بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

باب هفتم : پيمان گرفتن از پيامبران درباره پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله وبشارت به آمدن او پيش از ظهور آن حضرت
و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما ءاتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكمرسول مصدق لما معكم لتومنن به و لتنصرنهقال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررناقال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين .
(آل عمران /81)
((و (يادآر) آن گاه كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه چون شما را كتاب و حكمت دادم ،آن گاه شما را پيامبرى آمد برابر با نشانه هايى كه در اختيار شماست به او ايمانآوريد و او را يارى دهيد؛ خداى گفت : آيا اقرار كرديد و پيمان سخت مرا (از امت خود)گرفتيد؟ گفتند: اقرار نموديم ، خداى گفت : پس گواه باشيد كه من نيز با شما ازگواهانم )).
فصل 1. ميثاق نبوت و ولايت  
خداوند از پيامبران عليهم السلام پيمان گرفت كه هر كدام از آنها محمد صلى الله عليه وآله را دريافت به او ايمان آورد و او را يارى دهد، و هر كدام زمان او را درك نكرد بايد قومخود را از اوصاف او باخبر سازد و مشخصات او را براى آنان توضيح دهد و آنان را بهپيروى و يارى او فرمان دهد. و اگر هيچ كدام او را درك نكردند بايد مانند پيشينيان بهآيندگان سفارش كنند و اين امر پياپى صورت گيرد همان گونه كه در حديثاتصال وصيت به طور تفصيل گذشت . و اين بدين خاطر است كه اشتباهى در كار او فرانيايد و هر كه نبوت او را درك نمود در اوصاف او دچار ترديد نگردد. و اين كه خداوندفرمود: ((من نيز با شما از گواهانم )) براى محكم ساختن اين پيمان است پس از اقرار بهآن .
گفته اند: ((فاشهدوا)) يعنى بر خود يا بر امت خود گواه باشيد و من هم گواه بر شمايا گواه بر امت شما هستم كه شما آن را رسانديد و آنان نيز باقبول رسالت شما بر خود اقرار نمودند. و اين غايت بزرگداشت شرافت آن حضرتصلى الله عليه و آله و نهايت سختگيرى بر ساير پيامبران و امتها است كه خداوندتصريح به گواهى نفس كريم و مقدس خود بر اين پيمانها و گفتگوى با پيامبراندرباره اين مطلب نموده است . و خداوند همين پيمان را از آنان درباره ولايت على بن ابىطالب عليه السلام و امامان از اولاد او عليهم السلام نيز گرفته است چنانكه در اخبارمستفيضه اى وارد است .
در ((بصائرالدرجات )) به سندش از امام كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود: ولايتعلى عليه السلام در تمام كتابهاى پيامبران مكتوب است ، و خداوند هيچ پيامبرى رابرنينگيخته جز به نبوت محمد صلى الله عليه و آله و وصايت على عليه السلام .(989)
و به چند سند از معصومين عليهم السلام روايت نموده كه : هيچ پيامبرى به پيامبرىنرسيد مگر با شناخت حق ما و برتر دانستن ما از ديگران . (990) ولايت ما همان ولايتخداست كه هيچ پيامبرى را جز بدان نفرستاده است .(991)
و در كتاب ((توحيد)) به سندش از داود رقى روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليهالسلام درباره اين آيه پرسيدم : ((و عرش او بر آب بود))(992)، امام به من فرمود:ديگران در اين باره چه مى گويند؟ گفتم : گويند: عرش بر روى آب بود و پروردگارهم بر آن اقرار داشت . فرمود: دروغ مى گويند، هر كس چنين پندارد خدا رامحمول ساخته و او را به صفت آفريدگان توصيف نموده ، و لازمه گفتارش آن است كهچيزى كه خدا را حمل مى كند قوى تر از خدا باشد.
گفتم : فدايت شوم ، برايم توضيح ده . فرمود: خداوند پيش از آنكه زمين و آسمانى ، ياجن و انسى و يا مهر و ماهى وجود داشته باشد دين و علم خود را بر آبحمل كرد. و چون خواست آفريدگان را بيافريند آنان را در برابر خود پراكنده ساخت وبه آنان گفت : پروردگارتان كيست ؟ پس نخستين كسانى كه به سخن آمدندرسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤ منان و ساير امامان عليهم السلام بودند، كهگفتند: تويى پروردگار ما. پس خداوند علم و دين را بر دوش آنان نهاد.
سپس به فرشتگان فرمود: اينان حاملان علم و دين من و امينان من بر آفريدگان من اند، واينانند كه مسئولند. سپس به آدميزادگان گفته شد: به ربوبيت خدا و اطاعت اينان اقراركنيد، گفتند: آرى ، پروردگارا! اقرار نموديم . خداوند به فرشتگان فرمود: گواهباشيد. فرشتگان گفتند: ما گواه شديم تا ديگر نگويند: ((ما از اين امرغافل بوديم . يا نگويند: همانا پدرانمان پيش از اين شرك آوردند و ما هم فرزندانى پساز آنها بوديم (و ناچار بوديم از پيروى آنان )، آيا ما را به خاطر آنچهباطل گرايان كرده اند هلاك مى كنى ؟)) (993) اى داود، در عالم عهد، پيمان سختى ازآنان بر ولايت ما گرفته شده است .(994)
و در ((اكمال الدين )) به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: خداىمتعال نيز نامهاى حجج الهى را به آدم آموخت ، و آنان را در حالى كه ارواحى بودند برفرشتگان عرضه كرد و گفت : مرا از نامهاى اينان خبر دهيد اگر راستگوييد در اينكه بهخاطر تسبيح و تقديستان ، به خلافت در زمين از آدم سزاوارتريد. گفتند: پاكى تو، ما رادانشى نيست مگر همان كه خود به ما آموخته اى ، كه تويى داناى حكيم .
