|
|
|
|
|
|
فصل 15. عالم ملكوت اى برادر، سپس انديشه ات را در ملكوت به پرواز درآر، و چه دانى كه ملكوت چيست ؟!ملكوت چيزهايى است كه از ديده ها نهان است چنانكه ملك چيزهايى است كه در برابر ديدهها آشكار است . و آن عالم غيب و بقاست چنانكه اين عالم عالم شهود و فناست . ((و اين چنينملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم (تا نشانه هاى ما را ببيند) و تا ازاهل يقين گردد))(595). ((آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده ننگريستند ودر اينكه شايد اجلشان نزديك شده باشد؟ پس به كدام سخن پس از اين (قرآن ) ايمان مىآورند))؟(596) پس اى برادر، در ملكوت بنگر، باشد كه درهاى آسمان بر تو گشوده شود و پاره اى ازشگفتيهاى عزت و جبروت الهى را ببينى و از تابش برق لاهوت پرتوى بر تو بتابد.ملكوت بر دو قسم است : 1) قسمى كه هيچ ارتباطى با اين عالم ندارد چه ارتباط حلولى و چه تدبيرى ، و آنها ياواسطه هاى جود و فيض خداى سبحان هستند مثلعقول و ارواح كه در گذشته گفتيم ، و يا غرق ذكر خداوندندمثل فرشتگان كروبى و غير آنها كه در آينده به خواست خداوند از آنها سخن خواهيم گفت . 2) و قسمى كه با تصرف و تدبير و تحريك خود با اين عالم مربوطند و به آنهاروحانيات گويند. برخى از آنها مربوط به آسمانها هستند كه ملكوت اعلى نام دارند، وبرخى مربوط به زمينى ها هستند كه ملكوت اسفل ناميده مى شوند، و هر كدام را اجناس وطبقات بسيارى بر اساس تفاوت طبقات اجسام است ، زيرا هيچ جسم آسمانى يا زمينى نيستمگر آنكه جوهرى ملكوتى دارد، و در مورد انسان به آن اشاره كرديم و به خواست خداوندبقيه سخن را در مقصدهاى كتاب خواهيم آورد. ((منزه خدايى كه ملكوت هر چيزى به دستاوست و همه به سوى او بازگردانيده مى شويد)).(597) فصل 16. عوالم ديگر(598) يكى از حكيمان گويد: ((در وراى اين عالم ، آسمان و زمين و دريا و حيوان و گياه و مردمىآسمانى وجود دارد و هر كه در آن عالم هست آسمانى است و در آن جا چيز زمينى وجود ندارد، وروحانيانى كه در آن عالمند با انسانهاى آن عالم ملايمت و الفت دارند و از يكديگر نمىرمند و هر كدام با رفيق خود هيچ نوع ضديتى نداشته بلكه در كنار او احساس راحتى وآسايش مى كند.)) محمد بن حسن صفار در كتاب ((بصائر الدرجات )) با سند خود از هشام جواليقى از امامصادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((خدا را در پشت اين دريا شهرى است كه وسعت آن مسير حركتچهل روز خورشيد است ، در آن قومى زندگى مى كنند كه هرگز خدا را نافرمانى نكردهاند، و ابليس را نمى شناسند و از آفرينش او اطلاعى ندارند، گاهى اوقات با آن ها ديدارمى كنيم و آنها از مايحتاج خود از ما مى پرسند، و طلب دعا مى كنند و ما به آنان مى آموزيم، و از ما مى پرسند كه قائم ما كى ظهور مى كند؟ داراى عبادت و سختكوشند. شهرشاندرهايى دارد كه در ميان هر دو لنگه آن صد فرسخ فاصله است . ذكر تقديس و كوششىسخت در بندگى دارند، اگر آنان را ببينيد عمل خود را بسيار كوچك مى شماريد. مردى ازآنان يك ماه نماز مى گزارد و سر از سجده برنمى دارد، خوراكشان ذكر سبحان الله ولباسشان پرهيزكارى است ، چهره هاشان مى درخشد، هرگاه يكى از ما را ببينند به نشانتيرك دست به او مى كشند و نزد او گرد مى آيند و غبار كفش او را براى تبرك برمىدارند. به هنگام نماز صدايى دارند سخت تر از صداى تندباد، در ميان آنها گروهى استكه تا زمانى كه منتظر قائم ما هستند سلاح بر زمين ننهاده اند، از خدا مى خواهند كه او رابه آنان بنماياند، و هر كدام هزار سال عمر مى كنند. چون به آنان بنگرى خشوع و فروتنى و تقرب جويى به خدا را از آنان مى بينى ،هرگاه به سراغ آنان نرويم آن را از خشم خدا پندارند، و پيوسته مراقب اوقاتى هستندكه ما به آنان سر مى زنيم ، هرگز خسته و درمانده نمى شوند، كتاب خدا را آن گونهكه ما به آنان آموخته ايم تلاوت مى كنند، و در ميان آنچه به آنان آموخته ايم مطالبىاست كه اگر بر مردم خوانده شود به كفر و انكار آن برمى خيزند. هرگاه چيزى از قرآنبر آنان پيش آيد كه ندانند از ما مى پرسند، و چون آنان را آگاه سازيم با شنيدن آن ازما دلهاشان باز شود و از خدا مى خواهند كه عمر ما را دراز كند و هيچ گاه ما