بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 5. شگفتيهاى روح انسان 
از ديگر نشانه هاى خدا نفس و حقيقت توست . بارى ديگر به خود نظر افكن خواهى ديد كهتو اين بدن محسوس نيستى ، بلكه تو را حقيقت ديگرى غير از اين است كه از عالم ملكوتمى باشد، و در حقيقت تو همان حقيقت هستى نه اين بدن . پس خود را بشناس تاپروردگارت را بشناسى كه : من عرف نفسه فقد عرف ربه (534): ((هر كهخود را شناخت تحقيقا پروردگار خود را شناخته است )). و اءعرفكم بنفسه اعرفكمبربه : (535) ((شناساترين شما به خويشتن شناساترين شما به پروردگارخويش ‍ است )).
پس بدان كه خداى سبحان در پوستين تو جاندار ديگرى را از عالم غيب آفريده كه درحقيقت اوست كه مى شنود، مى بيند، مى بويد، مى چشد، لمس مى كند، مى گيرد و مى دهد وراه مى رود، و از اين رو چنين كارهايى را انجام مى دهى هر چند اين قوا و حواس بدنى تو ازكار افتاده باشد چنانكه در حال خواب و بيهوشى و مستى چنين است . پس تو اين آلات وقواى ادراكى را بدون نياز (به بدن ) در ذات خود دارى ، جز اينكه اينها در عالم حس وظاهر ثابت نيستند. و اين مشاعر ظاهرى به منزله سايه هاى آنهايند و نيز اين بدن ظاهرىبه منزله قشر و غلاف و قالب آن بدن مى باشد و حيات همه اينها بدان حقيقت وابسته استو جاندار و زنده بالذات اوست ، و اين آيه : ثم انشاناه خلقا آخر (536):((سپس او را آفرينش ديگرى داديم )) بدان اشاره دارد.
و درباره آدم عليه السلام فرموده : و نفخت فيه من روحى (537): ((و از روحخود در او دميدم )). و اين كه خدا روح را به خود نسبت داده ، بر شرافت روح دلالت داده ،بر شرافت روح دلالت دارد و اينكه روح از عالم اجرام و جسمانيت عارى است .
خداوند فرموده : يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك (538): ((اى نفسآرامش يافته به سوى پروردگارت بازگرد))، كه بازگشت دلالت بر وجود سابقهدارد.
و فرموده : ((و آنان را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزدپروردگارشان روزى مى خورند در حالى كه به آنچه خدا به آنان دادهمسرورند)).(539) و اين بدان دليل است كه آن حقيقت پس از مرگ باقى مى باشد زيرامرگ را بدان راهى نيست .
شيخ طبرسى در ((احتجاج ))(540) از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده استكه : ((روح به سنگينى و سبكى توصيف نشود. روح جسم رقيقى است كه قالب غليظى دربر كرده است و آن به منزله باد است كه در دم آهنگرى دميده مى شود. وقتى در دم آهنگرىمى دمى باد مى كند، ولى نه ورود باد بر وزنش مى افزايد و نه خروج باد از وزن آن مىكاهد. روح نيز چنين است كه وزن و سنگينى ندارد.
گفته شد: آيا روح پس از بيرون آمدن از قالبش متلاشى مى شود يا باقى مى ماند؟
فرمود: بلكه تا وقتى كه در صور دميده شود باقى است ، آنگاه همه چيز تباه و فانىمى شود، نه حسى مى ماند نه محسوسى . سپس چيزها آنگونه كه مدبر آنها آغازشان نمودهبود بازخواهند گشت . و آن چهارصد سال است كه آفريدگان در آن به فراموشى سپردهمى شوند (هيچ خبرى از آنها نيست ) و اين زمان ميان نفخهاول و دوم قرار دارد.
و نيز فرمود: روح در جاى خود مى ماند، روح نيكوكار در روشنايى و فضاى باز است وروح بدكار در تنگنا و تاريكى ، بدن هم به خاكتبديل مى شود...
و روايت است كه فرمود: و بدن به سبب روح مورد امر و نهى و پاداش و كيفر قرار مىگيرد، و روح كه از بدن مفارقت نمود خداى سبحان بدن ديگرى آنگونه كه حكمتش اقتضاكند بدان مى پوشاند.))
اينكه فرمود: ((روح كه از بدن مفارقت نمود خداى سبحان بدن ديگرى بدان مىپوشاند.)) صراحت دارد بر اينكه روح ، مجرد از بدن ومستقل است و مراد از آن روح بخارى نيست . اما اينكه لفظ جسم بر آن اطلاق شده از اينروست كه نشاه ملكوت نيز از نظر صورت ، جسمانى است هر چند كه از نظر معنا روحانىاست ، و يا اين حواس ادراك نمى گردد.
محمد بن حسن صفار در كتاب ((بصائر الدرجات )) با سند خود از آن حضرت روايت كردهاست كه : ((مثل مؤ من و بدنش مثل گوهرى است كه در يك صندوق قرار دارد، چون گوهر ازآن بيرون آورده شود صندوق به كنارى افتد و بدان توجهى نشود)).
و فرمود: ((ارواح آميخته با بدن نيستند و داخل بدن نمى شوند، بلكه چون هاله اى اطرافبدن را فراگرفته اند.))(541)
از ديگر دلايل روشن بر تجرد روح آن است كه بدن و اعضاى انسان دائما درحال ذوب شدن و سيلان است ، زيرا حرارت غريزى و همچنين ساير اسباب چون بيماريهاىگرم و مسهل ها دائما بدن را رو به تحليل و كاهش ‍ سوق مى دهند، در حالى كه ذات انساناز آغاز كودكى باقى است ، پس ‍ انسان همان اوست و بستگى به بدنش ندارد. از همين جاظاهر مى شود كه تشخص اين بدن - از آن جهت كه بدن اين روح و نفس است - به واسطههمين نفس است هر چند كه تركيبش مبدل شود. همچنين است تشخص ‍ اين اعضا مانند ((اين دست)) و ((اين انگشت ))، زيرا همه اينها هويت خود را به تبع هويت نفس حفظ مى كنند.
به همين معنا اشاره گرديده در روايتى از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه : كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها: (542) ((هرگاه پوستهاشان بپزد (وبسوزد) ما پوستهاى ديگرى به آنان مى دهيم ...)) كه سؤال شد: گناه پوستهاى ديگر چيست ؟ فرمود: ((واى بر تو، اينها همانهاست كه در عيناينكه غير آنهاست . بفهم و غنيمت دان كه برايت سودمند است .)) (543)
از ديگر شواهد آن است كه : تو با همه سرگرميهايى كه دارى چون در نعمتها وبخششهاى خدا بينديشى يا آيه اى را كه بهمسائل الهى و احوال اخروى اشاره مى كند بشنوى ، بنگر كه چگونه پوستت مى لرزد وموى بر بدنت راست مى شود و در آن حال ترك بدن و قوا و هوا و هوس آن تو را آسان مىشود؟! دست دادن اين حالت به خاطر نورى است كه از آن جنبه عالى دردل تو مى افتد و نورش از جهت باطن بر ظاهر پوست تو منعكس مى گردد درست برعكسموقعى كه داخل از سوى خارج انفعال مى پذيرد، پس ‍ باطن تو غير از ظاهر توست .
همچنين وقتى در پى اخلاص نيت در تقرب به خداى سبحان باشى ، اين كار به آسانىبرايت دست نمى دهد مگر اينكه كاملا بكوشى ، بنابراين جوهر نطقى و ادراكى تو ازعالم ديگرى است كه در اين جسد به دست شهوت و خشم و صفات ديگر غريب و تنها افتادهاست .
ادامه سخن درباره نفس ، به خواست خدا؛ در آينده خواهد آمد.
