|
|
|
|
|
|
فصل 6. فرشتگان يا قواى حيوانى در حيوان ناگزير بايد دو فرشته وجود داشته باشد: محرك و مدرك . محرك ، يا باعثبر حركت است يا فاعل آن . و آن كه باعث است يا باعث بر جلب منفعت است تا لذت آفريند،يا دفع ضرر تا انتقام بگيرد. و مدرك يا ظاهر و آشكار است و يا باطن و پوشيده . مدركات ظاهر عبارتند از: لامس(بساونده )، ذائق (چشنده )، شام (بوينده )، سامع (شنونده ) و باصر (بيننده ). و مدركاتباطن عبارتند از: 1 - ادراك كننده صورتهاى محسوس به صورت دفعى و يكجا، 2 - حفظكننده آنها، 3 - ادراك كننده معانى جزئى ، 4 - حفظ كننده آنها، 5 - تصرف كننده در اين دوگونه ادراكات با تركيب و تحليل . با اولى ، نقطه اى را كه به سرعت دور مى زند به صورت دايره و قطره اى را كه ازبالا به پايين مى آيد به صورت خط مستقيم مى بيند، با آنكه مشاهده با چشم تنها بهآنچه در برابر چشم قرار دارد صورت مى گيرد و معلوم است كه جز نقطه و قطره دربرابر چشم قرار نگرفته است . با دومى ، بر آنچه ديده حكم مى كند، سپس از آنغافل مى شود و بار ديگر كه آن را ديد حكم مى كند كه همان چيزى است كه قبلا ديده است . با سومى ، صفات نامحسوسى را كه در محسوسات وجود دارد ادارك مى كند و احكامىجزئى مى نمايد، مانند آنكه گربه معنايى را در موش ادراك مى كند كه اين ادراك او رابه طلب وامى دارد، و نيز موش معنايى را در گربه ادراك مى كند كه سبب فرار او مىشود. اين قوه در انسان با عقل او در تنازع است زيرا قوه اى است جرمانى و آنچه را درمورد پذيرش عقل است نمى پذيرد، و از همين روست كه انسان از خوابيدن در اتاقى كهمرده اى در آن است مى گريزد. چهارمى نسبت به سومى مانند دومى نسبت به اولى است . و با پنجمى ، اجزاء انواع گوناگون ادراكات را در كنار يكديگر گرد مى آورد، چنانكهمثلا صورت حيوانى را كه داراى سر انسان و گردن شتر و پشتفيل است در ذهن مى سازد. و نيز مى تواند با آن ، اجزاء نوع واحدى را جدا سازد، مانندآنكه صورت انسانى بدون سر تصور نمايد. اين قوه هيچ گاه نه در خواب و نه دربيدارى از كار خود باز نمى ايستد و تمام مدركات و هيئتهاى مزاجى را تقليد مى كند و ازيك چيز به ضد يا شبيه آن منتقل مى شود. اين فرشتگان نيز (در عرف حكما) ((قوا)) (نيروها) ناميده مى شوند.فاعل حركت را قوه ((محركه ))، انگيزنده بر منافع را ((شهويه ))، دافع ضرر را((غضبيه ))، مدركات ظاهرى را به ترتيب : ((لامسه ))، ((ذائقه ))، ((سامعه ))، ((باصره))، مدركات باطنى را به ترتيب : ((حس مشترك ))، ((مصوره ))، ((واهمه ))، ((حافظه )) و((متصرفه )) نامند. به قوه مصوره ((خيال )) هم گفته مى شود، و نيز قوه متصرفه را آنگاه كه نفس به واسطه قوه واهمه آن را به كار مى گيرد ((متخيله ))، و آن گاه كه بهواسطه قوه عقليه - كه بعدا خواهد آمد - آن را كار مى بندد ((مفكره )) گويند. و سه قوهاخير (واهمه ، حافظه ، متصرفه ) را ((مسترجعه ))، و اولى را ((ذاكره )) و ((متذكره )) نيزنامند كه گويا اين قوه دست روحانى نفس است چنانكه قوه واهمه چشم روحانى نفس مىباشد. پاك و منزه خدايى كه آفريننده بشر است ، و ستايش او را كه بخشنده قوه ها و نيروهاست . فصل 7. قواى ويژه انسان اما انسان از آن جهت كه انسان است ، به خاطر اين ويژگى كه از مافوق خود اثر مىپذيرد و در پايين تر از خود تاءثير مى نهد، در ذات خود داراى دو فرشته است : علام(دانا) و فعال (كننده ). با اولى ، تصورات و تصديقات را ادراك مى كند و به درست و نادرست آنچهتعقل و ادراك كرده پى مى برد. اين فرشته عقل نظرى ناميده مى شود. و با دومى ، صناعات انسانى را استخراج مى كند و به حسن و قبح در آنچه مى كند ياترك مى نمايد پى مى برد. اين فرشته عقل عملى نام دارد. و همين است كه فكر و انديشهرا در كارها و صنعتها به كار مى برد تا آنچه را خوب است يا خوب مى پندارد به دستآورد. طرف افراط آن جربزه ، و طرف تفريط آن بلاهت و حد متوسط آنها حكمت خلقى نامدارد، و آنچه در اخبار درباره مدح عقل و عاقل وارد شده مربوط به اين دو قوه(عقل نظرى و عقل عملى ) و صاحب آنهاست ، مانند فرمايش امام صادق عليه السلام . العقل دليل المؤ من (618) ((عقل راهنماى مؤ من است )). و در حديث قدسى آمده : ((آفريده اى زيباتر از تو نيافريدم ، امر و نهى من تنها متوجهتوست ، و پاداش و كيفرم نيز تنها براى توست )).(619) و از اميرمؤ منان عليه السلام است كه : ((با عقل ، ژرفاى حكمت استخراج مى شود و با حكمت، ژرفاى عقل و با سياست و تربيت خوب ، ادب شايسته به دست مى آيد.)) (620) و نيز مى فرمود: ((انديشه و تفكر حيات دل مرد بيناست ، چنانكه آن كس كه با در دستداشتن نور در تاريكيها راه مى رود به خوبى نجات مى يابد و كمتر در تاريكى مىماند))(621). و رواياتى ديگر از اين قبيل . فصل 8. نفوس انسانى در كلام اميرمؤ منان عليه السلام از كميل بن زياد روايت است كه گفت : ((از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام پرسيدم وگفتم : اى اميرمؤ منان ، مى خواهم نفسم را به من بشناسانى . فرمود: اىكميل ، كدام نفس را مى خواهى به تو معرفى كنم ؟ گفتم : مولايم ! مگر يك نفس بيشتر است؟ فرمود: اى كميل ، نفس ها چهارتاست : نامى نباتى ، حسى حيوانى ، ناطق قدسى ، و كلىالهى . و هر كدام را پنج قوه و دو خاصيت است . 1. نفس نامى نباتى داراى پنج قوه است : ماسكه ، جاذبه ، هاضمه ، دافعه و مربيه ، ودو خاصيت دارد: زياد كردن و كم كردن . و از كبد برمى خيزد. 2. نفس حسى حيوانى پنج قوه دارد: شنوايى ، بينايى ، بويايى ، چشايى ، بساوايى . ودو خاصيت دارد: خشنودى و خشم . و از قلب بر مى خيزد. 3. نفس ناطق قدسى پنج قوه دارد: فكر، ذكر، علم ، حلم ، نباهت (انديشه ، يادآورى ، دانش ،بردبارى ، هشيارى ). اين نفس از جايى برنمى خيزد و اين شبيه ترين چيزها به نفوسملكى است (622)، و دو خاصيت دارد: پيراستگى و حكمت . 4. نفس كلى الهى پنج قوه دارد: بقاء در فناء، نعمت در شقاء (سختى )، عزت در ذلت ،فقر در غنا، صبر در بلاء. و دو خاصيت دارد: خشنودى و تسليم . اين همان نفس است كه ازخدا سرچشمه مى گيرد و به او باز مى گردد (چنانكه ) خداىمتعال فرموده : ((از روح خدا در او دميدم )) (623) و فرموده : ((اى نفسى كه به اطمينان وآرامش رسيده اى ، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه خشنود (از خدا) و موردخشنودى (او) مى باشى ))(624)، (625) وعقل ميان همه اينها قرار دارد (حد وسط همه آنهاست -؟). باب سوم : در ارواح بشرى و ايدهم بروح منه (مجادله /22) ((و آنان را به روحى از خود يارى داد.)) فصل 1. فرشتگان مدبر بدن انسان ارواح بشرى همان فرشتگان مدبر بنيه انسان اند - چنانكه بهتفصيل گفتيم - و جملگى در حديث كميل كه درفصل گذشته آمد مذكور است . اين فرشتگان را ((ارواح )) ناميده اند از آن رو كه حياتبخشاند، زيرا انسان با داشتن هر يك از آنها حياتى دارد غير از حياتى كه از ديگرى دارد. ايننامگذارى در كتاب و سنت به ويژه در سخنان خاندان رسالت عليهم السلام آمده است . محمد بن حسن صفار در كتاب ((بصائر الدرجات )) با سند خود از جابر روايت كرده است :((از امام باقر عليه السلام درباره روح پرسيدم ، فرمود: اى جابر، خداوند آفريدگانرا بر سه طبقه آفريد و آنان را در سه منزلت جاى داد و اين را در كتاب خود روشنساخته آنجا كه فرموده است : ((دست راستيان (خجستگان )، دست راستيان چه كسانند؟ و دستچپيان (تيره بختان )، دست چپيان چه كسانند؟ و پيشى گيرندگان ، پيشى گيرندگان ،اينانند مقربان )).(626) پيشى گيرندگان ، پيامبران مرسل و غير مرسل اند كه خداوند پنج روح در آنان نهادهاست : روح القدس ، روح الايمان ، روح القوة ، روح الشهوة ، روح البدن . اين مطلب رادر كتاب خود بيان داشته آنجا كه فرموده است : ((اين پيامبران را برخى بر برخى ديگربرترى داده ايم ، برخى خدا با آنان سخن گفت ، و برخى را پايه ها بالا برد، و بهعيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را به روح القدس يارى داديم .))(627)سپس درباره همگيشان فرمود: ((همه را به روح القدس يارى داد)).(628) پس با روحالقدس به پيامبرى برگزيده شدند، مرسل (و غيرمرسل )؛ و با روح القدس تمام چيزها را دانستند، و با روح الايمان خداى را پرستيدند وچيزى را شريك او نگرفتند، و با روح القوه با دشمنشان جنگيدند و به كار معاشپرداختند، و با روح الشهوة به لذت خوراك دست يافتند و از راهحلال با زنان آميزش نمودند، و با روح البدن رفت و آمد و جنب و جوش مى كردند. اما دست راستيان ، مؤ منان حقيقى اند، كه خداوند چهار روح در آنان نهاده است : روح الايمان ،روح القوة ، روح الشهوة ، روح البدن . بنده پيوسته بهتكميل اين چهار روح مى پردازد (يا: اين چهار روح را به كار مى گيرد) تا آن گاه كه آهنگگناه مى كند، چون آهنگ گناه كرد، روح شهوت ، گناه را در نظر او مى آرايد و روح قوتاو را دلير مى كند و روح البدن او را مى كشاند تا وى را به گناه در مى اندازد؛ و چونبه گناه آلوده شد روح ايمان كاهش مى يابد و ايمان او كم مى شود،حال اگر توبه كرد خداوند هم با نظر رحمت به وى بازمى گردد. و ممكن است كه براى بنده بارها اتفاق افتد كه يكى از اين چهار روح از او كاهش يابد،كه خداوند فرموده است : ((و برخى از شما به فروترين درجات عمر برده شود تا درنهايت بعد از دانستن ، هيچ چيز نداند.)) (629) گاهى روح قوت او كاهش مى يابد و در نتيجه نمى تواند با دشمن جهاد كند و به كارمعاش پردازد. و روح شهوتش كاهش مى يابد و زيباترين دوشيزگان از بنى آدم بر اومى گذرد و او ميلى بدان نمى يابد. و روح ايمان و روح بدن در او مى ماند، با روح ايمانخدا را مى پرستد و با روح بدن رفت و آمد و جنب و جوش مى كند تا او را فرشته مرگ دررسد. اما دست چپيان ، اهل كتاب اند، كه خداوند (در وصف آنان ) كه فرموده : ((آنان كه او (پيامبر)را مى شناسند چنانكه فرزندان خود را؛ و پاره اى از آنان حق را پنهان مى دارند وحال آنكه مى دانند. حق از سوى پروردگار توست پس هرگز از شك آوران مباش)).(630) اينان از رسول خدا و وصى پس از او را شناختند ولى آن حقى را كه شناختنداز روى ستم و سركشى و حسادت پنهان داشتند، خدا هم روح ايمان را از آنان برگرفت وتنها سه روح براى آنان قرار داد: ((روح القوة ، روح الشهوة ، روح البدن ، سپس آنانرا به چارپايان نسبت داد، فرمود: ((اينان جز مانند چارپايان نيستند بلكه گمراهترند)).