|
|
|
|
|
|
فصل 17. فلسفه آزمايش الهى اما آزمايش از سوى خداى سبحان ، آشكار ساختن چيزى است كه در قدر به سود يا زيان مانوشته و ابراز چيزى است كه در ما به وديعه نهاده و بالقوه در طبيعت ما نشانده ، بهگونه اى كه پاداش و كيفر بر آن ترتب يابد، زيرا تا زمانى كه از قوه بهفعل نيامده هنوز موجود نشده است هر چند كه براى خداى سبحان معلوم مى باشد، پس ثمرهيا پى آمد شوم آن كه لازمه وجود آن است حاصل نگشته است . از اين رو خداى بزرگفرموده : و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلو اخباركم (480): ((و هر آينه شما را بيازماييم تا مجاهدان و صابران شما را بدانيم و خبرهاىشما را بسنجيم ))، و آيات ديگرى از اين قبيل ؛ يعنى تا آنها را موصوف بدين صفتبدانيم و بشناسيم به گونه اى كه قضا بر آن ترتب يابد. اما پيش از اين آزمايش ، خداآنها را مى دانست كه مستعد مجاهده و صبرند و پس از مدتى متصف بدين دو صفت خواهند گشت. فصل 18. پاداش و كيفر اما پاداش و كيفر، از لوازم و ثمرات كارهايى است كه از ما سر مى زند و از لواحق و پىآمدهايى امورى است كه در ماست و اين طور نيست كه از خارج بر ما وارد شوند. پس مجازاتنيز (مانند آزمايش ) آشكار ساختن چيزى است كه در قدر به سود يا زيان ما نوشته ، وابراز چيزى است كه در ما به وديعت نهاده و بالقوه در طبيعت ما نشانده ، چنانكه فرموده : سيجزيهم وصفهم (481): ((به زودى وصفشان را به آنان جزا دهد.)) وان جهنم لمحيطة بالكافرين (482): ((و همانا دوزخ به كافران احاطه دارد)). پس هر كه بد عملكند و در اعتقادش خطا نمايد، جز اين نيست كه به خاطر ظلمت جوهر و سوء استعداد خويشبر خود ستم روا داشته و در نتيجه در معاد خود شقاوتمند خواهد بود. و اين (كيفر و شقاوت) از آن رو نيست كه خشم بر خداى سبحان مستولى شده و حالت انتقامجويى براى او پديدآمده است ، زيرا خداى سبحان از اين نسبتها برتر است و اين گونه تعابير كه در شرعوارد شده از روى نوعى مجاز مى باشد. فصل 19. فلسفه اختلاف نفوس در خير و شر، سعادت و شقاوت اما تفاوت نفوس در اين مورد، و نامساوى بودن آنها در خيرات و شرور، و مختلف بودن آنهادر سعادت و شقاوت ، به دليل اختلاف استعدادها و تنوع حقايق است ، زيرا مواد سفلى(مادى ) به حسب خلقت و ماهيت ، در لطافت و غلظت با هم فرق دارند، و مزاج آنها در نزديكىو دورى از اعتدال حقيقى ، مختلف است و ارواح انسانى كه به ازاى آنها قرار داد نيز بهحسب فطرت اوليه ، در صفا و كدورت و قوت و ضعف با يكديگر اختلاف داشته و دردرجات قرب و بعد از خداى متعال به ترتيب قرار دارند، زيرا در جاى خود تحقيق شده وبه اثبات رسيده كه در برابر هر ماده اى ، صورتى مناسب آن وجود دارد. بنابراينبهترين كمالات از آن كاملترين استعدادها، و پست ترين كمالات از آن ناقص تريناستعدادها مى باشد. چنانچه در سخن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بدان اشارت رفتهاست كه : الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة ، خيارهم فى الجاهلية خيارهم فىالاسلام (483): ((مردم معدنهايى همچون معدنهاى طلا و نقره اند، خوبان آنها درجاهليت خوبانشان در اسلام اند)). در ((فصوص الحكم )) گويند: به آنچه در عالم ثبوت خود هستى ، در عالم وجودت ظاهرمى شوى . پس حق را جز افاضه وجود بر تو و حكم براى تو بر تو نيست . پس جز خودرا نستاى ، و جز خويش را نكوهش مكن . و براى حق نمى ماند مگر ستايش به خاطر افاضهوجود، زيرا آن از آن اوست نه تو.(484) و نيز در حديث نبوى است : ((هر كه به خيرى دست يافت ، بايد خدا را بستايد، و هر كهغير آن را يافت جز خود را سرزنش نكند.(485) و در سخن اميرمؤ منان عليه السلام آمده : ((و بايد هيچ ستايشگرى جز پروردگارش رانستايد، و هيچ ملامتگرى جز خود را ملامت نكند)).(486) و وجهى ديگر آنكه : دانستى كه خداى بزرگ را صفات و اسمايى استمتقابل كه از اوصاف كمال و نعوت جلال اند، و آنها را مظاهرى گوناگون است كه اثر آناسماء به وسيله آنها ظهور مى يابد. پس هر يك از اسماء موجب مى شود كه اراده و قدرتخداى سبحان به ايجاد مخلوقى تعلق گيرد كه آن مخلوق از آن جهت كه متصف به آن صفتاست بر آن اسم و صفت دلالت كند. از همين روست كه رحمت خداى بزرگ ايجاد تماممخلوقات را اقتضا نموده تا همگى مظاهر اسماء حسنى و جلوه گاههاى صفات علياى اوباشند. از باب مثال ، چون خداوند قهار است ، مظاهر قهريه را كه جز اثر قهر بر آنها مترتبنمى شود چون دوزخ و ساكنانش و زقوم و خورندگانش را ايجاد نموده است . و چونبخشنده و آمرزگار است ، جلوه گاههاى بخشش و آمرزش را ايجاد كرده كه آثار رحمتش درآنها ظهور مى يابد. و ساير صفات نيز به همين ترتيب ، بنابراين فرشتگان و اشباهآنها از نيكان