را از دستندهند، و مى دانند كه منتى كه خداوند در مورد تعاليم ما بر آنها نهاده بسيار بزرگ است، و به هنگام ظهور امام با او خروج مى كنند و به وقت قيام ، سلاحداران آنها بر ديگرانپيشى مى گيرند و از خدا مى خواهند كه آنان را از ياوران دين خودش قرار دهد. در ميان آنها پير و جوان هست ، وقتى يكى از جوانان با پيرى برخورد مى كند مانند بندهدر برابر او مى نشيند و جز به فرمان او برنمى خيزد، آنها را راهى است كه بدان سبببهتر از همه كس منظور امام را درك مى كنند و چون امام آنان را فرمانى دهد پيوسته به آنكار پردازند تا امام فرمان به كار ديگرى دهد. (نيروى آنها به حدى است كه ) اگر بر همه خلايق شرق و غرب بتازند در يك ساعت همهرا قلع و قمع مى كنند، شمشيرشان كند نمى شود، و شمشير آنها از آهنى است غير اين آهن ،اگر يكى از آنان شمشيرى به كسى زند او را از وسط دو نيم كند. امام به كمك آنان با مردم هند و ديلم و كرد و ترك و روم و بربر و مردم مناطق ميان جابرستا جابلق - دو شهر در مشرق و مغرب - مى جنگد، بهاهل هر دين و مذهبى رسند او را به سوى خدا و اسلام و اقرار به محمد صلى الله عليه وآله فرا مى خوانند، هركس به اسلام اقرار نكند و مسلمان نشود او را مى كشند تا آنكه ميانشرق و غرب و پشت كوه احدى نماند جز آنكه اقرار (به اسلام ) كند.)) و نيز به سند خود از امام حسن مجتبى عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((خدا را دو شهر است ، يكى در مشرق و ديگرى در مغرب . ديوارى از آهن دارند، و شهرىهفتاد هزار هزار در زرين دارد، و در آن هفتاد هزار هزار زبان گوناگون است كه هركس بهزبان خاص خود سخن مى گويد، و من همه آن زبانها را مى دانم ، و در آن دو شهر و ميانآنها و بر آنها حجتى جز من و برادرم حسين وجود ندارد)). و باز به سند خود از امام صادق ، از پدرش ، از امام سجاد، از اميرمؤ منان عليه السلامروايت نموده كه فرمود: ((خدا را در پس مغرب شهرى است به نام جابلقا؛ در جابلقا هفتاد هزار امت زندگى مى كنندكه هر امتى به اندازه همين امت است ، و هرگز يك چشم به هم زدن خدا را نافرمانى نكردهاند، و كار و سختى جز نفرين بر اولى و دومى و بيزارى از آنها و دوستى با خاندانرسول خدا ندارند.)) و به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((وراى اين زمين شما زيرزمينى است سفيد كه روشنى آن از خودش است ، در آن خلقىزندگى مى كنند كه به پرستش خدا مشغولند و هيچ شركى به خدا نمى آورند، و ازفلانى و فلانى (اولى و دومى ) بيزارى مى جويند)). و به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((خداوند كوهى محيط به دنيا از زبرجد سبز - كه سبزى آسمان نيز از سبزى آن كوه است- آفريده و در پشت آن خلقى آفريده كه هيچ يك از چيزهايى را كه بر مردم از نماز وزكات واجب نموده بر آنان واجب نساخته است ، و همگى دو مرد از اين امت را لعن مى كنند - وامام نام آن دو را برد)). و با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((در وراى اين چشمه خورشيد شما چهل چشمه خورشيد ديگر هست كه آفريدگان بسيارى درآنها زندگى مى كنند، و در وراى اين ماه شما نيزچهل ماه ديگر هست كه آفريدگان بسيارى در آنها زندگى مى كنند كه اصلا نمى دانند كهآيا خداوند آدم را آفريده يا نه ، و به آنها الهام شده كه فلانى و فلانى را لعنكنند)).(599) و در كتاب ((كافى )) با سند خود از ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايتكرده : ((شبى در خدمت آن حضرت بودم كه نگاهى به آسمان افكند و فرمود: اى اباحمزه ، اينقبه پدرمان آدم عليه السلام است ، و خداى متعال را غير آن سى و نه قبه ديگر هست و درآنها خلقى زندگى مى كنند كه يك چشم بر هم زدن خدا را نافرمانى نكرده اند.))(600) و شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه در كتاب((خصال )) به سند خود از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت : از امام باقر عليهالسلام درباره اين آيه : ((مگر در آفرينش نخستين درمانده شديم ؟ (نه ) بلكه آناندرباره آفرينش جديد در شك و اشتباهند))(601) پرسيدم ، فرمود: ((اى جابر، تاءويل اين است كه چون خداى بزرگ اين آفريدگان و اين عالم را فانىسازد و بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ جاى دهد، عالم ديگرى را غير اين عالم ازنو بنياد كند و عالمى جديد از غير مرد و زن بيافريند كه او را عبادت كنند و به يگانگىبپرستند، و براى آنان زمينى غير اين زمين كه آنان را بردارد، و آسمانى غير از اين آسمانكه بر سر آنان افكند بيافريند. شايد فكر مى كنى كه خداوند تنها همين يك عالم راآفريده و فكر مى كنى كه خداوند بشرى غير شما نيافريده است ! چرا، خداىمتعال به خودش سوگند كه هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده كه تو در آخر آنعوالم و آن آدميان قرار گرفته اى .))(602) و عامه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايات بسيارى قريب به همين مضامين را در اينگونه موارد روات كرده اند. يكى از اهل معرفت (پس از آنكه يكى از زمين ها را توصيف مى كند) گويد: ((در هر نفسى (؟)كه خداوند در آن زمين آفريده عوالمى از موجودات هست كه شب و روز بدون خستگى خدا راتسبيح مى گويند، و از جمله آن عوالم عالمى را بهشكل و شمايل ما آفريده كه هرگاه عارف آن را ببيند خود را در آن مشاهده مى كند. و عبداللهابن عباس در روايتى كه از او نقل شده به همين مطلب اشاره نموده كه گويد: ((اين خانهكعبه يكى از چهارده خانه است ، و در هر يك از زمينهاى هفتگانه آفريدگانىمثل ما زندگى مى كنند، حتى در ميان آنان ابن عباسىمثل من هست )). اين روايت نزد اهل كشف به صدق پيوسته است ، و هر چه در آن عوالم هست زنده و گويا وباقى است و فنا و دگرگونى نمى پذيرد. و عارفان هرگاه به آن عوالم درآيند باارواح خود در مى آيند نه با اجسام خود، جسمهاى خود را در اين زمين دنيا وا نمى نهند و مجردمى روند. و در آن زمين شهرهاى بى شمارى است ، برخى از آنها شهرهاى نور ناميده مىشوند كه جز عارفان برجسته و برگزيده به آنها درنمى آيند. و هر حديث و آيه اى كهبه ما رسيد و عقل آنها را تاءويل كرد و از ظاهر خود منصرف ساخت آنها را به همين صورتظاهرشان در آن زمين يافتيم ؛ و هر جسدى كه موجودات روحانى از جن و ملك درمى آيند و هرصورتى كه انسان خود را در آن مى بيند از جسد آن زمين است )).(603) و غزالى در مقاله سى و يكم از كتاب ((سرالعالمين ))(604) گويد: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در مغرب ما زمين سفيدى در پشت كوه قاف هستكه خورشيد چهل سال يكبار هم آن را نمى پيمايد. گفتند: اىرسول خدا، آيا در آن آفريدگانى هم زندگى مى كنند؟ فرمود: آرى ، در آن قوم مؤ منىهستند كه يك چشم برهم زدن خدا را نافرمانى نمى كنند، نه آدم را مى شناسد و نه ابليسرا، ميان آنها فرشتگانى هستند كه شريعت ما را به آنان مى آموزند، و ميان آنان داورى مىكنند و كتاب عزيز (قرآن ) را به آنان درس مى گويند. گفتند: اىرسول خدا، براى ما از اين عجايب بيشتر بگو. فرمود: دوستى داشتم از زنان مؤ منه جن كهسالها از من غايب بود. از او پرسيدم : كجا بودى ؟ گفت : نزد خواهرم در پشت زمين سفيدىكه در مسافت درازى در پشت كوه قاف قرار دارد بودم . گفتم : آيا آنان مؤ من اند؟ گفت : آرى ، كتاب تو را بر آنان خواندم و همه به آن ايمانآوردند. گفتم : آيا خورشيد در اين شهرها بالا مى آيد؟ گفت : آرى . اما داستان زعيم بن بلعام كه بسيار عجيب است ، زيرا وى خواست ببيند كه رودنيل از كجا سرچشمه مى گيرد، از اين رو به راه افتاد و پيوسته مى رفت تا به خضرعليه السلام رسيد، خضر به او گفت : به جاهايى وارد مى شوى ، و نشانه هاى آنها رانيز به او داد. وى به كوهى رسيد كه قبه اى از ياقوت بر روى چهارستون برپا بودو نيل از زير آن بيرون مى آمد، و در آن ميوه هايى بود تغييرناپذير. وى مى گويد: بهبالاى كوه رفتم و در پشت آن باغها و قصرها و سراها و عالمى بزرگ ديدم ، من در آن وقتپيرمردى سپيد مو بودم . بادى بر من وزيد كه مويم را سياه كرد و جوانيم رابازگرداند، و از آن قصرها مرا صدا زدند كه : اى زعيم نزد ما بيا، اى زعيم نزد ما بيا،نزد ما بيا كه اينجا سراى پرهيزكاران است . اما خضر مرا گرفت و از رفتن بازداشت ... آرى ، اين است راز سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: هفت رودخانه از بهشتسرچشمه مى گيرد: جيحون ، سيحون ، دجله ، فرات ،نيل ، چشمه ماليرون و چشمه سلوان در (بيت ) المقدس .