(631) اى جابر، زيرا چارپا با روح قوت بار مى كشد و با روح شهوت علفمى خورد و با روح بدن حركت مى كند.(632) و با سند خود از اميرمؤ منان عليه السلام نظير آن را نيز روايت كرده است . و نيز كلينىآن را در ((كافى )) از آن حضرت آورده است .(633) و در روايت ديگرى از جابر درباره مقربان آمده : اى جابر، با روح القدس آنچه را درزير عرش تا زيرزمين هست مى دانند... اى جابر، اين چهار روح را آفت مى رسد مگر روحالقدس را، زيرا كه سرگرمى و بازى ندارد.(634) و از امام صادق عليه السلام نظير آن روايت شده و در آخر آن آمده : و روح ايمان همراه جسدهست تا گناه كبيره اى نكرده باشد، چون گناه كبيره اى انجام داد روح ايمان از آن جدا مىشود. و روح القدس در هر كس جاى گيرد وى هرگز به گناه كبيره اى دست نمىيازد.(635) در حديث نبوى صلى الله عليه و آله وارد است : هر كه به گناهى دست يازد عقلى از او جدامى شود كه هيچ گاه به او باز نمى گردد. (636) و نيز فرموده : هرگاه مردى زنا كند روح ايمان از او جدا مى شود.(637) امام باقر عليه السلام فرمود: روحى كه (به هنگام گناه ) از مؤ من جدا مى شود همان استكه در اين آيه خداوند فرموده : ((و آنان را به روحى از خود يارى داد)). امام كاظم عليه السلام فرموده : خداوند، مؤ من را به روحى از خود يارى داده كه هرگاهحاضر باشد مؤ من در آن گاه به كار نيك پردازد و پرهيزگارى كند، و هرگاه از او نهانشود در آن گاه گناه و تجاوز كند. اين روح با اوست ، به هنگامعمل نيك او از شادى به جنبش آيد و به هنگام كردار زشت او به زيرزمين در شود...(638)و روايات در اين زمينه بسيار است . فصل 2. ارواحى كه ويژه انبيا و ائمه عليهم السلام است در ((بصائر الدرجات )) با سند خود از حضرت جواد عليه السلام روايت كرده است كهفرمود: امام باقر عليه السلام فرموده است : ((اوصياى گرامى(رسول خدا صلى الله عليه و آله ) محدث اند (يعنى با آنان از عالم غيب سخن گفته مىشود)، روح القدس با آنان سخن مى گويد ولى آن را نمى بينند. على عليه السلام آنچهرا كه از ايشان پرسش مى شد به روح القدس عرضه مى داشت ، سپس در خود چنين مىيافت كه پاسخش به درستى داده شده است ، از اين رو خبر مى داد و آنچه فرموده بودتحقق مى يافت )). و با سند خود روايت كرده است كه از امام صادق عليه السلام پرسش شد: شما بر چهاساس حكم مى كنيد؟ فرمود: ((به حكم خدا(639) و حكم داود و حكم محمد صلى الله عليهو آله ، و چون مساءله اى بر ما وارد شود كه در كتاب على (عليه السلام ) نباشد روحالقدس آن را آورده و به ما تلقين مى كند و يا خداىمتعال به گونه اى به ما الهام مى نمايد)). و با سند صحيح خود از ابوبصير روايت كرده است كه : از امام صادق عليه السلامدرباره اين آيه پرسيدم : ((و اين چنين روحى را از امر خود به تو وحى كرديم ، تو نمىدانستى كتاب چيست و ايمان كدام است ))(640)، فرمود: (((روح ) يكى از آفريدگانخداست بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، با رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه بود و اورا خبر مى داد و يارى مى كرد، و با امامان پس از آن حضرت نيز مى باشد)). و در روايت ديگرى فرمود: ((آن فرشته اى است كه از روزى كه خداوند او رافروفرستاده به آسمان بر نرفته است ، وى بارسول خدا همراه بود و نيز با امامان همراه است و آنان را يارى مى دهد.)) و در روايت صحيح ديگرى از امام باقر عليه السلام است كه : ((همانا خداوند آن روح رابر پيامبرش فروفرستاد و از آن روز كه فروفرستاده شد ديگر به آسمان بر نرفت، و او در ميان ماست )). و با سند صحيح خود از ابراهيم بن عمر روايت كرده كه : به امام صادق عليه السلامگفتم : مرا از علمى كه مى دانيد خبر دهيد كه آيا آن را از دهان مردان خود يكى از ديگرىفرا مى گيريد يا نوشته اى است نزد شما ازرسول خدا صلى الله عليه و آله ؟ فرمود: ((مطلب از اين بالاتر است ، آيا اين آيه رانشنيده اى : ((و اين چنين وحى را از امر خود به تو وحى كرديم ...))؟ گفتم : چرا، فرمود:چون خداوند اين روح را به آن حضرت عطا فرمود ايشان بدان روح (چيزها را) مى دانست ، وهمچنين اين روح به هر بنده اى برسد آن بنده بدان واسطه مى داند و مى فهمد. - و منظورحضرت خودشان بودند-)). و در روايت ديگرى فرمود: ((و آن همان روح است كه خداوند به هر كه خواهد مى دهد، و چونآن را به بنده اى داد وى را فهم و علم مى آموزد)). و با سند صحيح خود از هشام بن سالم روايت كرده است كه : از امام صادق عليه السلامشنيدم كه در تفسير اين آيه : ((و تو را از روح پرسند، بگو: روح از امر پروردگار مناست ))(641) مى فرمود: ((روح آفريده اى است بزرگتر ازجبرئيل و ميكائيل ، با هيچ يك از گذشتگان جز حضرت محمد صلى الله عليه و آله نبودهاست ، و او با امامان همراه است ، ايشان را توفيق و يارى مى رساند، و چنين نيست كه هرگاهطلب شود يافت گردد)). و در روايت صحيح ديگرى فرمود: ((فرشته اى است بزرگتر ازجبرئيل و ميكائيل ...)) و در لفظ ديگرى است كه ((آن از ملكوت است )). و در روايت ديگرى در تفسير همين آيه فرمود: ((خداوند تبارك و تعالى يگانه و صمداست ، و صمد آن است كه شكم ندارد و درون تهى نيست . و همانا روح يكى از آفريدگاناوست كه چشم و نيرو