بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 4. خطبه اى ديگر 
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
اول دين شناخت اوست ، و كمال شناختش تصديق به وجود اوست ، وكمال تصديقش يگانه دانستن اوست ، و كمال يگانه دانستنش اخلاص ‍ ورزيدن به ساحتاوست ، و كمال اخلاص به ساحت او نفى صفات از اوست ، به گواهى هر صفتى كه آن غيرموصوف است ، و گواهى هر موصوفى كه آن غير صفت است .
پس هر كه خداى سبحان را توصيف كند او را قرين چيزى ساخته ، و هر كه او را قرينسازد او را دو چيز انگاشته ، و هر كه او را دو چيز انگارد او را تجزيه نموده ، و هر كه اورا تجزيه كرده و داراى جزء بداند او را به حقيقت نشناخته (و هر كه او را به حقيقتنشناسد مورد اشاره اش قرار دهد) و هر كه او را مورد اشاره قرار دهد (در مكانى ) محدودشدانسته ، و هر كه محدودش ‍ داند او را برشمرده است ، و هر كه گويد: ((او در چيست ؟)) اورا در ضمن چيز ديگرى دانسته ، و هر كه گويد: ((او بر چيست ؟)) چيزهايى را از او تهىپنداشته است .
او هست نه از پديد شدن ، موجود است نه از ديار نيستى ، با همه چيز است نه با جفت شدن، و غير هر چيزى است نه با جدايى ، فاعل و كننده است نه با حركت اعضا و به كارگيرىابزار، بينا بوده آن گاه كه هيچ يك از آفريده هاى ديدنى اش نبوده ، تنهاست زيراهمدمى وجود ندارد كه با او انس گيرد و از نبود آن احساس تنهايى نمايد.
آفريده ها را ايجاد و به آفرينش آنها آغاز كرد بى آنكه انديشه اى به كار برد و ازتجربه اى استفاده كند و حركتى ايجاد نمايد و بدون اهتمام خاطرى كه در آن اضطراب ونگرانى داشته باشد. آفرينش هر چيز را به وقت مناسبش ‍ واگذاشت ، و ميان ناسازگارهاالفت انداخت ، و طبيعت هر چيز را در نهادش ‍ نهاد و آنها را ملازم آن اشياء گردانيد، در حالىكه پيش از آغازيدن آنها بدانها عالم بود، و به حدود و انتهايشان احاطه داشت ، و قرائن واشباه و اطراف آنها را مى شناخت .(218)
فصل 5. خطبه اى ديگر 
و آن حضرت فرمود: خدا را به يگانگى نشناخته آن كه براى خدا كيفيت وچگونگىقائل شود، و به حقيقت او نرسيده آن كه براىاومثل و مانند قرار دهد، و او را قصد نكرده آن كه او را تشبيه كند، و او را نطلبيده آنكه بهاو اشاره كرده و او را به وهم در آورد. آنچه به ذات خود شناخته شودمصنوع و آفريدهاست ، و آنچه در غير خود قيام و وجود داردمعلول است . اوفاعل و كننده است نه با به كارگيرى ابزار، تقديركننده استنه با جولان انديشه ،بى نياز است نه با استفاده از ديگرى . زمانها با او همراهنيستند و آلات و ادوات ياور اونه . بودن او بر زمانها و هستى اش بر نيستى وازليتش بر آغاز پيشى دارد. از اينكهقواى ادراكى را به وجود آورده دانسته مىشود كه خود قواى ادراكى ندارد، و از اينكهميان امور تضاد و ناسازگارى ايجادكرده دانسته مى شود كه خود ضدى ندارد، و از اينكهميان چيزها الفت و همسرىانداخته دانسته مى شود كه خود قرينى ندارد. نور را با ظلمت ،روشنى را باتاريكى (سفيدى را با سياهى )، خشكى را باترى و گرمى را با سردىضديكديگر ساخته . ميان ناسازگارها الفت افكننده ، ميان جداها همسرى نهنده ، مياندورهانزديكى قرار دهنده و ميان نزديك ها جدايى اندازنده است.مشمول حد و اندازه نمى گردد، و با عدد و شماره محسوب نمى شود، جز اين نيست كهادوات(حواس پنجگانه ) خود را محدود مى سازند، و آلات به نظاير خود اشاره مىدارند، كلمه((منذ ازكى )) مانع قديم بودن ادوات ، كلمه ((قد = تحقيقا)) مانعازليت آنها، و كلمه((لولا = اگرنه )) مانعكامل بودن آنهاست (219)، به سبب همين آلات است كه آفرينندهشان براى خردهاتجلى و خودنمايى نموده ، و هم به سبب همان آلات است كه ديدن اوناممكن گرديدهاست .
سكون و حركت بر او جارى نمى شود، و چگونه جارى شود بر او چيزى كه خود اجرايشنموده و در او پديد آيد چيزى كه خود پديدش ساخته و حادث شود در او چيزى كه خوداحداثش نموده است ؟! كه اگر چنين بود تغيير (و كم و زياد) مى يافت ، و حقيقتش داراىاجزاء مى شد، و براى معنا و حقيقتش ازلى بودن ناممكن مى نمود، و برايش پشت سر مىبود چرا كه جلو مى داشت ، و در پى كمال خود بود چرا كه با نقصان همراه بود، و اينهنگام نشانه هاى مصنوع و آفريده در او هويدا مى گشت ، و خوددليل بر وجود صانعى مى گشت پس از آنكه همه چيز مى بايستدليل بر وجود او باشند، و حال آنكه به دليل داشتن قدرت امتناع (از مشابهت با آلات وساير ممكنات ) بيرون از آن است كه در او تاثير كند آنچه در غير او اثر مى گذارد.
