت و كم و زياد نمى گفت و كلمات پشت سر هم رديف مى شدند و ميانجملات اندكى مكث مى كرد تا شنونده خوب فراگيرد و به حافظه بسپارد، صدايش بلندبود و نغمه اش از همه خوش تر. سكوتى طولانى داشت ، در غير موارد نياز سخن نمى گفت ، سخن ناپسند بر زبان نمىراند، در خشنودى و خشم جز سخن حق نمى گفت ، از مردم بدزبان رويگردان بود، سخنانناپسند را به وقت ضرورت با كنايه ادا مى كرد. چون ساكت مى شد همنشينان سخن مىگفتند. در حضور حضرتش جنگ لفظى صورت نمى گرفت . با جديت و خيرخواهىموعظه مى كرد و مى فرمود: ((آيات قرآن را بهم مزنيد (1039) زيرا بر چند وجهنازل شده است )). به چهره اصحاب بيش از همه متبسم و خندان بود، و از سخنان آنان از روى تعجب مى خنديدو بدين گونه خود را با آنان مى آميخت ، و بسا چنان مى خنديد كه آخرين دندانهايشنمايان مى شد. در پاسخ هر يك از ياران كه او را صدا مى زد لبيك مى گفت ، و اصحاببه احترام او از جا برنمى خاستند، زيرا مى دانستند كه اين كار خوشايند او نيست . به كودكان كه مى گذشت سلام مى كرد، روزى مردى (مجرم ) را نزد او آوردند و او از هيبتحضرت لرزيد، به او فرمود: راحت باش ، من پادشاه نيستم ، من فرزند يكى از زنانقريش ام كه قديد (گوشت پخته خشك شده ) مى خورد. با اصحاب چنان مى نشست كه گويى يكى از آنان بود به گونه اى كه هرگاه غريبىوارد مى شد نمى دانست پيامبر كدام است تا از او سؤال كند، تا آنكه اصحاب از او خواستند در جايى بنشيند كه تازه وارد او را بشناسد، پس سكويى از گل ساختند و حضرت بر آن مى نشست . هميشه مى فرمود: من بنده ام ، مانندبندگان غذا مى خورم و مانند بندگان مى نشينم . و بر سر سفره و مجمعه غذا نمى خوردتا به خداى عزوجل پيوست . فصل 5. اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله از زبان على عليه السلام از اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمود: بخشنده ترين مردم بود، پرسوزترين (با پر حوصله ترين ) مردم بود،راستگوترين مردم بود، از همه مردم وفادارتر، خوشخوتر و از نظر خانوادگى گرامىتر بود، هر كه بى مقدمه او را مى ديد از او مى هراسيد، و هر كه با او آميزش داشت و اورا مى شناخت دوستش مى داشت . وصف كننده حضرتش گويد: مانند او را در گذشته و آيندهنديده و نخواهم ديد.(1040) و بر اساس اسلام چيزى از او درخواست نمى شد مگر آنكه مى بخشيد؛ مردى نزد او آمد و ازاو چيزى خواست و حضرت گله اى را كه ميان دو كوه بود به او بخشيد، وى به سوى قومخود بازگشت و گفت : اسلام آوريد، زيرا محمد چنان مى بخشد كه ديگر بيم نيازمندى نمىماند، و هر چه از او مى خواستند ((نه )) نمى گفت . روز بدر را ياد مى آورم كه ما همگى به پيامبر صلى الله عليه و آله پناهنده بوديم و اواز همه ما به دشمن نزديكتر بود، و آن روز از همه سخت تر مى جنگيد.(1041) هرگاه آتش جنگ گرم مى شد و دو گروه با يكديگر روبرو مى شدند ما بهرسول خدا صلى الله عليه و آله پناهنده مى شديم و هيچ كس از آن حضرت به دشمننزديكتر نبود. (1042) گويند: مرد دلاور و دلير كسى بود كه هنگام شدت جنگ آن گاه كه نيزه ها و شمشيرهابالا مى رفت جرات كند و به آن حضرت نزديك شود. فصل 6. عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله گويند: بيش از همه مردم خداترس و پرواپيشه بود، از همه خداشناس تر و در اطاعت اوقوى تر و بر عبادت او شكيباتر، و نسبت به مولايش با محبت تر و نسبت به غير او بىرغبت تر بود. در نماز چندان بر سر پا مى ايستاد كه ازطول قنوت و قيامش كف پاهايش ترك مى خورد، و