(605) و عجب تر از اين ، حديث بلوقيا و عفان است ، و داستان آنها دراز است و اشاره اى بدانكافى است : سفر آنان به آنجا رسيد كه به مكان سليمان پيامبر عليه السلام رسيدند،بلوقيا پيش رفت تا انگشترى را از انگشت وى بيرون آورد، اما اژدهايى كهموكل به آن حضرت بود در او دميد و او را سوزاند. عفان با شيشه اى بر او زد و زنده اشكرد، و او براى بار دوم و سوم دست دراز كرد و سوخت و عفان او را زنده كرد، بار چهارمكه دست دراز كرد سوخت و هلاك گرديد. عفان از آنجا بيرون آمد و گفت : شيطان شيطان راهلاك نمود. اژدها او را صدا زد و گفت : نزديك بيا و انگشتر را بيرون آر، كه اين انگشترى در دستهيچ كس قرار نمى گيرد جز در دست محمد (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه برانگيختهشود، و به او بگو: ساكنان عالم بالا درباره تو بر پيامبران اختلاف كردند پس خداوندتو را بر پيامبران برگزيد. عفان گفت : من پيش رفتم و انگشترى را از انگشت سليمانبيرون آوردم و آن را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بروم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را گرفت و به على عليه السلام داد و حضرتش آنرا در انگشت كرد، و پرندگان و پريان و مردم حاضر شدند و ديدند و گواه گشتند...چون به نماز ظهر ايستادند جبرئيل به صورت سائلى در ميان صفها گشت ، و در هنگامركوع پشت سر على عليه السلام ايستاد و سؤال كرد: على عليه السلام با دست اشاره كرد و انگشترى به سوىسائل پر زد. فرشتگان از ديدن اين صحنه با تعجب فرياد برداشتند، وجبرئيل تهنيت گويان آمد و مى گفت : شما خاندانى هستيد كه خداوند بر شما نعمت بخشيده، خاندانى كه خداوند هرگونه پليدى را از شما برده و شما را پاك و پاكيزه ساختهاست . پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را به على عليه السلام خبر داد، على عليهالسلام گفت : ما را با نعمت زايل و ملك ناپايدار و دنيايى كه درحلال آن حساب و در حرامش عقاب است چكار))؟! (پايان سخن غزالى )(606) امثال اين گونه حكايات و داستانهاى عجيب و غريب بيش از حد شمار است ، به ويژه از اماممعصوم ما عليه السلام و خصوصا از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام مانند حديث غمامه(ابر) و غير آن ؛ و حديث شهرها و مملكت صاحب الامر عليه السلام و فرزندان آن حضرتمشهور است . فصل 17. سخنى در پايان اين فصلها بدان كه اگر ما عمرهايى دراز صرف كنيم نمى توانيم آنچه را كه خداوند بزرگ دانشآن را به ما عطا فرموده بيان داريم ، با آنكه آنچه ما مى دانيم نسبت به آنچه اوليا وعالمان مى دانند، و آنچه آنان مى دانند نسبت به آنچه پيامبران مى دانند و آنچه پيامبرانمى دانند نسبت به آنچه فرشتگان مقرب مانندجبرئيل و اسرافيل و غير آنان - صلوات الله عليهم - مى دانند بسيار اندك است ، تازه همهدانشهاى پيامبران و فرشتگان و جن و انس نسبت به علم خداى سبحانمتعال اصلا شايسته نام دانش نيست بلكه بهتر است دهشت و تحير ناميده شود. منزه خدايىكه آنچه خواست به بندگانش آموخت ، سپس همه آنان را مخاطب ساخته فرمود: و مااوتيتم من العلم الا قليلا: (607) ((و شما را از دانش نداده اند جز اندكى )). آنچه گذشت بيان جمله مواردى است كه انديشه متفكران مى تواند در اين زمينه در فضاىآفرينش الهى به پرواز درآيد. و در آن سخنى از تفكر در ذات خداوند نيست ، ولىانديشه درباره خلق ناگزير به شناختت خالق و عظمت وجلال و قدرت او مى انجامد، و هر چه بيشتر به عجايب آفرينش خدا آشنا شوى شناخت ازجلال و عظمت او بيشتر خواهد شد، درست مانند آنكه عالمى را كه به جهت معرفتى كه بهعلم او دارى بزرگ مى شمارى پيوسته به مطالعه غرايب تصنيف يا شعر او مى پردازىو از اين راه به معرفت بيشترى از او دست مى يابى ، و به همان اندازه توقير و تعظيم واحترامت به او افزون مى گردد، حتى هر يك از كلمات او و هر بيتى از اشعار او بر موقعيتاو در دل تو مى افزايد و موجب عظمت او در قلب تو مى شود. همين گونه در آفرينش خدا و تصنيف و تاءليف او - كه هر چه هست آفريده و تصنيف اوست -بنگر؛ و البته انديشه و تفكر در آن ها هيچ گاه پايان نمى پذيرد و هر بنده اى بهاندازه روزى خود از آن بهره مند مى شود.