و بهشتيان ، مظاهر لطف اند و شياطين و پيروان آنها از اشرار و دوزخيان مظاهرقهر هستند و از همين اسماء و صفات است كه نيكبختى و بدبختى ظهور مى يابد: فمنهم شقى و سعيد. (487) پس روشن شد كه دليلى براى نسبت ظلم و زشتيها به خداى سبحان وجود ندارد، زيرا اينترتيب و تمايز كه گروهى در راه لطف و گروهى ديگر در راه قهر قرار مى گيرند ازامور اجتناب ناپذير وجود و ايجاد، و از مقتضيات حكمت و عدالت مى باشد. و از همين روستكه يكى از علما گويد: كاش مى دانستم چرا به يك پادشاه مجازى در اين كه برخىافراد زيردست خود را وزير و نزديك خود، و برخى ديگر را رفتگر و دور از خود قرارمى دهد - بدين دليل كه هر كدام از امور ضرورى مملكت اويند - نسبت ظلم داده نمى شود، امابه خداى متعال در اين كه هر يك از بندگان خود را به چيزى اختصاص داده ، نسبت ظلم دادهمى شود با اينكه هر يك در جاى خود ضرورى هستند. فصل 20. سعادت و شقاوت در روايات 1 - در ((كافى )) با سند خود از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت كرده كه : اگرمردم مى دانستند كه خداوند چگونه اين آفريدگان را آفريده ، هرگز كسى ديگر راسرزنش نمى كرد.(488) 2 - و با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام كه : از آن حضرت پرسش شد:شقاوت و بدبختى از كجا به گنهكاران مى رسد تا آنجا كه خداوند در علم خود براىآنها به سبب عملشان حكم به عذاب نموده است ؟ فرمود: اى پرسشگر، خداوند چنين (دانسته و) حكم كرده كه هيچ يك از آفريدگانش نمىتواند به حق او قيام نمايد. چون چنين حكم فرموده ، دوستان خود را نيروى معرفت خويشبخشيده و بار سنگين عمل به حقيقت آنچه را كه آنهااهل و سزاوار آنند از دوش آنان برداشته ؛ و گنهكاران را نيروى بر گناهشان بخشيده بهخاطر آنكه از گذشته به حال آنان علم داشته و طاقتقبول فرمان خود را از ايشان بازداشته است ، در نتيجه با آنچه برايشان در علم خداگذشته روبرو مى گردند و نمى توانند حالى براى خود فراهم آورند كه از عذاب خدانجاتشان دهد، زيرا علم خدا سزاوارتر به تحقق يافتن . و اين است معناى ((خواست آنچهخواست ))، و اين راز اوست .(489) 3 - و با سندش از آن حضرت كه : خداوند خوشبختى و بدبختى را آفريد پيش از آنكهآفريدگانش را بيافريند، پس هر كه را خدا خوشبخت آفريده هرگز او را دشمن ندارد، واگر كار بدى كند عمل او را دشمن مى دارد نه خودش را، و هر كه شقى و بدبخت باشد،خداوند هرگز او را دوست ندارد، و اگر كار نيكى كند عملش را دوست مى دارد و خودش رابه خاطر سرانجامش دشمن مى دارد. پس هرگاه خدا چيزى را دشمن بدارد هرگز دوستشنخواهد داشت .(490) 4 - و با سند صحيح خود از آن حضرت كه : ((از جمله چيزهايى كه خداوند به موسىعليه السلام وحى كرد و در تورات بر او نازل فرمود اين بود كه : منم خدا، معبودى جزمن نيست ، خلق را آفريدم و خير را، و آن را بر دست هر كه دوست دارم روان ساختم . پسخوشا حال كسى كه آن را بر دست او روان ساختم . و منم خدا، معبودى جز من نيست ، خلق راآفريدم و شر را، آن را بر دست هر كه خواستم روان ساختم . پس بدا بهحال كسى كه آن را بر دست او روان ساختم .)) و در روايت ديگرى است : و بدا به حال كسى كه گويد: چرا چنين و چرا چنان ؟!(491) 5 - و از پيامبر صلى الله عليه و آله كه : بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبختاست ، و خوشبخت كسى است كه در شكم مادرش خوشبخت است (492) و اخبار در اين معمافراوان است . فصل 21. فلسفه تكاليف و وظايف بندگان از آن رو كه حكمت الهى اقتضا دارد كه بنده ميان بيم و اميد كه تماميت عبادت به آن دو استبه سر برد، خداوند چگونگى علم و قضا و قدر خود و ساير اسباب را از عقلها پنهانداشته و دعاها و طاعتها و نظاير اينها را مناط تكليف و ملاك بندگى قرار داده تا مقصودبه اتمام رسد. اين يكى از راههاى توجيه قول به تكاليف است مطلقا، با اعتراف بهاينكه علم خدا احاطه داشته و قدرها جارى و قضاها در همه پيشى گرفته است . 1 - روايت است كه سراقه بن مالك حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمده عرض كرد:اى رسول خدا، دين ما را چنان برايمان بيان دار كه گويا اكنون آفريده شده ايم . آياامروز عمل در چه موردى انجام مى گيرد؟ در آنچه قلم از انگاشتن آن خشك شده و تقديرهابدان روان گشته ، يا در آنچه آينده نگاشته خواهد شد؟ فرمود: در آنچه قلم از نگاشتن آنخشك شده و تقديرها بدان روان گشته است . گفت : پس در چه عمل كنيم (عمل را ديگر چه فايده ؟) فرمود:عمل كنيد، كه هر كس براى آنچه آفريده شده راهش گشوده است ، و هرعمل كننده اى (وابسته ) به عمل خود است .(493) پس ما را ميان دو چيز قرار داده : از طرفى به ما قدر و سرنوشت گذشته بيم داده ، و ازطرفى ترغيب به عمل فرموده است و هيچ كدام را به خاطر ديگرى رها نساخته است .