خداوند فرمود: اى آدم ، اينان را از آن نامها خبر ده . چون آدم فرشتگان را از آن نامها خبرداد، فرشتگان بر منزلت عظيم صاحبان آن نامها در نزد خدا آگاه شدند و دانستند كه آنانبه خلافت از خدا در زمين و حجتهاى او بر بندگان بودن سزاوارترند. و خداوند بهفرشتگان فرمود: آيا شما را نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ، و مى دانم آنچهرا شما آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داشتيد.(995)
اخبار در اين زمينه جدا بسيار است .
فصل 2. بشارتهاى كتب آسمانى درباره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
در كتابهاى آسمانى اخبار زيادى آمده كه بر شرافت و مقام بلند پيامبر ما صلى اللهعليه و آله دلالت دارند و با اشارات صريح به اوصاف حضرتش بر ثبوت نبوتشراهنمايند، تا هنگام ظهور آن حضرت ، مردم زمانه با نشانه هايى كه در دست دارند ونسل به نسل و قرن به قرن در كتابهاشان نقل نموده اند صحت دستاوردهاى حضرتش رابشناسند، و اهل كتاب به نبوت او يقين پيدا كنند. و اين اخبار بسيار است .
در تفسير اين آيه : ((پس اگر در آنچه بر تو فرو فرستاديم شك دارى از كسانى كهبا كتابهاى آسمانى پيش از تو آشنايى دارند بپرس )) (996) گفته اند: معناى آيهاين است كه : اگر در آنچه كه تو را بدان شرافت بخشيده ايم ترديد دارى پس ازاهل كتاب از اوصاف و تشريفات خود كه در كتب آسمانى آمده بپرس . يعنى آن كتابها برمقام بلند تو در نزد ما دلالت دارند و آنها سرشار است از اوصاف تو، اوصافى كهگواه راستى تو در ادعاى نبوت و رسالت عمومى است .
در قرآن كريم مى فرمايد: ((و (يادآر) آن گاه كه عيسى بن مريم گفت : اى فرزنداناسرائيل ، من فرستاده خدا به سوى شمايم كه تورات را كه پيش از من بوده تصديقكننده ام ، و بشارت دهنده ام به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نامش احمد است )).(997)
ابن عباس گويد: خداوند به عيسى بن مريم عليه السلام وحى كرد: اى عيسى ، به محمدايمان آر، و امتت را فرمان ده كه هر كدامشان او را دريافتند به او ايمان آورند. زيرا اگرمحمد نبود آدم را نمى آفريدم ، و اگر محمد نبود بهشت و دوزخ را نمى آفريدم .
و در قرآن كريم فرموده : ((آنان كه پيروى مى كنند آن پيامبررسول درس ‍ ناخوانده را كه نام و نشانش را نزد خود در تورات وانجيل مى يابند.)) (998)
و در كتاب ((درالنظيم )) فصلى درباره بشارتهاى وارده درباره آن حضرت ، گشوده وگويد: از جمله آنها بشارتهاى موسى عليه السلام است درسفراول ، و بشارتهاى ابراهيم عليه السلام در سفر دوم ، و در سفر پانزدهم و پنجاه وسوم از مزامير داوود عليه السلام . و از جمله آنها بشارتهاى عويديا و حيقوق وحزقيل و دانيال و شعيا است .
داوود عليه السلام در زبورش گويد: خداوندا! به پا دارنده سنت را پس از آنكه زمانىمتروك مانده است برانگيز.
و عيسى عليه السلام در انجيل گويد: بر (999) خواهد رفت ، و پس از آن بارقليطخواهد آمد. كه بار تكاليف سنگين را سبك مى سازد و هر چيزى را براى شما، توضيح مىدهد، و به حقانيت من گواهى مى دهد چنانكه من به حقانيت وى گواهى دادم ، من براى شمامثالها را آوردم و او تاويل را براى شما مى آورد.
و كعب بن لؤ ى بن غالب چنان بود كه در روزهاى جمعه - كه آن را عروبه مى گفتند و كعبآن را جمعه ناميد - مردم گرد او جمع مى شدند و براى آنان خطبه مى خواند و خبر پيامبرصلى الله عليه و آله را يادآور مى شد. (پايان كلام صاحب درالنظيم ).
گويند: در فصل يازدهم از سفر پنجم تورات آمده : همانا رب ، خداى شما گويد: من براىآنان پيامبرى مانند تو از محبوبترين آنان علم مى كنم و سخن خود را بر دهان او مى نهم ، وهر مردى كه سخنان مرا نشنيده و آن را به نام من از من روايت كند از او انتقام خواهم كشيد.
و در اخبار اسرائيلى آمده است : خداوند به عيسى عليه السلام وحى كرد كه اى عيسى ،سخن مرا بشنو، و فرمان مرا ببر، اى پسر بانوى پاك و پاكيزه ، كه من تو را بدونپدر آفريدم و تو را نشانه اى براى مردم جهان ساختم ، پس ‍ تنها مرا بپرست ، و بر منتوكل كن ، و كتاب را به نيروى جد و عزم بگير و به مردم زمانه ات پيام رسان و آنان راخبر ده كه : منم خداى آفريننده پايدارى كه زوال نپذيرم ، و تصديق كنيد پيامبرى را كهدر آخرالزمان برمى انگيزم كه صاحب شتر و صاحبنسل و نسب است ، زنان بسيار و اولاد اندك دارد،نسل او از بانوى مباركى است كه با مادر تو در بهشت به سر مى برد، او را از آن زندخترى خواهد بود داراى دو جوجه فرزند كه شهيد مى گردند، دينش ‍ بر آيين پاكفطرت است و قبله اش يمانى است ، و رحمت براى عرب و عجم است ، حوضى داردپهناورتر از فاصله ميان مكه و شرقى ترين نقطه زمين كه به تعداد ستارگان آسمانظرفهايى در آن است ، آب آن به رنگ انواع شرابهاى بهشتى و طعم آن طعم ميوه هاى بهشتاست ، هر كه از آن بنوشد هرگز تشنه نمى گردد. او بر روى دو پاى خود مى ايستد(براى نماز) چنانكه فرشتگان صف مى زنند، و دلش در برابر من خاشع است ، نور ازسينه اش ‍ مى تابد و حق بر زبانش جارى مى شود، چشمانش مى خوابد ولى دلش بهخواب نمى رود، شفاعت براى او ذخيره گشته و بر امت او قيامت بر پا مى شود (يعنىپيامبر آخر زمان است و پس از امت او امت ديگرى نخواهد بود).