(608) پاك خدايا كه آفريننده آسمانها و زمين هستى ، چه بزرگ است آنچه از آفريده هاى توكه مى بينيم ، و چه كوچك است عظمت آنها در جنب قدرت تو! و چههول انگيز است آنچه از ملكوت تو كه مشاهده مى كنيم ، و چه ناچيز است آن ها در برابرآنچه از سلطنت تو كه از نظر ما پنهان است ! و چه فراوان است نعمتهاى تو در دنيا، و چهكوچك است آن همه نعمت در برابر نعمت آخرت ! پايان سخن در خداشناسى ، و سپاس خداى يگانه را. مقصد دوم : شناخت فرشتگان عباد مكرمون لا يسبقونه و هم باءمره يعملون ، يسبحونالليل و النهار لا يفترون . (انبيا /26) يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤ مرون . (20نحل /50) فرشتگان بندگانى گرامى اند كه در سخن بر خدا پيشى نگيرند و به فرمان او كارمى كنند. شب و روز تسبيح خدا گويند و خسته نشوند. از پروردگار خود كه بر فرازآنهاست بيم دارند و آنچه فرمان يابند انجام مى دهند. باب اول : فرشتگان مقرب لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون . (نساء /172) ((هرگز نه مسيح از اينكه بنده خدا باشد خوددار بود و نه فرشتگان مقرب )). فصل 1. فرشتگان كروبيان مهيمون برخى از فرشتگان مقرب ، كروبيان مهيمون (واله و سرگشته )اند كه غرق در درياهاىاحديت و سرگشته عظمت پروردگار جهانيان ، و با وجد و سرور درجلال اول اولين ، و شيفته و شيداى ياد نعمتهاى خدا و خاكسار جبروت و كبرياى الهى اندكه از روى شيفتگى و شيدايى در جمال حق ابدى و سرمدى ، هرگز به ذات خويش كه منوربه منور حق است توجهى ندارند چه رسد به ديگران ، و گويا در اين حديث به آنهااشارت رفته است كه : ((خداى را فرشتگانى است كه نمى دانند خداوند آدم و فرزندانشرا آفريده است )). محمد بن صفار با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه :((فرشتگان كروبى گروهى از شيعيان ما از نخستين آفريدگانند، خداوند آنان را در پسعرش قرار داده ، اگر نور يكى از آنان بر تمام زمينيان پخش شود همه را كافى است )).سپس فرمود: ((چون موسى عليه السلام از پروردگار خود آن درخواست را نمود (ديدنخداوند)، خداوند يكى از فرشتگان كروبى را فرمود تا خود را به آن كوه بنمود، پس آنرا پاره پاره ساخت .)) (609) مؤلف : نيز خردمندان ميان اين دو حديث منافاتى نيست هر چند كه مراد از حديثاول را فرشتگان كروبى بدانيم ، زيرا شيعه بودن موقوف حديثاول را فرشتگان كروبى بدانيم ، زيرا شيعه بودن موقوف به دانستن آفرينش آدم وفرزندان او نيست ، چنانكه در تفسيرى كه به خواست خدا در آينده از شيعه خواهيم داشتآشكار خواهد شد. فصل 2. فرشتگان عقلى گروه ديگر از فرشتگان مقرب عقلى اند، كه خداى بزرگ آنها را واسطه هاى جود و رحمتو حجابهاى جلال و عظمت خويش قرار داده است . اين فرشتگان مبادى و غايات سلسلهموجودات و منتهى و نهايت شوق جانهايند. در گذشته به وجود آنها اشاره داشتيم و يادكرديم كه آن ها نخستين آفريده هاى خدايند و آنان را به اعتبارات مختلف نامهاى چندى است، و آنان را دو جهت وحدت و كثرت است ، و كثرت آنان در برابر كثرت نوعى آفريده هاست. چنانكه از مولايمان زين العابدين عليه السلام براى ما روايت شده كه : ((در عرشتمثال همه آنچه خدا آفريده است وجود دارد)) (610) و اين حديثتاءويل اين آيه است كه : ((هيچ چيزى نيست مگر آنكه گنجينه هايش نزد ماست )). (611) و گويا در حديث معراج به ايشان رفته است آنجا كه گفته شده : ((خداى عزيز و جبار،هودجى از نور كه چهل نوع از انواع نور در آن بود بر حضرتش فرو فرستاد كه درگرد عرش خدا حلقه زده بودند و چشم بينندگان را مى پوشانيدند. يكى زرد بود كهزردى به خاطر آن زرد شده . ديگرى سرخ بود كه سرخى به خاطر آن سرخ شده .ديگرى سفيد بود كه سفيدى به خاطر آن سفيد شده ، و باقى نورها، به تعداد انواع والوان ديگر بود)).(612) و همچنين است آنچه از يكى از حكما نقل كرديم كه : ((در وراى اين عالم ، آسمان و زمينديگرى است ...)). و به سبب تركيب جهات و مشاركت و مناسبت آنها و هيئتهاى نورى و اشعه عقلى آنها چون محبتو لذت ، عزت و ذلت ، قهر و قهرپذيرى ، بى نيازى و نياز و ساير حالات و هيئتها،خداى سبحان از آنها امورى را در اين عالم ، مناسب آنها آفريده است از ترتيبهاى شگفت ونسبتهاى لطيف و نظم بديع در آسمانها و زمين و اجسام و توابع آنها كه در آسمان و زمينوجود دارد. و نيز در عالم نفوس از عجايب روحانى و غرايب جسمانى ازقبيل احوال قواى آنها و چگونگى تعلق آنها به بدنها و...