فرموده : ((هر كس براى آنچه آفريده شده راهش گشوده است ))، مراد حضرتش آن است كهوى در ايام زندگانى خويش براى عملى كه پيش از وجود او سرنوشت بدان پيشىگرفته راهش گشوده است . و نفرموده : ((مسخر است )) تا در گرداب قضا و قدر غرقگردد. 2 - از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤ ال شد: آيا ما در كارى قرار داريم كه از آنفراغت حاصل آمده يا كارى كه از سرگرفته مى شود؟ فرمود: هم در كارى كه از آنفراغت حاصل آمده و هم در كارى كه از سر گرفته مى شود.(494) 3 - و سؤ ال شد: آيا دارو و طلسم ، قدر الهى و سرنوشت را تغيير مى دهد؟ فرمود: دارو وطلسم نيز از قدر الهى اند.(495) مانند اين حديث را در ((توحيد)) از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است.(496) 4 - و نيز با سند خود از اميرمؤ منان عليه السلام كه : از آن حضرت هنگامى كه از زيرديوارى كه مشرف به فروريختن بود كنار رفت ، سؤال شد: آيا از قضاى خدا مى گريزى ؟ فرمود: از قضاى خدا به سوى قدر او مى گريزم.(497) 5 - و با سند خود از آن حضرت كه : خداى بزرگ به داود عليه السلام وحى كرد: اىداود، تو اراده مى كنى و من هم اراده مى كنم ، و جز آنچه من مى خواهم نمى شود. (پس اگربه آنچه من اراده كرده ام تسليم شوى ، آنچه را اراده كنى به تو خواهم داد)(498)، واگر تسليم آنچه من اراده كرده ام نگردى تو را در آنچه اراده مى كنى به زحمت مى افكنم ،و باز هم جز آنچه من مى خواهم نمى شود.(499) 6 - در ((كافى )) با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده كه : اميرمؤمنان عليه السلام بيشتر اوقات مى فرمود: يقينا بدانيد كه خداىمتعال براى بنده - هر چند كوشش سخت و چاره انديشى بزرگ و رنج و زحمت فراوانداشته باشد - مقرر نفرموده كه بر آنچه در ذكر حكيم (لوح قضا و قدر) برايش نوشتهشده پيشى گيرد؛ و ميان بنده با داشتن ضعف و ناتوانى و چاره انديشى اندك ، فاصلهنشود تا به آنچه در ذكر حكيم برايش نوشته شده دست يابد. اى مردم ، هيچ مردى از راه مهارت خود حتى به اندازه فرورفتگى روى يك دانه خرما برسهم خود نتواند افزود، و هيچ مردى به حماقت خويش به همان اندازه از سهم خود نخواهدكاست . پس كسى كه اين را بداند و براساس آنعمل كند آسوده ترين مردم در سود و منفعت است ، و كسى كه اين را بداند و رها سازدسرگرمترين مردم در ضرر و زيان خواهد بود. بسا صاحب نعمتى كه با نيكى به اوفريب خورده و غافلگير شود. و بسا كسانى كه در نظر مردم فريب خورده اند وكارهاشان رو به راه است . پس اى كوشنده ، از كوشش (بيهوده ) خويش به هوش آى ، و ازشتاب خود بكاه ، و از خواب غفلت خويش بيدار شو، و در آنچه از سوى خداى بزرگ برزبان پيامبرش صلى الله عليه و آله رسيده بينديش كه ...(500) 7 - و با سند خود از ثابت بن سعيد كه : امام صادق عليه السلام فرمود: اى ثابت ، شمارا با مردم چكار؟ از مردم دست برداريد و احدى را به امر خود (اعتقاد به ولايت )فرامخوانيد. به خدا سوگند، اگر اهل آسمانها و زمين گرد آيند تا بنده اى را كه خدا مىخواهد گمراه بماند هدايت كنند، هدايتش نتوانند كرد. و اگر(اهل آسمانها و زمين ) گرد آيند تا بنده اى را كه خدا مى خواهد هدايت شو گمراه سازند،گمراهش نتوانند نمود. از مردم دست برداريد و كسى نگويد كه فلانى عمو، برادر، پسرعمو و همسايه من است ، زيرا هرگاه خدا خير بنده اى را بخواهد روحش را پاكيزه كند،بنابراين معروفى را نشنود جز آنكه آن را بشناسد و منكرى را نشنود جز آنكه انكارش بدارد، سپس كلمه اى در دلش افتد كه كار خود را بدان سامان دهد.(501) و از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه : بدان كه اگر همه امت گرد آيند تا سودىبه تو رسانند، تو را جز بدانچه خدا برايت نوشته سود نتوانند رساند. و اگر گردآيند تا زيانى به تو رسانند، تو را جز بدانچه خدا بر تو نوشته زيان نخواهندرساند. قلمها برداشته و اوراق خشك شده است .(502) مؤلف : تصديق و تاءييد اين سخن در كتاب خداى بزرگ اين آيه است كه : قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولينا و على اللهفليتوكل المؤ منون (503): ((بگو هرگز به ما نمى رسد جز آنچه خدا برايماننوشته ، او مولاى ماست و مؤ منان بايد تنها بر خداتوكل كنند)). فصل 22. قضا و قدر عمومى خداوند از آنچه مذكور داشتيم روشن شد كه قضاى خدا را رد كننده اى و حكم او را تاءخير اندازندهاى نيست ؛ هر چه خدا خواسته شده و هر چه نخواسته نشده است ، در آنچه قضا نمودهبندگانش را پناهى نيست ، و در آنچه پسنديده آنان را حجتى نه ؛ و بر هيچ كارى وپرداختن به آنچه در بدنهاى آفريده شده آنان پديد آورده جز