فصل 6. شگفتيهاى جهان 
حال كه در بدن و روح خود نگريسته و پاره اى از شگفتيهاى آن ها را شناختى ، اينكه بهزمينى كه جايگاه توست بنگر، و نظرى به نهرها، درياها، كوهها، معدنها، گياهان وحيوانات آن انداز و سپس از آنها به آسمانها و ملكوت اوج گير.
زمين  
از نشانه هاى خداى بزرگ آن است كه زمين را بستر و گاهواره ساخته و براى آدميانراههايى در آن نهاده و آن را رام نموده تا بر دوش آن را نرود. سپس ‍ اطراف آن را گستردهبه گونه اى كه آدميان از رسيدن به همه جوانب آن عاجزند هر چند عمرهاى دراز سپرىكنند و بسيار به گردش پردازند،(544) و آن را سنگين و بى حركت قرار داده (545)و كوهها را چون ميخ در آن فرو برده تا از حركت و اضطرابش باز دارد: المنجعل الارض مهادا، و الجبال اوتادا(546) : ((آيا زمين را گاهواره ، و كوهها راميخا(ى آن ) نساختيم ))؟
و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم : (547) ((و در زمين كوههايىبزرگ افكند تا شما را نلرزاند.))
هذا خلق الله فارونى ماذا خلق الذين من دونه : (548) ((اين آفرينش خداست ،پس مرا بنماييد كه ديگران غير خدا چه آفريده اند؟)) روى زمين جايگاه زندگان و درونآن جاى مردگان است : الم نجعل الارض كفاتا، احيا و امواتا: (549) ((آيا زمينرا جايگاهى نساختيم ، براى زندگان و مردگان ؟))
مولايمان امام زين العابدين عليه السلام در تفسير آيه الذىجعل لكم الارض فراشا: (550) ((خدايى كه زمين را بستر شما ساخت )) فرمود:((خداوند زمين را ملايم طبع و سازگار با بدنهاى شما قرار داد، نه بسيار گرم و سوزانساخت تا شما را بسوزاند و نه بسيار سرد كه شما را منجمد سازد، نه بسيار خوشبو كهسر درد گيريد و نه بسيار بد بود كه به رنج و زحمت افتيد، نه بسيار نرممثل آب كه شما را غرق كند و نه بسيار سخت كه در خانه سازى و ساختمانها و كندن گورمردگان براى شما ايجاد مشكل كند، ولى خداى بزرگ از متانت و استحكام چندان در آن نهادكه بتوانيد از آن بهره مند شويد و بر روى آن قرار گيريد و بدنها و ساختمانهاى شمابر روى آن قرار گيرد، و در آن چيزى نهاد تا براى خانه ها و گورهاى شما و بسيارىاز منافع شما منقاد و آماده باشد)). اين حديث را در ((توحيد)) روايت كرده است .(551)
در سخن اميرمؤ منان عليه السلام آمده است :
((پس منزه است خدايى كه زمين را پس از موج زدن آبهايش نگه داشت ، و پس از رطوبتاطرافش خشك و منجمد ساخت ، پس آن را گاهواره آفريدگانش نهاد و آن را براى ايشانچون بسترى گسترد، بر بالاى دريايى پر آب كه راكد است و روان نيست و بر پاى استو گردان نيست ، بادهاى سخت آن را باز و پس برد، و ابرهاى بارنده چون مشكشبجنباند.)) (552)
((خدايى كه آن را نگاه داشت بى آنكه بدان مشغول باشد، و بر جايش ‍ ميخكوب ساخت بىآنكه بر جايى استوار باشد، بدون پايه ها برپايش ‍ داشت ، و بدون ستونها بالايشفراشت ، و از كژيها و خميدن نگاهش ‍ داشت ، و از افتادن و شكافتن بازش داشت . ميخهايش(كوهها) را استوار و سدهايش را گرداگردش برافراخت )). (553)
فصل 7. كوهها، قله ها، گياهان 
اى برادر، آيا در نشانه هاى عظمت و آثار رحمت خدا در آفرينش كوههاى استوار و قله هاىبرافراشته نيك نينديشيده اى كه چگونه آبها را در زير آنها به وديعت نهاده ، از آن روچشمه ها از زير آنها مى جوشد و آبشارها بر روى آن ها روان مى شود! از سنگ خشك و خاكتيره آب رقيق ، صاف ، گوارا و زلال را بيرون آورد و زندگى هر موجود زنده اى(554) را بدان سبب قرار داد، انواع درختان و گياهان را از دانه ، انگور، نى ، زيتون ،خرما، انار، و ميوه هاى بيشمارى را به سبب آب از زمين بيرون آورده كه درشكل ، مزه ، صفات و بو با هم فرق دارند و برخى را در مزه بر برخى ديگر برترىداده است در حالى كه همگى از يك آب سيراب مى شوند و از يك زمين بيرون مى آيند. اگرگويى : تفاوت اينها به دليل تفاوت بذر و ريشه هاى آنهاست ، گوييم : كى در يكهسته ، درخت خرما با خوشه هاى رطب ، و كجا در يك دانه هفتسنبل و هر سنبل داراى صد دانه نهفته است ؟
سپس به بيابانها و دشتها بنگر و ظاهر و باطن آنها را بكاو، خواهى ديد خاكى همگون ويكدست بر آن گسترده است ، ولى چون خداوند باران بر آن مى فرستد مى جنبد و برمىآيد و جفتهاى گوناگون از گياهان شاداب و سرورانگيز مى رويد، به رنگهاى مختلف وگياهان همگون و ناهمگون ، كه هر كدام را مزه و بو و رنگ و شكلى مغاير با ديگرى است .بنگر به فراوانى و تفاوت اصناف و كثرت شكلهاى آنها و سپس به تفاوتى كه درطبع گياهان و كثرت منافع آن ها نهفته است ، و چگونه منافع شگفتى در گياهان دارويىجاى داده است .
يكى مواد خوراكى است و يكى موجب تقويت بدن ، يكى زنده مى كند و ديگرى مى كشد،يكى سردى مى آورد و ديگرى گرمى مى زايد، يكى چونداخل معده شود صفرا را از اعماق رگها ريشه كن مى كند و ديگرى خود به صفراتبديل مى شود، يكى بلغم و سودا را مى زدايد و ديگرى به اين دوتبديل مى شود. يكى خون را صاف مى كند، يكى فرح انگيز است ، يكى خواب آور است .يكى نيرو مى دهد و يكى ضعف مى آورد. و بالاخره هيچ برگى و ساقه اى از زمين نمىرويد جز آنكه منافعى در آن نهفته است كه بشر را توان آگاهى بر كنه و حقيقت آن نيست وباغبان و كشاورز براى هر كدام نيازمند كار ويژه اى است ، درخت خرما گردافشانى ، درختانگور هرس ‍ مى گردد و زراعت علفهاى هرزه از آن پاك و زدوده مى شود؛ برخى بابذرپاشى در زمين مى رويند و برخى مانند قلمه ها نهالكارى و برخى پيوند زده مىشوند.
سپس از آن رو كه جرم سخت ، غذايى نمى يابد كه يكدفعه بدون تدريج صورت آن رابه خود گيرد، بنگر كه خداوند چگونه در درختان سخت از روى عنايت به آنها، مغزى راشبيه مغزى كه در استخوان است قرار داده است . اما درختان سست پايى كه آن جرم سخت راندارند از داشتن چنين مغزى بر كنارند چرا كه نيازى بدان ندارند. و گياهانى كه بناستحجم آنها بزرگ شود و قد آن ها در مدت كوتاهى بلند گردد (مثلا مانند پيچك ) نمىتوانند سخت و محكم باشند، زيرا چيز سخت به ماده سرسخت و نيروى بالنده اى نيازمنداست ، و تصرف در امثال آن نيازمند زمانى دراز است (و به سرعت رشد نمى كنند).
