|
|
|
|
|
|
فصل 13. برترى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ازفرشتگان همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله برتر از ساير پيامبران عليهم السلام استهمچنين از همه فرشتگان مقرب نيز برتر است ، زيرا پيامبرانمرسل از فرشتگان مقرب برترند. و بر اين مطلب دلالت دارد روايتى كه صدوق رحمةالله در كتاب ((اكمال الدين )) به سندش از حضرت رضا از پدرانش عليهم السلام ازاميرمؤ منان عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده كه فرمود: به خدا سوگند، خداوند آفريده اى برتر از من و گرامى تر از من نزد خود نيافريدهاست . على عليه السلام فرمود: من گفتم : اىرسول خدا، آيا تو برترى يا جبرئيل عليه السلام ؟ فرمود: اى على ، خداوند پيامبرانمرسلش را بر فرشتگان مقربش برترى داده ، و مرا بر همه پيامبران و رسولانبرترى داده است ، و پس از من برترى از آن تو اى على و امامان بعد از توست ، و همانافرشتگان خادمان ما و خادمان دوستان ما هستند. اى على ، فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند و فرشتگانى كه در اطراف آنند به حمدپروردگارش تسبيح مى گويند و براى كسانى كه به پروردگار خود و ولايت ما ايمانآورده اند آمرزش مى طلبند. اى على ، اگر ما نبوديم خداوند نه آدم را مى آفريد نه حوا را و نه بهشت را و نه دوزخ راو نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه بر فرشتگان برترى نداشته باشيم در حالىكه به توحيد و شناخت پروردگارمان و تسبيح و تقديس وتهليل او بر آنان پيشى گرفته ايم . زيرا نخستين چيزى كه خداوند آفريد ارواح مابود، پس زبان ما را به توحيد و تمجيد خود گشود، سپس فرشتگان را آفريد، چونارواح ما را به صورت نور واحدى ديدند شان ما را بزرگ شمردند، پس ما تسبيح خداگفتيم تا فرشتگان بدانند كه ما مخلوق و آفريده ايم و خداوند از صفات ما منزه است ،پس فرشتگان به خاطر تسبيح ما تسبيح كردند و خدا را از صفات ما تنزيه نمودند. چون عظمت شان ما را بزرگ شمردند ما تهليل گفتيم تا فرشتگان بدانند كه معبودى جزخدا نيست و ما بنده ايم و خدا نيستيم كه دوست نداشته باشيم (يا واجب باشيم ) كه با خدايا بجاى خدا پرستش شويم (پس آنان هم لا اله الا الله گفتند.) و چون بزرگى موقعيت ما را ديدند ما خدا را تكبير گفتيم تا فرشتگان بدانند كه خدابزرگتر از آن است كه به او دست يابند و محل و موقعيت او بس بزرگ است . و چون عزت و قوتى را كه خداوند براى ما قرار داده بود ديدند گفتيم : لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم تا فرشتگان بدانند كه هيچ نيرو و توانىنيست مگر به خدا، پس فرشتگان گفتند: لاحول و لا قوة الا بالله . و چون آنچه را كه خداوند به ما بخشيده و براى ما واجب ساخته از لزوم فرمانبرى ،مشاهده كردند گفتيم : الحمدلله . تا فرشتگان حقى را كه خداوند از سپاس و ستايش برنعمتهاى خود بر ما دارد بدانند، پس فرشتگان گفتند: الحمدلله . پس به سبب ما بهشناخت توحيد و تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد خدا راه يافتند. سپس خداوند آدم عليه السلام را آفريد و ما را در صلب او به وديعه نهاد و فرشتگان رافرمان داد تا به آدم سجده كنند به جهت بزرگداشت و گراميداشت ما، و سجود آنان براىخدا به خاطر بندگى بود و به آدم براى گراميداشت و فرمانبرى به جهت آنكه ما درصلب او قرار داشتيم . پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم در حالى كه همگىبراى آدم سجده كردند! و چون مرا به آسمان بردند جبرئيل اذان و اقامه گفت و هر فقره اى را دو بار گفت ، سپسبه من گفت : اى محمد، پيش بايست . گفتم : اىجبرئيل ، بر تو پيشى جويم ؟ گفت : آرى ، زيرا خداوند پيامبرانش را بر همهفرشتگانش برترى داده و به تو برترى خاصى داده است . من پيش رفتم و با آناننمازگزاردم - و افتخار نمى كنم -. پس چون به حجابهاى نور رسيديم جبرئيل به من گفت : اى محمد، پيش برو، و خود از منبازماند. گفتم : اى جبرئيل ، در چنين جايى از من جدا مى شوى ؟! گفت : اى محمد، اينجاپايان حد من است كه خداوند مرا در آن قرار داده ، تا همين مكان ، پس اگر از آن تجاوز كنمبه جهت تجاوز از حدود پروردگارم بالهايم خواهد سوخت . پس مرا در نور به سختى راند تا به جايى كه خدا خواست از ملكوت بالا رسيدم ، ندارسيد: اى محمد، گفتم : بله اى پروردگار من ، گوش به فرمانم ، تو بزرگ وبرترى . ندا رسيد: اى محمد، تو بنده منى و من پروردگار تو، تنها مرا بپرست و تنهابر من توكل كن ، زيرا تو نور من در ميان بندگانم ، و فرستاده من به سوىآفريدگانم ، و حجت من در ميان آفريدگانم هستى ، براى هر كه تو را پيروى كندبهشتم را آفريدم ، و براى كسى كه با تو اختلاف ورزد آتشم را آفريدم ، و براىاوصياى تو كرامت خود را واجب ساختم ، و براى شيعيانشان ثوابم را لازم دانستم . گفتم : پروردگارا، اوصياء من كيستند؟ ندا رسيد: اى محمد، اوصياى تو كسانى هستند كهنامشان بر ساق عرشم نوشته است . من همان طور كه در برابر پروردگارم بودم بهساق عرش نگاه كردم ، دوازده نور ديدم و در هر نورى سطر سبز رنگى بود كه نام يكىاز اوصياى من بر آن نوشته بود، اول آنان على ، و آخرشان مهدى امتم بود. گفتم : پروردگارا، آيا اينان اوصياى من بعد از من اند؟ ندا رسيد: اى محمد، اينان اوليا ودوستان و برگزيدگان و حجتهاى من پس از تو بر آفريدگان من اند، و آنان اوصيا وخلفاى تو و بهترين آفريدگان من پس از تو هستند؛ به عزت و جلالم سوگند هر آينهبه سبب آنان دينم را آشكار كنم ، و كلمه ام را برترى بخشم ، و زمين را به آخريندشمنانم پاك كنم ، و او را بر مشارق و مغارب زمين حكومت بخشم ، و بادها را مسخر او سازم، و گردنهاى سخت و سركش را در برابر او فرود آورم ، و او را بر اسباب همه چيز مسلطگردانم ، و با سپاهم يارى دهم ، و به فرشتگانم تاييد كنم تا دعوت مرا آشكار كند، وخلق مرا بر توحيد من گرد آورد، سپس حكومت او را دوام بخشم ، و آن ايام را تا روز قيامتدر ميان دوستانم دست به دست بگردانم .