با يارى پروردگارشتوانايى ندارد. پس هر كه پندارد بر كارى كه خداى بزرگ آن را نخواسته توانايىدارد تحقيقا چنين پنداشته كه اراده اش بر اراده خدا چيره گشته است ، ولى خدا از آنچهگويند فراتر است . اين را داشته باش ، و نيز در جاى خود ثابت شده است كه اجسام تحت نفوذ طبايع ، طبايعتحت نفوذ نفوس ، نفوس تحت نفوذ عقول و عقول تحت نفوذ كبرياى آفريدگار نخستين كهخداى يگانه قهار است قرار دارند. و به وجهى ديگر: زمينى ها - به اذن خدا - تحت تاءثير آسمانها، آسمانها در ذلت تسخيرملكوت ، ملكوت در بند اسارت جبروت قرار دارند و جبروت مقهور فرمان حضرت جبار است، اوست كه بر كار خود غالب و بر سر بندگان خود قاهر است . پس در عالم وجود جز اومؤ ثر نيست ، و جز او كاره اى نه . زمين تماما در قبضه (قدرت ) اوست و آسمانها به دستراست (قدرت ) او در نور ديده اند، خورشيد و ماه و ستارگان مسخر فرمان اويند و ((جنبندهاى نيست جز آنكه خداوند زمام و اختيار او را به دست دارد)).(504) دستهاى همه به دست قدرت او زنجير شده است ، كه : والله خلقكم و ما تعملون :(505) ((خداوند شما و آنچه را مى كنيد (مى سازيد) آفريده است .)) و پاهاى آنان به پايبند مشيت او بند است ، كه : هو الذى يسيركم فى البر والبحر.(506) ((اوست كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد)). و آرزوهاشان بريده مگر به حول و قوت او، كه : و ان يمسسك الله بضر فلا كاشفله الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله .(507) ان ينصركم الله فلا غالب لكم و انيخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده : (508) ((اگر خداوند به تو گزندىرساند، آن را برطرف سازنده اى نيست ، و اگر خيرى برايت بخواهد،فضل او را رد كننده اى نباشد.)) ((اگر خدا ياريتان دهد شما را غلبه كننده اى نباشد، واگر دست از ياريتان بدارد پس كيست پس از او كه ياريتان دهد؟)). پس منزه است آن كه ملكوت همه چيز به دست اوست (509)، و بلندپايه و مقدس است آنكه ملك در دست اوست .(510) فصل 23. آنچه خدا مى كند خير بندگان است بدان كه خداى بزرگ با بندگان نمى كند مگر آنچه را كه شايسته تر بهحال بندگان است ، زيرا خداى سبحان به بندگان خود لطيف و مهربان بوده و توانا وحكيم است . 1 - در ((توحيد)) به اسناد خود روايت كرده است از پيامبر صلى الله عليه و آله ، ازجبرئيل ، از خداى متعال كه : هر كه دوستى از دوستان مرا خوار دارد تحقيقا به جنگ منبيرون شده است . و در هيچ كارى كه خود كننده آنم ترديد ندارم آنچنان كه در قبض روحمؤ من ترديد دارم ، كه او مرگ را ناخوش دارد و من نيز آزار او را، وحال آنكه گزيرى از آن نيست . و هيچ بنده اى به مانند اداى آنچه بر او واجب داشته ام بهمن نزديكى نجسته است ، و بنده ام پيوسته برايم نافله مى گزارد تا آنجا كه او رادوست مى دارم ، و چون دوستش داشتم گوش و چشم و دست و پشتيبان او خواهم بود، اگرمرا بخواهد پاسخش دهم ، و اگر از من درخواست كند به او ببخشم . از بندگان مؤ منم كس هست كه آهنگ بابى از عبادتم كند و من او را از آن باز مى دارم تا عجبو خودبينى در او وارد نشود و تباهش سازد. و از بندگان مؤ منم كس هست كه ايمانش جز بافقر و تهيدستى سامان نيابد و اگر بى نيازش سازم تباهش كند. و از بندگان مؤ منمكس هست كه ايمانش جز با غنا و بى نيازى سامان نيابد، و اگر تهيدستش سازم تباهشكند. و از بندگان مؤ منم كس هست كه ايمانش جز با بيمارى سامان نيابد، و اگر جسم او راصحت بخشم تباهش كند. و از بندگان مؤ منم كس هست كه ايمانش جز با صحت سامان نيابدو اگر بيمارش كنم تباهش كند. من بندگان خود را با علمى كه به دلهاشان دارم تدبيرمى كنم ، كه من داناى آگاهم .(511) 2 - و با سند خود از آن حضرت كه : بسا غبارآلود ژوليده موى ژنده پوشى كه از درهابرانندش ، ولى اگر خداى بزرگ را سوگند دهد سوگندش بپذيرد.(512) 3 - و با سند خود از مولايمان امام صادق از پدرش ، از جدش عليهم السلام كه : روزىرسول خدا صلى الله عليه و آله به اندازه اى خنديد كه دندانهاى مباركش نمايان شد،سپس فرمود: از من نمى پرسيد كه از چه رو مى خندى ؟ گفتند: چرا اىرسول خدا. فرمود: از مرد مسلمان در شگفتم كه خداوند هيچ قضايى براى وى نمى سازدجز آنكه سرانجام به خير اوست .(513) 4 - و با سند خود از آن حضرت كه : از جمله چيزهايى كه خداى بزرگ به موسى عليهالسلام وحى كرد اين بود كه : اى موسى ، آفريده اى از بنده مؤ من خود محبوبترنيافريدم ، و جز اين نيست كه او را به آنچه به سود اوست گرفتار مى سازم (و بهآنچه به نفع اوست عافيت مى بخشم )(514)، و من به آنچه كار بنده ام بر آن سامانمى گيرد داناترم . پس بايد بر بلا و گرفتاريم صبر كند، نعمتهايم را سپاس گزاردو به قضايم راضى باشد تا نام او را در زمره صديقان نزد خود بنگارم ، و اين زمانىاست كه به موجبات خشنودى من عمل كند و فرمان مرا اطاعت نمايد.