و در ((اكمال الدين )) به سندش از (حماد بن ) عبدالله بن سليمان كه خواننده كتابهاىآسمانى بود روايت نموده كه گفت : در انجيل خواندم : اى عيسى در كار من جدى باش وشوخى را كنار بگذار، و بشنو و فرمان بر، اى پسر بانوى پاك و پاكيزه و بكر وبتول ، تو بدون پدر به دنيا آمدى ، من تو را به عنوان نشانه اى براى مردم جهانآفريدم ، پس تنها مرا بپرست و بر من توكل كن ، كتاب را به نيروى جد و عزم بگير وبراى مردم سوريه به سريانى تفسير كن ، به مردم زمانه ات بگو كه : منم خداىدائمى كه زوال نپذيرم ، تصديق كنيد پيامبر درس ناخوانده اى را كه صاحب شتر و قبا وتاج - يعنى عمامه - و نعلين و چوبدستى است ، و چشمان درشت ، پيشانى درخشان ، گونههاى سپيد، بينى كشيده كه بالايش برآمده ، و دندانهايى گشاده دارد، گردنش به تنگىسيمين شبيه است ، و دوشهايش (از زردى و سرخى ) گويا طلايى بر آنها روان است ، ازسينه تا ناف او موهاى نازكى روييده و جز آنها موى ديگرى بر شكم و سينه او نيست ،گندمگون است ، موهاى سينه تا نافش ‍ بسيار ظريف و نازك است و كف دستها و پاهايش سفتو ضخيم است ، با تمام چهره به مردم رو مى كند، و هنگام راه رفتن گويا از صخره اىكنده مى شود و از بلندى به زير مى آيد (گامهاى استوار برمى دارد) و چون با گروهىبيايد بر همه برترى دارد، عرقش مانند دانه هاى مرواريد بر چهره اش ‍ مى غلتد، وبوى مشك از او به مشام مى رسد، در گذشته مانندش نبوده و در آينده نيز مانندش نخواهدبود، خوشبو و پر ازدواج و كم فرزند است ،نسل او تنها از بانوى مباركى است كه خانه اى در بهشت دارد. فريادزن و كينه توز نيست. آن بانو را در آخرالزمان كفالت مى كند چنانكه زكريا مادر تو را كفالت نمود، آن بانورا دو جوجه فرزندى است كه شهيد مى شوند، سخن او قرآن و دين او اسلام است - و منمسلام - (1000) خوشا حال كسى كه زمان او را دريابد و سخنش را بشنود.
عيسى گفت : پروردگارا، طوبى چيست ؟ فرمود: درختى است در بهشت كه خودم آن را بهدست (قدرت ) خويش كاشته ام ، بر تمام بهشت ها سايه افكنده ، ريشه اش از رضوان وآبش از چشمه تسنيم است ، سرديش سردى كافور و طعمش طعمزنجبيل است ، هر كه از آن چشمه بنوشد هرگز تشنه نخواهد گشت .
عيسى گفت : پروردگارا! مرا از آن بنوشان . فرمود: اى عيسى ، بر آدميان حرام است از آنبنوشند تا نخست آن پيامبر بنوشد، و بر امتها حرام است از آن بنوشند تا نخست امت آنپيامبر بنوشند، من تو را به سوى خود بالا مى برم ، سپس در آخرالزمان تو را فرودمى آورم تا از امت آن پيامبر شگفتيها ببينى و آنان را بر عليهدجال ملعون يارى دهى ، تو را در وقت نماز فرود مى آورم تا با آنان نماز بگزارى ، كهآنان امت مرحومه اند. (1001)
و در ((كشف الغمة )) گويد: آن گونه كه يكى از يهوديان برايم باز گفت و خودم درتوراتى كه به زبان عربى ترجمه شده بود ديدم و راويان نيزنقل كرده اند در ((تورات )) آمده است : ((من نمازاسماعيل را پذيرفتم و در او بركت دادم و او را پروردم و عدد او را به ((مادماد)) يعنى محمد(صلى الله عليه و آله ) تكثير نمودم ، و عدد حروف او (به حساب ابجد) نود و دو (92)است ، (1002) به زودى دوازده امام از نسل او برآورم كه به حكومت رسند، و او را بهقومى با جمعيت انبوه دادم .)) و آغاز اين فصل به زبان عبرى چنين است : لاشموعيل شمعيتخو (شمعيثوخو).(1003)
وهب بن منبه گويد: در يكى از كتابهايى كه بر بعضى از انبياى بنىاسرائيل نازل شده خواندم : در ميان قوم خود به پاخيز و بگو: اى آسمان بشنو، و اى زمينساكت شو و گوش فرادار، زيرا خداوند مى خواهد با بنىاسرائيل سخن گويد. من آنان را به نعمت خود پروردم و به كرامت خود بر ديگران مقدمداشتم و آنان را براى خود برگزيدم ، و بنىاسرائيل مانند رمه رميده بى شبانى را بازگرداندم ، گم شده را گرد آوردم ، بيمارش رادرمان نمودم ، زخمى اش را مرهم نهادم و چاق و چله اش را حفظ كردم ، ولى همين كه با اينرمه چنين كردم سر به طغيان گذاشت ، قوچهايش به هم شاخ زدند و يكديگر را كشتند.پس واى بر اين امت خطا پيشه و واى بر آن و بر قوم ستمكاران .