خدايى كه از حالى به حالى نگردد، و زوال و نيستى نپذيرد، و غيبت و نهان شدن بر اوروا نيست ، نزاده است تا خود نيز زاده ديگرى باشد، و زاييده نشده است تا محدود گردد،برتر است از داشتن فرزند، و منزه است از آميزش با زنان . اوهام و انديشه ها به او دستنيابند تا او را اندازه كنند، هوشهاى تيز به وهمش در نيارند تا تصورش نمايند، حواساو را ادراك نمى كنند تا احساسش كنند، و دستها او را لمس نكنند تا به او دست يابند. بههيچ حالى دگرگون نمى شود و به احوال مختلف در نمى آيد، و گذشت شبانه روز كهنهاش نسازد، و روشنى و تاريكى تغييرش ندهند، و به اجزاء و اندام و اعضا و اعراض وغيرداشتن و بعض داشتن توصيف نمى گردد، حد و نهايت و بريدگى و غايت در مورد اوجاى سخن ندارد، و اشياء او را در خود جاى ندهند تا او را بردارند يا بيفكنند، يا چيزى اورا حمل نمى كند تا كج و راستش كند.
نه در اشياء درون است و نه از آنها بيرون ، خبر مى دهد نه با زبان بزرگ و كوچك ، مىشنود نه با سوراخها (ى گوش ) و آلات شنوايى ، مى گويد نه با لفظ، از بر مىدارد نه با قوه حافظه ، اراده مى كند نه با انديشه ، دوست مى دارد و خشنود مى شود نهاز روى رقت و دلسوزى ، و دشمن مى دارد و خشم مى گيرد نه از روى رنج و آزردگى .به آنچه بخواهد شود همين كه گويد: ((باش )) مى شود، نه با صداى كوبنده و آوازقابل شنيدن ، و كلام او تنها فعلى است كه ايجاد وممثل نموده است ، و اين كلام پيش از ايجادش ‍ نبوده ، كه اگر قديم بود خداى دومى بود.
گفته نمى شود: ((بود شد بعد از آنكه نبود)) تا صفات پديد شده بر او روا گردد وميان او و پديده ها فاصله اى و او را بر آنها برتريى نماند، پس آفريننده و آفريدهيكسان شوند و پديد آورنده و پديده برابر گردند.
آفريده ها را بدون نمونه اى كه از ديگرى صادر شده باشد آفريد، و در آفرينش آنهااز هيچ يك از آفريدگانش يارى نجست . زمين را ايجاد كرد و بى آنكه سرگرم آن باشدنگاهش داشت ، و بدون جايگاهى استوارش ‍ ساخت ، و بدون پايه برپايش داشت ، و بدونستونش برافراشت ، و از كژى نگاهش داشت ، و از افتادن و شكافتن بازش داشت ، ميخهايشرا استوار، سدهايش را نصب ، چشمه هايش را جارى نمود و رودهايش را بشكافت . آنچه راساخت سست نشد و آنچه را نيرو داد ناتوان نگرديد، اوست كه با قدرت و عظمت خود بر آنظاهر و مسلط است ، و با علم و معرفت خويش ‍ به باطن و چگونگى آن داناست ، و بابزرگى و ارجمنديش بر همه چيز آن بلندى و برترى دارد.
چيزى از آنها از وى نگريزد تا وى در طلب آن رود، و چيزى از او سرنپيچد تا بتواند براو غالب آيد، و شتابنده آنها از دست او نمى رود تا بر او پيشى گيرد، و به ثروتمندىنيازمند نيست تا روزيش دهد. تمام اشياء براى او فروتن و در برابر عظمت و بزرگىاش ذليل و خوارند، نمى توانند از سلطنتش به سوى ديگرى بگريزند تا از سود وزيان او سر باز زنند، همتايى ندارد تا با او همسرى كند، و نظيرى ندارد تا با اوبرابر گردد. اوست نابود كننده اشيا پس از بودنشان تا موجودها مانند غير موجودهاگردند.
نابودى دنيا پس از اختراع و آفرينش آن شگفت تر از ايجاد و اختراعش ‍ نيست ، و چگونهشگفت تر باشد و حال آنكه اگر تمام جانداران دنيا از پرندگان و چهارپايان ، چه بهآغل بازگشته ها و چه چرندگان و تمام اصناف و اجناس آنها و امتهاى كودن و زيرك آنها،همه و همه جمع شوند تا پشه اى بسازند بر آفرينش آن قادر نيست و نمى دانند كه راهايجاد آن كدام است و خردهاشان در دانستن آن حيران و سرگردان و نيروهاشان عاجز و ماندهگردند و زبون و خسته بازگردند در حالى كه خواهند دانست كه مقهورند و به عجز ازايجاد آن مقر و به ناتوانى از نابود ساختن آن معترف خواهند شد.
خداى سبحان پس از فناى دنيا تهى مى ماند و چيزى با او نباشد چنانكه پيش از آفرينشآن چنين بود، همچنين پس از فناى دنيا بدون وقت و مكان و هنگام و زمان خواهد ماند، با نيستشدن دنيا مدتها و وقتها و سالها و ساعتها همه نيست مى گردند، پس چيزى نباشد جز خداىيكتاى غالب كه بازگشت تمام امور به سوى اوست ، بدون آنكه پيش از آغاز آفرينشخود قدرتى داشته باشند و فناى آنها نيز بدون امتناع و ابائى از آنان صورت مىگيرد، و اگر آفريدگان قدرت امتناع داشتند هميشه باقى بودند.