(515) 5 - و با سند خود از آن حضرت كه : سوگند به آن كه جدم صلى الله عليه و آله را بهپيامبرى برانگيخت كه خداى متعال هر آينه بنده را به اندازه مروت و جوانمردى روزى مىدهد، و كمك هزينه به اندازه هزينه از آسمان فرود مى آيد، و صبر (هر كس ) به قدرسختى بلاست .(516) و اخبار در اين زمينه فراوان است . باب هشتم : پاره اى از آثار رحمت و نشانه هاى عظمت خدا-جل ذكره - فانظر الى آثار رحمة الله ... (روم /50) ((پس به آثار رحمت خدا بنگر...)) فصل 1. تقسيم بندى موجودات بيشتر آنچه در اين باب مى آوريم برگرفته از سخن يكى از علماست (517) همراه باتلخيص و توشيح به آيات قرآن و اخبارى از خاندان عصمت عليهم السلام و سخنان چندىاز ديگران . بدان كه : غير از خداى بزرگ ، آنچه در عالم هستى وجود دارد كار و آفرينش خداىبزرگ است ، و هر ذره اى از ذرات از جوهر و عرض و صفت و موصوف ، همه و همه داراىعجايب و شگفتيهايى است كه حكمت و قدرت و جلال و عظمت خداوند بدان آشكار مى گردد، وشمارش و آمار آنها ممكن نيست ، چرا كه ((اگر دريا براى نگارش كلمات پروردگارم مركبشود، دريا پايان پذيرد پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان گيرد))،(518) بلكهصد يك آن را نيز نتوانند شمار كرد. گوييم : آفريدگان دو قسم اند: 1 - قسمى كهاصل آنها را نمى شناسيم . بنابراين انديشه درباره آنها براى ما ممكن نيست . چه بسيارموجوداتى كه ما نمى شناسيم ، چنانكه خداى بزرگ فرموده : سبحان الذى خلقالازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون :(519) ((منزه خدايى كهجفتها را آفريد: از آنچه زمين مى روياند و از خودشان (انسانها) و از آنچه نمى دانند))، و: و ننشئكم فى ما لا تعلمون (520): ((و شما را در آنچه نمى دانيد بيافرينيم)). 2 - قسمى كه اصل و اجمال آنها را مى دانيم ولى جزئيات آنها را نمى شناسيم ، و براى ماامكان دارد كه به تفصيل درباره آنها بينديشيم تا شناخت و بينش ما به آفريدگاربزرگ آنها افزون شود. اين قسم نيز تقسيم مى شود به آنچه با چشم مى بينيم و آنچهبا چشم نمى بينيم . چيزهايى كه با چشم نمى بينيم مانند فرشتگان و جن و شيطانها. وچيزهايى كه با چشم احساس مى شوند، آسمانهاى هفتگانه و زمينها و موجودات ميان آندواست . آسمانها با ستارگان و خورشيد و ماه و حركات و گردش خود در طلوع و غروبش ؛ وزمين با آنچه در آن است از كوهها، معدنها، نهرها، درياها، حيوانات و گياهان ؛ و آنچه ميانآسمان و زمين قرار دارد يعنى جو كه با ابرها، بارانها، برفها، رعد و برق ، صاعقه هاو نظاير آن و بادهاى تند قابل ادراك است . اينها همه اجناسى است كه از آسمان و زمين و موجودات ميان آندو مشاهده مى شوند كه هرجنسى به چند نوع ، هر نوعى به چند قسم و هر قسمى به چند صنف بخش مى گردد كهانشعابها و انقسام هاى اين اصناف در اختلافهاى صفات وشكل و معانى ظاهرى و باطنى بى نهايت بوده و همه اين موجودات ميدان تاخت و تازانديشه و تدبر بر تحصيل شناخت و بينش است . از اين روست كه ذره اى در آسمانها وزمين از جماد و گياه و حيوان و فلك و ستاره حركتى ندارد جز آنكه محرك آن خداست و درحركت آن يك ، دو، ده و هزار حكمت نهفته است ، كه همگى گواه يگانگى خدا ودليل جلال و كبرياى وى و نشانه رهنمون به اويند، و در قرآن كريم تشويق به انديشهدر اين آيات و نشانه ها وارد شده است ، مانند آيه : الذين ... يتفكرون فى خلق السموات و الارض (521) : ((آنانكه در آفرينشآسمانها و زمين مى انديشند)). و ان فى خلق السموات و الارض و اختلافالليل و النهار لايات (522)...: ((همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رشدشب و روز نشانه هايى براى خردمندان وجود دارد)). و چنانكه ازاول تا آخر قرآن در موارد بسيارى فرموده : و من آياته ... و من آياته ... ((ازنشانه هاى اوست ... از نشانه هاى اوست ...)). اكنون به پاره اى از آنها و چگونگىانديشه در آن ، در چند فصل اشاره مى نماييم . فصل 2. شگفتيهاى وجود انسان از نشانه هاى خدا انسان است كه از نطفه آفريده شده . اى برادر، نخست در خود و بدنتكه نزديكترين چيز به خودت مى باشد، بنگر، كه در تو آنقدر شگفتيهادليل بر عظمت خدا نهفته است كه براى آشنايى با صد يك آن عمرها سپرى مى شود، وتو از آنها غافلى . اى كه ناآگاه از خود و نادان به خويشتنى ، چگونه شناخت غير خود راطمع دارى ؟! حال آنكه خداوند در كتاب عزيز خود، تو را به تدبر در خودت فرمان دادهكه : و فى انفسكم افلا تبصرون (523) : ((و در خودتان (نشانه هايى است )پس چرا نمى بينيد؟)). و يادآور شده كه از نطفه اى كثيف و آلوده آفريده شده اى : ((مرده باد انسان كه چهناسپاس است . از چه آفريدش ؟ از نطفه اى آفريدش سپس به اندازه پديدش آورد. سپسراهش را آسان نمود. سپس ميراندش و به گورش برد. سپس هرگاه كه خواهد از گورشبرانگيزد.))(524) ((آيا نطفه اى از منى كه (در رحمى ) ريخته مى شود، نبود؟ سپس لخته اى خون شد، آنگاه آفريدش و با اندامى درست و موزونش برآورد.)) (525) ((آيا شما را از آبى پست و ناچيز نيافريديم ، آن گاه آن را در جايگاهى استوار و آرامنهاديم ؟)).(526) ((آيا آدمى نديد كه او را از نطفه اى آفريديم ، كه اكنون دشمنى آشكار است ؟)) (527) ((همانا انسان را از خلاصه و چكيده اى از گل آفريديم . سپس او را به صورت نطفه اىدر جايگاهى استوار و آرام نهاديم . سپس نطفه را لخته اى خون ، و لخته خون را پاره اىگوشت ، و پاره گوشت را استخوانها كرديم ، و استخوانها را گوشت پوشانديم ، سپسآفرينش ديگرش داديم ، پس درخور تعظيم و تقدس است خدا كه بهترين آفرينندگان است.)) (528) ساختمان نطفه به نطفه بنگر، كه قطره اى است كثيف و آلوده از آب و اگر ساعتى رها شود و هوا به آنبرسد فاسد و گنديده مى شود، چگونه پروردگارش كه رب الارباب است آن را ازصلب پدر و استخوانهاى سينه مادر بركشيده ، چگونه ميان مرد و زن جمع كرده و الفت ومحبت در قلبشان افكنده ، چگونه آنها را با زنجير دوستى و شهوت به گرد آمدن كناريكديگرشان كشيده ، چگونه با عمل آميزش جنسى نطفه را از صلب مرد بيرون آورده ،چگونه خون حيض را از اعماق رگها جلب و در رحمها جمع كرده ، سپس چگونه كودك را ازنطفه آفريده و به آب حيض سيراب نموده و چگونه او را تغذيه و پرورش داده است ؟ وچگونه نطفه را كه سفيد و شفاف است به صورت لخته خونى سرخ در آورده و آن را بهبهترين شكل برآورده ، به بهترين اندازه نظام داده ، به بهترين صورت تصوير نمودهو اجزاى همشكل را به اجزاى مختلفى تقسيم نموده است ، و در همان رحمها استخوانها را محكمساخته و شكل اعضايش را زيبا داشته ، آشكار و نهانش را زينت بخشيده ، رگهايش را مترتبساخته و آنها را مجراى غذايش نهاده تا سبب بقاى آن باشد، و آن را شنوا، بينا، دانا وگويا قرار داده و براى آن ستون فقرات قرار داده تا اساس بدن و حافظ آلات و ابزارغذاى او باشد. ساختمان سر و چگونه سر را جامع همه حواس او ساخته ، چشم را گشوده و طبقه هاى آن را مترتب ساختهو شكل و رنگ و هيئت آن را زيبا آفريده ، سپس پلكهايى در اطراف آن نهاده تا آن راپوشانده و حفظ نموده و صيقلى بخشيده و خار و خاشاك را از آن دور بدارد. سپس درمقدارى از آن به اندازه يك عدس ، صورت آسمان با همه گستردگى و ابعاد و اقطار دورو درازش را آشكار نموده و او بدان مى نگرد. گوش را شكافته و چيزهايى را كه موجب حفظ شنوايى آن بوده و حشرات را از آن دوربدارد، در آن به وديعت نهاده ، و دور آن را لاله قرار داده تا صدا را جمع و به صاحبشبرساند و صداى پاى حشرات را احساس كند. در آن راههاى پيچ و خم دار نهاده تا وقتىحشره اى در خواب قصد آن كند صداى حركت آن حشره بيشتر و راه ورود آن نيز دراز شود تاصاحبش از خواب بيدار گردد. بينى را از وسط چهره برآورده و شكل آن را زيبا آفريده ، دو سوراخ آن را گشوده و حسبويايى را در آن نهاده تا با بوييدن بوها، به خوراك و غذاهاى خود راه برد و باسوراخهاى بينى بوى هوا را استنشاق كند تا غذاى دلش فراهم شود و حرارت باطنشخنكى پذيرد. دهان را گشوده و زبان در آن نهاده كه گويا و بيانگر و روشن كننده آنچه دردل اوست باشد. دهان را به وسيله دندانها زينت داده و آنها را ابزار آسيا و شكستن وبريدن ساخته ، پايه هاى آنها را محكم و سر آنها را تيز و رنگشان را زيبا و صف آنها رامرتب ساخته ، و به طورى كه سر همه مساوى و با ترتيبى منظم قرار گرفته اند كهگويا مرواريدهايى منظوم و به رشته كشيده اند. لب ها را آفريد و رنگ و شكل آنها را زيبا و به گونه اى آفريده كه بر دهان روى همقرار گيرند، راه دهان را ببندند و حروف سخن به وسيله آنها تمام وكامل ادا شود. حنجره را آفريده و آن را براى بيرون آمدن اصوات آماده ساخته و زبان راآفريده و آن را براى اداى حركات و تقطيع حروف توانا ساخته تا صدا را در مخرجهاىمختلف بريده و بدان سبب حروف گوناگون پديد آيد تا با كثرت آنها راه سخن گفتنگسترده گردد. از طرفى ديگر حنجره ها را از نظر تنگى و گشادى ، زبرى و نرمى ،سختى و سستى جوهر، و بلندى و كوتاهى بهاشكال گوناگون آفريده تا صداها بدان سبب مختلف شده و دو صدا شبيه يكديگرنباشند، بلكه ميان صداها فرقهايى آشكار است كه شنونده به مجرد شنيدن صدا درتاريكى صاحب صدا را از ديگر مردم تشخيص مى دهد. سپس سر را با موها و گونه هازينت بخشيده ؛ چهره را با محاسن ، ابروان را با