(1095) و نيز به سندش از حضرت رضا از پدرانش عليهم السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: من سرور همه آفريدگان خدا هستم ، و من از جبرئيل وميكائيل و اسرافيل و حاملان عرش و تمام فرشتگان مقرب خدا و پيامبرانمرسل الهى بهترم ، و من صاحب شفاعت و حوض شريف هستم ، و من و على دو پدر اين امتيم ،هر كه ما را شناخت خدا را شناخته ، و هر كه ما را انكار كرد خدا را انكار كرده است ، و ازعلى دو سبط امت من و دو سرور جوانان اهل بهشت ؛ حسن و حسين خواهند بود، و از اولاد حسين نهامام خواهد بود كه اطاعت آنان اطاعت من و نافرمانى آنان نافرمانى من است ، نهمين آنها قائمو مهدى آنهاست .(1096) و نيز به سندش از امام صادق از پدرانش از اميرمؤ منان عليه السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: چون شبانه مرا به آسمان بالا بردند خداوند به من وحى كرد: اى محمد، من زمين را يكسركشى كردم و تو را از آن برگزيدم و پيامبر ساختم و نامى از نام خودم برايت جداكردم ، من محمودم و تو محمد. سپس بار دوم سركشى كردم و على را برگزيدم و او راوصى و جانشين تو و شوهر دخترت و پدر فرزندانت قرار دادم و نامى از نامهاى خودمبراى او جدا كردم ، من على اعلايم و او على است . و فاطمه و حسن و حسين را از نور شماآفريدم سپس ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه داشتم ، پس هر كه آن را پذيرفت نزدمن از مقربان است . اى محمد، اگر بنده اى مرا چندان پرستش كند تا از پاى در آيد و چون مشك پوسيده شود،سپس با انكار ولايت آنان نزد من آيد او را در بهشتم جاى ندهم و در زير سايه عرشم درنياورم . اى محمد، دوست دارى آنان را ببينى ؟ گفتم : آرى ، اى پروردگار، فرمود: سر بردار.سر برداشتم كه ناگاه انوار على ، فاطمه ، حسن و حسين ، على بن الحسين ، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد، حسن بنعلى و محمد بن حسن را ديدم كه در وسط آنان ايستاده بود و چون ستاره اى درخشان مىدرخشيد. گفتم : پروردگارا، اينان كيستند؟ فرمود: اينان امامانند، و اين همان قائمى است كهحلال مرا حلال و حرام مرا حرام مى دارد، و به او از دشمنانم انتقام مى گيرم ، و او مايهراحت دوستان من است ، و اوست كه دلهاى شيعيان تو را از دست ظالمان و منكران و كافرانشفا مى بخشد، لات و عزى (1097) را تر و تازه از قبر بيرون مى كشد و مى سوزاند؛و در آن روز آزمايش مردم سخت تر از آزمايش مردمى است كه گرفتار گوساله و سامرىشدند.(1098) و نيز به سندش از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود: چون خداوند آدم عليه السلام را با امر فرشتگان به سجده بر او و درآوردن او به بهشت، گرامى داشت آدم با خود گفت : آيا خداوند بشرى برتر از من آفريده است ؟! خداوندآنچه را در خاطر او گذشت دانست ، پس او را صدا زد: اى آدم ، سر بردار و به ساق عرشمن بنگر. آدم سر برداشت و به ساق عرش نگريست ، ديد بر آن نوشته است : ((خدايىجز الله نيست ، محمد فرستاده خداست ، و على بن ابى طالب اميرمؤ منان است ، و همسر اوسرور زنان جهان است ، و حسن و حسين سرور جواناناهل بهشت اند.)) آدم گفت : پروردگارا، اينان كيستند؟ فرمود: اينان ازنسل تو هستند و آنان از تو و از همه آفريدگانم بهترند، و اگر آنان نبودند نه تو رامى آفريدم و نه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين را؛ پس مباد به ديده حسد به آنانبنگرى كه تو را از جوار خود بيرون مى كنم . آدم به ديده حسد به آنان نگريست وآرزوى منزلت آنان نمود، پس شيطان بر او مسلط شد تا از آن درخت خورد...(1099) و در تفسير امام عسكرى عليه السلام در حديثى طولانى از پيامبر صلى الله عليه و آلهروايت است كه فرمود: چون آن لغزش و خطا از آدم عليه السلام صادر شد به پيشگاه پروردگار عذر خواست وگفت : پروردگارا، نظر رحمت خود با من از سرگير و عذر مرا بپذير و مرا به جايگاهمبازگردان و درجه ام را نزد خود بالا بر، كه نقص و ذلت آن خطا و لغزش در اعضا وساير بدنم آشكار شده است . خداوند فرمود: اى آدم ، آيا به خاطر نمى آورى كه تو رافرمان دادم كه هنگام سختيها و مشكلات وارده مرا به محمد وآل او بخوانى تا آن مشكلات را از تو دور سازم ؟ آدم گفت : چرا. خداوند فرمود: پس مرابه آنان - به خصوص محمد و على و فاطمه و حسن و حسين - بخوان تا خواسته تو رااجابت كنم و تو را بيش از آنچه بخواهى بدهم . آدم گفت : پروردگارا و الها، آيا مقام و منزلت آنان نزد تو به جايى رسيده است كه توبا توسل من به آنان توبه ام را مى پذيرى و از خطايم چشم مى پوشى وحال آنكه من همانم كه فرشتگان را به سجده او در آوردى و بهشت را براى او مباح كردى وكنيز خود ((حوا)) را همسر او ساختى و فرشتگان گراميت را در خدمت او در آوردى ؟! خداوند فرمود: اى آدم ، من تنها از اين رو فرشتگان را براى بزرگداشت تو امر بهسجده كردم كه تو ظرف اين نورها بودى ، و اگر پيش از اين خطايت ، از من مى خواستىكه تو را از آن نگاه دارم و براى پرهيز از انگيزه هاى ابليس هشيار كنم هر آينه چنين مىكردم ولى آنچه در علم من گذشته مطابق علم من جريان مى يابد، ولى هم اينك مرا به نامآنان بخوان تا تو را اجابت نمايم . اينجا بود كه آدم گفت : خداوندا، به جاه محمد وآل پاك محمد، به جاه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكيزگان از اين خاندان بر منمنت نه و توبه ام را بپذير و از لغزشم چشم بپوش و مرا از روى كرامات خود بهجايگاهم بازگردان . خداوند فرمود: همانا توبه تو را پذيرفتم و با خشنودى به توروى كردم و نعمتها و بخششهاى خود را به سوى تو سرازير نمودم ، و تو را بهكراماتم به جايگاهت بازگرداندم ، و بهره ات را از رحمتهاى خودم وافر ساختم . و ايناست گفتار خداوند كه : ((پس آدم از پروردگار خود كلماتى را دريافت كرد، پس خداتوبه او را پذيرفت ، كه او توبه پذير و مهربان است .)) (1100) و در روايت ديگرى است كه : آدم گفت : پروردگارا، شان محمد وآل محمد و اصحاب برگزيده او چه عظمتى دارد؟ خداوند به او وحى كرد: اى آدم ، اگرجلال منزلت محمد و آل او و اصحاب برگزيده او را نزد من مى دانستى چنان او را دوست مىداشتى كه برترين اعمال تو در نزد من باشد! آدم گفت : پروردگارا، به من بشناسان تا بشناسم . خداوند فرمود: اى آدم ، اگر تمامآفريدگان از پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب و ساير بندگان صالحم ازاول روزگار تا آخر آن و از فرش تا عرش با محمد سنجيده شوند او بر همه آنان رجحانمى يابد، و اگر مردى از آل محمد پس از وى با برگزيدگان پيامبران وآل پيامبران سنجيده شود بر آنان رجحان مى يابد. اى آدم ، اگر مردى از كفار يا همگىآنان ، مردى از آل محمد و ياران نيك او را دوست بدارد خداوند در جزاى آن ، عاقبت او را ختمبه خير و توبه و ايمان مى كند و او را به بهشت مى برد. بى گمان خداوند بر هر يك از دوستان محمد وآل محمد افاضاتى مى كند كه اگر بر همه آفريدگان خدا از آغاز روزگار تا آخر آنتقسيم شود و همه كافر باشند همه را كفايت مى كند و آنان را به عاقبتى پسنديده وايمان به خدا سوق مى دهد تا بدان سبب مستحق بهشت شوند. و همانا مردى كهآل محمد و ياران نيك او يا يكى از آنان را دشمن بدارد خداوند او را چنان عذابى كند كهاگر بر همه آفريدگان خدا تقسيم شود همه را به هلاكت رساند.(1101) و از اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه : يهوديان پيش از ظهور پيامبر ما صلى اللهعليه و آله با ذكر پيامبر و صلوات بر او وآل او بر دشمنان پيروزى مى جستند، و خداوند يهوديان زمان موسى و پس از او را دستورداده بود كه هرگاه كار مشكل و امر ناگوارى برايشان پيش آيد خدا را به محمد وآل پاك او بخوانند، و آنان نيز از همين راه يارى مى جستند و همين كار را مى كردند يهوديانمدينه سالها پيش از ظهور محمد صلى الله عليه و آله چنين مى كردند و بلاها و امورناگوار و مصائب از ايشان دفع مى شد؛ و برآورده شدن حاجات و مستجاب شدن دعاها -هرگاه به محمد و على و آلشان درخواست مى شد - در ميان امتها و زمانهاى گذشته امرىمشهور بوده است ، حتى پيش از اين هر كس بلاى طولانى مى شد بدين جهت بوده كهتوسل به محمد و آل پاك او را در دعا فراموش مى كرده است ...(1102) و اخبار در اين معنى بسيار است و ما به همين اندازه كفايت مى كنيم ، كه براى هر كس كه درآن بينديشد همين قدر كفايت است ، و الحمدلله . فصل 14. حكمت خاتميت و يتيم بودن پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله گفته اند: حكمت آنكه آن حضرت خاتم پيامبران و امت او آخرين امت است چند چيز است : 1) براى آنكه با نسخ شريعت او نسبت به تمام شرايع و استمرار يافتن حكم شريعت اوتا پايان روزگار، فضل و شرافت حضرتش نمايان شود. 2) خداوند از ساير پيامبران عهد و پيمان گرفت كه هر كدام از آنها او را درك كرد از اوپيروى كند و هر كه درك نكرد، از امت خود بر اين پيروى پيمان بگيرد، تا اين دليلىباشد بر راستگويى او در ادعاى نبوت و حجتى باشد بر هر كه با او مخالفت مى ورزد. 3) براى آنكه او و امتش بر مردم گواه باشند. 4) براى آنكه ، به خاطر بزرگداشت آنان ، كمتر از ديگران در زيرزمين (در قبر)بمانند. 5) خداوند اخبار امتهاى گذشته و عواقب امور آنان را براى امتهاى بعدى بازگو نموده تابه ما رسيده است ، ولى پس از اين امت ، امت ديگرى قرار نداد تا براحوال اين امت اطلاع يابند بلكه امور نهانى آنان به خداوندموكول است ، و اين به خاطر پرده پوشى بر آنهاست تا كسى بر عيوب آنان آگهىنيابد و اين امت با افشاى آنها رسوا نگردند، و همه اينها به جهت گراميداشت پيامبرشانصلى الله عليه و آله مى باشد... فوايد و حكمتهاى ديگرى نيز وجود دارد. و حكمت در يتيم بودن حضرتش آن است كه : طاعت غير خدا بر او واجب نباشد و كسى غيرمولايش بر او ولايت نداشته باشد، و بنابراين هيچ مخلوقى بر گردن او حقى پيدا نكند،و آن حضرت گرفتار گناه مخالفت و قطع رحم و عقوق (نسبت به پدر و مادر) نشود. فصل 15. نسب پيامبر صلى الله عليه و آله نسب آن حضرت چنين است : محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب كه نامش شبية الحمد است بنهاشم كه نامش عمرو است بن عبد مناف كه نامش مغيره است بن قصى كه نامش زيد است بنكلاب بن مرة بن كعب بن لؤ ى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر كه او را قريشگويند بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان . روايت است كه آن حضرت فرمود: ((هرگاه نسب من به عدنان رسيد باز ايستيد.))(1103) و (روايات ) اتصال نسب حضرتش به آدم ابوالبشر عليه السلام بسيار استو در كتابهاى تاريخ و انساب موجود مى باشد. مادر پيامبر: آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة . دايه پيامبر: حليمه سعديه دختر عبدالله بن حارث از بنى سعد بن بكر بن هوازن ، آنحضرت را شير داد تا بزرگ شد. و پيش از آمدن حليمه ، ثويبه كنيز ابولهب از شيرپسرش مسروح چند روزى آن حضرت را شير داد. از امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله در سن شصت و سه سالگى درسال دهم هجرت وفات يافت . (1104) چهلسال در مكه اقامت داشت كه در راس سال چهلم وحى بر اونازل شد، پس از آن سيزده سال ديگر در مكه ماند، سپس در سن پنجاه و سه سالگى بهمدينه هجرت نمود و ده سال نيز در مدينه اقامت نمود، و در ماه ربيعالاول در روز دوشنبه دو شب از آن ماه گذشته جان سپرد صلى الله عليه و آله .