اگر ما بخواهيم به ذكر احوال گياهان و صفات و اختلاف اجناس و منافع و شگفتيهاى آنهابپردازيم روزها در اين توصيف سپرى مى شود، پس از هر جنسى بيان اندكى تو راكافى است تا تو را بر عظمت خدا و ظرافت كار وكمال عدل وجود او ره نمايد.
پس منزه است خدايى كه از آسمان آبى فرستاد و بدان سبب هر نوع گياهى سر برآورد،و از آن ساقه اى سبز و از آن دانه اى خوشه وار بيرون آوريم و نيز از جوانه هاىنخل خوشه هايى سر فروهشته پديد آورديم و نيز بستانهايى از تاكها و زيتون و انار،همانند و ناهمانند، به ميوه هايش آن گاه كه بر مى آيند و آن گاه كه مى رسند بنگريدكه در آنها نشانه هاست براى آنان كه ايمان مى آورند. (555) و در زمين قطعه هايىاست كه در كنار يكديگر و باغهاى انگور و كشتزارها و درختهاى خرما كه دو تنه از يكريشه رسته است يا يك تنه از يك ريشه و همه به يك آب سيراب مى شوند ولى در ميوهبعضى را بر بعض ديگر برترى داده ايم ، هر آينه در اينها نشانه هايى است براىكسانى كه عقل خود را به كار گيرند.(556)
فصل 8. معادن و مخازن زيرزمينى 
آيا به نشانه هاى او در اصناف گوهرهايى كه در زير كوهها نهاده و معادنى كه از زمينبه بار مى آيند نظر نيفكنده اى ؟ در زمين قطعاتى مختلف و مجاور يكديگر وجود دارد، بهكوهها بنگر، چگونه جواهر نفيسى از طلا و نقره و فيروزه ولعل و... از آنها بيرون آورده مى شود كه برخى چون طلا و مس و سرب و آهن قابليت چكشخورى و نقش پذيرى دارند، و برخى چون فيروزه ولعل چنين نيستند. و نيز چگونه خداى بزرگ مردم را به استخراج و بيرون آوردن آن ها وساختن ظرفها و ابزار و پول و زيورآلات از آنها رهنمايى فرموده است !
سپس به معادن زيرزمينى بنگر چون نفت و گوگرد و قير و... كمترين و ناچيزترين آنهانمك است كه تنها براى خوشمزه كردن غذا بدان نياز است و همين نمك به پايه اى است كهاگر شهرى از آن تهى باشد نابودى بدان روى خواهد آورد. پس به رحمت خدا بنگر كهچگونه پاره اى از زمين ها را ذاتا شوره زار آفريده به گونه اى كه آب صاف باران درآن جمع شده و به صورت نمك درمى آيد كه نمى توان يكمثقال از آن را به راحتى به دست آورد، تا مايه خوشمزگى غذاى تو باشد و زندگىتو گوارا گردد.
آرى ، هيچ جماد و حيوان و گياهى نيست مگر آنكه حكمت بلكه حكمتهايى از اينقبيل در آن نهفته است ، و هيچ كدام از آنها پوچ و بيهوده آفريده نشده بلكه همهآفريدگان از روى حق و درستى و چنانكه شايد و آن گونه كه بايد و شايستهجلال و كرم و لطف خداست آفريده شده اند، و از اين رو فرموده است : و ما خلقناالسماوات و الارض و ما بينهما لا عبين . ما خلقناهما الا بالحق . (557)
((و آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آندو قرار دارد از روى بازى نيافريديم . ما آندو راجز از روى حق و درستى نيافريده ايم .))
فصل 9. شگفتيهاى عالم حيوانات  
آيا نينديشيده اى در نشانه هاى حكمت و آثار رحمت او در اصناف حيوانات و تقسيم آنها بهپرندگان و روندگان ، و تقسيم روندگان به آنها كه بر شكم مى خزند و آنها كه روىدو، چهار، ده و صد پا راه مى روند، و در تفاوت صورت وشكل و خوى و طبيعت و منافع آن ها و در اينكه خداى بزرگ با كار دقيق و حكمت رساى خويشبراى هر كدام آلات و قوايى براى انجام كارهاى خاص و نيازهاى مناسب آنها فراهم آوردهاست و در آنها شگفتيهايى به كار رفته كه با توجه بدان هرگز در عظمت آفريننده وقدرت اندازه دهنده و حكمت صورتگر آنها ترديدى باقى نمى ماند و شمارش و دستيابىبه همه آنها امكان پذير نمى باشد.
چگونه بر همه آن شگفتيها دست توان يافت با اينكه اگر بخواهيم شگفتيهاى يك پشه يامورچه يا زنبور عسل يا عنكبوت را كه از حيوانات كوچكند در مورد ساختن خانه ، گردآورىخوراك ، انس و الفت با جفت ، ذخيره كردن توشه براى خود، مهارت در هندسه خانه ورهيابى به نيازمنديهاى خود يادآور شويم هرگز نتوانيم .
مى بينى كه عنكبوت خانه خود را در لب جوى و رودخانه مى سازد، بدين ترتيب كه :نخست دو محلى را كه ميان آنها به اندازه يك ذراع يا كمتر فاصله باشد انتخاب مى كند تابتواند با تارى كه از آب دهان خود مى سازد ميان آنها ارتباط برقرار كند، سپس آب دهانخود را كه همان تار است روى يك طرف مى ريزد تا بدان بچسبد. پس از آنجا به جانبديگر مى رود و آنجا را با تار خود محكم مى بندد سپس براى بار دوم و سوم نيز همينمحكم كارى را مى كند و فاصله ميان آندو را به تناسب هندسى به اندازه مناسب قرار مىدهد. وقتى كه محلهاى گره اين بند را محكم ساخت و تارها را به صورت پود مرتب ساختمشغول به بافتن مى شود، تار را با پود بهم مى پيوندد و در جاى برخورد آنها گرهمى زند و در تمام اين موارد تناسب هندسى را در نظر مى گيرد. اين بافته را دام شكارپشه و مگس قرار مى دهد و خود در زاويه اى در كمين مى نشيند تا صيدى در دام افتد. چونصيد به دام افتاد به گرفتن و خوردن آن مى شتابد. اگر از اين راه نتوانست به صيدخود دست يابد، زاويه اى از ديوار را براى خود انتخاب مى كند و با تار خود دو ضلع اينزاويه را پيوند مى دهد، سپس خود را به تار ديگرى مى آويزد و همين طور واژگون درفضا مى ماند و منتظر است تا مگسى بپرد. همين كه مگسى پريد خود را به سوى آنپرتاب مى كند، او را گرفته و تار خود را محكم به پاى آن مى بندد و سپس به خوردنآن مشغول مى شود.
هيچ حيوانى از كوچك و بزرگ نيست جز آنكه از اين گونه عجايب بى شمار در او فراهماست .
آيا پندارى كه يكى از اين حيوانات كوچك اين گونه كارها را از پيش خود آموخته باشد،يا خودش به خودى خود به وجود آمده ، يا آدمى آن را ساخته يا آموزش داده باشد، يا اينكهاصلا راهنما و آموزگارى نداشته باشد؟ ((آيا از هيچ آفريده شده اند يا خود آفرينندهاند))؟(558) آيا هيچ اهل بينشى در اينكه آن حيوان ، بيچاره و عاجز و ناتوان است ترديدمى كند؟ فيل با آن جثه بزرگ و نيروى آشكار، از تدبير خود عاجز است چه رسد به اينحيوان ضعيف ! آيا اين حيوان كوچك با همه وجود خود وشكل و صورت و حركت و هدايت و شگفتيهاى ساختمان بدن خود گواه وجود آفريننده حكيم وخالق توانا و داناى خود نيست ؟!
آرى ، شخص بينا در اين حيوان كوچك ، از عظمت آفريننده مدبر وجلال و قدرت و حكمت او چيزهايى مشاهده مى كند كه خردهاى خالص و عقلها در آن حيران مىمانند چه رسد به شگفتيهايى كه در ساير حيوانات وجود دارد.