ساختن همه چيز هنگام ساختنش بر او دشوار نبود، و آفريدن آنچه پديد آورد و آفريد او راخسته و وامانده نساخت ، و اشيا را براى استوار كردن سلطنت ، يا از بيمزوال و نقصان ، يا براى يارى جستن بر همتايى كه بر او افزونى دارد، يا احتراز ازمخالفى كه هجوم آورد، يا براى افزونى در ملك و حكومت خود، يا غلبه يافتن بر شريكخود، يا تنهايى و وحشتى كه داشته و مى خواسته با آنان انس بگيرد، نيافريده است .
سپس همه را پس از آفرينش فانى مى كند، نه به خاطر ملالتى كه از گرداندن وتدبير آنها به او دست داده ، يا براى آسايشى كه بدو برسد، يا به جهت آنكه پاره اىاز آنها بر او گران مى آيند. دراز پاييدن آنها او را دلتنگ نساخته تا او را به شتاب درنابودشان فراخواند، لكن خداى سبحان آنها را به لطف خود تدبير فرمود، و به فرمانخويش نگه داشت ، و به قدرت خود محكم و استوار آفريد، سپس بعد از نابودى بازشانگرداند بى آنكه به آنها نيازى داشته باشد، يا بخواهد از برخى عليه برخى كمكبگيرد، يا بخواهد از حال وحشت و تنهايى به حالت انس ، و ازحال نادانى و كورى به دانش و طلب ، و از تهيدستى و نياز به بى نيازى و دارايى ، واز زبونى و پستى به ارجمندى و توانايى برسد.(220)
فصل 6. چند خطبه ديگر 
و از سخنان آن حضرت است : خدايى كه حالات او يكى از ديگرى پيشى نگرفته تا اينكهاول باشد پيش از آنكه آخر باشد و ظاهر باشد پيش از آنكه باطن باشد. هر چه ناميگانگى به خود گرفته جز او اندك ، هر زورمندى جز او زبون ، هر مالكى جز او مملوك ،هر عالمى جز او آموزنده ، هر توانايى جز او توانايى و عجزش به هم در آميخته است ، هرشنوايى جز او از شنيدن صداهاى خفيف كر است و صداهاى بلند نيز كرش ساخته وصداهاى دور از دسترس او بيرون است . هر بينايى جز او از ديدن رنگهاى نهان و اجسامريز كور است . هر آشكارى جز او نهان و هر نهانى جز او آشكار است .(221)
خطبه ديگر 
هيچ خشمى او را از رحمت سرگرم نمى سازد و هيچ رحمتى از عتابش ‍غافل نمى كند. نهان بودن از آشكار بودن پوشيده اش ندارد، و آشكارى از نهانى جدايشنسازد. در عين نزديكى دور، در عين بلندى نزديك ، در عين آشكارى نهان و در عين نهانىآشكار است . به همه چيز نزديك است و چيزى به او نزديك نيست . (222) آفريدگان رابا چاره انديشى نيافريد و از آنان براى رفع خستگى يارى نجست .(223)
خطبه ديگر  
اوهام بر او احاطه نكرده بلكه با خودشان بر آنها تجلى نموده و با خودشان نيز ازدسترس آنها دورگشته و خود آنها را به نزد خودشان محاكمه خواهد كرد (خود آنها را درعجز خود داور خود خواهد ساخت ). آن گونه بزرگ نيست كه حدود وسيعش بر جسم اوافزوده و بزرگش كرده باشد، بلكه شاءنش بزرگ و سلطانش عظيم است .(224)
خطبه ديگر 
خدايى كه به درون امور نهانى آگاه است ، و نشانه هاى آشكار بر او دلالت دارند. ازديد بيننده نهان است ولى نه چشم آن كس كه او را نديده منكر اوست و نه قلب كسى كه اورا ثابت كرده بيناى او. در برترى پيشى دارد پس ‍ چيزى از او برتر نيست . و درنزديكى نزديك است پس چيزى از او نزديكتر نباشد. پس نه برتريش او را از هيچ يك ازآفريدگانش دور ساخته ، و نه نزديكيش آنان را در مكان مساوى با او قرار داده است .خردها بر بيان صفتش آگهى نيافته ، و از سويى آنها را از شناخت واجب خويش محجوبنداشته است . پس او كسى است كه تمام نشانه هاى وجود گواهى بر اقرار قلبى منكرانمى دهد. خداوند از آنچه اهل تشبيه و منكران گويند بسى والاتر است .(225)
فصل 7. خطبه اى ديگر 
از سخنان آن حضرت است :
همه چيز در برابر او خاشع است و به او قائم . او ثروت هر فقير، عزت هرذليل ، قوت هر ضعيف و پناه هر دردمندى است ، هر كه سخن گويد نطقش ‍ بشنود، هر كهلب فرو بندد رازش بداند، هر كه زيست كند روزيش با اوست ، و هر كه بميردبازگشتش به سوى اوست . (خداوندا) ديده ها رها نيستند تا از تو خبر دهند، بلكه پيش ازوصف كننده هاى از آفريدگانت بوده اى . آفريدگان را از سر تنهايى نيافريده اى وبراى سود خويش به كار نگرفته اى . آن كه را جويى از تو سبقت نگيرد، و آن كه راگرفته اى از دستت بيرون نرود. آن كه نافرمانيت كند از سلطنتت نكاهد، و آن كه فرمانتبرد در ملكت نيفزايد، و آن كه از قضا (و قدر) تو ناخشنود است فرمانت را رد نتواند كرد،و آن كه از فرمانت روى گرداند از تو بى نياز نخواهد بود. هر رازى نزد تو آشكار، وهر غيبى نزد تو شهادت است ، تو خود ابدى پس تو را زمان و پايانى نيست ، و تومنتهايى كه گريزى از تو نيست ، و تو خود وعده گاهى كه راه نجاتى (جز به سوىتو) نباشد. اختيار هر جنبنده اى به دست توست و بازگشت هر جاندارى به سوىتو.(226)