من در روزى كه آسمانها و زمين را آفريدم يك حكم قطعى كردم و براى آن مدتى نهادم كهناگزير فراخواهد رسيد. پس اگر آنان غيب مى دانند تو را خبر دهند كه اين حكم قطعىكى فرا مى رسد و در چه زمانى وقوع خواهد يافت ؟ زيرا من آن را بر تمام دينها غلبهخواهم داد، پس اگر مى دانند تو را خبر دهند كه آن چه زمانى است ؟ و مسئولش كيست ؟ وياران و انصارش ‍ كيانند؟
زيرا من به اين حكم قطعى پيامبرى از ميان مردم درس ناخوانده برمى انگيزم كه درشتخوو سنگدل و بد زبان و عيبجو و ستايشگر نابجا و فحش گو و بد دهن نيست . او را در هركار خوبى استوار مى دارم و خوى هر كريمى را به او مى بخشم ، تقوا را شعار او، حكمترا منطق او، صدق و وفا را طبيعت او، گذشت و نيكوكارى را خوى او، حق را شريعت او،عدل را سيرت او و اسلام را آيين او مى سازم .
به واسطه او از پست شدن دستگيرى مى كنم ، و از بينوايى به بى نيازى مى رسانم ،و از گمراهى هدايت مى كنم ، و ميان دلهاى پراكنده الفت مى دهم ، و هواهاى نفسانى آنان رابه اخلاص در برابر آنچه رسول بزرگ من آوردهبدل مى سازم ، و به آنان تسبيح و تقديس و تحميد در مساجد و عبادتگاهها (با نمازها) وجايگاههاى موقت و هميشگى شان را الهام مى نمايم .
آنان به خاطر خشنودى من از شهرها و اموال خود دست بر مى دارند، در راه من در صفهايىمنظم مى جنگند، و براى من در حال قيام و ركوع و سجود نماز مى گزارند، بر هر مكانبلندى صدا به تكبير من بر مى دارند، راهبان شب و شيران روزند، اين بخشش من است كهبه هر كه خواهم مى بخشم و منم داراى بخشش بزرگ .
و در برخى سرودهاى داوود عليه السلام آمده : همانا خداوند از صهيون ، تاج محمودى راآشكار مى كند. صهيون مردم عرب اند، و تاج نبوت است و محمود حضرت محمد صلى اللهعليه و آله .
و در سرود ديگرى آمده : اى جبار، (1004) شمشير به ميان بند، كه ناموس و شريعتتو با هيبت دست راست تو مقرون است ، و تيرهايت تيز است و امتها سر به زير فرمان توخواهند نهاد.
و در سرودى ديگر در توصيف آن حضرت آمده : او از دريا به درياى ديگر عبور مى كند، واز لب رودخانه ها به آخرين نقطه زمين مى رود، و مردم جزيره ها در برابر او زانو مىزنند، دشمنانش خاك مى ليسند (خاك نشين مى شوند)، پادشاهان براى او هديه ها مىآورند، و همه امتها سر تسليم فرود مى آورند و به او اعتقاد پيدا مى كنند، زيرا او مردمستمديده را از چنگ زورگويان نجات مى دهد و ضعيفان بى ياور را رهايى مى بخشد، وبه ضعفا و مساكين مهر مى ورزد، و از طلاى هر سرزمينى به سوى اوگسيل مى شود، و در هر روز بر او درود مى فرستند و براى او بركت مى خواهند، و نامشبراى هميشه جاويد خواهد ماند.
كعب الاحبار گويد: حضرت سليمان - على نبينا و عليه السلام - در مسيرش ‍ به سوى يمناز مدينه طيبه گذر كرد و به اطرافيانش گفت : اينجا خانه هجرت پيامبرى در آخرالزماناست . خوشا حال آن كه به او ايمان آورد و خوشاحال آن كه از او پيروى كند و خوشا حال كسى كه به او اقتدا نمايد.
و نيز از مكه گذشت و گفت : اينجا محل خروج پيامبرى از عرب است كه داراى اوصافى چنينو چنان است ، بر همه دشمنان پيروز مى شود، دور و نزديك نزد او در مساءله حقبرابرند، و در راه خدا از هيچ سرزنشى باك ندارد.
گفتند: به چه دينى پايبند است ؟ فرمود: به دين حنيف (دين پاك ومعتدل و توحيدى ابراهيم عليه السلام ).
گفتند: تا ظهور او چقدر مانده است ؟ فرمود: حدود هزارسال ، پس بايد حاضران به غايبان برسانند، زيرا او سرور پيامبران و خاتم رسولاناست و نامش در زمره پيامبران نوشته شده است .
چون سليمان از مكه جدا شد خانه كعبه گريست ، خداوند به او وحى كرد كه گريه ات ازچيست ؟ گفت : پروردگارا! خودت بهتر مى دانى ، اين پيامبرى از پيامبران تو بود كه درميان قومى از اولياى تو بر من گذشتند و در من فرود نيامدند و نزد من نماز نگزاردند ودر نزد من تو را ياد نكردند با آنكه بتها در اطراف من پرستش مى شوند!
خداوند به او وحى كرد: به زودى تو را از چهره هايى ساجد پر كنم ، و قرآنى جديد درتو نازل كنم ، و از تو پيامبرى در آخرالزمان برانگيزم كه محبوبترين پيامبران نزد مناست ، و در تو زائرانى از آفريدگانم كه مرا مى پرستند قرار دهم ، و عملى را بربندگانم واجب مى سازم كه به سوى آن مى شتابند مانند سمورى كه به آشيانه مىشتابد، و مانند مهر شتر به بچه اش و كبوتر به تخمش به تو شوق و مهر مى ورزند،و تو را از بتها و شيطان پرستان پاك خواهم ساخت .