شگفتيهاى اين باب نيز بى شمار است ، زيرا حيوانات و شكلها و خوها و طبيعتهاى آنها بىاندازه اند. و علت عدم شگفت زدگى دلها از اين عجايب ، ماءنوس بودن با آنها در اثركثرت مشاهده آنهاست . آرى اگر حيوان غريب و ناآشنايى را ببيند اگرچه كرمى باشد،شگفت زدگى او تجديد شده ، گويد: ((سبحان الله ، چه شگفت انگيز است ))! با اينكهانسان خود از شگفت انگيزترين حيوانات است ولى هيچ گاه از خودش شگفت زده نمى شود،اما اگر به چهارپايانى كه با آنها ماءنوس است بنگرد و بهشكل و صورت آنها و منافع و فايده هاى آنها از پوست و پشم و كرك و موى آنها بنگردكه خداوند آنها را لباس آفريدگان خود و سرپناه آنان در سفر و حضر و ظرفآشاميدنى و خوراكشان و مايه حفظ و نگهدارى اموالشان قرار داده و شير و گوشت آنها راغذاى ايشان نموده ، و از سوى ديگر برخى را به هنگام سوارى مايه زينت و شكوه قرارداده و برخى را حامل بارهاى سنگين و پيماينده بيابان و راههاى خطرناك قرار داده كهبارها را به شهرهاى دوردست مى برند و اگر نبودند خود انسانها جز با مشقت و سختىنمى توانستند آن بارها را به مقصد برسانند، در اينجا بيننده از حكمت آفريننده وصورتگر آنها بسيار به شگفت مى آيد، زيرا آفريدگار آنها را نيافريده جز با علمىكه به همه منافع آنها احاطه داشته و پيش از آفرينش ‍ آنها بوده است .
در فرمايش اميرمؤ منان عليه السلام آمده است :
((آفريدگان را آفريد، آفريدنى شگفت ، از جاندار و بى جان ، و آرام و جنبنده . پسگواهانى آشكار بر صنعت لطيف و قدرت بزرگ خود گماشت چندان كه عقلها سر تسليمبدان فرود آوردند و بدو اعتراف كردند و فرمان او را سر نهادند.دلايل او بر يكتاييش در گوش ما طنين افكند، و همچنيندلايل آنچه از پرندگان گوناگون آفريده و در شكافهاى زمين و رخنه دره ها و فرازكوهها ساكن گردانيده است ، از پرندگان و حشراتى داراى بالهاى گوناگون و هيئتهاىمختلف كه در لگام تسخير (الهى ) كار مى كنند و با بالهاى خود در راههاى جو پهناور وفضاى گشاده پر مى زنند. پس از آنكه نبودند، در صورتهاى ظاهر شگفت انگيزپديدشان كرد و با استخوانهاى محكم مفصلهايى (كه با گوشت ) سرپوشيده اندتركيبشان نمود و به هم پيوست .
دسته اى را به جهت درشتى اندام از بالا رفتن و سبك پريدن در آسمان بازداشت و بهپرواز در نزديكى زمين واگذاشت . با قدرت لطيف و صنعت دقيق خود در رنگهاىگوناگون مرتب و دسته بندى نمود. برخى در قالب يك رنگ فرورفته اند و رنگىديگر بدان رنگ يكپارچه آميخته نيست . دسته اى ديگر در رنگى فرورفته اند كه طوقگردن آنها به رنگ ديگرى است . و از همه شگفت انگيزتر آفرينش طاووس است كه آن رادر استوارترين حال اعتدال به پا داشته و رنگهايش را در بهترين ترتيب مرتب ساختهاست ...)). (559)
فصل 10. شگفتيهاى عالم حيوانات در نهج البلاغة 
اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
((و اگر در قدرت عظيم و نعمت بزرگ بينديشند به راه بازگشته و از عذاب سوزان مىهراسند، ولى دلها بيمار و چشمها معيوب است . آيا نمى نگريد به حيوانات كوچكى كهآفريده ، چگونه محكم آفريده و استوار تركيب نموده ، او را روزنه گوش و چشمبشكافته و براى او استخوان و پوست منظم ساخته است ؟!
مورچه 
به مورچه بنگريد در اندام ريز و لطافت تركيبش كه به راحتى در ديد چشم نيايد و بافكر دورانديش ادراك نشود، چگونه بر زمينش بجنبد و بر روزيش ‍ عاشقانه بجهد. دانهبه لانه اش برد و آن را در جاى خود نهد، در گرما براى سرما و در زمان ورود براىهنگام خروجش توشه فراهم مى آورد، روزيش ‍ تضمين شده و بر وفق و تناسب خويشروزى داده مى شود، خداى منان از آن غافل نمى ماند و پروردگار ديان محرومش نمى دارد،هر چند كه در سنگ صاف خشك و سخت باشد. اگر در مجارى غذايى او از بالا تا پايينبينديشى و در آنچه در اطراف شكم به منزله استخوانبندى دنده هاست فكر كنى ، و اگردر چشمش كه در سرش قرار داده شده دقيق شوى و اگر دستگاه شنوايى او را بفهمى هرآينه غرق شگفتى و حيرت خواهى شد و از توصيف آن رنج فراوانى خواهى ديد. پس بسىوالا و برتر است خدايى كه او را بر روى پاهايش فراداشته و روى اركانش او را ساختهاست ، در آفرينش ‍ آن آفريننده اى با او شركت نداشته و در خلق آن هيچ قادرى او را يارىنداده است .
و اگر راههاى گوناگون انديشه ات را بپيمايى تا به نهايت آن برسى ، تو را جزبر اين دلالت نكند كه آفريننده مورچه همان آفريدگار درخت تنومند خرماست ، بهدليل دقت و باريكيى كه در هر چيز به كار رفته و تفاوت ژرفى كه در هر زنده اىوجود دارد. و درشت و كوچك و سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان همه و همه در آفرينش خودبراى او يكسانند و بر همين منوال است آسمان و هوا و بادها و آب .
پس به مهر و ماه ، گياه و درخت ، آب و سنگ ، رفت و آمد شب و روز، جوشش اين درياها،فراوانى اين كوهها و بلندى اين قله ها و پراكندگى اين لغتها و زبانهاى گوناگونبنگر (كه همه و همه دلايل روشن و نشانه هاى بارز بر علم و قدرت اويند). پس واى بركسى كه وجود طراح و اندازه دهنده را انكار كند و تدبير كننده را ناديده بگيرد. پنداشتهاند كه چون گياهى هستند كه زارع ندارند و شكلهاى گوناگون آنان را سازنده اى نيست ،در حالى كه در ادعاى خود به دليلى روشن تكيه ندارند و براى آنچه فراگرفته اندتحقيقى نكرده ام ، آيا ساختمانى بدون بانى و يا جنايتى بدون جانى وجود دارد؟
ملخ 
و اگر خواهى درباره ملخ سخن بگويم ، كه او را دو چشم سرخ رنگ آفريد و براى آن دوكاسه چشم تابان و روشن ساخته ، برايش گوش پنهان نهاده و دهان راست گشوده وحسى نيرومند قرار داده است ، و دو شاخك كه با آنها مى برد و دوچنگال كه با آنها مى گيرد. كشاورزان درباره كشت خود از آن بيم دارند و توان دوركردنش را ندارند هر چند همگى بر آن بتازند، تا آنكه ملخ با جهش هاى خود به كشتزاروارد شده و آنچه ميل دارد از آن بهره مند مى شود، ملخى كه مجموع اندام او به اندازه 3 دازهيك انگشت باريك هم نيست .