فصل 8. خطبه اى ديگر 
از سخنان آن حضرت است :
خدايى كه با خلقش بر وجودش ، و به آفريده هاى حادثش بر آغاز نداشتنش ، و بهشباهت داشتنشان (به يكديگر) بر شبيه نداشتنش ‍ راهنماست . قواى ادراكى او را لمس نكندو پرده ها او را نپوشاند، چرا ميان آفريدگار و آفريده ، و حد دهنده ، و محدود، وپروردگار و مربوب فرق (آشكار) وجود دارد. يگانه است نه بهتاءويل عدد، آفريننده است نه به معناى داشتن حركت و رنج ، شنواست نه با ابزار(گوش )، و بيناست نه با به هم زدن چشم ، شاهد است نه با تماس ، جداست نه بافاصله شدن مسافت . آشكار است نه با ديدن ، و نهان است نه به خاطر لطافت و كوچكى، از اشياء جداست با قهر و قدرت بر آنها، و اشياء از او جداست با خضوع در برابر او وبازگشت به او. هر كس او را وصف كند محدودش دانسته ، و هر كه محدودش كند او را بهشمار و عدد آورده ، و هر كه به شمارش آورد ازليت او راابطال نموده است ، هر كه گويد ((چگونه است ؟)) خواستار وصف او شده ، و هر كهگويد: ((كجاست ؟)) او را در مكانى دانسته است . او عالم بود آن گاه كه معلومى نبود، ورب بود آن گاه كه مربوبى نبود، و قادر و توانا بود آن گاه كه مقدورى وجود نداشت.(227)
فصل 9. درباره ديدن خداوند 
از سخنان آن حضرت ، در پاسخ به ذعلب يمانى كه پرسيده بود: اى اميرمؤ منان ، آياپروردگار خود را ديده اى ؟
آيا چيزى را كه نديده ام مى پرستم ؟! گفت : چگونه او را مى بينى ؟ فرمود: ديدگان اورا آشكارا نمى بيند ولى دلها با حقيقت ايمان او را ادراك مى كند. به اشياء نزديك استبدون تماس ، و از آنها دور است بدون جدايى . سخنگوست بدون تفكر نمودن ، اراده كنندهاست بدون انديشه كردن ، سازنده اى است نه با اعضا و جوارح ، لطيف و دقيق است بىآنكه به پنهانى توصيف شود، بزرگ است ولى موصوف به جفا نمى شود، بيناستولى موصوف به داشتن حس بينايى نيست ، مهربان است بى آنكه موصوف به رقت قلبگردد. چهره ها در برابر عظمتش ذليل ، و دلها از خوف او در هراس است .(228)
و در روايتى ديگر در كتاب ((توحيد)) آمده است :
واى بر تو اى ذعلب ، پروردگار من به صفت بعيد بودن ، حركت و سكون ، سرپاايستادن و رفت و آمد موصوف نمى گردد. بسيار لطيف است ولى به لطف و نازكىموصوف نمى شود، بسيار با عظمت است ولى به بزرگى جسمانى وصف نمى گردد.بسيار بزرگ است ولى به كبر و بزرگى موصوف نمى شود، بسيارجليل است ولى به غلظت و درشتى موصوف نمى شود، بسيار رئوف و مهربان است ولىبه رقت و نازكدلى موصوف نمى گردد، مؤ من است نه به واسطه بندگانش (229)،ادراك كننده است نه با قواى ادراكى ، گوينده است نه با لفظ، او در اشياء است نه باممزوج شدن ، از آنها بيرون است نه با جدايى ، بالاى همه چيز است و نتوان گفت كهچيزى بالاى اوست ، پيش از هر چيز است و نتوان گفت پيشى دارد،داخل در اشياء است نه مانند داخل بودن چيزى در چيز ديگر، و بيرون از اشياء است نه چونبيرون بودن چيزى از چيز ديگر.
ذعلب پس از شنيدن اين سخنان بيهوش شد.(230)
و در همان كتاب در روايت ديگرى - پس از سخنى طولانى كه بيشتر مضامين آن در لفظ يامعنى گذشت - آمده است :
رب بود آن گاه كه مربوبى نبود، اله و معبود بود آن گاه كه ماءلوه و معبودى نبود، عالمبود آن گاه كه معلومى نبود، و شنوا بود آن گاه شنيدنيى وجود نداشت . سپس اين اشعاررا سرود: (ترجمه )
((سرور من پيوسته به حمد معروف بود، و پيوسته به جود و بخشش ‍ موصوف )).
((تو بودى آن گاه كه نورى وجود نداشت تا از پرتو آن استفاده شود، و نه ظلمتى كهآفاق را پوشيده باشد)).
((پروردگار ما (از نظر ذات و حقيقت ) برخلاف همه آفريدگان و ساخته هاى اذهان و اوهامبشرى است .))
((هر كه او را به چيزى تشبيه و تمثيل نمايد، زبانش از توصيف بازمانده و دست بستهعجز و ناتوانى خواهد شد.))
((و در بلندى موج قدرتش با موجى مواجه مى شود كه چشم روح او را كور مى كند.))
((پس كسى را كه غرق درياى جدال در دين است رها ساز، كه در او شك و ترديد با راىنادرست هماغوش است )).
((و با شخص مورد اعتماد كه عاشق سرور خود است و از سوى مولايش ‍ محفوف به كراماتاست به خاطر سرورش دوستى و همنشينى نما)).