(1105) باب نهم : معجزات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و نشانه هاى راستىاو و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله . (رعد /38) ((و هيچ پيامبرى را نرسد كه معجزه اى بياورد مگر به اذن خدا)). فصل 1. بيان كلى درباره اعجاز آن حضرت يكى از عالمان گويد(1106): كسى كه احوال پيامبر صلى الله عليه و آله را مشاهدهكند و به اخبارى كه بيانگر اخلاق ، حالات ، آداب ، عادات ، سجايا و سياست او نسبت بهاصناف خلق و راهنمايى او به ضبط و نگهدارى آنان و پيوند دادن گروههاى مختلف خلقبا يكديگر و كشاندن آنان به طاعت خود است ، گوش جان سپارد، و با توجه بهپاسخهاى شگفت انگيزى كه از آن حضرت حكايت شده نسبت بهمسائل مشكل و تدبيرات بديع در مصالح خلق و اشارات زيبا درتفصيل ظاهر شرع كه فقيهان و خردمندان در طول عمر خود از ادراك ابتدايى ترين دقايقآن ناتوانند، شك و ترديدى براى او نمى ماند كه اين همه نمى تواند اكتسابى باشد واز حد نيروى بشرى بيرون است ، بلكه اصلا چنين چيزى تصور ندارد مگر به استمداد ازنيروى آسمانى و قوه الهى . و نيز اين همه خوارق عادات از يك دروغزن و پشت هم انداز ساخته نيست ، بلكهشمايل و احوال او شاهد قطعى و گويايى بر صدق اوست ، حتى گاهى كه يك عرب محضبيابانى او را مى ديد مى گفت : به خدا سوگند اين چهره چهره يك دروغزن نيست ، و بهمجرد ديدن شمايل او به راستى او گواهى مى داد، چه رسد به كسى كه اخلاق او را ديدهو در همه موارد و امور، پيوسته در كنار او حضور داشته است . و خداوند اين همه كمالات رادر حالى به او داد كه مردى درس ناخوانده بود و سر و كارى با علم و مطالعه كتابنداشت و هرگز در جستجوى علم سفرى نكرده بود، و پيوسته در ميان مشتى عرببيابانگرد يتيم و ناتوان و مستضعف به سر مى برد. اينجاست كه بايد پرسيد: اگر وحى صريح در اين امور دخالت ندارد پس اين همه امورىكه براى او به حصول پيوسته از اخلاق و آداب نيكو و شناخت مصالح فقه مثلا غير ازساير علوم ، چه رسد به معرفت او به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و خواصديگر نبوت ، از كجا براى او حاصل آمده ؟ و يك بشر از كجا مى تواند به اين همه اموردست يابد؟ و اگر معجزاتى جز اين امور آشكار نداشت همين ها كافى بود،حال آنكه آنقدر از معجزات و نشانه هاى پيامبرى از او به ظهور پيوسته كه هيچكاوشگرى در آن ها شك نتواند داشت . مؤلف : ما برخى از اين معجزات را كه آن عالم آورده (1107) و در اخبار مستفيض آمده يادر كتابهاى معتبر نقل شده مى آوريم و تنها به كليات آنها بدوننقل جزئيات اشاره مى كنيم ، سپس پاره اى ديگر از روايات مستفيضه را كه از طريقخاندان رسالت عليهم السلام رسيده مى آوريم . و تاءييد از جانب خداست . فصل 2. پاره اى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله وى گويد: خداوند بارها بر دست او امور خارق عادت را جارى ساخت ، از جمله : هنگامى كه قريش نشانه اى از او خواستند خداوند ماه را در مكه براى او شكافت (شقالقمر) با طعام اندكى افراد بسيارى را در منزل جابر و نيز درمنزل ابى طلحه اطعام نمود. در جنگ خندق يكبار هشتاد مرد را با چهار مد (چارك ) جو و يك بزغاله غذا داد. و بار ديگر بيش از هشتاد نفر را از چند قرص نان كه در دست انس بود سير كرد. و بار ديگر همه لشكر را اندكى خرما كه دختر بشر با دست خود آورد خوراند و همهخوردند و سير شدند و مقدارى هم باقى ماند. از ميان انگشتان مباركش آب جوشيد و همه لشكر كه تشنه بودند نوشيدند و وضوساختند. آب وضوى خود را در چشمه تبوك كه خشكيده بود ريخت و آب فراوانى از آن جوشيد. وبار ديگر آب وضوى خود را در چاه حديبيه ريخت و آب فوران كرد، و لشكريان كههزارها تن بودند از چشمه تبوك نوشيدند تا سيراب شدند. و به معاذ فرمود: اگرعمرت دراز شود اينجا را خواهى ديد كه سرسبز از باغها شود، و همان شد. و از چاهحديبيه هزار و پانصد نفر نوشيدند با آنكه قبلا آب نداشت . و يكى از ياران خود را دستور داد كه چهارصد سواره را از مقدار خرمايى كه رويهم بهاندازه يك شتر نشسته انباشته بود توشه دهد، و او همه را توشه داد، و به همان اندازهباقى ماند. و مشتى خاك به چهره لشكر دشمن (در جنگ بدر) پاشيد و چشمان همه كور شد و آيه اى دراين باره نازل گرديد: و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (1108) ((اين تونبودى كه افكندى بلكه خدا افكند.)) كهانت را كه تا زمان آن حضرت آشكار و موجود بود با مبعث خودباطل ساخت و آن به كلى از بين رفت . هنگامى كه براى حضرتش منبرى ساختند آن ستون چوبى كه حضرت هنگام سخنرانىبدان تكيه مى داد مانند شتر ناله اى زد به طورى كه همه ياران شنيدند، سپس پيامبرصلى الله عليه و آله آن را در آغوش گرفت تا ساكت شد. يهوديان را (كه ادعاى دوستى خدا مى كردند و طبعا دوستدار خدا خواهان ديدار او به سببمرگ خواهد بود) به آرزوى مرگ فراخواند ولى به آنان خبر داد كه آرزوى مرگ نخواهندكرد، و ميان آنان و آن حضرت مانعى ايجاد شد كه نتوانستند اين دعوت را پاسخ گويند. واين آيه و نشانه در سوره جمعه آمده كه اين سوره به جهت تعظيم همين آيه هر روز جمعه درشرق و غرب سرزمين اسلامى آشكارا بر مردم مسلمان خوانده مى شود. اخبار غيبى (1109) به عمار خبر داد كه گروه ستمگر او را مى كشند (و عمار به دست سپاه شام در جنگ صفينبه شهادت رسيد.) و خبر داد كه خداوند به دست امام حسن عليه السلام ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلحو سازش برقرار مى كند. درباره مردى كه در راه خدا جنگيده بود خبر داد كه وى دوزخى خواهد بود؛ و اين خبر آن گاهروشن شد كه آن مرد خودش را كشت . و اينها چيزهايى نيست كه بتوان از راههاى ستاره شناسى و كهانت و كتاب و خط و غيبگويى به دست آورد بلكه تنها به سبب احكام خدا و وحى به آن حضرت ، دانسته شدهاست . (در شب هجرت ) سراقة بن جعشم در پى آن حضرت شتافت و پاهاى اسبش در زمين فرورفت و دودى او را دنبال كرد تا آنكه از حضرت يارى