پس مقدس است خدايى كه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر سجده در برابراو فرود مى آورد و گونه و چهره به خاك مى سازد و به حالت تسليم و ناتوانى سرفرمان به او مى دارد و از بيم و هراس ، زمام خود بدو مى سپارد. هر پرنده اى مسخرفرمان اوست ، و او تعداد پرها و نفس هاى آن را مى داند، پاهاى آن را بر تر و خشك محكمداشته و آذوقه اش را مقدر ساخته و اجناس مختلف آن را در حساب دارد. يكى كلاغ است وديگرى عقاب ، يكى كبوتر است و ديگرى شترمرغ ، هر پرنده اى را به نام خوانده وروزيش را ضامن گشته است . ابرهاى سنگين و باردار را آفريده ، باران تند آن راسرازير ساخته و قسم هاى آن را به شمار آورده است ، پس زمين را پس از خشكى تر نمودهو گياهش را پس از خشكسالى بيرون آورده است .(560)
فصل 11. غريزه حيوانات در حفظ نسل 
از عنايت و لطف خداى بزرگ آنكه : در غريزه حيوانات احساس دردها و رنجها و گرسنگى وتشنگى را نهاده است ، تا آنها را بر حفظ اجساد خود از آفاتى كه بر آن ها عارض مىگردد برانگيزد، زيرا خود اجساد قدرت بر به دست آوردن منفعت و دفع ضرر ندارند، واگر اين غريزه وجود نداشت جانها به اجساد بى اهميت بوده و آنها را پيش از فرارسيدنعمر و نزديك شدن اجلهاشان به دست مهلكه ها مى سپردند. و چون خداوند دانست كه بقاىآنها تا ابد نمى پايد، هر كدام را عمرى طبيعى به بيشترين اندازه ممكن نهاد، سپس مرگطبيعى خواه و ناخواه به سراغشان مى آيد.
و چون خداوند مى دانست كه هر روز تعداد بى شمارى از آنها كه تعدادش را جز خودشنمى داند در خشكى و دريا و دشت و كوه مى ميرند، از اين رو به مقتضاى حكمت خويش جثههاى مردار آنها را غذاى زنده هايشان و ماده بقاى آنها قرار داده تا چيزى از آنچه آفريدهبى سود و فايده تلف نشود و در اين كار زنده ها را سود است ولى مرده ها را زيانى نيست. اين يكى از حكمتهايى است كه در خوردن برخى حيوانات برخى ديگر را وجود دارد.
و از ديگر وجوه حكمت آنكه : اگر زنده ها مرده ها را نمى خوردند اين جثه ها باقى مى ماند وبا گذشت روزگاران آنقدر مردار فراهم مى شد كه روى زمين و قعر درياها را پر مىساخت و آبها را فاسد و گنديده مى نمود و همين موجب هلاكت زندگان مى گرديد. پس غرضاصلى از اين خوردنها جلب منفعت و دفع ضرر است هر چند كه در اين راستا پاره اى را بههنگام سر بريدن و كشتن و گرفتن دردها و رنجهايى مى رسد، زيرا اين ناراحتيها ذاتىنيست و بالعرض صورت مى گيرد.
در مورد حيوانات خشكى به همين اندازه اكتفا مى كنيم زيرا كه دريايى است بى كرانه ،چه شگفتيهاى حكمت و عنايات خداى سبحان در آفريدگان خود بيش از آن است كه انديشههاى ژرفناك بدان برسد و يا قريحه خردها بدان دست يابد و يا سخن توصيف كنندگانتوصيف آن را انتظام بخشد.
فصل 12. شگفتيهاى درياها 
آيا ننگريستى به آثار عظمت خداى بزرگ و نشانه هاى او در آفرينش ‍ درياهاى ژرف كهاطراف زمين را در برگرفته كه همه آنها پاره اى از درياى سبز است كه محيط به همهزمين است ، تا آنجا كه تمام خشكيهاى نمايان زمين از بيابانها و دره ها و كوهها نسبت بهمقدار آبها به منزله جزيره اى كوچك در دريايى بزرگ بوده و بقيه زمين با آب پوشيدهشده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ((زمين در برابر دريا بماننداسطبلى در زمين است )).(561)
حال نسبت يك اسطبل را در مقابل زمين در نظر آور و بدان كه زمين در مقايسه با دريا نيزچنين است . و چون در گذشته شگفتيهاى زمين و آنچه را در آن مورد گفته شده مشاهده كردى ،اينك شگفتيهاى دريا را بنگر، زيرا شگفتيهايى كه در آن وجود دارد از حيوان و جواهر چندينبرابر شگفتيهايى است كه در زمين مشاهده مى كنى ، چنانكه وسعتش نيز چند برابر وسعتزمين است . و به خاطر بزرگى دريا حيوانات بزرگى در آن زندگى مى كنند كه پشتآنها در ميان دريا چنان ديده مى شود كه گمان مى رود جزيره اى در آنجا وجود دارد، وسواره ها روى آن پياده شده و چون بر پشت آن آتش ‍ مى افروزند آن حيوان احساس كرده وحركت مى كند تازه دانسته مى شود كه حيوان است نه جزيره !
و هيچ گروهى از اصناف خشكى از اسب و پرنده و گاو و انسان نيست مگر آنكه همانند آنهادر دريا هست و علاوه در دريا اجناس ديگر هست كه نظير آن را كسى در خشكى سراغ ندارد واوصاف آنها در چند مجلد جمع آورى شده و مردمى كه به دريانوردى و جمع آورى شگفتيهاىآن همت گماشته اند به جمع آورى آنها پرداخته اند.
سپس بنگر كه چگونه مرواريد (562) را آفريده و آن را درداخل صدف در زير آب ، گرد و كروى ساخته است . و بنگر كه چگونه از سنگهاى سختزير آب مرجان را كه روييدنيى است به صورت درخت و از سنگ مى رويد، برآورده است .سپس درباره چيزهايى ديگر همچون عنبر و انواع نفايس ديگرى بينديش كه دريا بيرونمى افكند و از آن استخراج مى گردد، چنانكه خداى بزرگ فرموده : و هو الذى سخرالبحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخرفيه و لتبغوا من فضله و لعلكم تشكرون . (563)
((و اوست كه دريا را مسخر (شما) كرد تا گوشت تازه اى از آن بخوريد و زيورآلاتى كهمى پوشيد از آن بيرون آوريد، و كشتى ها را در آن روان مى بينى ، و تا ازفضل و بخشش او به دست آوريد و شايد سپاس ‍ گزاريد)).
و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام ، ان يشا يسكن الريح فيظللن رواكد علىظهره ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور. (564)
((و از نشانه هاى او كشتى هايى است كه چون كوهها در دريا روانند. اگر خواهد باد راساكن كند تا آن كشتى ها بر پشت آب دريا بى حركت بمانند؛ در اين كار نشانه هايى استبراى هر صبر پيشه سپاسگزار.))
به شگفتيهايى كه در كشتى ها به كار رفته بنگر كه چگونه خداى بزرگ آنها را برروى آب نگاه داشته و تاجران و طالبان مال را در آن سير مى دهد و كشتى را مسخر آناننموده تا بارهاى سنگين آنان را جابجا كند، سپس باد را فرستاده تا آن را به جلو راند،و نيز موارد بادها و جا و زمان آنها را به ناخدايان شناسانده است . آرى بيان كوتاهشگفتيهاى صنعت الهى در دريا در چندين كتاب نگنجد وقابل جمع آورى كلى نيست .
از تمام اينها شگفت تر چيزى است كه از هر پيدايى آشكارتر است و آن كيفيت و ساختارقطره آب است كه جسمى است رقيق ، لطيف ، روان ، شفاف و به هم پيوسته كه گويا يكچيز است كه به لطيف ترين وجه تركيب يافته و به راحتىقابل تقطيع است به گونه اى كه گويا از هم جدا بوده ، و مسخر براى تصرف وقابل پيوند و گسستگى است . زندگى هر چيز زنده اى كه روى زمين قرار دارد از حيوان وگياه به آن بسته است به طورى كه اگر بنده به جرعه اى از آن نياز پيدا كند و آن رااز او دريغ دارند حاضر است تمام گنجينه هاى دنيا را اگر از آن او باشد در راه بدستآوردن آن ببخشد. و پس ‍ از آنكه نوشيد اگر از دفع و بيرون دادن آن مانعى پيش آيدحاضر است همه آن اموال را در راه بيرون دادن آن بخشش نمايد.