((مردى كه در سراسر زمين به عنوان رهنماى هدايت و در آسمان به نكو حالى معروف است.)) (231)
فصل 10. از سخنان على عليه السلام  
و از سخنان آن حضرت است :
او زنده اى است بدون كيفيت ، و بودنش را زمانى نيست و بودنش را كيفيتى نباشد. او زمانندارد و در چيزى و بر چيزى نيست ، و براى بودنش مكانى اختراع نكرده است (232)، وپس از تكوين اشياء نيرومند نشده و پيش از تكوين آنها ناتوان نبود، و پيش از آنكه چيزىرا آغاز كند احساس تنهايى نمى كرد، به هيچ چيزقابل ذكرى شبيه نيست و پيش از آفرينش ملك هستى از آن تهى نبود، و پس از رفتنش نيزاز آن تهى نمى گردد. الهى بود زنده بدون داشتن حيات ، مالك بود پيش از آنكه چيزىرا بيافريند و پس از آفرينش ‍ هستى نيز. خدا را كيفيت و مكان و حدى كهقابل شناخت باشد نيست ، چيزى به او شبيه نمى باشد، از دير زيستى پير نمى گردد،و از ترس ‍ دهشت زده نمى شود، و بسان آفريده اش از چيزى نمى هراسد. آرى او شنوايىبدون گوش ، بينايى بدون چشم و نيرومندى بدون يارى گرفتن از آفريدگانش است .ديده بينندگان او را در نيابد، و گوش شنوندگان بر شنوايى او احاطه نكند، هرگاهچيزى را بخواهد بدون مشورت و يارى و خبرگيرى انجام دهد، و در مورد آنچه اراده كند ازهيچ يك از آفريدگانش سؤ ال (يا درخواست و اجازه ) نكند. ديده ها او را در نيابد و او ديدهها را دريابد و او باريك بين و آگاه است .(233)
فصل 11. سخنى ديگر 
و از سخنان آن حضرت است :
خدايى كه از چيزى هستى نيافته و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده است . حدوث اشياءرا گواه ازليتش ، نشانه هاى عجزى را كه بر آنها نهاده گواه قدرتش ، و ناگزيرى آنهااز فنا را گواه دوام خود گرفته است . جايى از او خالى نيست تا با مكان داشتن ادراكشود، و مثال شبح گونه اى ندارد تا به كيفيت آن وصف شود، و چيزى از علم او پنهاننيست تا آن را به حيثيتى (غير حيثيتى ديگر) بداند. با آنچه پديد آورده در صفات مباينتدارد، و با تغيير و دگرگونى كه در ذوات (ممكنات ) ايجاد نموده خود را از دسترس ‍ادراك دور نموده است (زيرا ذاتش با اين ممكنات مباين است و شى ء را با مباينش نمى شودشناخت )، و با كبريا و عظمت خويش از هرگونه تغيير حالات خارج است ، بيان حد و مرز اوبر انديشه هاى تيز و ماهر، و بيان كيفيتش بر افكار عميق و ژرف ، و تصويرش برافكار غواص و شناور تحريم گرديده است . مكانها او را از بزرگيش دربر نگيرند، ومقدارها او را از جلالتش اندازه نتوانند، و پيمانه ها به جهت بزرگيش او را نپيمايند. بهاوهام در نيايد تا كنه او را دريابند، و نه به افهام تا او را فراگيرند، و نه به اذهانتا او را تمثل بخشند. خردهاى دورانديش از جستن راهى به احاطه بر او مايوس ، و درياهاىدانش از اشاره به كنه و حقيقت او ته كشيده اند، و انديشه هاى لطيف مخاصم (كه با تمامتوان با جهل در تخاصم و تنازعند) از بررفتن به اوج وصف قدرتش عاجز وذليل و سرشكسته باز خواهند گشت . يگانه است نه به عدد (واحد عددى نيست )، پايندهاست بى مدت ، برپاست نه با ستون . جنس نيست تا اجناس ديگرمعادل او باشند، و شبح و سايه مانند نيست تا شبحها شبيه او باشند، و بسان اشياء نيستتا صفتها (و وصفها) بر او واقع گردند، خردها در امواج خروشان ادراك او گم شده ، ووهمها از احاطه بر ذكر ازليت او سرگردان ، و فهمها از درك و فهم وصف قدرت اوناتوان ، و ذهنها در گرداب ملكوتش غرق اند. با نعمتها و بخششهايش قدرت نمايى نموده، و با عظمت و كبريايى از دسترس افكار و انديشه ها دور است ، و بر اشيا تملك دارد.پس نه روزگارى او را كهنه سازد، و نه وصفى به او احاطه يابد، پايه هاى راسخكائنات در اعماق مقر خود در برابر او كرنش ‍ نموده ، وعلل و اسباب استوار در بالاترين اوج خود در برابر او سر خوارى فرود آورده است ، همهاقسام موجودات را گواه ربوبيتش ، و عجز آنها را گواه قدرتش ، و آفرينش (و حدوث )آنها را گواه قدمتش ، و زوال آنها را گواه بقاى خويش گرفته است . نه گريزى از ادراكخدا نسبت به خود دارند و نه راه خروجى از تحت احاطه او به آنها، و نه از شمارش او ازآنها در پوشش اند، و نه از قدرت او امتناع دارند. اتقان و استحكام آفرينش نشان كافى ،و تركيب طبيعت در اشياء دليل شافى بر اوست ، و حدوث ايجاد اجناس ممكناتدليل قدمت اوست ، و احكام و استوارى ساخت آنها مايه عبرت (و توجه به او) است . پس نهحدى مى توان به او نسبت داد و نه مى توان براى او مثلى آورد و نه چيزى از او پوشيدهاست . خداوند بسى برتر از آوردن مثال و صفات مخلوقه براى اوست .(234)
فصل 12. سخنى ديگر 
و از سخنان شريف آن حضرت است :
سپاس خدايى را كه منع بخشش دارايش نسازد، و عطا و دهش تهيدستش ‍ نكند، كه هر بخشندهاى جز او با بخشش كاهش مى يابد، خدايى كه با نعمتهايى سودمند و بخششهاى فراوانتوانگر است ، و با جود و بخشش ‍ خود روزى آفريدگان را تعهد نموده است ، پس راه رابراى راغبانش روشن نموده ، و از اين رو در آنچه از او خواسته شده نسبت به آنچه از اونخواسته اند بخشنده تر نيست . (235) زمان و روزگار بر او نگذرد تا حالاتگوناگون به خود گيرد. و اگر همه آنچه را كه نفس معادن كوهها و خنده صدف درياهابيرون مى ريزد از پاره هاى نقره و شمش هاى طلا و رشته هاى مرجان ، به برخىبندگانش ببخشد هرگز در وجودش اثر نكند و وسعت داراييش را پايان ندهد، و آنقدرذخائر فضل و بخشش را داراست كه نياز درخواست كنندگان به آن پايان ندهد و از كثرتبر هيچ خاطرى خطور نكند، زيرا كه او بخشنده اى است كه بخششها از او نكاهد، و اصراراصراركنندگان او را وادار به بخشش نسازد، و فرمانش جز اين نيست كه هرگاه چيزى رابخواهد همين كه گويد: باش ، بى درنگ موجود مى شود.