و يارى دهندگى دارد؛ خداوند آن را در دلهاى پيامبران و مؤ منان قرارمى دهد.)) و با سند خود از ابوبصير روايت كرده است كه : از امام باقر عليه السلام از تفسير اينآيه پرسيدم : ((فرشتگان را با روح از امر خود بر هر يك از بندگانش كه خواهد فرومى فرستد))(642) فرمود: ((جبرئيل همان است كه بر پيامبران فرود آمده ، و روح باايشان و نيز با اوصياء همراه است ، از آنان جدا نمى شود و از سوى خداوند ايشان راتفهيم مى كند و يارى مى رساند...)). و با سند خود از ابوبصير روايت كرده كه : با امام صادق عليه السلام بودم و شمه اىاز مسائل مربوط به امام را به هنگام ولادت ياد كرد، فرمود: ((امام در شب قدر مستوجب(القاء) روح علاوه بر چيزهاى ديگر است . گفتم : فدايت شوم ، مگر روح همانجبرئيل نيست ؟ فرمود: جبرئيل از فرشتگان است و روح آفريده اى است بزرگتر ازفرشتگان ، مگر خدا نمى فرمايد: ((فرشتگان با روح فرود مىآيند))(643)؟(644) فصل 3. مراتب ارواح نورى بشرى يكى از دانشمندان در بيان مراتب ارواح نورى بشرى گفته است : نخستين روح ، روح حساس است كه آنچه را حواس پنجگانه وارد مى سازند دريافت مىدارد، گويا اين روح اصل و آغاز روح حيوانى است ، زيرا حيوانيت حيوان بدان روح است .اين روح در كودك شيرخوار هم موجود است . دوم ، روح خيالى است ، كه آنچه را حواس وارد مى كنند ثبت و ضبط مى كند و آنها را بهنزد خود مخزون نگه مى دارد تا به وقت نياز آن را به روح عقلى كه بالاتر از آن استتحويل دهد. اين روح در كودك شيرخوار در ابتداى رشدش وجود ندارد، از اين رو كودكبراى گرفتن چيزى حرص مى زند ولى آن گاه كه از نظرش پنهان مى شود آن رافراموش مى كند و در طلب آن برنمى آيد، تا آنكه اندكى بزرگ شود، آنگاه چنان مىشود كه اگر از نظرش پنهان شود مى گريد و آن را مى طلبد زيرا صورت آن درخيال وى محفوظ مانده است . اين روح در برخى حيوانات - نه همه آنها - يافت مى شود، مثلادر پروانه كه بى گدار خود را به آتش مى زند وجود ندارد، زيرا پروانه از فرط عشقبه نور آتش به سوى آتش مى رود و چنان مى پندارد كه چراغ دريچه اى است به آننور، از اين رو خود را در آتش مى افكند و آزرده مى گردد. ولى با اينحال وقتى از آتش مى گذرد و در تاريكى فرو مى گيرد (فراموش مى كند و) بارها وبارها همين كار را تكرار مى كند، و اگر او را روحى بود كه واردات حسى را ثبت و ضبطمى نمود و آزارى را كه ديده بود به خاطرش مى آورد هرگز با آنكه يكبار زيان ديدهبود آن را تكرار نمى كرد. اما سگ چنين نيست ، زيرا اگر يكبار با چوب زده شود از آنبه بعد، هرگاه چوب را از دور ببيند مى گريزد. سوم ، روح عقلى است كه بدان سبب معانى خارج از حس وخيال ادراك مى شود. اين روح جوهرى است كه ويژه انسان است و در حيوانات و حتى كودكانوجود ندارد. مدركات اين روح معارف كلى و ضرورى است . و بدان كه دردل انسان چشمى است كه اين خاصيت ، صفت كمال آن است كه گاهى از آن به((عقل )) و گاه به ((روح )) و گاه به ((نفس انسانى )) تعبير مى شود، و در اينجا بهتعابير گوناگون كار نداريم بلكه مقصودمان همان معنايى است كه بدان سببعاقل از كودك شيرخوار و حيوان و ديوانه متمايز مى شود.عقل هم خودش را ادراك مى كند و هم غير خود را و هم صفات خود را، زيرا خودش را عالم وقادر ادراك مى كند و هم علم خودش و هم علم به علم خودش را، و همين طور تا بى نهايت ،ادراك مى نمايد - و اين خاصيتى است كه ادراك آن به ابزار جسمانى تصور نمى رود -بلكه هيچ يك از حقايق از عقل پوشيده نيست . اما حجابعقل از اين رو كه گاه خودش از خودش محجوب مى ماند به سبب صفاتى است كه مقارنت باآن دارد نظير پوشيده ماندن چشم از خودش گاهى كه پلكها روى هم نهاده مى شود. عقل در ظاهر حواسى دارد كه به منزله جاسوسهاى اويند كه اطلاعات فراهم مى آورند، وهمه اينها در پست ترين مراتب آن هستند، زيرا شنيدنيها و ديدنيها و بوييدنيها و چشيدنيهاو بسودنيها كه مدركات حواس پنجگانه ظاهرى اند عرضهاى اجسام اند (كه از جوهر آنهاپست ترند) و تازه خود اجسام پست ترين اقسام موجودات به شمار مى روند. و نيزعقل ، غير از حواس ظاهر، جاسوسهايى در باطن دارد به نامخيال ، وهم ، ذكر، فكر و حفظ. اگر گويى : ما عاقلان را مى بينيم كه در نظريات خود اشتباه مى كنند (با اينكه گفتيدهيچ حقيقتى از ديد عقل پوشيده نيست ، بنابراين نبايد اشتباه كنند)؛ بدان كه : عاقلان داراى خيالات و اوهام و اعتقاداتى هستند كه احكام آنها را چون احكامعقل مى پندارند، و اين اشتباهات مربوط به اينگونه افكار است ، اماعقل هرگاه از پوشش وهم و خيال عريان شود تصور اشتباه در آن نمى رود بلكه چيزها راآن گونه كه هستند مى بيند؛ ولى تجريد و عريان ساختنعقل از پوششهاى وهم و خيال مشكلى بس بزرگ است وكمال تجرد براى عقل از اين جاذبه ها تنها پس از مرگحاصل مى شود، آنجاست كه گويندش : ((اينك پرده ات را از (ديده ) تو برگرفتيم ،پس ديده ات امروز تيزبين است )).