از كثرت خضوع چنان مى گريست كهصداى ريزش اشكش بر زمين مانند صداى ريزش باران به گوش مى رسيد. اوقاتش ازروزه خالى نبود و بسا شب را نيز با گرسنگى به روز مى پيوست (روزهوصال مى داشت ). و از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد است كه : حضرتش چندان پياپى روزه مى گرفت كهمى گفتند: او ديگر افطار نمى كند؛ سپس چندان پياپى افطار مى كرد كه مى گفتند: او ديگر روزه نمى گيرد، سپس بر اين روش شد كه در ماه سه روز روزه مى گرفت و برهمين روش از دنيا رفت .(1043) و نيز: چون به نماز مى ايستاد از سينه مباركش صدايى مانند صداى جوشش ديگ بهگوش مى رسيد.(1044) فصل 7. شمايل پيامبر صلى الله عليه و آله درباره شمايل آن حضرت صلى الله عليه و آله يكى از دانشمندان عامه گويد: (1045) قامت پيامبر صلى الله عليه و آله نه بلند بى قواره و نه بسيار كوتاه بود و چونتنها راه مى رفت او را مردى ميان قد مى دانستند و با اينحال هر يك از مردم بلند قامت در كنار او راه مى رفت حضرتش بر او بلندى داشت ، و بسادو مرد بلند قامت در اطراف او راه مى رفتند و حضرت بر آنها بلندى داشت ، و چون ازحضرت جدا مى شدند آنان بلند قد و پيامبر ميان قامت مى نمودند، و مى فرمود: ((همه خيردر ميان قامتى است .)) رنگ چهره اش نه زرد رنگ بود و نه خيلى سفيد بلكه چهره اى سفيد يكدست و درخشان است. عمويش ابوطالب او را چنين وصف نموده : (1046) ((و آن سپيد چهره اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى شود، همو كه پناه يتيمان ونگاهدار بيوه زنان است .)) ديگرى گويد: رنگ چهره و گردن مباركش كه در برابر خورشيد و باد قرار داشتسرخگونه بود، و جاهايى كه زير لباس قرار داشت سفيد يكدست بود. عرق در چهره اشمانند مرواريد مى غلتيد و از مشك خوشبوتر بود. مويى صاف و زيبا داشت ، نه چندان نرم و لخت و نه مجعد و كوتاه ، چون شانه مى زد موهابه صورت راه راه فرو مى افتاد. (و گويند: موهايش بر روى شانه هايش مى ريخت ، وبيشتر گفته اند: تا نرمه گوش او بود، و بسا آن را چهار بخش مى كرد و از پس و پيشگوش مى آويخت و گوشها از ميان دو دسته مو نمايان بود، و بسا موها را بر گوشها مىريخت و سپيدى گردنش مى درخشيد)، و در تمام سر و صورت او بيش از هفده تار موىسپيد وجود نداشت . زيباترين و نورانى ترين مردم بود، هر كه او را وصف كرده به ماه شب چهارده تشبيهنموده است . از بس رنگ چهره اش روشن بود آثار خشنودى و خشم به خوبى در چهره اشديده مى شد. پيشانى بلند و ابروانى باريك و كشيده داشت و ميان دو ابرويش سفيدىمانند نقره خالص مى درخشيد. چشمانى درشت و سيه فام داشت و در آن ها آميزه اى از سرخىبود، مژه هايى بلند و پرپشت داشت كه از پرپشتى نزديك بود به هم بچسبد، و داراىبينى صاف و كشيده بود، ميان دندانهايش باز بود، و چون مى خنديد به خوبى مىدرخشيدند، زيباترين لبها و لطيف ترين مهر دهان را داشت . گونه هايى نرم و هموار و درخشان داشت ، صورتش نه دراز و كم گوشت بود و نه گردو پر گوشت ، محاسنش انبوه بود، محاسن را بلند مى كرد و شاربش را مى گرفت ، درميان مردم زيباترين گردن را داشت كه نه دراز بود نه كوتاه ، آن مقدار از گردنش كه دربرابر نور خورشيد و باد قرار داشت گويى تنگى بود نقره فام آميخته به رنگطلايى درخشان . سينه اى پهن داشت ، هيچ جاى بدنش از جاى ديگرى پر گوشت تر نبود بلكه همه بدنمانند آيينه اى صاف و يكدست و مانند ماه سفيد بود. از زير گردن تا ناف خط مويىنازك مانند يك تركه چوب كشيده بود و جز آن در سينه و روى شكم موى