خدايى كه فرشتگان با همه قربى كه به كرسى كرامت او و شور و عشقى كه به خوداو و بزرگداشتى كه از جلال عزت او و نزديكيى كه به غيب ملكوتش ‍ دارد، عاجزند ازاينكه از كار او سر درآورند مگر آنچه را كه خودش به آنان آموخته است ، در حالى كهآنان نسبت به ملكوت قدس از معرفت شايانى كه خداوند در ذاتشان نهاده برخوردارند كهمى گويند: ((خداوندا، تو منزهى ، ما نمى دانيم مگر آنچه را كه خودت به ما آموخته اى)).(236)
حال ، اى پرسشگر، چه گمان دارى به خدايى كه چنين است ؟! منزه است و مورد ستايش ،خدايى كه پديد نشده تا دگرگونى و جابه جايى در او راه يابد، و با تكراراحوال گوناگون بر او تغيير و تحول نيابد، و شبها و روزهاى متوالى و دراز بر اونگذرد. خدايى كه آفريدگان را آفريد بى آنكه از نمونه اى تقليد كند و يا بر اندازهاى كه از معبود پيشين به جاى مانده بود اندازه كند. صفات بر او احاطه ندارد تا وى باادراك آنها از حد و حدود او، متناهى گردد. و پيوسته - با توجه به اينكه مانندى ندارد -بسى برتر از وصف آفريدگان قرار داشته است ، و ديدگان از ديدن او خسته و واماندهاست تا مبادا به ديدن ظاهرى موصوف گردد و با ذاتى كه جز خودش به آن دانا نيستنزد آفريدگانش شناخته شود. از اين رو كه بر بالاترين اشياء برترى دارد ازدسترس وهم ديگران ناپديد است ، و از اينكه انديشه هاى گنگ انديشمندان بر كنه عظمتاو احاطه يابد فراتر است . مانندى ندارد تا آنچه مى آفريند شبيه او باشد، و هميشهنزد اهل معرفت از اشباه و اضداد منزه بوده است .
دورغ گفتند آنان كه خدا را عديل چيزى دانستند، چرا كه او را به بتهاى خود تشبيه كردند،و با اوهام خويش او را به زيور آفريدگان مزين ساختند، و با اندازه گيريى كه نتيجهخواطر انديشه هاشان بود او را پاره پاره كردند، و با قريحه هاىعقل خود او را با آفريدگان كه داراى قواى مختلفى هستند اندازه زدند، وحال آنكه كسى كه حد و اندازه اش به حساب نيايد چگونه در انديشه اوهام اندازه گيرىشود؟ آرى ، خطورات خردها در ادراك كنه و حقيقت او گم اند، چرا كه او برتر از اين استكه خردهاى بشر بتوانند با انديشه او را محدود سازند و يا فرشتگان با همه قربىكه به ملكوت عز او دارند به وجهى بر او احاطه يابند. خداوند برتر از آن است كههمسرى داشته تا به او تشبيه گردد، زيرا او موجود لطيفى است كه هرگاه اوهام بخواهنددر ژرفاى غيب ملكش به او دست يابند، و فكرهاى مبراى از خطورات وسوسه گر بخواهندبه ذاتش پى ببرند، و دلها سراسيمه به او متوجه شوند تا كيفيت صفات او رادريابند، و راههاى باريك خردها كه از لطافتقابل وصف نيستند بخواهند به علم الهيت او دست يابند، همه و همه خسته و سرشكستهبازگردند در حالى كه فضاى تاريك غيب را مى پيمايند كه به سوى خداى سبحان راهىبيابند.
آرى ، سرشكسته نوميدانه بازگردند با اين اعتراف كه با زور و تكلف نمى توان بهكنه شناخت او رسيد، و يك خاطره از تقدير جلال عزت او بر انديشه انديشمندان خطورنمى كند، زيرا كه او از دسترس قواى محدودها به دور است بهدليل اينكه خلاف آفريدگان خود است ، پس او را در ميان آفريدگان شبيهى نيست و جزاين نيست كه شى ء را به عديل و نظير آن تشبيه مى نمايند، پس چيزى كه برابر ونظيرى ندارد چگونه به غير همانند خود تشبيه گردد؟ آغازى است كه چيزى پيش از اونبوده ، و آخرى است كه چيزى پس از او نخواهد بود. ديده ها به خاطر مجد جبروتش او را درنيابند چرا كه آنها را با حجابهايى غليظ و ضخيم كه راهى به درون آنها نيست و ضخامتويژه آنها به سوى صاحب عرش شكاف بردار نمى باشد محجوب داشته است .