خواست و حضرت براى او دعا كردتا اسبش آزاد شد. و او را خبر داد كه دستبند كسرى را به دست خواهد كرد، و چنان شد. در مدينه از مرگ نجاشى پادشاه حبشه در حبشه خبر داد، و در مدينه بر او نماز گزارد. در شب قتل اسود عنسى كذاب از قتل وى خبر داد در حالى كه او در يمن بود، و ازقاتل او نيز خبر داد. از پيش صد تن از قريش كه منتظر او بودند بيرون شد و خاك بر سر آنان پاشيد و آنهااو را نديدند. شتر در پيش چشم ياران به حضرت شكايت آورد و در برابر حضرتش خاكسارى نمود. به گروهى از يارانش كه گرد آمده بودند فرمود: يكى از شما دوزخى است و دندانش درآنجا مثل كوه احد باشد. همه آن ياران در حال استقامت و مسلمانى مردند جز يك نفر كه مرتدشد و در حال ارتداد به قتل رسيد. و نيز به گروه ديگرى از ياران خود فرمود: آخرين كسى كه از شما مى ميرد در آتشخواهد مرد. پس وى در آتش افتاد و در آن سوخت و مرد. دو درخت را فراخواند، هر دو آمدند و كنار يكديگر قرار گرفتند، سپس دستور داد از همجدا شدند. نصارا را به مباهله فراخواند و آنان امتناع كردند، و خبر داد كه اگر آنان به مباهله حاضرشوند هلاك خواهند شد، و آنان درستى سخن او را دانستند و از آمدن خوددارى كردند. عامر بن طفيل بن مالك و اربد بن قيس كه از شجاعان عرب بودند به عزمقتل آن حضرت نزد او آمدند ولى ميان آنها و حضرتش مانعى ايجاد شد و پيامبر صلى اللهعليه و آله بر آنان نفرين كرد؛ و عامر به مرض طاعون هلاك شد و اربد دچار صاعقه شدو سوخت و به هلاكت رسيد. خبر داد كه ابى بن خلف جمحى كشته مى شود، وى در جنگ احد زخمى سطحى برداشت وبه همان زخم از دنيا رفت . به آن حضرت سم خوراندند؛ كسى كه همراه حضرت از آن سم خورده بود مرد و آن حضرتچهل سال ديگر پس از او زنده ماند. و پاچه سم آلوده با آن حضرت سخن گفت . در جنگ بدر از قتلگاه شجاعان قريش خبر داد و هر كدام را تك تك از قتلگاهش آگاه ساختو هيچ كدام از آن جايگاه تجاوز نكردند. آن حضرت هشدار داد كه طايفه هايى از امتش در دريا مورد هجوم واقع مى شوند، و چنان شد. زمين براى او جمع شد و تمام مشارق و مغارب آن به او نمايانده شد و خبر داد كه حكومتامتش به جاهايى مى رسد كه در هنگام جمع شدن زمين ديده بود (شرق و غرب زمين )، و چنانشد كه خبر داده بود زيرا حكومت مسلمانان از اول مشرق كه سرزمين تركهاست تا آخر مغرباز درياى اندلس و سرزمينهاى بربر امتداد يافت و درشمال و جنوب پيش نرفتند؛ و درست مطابق خبر در آمد. دخترش فاطمه عليهاالسلام را خبر داد كه نخستين كس ازاهل اوست كه به او ملحق مى شود، و چنان شد. زنانش را خبر داد كه درازدست ترين (بخشنده ترين ) آنان پيش از همه آنان به آن حضرتملحق خواهد شد، پس زينب بنت جحش اسدى كه درازدست ترين آنان در صدقه دادن بود پيشاز زنان ديگر به حضرتش ملحق شد. پستان گوسفند غير باردارى را كه شير نداشت دست كشيد و پر از شير شد. و همين موجباسلام آوردن ابن مسعود شد. و همين كار را بار ديگر در خيمه ام معبد خزاعى كرد. چشم يكى از يارانش بيرون پريد و به زمين افتاد، حضرت با دست خود آن را به جاىخود بازگرداند و آن چشم از چشم ديگرش سالم تر و زيباتر شد. در جنگ خيبر در چشم على عليه السلام كه درد سختى داشت آب دهان افكند، در جا خوب شد واو را با پرچم به جنگ فرستاد. مردم صداى تسبيح غذا را در دست حضرتش مى شنيدند. چشم يكى از ياران ضربه ديد، آن را دست كشيد و در جا بهبود يافت . توشه لشكر همراه آن حضرت كاهش يافت ، دستور داد باقى مانده را جمع كردند، چيزاندكى جمع شد، حضرت دعاى بركت نمود، سپس دستور داد همه از آن برداشتند و ظرفىدر لشكر نماند مگر آنكه پر شد. حكم بن ابى العاص از روى مسخره راه رفتن حضرت را تقليد مى كرد، حضرت فرمود:همين گونه باش ! و او پيوسته به حال رعشه بود تا مرد. از زنى خواستگارى نمود و پدر براى آنكه دخترش را به او ندهد عذر آورد و گفت : اومبتلا به پيسى است . حضرت فرمود: پس چنين باشد! و او به مرض پيسى دچار شد. اينزن مادر شبيب شاعر است كه به ابن البرصاء (فرزند زن پيس ) معروف است . معجزات و نشانه هاى ديگر نيز از آن حضرت صادر شده و ما به آنچه به خبر مستفيضروايت شده بسنده كرديم . مؤلف : و آنچه به حد مستفيض از طريق اهل بيت عليهم السلامنقل شده به قرار زير است : (1110) خبر از شهادت اميرمؤ منان عليه السلام و اينكه ضربت بر فرق مباركش در ماه رمضانوارد مى آيد و محاسن مباركش از خون سر رنگين مى گردد. خبر از شهادت دو نوه اش حسن و حسين عليهماالسلام و اينكه امام حسن عليه السلام مسموم مىشود و امام حسين عليه السلام در سرزمين كربلا يكه و تنها پس از شهادت يارانش بهشهادت مى رسد. خبر از اينكه پاره اى از تن مباركش در طوس مدفون مى شود، كه اشاره است به حضرتامام رضا عليه السلام . خبر از اينكه امامان پس از او دوازده تن اند و نامبردن هر يك از آنان . خبر از اينكه اميرمؤ منان عليه السلام پس از آن حضرت با ناكثين (پيمان شكنان بصره درجنگ جمل ) و قاسطين (ستمگران شام در جنگ صفين ) و مارقين (منحرفان و خوارج در جنگنهروان ) مى جنگد. خبر از اينكه يكى از زنانش بر اميرمؤ منان عليه السلام شورش مى كند و ستمگر خواهدبود، و سگان حواب در نزد او صدا مى كنند (ولى او عبرت نمى گيرد و به راه خود ادامهمى دهد. او عائشه بود كه جنگ جمل را راه انداخت ) و نيز خبر از تمام فتنه هايى كه پس ازحضرتش رخ داد. خبر از اينكه ابوذر رضى الله عنه تنها و غريب مى ميرد. خبر از اينكه آخرين روزى عمار از دنيا پيمانه اى شير خواهد بود، و خصوصيات ديگر. اطاعت خورشيد از آن حضرت كه يكبار از غروب كردن باز ايستاد و بار ديگر پس ازغروب كردن طلوع نمود. اطاعت درخت از آن حضرت كه نزد حضرتش آمد به گونه اى كه از جاى خود حركت كرد وزمين را كاويد و ريشه هاى خود را روى زمين مى كشيد و غبار بر مى انگيخت و در برابرحضرت ايستاد و سلام كرد، سپس به امر او به جاى خود بازگشت ، چنانكه در ((نهجالبلاغه )) در سخنان اميرمؤ منان عليه السلام آمده است .