، چنانكه در حديث معراج بداناشاره شده است كه : ((و زردى به خاطر آن زرد شده ...)) وامثال آن . خوب بفهم . فصل 3. اوصاف فرشتگان مقرب از آن رو كه فرشتگان مقرب را حجاب نيست - زيرا كه از پوششها به دورند - هم ذاتخودشان بر خودشان آشكار و قابل ادراك است و هم ذات برخى براى برخى ديگر، وظهور موجودات ديگر به سبب آنهاست . پس فرشتگان مقرب انوار مجرد و شعاعهاى الهىو انوار قاهره اند، و همه زنده ، دراك و عالم اند، و عالمشان عالم قدرت است . فرشتهمافوق بر فرشته پايين تر از خود قهر و اشراق و احاطه دارد، و پايين تر عشق و ارادهو محبت به مافوق خود داشته و او را مشاهده تواند كرد بى آنكه به آن احاطه داشته باشدزيرا مقهور مافوق خود است ، و خداوند از همه سو بر آن ها احاطه و بر همه بندگان قهرو غلبه دارد. تمام اين گروه از فرشتگان بهجت و سرور به ذات خدا دارند و نيز به ذاتخود ولى نه نظر به خودشان بلكه نظر به اينكه خود را مسرور و مبتهج به ذات خدا مىبينند، زيرا خود را به خدا شناخته اند، پس لذتشان هم به ذات خداى سبحان است ، امالذتشان به خود از آن جهت است كه خود را بنده و چاكر گوش به فرمان او مى بينند، واين لذت به لذت به ذات خدا برمى گردد. پس پيوسته به مطالعه آنجمال مشغولند و لحظه اى به خود چشم خود را بنده و چاكر گوش به فرمان او مى بينند،و اين لذت به لذت به ذات خدا برمى گردد. پس پيوسته به مطالعه آنجمال مشغولند و لحظه اى به خود چشم نمى دارند چرا كه فانى در ذات محبوباول گشته اند و ميان آنان و حبيبشان هيچ فرق و جدايى وجود ندارد. - اين سخن يكى ازمحققان است . باب دوم : فرشتگان مدبر فالمدبرات امرا (نازعات /5) ((سوگند به كارگزاران فرمان )). فصل 1. كثرت فرشتگان فرشتگان مدبر، موجوداتى روحانى اند مربوط به عالم اجسام ، كه به تناسب كثرت وگوناگونى طبقات اجسام آسمانى و زمينى ، داراى اجناس و انواع و طبقات مختلفى مىباشند. نسبت اين فرشتگان به نفس كلى يعنى ((لوح )) مانند نسبت سايرعقول و ارواح به عقل اول يعنى ((قلم )) است ، و در سخنان پيامبران گذشته عليهم السلامبديشان اشارت رفته كه فرموده اند: ((هر چيزى فرشته اى ويژه دارد)). و از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره كثرت فرشتگان روايت است كه : ((آسمان صدابرآورد و حق داشت كه صدا برآرد، زيرا جاى پايى در آسمان نيست مگر آنكه فرشته اىدر آن به حال سجده يا ركوع است .)) (613) و درباره كثرت فرشتگان زمين فرمود: ((قطره اى از آسمان فرود نمى آيد مگر آنكهفرشته اى با آن است تا آن را در جاى خود نهد.))(614) و گاهى يكى از آنها داراى نيروهاى چندى است كه با هر نيرويى كارى ويژه انجام مى دهدو آن نيروها فرشتگان نيروها ديگرى هستند كه مسخر قدرت اويند و بسان اعضا و جوارح وبالهاى اويند و خود او جهت وحدت آن نيروها ومشتمل بر تمام آنها به شمار مى رود، زيرا تمام فرشتگان يگانگى در صفت دارند و درآن ها خلط و تركيب وجود ندارد، از اين رو از هر يك با توجه به جهت واحد و قوه واحد تنهايك كار ساخته است ، چنانكه خداى متعال به همين مطلب اشاره دارد آنجا كه ازقول آنان حكايت مى كند: و ما منا الا له مقام معلوم (615) ((و نيست از ما مگر آنكهداراى مقام معلومى است )). و به همين دليل ميان آنان رقابت و تضاد و رودررويى صورتنمى گيرد، مثل هر كدام در مرتبه و كار خود مثل حواس (پنجگانه ) است ، كه نه چشم باگوش در دريافت صداها مزاحمتى دارد و نه قوه بويايى با آندو و نه آندو با آن قوه ،بلكه اين خود نوعى از آنهاست چنانكه اشاره خواهيم كرد. و اين برخلاف رابطه دست و پاست (كه ميان آنها تضاد و برخورد و مزاحمت وجود دارد)،زيرا كه بسا با انگشتان پا به طور ضعيفى چيزى را مى گيرى و با سر ديگرى را مىزنى و با اين دو عضو مزاحم دست كه ابزار گرفتن و زدن است مى گردى . و همين گونهاست انسان كه بنفسه كارهاى گوناگونى را انجام مى دهد، كه اين خود نوعىعدول و اعوجاج از عدالت است كه سبب آن اختلاف و