(645) چهارم ، روح فكرى است كه معارف عقلى محض را دريافت داشته و آنها را با هم جفت و جورمى كند و از آن ها معارف شريفى را به دست مى آورد. و چون دو نتيجه مثلا به دست آوردبار ديگر ميان آنها پيوندى برقرار مى كند و نتيجه ديگرى را به دست مى آورد، و همينگونه تا بى نهايت . پنجم ، روح قدسى است كه ويژه پيامبران و برخى اولياى الهى است و لوايح غيبى واحكام اخروى و پاره اى از معارف ملكوت آسمانها و زمين و بلكه معارفى ربانى كه روحعقلى و فكرى از ادراك آن ناقص اند از آن تجلى مى نمايد، معارفى كه اين آيه شريفهبدان اشاره دارد: ((و اين چنين روحى را از امر خود به تو وحى كرديم ، تو نمى دانستىكتاب چيست و ايمان كدام است ، ولى ما آن را نورى كرديم كه هر يك از بندگان خود رابخواهيم بدان راه مى نماييم ...)). (646) اى كسى كه در عالم عقل به سر مى برى و در آنجا مقيم شده اى نبايد بعيد بدانى كه دروراى عقل عالم ديگرى است كه چيزها در آنجا ظهور مى يابد كه در عالمعقل چهره نمى نمايد، چنانكه بعيد نمى دانى كهعقل عالمى است وراى عالم تميز و احساس كه غرايب و شگفتيهايى در آنجا كشف مى شود كهاحساس و تميز از ادارك آن قاصرند؛ هرگز كمالات را منحصر در حد كمالات خويش مدان . واگر خواهى از آنچه كه از خواص برخى انسانها مشاهده مى كنيم مثالى بياوريم به ذوقشعر بنگر كه با آنكه شعر هم نوعى ادراك و احساس است چگونه برخى از مردم از آنبرخوردارند و برخى ديگر از آن محروم اند تا آنجا كه براى آنان الحان موزون ازناموزون (منزحف ) (647) متمايز نيست . بنگر چگونه نيروى ذوق در گروهى از عظمت بهجايى رسيده است كه موسيقى و آهنگها و انواع اوتار و دستانها را كه برخى اندوه آور،برخى نشاطانگيز، برخى خواب آور، برخى خنده آور، برخى جنون آور، برخى كشنده وبرخى موجب غش مى باشند استخراج كرده اند. اين آثار در كسى كهاصل ذوق در او وجود دارد نيرو مى گيرد و اما كسى كه از خاصيت ذوق بى نصيب است درشنيدن صدا با صاحب ذوق مشاركت دارد ولى اين آثار در او ضعيف است از اين رو از صاحبجد (وجد - ظ) و غش در شگفت مى شود، و اگر تمام عقلا ازاهل ذوق جمع شوند تا معنى ذوق را تفهيم او كنند نمى توانند. اين مثالى است در يك امر بى ارزش ولى نزديك به فهم ، بر همين قياس ذوق خاص نبوىرا در نظر گير و بكوش تا از اهل ذوق اندكى از اين روح باشى ، كه اوليا را از آن بهرهفراوانى است ، و اگر از اهل ذوق نتوانى بود بكوش تا ازاهل دانش به آن باشى ، و اگر اين هم نتوانى پس دست كم ازاهل ايمان به آن باشى ، ((خداوند آنان را از شما كه ايمان آورده اند و آنان را كه دانش دادهشده اند به پايه ها بالا برد)).(648) علم از ايمان بالاتر است و ذوق از علم ، چرا كهذوق ، يافتن است و علم ، قياس و شناخت است و ايمان ، صرف پذيرفتن است از راه تقليد وخوش گمانى به اهل يافت و شناخت . چون اين روحهاى پنجگانه را شناختى ، بدان كه : اين روحها همه نورند، زيرا اصنافموجودات به سبب آنها ظهور مى يابند. و روح حسى و خيالى هر چند در جنس خود ميان حيوانو انسان مشترك است ولى روحى كه در انسان است قسمى ديگر است شريفتر و بالاتر، وبراى انسان به جهت هدفى بزرگتر و والاتر آفريده شده است ، و اما براى حيواناتتنها از آن رو آفريده شده كه ابزارى باشد براى به دست آوردن غذا آن هم براى آنكهخود حيوانات در تسخير آدمى قرار گيرند، ولى اين روح از آن رو براى آدمى آفريده شدهاست كه او را دامى باشد تا از عالم زيرين ، مبادى و مقدمات معارف شريف دينى را به چنگآورد، زيرا انسان به گونه اى است كه چون با حس خود شخص معينى را ادراك كندعقل او از آن ادراك ، معناى عام مطلقى را اقتباس مى نمايد.(649) باب چهارم : در معقبات و شياطين له معقبات من بين يديه و من خلقه يحفظونه من امر الله . (رعد/11) ((او را از پيش و پس فرشتگانى در پى است كه او را از فرمان خدا نگاه مى دارند))(650) فصل 1. معقبات در تفسير معقبات گفته اند كه آنها فرشتگانى هستند كه در پى يكديگر مى آيند،فرشتگان شب در پى فرشتگان روز و فرشتگان روز در پى فرشتگان شب در مى آيند،و آنان همان حافظانى هستند كه بر عمل بنده مراقبند و آن را ثبت مى نمايند.(651) و از امامان ما عليه السلام روايت است كه آنان چهار فرشته اند كه هنگام نماز صبح گردمى آيند، و اين همان معناى قول خداست كه : ان قرآن الفجر كان مشهودا (652)((همانا قرائت صبح مشهود و در ديد (فرشتگان ) است )). (653) و از اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه آنان فرشتگانى هستند كه آدمى را از خطرهاحفظ مى كنند تا او را به دست سرنوشتها بسپارند و آن گاه او را با سرنوشتها تنها مىگذارند.(654) و گفته اند: آنها ده فرشته اند كه بر آدمى گمارده اند و او را حفظ مى نمايند. و ابوامامه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه : يكصد و شصت فرشتهبر مؤ من گمارده شده كه آنچه را بر او مقدر نشده از او دور مى سازند. هفت تن از اينفرشتگان بلاها را از او دور مى كنند چنانكه مردم در روز گرم تابستان مگس را از كاسهعسل دور مى كنند، و اگر براى شما آشكار شوند هر آينه آنها را بر هر دشت و كوهىخواهيد ديد كه همگى دستها گشوده و دهان خود را باز كرده اند. و اگر بنده به اندازه يكچشم بر هم زدن به خودش واگذار شود بى گمان شيطانها او را خواهند ربود.