(1111) سلام كردن سنگها بر آن حضرت ، سايه افكندن ابر تنها بر سر او در ميان همراهان آنگاه كه بحيرا(ى راهب ) او را در راه شام ديد. و سايه افكندن دو فرشته بر او آنگاه كهخديجه و زنان همراه و ميسره غلام وى او را ديدند. تسبيح گفتن سنگريزه در دست مبارك او. تاءثير قدم شريفش در سنگ و تاءثير نگذاشتن آن در ريگزار. ظهور بركات و معجزات در قبيله بنى سعد هنگامى كه از حليمه شير مى خورد. روييدن موى سر كودكانى كه به كچلى مبتلا بودند با كشيدن دست شريف بر سر آنان . جوشيدن چاه آبى كه اهلش از شورى آن به حضرتش شكايت بردند به آبزلال و حال آنكه خشكيده بود. دادن شاخه اى از درخت خرما به مردى در شب تاريك كه براى وى نور مى داد. دادن شاخه اى تازه از درخت خرما به مردى ديگر آن گاه كه از شكستن شمشيرش گلايهكرد، و آن به صورت شمشيرى در دست او در آمد. افكندن آب دهان بر دست بريده ابن عفراء، كه در جا جوش خورد و به هم آمد. آموختن دعايى به (طفيل بن عمرو) دوسى تا قوم خود را به اسلام دعوت كند، كه مانندچراغ در پيشانيش مى درخشيد، و چون ترسيد كه گمان آفت و بيمارى به او برند آن نوربه سر تازيانه اش انتقال يافت . نگهدارى خداوند از او در برابر كسانى كه او را با مسخره كردن مى آزردند، وبازگرداندن نيرنگ آنان به خودشان . حايل شدن جبرئيل ميان او و ابوجهل به صورت حيوانى نر يا شيرى كه به اندازه شترنر بود آن گاه كه ابوجهل مى خواست در هنگام سجده سنگ بزرگى را بر سر آن حضرتبيفكند. آفريدن خداوند درختى را بر دهنه غارى كه حضرتش (هنگام هجرت ) در آن پنهان شد، والهام كردن به دو كبوتر وحشى كه بر در غار لانه سازند و تخم بگذارند، و تسخيركردن عنكبوت كه بر در غار تارى بتند كه گويى سالهاست تنيده شده ، تا مشركانىكه در جستجوى او بودند بازگرداند. خبر دادن از خورده شدن صحيفه بى رحمانه و ظالمانه اى كه مشركان مبنى برقتل آن حضرت نوشته و امضاء كرده بودند (توسط موريانه ) جز نام خداىمتعال كه در آن بود، و خبر واقعيت داشت . خبر دادن از نيت قبيله بنى النضير در افكندن سنگ بزرگ بر سر او. زدن صخره بزرگى با كلنگ كه در هنگام كندن خندق در جنگ احزاب پيدا شد، تا آنكهريز ريز شد با آنكه حضرتش در نهايت ضعف بود و سه روز پياپى در گرسنگى بهسر مى برد. و گفته اند: در ظرفى آب دهان افكند و آن را بر روى آن سنگ پاشيدند و آنسنگ پاره پاره شد. و معجزات ديگرى كه جدا فراوان است . فصل 3. داستان بيرون آوردن علقه از سينه پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه از آن حضرت پرسيدند: نخستين چيزى كه از پيامبرى ديديد چه بود؟ آنحضرت راست نشست و فرمود: در صحرايى بودم كه ناگاه صدايى از بالاى سرم شنيدمو مردى را بالاى سر خود ديدم كه به ديگرى مى گويد: اين خودش است . پس با چهرههايى با من روبرو شدند كه تا حال كسى را به آنشمايل نديده بودم . حركت كردند و آمدند تا آنكه هر كدام بازوى مرا گرفتند به طورىكه احساس گرفتن آنها را نمى كردم ، و مرا بدون زور و فشار خواباندند. يكى از آنان گفت : سينه را بشكافت ، در برابر چشمم سينه ام را بدون خونريزى دردشكافت . وى گفت : كينه و حسد را بيرون بكش ، و او چيزى مانند علقه (خون منجمد) بيرونآورد و به دور افكند. او گفت : مهر و رحمت را به آن در آر، و او چيزى مانند نقرهداخل كرد. سپس شست پاى راستم را حركت داد و گفت : به سلامت باش ؛ و از همين رو بهكودكان و زيردستان مهربان و بزرگسالان اهل مهر و رحمت گرديدم . (1112) و در روايتى وارد است : با يكى از برادرانم از طايفه سعد بن بكر در پشت خانه هامانمشغول چرانيدن گوسفندان بودم كه ناگاه دو مرد - يا سه مرد - با طشتى پر از برفنزد من آمدند و شكم مرا از گلو تا بالاى شكم شكافتند - در روايت ديگرى گويد: پسقلبم را در آوردند و آن را شكافتند - و خون منجمد سياهى را از آن در آوردند(1113)، ويكى از آنها گفت : اين بهره شيطان از توست . سپس قلب و شكمم را با آن برف شستندتا خوب پاكيزه اش كردند، سپس يكى از آنان چيزى را گرفت كه ناگاه به صورتانگشترى از نور در دست او در آمد كه بيننده در آن يا در كمتر از آن حيران مى ماند، پس باآن بر دلم مهر كرد و دلم از ايمان و حكمت پر شد و آن را به جاى خود بازگرداند. و آنديگرى دستش را بر شكاف سينه ام نهاد و سينه ام به هم آمد، و من هنوز سردى آن را دررگهاى خود مى يابم .(1114) و در روايتى آمده : جبرئيل گفت : چه دل سخت و استوارى است ! در آن ، دو چشم بينا و دوگوش شنوا است . سپس به يكى از آن دو گفت : او را با هزار نفر از امتش بسنج . او مراسنجيد و بر آنان ترجيح يافتم ، گفت : رهايش ساز كه اگر او را با همه امتش بسنجىبر همه رجحان يابد. سپس مرا در آغوش گرفتند و به سينه خود چسباندند و سر وپيشانى مرا بوسيدند و گفتند: اى حبيب خدا، هرگز به وحشت نيفتى ؛ اگر بدانى كه چهاراده اى درباره تو شده ديدگانت روشن مى شود؛ تو چقدر نزد خداوند گرامى هستى ! خداو فرشتگانش با تو هستند. اين كار در كودكى آن حضرت در سن چهار سالگى بوده ، سپس نظير همين كار درحال نبوت با او شده چنانكه از ابوذر روايتى رسيده كه مضمون آن چنين است : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه در مكه بودم سقف خانه ام شكافت وجبرئيل فرود آمد، پس سينه ام را شكافت و آن را با آب زمزم شستشو داد، سپس طشتى از طلاپر از حكمت و ايمان آورد و آن را در سينه ام ريخت و در آن را گذاشت و آن را به هم آورد،سپس دستم را گرفت و با هم به آسمان رفتيم . و از انس روايت است كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را شبانه از مسجد كعبهبه آسمان بردند. او در حالى كه در مسجدالحرام خوابيده بود پيش از آنكه به او وحىشود سه تن نزد او آمدند، اولى گفت : او خودش است . وسطى گفت : او بهترينشان است .