او خدايى است كه كارها از خواست و اراده او سرچشمه مى گيرد، و عزت گردنكشان دربرابر جلال عظمت او صغير، و گردنها در برابر او افتاده و چهره ها از بيم او خاكساراست ، و در شگفتيهاى آفرينش خدايى كه همه چيز را آفريده آثار حكمتش نمايان است ، بهگونه اى كه هر چه آفريده حجت و دليل او و منتسب به او گرديده ،حال اگر آفريده اى بى زبان باشد حجت او در تدبيرى كه در او به كار برده ، در خودآن ناطق است . آنچه را آفريده درست اندازه گيرى نموده ، و هر چيزى را با لطف تدبيرخويش در سر جاى خودش نهاده و به سوى حجت خودش متوجه ساخته است ، پس ‍ چيزى بهحدود منزلت او دست نيافته ، و از رسيدن به مشيت او كوتاه نيامده ، و آن گاه كه او را بهسوى خواست خويش رهسپار ساخته سركشى ننموده است ، و همه اين كارها را بدون رنج وزحمتى كه به او برسد و يا با مخالفى در برابر امرش دست به گريبان باشد بهانجام رسانده است ، پس ‍ آفرينش او تمام گشت و سر به طاعت او آورد، و با آن وقتى كهبه سوى آن بيرونش ساخته روبرو شد بى آنكه لحظه اى كوتاهى و كندى كند واندكى درنگ نمايد. كژيهاى اشيا را راست كرد، نشانه هاى حدود و مرزهاى آنها را معيننمود، با قدرتش ميان ضدهاى آنها ملائمت دارد، اسباب قرائن آنها را پيوند داد و ميانرنگهاشان مخالفت انداخت و آنها را به صورت اجناس ‍ مختلفى در اندازه ها و غرائز وشكلها در آورده ، آفريده هاى آشكارى كه آفرينش و خلقت آنها را آن گونه كه مى خواستبه هنگام ايجاد محكم ساخت ، علمش به اصناف آن آفريده ها انتظام داد و تدبيرش با حسنتقدير آنها موافق آمد.
اى پرسشگر، بدان : كسى كه پروردگار بزرگ ما را چون آفريدگان به داشتناعضاى جدا و كاسه هاى به هم آمده مفاصل كه به تدبير حكيمانه او در پوششى (ازگوشت ) قرار دارند تشبيه كند غيب ضميرش بر شناخت او پيوند نخورده و قلبش بهمشاهده يقين به آنكه او را همتايى نيست نايل نيامده ، و گويا بيزارى پيروان را ازپيشروان نشنيده است كه گويند:
تالله ان كنا لفى ضلال مبين ، اذ نسويكم برب العالمين . (237)
((به خدا سوگند كه ما البته در گمراهى آشكار بوديم ، چرا كه شما را با پروردگارجهانيان برابر مى دانستيم )).
پس هر كه پروردگار ما را با چيزى مساوى داند او راعديل ديگرى دانسته و هر كه چنين باشد به آنچه آيات محكم خدا به آننازل و شواهد حجتهاى روشن او بدان ناطق است كافر شده ، زيرا خداوند كسى است كه درخردها محدود نشده تا در معرض وزش انديشه آنها به كيفيت در آيد، و در حوصله تفكرانديشه هاى نفوس محدود و دگرگون گردد. اصناف چيزها را ايجاد نمود بدون آنكه نيازبه انديشه و قريحه غريزه باطنى داشته و يا از گذشت حوادث روزگار تجربه اىبه دست آورده و يا شريكى او را بر آفرينش امور شگفت انگيز يارى داده باشد.
خدايى كه چون برابركنندگان او را با آفريده اى كه داراى اجزاء بوده و صفاتش محدوداست و داراى اقطار و نواحى مختلف است تشبيه نمودند - وحال آن كه خداى بزرگ موجود بنفسه است نه به آيات (و مخلوقاتش ) - هرگز نتوانستهاند آنگونه كه بايد او را بشناسد و معرفى كنند، از اين رو خداوند براى پاكى خود ازمشاركت شركاء و براى بيان برتر بودن خود از قياس بندگان كافرى كه او را باحدود اندازه گرفته اند فرمود:
و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السماوات مطوياتبيمينه ، سبحانه و تعالى عما يشركون . (238)
((و خدا را آن گونه كه بايد نشناختند، و همه زمين در روز قيامت در كف قدرت اوست وآسمانها به دست او برچيده مى شود، او منزه و برتر است از آنچه شرك مى ورزند)).
پس آنگونه وصفى را كه قرآن تو را بدان رهنما بود پيروى كن تا ميان تو و شناختخودش پيوند برقرار سازد، و به دنبال آن باش و از نور هدايت آن بهره گير، كه آننعمت و حكومتى است كه به تو داده شده است ، پس آنچه به تو داده شده بگير و ازشاكران باش .
و آنچه كه شيطان تو را بدان رهنماست از چيزهايى كه در قرآن بر تو واجب نشده و درسنت رسول خدا و ائمه هدى (عليهم السلام ) اثرى از آن نيست ، علمش را به خداى بزرگواگذار، كه اين نهايت حق خداوند بر توست .
و بدان كه راسخان در علم آنانند كه خداوند ايشان را از رنج وارد شدن در درهايى كه دربرابر غيب بسته شده است بى نياز ساخته است (239)، و به اقرار به جمله آنچه ازتفسيرش عاجزند از غيب محجوب ، ملتزم گشته و گويند: ((ما به همه آن ايمان آورده و همهاز جانب پروردگار ماست )). پس ‍ خداوند اين اعتراف آنها به عجز از دسترسى به آنچهعلم آنها به آن احاطه ندارد را ستوده ، و دست برداشتن آنها از تعمق در آنچه كه بحث از آنرا به آنان تكليف نفرموده رسوخ (و ثبات ) ناميده است ، تو نيز به اين اندازه بسنده كنو عظمت خدا را به ميزان عقل خود اندازه مگير، كه از هلاك شدگان خواهى بود.