فصل 13. شگفتيهاى هوا و ابر 
هوا 
آيا به هواى لطيف نمى نگرى كه ميان گودى آسمان و سطح برآمده زمين محبوس است ،جسم آن به هنگام وزش باد به وسيله حس لامسه ادراك مى شود ولى شخص آن به عينيتديده نمى شود و مجموع آن به شكل درياى واحدى درآمده است و پرندگان در فضاى آسمانبا بالهاى خود در هوا شناورند چنانكه حيوانات دريايى در آب . خداىمتعال فرموده : اولم يروا الى الطير فوقهم صافات و يقبضن ما يمسكهن الا الرحمنانه بكل شى ء بصير. (565) ((و آيا به پرندگان بر فراز سر خود نمىنگرند كه بال گشاده و پر زنان در پروازند، كه جز خداى رحمن آنها را نگه نمى دارد؟همانا او به همه چيز بيناست .))
و : الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لاياتلقوم يؤ منون . (566)
((آيا به پرندگان نگاه نكردند كه در فضاى آسمان مسخرند و جز خداوند آنها را نگهنمى دارد؟ همانا در اين نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان دارند)).
آيا نمى بينى كه اطراف هوا و امواج به هنگام وزش باد چگونه مانند جنبش ‍ امواج دريا بهجنبش مى آيد؟ و چون خداوند هوا را حركت داده و به صورت بادى وزنده در مى آورد، اگرخواهد آن را مژده اى مى سازد براى بارش باران رحمت چنانكه فرموده : و ارسلناالرياح لواقح (567) و ((بادها را تلقيح كننده فرستاديم ))، كه با حركت آنروح هوا به حيوانات و گياهان رسيده آماده رشد و نمو مى گردند. و اگر خواهد آن راعذابى بر آفريدگان نافرمان خود مى كند چنانكه فرموده : انا ارسلنا عليهم ريحاصرصرا فى يوم نحس مستمر. تنزع الناس كانهم اعجازنخل منقعر: (568) ((ما بادى تند را در روزى نحس دامنه دار بر آنان فرستاديم ،كه مردم را از جا برمى كند گويا تنه هاى درختان خرمايى بودند كه از بيخ بركندهباشند)).
سپس به لطافت هوا بنگر و آن گاه به سختى و قوت آن زمانى كه بخواهند آن را در آبفرو برند، بادكنك پر بادى را ببين يك مرد نيرومند خود را روى آن مى اندازد و فشار مىدهد تا آن را در آب فروبرد و نمى تواند ولى آهن سخت و توپر را چون روى آب مىگذارى خود به خود در آن فرو مى رود. بنگر كه هوا با همه لطافتى كه دارد چگونه بانيروى خود از فرو رفتن در آب خوددارى مى كند! و روى همين حكمت است كه خداى بزرگكشتى را روى آب نگاه مى دارد، و نيز هر چيز تو خالى كه هواداخل آن باشد در آب فرو نمى رود، زيرا هوا (از طرفى ) از فرورفتن در آب خوددارى مىكند و (از طرفى ) از سطح داخلى كشتى جدا نمى شود، از اين رو كشتى سنگين با همهقدرت و صلابت خود در هواى لطيف معلق مى ماند همچون كسى كه در چاه افتاده و به دامنمردى قوى آويخته و بدين سبب به ته چاه نمى افتد. كشتى نيز از طرف گودى خود بهدامن چسبيده تا بتواند از افتادن و فرورفتن در آب خوددارى كند. پس منزه است خدايى كهچيز مركب سنگين را بر هوايى لطيف آويخته آن هم بدون رابطه اى كه مشاهده كنى و بدونگرهى كه بدان زده باشند.
ابر و رعد و برق و باران و شهاب آسمانى 
سپس به شگفتيهاى جو و چيزهايى كه در آن پديدار مى آيد بنگر از ابرها، رعد و برقها، باران و برف ، شهابها و آتشهاى آسمانى ، كه اين شگفتيهايى است كه ميان آسمان وزمين پديد مى آيد و قرآن كريم به جملگى آنها در آيه شريفه اشاره نموده كه : وما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين (569) ((و آسمان و زمين و آنچه را كهميان آندوست به بازى نيافريديم )). و بهتفصيل و شرح هر كدام از آنها در آيات چندى اشاره فرموده است ، از جمله آن ها كه فرموده: والسحاب المسخر بين السماء و الارض (570): ((و در ابر كه ميان آسمان وزمين داشته شده (نشانه هايى از وجود و قدرت خداوند است ))) و نيز مواردى كه به بيانرعد و برق و ابر و باران پرداخته است . حال اگر بهره اى از اين جمله ندارى ، آياباران را به دو چشم خويش نمى بينى و رعد را با دو گوش خود نمى شنوى ؟ البتهحيوانات نيز در اين نوع شناخت با تو شريكند. پس از پستى عالم حيوانات به سوىعالم ملا اعلى برآ، چرا كه چشم ظاهر گشودى و ظاهر اينها ديدى ، پس چشم ظاهرت بر همنه و با ديده باطنت بنگر تا شگفتيهاى باطن و اسرار غريب آنها را ببينى . كه اين نيزبابى است كه انديشه كردن در آن به طول مى انجامد و راه طمع براى دستيابى به همهجوانب آن بسته است .
درباره ابر فشرده تيره بينديش كه مى بينى چگونه در فضاى صاف بدون كدورتفراهم مى آيد و چگونه خداى بزرگ هرگاه و هر زمان خواهد آن را مى آفريند. اين ابر باهمه رخاوت و سستى اى كه دارد آبستن به آب سنگين است و آن را در جو آسمان نگاه مىدارد تا خداوند اذن فرستادن آب و تقطيع قطره ها را صادر كند، تا هر قطره اى به هماناندازه و همان شكلى كه خداى بزرگ خواسته در آيد. از اين رو مى بينى كه ابر آب را برزمين مى پاشد و آن را به صورت قطره هايى فرومى فرستد به گونه اى كه هيچقطره اى به ديگرى نمى رسد و هيچ كدام با ديگرى برخورد و پيوند پيدا نمى كنند،بلكه هر كدام در همان راهى كه برايش ترسيم شده فرود آمده و از آن راه تجاوز نمىنمايد، و پس و پيشى صورت نمى گيرد تا در نهايت قطره قطره به زمين مى رسد.
حال اگر همه اولين و آخرين جمع شوند تا يك قطره از آن را بسازند يا تعداد قطراتبارانى را كه در يك شهر يا يك آبادى فرود مى آيد بشمارند حساب جن و انس از اين كارناتوان است و جز خدايى كه آنها را ايجاد نموده تعداد آن ها را كسى نمى داند.
شگفتى ديگر آنكه : هر قطره اى براى جزئى از زمين و حيوان خاصى از پرنده و وحشى وكرم خاكى معين شده ، كه با خط الهى كه به چشم ظاهر در نيايد بر آن قطره نوشتهشده : اين روزى فلان كرمى است كه در ناحيه فلان كوه قرار دارد كه بايد در فلان وقتهنگامى كه وى تشنه است به آن برسد.