ديگرى نبود. سهتا چين در پهلو و شكم داشت كه يكى را شلوار مى پوشانيد و دو تاى ديگر آشكاربودند. دوشهايش بزرگ و پر مو بود، سرهاى استخوان دوش و آرنج و رانش بزرگ بود، پشتشپهن بود و در ميان دو كتفش مهر نبوت قرار داشت كه در كنار دوش چپ بود و در آن خالىسياه مايل به زرد بود كه چند مو مانند موى گردن اسب در اطراف آن روييده بود. بازوها وساعدهايى كلفت ، مچهايى بلند، كفهايى گشاده ، مژگانى بلند داشت ، انگشتانش مانندنى هاى گره دار از نقره بود، كف دستش از حرير نرم تر بود و از بوى خوشش گويىكف دست عطار بود خواه آن را معطر كرده باشد يا نه ، كسى كه با او دست مى داد در آنروز دستش خوشبو بود، دست كه بر سر كودكى مى كشيد آن كودك از ميان كودكان به جهتبوى خوش سرش ممتاز بود. ران و ساقش پرگوشت و زير شلوار پنهان بود، چاقى او به اندازه بود و در آخر عمراندكى چاق شده بود، گوشت بدنش جمع بود و بالا رفتن سن در آن اثر نكرده و تقريبابه حالت اول باقى بود. هنگام راه رفتن گويى از صخره اى كنده شود و از سرازيرى فرود مى آيد (محكم واستوار گام بر مى داشت )، در گام برداشتن به راست و چپمايل مى شد و گامهاى كوتاه بر مى داشت و با آرامش و وقار نه از روى تكبر راه مى رفت، و مى فرمود: (1047) من از همه مردم به آدم عليه السلام شبيه ترم ، و پدرم ابراهيمشبيه ترين مردم به من بود از نظر خلق و خلق . براى اطلاع بيشتر از شمايل و اوصاف آن حضرت صلى الله عليه و آله و روايات واردهاز طريق اهل بيت عليهم السلام در اين خصوص ، به كتاب مكارم الاخلاق طبرسى رحمة اللهرجوع شود.(1048) فصل 8. نيروى حواس پيامبر صلى الله عليه و آله درباره حواس آن حضرت گفته اند: حس شنوايى حضرتش به قدرى قوى بود كه آنچهديگران نمى شنيدند مى شنيد حتى صداى قلم را بر كاغذ مى شنيد. حس بينايى او چندانقوى بود كه چيزهاى كوچك را از راه دور مى ديد چنانكه از ديدن قصرهاى شام و يمن وجسد نجاشى خبر داد، بلكه ديدش در آسمانها نيز نفوذ داشت و به ملا اعلى مى نگريست .و فرمود: ((من بوى بهشت را از نزديك احد مى شنوم ، و بوى رحمن را از جانب يمن استشماممى كنم - با اين سخن از اويس قرنى خبر مى داد -. در نيروى حواس او همين بس كه گوش و چشم و دلش براى شنيدن خطاب پروردگارعالميان و مشاهده آيات بزرگ الهى تاب آورد و بر جاى بماند. فصل 9. نامهاى پيامبر صلى الله عليه و آله از آن حضرت روايت است كه مى فرمود: مرا نزد پروردگارم ده نام است : من محمدم ، من احمدم، من محو كننده ام كه خداوند كفر را به واسطه من محو مى سازد، من عاقب (آخرين پيامبر)امكه پس از من پيامبر ديگرى نيست ، من حاشرم كه مردم در قدم من محشور مى شوند، منرسول رحمت ، رسول توبه ، رسول ملاحم (حوادث خونبار)، و پى گيرنده ام - كه درپى مردم مى روم (يا مردم را در پى خود مى كشم ) - و من قثم هستم - يعنىكامل جامع يا بخشنده . و نيز در نامهاى حضرتش گفته اند: ((شاهد)) زيرا در قيامت براى انبيا گواهى دهد كهپيام الهى را رساندند و بر مردم گواهى دهد كه پيام حق به آنان رسيد، چنانكه در قرآنآمده است . و نيز: بشير (مژده دهنده ) نذير (هشداردهنده ) سراج منير (چراغ روشن ) ضحوك (خندان )قتال (بسيار كشنده ) متوكل (توكل كننده ) فاتح (پيروزمند) امين - كه پيش از بعثت بهخاطر امانتدارى و وفادارى به وعده بدين نام ناميده شد - خاتم (آخرين پيامبر) مصطفى(برگزيده ) رسول (فرستاده الهى ) نبى (پيام آور) امى - زيرااهل ام القرى (مكه ) بود، و گفته اند او را امى گويند از آن رو كه نخواند و ننوشتچنانكه خداوند فرموده : ((تو پيش از اين كتابى نمى خواندى و به دست خود چيزى نمى نوشتى ، زيرا در آنصورت باطل گرايان به ترديد مى افتادند.)) (1049) در ((بصائرالدرجات )) از جعفر بن محمد صوفى روايت كرده كه گفت : از امام جواد عليهالسلام پرسيدم : اى پسر رسول خدا، چرا پيامبر را امى نامند؟ فرمود: مردم در اين بارهچه مى گويند؟ گفتم : نظرشان اين است كه پيامبر از آن رو امى ناميده شد كه چيزى نمىنوشت . فرمود: دروغ گويند - لعنت خدا بر آنان - چگونه چنين باشد در حالى كه خداوند در محكمكتابش مى فرمايد: ((خداوند كسى است كه در ميان مردم امى پيامبرى از خودشان برانگيختكه آيات او را بر آنان مى خواند و آنان را مى پيرايد و به آنان كتاب و حكمت مىآموزد))(1050)، پس چيزى را كه خود بلد نيست چگونه به ديگران مى آموزد؟ به خداسوگند، رسول خدا صلى الله عليه و آله به هفتاد و دو - يا هفتاد و سه - زبان مى خواندو مى نوشت ، و تنها او را از اين جهت امى نامند كه ازاهل مكه بود و مكه از ((امهات القرى )) است و اين سخن خداست در كتابش : لتنذر امالقرى و من حولها (1051) ((تا مردم ام القرى و اطراف آن را بيم و هشدار دهى .))(1052) و در همان كتاب از عبدالرحمن بن حجاج كه گفت : امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبرصلى الله عليه و آله مى خواند و مى نوشت ، و مى خواند چيزى را كه خود ننوشتهبود.(1053) و نيز خداوند او را بدين نامها ناميده است : مزمل (جامه به خود پيچيده ) مدثر (ردا بر سركشيده ) كريم ، نور، عبد، رئوف ، رحيم ، طه ، ياسين ، منذر، مذكر.(1054) و امام باقر عليه السلام به روايت صدوق رحمة الله فرموده : نامرسول خدا صلى الله عليه و آله در صحف ابراهيم ((ماحى )) و در تورات موسى ((الحاد))و در انجيل عيسى ((احمد)) و در فرقان (قرآن ) ((محمد)) است . گفتند: تاويل ماحى چيست ؟ فرمود: محو كننده صورت بتها، و محو كننده بتها و تيرهاىقمار و هر معبودى غير خداى رحمن . گفتند: تاويل حاد چيست ؟ فرمود: ستيزه مى كند با هر كه با خدا و دين او بستيزدخويشاوند نزديك باشد يا دور. گفتند: تاويل احمد چيست ؟ فرمود: كسى است كه خداوند با ستايشى كه از كارهاى او بهعمل آورده بر او در كتابهاى آسمانى ثنا فرستاده است . گفتند: تاويل محمد چيست ؟ فرمود: خداوند و فرشتگان و همه پيامبران و فرستادگانالهى و امتهاهاشان او را مى ستايند و بر او درود مى فرستند، و نامش بر عرش نوشته :((محمد رسول خداست )).(1055) كعب الاحبار گويد: نام پيامبر صلى الله عليه و آله نزد بهشتيان ((عبدالكريم )) و نزددوزخيان ((عبدالجبار)) و نزد عرشيان ((عبدالمجيد)) و نزد ساير فرشتگان ((عبدالحميد)) ونزد پيامبران ((عبدالوهاب )) و نزد شياطين ((عبدالقهار)) و نزد جنيان ((عبدالرحيم )) و دركوهها ((عبدالخالق )) و در بيابانها ((عبدالقادر)) و در دريا ((عبدالمهيمن )) و نزد ماهيان((عبدالقدوس )) و نزد خزندگان و حشرات ((عبدالغياث )) و نزد حيوانات وحشى((عبدالرزاق )) و نزد درندگان ((عبدالسلام )) و نزد چهارپايان ((عبدالمؤ من )) و نزدپرندگان ((عبدالغفار)) و در تورات ((مود مود)) و درانجيل ((طاب طاب )) و در صحف ((عاقب )) و در زبور ((فاروق )) و نزد خداوند ((طه )) و((ياسين )) و نزد مؤ منان ((محمد صلى الله عليه و آله )) است . و گويند: ((نام آن حضرت در تورات ((بماد ماد(1056))) و ((صاحب الملحمة صاحبجنگ)) و كنيه اش ((ابوالارامل = پدر فقيران و بيوه زنان ))، و نامشدرانجيل ((فارقليط)) است . و خودش فرموده است : ((منم اول و آخر، اول