اين حديث را در كتاب ((توحيد)) (ص 49) روايت كرده و قسمتى از آن در ((نهج البلاغة ))(خطبه 89) با اندكى اختلاف در لفظ مذكور است .
توضيحى از ابن ميثم  
شارح ((نهج البلاغة )) ابن ميثم بحرانى رحمة الله گويد:
((بدان ، در اينكه امام عليه السلام طالب معرفت را به كتاب و سنت و بيان امامان عليهمالسلام حواله داده ، دلالت است بر اينكه مقصود آن حضرت اين نيست كه تنها بر ظاهرشريعت بسنده كند بلكه بايد از انوار قرآن و سنت و آثار ائمه هدى عليهم السلامپيروى كند، زيرا در قرآن كريم و سنت و سخن امامان عليهم السلام اشارات و تنبيهاتبى شمارى بر منازل سلوك و وجوب حركت در درجات آن وارد است واهل هر مقامى را بر مقام خودش آگهى داده و از نااهلش پنهان داشته اند، زيرا آنان طبيباننفوس اند، و همان گونه كه طبيب برخى از داروها را براى پاره اى از بيماران پادزهر وشفا مى داند و همان دارو را براى ديگرى سم و موجب هلاكت ، همچنين كتاب خدا و شارحانمقاصد آن كه انبيا و اولياءاند پاره اى از اسرار الهى را براى برخى سينه ها شفادانسته و آن را به ايشان تلقين مى نمايند، و بسا كه عينا همان اسرار براى نااهلان اگربه آنان گفته شود سبب گمراهى و كفر آنان شود. پس ‍ مقصود امام عليه السلام بسندهكردن هر عقلى است بدانچه شايسته تر اوست و تابتحمل آن را دارد. البته بيشتر مردم اصحاب ظاهرند كه لازم است به همان ظاهر بسنده كنند(و به عمق مساءله نينديشند))).(240)
ما به همين اندازه از سخنان آن حضرت در توحيد اكتفا مى نماييم زيرا همين جامشتمل بر جوامع و كليات توحيد است ، و جز اينها آنچه از آن حضرت به من رسيده از جهتمعنا تنها مطالب متفرقه اى است كه هر كدام را در جاى مناسب خود ذكر كرده ايم . وللهالحمد.
فصل 13. تفكر در ذات خدا ممنوع 
از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : در نعمتهاى خدا بينديشيد و در (ذات ) خداانديشه مكنيد، كه شما هرگز به قدر و واقعيت آن پى نمى بريد.(241)
و در ((كافى )) با سند خود از مولايمان امام باقر عليه السلام است كه : درباره آفرينشو آفريده هاى خدا سخن گوييد و درباره (ذات ) خدا سخن مرانيد، زيرا سخن درباره خداصاحبش را جز سرگردانى نمى افزايد.(242)
و در روايت ديگرى است : درباره همه چيز سخن گوييد، و درباره ذات خدا سخنمرانيد.(243)
و با سند صحيح خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است : خداى بزرگمى فرمايد: و ان الى ربك المنتهى (244) ((همانا نهايت به سوىپروردگار توست ))، پس چون سخن به (ذات ) خدا رسيد دست برداريد و لب فروبنديد.(245)
و باز با سند خود از همان امام روايت كرده كه : اى آدميزاده ،دل تو را اگر پرنده اى بخورد سيرش نمى كند، و چشمت اگر نوك سوزنى روى آن افتدكورش مى كند، تو مى خواهى با (نهايت ضعف ) اين دو عضو ملكوت آسمانها و زمين رابشناسى ؟! اگر راست مى گويى ، اين خورشيد يكى از آفريده هاى خداست ، اگرتوانستى چشمان خود را از نگاه به آن پركنى حق همان است كه تو مى گويى !(246)
يكى از عارفان گويد: انسان هرگاه صورت خود را در آينه ببيند، از طرفى قطعا مىداند كه صورت خود را ديده و از طرفى مى داند كه صورت خود را نديده است ، زيرا بهخاطر كوچكى يا بزرگى جرم آينه آن را بسيار كوچك يا بزرگ مشاهده مى كند، و نمىتواند منكر شود كه صورت خود را در آينه ديده در حالى كه مى داند صورتش نه درآينه است و نه ميان او و آينه قرار دارد. بنابراين در اينكه گويد صورت خود را ديده ياصورت خود را نديده است نه صادق است و نه كاذب . پس اين صورت ديده شده چيست ؟جايش كجاست ؟ و شاءنش چيست ؟ كه نيست و هست ، موجود است و معدوم ، و معلوم است ومجهول ! خداى سبحان اين حقيقت را به عنوان ضربالمثل آشكار نموده تا تحقيقا دانسته شود كه هرگاه آدمى از درك حقيقت اين مطلب با اينكهاز همين عالم است عاجز و سرگردان باشد و علم به حقيقت آن پيدا نكند پس از درك حقيقتخالق و آفريننده آن عاجزتر و نادان تر و سرگردان تر است )). (247)
يكى از شاعران سروده :

اعتصام الورى بمغفرتك
عجز الواصفون عن صفتك
تب علينا فاننا بشر
ما عرفناك حق معرفتك
((همه عالميان به آمرزش تو چنگ زده اند، زيرا كه تمام وصف كنندگان از توصيف توناتوانند.))
((بر ما ببخشاى و توبه ما را بپذير كه ما بشريم ، و آنگونه كه بايد تو را نشناختهايم )).

next page

fehrest page

back page