آخرى گفت : بهترينشان را بگيريد. آن شب چنين شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آنانرا نديد، تا آنكه شبى ديگر آمدند در حالى كه دلش مى ديد زيرا چشمش خواب بود ودلش بيدار - و همه انبيا چنين اند كه چشمشان مى خوابد و دلشان بيدار است - و با او سخننگفتند تا آنكه او را برداشتند و بر لب چاه زمزم نهادند،جبرئيل خودش او را گرفت و از گلو تا سينه اش را شكافت تا آنكه سينه و شكم او را باآب زمزم با دست خود شست و شكمش را به خوبى پاكيزه ساخت ، سپس طشتى از طلا پر ازايمان و حكمت آورد و سينه و رگهاى حلق او را از آن پر ساخت ، سپس سينه را به هم آورد واو را به آسمان بالا برد...(1115) تا آخر حديث معراج (1116) كه به خواست خدادر بابى جداگانه خواهيم آورد. فصل 4. اعجاز قرآن گفته اند: كسى كه در خرق عادت بر دست پيامبر صلى الله عليه و آله ترديد كند وپندارد كه اين معجزات به طور تواتر نقل نشده بلكه تنها معجزه اى كه به تواترنقل شده قرآن است و بس ، به كسى ماند كه در شجاعت اميرمؤ منان على عليه السلام وسخاوت حاتم ترديد كند، و معلوم است كه اين وقايع هر يك جداگانه متواتر نيست ولىاز مجموع آنها علم قطعى ضرورى حاصل مى گردد. ولى به هرحال چنين كسى در تواتر قرآن كه معجزه بزرگ و باقى در ميان خلق است نمى تواندترديد كند - و هيچ پيامبرى جز پيامبر ما صلى الله عليه و آله معجزه باقيه نداشته است- زيرا قرآن اهل بلاغت و فصاحت عرب را به مبارزه فراخوانده است و با توجه به اينكهجزاير عرب در آن روزگار سرشار از اين گونه افراد بوده و فصاحت حرفه آنان بودهو بدان افتخار مى ورزيدند با اين حال قرآن كريم در ميان آنان فرياد برمى آورد كهاگر شك دارند بيايند مانند همه آن يا مانند ده سوره از آن يا يك سوره از آن بياورند، وبه آنان گفته است : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوابمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. (1117) (((اى پيامبر، به آنان ) بگو: اگر همه آدميان و پريان گرد آيند تا مانند اين قرآنبياورند مانند آن نتوانند آورد گرچه پشتيبان يكديگر باشند.)) و اين را براى بيان عجز آنان گفت و آنان نيز از آوردن عاجز ماندند و از انجام چنين كارىبازداشته شدند، تا آنجا كه كار را به جنگ كشاندند و خود را در معرض كشتار، زنان وكودكانشان را در معرض اسيرى در آوردند ولى باز هم نتوانستند با قرآن معارضه كنند ودر روانى و زيبايى آن نقصى وارد سازند.(1118) و پوشيده نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته آنان را شديدا سركوفت مى زدو سخت توبيخ مى نمود و آنان را بيخرد و نادان مى خواند و پرچمهايشان را فرو مى آوردو نظامشان را پراكنده مى ساخت و خدايان و پدرانشان را نكوهش مى كرد و سرزمين و شهرهاو ديارشان را مى گشود و آنان با اين همه از معارضه و برابرى با او عقب مى نشستند، وخود را با تكذيب و افترا بستن به او مى فريفتند و مى گفتند: ((اين جز سحرى بازماندهاز پيشينيان نيست ))(1119)، و: ((اين سحرى است كه پيوسته بوده ))(1120)، و:((اين دروغى است كه خود بافته ))(1121)، و: ((اين افسانه هاى پيشينيان است)).(1122) و گاه براى محكوم كردن آن تن به پستى داده مى گفتند: ((دلهاى ما در پوششهايى استاز آنچه ما را بدان مى خوانى و در گوشهايمان سنگينى است و ميان ما و تو پرده اى است))(1123)، و: ((به اين قرآن گوش فرا نداريد.)) (1124) و گاه ادعا مى كردند و در عمل ناتوان مى ماندند، مى گفتند: ((اگر بخواهيم ما هم مانند اينرا مى گوييم ))(1125). خداوند در پاسخ آنان فرمود: ((هرگز نتوانيد چنين كرد))(1126) و هرگز هم نكردند و نتوانستند مانند قرآن بياورند بلكه بدان پشت كردند وبرخى هم گردن نهادند، گروهى راهيافته و گروهى شيفته بلاغت آن شدند. و از همين رووقتى وليد بن مغيره اين آيه را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد: ان الله يامربالعدل و الاحسان (1127) ((خداوند به دادگرى و نيكوكارى فرمان مى دهد))گفت : اين سخن بسى شيرين است و از زيبايى خاصى برخوردار است ، بسان درختى استكه ريشه هايش سيراب و شاخسارش پر ميوه است ، و اين سخن بشر نيست .(1128) اصمعى حكايت كرده كه روزى سخن دختركى را شنيد و گفت : وه ، چه شيوا سخنى ! او گفت: سخن من چگونه شيوا است با وجود اين آيه كه گويد: ((به مادر موسى وحى كرديم كهاو را شير ده ، و اگر بر او بيم دارى به دريايش فكن ، و مترس و اندوه مدار، ما او را بهتو باز مى گردانيم و از پيامبرانش مى سازيم ))؟ (1129) زيرا كه در اين يك آيهميان دو امر و دو نهى و دو خبر و دو بشارت جمع نموده است ! گفته اند: اگر كسى در اين آيات : و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب(1130)، و لوترى اذ فزعوا(1131)، ادفع بالتى هى احسن (1132)، وقيل يا ارض ابلعى ماءك (1133)، فكلا اخذنا بذنبه (1134) و آيات ديگرى ازاين قبيل بلكه در بيشتر قرآن تامل كند محققا به ايجاز الفاظ و كثرت معانى و زيبايىعبارت پى خواهد برد و خواهد دانست كه زير هر لفظى از آن جمله هاى بسيار و فصلهاىفراوان و دانشهاى سرشارى نهفته است كه ديوانها از پاره اى مطالب كه از آنها استفادهشده پر است و از مطالب استنباط شده از آنها مقالات فراوانى به جاى مانده است . فصل 5. وجوه اعجاز قرآن دانمشندان امور فراوانى را از وجوه اعجاز قرآن شمرده اند. ماوردى از آن جمله اين امور راياد كرده است : شيوايى و بيان سحرانگيز آن كه از آن جمله است بلاغت الفاظ و تماميتمعنا و حسن نظم و ايجاز و نظم اسلوب و اعتدال آن كه در تحت هيچ نظم و نثر و رجز و شعرو خطبه و سجعى نمى گنجد، با آنكه معانى زيادى را در كمترين الفاظ گنجانيده ، وحاوى علومى است كه هيچ بشرى بر آنها احاطه نمى يابد و همگى آنها در يك تن جمع نمىآيد. ديگر آنكه : حاوى