(655) كعب گويد: اگر خداوند فرشتگانى را بر شما نگمارده بود كه در خوردنيها ونوشيدنيها و شرمگاهها از شما پاسدارى كنند هر آينه جنيان شما را مى ربودند. شارح ((نهج البلاغه )) گويد: فرشتگان حافظ دو گروهند، گروهى براى بنده اندچنانكه فرموده : له معقبات ... (656) ((آدمى را فرشتگانى در پى است كه او را ازفرمان خدا نگاه مى دارند.)) و گروهى بر بنده ، چنانكه فرموده : ويرسل عليكم حفظة (657) ((و بر شما فرشتگانى حافظ مى فرستد.)) منظور از گروه اول حفظ و نگهدارى بندگان خداست به فرمان خدا از آفتهايى كه با آنروبرو مى شوند، و منظور از گروه دوم ضبط كردارها و گفتارهاى اوست از طاعات ومعاصى ، چنانكه فرموده : كراما كاتبين ، يعلمون ما تفعلون (658)((بزرگوارانى نويسنده كه آنچه مى كنيد مى دانند))، و: ما يلفظ منقول الا لديه رقيب عتيد (659) ((آدمى سخنى نگويد مگر آنكه نزد آن فرشته اىمراقب و آماده هست .)) گويد: و احتمال دارد كه تعدد آنها تعدد ذاتى باشد، و نيزاحتمال دارد كه تعدد اعتبارى باشد.(660) فصل 2. الهام ملك و وسوسه شيطان راز اين مطلب از تحقيق يكى از عالمان (661) روشن مى شود كه خلاصه اش اين است : گوهر ناطقه و ادارك كننده اى كه در انسان وجود دارد و قلب حقيقى ناميده مى شود درتمثيل بسان هدفى است كه از اطراف گوناگون تيرها به سوى آن نشانه مى رود، ياچون آينه اى است كه در جايى قرار گرفته و صورتهاى گوناگونى از برابر آنعبور نموده و پشت سر يكديگر در آن نمايان مى شوند، و اين قلب هيچ گاه از اين وارداتخالى نيست . راههاى ورود اين آثار و صورتهاى حاصله ، يا حواس پنجگانه ظاهر است و يا حواس باطنچون خيال و شهوت و غضب و اخلاق و صفات ديگر. زيرا انسان هرگاه با حواس خود چيزىرا ادراك كند اثرى از آن در قلبش پديد مى آيد و همچنين هرگاه كه شهوتها و خشم تهييجشوند اثرى از آنها در قلب پديد مى گردد. و اگر از احساس بازايستد و از راه حواسچيزى را در خود وارد نسازد خيالاتى كه در نفس پديد آمده اند باقى مانده و قوه متخيلهپيوسته از چيزى به چيز ديگر منتقل مى شود و با همينانتقال باطن انسان نيز از حالى به حال ديگرانتقال مى يابد، و از اين رو باطن انسان نيز به سبب همين اسباب پيوسته در تغيير است . اسبابى كه از همه بيشتر در قلب آدمى حضور مى يابد ((خواطر)) است ، يعنى افكار ويادآوريهايى كه از نوع ادراكات و علوم است ،حال يا به صورت افكار نو و تازه و يا بهشكل يادآورى از محفوظاتى كه در حافظه موجود است . همين خاطره هاست كه محرك اراده هاىگوناگون مى شود، زيرا نيت و عزم و اراده بر يك چيز پس از حضور آن در خاطر است ،پس مبداء احوال گوناگون خاطره هاى گوناگون است . خاطره ها رغبت را تحريك مى كنندو رغبت عزم را و عزم نيت را و نيت اعضا را به حركت درمى آورد. خاطره هاى محرك رغبت : يا به خير و خوبى - يعنى آنچه در آخرت سودمند است - فرا مىخواند و يا به شر و بدى - يعنى آنچه در آخرت زيان آور است - پس دو خاطره مختلفداريم كه دو سبب گوناگون دارند، زيرا هر دو حادثند و هر حادثى نيازمند سببى است ومعلولات مختلف علل مختلف مى طلبند. سبب خير را ((ملك )) و كار آن را ((الهام )) نامند وديگرى را ((شيطان )) و كار آن را ((وسوسه )) خوانند. و اينها دو جوهر در تحت تسخيرقدرت خداى سبحان هستند در دگرگون ساختن دلها. و شايد همين دو نوع خاطره مرادرسول خدا صلى الله عليه و آله باشند كه فرمود:((دل مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداست ، كه هرگونه بخواهد آن را مى گرداند.))(662) قلب به جهت صفا و لطافتى كه دارد فطرتا به طور مساوى شايستگى پذيرش آثارملكى و شيطانى را دارد ولى يكى از دو طرف با پيروى هواى نفس و افتادن بر روىشهوات ، و يا با روى گرداندن از آنها و مخالفت با آنها ترجيح مى يابد. اگر انسانبه مقتضاى شهوت و غضبش عمل كرد شيطان به واسطه پيروى از هواى نفس و شهوتهابه سبب اوهام و خيالات فاسد و دروغين ، چيره مى گردد و دلش كان و لانه شيطان مىشود، زيرا هواى نفس به دليل مناسبت و نوعى اتحاد كه با شيطان دارد چراگاه شيطاناست . ولى اگر با شهوتها مبارزه كرد و آنها را بر نفس خود چيره نساخت و با نيروىيقين با گمانها و اوهام دروغين كه به سوى شهوات و دلبستگى به دنيا فرامى خوانندمعارضه كرد و به اخلاق فرشتگان شباهت پيدا نمود، دلش جايگاه فرشتگان ومحل فرود آمدن آنها مى گردد. و چون انسان هيچ گاه از شهوت و غضب و حرص و طمع و آرزوى دراز و ديگر صفاتبشرى - كه از هواى نفس سرچشمه مى گيرد و از قوه وهم كه كارش ادراك غير واقعى اموراست پيروى مى كند - خالى نيست ، ناگزير باطن او از جولان شيطان با وسوسه كردندر آن خالى نمى باشد مگر آن كس كه خدايش نگاه دارد. از همين رو پيامبر صلى اللهعليه و آله فرمود: ((هيچ يك از شما نيست مگر آنكه دو شيطان دارد. گفتند: اىرسول خدا شما هم ؟ فرمود: من هم ، جز آنكه خداوند مرا بر ضد او يارى داده و او به دستمن اسلام آورده و تسليم گرديده است ، از اين رو مرا جز به سوى خوبى فرمان نمىدهد.)) (663) بنابراين هرگاه ياد دنيا و مقتضيات هواى نفس و شهوات بر نفس چيره شود شيطان راهىبراى ورود به آن و سنگر گرفتن در آن پيدا مى كند و در آن به وسوسه مى پردازد. وهرگاه نفس به ياد خدا مى گرايد شيطان كوچ مى كند و راه و ميدانش تنگ مى گردد و ملكآمده به الهام مى پردازد. از اين رو جنگ و ستيز ميان سپاه فرشتگان و شيطانها در ميداننفس آدمى هميشه برپاست زيرا نفس هيولانى (استعداد محض ) است و به واسطه قوه عقليهو وهميه قابليت پذيرش هر دو را دارد، و اين ستيز ادامه دارد تا اين ميدان براى يكى ازآندو فتح گردد و او در آنجا جايگزين شود، و ديگر دستيابى دومى به صورت اختلاس(جنگ و گريز) خواهد بود. و همان گونه كه شهوتها با گوشت و خون آدمى آميخته است تسلط شيطان نيز در گوشتو خون او جارى است و بر قلبش - كه منبع خون است و خون سازنده (يا مركب ) روح بخارىاست و روح بخارى حامل قواى وهمى و شهوى و غضبى است - احاطه دارد. از همين روست كهپيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((شيطان مانند خون در رگ و ريشه آدمى جريان دارد،پس با گرسنگى راههاى او را تنگ سازيد.)) (664) و به دليل همين احاطه همه جانبه شهوات بر قلب است كه خداىمتعال از ابليس حكايت فرموده كه گفت : ((هر آينه بر سر راه راست تو در كمين آدميان مىنشينيم ، آن گاه از پيش و پس و از راست و چپ آنها بر آنان درمى آيم .)) (665) اين بود خلاصه گفتار آن محقق . در تصديق اين بيان رواياتى چند در ((كافى )) است ، از جمله به سند حسن از امام صادقعليه السلام كه فرمود: ((هيچ دلى نيست مگر آنكه داراى دو گوش است ، بر يكىفرشته اى است راهنما و بر ديگرى شيطانى است فريبنده ، اين فرمانش مى دهد و آنبازش مى دارد، شيطان او را به گناهان فرمان مى دهد و فرشته از گناهان بازش مىدارد، و اين است معناى خداى متعال كه فرموده : ((از راست و چپ نشسته اند، و آدمى سخنىنمى گويد مگر آنكه فرشته اى مراقب و آماده در نزد آن حضور دارد)).(666)،(667) و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : شيطان را براى آدم خاطره و انگيزشىاست و فرشته را نيز خاطره و انگيزشى ، خاطره شيطان وعده به شر و ناباورى به حقاست ، و خاطره فرشته وعده به خير و باور داشتن حق است ، هر كه اين را يافت بداند كهاز سوى خداست و خدا را سپاس و ستايش كند، و هر كه آن را يافت از شيطان رانده شده بهخدا پناه برد؛ سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((شيطان شما را وعده تهيدستى مى دهد وبه زشتكارى (بخل ) فرمان مى دهد.)) (668)،(669) فصل 3. انواع شياطين همان گونه كه فرشتگانى كه تدبير امور انسان را به دست دارند فراوانند - زيراچنانكه گذشت آثار و افعال گوناگون ، فاعل ها و مؤ ثرهاى گوناگون مى طلبد -همچنين شيطانهاى وسوسه گر كه او را به گناهان فرامى خوانند نيز به حسب تعددگناهان ، گروههاى مختلف و به هم پيوسته هستند و همه آنها شاخه هاى يك شيطان اصلىاند كه ويژه هر انسانى است و اوست كه در اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله بدواشاره شده كه : ((هيچ كدام از شما نيست مگر آنكه او را شيطانى است )). يكى از مفسران (670) گويد: ((ابليس پنج فرزند دارد و هر كدام را بر سر يكى ازكارهاى خود گماشته است ، سپس نام پنج تن از آنها را مى برد: ثبر، اعور، مسوط، داسم ،زلينور. ثبر، مامور مصائبى است كه بر سر آدمى مى آيد و در آن هنگام وى را به فرياد برداشتنبه واويلاه و نفرين كردن و گريبان چاك زدن و سيلى بر صورت نواختن و سخنان جاهلىبر زبان راندن فرمان مى دهد. اعور، مامور ريا و خودنمايى است كه آدمى را به آن فرمان مى دهد و ريا را در نظر او مىآرايد. مسوط، مامور دروغگويى است . داسم ، شيطانى است كه با آدمى بر خانواده اش وارد مى شود و عيوب آنان را به وى مىنماياند و او را بر آنان خشمناك مى سازد. زلينور، مامور بازار است و به واسطه اوست كه پيوسته از حقوق يكديگر مى كاهند و ازدست يكديگر مى نالند. و شيطان نماز خنزب ، و شيطان وضوء ولهان نام دارند)). گفته اند اخبارى هم در اينزمينه رسيده است . يونس بن يزيد گويد: به ما رسيده است كه با هر يك از اولاد انس يك همزاد جن زاده مىشود، و اين همزادان با آنها بزرگ مى شوند.(671) جابر بن عبدالله گويد: (672) چون آدم عليه السلام به زمين فرود آورده شد گفت :پروردگارا، اين بنده اى (شيطان ) كه ميان من و او دشمنى افكنده اى اگر مرا بر ضد اويارى ندهى در برابر او تاب نخواهم آورد. خداوند فرمود: اى آدم ، هيچ فرزندى برايتزده نشود مگر آنكه فرشته اى بر او گمارده مى شود. گفت : پروردگارا، مرا بيفزاى .فرمود: يك گناه را يك كيفر مى دهم و يك نيكى را ده برابر و بيشتر تا هر اندازه كهبخواهم . گفت : پروردگارا، مرا بيفزاى ، فرمود: در توبه گشوده است تا آن گاه كهروح در بدن باشد. ابليس گفت : پروردگارا، اين بنده اى كه گراميش داشته اى اگر مرا بر ضد او يارىندهى در برابر او تاب نخواهم آورد. خداوند فرمود: فرزندى براى او زاده نشود جزآنكه براى تو نيز زاده شود.(673) گفت : پروردگارا، مرا بيفزاى ، فرمود: تو مانندخون در آن ها جريان دارى و شما در سينه هاى آنان آشيانه مى كنيد. گفت : پروردگارا مرابيفزاى . فرمود: ((با سواران و پيادگانت بر آنان نهيب زن (آنان را به سوى گناهانبتازان ) و در مالها و فرزندان با آنان شركت جو، و آنان را وعده ده ؛ و شيطان جز وعدههاى فريبنده به آنان نمى دهد.))