موى باريك وشكل كمانى و خميده و چشمها را با مژگان آراسته است . اعضاى داخلى سپس اعضاى داخلى را آفريده و هر كدام را براى كارى مخصوص مسخر داشته است . معده رابراى پختن غذا، كبد را جهت تبديل غذا به خون و سپرز و كيسه صفرا و كليه را به خدمتكبد گرفته است . خدمت طحال به كبد آن است كه سودا را از آن جذب مى كند و كيسه صفرارا و كليه مواد آبى را، و مثانه با قبول آب از كليه در خدمت آن است و سپس آن را از مجراىادرار بيرون مى كند، و رگها با رساندن خون به ساير بدن در خدمت كليه اند. اعضاى ظاهرى سپس دستها را آفريده و آنها را كشيده تا به مفصلها برسند. كف دست را پهن ساخته وپنج انگشت برآورده و هر انگشتى را به سد بند تقسيم نموده ، چهار انگشت را يك سو وشست را در طرف ديگر قرار داده تا بتواند بر همه انگشتان بگردد. و اگر همهگذشتگان و آيندگان گرد مى آمدند تا با انديشه هاى دقيق خود صورت ديگرى درشكل و قرار گرفتن انگشتان غير شكلى كه حال دارد از دورى شست و اختلاف در اندازه وترتيب آنها در يك رديف ، در نظر آورند نمى توانستند، زيرا با همين ترتيب است كهدستها صلاحيت داد و ستد دارد، اگر بگشايدش طبقى مى شود كه هر چه خواست روى آن مىنهد، اگر آن را مشت كند وسيله اى مى شود براى زدن ، و اگر نيمه جمع كند ظرفآبخورى مى گردد، و اگر دست را باز و انگشتان را بهم بچسباند وسيله سوراخ كردن ودريدن مى گردد. سپس بر سر انگشتان ناخن ها را آفريد تا هم زينت انگشتان باشد و هم تكيه گاهى ازبيرون تا خم نشده و بريده نگردد، و نيز بتواند چيزهاى ريزى را كه به وسيلهانگشتان نمى شود برداشت ، بردارد و بدنش را به وقت نياز بخاراند. همين ناخن كهناچيزترين اعضاست اگر آدمى نمى داشت و خارشى در بدنش پديد مى آمد آدمى عاجزترينو ناتوان ترين آفريدگان مى بود و هيچ چيز نمى توانست براى خاراندن بدنش جاى آنرا بگيرد. نيز دست را به سوى قسمتى كه مى خارد هدايت كرده كه بى آنكه نيازى بهطلب داشته باشد، به طور خودكار حتى در حال خواب و غفلت بدان سو دراز مى گردد. همه اينها را در نطفه اى كه در زهدان و در تاريكيهاى سه گانه قرار دارد آفريده است ،و اگر پرده برداشته شود و ديده بدان افتد مشاهده مى شود كه نقشه و صورتگرى بهتدريج بر آن نطفه دست مى دهد، در حالى كه نه صورتگر ديده مى شود و نه ابزار او!آيا تا به حال صورتگر كارسازى را ديده اى كه با آنكه ابزارش به مصنوع نرسد وتماس حاصل نكند، در آن مصرف نمايد؟! وه ، چه پاك و منزه است خدا، چه والامقام و آشكاردليل است او! فصل 3. شگفتيهاى رحمت خدا به انسان سپس با توجه به كمال قدرت خدا به رحمت كاملش بنگر، كه چون جنين بزرگ شود وزهدان براى آن تنگ آيد، چگونه او را رهنمايى كرده تا واژگون و سر و ته شود وبجنبد و از آن جاى تنگ بيرون آيد و راه نفوذ و بيرون شدن بجويد، به گونه اى كهگويا عاقل و بينا به نيازمنديهاى خود است . و چون بيرون آيد و به غذا نياز پيدا كند،چگونه او را به مكيدن پستان ره نموده است . از سويى ديگر چون بدنش ضعيف است وتاب غذاهاى سنگين را ندارد چگونه آفريدن شير لطيف را براى او تدبير فرموده و آن رااز ميان مواد زايد شكمبه و خون به صورتى صاف و گوارا بيرون كشيده است ! و چگونهپستانها را آفريده و شير را در آنها جمع كرده و سر آنها را به اندازه دهان كودكبرآورده ، سپس در سر آن سوراخ بسيار تنگى گشوده تا شير يكدفعه خارج نشود وتنها پس از مكيدن تدريجا بيرون آيد، زيرا كودك تاب خوردن همه آن را مگر اندك اندكندارد. و چگونه كودك را به مكيدن راهنمايى كرده به طورى كه به هنگام گرسنگى زيادچنان مى مكد كه از آن سوراخ تنگ شير فراوانى بيرون مى آيد. سپس به مهر و راءفت او بنگر، چگونه (اتمام ) آفرينش انسان را به تمام شدن دوسال تاءخير انداخته ، زيرا در طول اين دو سال جز شير غذايى ندارد از اين رو از داشتندندان بى نياز است ، و چون بزرگ شد ديگر شير نرم و لطيف موافق (طبع ) او نيست و بهغذاى سنگين نيازمند است ، و غذا نيز نيازمند جويدن و كوبيدن و آسيا كردن است ، از اين رودندانها را به وقت نياز نه قبل و نه بعد از آن ، آفريده است ، وه ، چه منزه است خدا،چگونه اين استخوانهاى سخت را از ميان لثه هاى نرم بيرون آورده است . سپسدل پدر و مادر را براى پرداختن به كارهاى او مهربان ساخته به هنگامى كه وى ازپرداختن به امور خويش عاجز و ناتوان است . سپس بنگر، چگونه قدرت و تميز و عقل و هدايت را تدريجا روزى او نموده تا به حدبلوغ و تكامل رسيده بدين گونه كه به حد نوجوانى ، جوانى ، پيرى و كهنسالى مىرسد و (در اين مراحل ) يا ناسپاس است يا سپاسگزار، فرمانبر است يا نافرمان ، مؤ مناست يا كافر، تا اين فرمايش خداى متعال به مرحله صدق رسد كه : هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا. انا خلقنا الانسان من نطفة امشاجنبتليه فجعلناه سميعا بصيرا. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.(529) ((آيا زمانى از روزگار بر انسان نگذشت كه چيزقابل ذكرى نبود؟ ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم ، او را مى آزماييم ، از اين رو اورا شنوا و بينا قرار داده ايم . ما او را به راه (خود) هدايت كرده ام ،حال يا سپاسگزار مى شود يا ناسپاس .)) پس به لطف و كرم ، سپس به قدرت و حكمت بنگر كه شگفتيهاى حضرت ربوبى تو رامبهوت نموده و ديدگانت را خيره مى سازد. شگفتا، شگفتا از كسى كه چون خطى زيبا يانقشه قشنگى را بر روى ديوارى مى بيند و به نظرش زيبا جلوه مى كند تمام هم خود رادر انديشيدن در مورد خطاط و نقاش آن به كار مى گيرد كه چگونه اين خط و نقشه راكشيده و چگونه بر آن توانا بوده ، و پيوسته آن را بزرگ مى دارد و مى گويد: چقدرماهر بوده ! چه صنعتى زيبا برآورده ! چه توان نيكويى داشته است ! ولى به اين همهشگفتيها در خود و غير خود مى نگرد و از سازنده و تصويرگر آنغافل بوده ، عظمت وى او را به دهشت نمى اندازد وجلال و حكمتش او را به حيرت وا نمى دارد. اينها همه گوشه اى از شگفتيهاى بدن توست كه رسيدن به تمام جوانب آن ممكن نيست ، واينها نزديكترين ميدان انديشه و روشنترين شاهد عظمت آفريدگار توست و اگر بخواهيمبه بيان نيمى از شگفتيها و نشانه هايى كه در هر يك از اعضاى تو وجود دارد بپردازيمعمرها سپرى خواهد شد، و حال آنكه آنچه به ادراك حواس در نيايد ازقبيل روح و حالات درونى و صفات انسانى ، بيشتر و بزرگتر است و در آينده به خواستخدا به پاره اى از آنها اشاره خواهيم داشت . بسى والا و مقدس است ((خدايى كه هر چه آفريد نيكو آفريد و آفرينش انسان را ازگل سرگرفت . سپس نسل او را از خلاصه و چكيده آبى پست و ناچيز قرار داد. سپس به اوانتظام بخشيد و از روح خود در او دميد و براى شما (انسانها) گوش و چشمها و دلها قرارداد، ولى اندك شكر مى گزاريد.))(530) فصل 4. آفرينش انسان از زبان حديث در ((كافى )) به سند صحيح از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه :هرگاه خدا بخواهد نطفه اى را از افرادى كه در صلب آدم از آن ها پيمان گرفتهبيافريند يا آنچه را كه درباره او در نظر دارد بيافريند و در زهدان قرار دهد، مرد راتحريك به جماع كند و به زهدان پيام رساند (531) كه دهانه خود را بگشا تاآفريده اى و قضاى نافذ و قدر من در تو وارد شود. زهدان دهانه خود را بگشايد و نطفهبه زهدان رسد، پس چهل روز در آن به سر مى برد سپس تاچهل روز به صورت خون لخته در مى آيد، سپس تاچهل روز ديگر به صورت پاره گوشتى مى شود (سپس به صورت گوشت مىشود)(532)، سپس رگهايى به هم پيوسته در آن راه مى يابد. سپس خداوند دو فرشته آفريننده را كه آنچه او خواهد در زهدانها مى آفرينند برمىانگيزد كه با فشار از راه دهان زن به شكم او وارد شده و به زهدان مى رسند و در آنجاروح قديمى كه به پشت مردان و زهدان زنان منتقل شده قرار دارد، پس آن دو فرشته روححيات و بقا را در آن مى دمند و براى او گوش و چشم و راه برآمدن تمام اعضا و جوارح واعضاى درونى را به اذن خداى متعال باز كنند. سپس خداوند به آن دو فرشته وحى كند:قضا و قدر و فرمان نافذ مرا بر او بنويسيد و در آنچه مى نويسيد بدا (تغيير نظر) رابراى من شرط كنيد. فرشتگان گويند: پروردگارا، چه بنويسيم ؟ خداوند به آنها وحى كند: سر برداريد وبه سر مادرش بنگريد. آنها سر بر مى دارند و مى بينند كه لوحى به پيشانى مادرشخورده است ، در آن بنگرند و شكل و شمايل و اجل و عهد او را كه نگون بخت باشد يانيكوبخت و تمام شؤ ونش را در آن لوح ببينند. يكى از آندو بر ديگرى املا مى كند پسآنچه را كه در لوح است مى نويسند و بدا را در نوشته خود شرط مى كنند، سپس نوشتهرا مهر كرده و ميان دو چشمش (بر پيشانى او) مى نهند، سپس او را در شكم مادرش سرپا مىدارند. و بسا باشد كه سركشى كند و سرنگون گردد، و اين سركشى جز در هر آدم سركش ونافرمانى نيست . چون زمان بيرون شدن فرزند - تام الخلقه باشد يا ناقص الخلقه -فرا رسد خداوند به زهدان پيام دهد: دهانه خود را بگشا تا آفريده ام به سوى زمينمبيرون شود. پس خداوند فرشته اى را كه زاجر نام دارد به سوى او برمى انگيزد كهبر او بانگ زند و او را براند، فرزند از آن هراسان شده و واژگون شود به طورى كهپاهايش بالاى سر و سرش در زير شكمش قرار گيرد تا بدين وسيله خداوند بيرونشدن را بر زن و فرزند هر دو آسان سازد. اگر همان جا بماند آن فرشته بانگى ديگرزند و فشارى آورد كه كودك از آن هراسان شده و بر روى زمين افتد در حالى كه از همانبانگ و نهيب فرشته گريان است .(533)
|
|
|
|
|
|
|
|