در نبوت و آخر در بعثت .)) و كنيه آن حضرت ابوالقاسم است ، و گويند: چون فرزندش ابراهيم به دنيا آمدجبرئيل عليه السلام نزد او آمد و گفت : سلام بر تو ابا ابراهيم - يا: اى ابا ابراهيم -. فصل 10. توصيف آن حضرت از زبان امام باقر عليه السلام صدوق رحمة الله از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرموده : آن حضرت قلنسوهيمانى (1057) و كلاهخود مصرى كه داراى دو گوش بود در جنگ مى پوشيد، و عصايىداشت كه بر آن تكيه مى داد و روزهاى عيد آن را به دست مى گرفت و خطبه مى خواند، وچوبدستى اى داشت به نام ممشوق ، و خيمه اى به نام ((كن )) (پوشش ) و سينى اى بهنام ((منيعه )) و قدح بزرگى به نام ((رى )) و دو اسب به نامهاى ((مرتجز)) و ((سكب ))(تندرو) و دو استر به نامهاى ((دلدل )) و ((شهباء)) و دو شتر به نامهاى ((عضباء)) و((جدعاء)) و دو شمشير به نامهاى ((ذوالفقار)) و ((عون )) و دو شمشير ديگر به نامهاى((مخذم )) (برنده ) و ((رسوم )) (اثرگذار يا تيز و برنده ) و الاغى به نام ((يعفور)) وعمامه اى به نام ((سحاب ))، و زرهى به نام ((ذاتالفضول )) كه سه حلقه سيمين داشت ، يكى در جلو و دو تا در پشت ، و پرچمى به نام((عقاب )) و شترى باركش به نام ((ديباج )) و پرچمى كوچكتر به نام ((معلوم )) وكلاهخودى به نام ((اسعد)). و تمام آنها را هنگام مرگ به على عليه السلام تسليم نمود: انگشتر خود را بيرون آورد ودر انگشت آن حضرت كرد، و على عليه السلام چنين ياد كرده كه در قبضه يكى ازشمشيرهاى آن حضرت كاغذى بود كه سه جمله در آن نوشته بود: ((بپيوند با هر كه ازتو بريده ، و حق را بگو اگرچه بر زيانت باشد، و نيكى كن با هر كه با تو بدىكرده است )). و فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((پنچ چيز است كه تا وقت مرگ ازآنها دست بر نمى دارم . غذا خوردن بر روى زمين با بردگان ، سوار شدن بر الاغپالاندار، دوشيدن شير بز با دست خود، پوشيدن پشم ، و سلام بر كودكان ، تا پس ازمن سنت شود.))(1058) فصل 11. ويژگيهاى پيامبر صلى الله عليه و آله جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: ((پنچچيز به من داده شده كه به هيچ كس پيش از من داده نشده است : 1) با ترس دردل دشمنان كه يك ماه جلوتر پيش از من مى رود يارى شدم ، 2) زمين براى من مسجد و پاك وپاك كننده قرار داده شده ، پس هر كه از امت من وقت نمازش رسيد مى تواند هر جا نمازبخواند، 3) غنائم براى من حلال گرديده و براى هيچ كس پيش از منحلال نگرديده است . (1059) 4) به من شفاعت داده شده . 5) هر پيامبرى تنها به سوىقوم خود برانگيخته مى شد و من به سوى همه مردم برانگيخته شده ام .)) (1060) مضمون اين حديث به طور مستفيض در ميان عامه و خاصه وجود دارد ولى به الفاظ مختلفنقل شده است ، در بعضى به جاى ((پنچ )) ((شش )) (1061) و در بعضى ((هفت )) آمده .و در بعضى اين عبارت افزوده است : ((به من سخنان كوتاه و جامع داده شده ))(1062)،و در بعضى ((وسيله ))، و در بعضى اين عبارات : ((و آيات آخر سوره بقره از گنجى كهدر زير عرش نهان است به من داده شده كه به هيچ پيامبرى پيش از من داده نشده است(1063)))، و در بعضى اين جمله : ((و پيامبران به من پايان داده شدند))، (1064) ودر بعضى چنين آمده : ((و بر مردم به سه چيز برترى داده شدم ، و صفهاى (نماز) ما مانندصفهاى فرشتگان قرار داده شده است .)) (1065) و در حديث معراج چنين آمده : ((و پيامبرتان را سه چيز داده اند: نمازهاى پنجگانه ، آياتآخر سوره بقره ، آمرزش گناهان كوچك امت او در صورتى كه شرك به خداوند نياوردهباشند.)) (1066) اينها دوازده خصلت است كه آن حضرت بدانها از ساير انبيا ممتاز گشته است ، وويژگيهاى ديگرى نيز دارد كه براى پرهيز از اطاله از ذكر آنها خوددارى كرديم . اما ويژگيهاى آن حضرت نسبت به امت خود فراوان است و در تعداد آنها اختلاف مشهورى استكه در كتابهاى فقه آمده ، و برخى از فقيهان اين ويژگيها را به چند قسم تقسيم نمودهاند: 1) واجبات : مانند نماز شب و اداى دين فقيرى كه مرده است . 