حجتها و براهين بسيارى بر توحيد و معاد و اثبات نبوت و رسالت وبيان احكام شريعت است . و ديگر آنكه : شامل اخبار امتهاى گذشته و پيشينيان است ، و نيزشامل پاسخ سؤ الهاى خصمانه اهل كتاب است از امور پنهان گذشته كه جز خواصدانشمندان و بزرگان از علماشان كسى از آنها اطلاع نداشت مانند داستان اصحاب كهف ومسائل موسى و خضير، و قصه ذوالقرنين . و ديگر خبرهاى غيبى آن است چنانكه به يهود گفت : ((اگر سراى آخرت ويژه شماست وديگران را از آن بهره اى نيست پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد(1135)))، سپسگفت : ((و هرگز آرزوى آن نخواهند كرد به خاطر كارهايى كه كرده اند))(1136)، و اينخبر راست آمد و هيچ كدام آرزوى مرگ نكردند. و ديگر خبر دادن از ضمير دلهاست كه جز خداوند داناى غيب كسى از آنها باخبر نيست ،چنانكه فرمود: ((آن گاه كه دو طايفه از شما آهنگ سستى و بد دلى نمودند.)) (1137) ونيز فرمود: ((و شما دوست مى داشتيد كه كاروان بى سلاح (كاروان تجارى قريش ) از آنشما باشد.)) (1138) ديگر از وجوه اعجاز آن ايجاد انگيزه هايى است در انسان كه در شبانگاهان آدمى را بهتلاوت آن وامى دارد، و ديگر نرمى و آسانى ادا و رونق چشمگير و روانى نظم و دلنشينبودن آن است و خواننده آن خسته نمى شود و شنونده آنملول نمى گردد، و اين ويژگيها در غير قرآن به چشم نمى خورد. سبك قرآن اين است كهدر يك سوره مطالب متنوع وجود دارد مثلا از وعده به وعيد و از ترغيب به ترهيب و ازگذشته به آينده و از خطاب به غيبت و از داستان بهمثل و از استدلال به جدل انتقال مى يابد و به همين خاطر خواننده خسته نمى شود و از آننمى رمد. اما اين امور در كتابهاى ديگر آسمانى از يكديگر جداست ، مثلا تورات پنج سفر (كتاب )دارد. سفر پيدايش ، سفر خروج بنى اسرائيل از مصر، سفر توبه كنندگان ، سفر احياىموسى بنى اسرائيل را و آنچه بر سر آنان آمده ، و سفر تكرار نواميس (شرايع و قوانينالهى ). ملاحظه مى شود كه هر موضوعى براى خود بابى جداگانه دارد، و بهترينموضوعات آن ده فرمان است ، همان ده سفارشى كه خداوند به موسى خطاب كرد و بدانهااستحلاف مى كنند (مراسم اداى سوگند) و بهترين مطالب انجيل رساله هاى چهارگانه اى است كه به چهار شاگرد عيسى عليهالسلام منسوب است و تنها همانها را در نمازها و عيدها مى خوانند. و بهترين مطالب زبور چيزهايى است كه اهل تورات وانجيل به اتفاق برگزيده اند و آن مشتى دعا و تحميد و تسبيح است . و اين زبور به داودعليه السلام منسوب است كه نسبت درستى هم نيست . ولى قرآن هر سوره اش مشتمل بر مطالب متنوع و علوم بسيارى است ، از اين رو راءسامعجزه است ، چرا كه مشتمل بر معانى باطنى و ظاهرى است . ديگر از وجوه اعجاز قرآن آن است كه بر تمام زبانها آسان است به طورى كه عجم زبانبسته و كودكى كه هنوز به سختى سخن مى گويد بر حفظ آن قادر است ، به خلافكتابهاى ديگر كه به راحتى حفظ نمى شوند. خداوند فرموده است : ((و همانا ما قرآن رابراى يادآورى آسان ساختيم .)) (1139) ديگر آن كه : قرآن از كم و زياد شدن مامون ، و از تغيير وتبديل محفوظ مانده است ، خداوند فرموده : ((همانا ما قرآن را فروفرستاديم و خود نگهدارآنيم .)) (1140) فصل 6. برترين وجه اعجاز قرآن برترين و قوى ترين وجه اعجاز قرآن در نزداهل بينش آن است كه مشتمل بر علوم و اسرار و معارف و انوار، و حاوى سخنان جامع وحكمتهاى درخشان است كه خردها از درك آنها ناتوان است ، بلكه هر چه انسان در بوستانفنون آن مى گردد و در درياهاى آن شناور مى شود راههاى دستيابى به امور سربسته آنبازتر و دريافتهايى براى او روشن مى شود كه مشكلات آن را مى گشايد و دانستنيهايىبرايش كشف مى گردد كه بدان سبب به وجوه درستى آن پى مى برد، و انوارى برايشمى درخشد كه امور سركش آن براى او رام مى گردد، پس باعقل غواص خود جواهر گرانبهاى درياهايش را بيرون مى كشد، و با آتش زنه فكر خود آنرا روشن نموده ، و از پرتو آن اقتباس مى نمايد. و مشاهده مى شود كه عالمان عارف به قرآن لحظه به لحظه بر علم و معرفتشان افزودهمى شود ولى باز هم به نهايت آرزوى خود نمى رسند، آرى ((اين روزى ماست كه تمامىندارد))(1141). دانش گذشتگان دفترها را پر كرده و هنوز اينمثل صادق است كه : كم ترك الاول للاخر ((چه بسيار مطالبى كه گذشتگانبدان نرسيدند و حل آن را به آيندگان واگذارده اند)). و از همين رو خداوند فرموده است :((و آنان كه از علم و دانش برخوردارند آن را كه از جانب پروردگارت به سوى تونازل شده حق مى بينند.)) (1142) بنابراين ، قرآن از معجزاتى است كه با ژرفانديشى در آن ، روز به روز و پى در پى تكرار مى شود. احاديث نبوى و كلمات جامع پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از همينقبيل است ، زيرا وقتى عالم هوشمند كه از خردى ناب و هوشى سرشار و روشن برخورداراست در آن بينديشد و با قريحه صاف خود در آن دقيق شود و انواع علوم باريك آن رابنگرد و حكمتهاى اهل حقيقت را در خاطر آورد، بسيارى از اسرار پوشيده آن برايش آشكار مىشود، و از گنجهاى نهانش تحفه هايى باطنى و ظاهرى براى او مكشوف مى گردد، وهرگاه انديشه اش را در تحرير دقايق آن به كار برد، و از صفاى ضميرش بر تحقيقحقايق آن كمك بگيرد انوارى از دانستنيهاى آن برايش مى درخشد و لطايفى از معارف آنبراى او آشكار مى گردد. خداوند فرموده است : ((او (پيامبر) از خود چيزى نمى گويد،گفته هاى او نيست مگر وحيى كه (به او) وحى مى گردد، آن سخت نيرو(جبرئيل ) به او آموزش داده است .)) (1143) از اين رو عالمان شرايع و احكام پيوسته از قرآن و حديث در فهم و افهامند، و اربابدل و خرد دائما از اين علوم در ترقى به درجات بلند و دريافت نزولات تحفه ها وكرامات اند، چرا كه به خوبى از آثار سيد سادات پيروى كرده اند، و اين از بزرگترينمعجزاتى است كه با تجدد اوقات تكرار مى گردد.
|
|
|
|
|
|
|
|