فصل 3. بشارت قس بن ساعده 
از جمله كسانى كه به آمدن آن حضرت بشارت داده اند عالم حكيم : قس بن ساعده ايادى است. وى گويد: (1005) ((قس به راستى سوگند ياد مى كند كه خدا را دينى است بهتر ازدينى كه شما برآنيد.))
اين قس نخستين كس از مردم جاهليت است كه ايمان به حشر داشت ، و نخستين كسى است كه برعصا تكيه زد، و گويند ششصد سال زيست و پيامبر ما صلى الله عليه و آله را به نام ونسب مى شناخت و مردم را به خروج آن حضرت بشارت مى داد، و به تقيهعمل مى كرد و مردم را در خلال مواعظ خود به رعايت آن امر مى نمود، و سخنانى مى گفت كهمعناى آن بر مردم عوام پوشيده بود و جز خواص معناى آن را درك نمى كردند. پيامبر صلىالله عليه و آله بر او رحمت فرستاد و فرمود: ((او در روز قيامت به صورت يك امت محشورمى شود.))
و ديگر: تبع ملك (پادشاه يمن ) است ، كه بشارت آن حضرت را داده و منتظر خروج او بودهاست . امام صادق عليه السلام فرمود: او خبر داده كه از اين سرزمين - يعنى مكه - پيامبرىخروج مى كند كه به يثرب (مدينه ) هجرت مى نمايد.
و گفته است : اما من اگر او را درك كنم خدمتش مى كنم و با او خروج مى نمايم .(1006)
و ديگر: سيف بن ذى يزن است ، كه به عبدالمطلب گفت : ((هرگاه در تهامه جوانى كهخالى در ميان شانه هايش دارد متولد شود به امامت خواهد رسيد و تا روز قيامت پشتوانهشما خواهد بود - سپس گفت - و اينك زمان تولد او فرا رسيده - يا در اين زمان تولديافته -، نامش محمد است ، پدر و مادرش مى ميرند و جد و عمويش كفالت او را به عهده مىگيرند. آنها مخفيانه او را به دنيا آورده اند، و خداوند آشكارا مبعوثش مى سازد، و از مايارانى براى او قرار مى دهد، تا دوستانش را به سبب آنان عزت بخشد، و دشمنانش راخوار سازد، به توسط آنان با انبوه مردم مى جنگد و سرزمين هاى خوب و پر رونق رافتح مى كند، بتها را مى شكند و آتشها را خاموش مى كند، خداى رحمن را مى پرستد وشيطان را طرد مى كند، سخنش قاطع و حكمتش عادلانه است ، به كار نيك فرمان مى دهد وخود بدان عمل مى كند، و از ناروا باز مى دارد و آن را نابود مى سازد.(1007)
فصل 4. بشارتهاى راهبان 
و از جمله كسانى كه آن حضرت را پيش از بعثت به نام و نسب و صفت شناخته و از منتظرانخروج او بوده اند بحيراى راهب و ابوالمويهب راهب و راهبان بزرگ ديگر بوده اند.
بحيرا آن حضرت را در راه شام ديد در سفرى كه همراه عمويش ابوطالب براى تجارترفته بود، كه ابرى بر سر حضرتش سايه افكنده بود، پس به صومعه بحيراءرسيد و در زير درخت بزرگى كه شاخه هاى اندك داشت و ميوه نمى داد فرود آمد، درخت درجا سبز شد و شاخه هايش بر سر حضرت سايه افكند و سه نوع ميوه در آورد، دو نوعميوه تابستانى و يك نوع زمستانى . بحيراء او را از نشانه ها شناخت و او را به طعاماندكى فرا خواند پس مردان بسيارى از آن خوردند و همه سير شدند. سپس از خواب وبيدارى و ساير اوضاع او پرسيد و حضرت همه را پاسخ گفت ، و همه نشانه ها با آنچهبحيراء از نشانه ها در اختيار داشت مطابقت داشت .
پس بحيراء روى پاهاى حضرت افتاد و پاهاى او را مى بوسيد و مى گفت : پسر جانم !چه پاكيزه و خوشبويى ! اى كه پيروان تو از پيروان همه پيامبران بيشتر است ، اى كهدرخشش نور دنيا از نور توست ، اى كه به نام تو مساجد رونق گيرد، گويا مى بينم كهسپاهيان و اسبهاى چست را پيش مى برى ، و عرب و عجم خواه و ناخواه پيروى تو كنند، وگويى مى بينم كه بتهاى لات و عزى را شكسته اى و خانه كعبه مالكى جز تو ندارد،كليدهاى آن را هر جا بخواهى مى نهى ، چه دلاورانى از قريش و عرب را به خاك افكنى !كليدهاى بهشتها و دوزخها به دست توست ، بزرگترين كشتار (يا بزرگترين سودها) وهلاكت بتها با توست ، تويى كه قيامت بر پا نشود تا تمام پادشاهان خوار و سرشكستهدر دين تو در آيند.
و پيوسته دست و پاى حضرت را مى بوسيد و مى گفت : اگر زمان تو را دريابم هر آينهدر پيش تو شمشير بزنم مانند زدن دو چوبه آتشگيره به هم ؛ تو سرور اولاد آدمى ، وسرور رسولان و پيشواى پرهيزكاران و خاتم پيامبرانى به خدا سوگند زمين از آنروزى كه تو تولد يافته اى از خوشحالى خندان است تا روز قيامت ، و به خدا سوگندمعابد و كليساها و بتها و شيطانها در روز تولد تو گريستند و تا قيامت گريان خواهندبود. تويى مورد دعاى ابراهيم ، و بشارت عيسى ، تويى كه از آلودگيهاى جاهليت پاك ومطهرى .