گوناگونى صفات انسان و انگيزه هاىمختلف اوست ، زيرا در صفات انسان يگانگى نيست و در نتيجه در كار او هم يگانگى وجودندارد، از همين روست كه مى بينى گاه خدا را فرمان مى برد و گاه نافرمانى مى كند واين به خاطر گوناگون بودن انگيزه ها و صفات اوست . و اين اختلاف و گوناگونى در طبيعت فرشتگان غير ممكن است ، بلكه همگى بر اطاعت وفرمانبرى سرشته شده و در حق آنان مجالى براى نافرمانى وجود ندارد، ناگزير درمورد آنچه به آنان فرمان مى دهد نافرمانى خدا نمى كنند و آنچه را بدان ماءمور مىشوند به انجام مى رسانند، شب و روز به تسبيح مشغولند و سست و خسته نمى شوند، آنكه در ركوع است هميشه در ركوع و آن كه در سجده است تا ابد در سجده و آن كه ايستادهاست براى هميشه ايستاده است . و فرمانبرى آنها از خداى بزرگ را از آن جهت كه مجالىبراى مخالفت و نافرمانى ندارند مى توان به فرمانبرى پلك چشم تو از خودت تشبيهكرد، زيرا هرگاه بخواهى پلكهاى خود را باز كنى ، براى پلك سالم هيچ تردد واختلافى نيست كه يك بار فرمان برد و بار ديگر نافرمانى نمايد، بلكه گويى منظرامر و نهى توست كه به محض اشاره تو باز و بسته مى گردد. اين تشبيه از جهتى درستاست و از جهتى ديگر نه ، زيرا پلك چشم به هر حركتى كه از آن سر مى زند - يعنى بازو بسته شدن - دانا نيست ولى فرشتگان زنده اند و آنچه مى كنند از روى علم و آگاهىاست . فصل 2. انواع فرشتگان موكل به انسان چون اجسام زمينى مختصر در چهار نوع است : جماد، نبات ، حيوان و انسان ، و از اين چهارنوع هر يك كه در مرتبه بعد قرار دارد مشتمل است بر نوع سابق و امر زائدى كه نوعپيشين ندارد، - چنانكه نبات ، همان جماد است به علاوه يك چيز ديگر، زيرا هم تركيب خودرا حفظ كرده ، و هم قوه ناميه و رشد كننده را داراست ، و حيوان همان نبات است به علاوه يكچيز ديگر، زيرا هم در ابعاد ثلاثه (طول و عرض و عمق ) نمو مى كند و هم حس و حركتدارد و هم قوه ناطقه و ادراك امور كلى - بنابراين فرشتگانى كه به هر يك از اين انواعگماشته شده اند در انسان وجود دارند و مطيع و فرمانبر اويند، زيرا انسان همه آن چهارنوع را داراست . نمى گويم كه انسان داراى چهار نفس است ، بلكه مى گويم همان يك نفساو به دليل كمال و تماميت و شرف و قوه اى كه نسبت به انواع پايين تر از خود دارد، بااستخدام فرشتگان ، كارهاى آن نفوس را انجام مى دهد. بنابراين فرشتگان مدبر و حافظ بنيه انسان چند گروه اند. برخى از جهت جسمانيت ورشد آدمى به او مربوطند كه ((قوى )) نام دارند. و برخى از جهت حيوانيت او كه ((ارواحبشرى )) ناميده مى شوند. و برخى از جهت اعمال و اخلاق و انديشه هاى او كه ((كرامالكاتبين )) و ((ملكات )) و ((مبادى لمم )) نام دارند. و برخى از جهت نگهدارى او از شرور وآفات ، و ((معقبات )) نام دارند. و همچنين است ساير انواع و اسامى آنها. و هر كدام از آنهابه حسب كارهاى متعددى كه مربوط به آن نوع انجام مى دهند متعدد مى شوند. و همچنين استفرشتگان مدبر اجسام آسمانى و غيره كه تعدد آنها به تعدد كارهايى است كه دارند،زيرا دانستى كه فعل فرشتگان واحد است . اينك به فرشتگان و شياطينى كه به گياه و حيوان و انسان مربوط است اشاره اى كافىمى كنيم ، و تاءييد از خداست . فصل 3. فرشتگان يا قواى نباتى در گياه بايد فرشته اى باشد كه در ابعاد سه گانه آن(طول و عرض و عمق يا ضخامت ) به نسبت شايسته و معينى بيفزايد تا بهكمال رشد و نمو خود برسد. و نيز فرشته ديگرى كه اضافه و زيادى آن را از ماده اشقطع كند تا بتواند مبداء فرد ديگرى باشد. و چون كار فرشته نخست موقوف بر تغذىاست ، ناگزير بايد هفت فرشته ديگر در اين كار در خدمت وى باشند: 1 - فرشته اى كه غذا را به نزديك جسم متغذى جذب كند، زيرا ممكن نيست غذا به خودىخود همه اطراف برسد، از آن رو كه غذا يا سنگين است و به اطراف بالا نمى رسد، و ياسبك است و به اطراف پايين نمى رسد. 2 - فرشته اى كه غذا را در كنار جسم متغذى نگاه دارد، زيرا غذا در آغاز مشابهت دورى باجسم دارد، ناگزير بايد استحاله يابد و تغيير ماهيت دهد تا شباهتحاصل آيد. استحاله و تغيير ماهيت حركت است و حركت هم در زمان واقع مى شود، ناچار درمثل چنين چيزى زمانى بايد تا استحاله و شباهتحاصل گردد. 3 - فرشته اى كه صورت را از غذا بگيرد و جدا كند، زيرا شباهت يافتن غذا به عضومورد نظر زمانى حاصل مى شود كه استعداد قريبى براى پذيرش صورت عضوى پيداكند، از اين رو ناگزير فرشته اى بايد تا اين استعداد را در آن ايجاد و تقريب نمايد. 4 - فرشته اى كه صورت آن عضو را بر غذا بپوشاند، زيرا دادن صورت غير از انتزاعآن است و بودن آن غير از فساد آن . 5 - فرشته اى كه آن مقدار غذا را كه شباهت پذير نيست دفع نمايد و گرنه موجب بستهشدن منافذ و سنگينى بدن بلكه تباهى و تباه آورى مى شود به ويژه در حيوان . 6 - فرشته اى كه آنچه را به صورت عضو به دست آورده به عضو مورد نظر الصاقنمايد تا از هم جدا نباشند. 7 - فرشته اى كه مقدارى را كه بايد الصاق شود بداند و اندازه گيرى نمايد. اين فرشتگان در عرف جمهور (علماى طبيعى ) ((قوا نيروها)) ناميده مى شوند. آن كهبهابعاد مى افزايد ((قوه ناميه ))، آن كه زيادى را مى برد و جدا مى سازد(تا شخصديگرى به وجود آيد) ((قوه مولده )) و خدمتكاران ديگر ((قوه جاذبه ))،((قوه ماسكه ))،((قوه هاضمه ))، ((قوه دافعه )) و همگى به نام ((قوه غاذيه ))ناميده مى شوند. فصل 4. سختكوشى فرشتگان در كار خود اين فرشتگان پيوسته در كار خويش اند و يك چشم بر هم زدن از كار خود باز نمىايستند. (نپنداريد كه درخت يا حيوان و انسان كه هميشه درحال غذا خوردن نيستند تا اين فرشتگان هم بيكار نمانند و از كار باز نايستند) زيراوقتى مثلا درخت آب داده مى شود يا حيوان غذا مى خورد، در واقع اين غذا و خوردن آب نيست ،بلكه مثل اين فرشتگان مثل كسى است كه مال را جمع آورى مى كند و در خزانه مى نهد، واين خزانه در حيوان ((معده )) است و در گياه چيزى مناسب آن . وقتى غذا در اين خزانه هاذخيره شد و آن درخت و حيوان از آب داده شدن و غذا خوردن دست كشيدند آن گاه فرشتگانكار خود را شروع مى كنند و به تدبير آن مى پردازند و آن را به حالات گوناگوندگرگون مى سازند و در هر آن و نفس به درخت و حيوان غذا مى رسانند، از اين رو ايندرخت يا حيوان و انسان پيوسته در حال غذا خوردن اند. و اگر اين نبود حكمتى در آفرينشغذاخورندگان وجود نداشت ، در حالى كه خداوند حكيم است و كار بيهوده نمى كند. چون خزانه تهى شود فرشتگان جمع آورى كننده به سوىتحصيل موادى كه خزانه را پر كند حركت مى نمايند، اگر غذايى پيدا نشد مواد زائدى راكه در بدن است تحليل مى برند (و به صورت غذا در مى آورند)، و پيوسته همين كارتكرار مى شود. صورت غذا در هر نفسى (چه نباتى و چه حيوانى ) بر همينمنوال است ، از اين رو هر نفسى در اين جهان خوراكش دائم بوده چنانكه در آخرت نيز همينگونه است . فصل 5. خادمان قوه مولده فرشته توليدكننده را دو فرشته خدمت مى كنند، يكى از آنها مواد اضافى را كه ازآخرين هضم بازمانده است به صورت منى يا شبيه آن چون تخم و بذر در مى آورد. وديگرى هر يك از اجزاى اين ماده را براى قبول صورتى مخصوص از سوى بخشندهصورتها (خداى متعال ) آماده مى سازد. و اين دومى در همين ماده جدا شده آنگاه كه در رحم يانظير آن است وجود دارد. اين دو فرشته گاهى در يك شخص قرار دارند، چنانكه در بيشترگياهان چنين است . و گاه از هم جدا و هر كدام در يك شخص اند، چنانكه در بيشتر حيواناتچنين است . و چون با هم جمع شوند توليد حاصل مى گردد. فرشته نخست در نزد حكما((مغيره )) و دومى ((مصوره )) نام دارد. اما بخشنده صورتها خداى سبحان است به توسط فرشته عقلى كه رب النوع نفسنباتى و مخدوم تمام اين فرشتگان مى باشد. ((اوست كه شما را در زهدانها هرگونه كهبخواهد صورتبندى مى كند؛ معبودى جز او نيست ))(616)، آيا شما آن را آفريده ايد ياما آفريننده ايم ))؟(617) از پيامبر صلى الله عليه و آله در وصف فرشته مامور زهدانها روايت است كه : ((آنفرشته داخل زهدان مى شود و نطفه را در دست مى گيرد سپس آن را به صورت جسد در مىآورد، و گويد: پروردگارا، نرينه است يا مادينه ؟ راست اندام است يا كج و معوج ؟خداوند هم آنچه خواهد مى فرمايد و فرشته بر اساس آن مى آفريند)). و نيز فرموده : ((و فرشته صورتبندى مى كند، سپس روح را در آن مى دمد يا به نيكبختىو يا به نگونبختى )). در اين مورد حديث ديگرى از حضرت باقر عليه السلام گذشت .
|
|
|
|
|
|
|
|