از اين گذشته ، در يخ سفت و محكم كه از آب لطيف بسته مى شود و برفها چون پنبه زدهشده از آسمان فرو مى ريزد شگفتيهاى بيشمار ديگرى وجود دارد كه همه آنهافضل و بخششى از سوى خداوند جبار توانا و آفريده هايى از آفريننده قاهر است كهاحدى را با او در اين زمينه شركت و مدخليتى نيست ، بلكه آفريده مؤ من او را تنها تضرعو فروتنى در برابر جلال و عظمت اوست و كوردلان منكر را جزجهل به چگونگى آن و تير گمان در مورد سبب و علت آن افكندن كار ديگرى نمى باشد.پس منزه خدايى كه رعد زبان تسبيح به حمد او گشايد و فرشتگان از بيم او تسبيحگويند.
فصل 14. شگفتيهاى آسمان 
آيا سر به آسمان برنمى دارى و در آن و آرايش آن به زيور ستارگان نمى نگرى و درتعداد بيشمار ستارگان و رنگهاى گوناگون و شكلهايى كه با گردهمايى آنهاتشكيل يافته و در گردش و طلوع و غروبشان انديشه نمى كنى ، به ويژه در مهر و ماهكه خداى سبحان آندو را پرتو و نور ساخته و آن را كه بزرگتر است چراغى درخشانقرار داده و آن را رئيس آسمان و نوردهنده قرار داده كه با حضور و غيبت خود روز و شب راپديد مى آورد و با رفت و بازگشت خويش به فرمان خداى سبحان و از سر اطاعت اوفصلهاى چهارگانه را مى سازد، همان كه چشم و چراغ دنيا و رهنماى راه آخرت است ، وافزونى آن بر ساير ستارگان تنها به حجم و نزديكى آن نيست ، بكله به شدت وقوت آن است ، زيرا حجم مجموع ستارگانى كه در شب خودنمايى مى كنند بى اندازه ازخورشيد بزرگتر است ولى نور و تابش خورشيد را ندارند. پس ‍ منزه خدايى كه آن راتصوير كرد و نور بخشيد و در مدار عشق جمال خويش ‍ به گردش در آورد.
آيا جمال آفريدگار را در آن پنج ستاره سرگردان (مشترى ، زهره ،زحل ، مريخ ، عطارد) نمى انديشى كه در قرآن مجيد از آنها به : ((ستارگانى كه مىروند و باز مى گردند، ستارگانى كه مى روند و پنهان مى شوند))(571) ياد شده وبالاترين آنها ((طارق )) ناميده شده : ((تو چه مى دانى كه طارق چيست ؟ ستاره اى استدرخشنده )).(572)
سپس در اختلاف محل طلوع و غروبشان و حركت خستگى ناپذير آنها بينديش كه پيوسته وبدون كمترين سستى در حركت اند و هيچ گونه تغييرى در سير خود نمى يابند بلكههمگى در منزلهايى ترتيب يافته و به اندازه اى معين بدون كم و زياد در جريانند تا آنگاه كه خداى بزرگ آنها را همچون كاغذ در پيچيد (و بساط خلقت بر هم ريزد) چنانكهفرموده : ((خورشيد و ماه به حساب معينى برقرارند))(573) و ((خورشيد به سوىقرارگاه خود در جريان است . اين است اندازه گيرى خداوند عزيز دانا. و ماه را منزلهايىمعين كرده ايم تا آنكه بسان شاخه خشكيده درخت خرما (به صورتهلال مانند) درآيد. نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى گيرد، وهر كدام در مدارى شناورند)).(574)
به اين دو كره نورانى و عنايت لطيف وجود و رحمت خدا كه در آندو به كار رفته بنگر،زيرا كه خورشيد با آنكه در مدت يكسال در فلك خود سير مى كند هر روزى طلوع وغروبى خاص خود دارد كه به تسخير آفريننده اش ‍ صورت مى گيرد. و اگر طلوع وغروب آن نبود شب و روز تفاوت نداشت و وقتها دانسته نمى شد و هميشه يك تاريكى ممتديا نور هميشگى فراگير مى شد و در نتيجه يا با سوزندگى آن مواد كاينات فاسد مىشد و يا با سرماى بيش از حد تباه مى شد و در وحشتى سخت و شبى تاريك كه از آن دهشتانگيزتر وجود ندارد باقى مى ماند، هرگز حيوانات را محلى براى سكونت نمى بود ووقت كار و تلاش از وقت استراحت تمايز نمى يافت .
((بگو: مرا گوييد كه اگر خداوند شب را براى هميشه تا روز قيامت بر سر شما بدارد،جز خدا كدام معبودى است كه براى شما نور آورد؟ آيا باز هم نمى شنويد؟ بگو: مرابگوييد كه اگر خداوند روز را براى هميشه تا روز قيامت بر سر شما بدارد، جز خداكدام معبودى است كه شب را براى شما آورد تا در آن آرام گيريد؟ آيا باز هم نمى بينيد؟ واز رحمت اوست كه شب و روز را براى شما پديد آورد تا در شب بيارميد و (در روز) در پىفضل (و روزى نهاده ) او رويد و شايد كه سپاس گزاريد.))(575)
پس بنگر كه چگونه شب را پوشش شما ساخت و روز را جهت كار و تلاش ‍ زندگى . وبنگر كه شب را در روز و روز را در شب فرو ميبرد و فزونى و كاستى را به ترتيبويژه اى بر هر دو وارد مى سازد. گردش خورشيد را از وسط آسمان كمىمايل مى دارد تا بدين سبب زمانهاى گوناگون پديد آيد وفصول اربعه كه نظام كون و فساد بر آن استوار است و مزاج سرزمينهاى مختلف بدانسبب سامان مى يابد حاصل گردد. وقتى مسير آن از وسط آسمان به سوى پايين منحرفمى شود هوا سرد شده و فصل زمستان فرا مى رسد، و هرگاه در وسط آسمان جاى گرفتگرما سخت مى شود، و هرگاه ميان اين دو نقطه واقع شد زمانمعتدل مى گردد و فصل بهار و پاييز پديد مى آيد.
البته شگفتيهاى آسمان به اندازه اى است كه اميد شمار صد يك هر كدام از اجزاى آن همبراى ما فراهم نيست و اين بيانات نوعى تنبه است براى يافتن راه تفكر. به طورخلاصه معتقد باش كه هيچ ستاره اى نيست جز آنكه خداىمتعال را در آفرينش ، مقدار، شكل ، رنگ ، جايگاه آن در آسمان ، قرب و بعدش نسبت بهوسط آسمان و قرب و بعدش نسبت به ديگر ستارگانى كه در اطراف آنند، حكمتهاىبسيار است ، و به همين قياس در اندام خويش ، زيرا كه در هر جزئى از آن حكمت بلكهحكمتهاى بسيارى نهفته است ، و البته امر آسمان بزرگتر و آفرينش آسمانها و زمين ازآفرينش انسانها گران تر است ولى بيشتر مردم نمى دانند.