سپس رو كرد به ابوطالب و گفت : اين جوان با تو چه نسبت دارد كه مى بينم از او جدانمى شوى ؟ ابوطالب گفت : او فرزند من است . بحيرا گفت : او فرزند تو نيست ، و پدرو مادر اين جوان نبايد زنده باشند. ابوطالب گفت : او برادرزاده من است و مادرش به اوحامله بود كه پدرش مرد، و در سن شش ‍ سالگى نيز مادرش را از دست داد.
بحيراء گفت : راست گفتى ، مطلب همين است ، ولى من بهتر مى دانم كه او را از اين سفربه شهر خودش بازگردانى ، زيرا بر روى زمين هيچ جهود و ترسا واهل كتابى نمانده مگر آنكه از تولد او آگاهى يافته است ، و اگر آنچه من از او ديدم آنهاببينند به او شر مى رسانند، و بيشترين دشمنان او يهودند.
ابوطالب گفت : چطور؟ گفت : زيرا اين برادر زاده ات به پيامبرى و رسالت مى رسد وناموس اكبر (فرشته وحى ) كه موسى و عيسى را مى آمد او را خواهد آمد. ابوطالب گفت :به خواست خدا هرگز چنين نخواهد شد، زيرا خداوند او را ضايع نخواهد گذاشت.(1008)
و در روايت ديگرى است : بحيراء رو كرد به ابوطالب و گفت : اما تو اى عمو،خويشاوندى خود را درباره او مراعات نما و سفارش پدرت را درباره او حفظ كن ، زيرا بهزودى قريش به خاطر او از تو دورى مى كنند ولى اهميت مده ؛ و من مى دانم كه تو درصورت ظاهر به او ايمان نمى آورى ولى باطنا به او ايمان مى آورى ، و فرزندى كه ازتو به دنيا مى آيد به خوبى او را يارى خواهد كرد، فرزندى كه در آسمانها او را((يل شكننده )) و ((دلاورى كه موى در پيشانى ندارد)) نامند، او را دو جوجه فرزندى استكه به شهادت رسند، و او سرور و رئيس و ذوالقرنين عرب است ، و او در كتابهاىآسمانى از ياران عيسى شناخته تر است .
ابوطالب گفت : به خدا سوگند همه آنچه را بحيراء گفت و بيشتر از آن را نيز مشاهدهكردم . (1009)
و ابوالمويهب چون او را در شام ديد گفت : به خدا سوگند اين پيامبر اين زمان است ، بهزودى خروج مى كند و مردم را به يكتاپرستى دعوت مى نمايد، پس هرگاه چنين ديديد ازاو پيروى كنيد.
سپس گفت : آيا عمويش فرزندى آورده كه نامش على باشد؟ گفتيم : نه . گفت : او در زماناو تولد شده - يا مى شود - و او نخستين كسى است كه به او ايمان مى آورد و او را مىشناسد، و ما صفت او را در نزد خود به وصايت يافته ايم چنانكه صفت محمد (صلى اللهعليه و آله ) را به نبوت . و او سرور و رئيس و ذوالقرنين عرب است ، او حق شمشير را ادامى كند، نامش در ميان آسمانيان على است . او در روز قيامت پس از پيامبران از همه نام آورتراست ، و فرشتگان او را ((يل درخشان پيروزمند)) نامند، به هيچ سو رو نكند جز آنكهظفرمند و پيروز باز مى گردد، به خدا سوگند او در آسمانها از ميان ياران آن پيامبرشناخته تر از خورشيد تابان است .(1010)
و ديگر: ابن حواش دانمشند يهود است ، كه از شام آمد و گفت :
من از خمر و شراب دست كشيدم و به فقر و سختى و خرماهاى خشكيده روى آوردم به خاطرپيامبرى كه مبعوث خواهد شد، اينك زمان خروج اوست ، از مكه خروج مى كند و اينجا (يثرب) خانه هجرت اوست ، او خنده رو و كشنده است ، به قرصى نان و خرمايى چند اكتفا مى كندو بر الاغ بى پالان سوار مى شود، در چشمش سرخيى است و ميان دوشهايش مهر نبوت است، شمشير بر دوش مى نهد و به هيچ دشمنى اهميت نمى دهد و دامنه حكومتش تا آنجا كه اسب وشتر مى تازد خواهد رسيد.(1011)
فصل 5.بشارتهاى كسانى ديگر  
و از كسانى كه از امر او با خبر بود و به انتظار خروجش به سر مى برد و براى بهدست آوردن دين حنيف در جستجوى حضرت بيرون شد و در راه بهقتل رسيد زيد بن عمرو بن نفيل است ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود:او در روز قيامت به صورت يك امت خواهد آمد.(1012)
و از آنهاست : سلمان فارسى رضى الله عنه و داستانش مشهور است .(1013)
ايمان عبدالمطلب و ابوطالب  
و از آنهاست : عبدالمطلب و ابوطالب ، زيرا آن دو از شناساترين و داناترين عالمان بهشاءن پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و اين را ازاهل جهل و كفر و گمراهى پنهان مى كردند و آن حضرت را به نهايت بزرگ مىداشتند.(1014)
عبدالمطلب مى گفت : ((به خدا سوگند او را شاءن بزرگى است ، من مى دانم كه روزىخواهد آمد كه او سرور شما باشد، من عزت او را چنان مى بينم كه بر همه مردم سرورى مىيابد)) سپس ابوطالب را به حفظ و تربيت و پيروى او سفارش كرد، و او پذيرفت و خدارا بر آن گواه گرفت .
شيخ صدوق در ((اكمل الدين )) گويد: ابوطالب مؤ من بود اما اظهار شرك مى كرد وايمانش را پنهان مى داشت تا بتواند به خوبى از حضرتش حمايت كند.