(674) شيطان هر كسى در مكر و حيله به اندازه عقل و هوش اوست ، و همچنين فرشتگانى كه بهامر خدا محافظ اويند و خطرها را از او دور مى سازند. فصل 4. انواع الهامات و وسوسه ها يكى از اهل معرفت گويد: (675) الهام ملك و وسوسه شيطان بر چند گونه و نشانه درنفوس حاصل مى شود: 1 - برخى مانند علم و يقين است كه از جانب راست نفسحاصل مى شوند، و مقابل هوى و شهوت كه از جانب چپحاصل مى گردند. 2 - برخى مانند نظر به آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى است نظرى درست و نظاميافته كه شكوك و اوهام را زايل ساخته و معرفت و حكمت را در قوه عاقله كه بر سمت راستنفس قرار دارد حاصل نمايد، در مقابل نظر به همان اندازه آيات و نشانه ها نظرى براساس اشتباه و غفلت و بى توجهى به آنها كه شبهه ها و وسوسه در قوه واهمه و متخيلهكه در سمت چپ نفس قرار دارد از آن ناشى مى شود. زيرا آيات محكمات به منزلهفرشتگان مقدس يعنى عقول و نفوس كليه اند چرا كه آنها مبادى علوم يقينى اند، ومتشابهات وهميه به منزله شياطين و نفوس وهمى اند، زيرا آنها مبادى مقدمات سفسطى مىباشند. 3 - برخى ديگر مانند اطاعت رسول مختار صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهمالسلام است در مقابل اهل جحود و انكار و اهل تعطيل و تشبيه از كافران (كه يا وجود خدا رامنكرند و يا او را به اوصاف جسمانى وصف مى كنند). پس هر كه راه هدايت پويد بهمنزله فرشتگانى است كه الهام خير مى كنند، و هر كه راه ضلالت پويد، به منزلهشيطانى است كه به سبب شر گمراه مى سازند. 4 - و برخى مانند تحصيل علوم و ادراكات در موضوعات عاليه و اعيان شريفه است مانندايمان به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و رسولان الهى و روز رستاخيز وبرانگيختن مردگان و برپايى قيامت و ايستادن خلايق در برابر خدا و حضور فرشتگانو پيامبران و گواهان و صالحان ؛ در برابرتحصيل علوم و ادراكاتى كه از باب حيله و نيرنگ و سفسطه وتاءمل در امور دنيايى است كه از دايره محسوسات بيرون نيست ، زيرا كه اولى شبيهفرشتگان و جنود رحمان است كه ساكنان عالم ملكوت آسمانى اند، و دومى شبيه ابليسهايى است كه از درگاه خدا مطرود و از ورود به آسمانها ممنوع و در ظلمات محبوس و دردنيا از ترقى محروم و در آخرت از بهشت پر نعمت محجوب اند. فصل 5. شياطين انس و جن يكى از حكيمان (676) گويد: نفوس نيك سرشتى كه تجسد يافته اند فرشتگانبالقوه اند و چون از قوه به فعليت در آيند و از اجساد خود جدا شوند فرشتگانبالفعل خواهند شد. همچنين نفوس بدسرشتى كه تجسم يافته اند شياطين بالقوه اند وچون از اجساد خود جدا شوند شياطين بالفعل خواهند شد. و همين نفوس شيطانى هستند كهكسانى را كه قوه و زمينه شيطنت دارند و وسوسه مى كنند تا آن ها را شيطانبالفعل سازند، چنانكه خداى متعال فرموده : ((شياطين انس و جن ، كه براى فريبديگران سخنان سست آراسته را به يكديگر نهانى مى رسانند)). (677) شياطين انس همان نفوس متجسد شريره و بدسرشتى هستند كه با اجساد انس پيدا كرده اند،و شياطين جن نفوس شريره اى هستند كه از اجساد جدا شده و از ديده ها پنهانند. داستانوسوسه اين گونه نفوس غير مادى نسبت به نفوس متجسده داستان كسى است كه شهوتطعام و شراب فراوان دارد ولى حرارت قوه هاظمه او ضعيف شده و نمى تواند غذا را درستبپزد و هضم كند، چنين كسى اشتها دارد ولى غذا به او مزه نمى كند بنابراين همه همش ايناست كه به غذا و غذاخورندگان بنگرد تا از اين راه لذت ببرد و از درد ممنوعيت از غذا كهبه خاطر ضعف آلت هضم و عمل نكردن قوه هاضمه به او دست داده راحت شود. حكم نفوسشريره غير مادى نيز همين است چنانكه در اين آيات به آن اشاره شده است : ((...از شروسوسه گر پنهان شونده ، همان كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند، از (شيطانهاى )جن و انس )). (678) و چون جنسيت و همرنگى سبب پيوند چيزها با يكديگر است ، بنابراين نفوس بشريه اىكه نورانيت ظاهرى دارند، ارواح پاك و نورانى نفوس كاملى كه از بدنها جدا شده و درعالم ملكوت با فرشتگان آن عالم به سر مى برند به آنان مى پيوندند و آنان را براعمال خير و نيك يارى مى دهند. همچنين نفوس شريره خبيثه ، ارواح خبيثه نفوس شريره اىكه از بدنها جدا و در آن عالم با شياطين به سر مى برند به آنان مى پيوندند و آنانرا بر اعمال شر و گناه و ستم و تجاوز يارى مى دهند. كار گروهاول را الهام و كار گروه دوم را وسوسه گويند. مؤلف : شاهد اين سخن اين آيه است كه مى فرمايد: ((اى گروه جنيان ، شما انسانهاىبسيارى را به سوى خود كشانديد؛ و دوستان آنان از آدميان گويند: پروردگارا، ما ازيكديگر بهره مند شديم و به اجلى كه براى ما مقرر كرده بودى رسيديم ؛ (خداوند)گويد: آتش جايگاه شماست ))(679). و نيز اين آيه : ((آنان و گمراه كنندگان را دردوزخ سرنگون كنند، و نيز همه سپاه ابليس را.)) (680) گويند در تورات آمده است : ((بهشتيان پانزده هزارسال در بهشت مى مانند سپس به صورت فرشتگان در مى آيند، و دوزخيان به همين اندازهيا بيشتر در دوزخ مى مانند و سپس به صورت شياطين مى گردند.)) و در انجيل آمده است : ((مردم به صورت فرشتگان محشور مى شوند، نه مى خورند و نهمى نوشند و نه مى خوابند و نه توليد مثل مى كنند)).
|
|
|
|
|
|
|
|