((آيا آفرينش شما سخت تر است يا آسمان كه بنايش كرده ؟ سقف آن را بالا برده و منظماستوار ساخته ! شبش را فراگير نموده و روزش را برآورده . و زمين را از آن پس گستردهاست )).(576)
بلكه عالم زمين را با عالم آسمان قياس نيست نه در بزرگى جسم و نه در كثرت معانى ؛تفاوتى را كه از نظر كثرت معانى ميان آندو وجود دارد از راه قياس ميان آندو از نظربزرگى در نظر گير، با آنكه بزرگى و گستردگى زمين به گونه اى است كه هيچبشرى نمى تواند اطراف آن را دور زند،(577) و ستاره شناسان اتفاق دارند بر اينكهخورشيد يكصد و شصت و اندى برابر زمين است ، و نيز در اخبار مطالبى بر بزرگى آنوجود دارد. اين ستارگانى كه مى بينى كوچكترين آنها هشت برابر زمين و بزرگترين آنهانزديك به صد و بيست برابر زمين مى باشد و از همين رقم مى توان ارتفاع و دورى آنهارا شناخت و به خاطر بزرگى آنهاست كه كوچك به نظر مى آيند و از همين رو خداىمتعال به دورى آنها اشاره نموده و فرموده : ((سقف آن را بالا برده و منظم و استوار ساخته.)) و در اخبار آمده است كه : ((ميان هر آسمان تا آسمان ديگر پانصدسال راه فاصله است .))(578)
حال كه اين اندازه يك ستاره نسبت به زمين است ، به كثرت ستارگان و خود آسمان كه اينستارگان در آن نصب شده اند و به بزرگى آنها بنگر، و نيز به سرعت حركت آنهابنگر كه به حدى است كه حركت آنها را احساس ‍ نمى كنى چه رسد به آنكه سرعت آنها رادريابى ، ولى شك ندارى كه فلك در يك لحظه به اندازه عرض يك ستاره سير مى كند،زيرا زمان (كه از حركت فلك توليد مى شود) از طلوع نخستين جزء يك ستاره تاكامل شدن آن در حركت است ، و چون آن ستاره صد و اندى برابر زمين است بنابراين فلكدر آن لحظه صد برابر زمين دور زده است ، و همين گونه پيوسته دور مى زند و تو از آنغافلى . بنگر كه چگونه جبرئيل عليه السلام از سرعت حركت آن تعبير كرده آنجا كهپيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد آيازوال خورشيد شده است ؟ گفت : نه ، آرى . پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چگونهگفتى ، نه ، آرى ؟ گفت : از هنگامى كه گفتم نه تا هنگامى كه گفتم آرى ، خورشيد مسيرپانصد سال راه را طى كرد.(579)
پس به حجم بزرگ و حركت تيز و سبك آن بنگر و آن گاه قدرت آفريننده حكيم راتماشا كن كه چگونه صورت آن را با همه پهناوريش در حدقه كوچك چشم جاى داده بهگونه اى كه بر روى زمين مى نشينى و چشم بدان سو مى گشايى و همه آن را مى بينى .آرى اين آسمان با عظمت و ستارگان فراوان آن را ننگر بلكه به آفريننده آن بنگر كهچگونه آن را آفريده و بدون ستون قابل رؤ يت و بدون آويخته شدن به بالاى خود،معلق در فضا نگه داشته است !
پس همه عالم مانند يك خانه است و آسمان سقف آن خانه . شگفتا كه چون وارد خانهثروتمندى مى شوى و مى بينى كه آن را رنگ آميزى و طلاكارى نموده ، تعجب مى كنى وهيچ گاه تعجب تو قطع نمى شود و پيوسته آن را بازگو مى كنى و درطول عمر خود زيباييهاى آن را توصيف مى كنى ، ولى با آنكه پيوسته به اين خانهبزرگ الهى و زمين و سقف و هوا و شگفتيهاى اسباب ووسائل و شگفتيهاى حيوانات و نقشهاى بديع آن مى نگرى هيچ گاه تعجب نمى كنى و از آندم نمى زنى و دل را متوجه آن نمى دارى ، با آنكه اين خانه از خانه آن ثروتمندى كهدائم از آن سخن مى گويى كوچكتر نيست ! بلكه آن خانه جزء بسيار كوچكى از زمين استكه تازه خود زمين از كوچكترين اجزاى اين خانه بزرگ است ولى هيچ گاه بدان چشم نمىدوزى !
((آيا به آسمان بالاى سر خود ننگريستند كه چگونه آن را بنا كرديم و (با ستارگان )زينت بخشيديم و هيچ رخنه و شكافى در آن نيست !! و زمين را بگسترديم و كوههاى سنگيندر آن نهاديم و از هر نوع گياه بهجت آفرينى در آن رويانديم ، تا مايه بينش و پند وياد كردى باشد براى هر بنده اى كه (به سوى خداى خود) روى آورنده است )).(580)
((و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم و آنان (منكران ) از نشانه هايى كه در آن هسترويگردانند)).(581) ((و بالاى سرتان هفت آسمان محكم و استوار ساختيم )).(582)،اشاره است به استحكام و محفوظ بودن آن از دگرگونى تا مدت عمر آن سرآيد. و اينبرخلاف موجودات زمينى است كه آن ها زود به زود دگرگون مى شوند، و به هميندليل خداوند مساءله آسمان و ستارگان را بزرگ داشته و در موارد چندى به آنها سوگندخورده است مانند: ((سوگند به آسمان داراى برجها))(583). ((سوگند به آسمان وستاره طارق ))(584)، ((سوگند به آسمان آراسته به ستارگان ))،(585)((سوگند به آسمان و آن كه بنايش كرد))(586)، ((سوگند به خورشيد و نورش ، ماهآن گاه كه در پى آن درآيد))(587)، ((سوگند به ستاره چون فرو شود))(588)،((سوگند به ستارگانم بازگردنده ، آن روندگان پنهان شونده ))(589)، ((سوگندبه جايگاه ستارگان ، كه آن - اگر بدانيد - سوگند بزرگى است ))(590) و آياتىديگر از اين قبيل .
و روزى را بدان جا حواله كرده است : ((و روزى شما و آنچه شما را وعده دهند (از ثوابالهى و بهشت ) در آسمان است ))(591). و نيز آسمان را جايگاه عرش و مسكن فرشتگانخويش و محل صعود سخنان پاكيزه و كردار شايسته آفريدگان خود قرار داده ، وستارگان آن را نشانه هايى ساخته تا مسافران سرگردان در نواحى مختلف زمين بدانراه يابند، سياهى تيره شب تار نمى تواند از تابش نور آنها جلوگيرى كند و پردهتاريك و سياه آن نمى تواند درخشش نور ماه را در سراسر آسمان بازگرداند.
خداوند آن را با دست قدرت خويش نگاه داشته تا در شكافهاى هوا نغلتد، و فرمانش دادهتا سر به امر او فرود آورد، خورشيدش را نشانه روشن روزش ‍ قرار داد، و ماهش رانشانه از بين رونده شبش ساخت ، آندو را در مجراى خود جارى ساخت و مسير آن ها را درجايهاى مختلف سير خود معين كرد تا به سبب آنها شب و روز از هم متمايز شوند و با مقدارحركت آنها عدد سالها و ساير حسابها دانسته گردد.
آن گاه در فضاى آن فلكى را معلق بداشت و زيورهاى آن از ستارگان روشن و چراغهاىدرخشان كواكب را بدان آويخت ، و استراق سمع كنندگان (عالم بالا) را به تير شهابهاىنورانى آن براند، و آن را در تحت ذلت تسخير به جريان انداخت به ثبات ستارگانثوابت و حركت سياره ها و هبوط و صعود و نحس و سعود آنها، و همه در برابر اوفرمانبردار و مقر به ربوبيت و فرمانروايى اويند؛ آنان را فراخواند و همگى خواهان وسر به فرمان بدون هيچ اهمال و سستى عملا پاسخ دادند، آنجا كه ((به آسمان و زمينگفت : خواه يا ناخواه بياييد، گفتند: خواهان و سر به فرمان آمديم . پس آنها را در دو روزهفت آسمان بساخت و در هر آسمانى كار مربوط به آن را وحى كرد)).(592)
((هفت آسمان و از زمين نيز همانند آن آفريد، فرمان الهى در ميان آنها فرود مى آيد، تابدانيد كه خداوند بر همه چيز تواناست و علم خداوند به همه چيز احاطه دارد)).(593)
((هفت آسمان را بر روى يكديگر آفريد. در آفرينش خداى رحمان هيچ تفاوت (اختلاف وبى نظمى ) نمى بينى ؛ پس بار ديگر ديده بگردان آيا هيچ شكافى(خلل و نقصى ) مى بينى ؟ باز هم بارها ديده بگردان تا ديده ات خوار و فرومانده بهسويت بازگردد (بى آنكه عيب و نقصى در آسمانها بيايد)). (594)
پس منزه است خدايى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه و موجودات درونو ميان آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است .

next page

fehrest page

back page