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ابوطالب اظهار كفر نمودو ايمانش را پنهان داشت ، و چون وفات او فرا رسيد خداوند بهرسول خدا صلى الله عليه و آله وحى كرد كه از مكه بيرون شو، زيرا ديگر در آنجاياورى ندارى . پس پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود.
و به سندش از اصبغ بن نباته روايت نموده كه گفت : از اميرمؤ منان عليه السلام شنيدمكه مى فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبد منافهيچ كدام هرگز بتى نپرستيدند. گفتند: پس چه مى پرستيدند؟ فرمود: به سوى كعبهبنابر دين ابراهيم عليه السلام نماز مى گزاردند و به دين او تمسك داشتند. (1015)
و در كتاب ((درالنظيم )) از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:((جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آلهنازل شد و گفت : اى محمد، خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: من آتش را برصلبى كه تو را فرود آورده و شكمى كه تو را بار كشيده و دامنى كه تو را پروريدهحرام كردم .)) يعنى بر عبدالله و آمنه و ابوطالب و فاطمه بنت اسد.(1016)
و در كتاب ((بشارة المصطفى لشيعة المرتضى )) از امام صادق از پدرانش ‍ عليهمالسلام روايت كرده كه : روزى اميرمؤ منان عليه السلام در رحبه نشسته و مردم گردحضرتش اجتماع كرده بودند كه مردى برخاست و گفت : اى اميرمؤ منان ، شما منزلتى چنيننزد خدا داريد و پدرتان در آتش دوزخ عذاب مى شود؟! فرمود: ساكت باش - خدا دهانت رابشكند - سوگند به خدايى كه محمد را به حق برانگيخت اگر پدرم درباره تمامگناهكاران روى زمين شفاعت كند خداوند شفاعت او را مى پذيرد، آيا ممكن است پدرم به آتشدوزخ عذاب شود با آنكه پسرش قسمت كننده (بهشت و) دوزخ است ؟
سپس فرمود: سوگند به خدايى كه محمد را به حق برانگيخت همانا نور ابوطالب درروز قيامت نور همه آفريدگان را خاموش كند (بر همه نورها فائق مى آيد) مگر پنج نوررا: نور محمد، نور من ، نور فاطمه و نور حسن و حسين و امامان از اولاد حسين . زيرا نور مارا خداوند دو هزار سال پيش از آفرينش ‍ آدم آفريد.(1017)
فصل 6. حوادث شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله  
از حسان بن ثابت روايت است كه : ((در مدينه بر روى بامى نشسته بودم كه ناگاه شنيدميك يهودى فرياد مى كشد: اين ستاره احمد است كه درخشيده و آن جز به نبوت نمى درخشد،و از پيامبران جز احمد باقى نمانده (بنابراين بى شك ستاره احمد است ). ابوقبيس يكىاز افراد بنى النجار كه رهبانيت پيشه كرده بود اين صدا را شنيد و گفت : اين يهودىراست مى گويد: اين زمان هنگام انتظار احمد است و اوست كه با من چنين كرده (انتظار او مرابه رهبانيت واداشته ) است . و چون پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه ظهور كردابوقبيس در مدينه به او ايمان آورد ولى به خاطر فرتوتى نتوانست به مكه نزد آنحضرت برود.)) (1018)
و يكى از يهوديان در شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ستارگان و پراكندگى وفروريختن آنها را ديد و گفت : ((امشب پيامبرى به دنيا آمده ، زيرا ما در كتابهاى خوديافته ايم كه شيطان از گوش دادن به اخبار آسمان منع مى شود و براى دور شدنش باستارگان تيرباران مى گردد.))
و در روايت ديگرى است كه گفت : ((امشب پيامبر عرب (يا پيامبر عربى ) متولد يافته وخالى در ميان دو شانه اش دارد كه روى آن تعدادى مو روييده است .))
و حكايت است كه يكى از دانشمندان اهل كتاب به عبدالمطلب گفت : ((اى سيد شهر مكه ،مولودى كه درباره او با شما سخن مى گفتم ديشب به دنيا آمده است . عبدالمطلب گفت :ديشب كودكى براى من متولد شد. گفت : او را چه نام كردى ؟ گفت : محمد. گفت : اين سهدليل است كه شاهد نبوت اوست : 1) ستاره اش ديشب درخشيد 2) نامش محمد است . 3) اوشريف ترين افراد قوم خود است .)) (1019)
اخبار ديگرى از اين قبيل از دانشمندان اهل كتاب فراوان است و داستان رؤ ياى موبدان وفرستادن عمر و بن نفيله به سوى شق و سطيح كاهن و خبر دادن آن دو به نزديك شدنروزگار و ظهور آن حضرت مشهور است و راويان اخبار آن رانقل نموده و مورخان در كتابهاى خود آورده اند. (1020)
فصل 7. داستان ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله  
روايت است كه چون آمنه مادر پيامبر صلى الله عليه و آله باردار شد مى گفت : من متوجهباردارى خود نشدم و مانند زنهاى ديگر در خودم سنگينى احساس نكردم جز آنكه از قطعشدن حيض خود متعجب شدم ، و بين خواب و بيدارى بودم كه كسى نزد من آمد و گفت : آيا مىدانى كه باردار شده اى ؟ و گويا گفتم : نمى دانم . گفت : تو به سرور و پيامبر اينامت باردار شده اى .