2) محرمات : مانند خوردن صدقه ، ازدواج با كنيز، نگاه مخفيانه (يا با اشاره به چشمدستور حمله يا كشتن كسى را دادن ). 3) مباحات : مانند جواز داشتن بيش از چهار زن ، روزهوصال (روزه اى كه در شب افطار نكنند و به روزه فردامتصل سازند)، گواهى و حكم دادن به سود خويش . 4) ويژگيهايى كه صرفا به خاطر گراميداشت و عظمت مقام و منزلت حضرتش داشته :مانند آقايى بر تمام فرزندان آدم ، اين كه امت او بهترين امتهاست ، ديدن از پشت سر،نيفتادن سايه اش بر زمين ، فروبردن زمين مدفوع او را، و چيزهاى ديگر... آن حضرت همان گونه كه به سوى انسانها برانگيخته بود به اتفاق امت به سوى جننيز برانگيخته بود. گفته اند: ((پيش از او هيچ پيامبرى به سوى جن و انس با همبرانگيخته نشده بود.)) بغوى درباره اين آيه : ((و آن گاه كه تنى چند از جنيان را به سوى تو روانه ساختيمكه قرآن را بشنوند... اى قوم ، خواننده به سوى خدا را اجابت كنيد)) (1067) گويد:مراد حضرت محمد صلى الله عليه و آله است . و ابن عباس رحمة الله گويد: ((حدود هفتاد هزار مرد از جنيان دعوت پيامبر صلى الله عليهو آله را اجابت كردند و در سرزمين بطحاء خدمت آن حضرت رسيدند، حضرت بر آنان قرآنخواند و امر و نهى هايى نمود.)) (1068) و در تفسير على بن ابراهيم قمى آمده : ((آنان در همه اوقات نزد پيامبر صلى الله عليه وآله باز مى گشتند، پيامبر اميرمؤ منان عليه السلام را دستور داد كه به آنان تعليم دهد وبا دين آشنا سازد، پس در ميان آنها مؤ من و كافر و ناصبى و يهودى و نصرانى ومجوسى وجود دارد، و آنها فرزندان جان هستند.)) (1069) فصل 12. برترى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از سايرپيامبران عليهمالسلام بدون خلاف پيامبر ما صلى الله عليه و آله برترين و شريفترين و خاتم پيامبران است، چنانكه فرمود: ((من سرور اولاد آدمم ، ولى افتخار نمى كنم )).(1070) و فرمود: ((من سرور اولاد آدمم در قيامت ، و من نخستين كسى هستم كه از زمين بيرون مى آيم ،و نخستين شفاعت كننده و نخستين شفاعت پذيرفته شده هستم .)) (1071) و فرمود: ((من هنگام برانگيخته شدن مردم در قيامت نخستين كسى هستم كه از قبر بيرون مىآيم . و من سخنگوى آنانم آن گاه كه بر پيشگاه حق وارد مى شوند، و من بشارت دهندهآنانم آن گاه كه نااميد مى شوند، پرچم حمد به دست من است ، و من گرامى ترين اولاد آدمنزد خدا هستم ، و خاتم پيامبرانم .(1072) و فرمود: ((از آدم گرفته تا كسانى كه پس از او قرار دارند همگى در روز قيامت زيرپرچم من اند)). (1073) و فرمود: ((من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب وگل بود (1074) (هنوز خلقتش به پايان نرسيده بود))). و فرمود: ((من اولين پيامبران هستم در خلقت ، و آخرين آنهايم در بعثت .)) (1075) و فرمود: ((ماييم پسينيان پيشى گيرنده )). (1076) گفته اند: يعنى از نظر زمانىآخريم و از نظر فضل و منقبت پيشتريم . و گفته اند: يعنى ازاهل دنيا آخريم و روز قيامت از همه پيشتريم كه پيش از همه خلايق كار ما تمام مى شود. مؤلف : وجوه ديگرى نيز براى اين سخن هست ، از جمله : ((از نظر خلقت آخريم و از نظرقصد و هدف اوليم ، چنانكه گويند: ((اول فكر آخرعمل است )) (1077) يا آنكه : ((از نظر خلقت بدنى آخريم ، و از نظر خلقت روحى اوليم.)) يا آنكه : ((آخريم از نظر استكمال و يادگيرى از فرشتگان در عالم پايين و به حسبظاهر، چنانكه خداوند فرموده : ((او را شديد القوى(جبرئيل ) تعليم داد.)) (1078) و اوليم از نظرتكميل و ياد دادن به فرشتگان در عالم بالا و به حسب باطن ، چنانكه وقتىمفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام مى پرسد: ((شما پيش از آنكه خداوند آسمانها وزمين را بيافريند چه بوديد؟ مى فرمايد: ما انوارى بوديم كه تسبيح و تقديس خدا مىكرديم تا آنكه خداوند فرشتگان را آفريد، پس به آنها گفت : تسبيح كنيد، گفتند:پروردگارا، ما دانشى نداريم . خداوند به ما گفت : تسبيح كنيد، ما تسبيح كرديم وفرشتگان به تسبيح ما تسبيح كردند...(1079) و به زودى نظاير اين حديث مى آيد. و وجه ديگرى لطيف تر و شريف تر آن كه : ((آخريمدر سلسله بازگشت ، و اوليم در سلسله شروع )). (1080) و اين معنا را جز خواص دركنكنند و ايشان هم اندكند. يكى از علما گويد: مقصود از آفرينش آدميان وكمال و هدف آنان ادراك سعادت قرب به حضرت الهى است ، و اين تقربحاصل نمى شود مگر با بيان پيامبران ، بنابراين نبوت هدف از ايجاد است ، و مقصود ازايجاد كمال و غايت نبوت است نه مرحله اول آن ، و نبوت بر اساس سنت الهى مانند يكساختمان تدريجا كمال مى يابد. بنابراين اصل نبوت با آدم عليه السلام پايه ريزىشد و پيوسته رشد مى كرد و راه كمال مى پوييد تا به وسيله حضرت محمد صلى اللهعليه و آله به كمال خود رسيد، مقصود هم كمال نبوت و غايت آن بود و پايه ريزى اوليهوسيله رسيدن به اين كمال بود مانند تاسيس يك ساختمان و پايه ريزى ديوارها كهوسيله اى است براى كمال صورت خانه . روى همين سر بود كه او خاتم پيامبران شد، زيرا (اگر خاتم پيامبران نمى بود و پساز او پيامبر ديگرى مى آمد وجود آن پيامبر اضافه اى بركمال بود و) زياده بر كمال خودش نقص است مانند انگشت ششم در يك دست . و سخن خود آنحضرت به همين مطلب اشاره دارد كه فرمود: ((داستان نبوت داستان خانه آبادى است كهتنها جاى يك خشت خالى بود و من همان خشت هستم .)) يا يك لفظ ديگرى به همين معنا.(1081) پس او به ضرورت خاتم پيامبران است ، زيرا نبوت به وسيله او به غايت وكمال خود رسيده است ، و غايت و هدف در طرح و نقشه ،اول است و در تحقق و وجود، آخر. و اين كه فرمود: ((من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب وگل بود)) نيز اشاره به همين مطلب دارد كه او در عالم تقدير پيامبر بود پيش از آنكهآفرينش آدم به پايان رسد، زيرا آفرينش آدم پديد نشده مگر براى آنكه خلاصه اولادشاز او گرفته شود، و اين خلاصه تدريجا صاف مى شد تا آنكه بهكمال صفا رسيد و قابليت پذيرش روح قدسى محمدى صلى الله عليه و آله را پيدانمود.(1082) و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود: خداوند از اولاد ابراهيماسماعيل ، و از اولاد اسماعيل كنانه ، و از بنى كنانه قريش ، و از قريش بنى هاشم ، و ازبنى هاشم مرا برگزيد.(1083) و شيخ صدوق رحمة الله به سندش از ابن عباس ازرسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: خداوند آفريدگان را دو قسمآفريد و مرا در قسم بهتر قرار داد، چنانكه فرموده : و ((ياران دست راست و ياران دست چپ)) (1084) پس من از ياران دست راستم و من از ياران دست راست هم بهترم . سپس آن دو قسم را سه بخش كرد و مرا در بهترين آنها قرار داد، چنانكه فرموده : ((وياران يمن و بركت و ياران شومى و نحوست ، و پيشى گيرندگان پيشى گيرنده ))(1085) و من از پيشى گيرندگانم ، و من بهترين پيشى گيرندگانم . سپس آن سه دسته را به صورت قبيله هايى ساخت و مرا در بهترين قبيله قرار داد چنانكهفرموده : ((و شما را ملتها و قبيله هايى ساختيم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست ))، (1086) و من پرهيزكارترين اولاد آدم وگرامى ترين آنان نزد خدا هستم و فخرى نيست . سپس قبيله ها را به خاندانهايى تقسيم كرد و مراد در بهترين خاندانها قرار داده چنانكهفرموده : ((جز اين نيست كه خدا مى خواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را پاك وپاكيزه سازد))(1087)، و من و خاندانم از گناهانم پاكيزه ايم . (1088) و نيز فرمود: چون خداوند آدم را آفريد مرا در صلب او به زمين فرود آورد، و در صلبنوح در سفينه قرار داد، و مرا در صلب ابراهيم در آتش (نمروديان ) افكند، و پيوسته مرااز اصلاب كريمه به ارحام طاهره انتقال مى داد تا از ميان پدر و مادرم كه هرگز برآميزش نامشروع جمع نشدند برآورد.(1089) و در ((درالنظيم )) از عطا و عكرمه از ابن عباسنقل كرده كه درباره اين آيه : ((و گردش تو را در ميان سجده كنندگان مى بيند))(1090) گفته است : يعنى تو را در ميان اصلاب موحدان از موحدى به موحد ديگر مىگرداند تا در ميان اين امت بيرون آورد، و پيوستهرسول خدا صلى الله عليه و آله در اصلاب پيامبران و صالحان مى گرديد تا مادرشآمنه او را به دنيا آورد.(1091) و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : من از نكاحبه دنيا آمدم و از سفاح (زنا) بيرون نيامدم از زمان آدم تا آنگاه كه پدر و مادرم مرا بهدنيا آوردند، و از سفاح جاهليت چيزى به من نرسيده است . و شيخ صدوق به سندش از امام صادق از پدرانش عليهم السلام روايت نموده كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از روزها جمعه را، و از ماهها ماه رمضان را،و از شبها شب قدر را و از تمام انبياء مرا، و از من على را برگزيد و او را بر تمام اوصيابرترى داد، و از على حسن و حسين را، و از حسين اوصياى ازنسل او را برگزيد، امامانى كه تحريف افراطيان و پيرايه هاىباطل گرايان و تاءويل گمراهان را از قرآن برطرف مى سازند. نهمين ايشان قائمشاناست كه ظاهر و باطن آنهاست .(1092) و سعد اربلى در كتاب ((اربعين )) خود به سندش از سلمان فارسى رضى الله عنه ازرسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: خداوند كتابىنازل نكرد و خلقى نيافريد جز آنكه براى آن سيد و سرورى قرار داد، قرآن سروركتابهاى آسمانى است ، جبرئيل - يا اسرافيل - (1093) سرور فرشتگان است ، منسرور انبيا هستم ، على سرور اوصياست ، و براى هر كسى در ميان اعمالش سرورى است ودوستى من و دوستى على بن ابى طالب سرور طاعتهاى پروردگار است كه مردم بدان سبببه خداوند تقرب مى جويند.(1094) و در كتاب ((مناقب )) از سلمان فارسى رضى الله عنه روايت كرده كه : از حبيبم حضرتمصطفى صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: من و على نورى بوديم فرمانبر درپيشگاه خدا كه خدا را تسبيح و تقديس مى نمود چهارده هزارسال پيش از آنكه آدم را بيافريند، چون خداوند آدم را آفريد اين نور را در صلب او قرارداد، و پيوسته يك چيز بود تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم ، جزئى من و جزئىعلى گرديد.
|
|
|
|
|
|
|
|