سپس چندى گذشت تا به هنگام وضع حمل فرا رسيد، همان شخص آمد و گفت : بگو: ((او رابه خداى يگانه از شر هر حسودى پناه دادم )). سپس او را محمد نام كن . من اين مطلب رابراى زنان آشنا باز گفتم ، گفتند: به بازويت آهنى ببند. من بارها بستم و پاره شد وديگر نبستم .)) (1021)
و در روايت ديگرى گفته است : ((چون او را به زمين نهادم نورى از او بيرون شد كه ميانمشرق و مغرب بدان روشن گشت ، سپس بر روى دستهاى خود روى زمين افتاد، آن گاه مشتىخاك برگرفت و سر به آسمان برداشت )). برخى از دانشمنداناهل كتاب اين كار او را چنين تاويل كردند كه او بر سراسر زمين حكومت مى كند و زمين درقبضه قدرت او در مى آيد و فرمانى از آسمان براى او خواهد آمد.(1022)
و روايت است : ((چون پيامبر صلى الله عليه و آله متولد شد سر به آسمان برداشت سپسبراى خدا به سجده افتاد. پيامبر ناف بريده و ختنه كرده و بدون نياز به كار قابله وپزشك ، پاك و پاكيزه به دنيا آمد و آلوده به خون و ساير آلودگيهاىمعمول زايمان نبود.))
و در برخى روايات از آن حضرت روايت است كه فرمود: ((از جمله كرامتهاى من برپروردگارم آن بود كه ختنه كرده و ناف بريده به دنيا آمدم و كسى عورت مرا نديد.))
و در روز ولادت آن حضرت ايوان كسرى لرزيد و چهارده كنگره آن فرو ريخت ، آتشكدهفارس كه هزار سال بود كه خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد. درياچه ساوه خشكشد و با ولادت او شيطانها از اخبار آسمان منع شدند و با ستارگان تيرباران شدند؛شيطانها پيش از آن به آسمان بالا مى رفتند و از آسمان دنيا نيز تجاوز مى كردند، پساز تولد عيسى عليه السلام از مجاورت آسمان دنيا ممنوع شدند و دزدانه به اخبار آسمانگوش مى دادند و بدين سبب يكى از جنيان سخنى را كه فرشته از فرمان خدا بر زبانمى راند مى شنيد و به دوست خود از آدميان مى رساند و او هم آن را با دروغ مى آميخت . تاآنكه پيامبر ما صلى الله عليه و آله متولد شد، آن گاه از تردد به آسمان ممنوع شدندجز اندكى ، تا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد كه به كلى ممنوع گشتند.خداوند از قول آنان چنين حكايت مى كند:
((و ما به آسمان دست يافتيم و آن را پر از نگهبانان سرسخت و پر از تيرهاى آتشينيافتيم . و ما براى شنيدن اخبار آسمان در كمين مى نشستيم ، ولى اكنون هر كه گوش فرادارد خود را هدف تيرى آتشين خواهد يافت .))(1023)
گويند: قبلا هر طايفه اى از جن جايگاهى در آسمان داشتند كه از آنجا گوش ‍ مى كردند، وچون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله متولد شد با ستارگان تيرباران شدند و ازآنجا دور گشتند. شيطان گفت : حادثه اى در زمين رخ داده ، از هر گوشه زمين براى منخاكى بياوريد؛ خاكهاى بسيارى براى او آوردند و او مى بوييد و به زمين مى ريخت تاآنكه از سرزمين تهامه (مكه ) خاكى آوردند، آن را بوييد و گفت : حادثه از اينجاست .
آيات و شواهد بسيار ديگرى نيز رسيده است و به همين اندازه كه ما آورديم به خواست خداكفايت است . درود خدا بر او و خاندان او باد.
باب هشتم : اخلاق و اوصاف و نامها و ويژگيهاى پيامبر ما صلى الله عليه وآله
و انك لعلى خلق عظيم .
(قلم /4)
و همانا تو داراى اخلاقى بزرگ هستى .
فصل 1. ادب آموزى پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند 
يكى از دانشمندان گويد: (1024) پيامبر ما صلى الله عليه و آله بسيار به درگاه خداابتهال و زارى داشت و پيوسته از خدا مسالت مى نمود تا او را به آداب نيك و كرامتهاىاخلاقى زينت دهد؛ آن حضرت در دعا مى گفت : اللهم حسن خلقى و خلقى :(1025) ((خداوندا، صورت و سيرت مرا نيكو ساز)).
و مى گفت : اللهم جنبنى منكرات الاخلاق ((خداوندا، مرا از خوهاى ناپسند دوردار)). (1026)
پس خدا دعاى او را اجابت نمود و قرآن را بر اونازل كرد و حضرتش را به آداب آن مزين ساخت و از اين رو اخلاق او قرآن بود (يعنى بهتمام آداب قرآن تربيت يافته بود.) خداوند او را بدين آداب تربيت نمود:
((گذشت پيشه كن ، و به كار نيك فرمان ده ، و از نابخردان روى گردان .))(1027)
((بى شك خداوند به عدل و نيكى به ديگران و رسيدگى به خويشاوندان فرمان مىدهد، و از كارهاى زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد.)) (1028)
((بر هر ناگوارى كه به تو مى رسد صبر پيشه ساز.)) (1029)
((پس آنان را ببخش و از خطاهاشان چشم بپوش )). (1030)
((به بهترين روش بدى ديگران را از خود دور ساز))(1031)، و آدابى ديگر از اينقبيل .
و آن گاه كه صورت و سيرت او را كامل ساخت او را بدين گونه ستود: و انك لعلىخلق عظيم (1032): ((و همانا تو داراى اخلاقى بزرگ هستى )).فضل عميم پروردگار را بنگر كه چگونه خود داده سپس بردارنده آن ثنا فرستاده ! آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان داشت : ان الله يحب مكارم الاخلاق ، و يبعضسفسافها (1033): ((خداوند اخلاق كريمانه و بزرگوارانه را دوست مى دارد واخلاق پست را دشمن .))
و فرمود: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق (1034) ((من برانگيخته شدم تا كرامتهاىاخلاقى را كامل سازم .)) سپس مردم را شديدا به اين امر تشويق نمود.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation