بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

مؤلف :  
و نيز لازم مى آيد كه ذات او از آن جهت كه كامل نيست اشرف باشد از ذاتش از آن جهت كهكامل است ، زيرا به اعتبار اول فيض دهنده است ، و به اعتبار دوم فيض گيرنده ، و اينشنيع تر است . اينك توضيح بيشتر مى دهيم ، بشنو:
فصل 3. غنى بالذات از همه جهت غنى است  
يكى از محققان (163) سخنى دارد كه حاصلش اين است : همان طور كه بخشنده وجود،خودش در هيچ مرتبه اى مسلوب الوجود نيست ، همچنين بخشندهكمال نيز نمى تواند فى حد ذاته خالى از كمال باشد، زيرا فيض دهنده ضرورتاگرامى تر و بالاتر و والاتر از فيض گيرنده است .
و همان گونه كه در عالم وجود يك وجود قائم بالذات و نامتناهى در تاءكيد و يك علماءكيد قائم به ذات ، و در اختيار قائم به ذات ، و در قدرت قدرتى قائم به ذات ، و دراراده اراده اى قائم به ذات ، و در حيات قائم به ذات وجود داشته باشد تا اين صفاتبتواند در چيزى نه به گونه ذاتى بلكه به سبب غير خود موجود باشد، و نتيجه آنكه: فوق هر صاحب علمى عالمى كه علمش ‍ ذاتى است ، و فوق هر صاحب قدرتى قادرى كهقدرتش ذاتى است ، و فوق هر گوشدارى شنوايى كه شنوائيش ذاتى است ، و فوق هرچشمدارى بينايى كه بينائيش ذاتى است و همچنين ساير صفاتكمال ، وجود دارد.
و واجب است كه تمام اين صفات از نظر وجود، يك واحد حقيقى باشند، زيرا (اين كمالاتچنانكه گفته شد ذاتى هستند و اگر واحد حقيقى نباشند تعدد غنى بالذات لازم مى آيدو...) و تعدد موجودى كه غنى بالذات باشد محال است و آن خداىعزوجل است ، چنانكه گفته اند(164): همه اش ‍ وجود است ، همه اش علم است ، همه اشوجوب است ، همه اش قدرت است ، همه اش حيات است ، نه اينكه بخشى از او علم است ،بخشى قدرت است ... و تا تركب در ذات او لازم آيد، و نه اينكه بخشى از او محتواى علماست و بخشى محتوى قدرت ...و تا تركب در صفات حقيقى او لازم آيد. به اين معنا كه ذاتخداوند ذاتا و من حيث هو هو با كمال فردانيت و يگانگى خود منشاء اين صفات و شايسته ايناسماء است ، نه به حيثيت ديگرى وراى حيثيت ذات خودش .
و نيز خداوند به خاطر اتصافش به اين صفات ، داراى معانى متمايز و جداى از هم كه هركدام مخصوص نام ويژه اى باشند نيست ، بلكه همان گونه كه ما به يكى از موجوداتعالم (با آنكه ذات واحدى بيش نيست ) مى گوييم كه معلوم و مقدور و مراد است بدون آنكهمعانى متعددى در او اثبات نماييم ، همچنين ايجاد كننده آن را نيز به علم و قدرت و ارادهوصف مى كنيم با آنكه او ذاتى فرد و يگانه است ، بلكه هر يك از صفاتش عين صفتديگر است ، و آنچه كه او را با يك صفت ادراك مى كند در واقع او را به جميع صفات ادراكمى نمايد، زيرا در آن ذات اختلاف (و تعددى ) وجود ندارد. و چه نيكو سروده اند:

عباراتنا شتى و حسنك واحد
و كل الى ذلك الجمال يشير
((عبارات ما در توصيف تو پراكنده و متعدد است ولى حسن تو يگانه است ، و همه به آنجمال يگانه اشاره دارند)).
در كتاب ((نهج البلاغة )) از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه :
... و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ، لشهادةكل صفة غير الموصوف ، و شهادة كل موصوف انه غير الصفة . فمن وصف الله - سبحانه- فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثناه ، و من ثناه فقد جزاه ، و من جزاه فقد جهله ...
((... و كمال اخلاص براى او نفى صفات (زائد بر ذات ) از اوست ، به گواهى هر صفتىكه آن غير موصوف است ، و گواهى هر موصوفى كه آن غير صفت است ، پس هر كه خداىسبحان را (به صفات زائد بر ذات ) وصف كند همانا او را مقرون چيزى ساخته ، و هر كهاو را قرين چيزى بداند همانا براى او دوئيتقائل شده ، و هر كه براى او دوئيت قائل شود همانا او را تجزيه نموده ، و هر كه او راتجزيه كند همانا به حقيقت وى جاهل مانده و او را نشناخته است ...))(165). ادامه اين سخنبه خواست خدا در آينده خواهد آمد.
و در كتاب ((توحيد)) با سند صحيح خود از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت : برامام صادق عليه السلام وارد شدم ، به من فرمود: آيا تو خدا را وصف مى كنى ؟ گفتم :آرى ، فرمود: سخن خود را بياور، گفتم : او شنوا و بيناست . فرمود: اين صفتى است كههمه آفريدگان در آن شريكند. گفتم : پس شما چگونه او را وصف مى كنيد؟ فرمود: اونورى است كه تاريكيى در آن نيست ، و حياتى است كه مرگى در آن نيست ، و دانشى استكه نادانيى در آن نيست ، و حقى است كه باطلى در آن نيست . پس از نزد حضرتش ‍ بيرونشدم در حالى كه داناترين مردم به مسائل توحيد بودم . (166)
و با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: او نورى است كهتاريكيى در آن نيست ، و راستيى است كه دروغى در آن نيست ، و عدلى است كه ستمى در آننيست ، و حقى است كه باطلى در آن نيست ، او پيوسته چنين بوده و براى هميشه و تا ابدچنين خواهد بود، و او چنين بوده آنگاه كه نه زمينى و نه آسمانى ، نه شبى و نه روزى ،نه خورشيدى و نه ماهى ، نه ستاره اى و نه ابرى ، و نه بارانى و نه بادى وجود داشت.(167)
و با سند خود از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: علم خدا به گونه اىاست كه خداوند ظرف مكانى آن محسوب نمى شود، و علم نسبت به خداوند كيف (نفسانى او)نمى باشد، نه علم از خدا منفرد و جداست و نه خداوند از آن جداست ، و ميان خداوند و علم اومرزى نيست .(168)
و با سند خود از محمد بن عروه روايت كرده است كه گفت : به حضرت رضا عليه السلامعرض كردم : آيا خداوند اشياء را با قدرت آفريده يا بدون قدرت ؟ فرمود: روا نيست كهخداوند اشياء را با قدرت آفريده باشد، زيرا هرگاه گويى : اشياء را با قدرت (همراهبا الف و لام كه حكايت از قدرت موجودى خارج از ذات او مى كند) آفريده است ، گوياقدرت را چيزى غير از خود او قرار داده اى و آن را ابزارى براى او قرار داده اى كه بدانوسيله اشياء را آفريده است ، و اين شرك است . و هرگاه بگويى : اشياء را به يكقدرتى (بدون الف و لام كه حكايت از قدرت ذاتى او مى كند) آفريده است ، جز اين نيستكه او را چنين وصف نموده اى كه اشياء را با قدرت و اقتدارى كه بر آنها دارد آفريدهاست ، بلى او ناتوان و عاجز و نيازمند به غير خود نيست .(169)
و با سند خود از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: (خداوند)شنوا و بينواست ، مى شنود با آنچه مى بيند، و مى بيند با آنچه مى شنود (ذات مقدس اوبا همه اشياء نسبت مساوى دارد).(170)
و فرمود: (خداوند) يگانه اى است بسيط كه تركيب در او راه ندارد، و از معانى و مفاهيمىچند و گوناگون تركيب نيافته است .(171)
و با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : او شنوا و بيناست، شنواست بدون عضو (شنوايى )، و بيناست بدون ابزار (بينايى )، بلكه ذاتا شنوا وذاتا بيناست . و معناى اينكه گفتم : ذاتا مى شنود (و ذاتا مى بيند) اين نيست كه او چيزىاست و نفس (و ذات او) چيز ديگر، ولى خواستم از خودم كه مورد سؤال واقع شده ام تعبيرى بياورم و به تو كه سؤال كننده بودى مطلب را تفهيم نموده باشم ، لذا مى گويم : او به تمام وجود مى شنود، وباز نه به اين معنى كه همه وجود او داراى بعض است ولى خواستم تو را بفهمانم و ازخود تعبيرى آورده باشم . و بازگشت (سخن ) من در اين مورد، تنها به اين است كه او شنواو بيناست و دانا و آگاه است ، بدون اختلاف ذات (و صفت كه ميان آنها دوئيت باشد) واختلاف معنى (172) (كه صفات با يكديگر تباين داشته باشند، بلكه ذات او عينصفات اوست و صفات او عين يكديگرند و فرقى بين سمع و بصر و علم و حيات و... وجودندارد).
و با سند خود روايت كرده است كه : به آن حضرت عرض شد: مردى مدعى ولايت شمااهل بيت است و گويد: خداى متعال پيوسته شنواست با گوش ، و بيناست با چشم ، وداناست با علم ، و تواناست با قدرت . آن حضرت خشمگين شد، سپس فرمود: هر كه چنينگويد و اين گونه معتقد باشد مشرك است و بهره اى از ولايت ما ندارد. همانا خداىمتعال ذاتى است دانا، شنوا، بينا و توانا (173) (كه اين صفات را ذاتا داراست نهاينكه ذاتش ‍ چيزى است و صفاتش چيز ديگر كه در نتيجه براى متصف شدن به آنهانيازمند به آلات مناسب آنها باشد.)
و در روايت ديگرى از مولايمان حضرت رضا عليه السلام آورده است كه : هر كه چنينگويد و اين گونه معتقد باشد، همراه خداوند خدايان ديگرى برگرفته است و بهره اىاز ولايت ما ندارد. سپس فرمود: خداى عزوجل پيوسته به طور ذاتى دانا، توانا، زنده ،قديم ، شنوا و بينا بوده است ، خداوند از آنچه مشركان و مشبهان گويند بسى والاتر است.(174)
فصل 4. نسبت خدا با اشياء  
همچنين روا نيست كه اضافات مختلف (صفات اضافى كه مفهوم آنها با در نظر گرفتنمخالف آن روشن مى شود مثل رازقيت و مصوريت و...) به خداى سبحان الحاق گردد كه اينموجب اختلاف حيثيات در او خواهد بود، بلكه او را يك اضافه بيشتر نيست و آن مبداءيت است(نسبت به جميع اشياء) كه تمام اضافات از قبيل رزاقيت (روزى دهندگى ) مصوريت(صورتگرى ) و امثال اينها را تصحيح مى نمايد.
و در مورد سلبها (صفات سلبيه ) نيز چنين است ، بلكه تنها يك سلب براى او هست كهتمام سلبهاى ديگر تابع آن است و آن سلب فقر است ، زيرا سلب جسميت و عرضيت و غيراينها در تحت آن داخل است . چنانكه در تحت سلب جماديت از انسان ، سلب حجريت و مدريتداخل مى باشد.
فصل 5. نسبت خدا با همه چيز يكى است  
نسبت ذات خداى سبحان و اسماى حسناى او به غير او از موجودات نيازمند، ممتنع است كه بهسبب معيت و لا معيت و اضافه و لا اضافه مختلف باشد، و گرنه با برخى موجوداتبالفعل است و با برخى بالقوه ، در نتيجه ذات او مركب از دو جهتفعل و قوه خواهد بود، و نيز صفات او به حسب تغيير امورى كه پى در پى تجدد مىيابند تغيير خواهد يافت - كه خداوند والاتر از اين است - بلكه نسبت ذات او - كه از تمامجهات ، فعليت صرف و غناى محض مى باشد - به جميع موجودات - هر چند از حوادث زمانىباشند - نسبتى واحد و ايجابى است و (معيت او با آنها) معيتى قيومى و ثابت و غيرزمانى واصلا غير متغير است ، و همه در نزد او واجب الوجودند و به اندازه استعدادهاى خود از غناىحق متعال به غنا رسيده اند، البته هر كدام در وقت خود و بر حسب تاب و توان خويش . وجز اين نيست كه امكان و فقر و فقد آنها در مقايسه با ذات آنها و قابليتهاى ذاتشان است ،و البته در آنجا (يعنى در مقام ذات ربوبى ) امكان و قوه اى وجود ندارد (بلكه فعليتمحض است و همه چيز از گذشته و آينده در نزد او حاضر است ).
از اين رو مكان و موجودات مكانى همگى نسبت به خداى سبحان ، در معيت وجود، بسان يكنقطه است : والسموات مطويات بيمينه (175): ((و آسمانها به دست اوبرچيده خواهد شد))، و زمان و موجودات زمانى ، ازليها و ابديها، همگى در نزد او يكىهستند: جف القلم بما هو كائن (176): ((قلم تقدير از نوشتن هر آنچه شدنىاست خشكيد (و هر چه بودنى است نوشت )) ما من نسمة كاينة الا و هى كاينة (177) : ((هيچ موجود جاندار بودنى نيست مگر اينكه بود شده است ))، و تمام موجودات اعم ازآشكارها و نهانها، در فيضان از او به مانند موجود واحدى هستند(178): ما خلقكم و لابعثكم الا كنفس واحدة (179): ((آفرينش و برانگيختن شما (از گور) جز به مانند(آفرينش و برانگيختن ) يك تن نيست .))
(آرى ) پيشى و پسى ، تازگى و كهنگى و حضور و غيبت در اين موجودات تنها در مقايسهآنها با يكديگر است (و به اصطلاح ، نسبى است ) و تنها ادراكات كسانى كه درسياهچال زمان محبوس ، و در زندان مكان مسجونند چنين مى نمايد، هر چند كه اين مطلب ازچيزهايى است كه اوهام آن را غريب مى شمارد و فهم هاى نارس از آن نفرت دارد.
اما اين آيه كه مى فرمايد: كل يوم هو فى شاءن (180) ((هر روز او دستاندركار چيزى است ))، معناى آن بنابر قول يكى ازاهل علم آن است كه : شؤ ونى است كه آن ها را آشكار مى سازد نه اينكه آنها را مى آغازد.(دقت كن ).
فصل 6. معناى قرار گرفتن خدا بر عرش  
در كتاب ((توحيد)) به سند صحيح از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده استكه : از آن حضرت درباره اين آيه : الرحمن على العرش استوى (181):((خداوند بر عرش استوا دارد)) پرسش شد، فرمود: نسبت او با تمام اشياء مساوى است .بنابراين چيزى به او از چيز ديگر نزديكتر نيست ، دورها از اين دور نيستند، و نزديكهابه او نزديك نمى باشند، نسبت او با همه چيز مساوى است .(182)
و در ((كافى )) با سند خود اين را آورده است .(183)
و در ((كافى )) با سند خود از مولايمان حضرت هادى عليه السلام روايت كرده است كهفرمود: تمام اشياء براى او از نظر علم و قدرت و ملك و احاطه مساوى هستند.(184)
فصل 7. الهيت خداوند ازلى است  
از آنچه گفته آمد آشكار شد كه الهيت خداى عزوجل ازازل براى او ثابت است و آن ذات مقدس در آن تام الفاعليه است ، و عالميت و شنوايى وبينايى و ساير صفات او نيز به همين گونه است . زيرا خداى سبحان تمام اشياء را بهطور ادراك تام و كاملى ادراك نموده و كاملا به آنها احاطه دارد، از اين رو داناست به اينكهفلان حادثه در كدام زمان ايجاد مى شود و بين او و حادثه اى كهقبل يا بعد از آن قرار دارد چه مدت فاصله است . و نيز بر هيچ حادثه اى حكم به عدمنمى كند، بلكه بجاى اينكه ما بر يك چيزى كه گذشته است حكم مى كنيم كه در زمانحال موجود نيست ، او حكم مى كند كه هر موجودى كه در زمان معينى وجود دارد در غير آن زماناز زمانهاى قبل يا بعدش موجود نمى باشد. و او داناست به اينكه هر كسى در كدام بخشاز مكان ايجاد ميگردد، و چه نسبتى ميان او و غير او از چيزهايى كه در جميع جهات او واقعمى شوند برقرار است ، و ابعاد ميان آندو بر وجهى كه مطابق حكم باشد چه اندازه است .و نيز بر چيزى حكم نمى كند كه در زمان حاضر موجود است يا معدوم ، در فلان مكان موجوداست يا معدوم ، حاضر است يا غايب ، زيرا خداىعزوجل زمانى و مكانى نيست (و محدود به زمان و مكان نمى باشد) بلكه ازلا و ابدا به همهچيز احاطه دارد، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بماشاء : (185) ((آنچه را كه در پيش آنها و از پس آنهاست مى داند، و آنان به چيزىاز علم او احاطه ندارند مگر به آنچه او بخواهد)).
فصل 8. ازليت خداوند در روايات  
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: براى او هيچ حالى برحال ديگر سبقت ندارد، تا اول باشد پيش از آنكه آخر بوده باشد، و ظاهر باشد پيش ازآنكه باطن بوده باشد(186) (بلكه اوليت او عين آخريت او، و ظاهريت او عين باطنيت اوست).
و نيز فرموده است : علم او به مردگان گذشته همچون علم او به زندگان باقى است ، وعلم او به آنچه در آسمانهاى برين است همانند علم اوست به آنچه در زمينهاى زيرين قراردارد.(187)
و از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت است كه : خدا بود و چيزى با او نبود، وپيوسته به آنچه خواهد شد داناست ، پس علم او به آن پيش از آفرينش آن همچون علم اوبه آن بعد از آفرينش آن است .(188)
و از مولايمان حضرت رضا عليه السلام روايت است كه : معناى ربوبيت براى او ثابتبود آن گاه كه مربوبى نبود، و او را حقيقت الهيت بود آن گاه كه ماءلوهى نبود. و معنىعالم بود آن گاه كه معلومى نبود، و معنى خالقيت آن گاه كه مخلوقى نبود، وتاءويل سمع و شنيدن آن گاه كه مسموعى نبود. اين طور نيست كه از زمانى كه دست بهخلقت زده شايسته معناى خالق شده ، و با احداث و ايجاد آفريده ها معناى آفريدگارى رابه دست آورده باشد، چگونه چنين باشد و حال آنكه كلمه ((مذ)) (كه دلالت بر زمان دارد)او را غايب نسازد، و واژه ((قد)) (كه حرف تحقيق و حتميت است ) او را چيزى نزديك نسازد، وكلمه ((لعل )) (كه دلالت بر احتمال وقوع دارد) او را محجوب نسازد و كلمه ((متى )) (كهدلالت بر زمان دارد) او را موقت و محدود به زمان ندارد، و كلمه ((حين )) (كه بخشى اززمان را مى رساند) او را در برنگيرد، و كلمه ((مع )) (كه همراهى و تواءميت را مى رساند)او را قرين چيزى نخواهد ساخت .(189)
و از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: پيوسته خداىعزوجل پروردگار ما بوده است در حالى كه علم ذات او بود و معلومى وجود نداشت ، وشنيدن ذات او بود در حالى كه مسموعى نبود، و ديدن ذات او بود در حالى كه چيز ديدنيىنبود، و قدرت ذات او بود در حالى كه مقدورى نبود، پس چون اشياء را ايجاد نمود و شىء معلوم پيدا شد، علم او بر آن معلوم واقع گشت و شنيدن او بر شنيدنى و ديدن او برديدنى و قدرت او بر مقدور تعلق گرفت .(190)
فصل 9. علو و مجد خدا ذاتى است  
چون ثابت شد كه كمالات خداى سبحان امرى زايد بر ذاتش نيست و آنها درازل براى او ثابت بوده اند، آشكار مى شود كه مجد و علو آن ذات متعالى در فاعليت وعالميت و قادريت و ساير صفات كمال ، به معناى اضافى و نسبى كه متاءخر است از ذاتاو و از وجود آنچه ذات او نسبت اضافى به آن دارد، نخواهد بود، بلكه علو و مجد او در اينصفات به مبادى اين اضافاتى است كه متقدم اند بر وجود چيزهايى كه بدانها تعلقدارند، و آن اين است كه ذات او به گونه اى است كه اين صفات از آن نشاءت مى گيرد وخداى سبحان ذاتا متصف به آنهاست . بنابراين ، علو و مجد خداوند در صفات علياى خودجز به گونه ذاتى نيست .
فصل 10. ظهور ذات خدا براى خودش  
چون خداى سبحان بسيطالحقيقه است و ذات او از موضوع و ماده و عوارض و ساير چيزهايىكه ذات را زايد (بر صفات ) قرار داده و آن را غير آن گونه اى كه هست جلوه مى دهد منزهاست ، پس پوششى بر او نيست و او آشكار و بى پرده است و ذات او از ذات خودشپوشيده نيست ، پس او ذاتا بر ذات خودش آشكار است ، و از اين رو ذات خودش را بهشدت ادراك نموده و به نحو اتم به آن داناست ، زيرا ذاتش براى خودش شديدا ظاهراست ، بلكه ميان علم او به ذات خودش و علم ديگران به ذات خود هيچ نسبتى نيست ، چنانكهميان وجود او و وجود ساير اشياء نسبتى وجود ندارد، زيرا ذات نامحدود او وراى نامحدوداست .
فصل 11. علم خدا به همه چيز 
چون ذات متعالى ، فاعل تام جميع ماسوا، و مبداء فيضان هر ادراك اعم از حسى و عقلى ، ومنشاء هر ظهور عينى يا ذهنى است چه بدون واسطه يا با واسطه اى كه آن هم از ناحيه خوداوست ، و نيز فاعليتش عين ذات اوست - زيرا كه فاعليت از كمالات است و علم تام بهفاعل تام چيزى از جهت حقيقت خودش كه با آنفاعل مى شود مستلزم علم به اين است كه وى فاعل آن چيز است و آن نيز مستلزم علم به همانچيز است - از اين رو خداى سبحان عالم به جميع موجودات است : لا يعزب عن عملهمثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض : (191) ((به اندازه ذره اى در آسمانها وزمين از علم او پوشيده نيست )).
و ما تخرج من ثمرات من اكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعمله (192) :((و هيچ ميوه اى از شكوفه اش بيرون نمى شود و هيچ ماده اى باردار نشود و وضعحمل ننمايد جز آنكه در علم خدا هست )).
و ما تسقط من ورقة الا يعلمها (193): ((هيچ برگى نيفتد جز آنكه خداوند آن رامى داند)).
الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير (194): ((آيا نمى داند آن كه آفريده است؟ و حال آنكه كه او باريك بين و آگاه است .))
فصل 12. علم خدا به جزئيات نه از راه آلات  
چون علم خداى سبحان به جزئيات آن گونه كه هستند ثابت شد - و از جمله آنها شنيدنيهاامثال حروف و صداهاست ، و ديدنيها كه داراى نور و رنگ اند - پس ناگزير خداى سبحانآنها را ادراك مى كند ولى نه با ابزار و اعضاء بلكه به ادراك حقى به نفس ذات نورىخود كه جميع اشياء به واسطه آن ظهور و روشنايى مى يابند آنها را ادراك مى نمايد،چنانكه ساير محسوسات را نيز همين گونه ادراك مى كند. پس به اين اعتبار ذات خداىسبحان گوش و چشم اوست : و هو السميع البصير (195): ((و او شنوا وبيناست )).
اما اينكه چطور توصيف خداى متعال به ((بوينده )) و ((چشنده )) و ((لمس كننده )) درنقل وارد نشده با اينكه خداى سبحان به بوييدنيها و چشيدنيها و سودنيها نيز عالم است ؟اين به خاطر آن است كه اين گونه اوصاف موهم تجسم و جسمانيت است كه پروردگار مااز اين نسبتها مبرا و برتر است .
از مولايمان امام جواد عليه السلام پرسش شد: چگونه پروردگارمان سميع (شنوا) ناميدهمى شود؟ فرمود: زيرا آنچه با گوشها ادراك مى شود بر او پوشيده نيست ، ولى او رابه گوشى كه در سر قرار دارد توصيف نمى كنيم . و همچنين او را بصير (بينا) مىناميم ، زيرا آنچه با چشمها ادراك مى شود - امثال رنگ و شخص و مانند اينها - بر اوپوشيده نيست ، ولى او را به ديدنى كه با اشاره چشم صورت مى گيرد توصيف نمىكنيم !(196)
فصل 13. خدا قادر و مختار است  
چون ثابت شد كه همه وجود فعل خداى سبحان است و ديگرى در آن مدخليت ندارد و همهمطابق علم او صادر شده است ، صدورى كه از روى اكراه و تحت قهر و غلبه و ضرر قرارگرفتن نبوده ، روشن مى شود كه خداى سبحان بر هر چيزى توانا و به هر چيزىبيناست و در فعل خود داراى اختيار است ، اختيارى برتر و والاتر از اختيار ما، زيرااختيارى كه ما در وجود دارد ناقص و با نوعى اضطرار آميخته است ، و اين به خاطر تنوعاهداف و اختلاف انگيزه ها و انواع تصميم ها و حالاتى است كه به ما دست مى دهد، و جز ايننيست كه مرجح (افعال در ما) از خارج بر ما وارد مى شود - چنانكه تحقيق اين مطلب خواهدآمد - به خلاف خداى بزرگ ، زيرا كه صفات او عين ذات اوست كه خداى مقدس و مبراى ازدگرگونى و حوادث است .
فصل 14. اراده خدا دو نوع است  
اراده خداى سبحان ، از آن جهت كه منسوب به خداى سبحان است عين ذات عزيز وجليل اوست ، و اما از جهت اضافه و نسبتى كه با مراد و آنچه اراده بدان تعلق مى گيرددارد، محدث (حادث ) است ، جز اينكه مانند اراده ما مقدمه انجامفعل نيست بلكه در اين مورد نفس فعل و ايجاد است .
مولايمان امام كاظم عليه السلام فرمود: اراده مخلوق ، نيت و عزم باطن و عملى است كه بعدابراى او آشكار مى شود، (197) ولى اراده خداىعزوجل احداث و ايجاد اوست نه چيز ديگر، زيرا خداوند انديشه و عزم و تفكر نمى كند واين گونه صفات از او منفى است و از صفات آفريدگان است . پس اراده خداوند تنهافعل است نه چيز ديگر، همين كه به آن گويد: ((باش )) مى باشد، بدون اينكه لفظى وگويش به زبان و عزم و انديشه اى به كار ببرد، و اين كارش كيفيتى ندارد چنانكه خوداو بدون كيفيت و چگونگى است . (198) - اين حديث را در كتابهاى توحيد روايت كرده است- خداى بزرگ فرموده : انما اءمره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون . (199) ((جز اين نيست كه فرمان خدا اين است كه هرگاه چيزىرا اراده كند همين كه به آن بگويد: ((باش )) مى باشد.
فصل 15. معناى قدرت و اراده خدا 
قدرت خداى متعال عبارت است از اينكه : ذات خداوند ذاتا به گونه اى است كه به خاطرعلم او به نظام خير - علمى كه عين ذات اوست - موجودات از او صادر مى شوند. و در معناىقدرت چيزى جز تعين پيدا نمودن فعل به سبب مشيت اعتبار نمى شود، خواه مشيتقابل تغيير باشد يا نه . پس قادر كسى است كه اگر بخواهد انجام مى دهد و اگرنخواهد انجام نمى دهد، خواه خواسته باشد و دائمافعل از او سر زده باشد يا نخواسته و فعل هم انجام نداده باشد. و صحت قضيه شرطيهبه اين نيست كه هر دو طرف قضيه صادق باشد، بلكه جايز است كه يكى از طرفين ياهر دو طرف آن كاذب باشد - چنانكه در جاى خودش تحقيق شده است
اراده خداى سبحان نسبت به خودش عبارت از اين است كه : ذات او بذاته ، داعى صدورموجودات از او بر وجه خير و صلاح است به خاطر علمى كه به نظام اصلح و بهتر دارد،پس چون موجودات به او نسبت داده شوند از آن جهت كه صادر از علم او مى باشند، علمخداوند به اين اعتبار ((قدرت )) خواهد برد. و هرگاه موجودات به او نسبت داده شوند از آنجهت كه علم خداوند كافى است در صدور آنها، علم خداوند به اين اعتبار ((اراده )) خواهدبود.
و عدم اراده خداى سبحان نسبت به شرور - با توجه به اينكه علم او به همه چيز احاطهدارد (و شرور هم چيزى هستند پس بايد اراده شده باشند) - با اين مطلب كه اراده خداوندنسبت به خير عين علم اوست منافات ندارد، زيرا كه موقعيت اراده او نسبت به صفت علم عينامثل موقعيت سمع و بصر است ، و همان طور كه سمع ، سمع است براى هر مسموعى نهبراى هر چيز، و بصر، بصر است در مقايسه با هر مبصرى نه براى هر چيز، همچنين استاراده حقه خداوند. بنابراين ذات خداى سبحان علم به هر چيز ممكن ، اراده است براى هر خيرممكن ، سمع است براى هر چيز شنيدنى ، بصر است براى هر چيزى ديدنى ، و قدرت استبر هر چيز مقدورى (كه قابل تعلق قدرت به آن باشد.)
با اينكه شرور نيز بالعرض (نه بالذات ) مورد اراده و قضاى الهى هستند، به اين معناكه شرور لوازم خيراتى هستند كه بر آنها غالب است هر چند كه ذاتا يعنى از آن جهت كهشرورند مورد اراده واقع نيستند. و شرور از آن جهت كه تابع خيرانند (به اعتبارى ) همخيراند و هم مراد، همان طور كه معلوم اند، از اين رو از حيطه اراده خارج نمى باشند چنانكهاز حيطه علم نيز بيرون نيستند.
فصل 16. قدرت خدا عام است  
چون اراده خداى سبحان نسبت به مراد، نفس ايجاد است ، از اين رو هرگاه چيزى را اراده كندوجود خواهد يافت ، پس قدرت او عام و شامل هر چيزى است ، اما ممتنع چيزى نيست تا قدرتآن را فراگيرد، از اين رو عدم دخول آنها در حيطه وجود نه نقض عموميت قدرت است و نهنقصى بر خداى سبحان .
در كتاب ((توحيد)) با سندش از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كهفرمود: به اميرمؤ منان عليه السلام عرض شد: آيا پروردگار تو مى داند دنيا را درتخم مرغى بگنجاند بدون آنكه دنيا را كوچك و تخم مرغ را بزرگ كند؟ فرمود: خداىمتعال منسوب به عجز نمى شود. ولى چيزى كه تو پرسيدىقابل شدن نيست .(200)
و با سندش از آن حضرت روايت نموده كه فرمود: مردى حضور اميرالمؤ منين عليه السلامآمد و پرسيد: آيا خدا مى توان زمين را در تخم مرغى جاى دهد در حالى كه زمين را كوچك وتخم مرغ را بزرگ نسازد؟ حضرت به او فرمود: واى بر تو، خداوند به عجز توصيفنمى شود، كيست قادرتر از آن كه بتواند زمين را لطيف و كوچك و تخم مرغ را بزرگنمايد؟!(201)
و با سندش روايت كرده است كه از مولايمان حضرت رضا عليه السلام پرسش شد: آياپروردگار تو قادر است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست و در تخم مرغىجاى دهد؟ فرمود: آرى ، در كوچكتر از تخم مرغ هم مى تواند، چنانكه در چشم تو كهكوچكتر از تخم مرغ است قرار داده ، زيرا وقتى چشم بازكنى آسمان و زمين و آنچه ميانآنهاست را مى بينى ، و اگر بخواهد تو را از ديدن آنها نابينا مى سازد.(202)
مؤلف : نظير اين پاسخ از مولايمان امام صادق عليه السلام نيز صادر شده چنانكه درهمان كتاب و كتاب ((وافى )) روايت شده است . (203) ولى اين پاسخى جدلى و ساكتكننده است (نه برهانى و حلال مشكل ) كه مناسب فهم پرسش كننده بود و از جايگاه خلافتنبوى پيرو فرمايش خداى سبحان صادر شده كه فرموده است : و جادلهم بالتى هىاحسن (204): ((و با آنان به طريق احسن مجادله نما)).
اما پاسخ حق و درست همان پاسخ نخست است كه از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام صادرشده است ، و اختلاف پاسخها تنها به خاطر فهمهاى پرسش كنندگان مى باشد - و علمنزد خداست .
فصل 17. حيات خداوند 
حيات خداى سبحان عبارت است از: نوريت محض و صرف او كه مستلزم ادارك وفعل است ، زيرا حى كسى است كه دراك و فعال است . و چون اين دو صفت (ادراك وفعل ) عين ذات متعالى است ، بنابراين ذات او بذاته حيات است ، و هر حياتى غير اورشحه اى از حيات اوست ، و او حقيقة حى است كه لا اله الا هو.(205)
فصل 18. تكلم خداوند 
تكلم (سخن گفتن ) خداى سبحان عبارت است از اينكه : ذات متعالى به گونه اى است كهمقتضى القاى كلام - كه دال بر مراد گوينده است - مى باشد، زيرا خداوند آنچه را كه درقضاى سابق از مكنونات علمش بوده به برخى از بندگانش كه خواسته افاضه نمودهاست . زيرا متكلم عبارت است از ايجادكننده كلام . و تكلم در مورد ما ملكه اى است قائم بهذات ما كه بدان سبب مى توانيم مخزونات علمى خود را به ديگران افاضه كنيم ، ولى درمورد خداوند تكلم عين ذات اوست ، جز اينكه از آن نظر كه تكلم از صفاتفعل است متاءخر از ذات او مى باشد.
مولايمان امام صادق عليه السلام فرموده است : همانا كلام صفت نوپديدى است كه ازلىنيست ، خداى عزوجل بود در حالى كه متكلم نبود.(206)
مؤلف : اين سخن مانند فرمايش ديگرشان است كه فرموده اند: خدا بود و چيزى با اونبود.(207)
باقى سخن در كلام خداوند در مباحث كتابهاى آسمانى و رسولان الهى به خواست خدا خواهدآمد.
فصل 19. دوستى خدا با بنده 
محبت خداى سبحان به بنده عبارت است از كشف حجاب ازدل وى تا او را به ديده دل ببيند، و نيز عبارت است از قادر ساختن او برتحصيل قرب به بارگاه خودش و اينكه اين را ازازل درباره او خواسته است .
بنابراين محبت خداوند نسبت به بنده محبوبش ازلى است آن گاه كه اراده ازليى به اينمحبت را اقتضا نموده به خداوند نسبت داده شود. و آن گاه كه اين محبت بهفعل خداوند كه بدان سبب حجاب را از دل بنده اش بر مى دارد نسبت داده شود، اين محبتحادث است كه با حدوث سببى كه مقتضى آن است حادث مى گردد، چنانكه خداىمتعال فرموده : ((پيوسته بنده با انجام اعمال مستحبى به من نزديك مى شود تا آنجا كهاو را دوست مى دارم ...)) (208)، بنابراين نزديكى جستن بنده به خداوند به سبب انجاممستحبات سبب صفاى باطن و برداشته شدن حجاب ازدل و دستيابى او به درجه قرب به پروردگارش گشته است .
و محبت بنده نسبت به خداى متعال او به درك اينكمال است ، كمالى كه فعلا از آن تهيدست بوده و فاقد آن است ، پس به ناچار مشتاقچيزى است كه فاقد آن مى باشد، و چون چيزى از آن ادراك نمايد از آن لذت مى برد. و(معلوم است كه ) شوق و محبت بدين معنى بر خداىمتعال محال است (زيرا اولا خداوند فاقد چيزى نيست تا شوق بهتحصيل آن داشته باشد، ثانيا اين معنى درباره خداوند مستلزممحل حوادث بودن اوست كه طبق دلايل گذشته از خداوند منفى است .)
فصل 20. فرق اوصاف خدا با چيزهاى ديگر 
آنچه بر خداى سبحان و غير او اطلاق مى شود، همانا به دو معناى مختلف كه در يك پايهنيستند اطلاق مى گردد، حتى وجود كه از نظر اشتراك اعم اشياء استشامل خداوند و غير او به يك شكل نيست ، بلكه تمام ماسوى الله وجودشان سايه ها وشبح هايى است كه حاكى از وجود خداى سبحان است ، و مطلب در مورد ساير صفات خداچون علم و قدرت و اراده و محبت و رحمت و خشم و حيا و.... نيز همين گونه است كه در همهاينها آفريننده را با آفريده شباهتى نيست ، بلكه آنها درباره آفريده تواءم با نقص وعيب بوده ، به خلافت آن درباره آفريدگار كه ذات او مقدس و پيراسته از هر گونهقصور و نقص است .
و جز اين نيست كه صفات درباره خداى متعال به اعتبار غايات آن كه كمالات است اطلاق مىگردد نه به اعتبار مبادى آن كه نقايص است . واضع و قراردهنده لغات نيز اين اسامى راابتدا براى آفريدگان وضع نموده زيرا اينها نسبت بهعقول و افهام قابل فهم تر است ، و فهم معانى آنها درباره خداىمتعال جدا مشكل است و بيان آن مشكل تر! بلكه آنچه براى تقريب مطلب به افهام گفتهشده به يك اعتبار تبعيد و دورساختن مطلب مى باشد. و شايد به همين معنى اشاره داردكسى كه گفته است : ((هر كه خدا را شناخت زبانش گنگ شده .))
پيوست : شناخت كنه خدا ممكن نيست  
بلكه حق آن است كه همان گونه كه غير خداى سبحان را نرسد كه به شناخت كنه و حقيقتذات مقدس او احاطه يابد، همچنين او را نرسد كه به كنه صفات خداىمتعال احاطه پيدا كند، و تمام آنچه عقلا او را بدان توصيف نموده اند تنها به اندازه فهمخويش و در حد وسع و توان آنان بوده است ، چرا كه خداوند را به صفاتى كه با آن انسداشته و در خود مشاهده نموده همراه با سلب نواقص ناشى از انتساب آنها به خود، بانوعى مقايسه ، توصيف كرده اند، و (به هميندليل ) اگر براى خداى متعال صفتى كه هيچ گونه مناسبتى با آنان ندارد نزد ايشان يادشود، آن را نخواهند فهميد. بنابراين توصيف بندگان نسبت به خداى سبحان به قدرظرفيت خودشان است نه به قدر خدا، و در محدوده خودشان است نه در حد خدا، كهجلال او برتر از توصيف آنان و شاءن او فراتر از گفتار ايشان است (چنانكه خود نيزفرموده است ): و ما قدروا الله حق قدره (209): ((و خدا را آن گونه كه بايد،نشناختند)).
چگونه شناخته باشند و حال آنكه سرور و پيامبر ما كه سرور تمام آفريدگان و اشرفهمه پيامبران - صلوات الله عليه و عليهم اجمعين - است (به پيشگاه پروردگار) عرضهداشت : لا احصى ثناء عليك ، انت كما اثنيت على نفسك (210): ((من بر ثناى تودست نيابم ، تو آن گونه اى كه خودت بر خويشتن ثنا گفته اى )).
چه نيكو فرموده مولايمان امام باقر عليه السلام ، آيا جز به ايندليل ، عالم و قادر ناميده شده كه به عالمان ، علم و به قادران ، قدرت عطا فرموده است؟ هر چه را در دقيق ترين باريكترين توهمات خود مشخص كنيد و پنداريد كه او خداست ، اوخدا نيست ، او ساخته و پرداخته اى مثل خود شماست و به خودتان بازگردانده مى شود،(211) و حال آنكه آفريدگار بخشنده حيات و تقديركننده مرگ است . و شايد مورچههاى ريز تصورشان اين باشد كه خداوند مانند خود آنها دو شاخك دارد، چرا كه اين دوشاخك براى آنها كمال به حساب مى آيد و تصور مى كنند كه نداشتن آن دو براى كسىكه آنها را ندارد نقصانى شمرده مى شود. آرى ،حال عقلا در آنچه خداى متعال را به آن توصيف مى كنند به نظر من همين گونه است . پناهبر خدا.
و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله روايت است كه :
خداوند شبيه چيزى نيست و چيزى هم به او شباهت ندارد، و آنچه در وهم آيد خداوند بهخلاف اوست ، پس منزه است او و منزه است ، چه شاءن والايى و برهان روشنى و چه بخششبزرگى دارد!(212)
باب پنجم : پاره اى از اوصاف خداوند جلذكره
ليس كمثله شى ء
(شورى / 11)
((چيزى بمانند او نيست )).
فصل 1. شرع راهنماى عقل است  
در قرآن مجيد و احاديث خاندان رسالت عليهم السلام سخنان و عباراتى در وصف خداىسبحان و يگانگى و پيراستگى و بزرگى او وارد شده كه حاوى اسرار و معارف بلندىاست كه دست احدى بدان نمى رسد و هيچ كس ‍ بيش از آن نتواند گفت ، به ويژه ازمولايمان اميرمؤ منان و سرور موحدان - صلوات الله عليه - چه سخنان حضرتش در توحيدو عدل علاوه بر عجايب بلاغت و غرايب فصاحت ، حاوى اشارات و تنبيهاتى بر اسرار علوماست كه آب سرد هر عطشى و زداينده زنگار هر شبهه اى است .
خواستيم برخى از آنها را در اينجا بياوريم تا مؤ يد گفتارهاى گذشته ما و پشتيباناصولى باشد كه در بحثهاى قبل بيان داشتيم و نيز طالب را بصيرت و بينش در معرفتخداوند و نشانه هاى او بيفزايد.
بايد دانست كه بخش اعظم آنچه كه عقل ادراك مى كند از انوار شريعت و رموز آن اقتباسگرديده ، بلكه ممكن نيست بيش از آنچه شرايع آورده اند، آورد به ويژه شرع پيامبر ماصلى اللّه عليه و آله كه شريعتى از آن تمامتر و محكمتر وجود ندارد.
در ((كافى )) و ((توحيد)) با سند خود از عاصم بن حميد روايت كرده اند كه : از على ابنالحسين (امام سجاد) عليه السلام درباره توحيد پرسش شد، فرمود: خداىمتعال دانست كه در آخرالزمان گروههايى ژرف نگر و عميق به ظهور خواهند پيوست ، از اينرو قل هو الله احد و آيات اول سوره حديد تا عليم بذات الصدور رانازل فرمود، پس هر كه وراى اينها چيزى را بجويد حتما به هلاكت خواهد رسيد. (213)
ما نخست از كلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه در كتاب ((توحيد)) روايت شده شروعمى كنيم ، سپس كلام اميرمؤ منان عليه السلام كه در همان كتاب و كتاب ((كافى )) روايتشده ، و پس از آن ساير فرمايشات حضرتش ‍ را كه در ((نهج البلاغه ))منقول است مى آوريم ، بجز مواردى كه از جاهاى ديگر نيز بدان مى افزاييم .
اما كلمات ساير خاندان رسالت عليهم السلام را درفصول متفرقه گذشته در جاهاى خود آورديم ، و نيز برخى از آيات قرآنى را، با اينكهاينها بى نياز از ذكرند.
فصل 2. خطبه پيامبر در توحيد  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:
سپاس خدايى را كه در اوليت خود يگانه ، و در ازليت خويش با مقام الاهيت ، عظمت داشته ،و با كبريا و جبروت خويش كبر و بزرگى دارد. آنچه آفريد و پديد آورد بدون نمونهپيشينى بوده است . پروردگار قديم ما (كه سابقه نيستى ندارد) با لطف ربوبيت و علمآگاهانه اش عدم را شكافت و خلقت را آغاز كرد، و با استوارى قدرتش همه چيز را آفريد،و با نور صبحگاهى افق را شكافت ، پس آفرينش او راتبديل كننده اى ، صنع او را تغيير دهنده اى ، حكم او را تاءخير اندازنده اى ، امر او را ردكننده اى ، از دعوت او گريزى ، ملك او را زوالى و مدت او را انقطاعى نيست . اوست كه ازآغاز بوده و براى هميشه پايدار خواهد ماند. با نور خود از آفريدگانش در افق دوردست وعز شامخ و ملك والا محجوب است ، برتر از هر چيز و نزديك به همه چيز است ، براىآفريدگانش تجلى كرد بى آنكه ديده شود در همان حالى كه در منظر اعلى قرار داشت .
ويژگى به توحيد و يگانگى را خاص خود پسنديد، چرا كه با نور خود پوشيده است ودر اوج علو و برترى قرار دارد و از آفريدگانش مستور است . رسولان و پيام آوران رابرانگيخت تا حجتى رسا بر خلق خود داشته و آنان گواهى بر خلق بوده باشند، در ميانخلق پيامبران را به عنوان مژده دهنده و بيم رسانندگانى برانگيخت تا هر كه راه هلاكپويد يا (به ايمان ) زنده گردد از روى دليل روشن باشد، و نيز بندگان آنچه را كهاز پروردگارشان نمى دانستند بازيابند، و در نتيجه پس از انكار، خداى خود را بهربوبيت بشناسد و بعد از عناد و سركشى ، خداوندى را تنها از آن او دانند.(214)
فصل 3. خطبه على عليه السلام در توحيد 
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: ستايش خداى راست كه يگانه و يكتا و بى نيازو تنهاست ، از چيزى بود نشده و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده . او را قدرتى استكه با آن از همه چيز جدا و همه چيز از او جداست (215)، او را صفتى كه بدان توانرسيد و حدى كه برايش مثل توان آورد نباشد، آرايش واژه ها در وصف او نارسا و انواعوصفها در اين وادى سرگشته ، و راههاى ژرف انديشه در ملكوت او حيران ، و تفسيرهاىجامع از نفوذ در شناسايى او وامانده و پرده هايى از غيب در برابر غيب پنهانش ‍حايل است ، و خردهاى بلند و نازك بين در فروترين آن پرده ها گم و سرگردان است .
بزرگ و پربركت است آن كه همتهاى بلند به او دست نمى آرد، و هوشهاى تيز و ژرفبدان پى نمى برد. برتر و والاست آن كه زمانقابل شمار و عمر دراز و صفت محدود ندارد. منزه است آن كه او را آغازى كه از آن شروعشده و انجامى كه بدان پايان يابد و آخرى كه به نابودى گرايد، نيست . او منزه است ،او چنان است كه خود ستوده و ستايندگان به وصف او دست نيازند. همه چيز را به هنگامآفرينش محدود ساخت تا از همانندى خودش ‍ (كه محدود نيست ) جدا باشند و او نيز ازهمانندى آنها جدا باشد. درون اشيا نرفته تا گفته شود در آنها جاى دارد، و از آنها دورنگشته تا توان گفت از آنها جدا و بيگانه است ، و از آنها بركنار نگشته تا توان گفتدر كجاست ؟ ولى خداى سبحان علمش به همه چيز احاطه دارد و صنعش آنها را محكم ساخته وحفظ و يادش آنها را شماره كرده است .
آنچه در دل هوا ناپيدا و در سياهيهاى شب تار پوشيده و پنهان است و آنچه در آسمانهاىبالا و زمينهاى پايين است از ديد او پنهان نيست . براى هر يك از اينها نگهبان و گماشتهاى است ، و هر يك از آنها بر ديگرى محيط است ، و آن كه بر همه آن محيطها احاطه داردخداى يگانه و يكتا و بى نيازى است كه گردش زمانها در او دگرگونى ايجاد نكند، وساختن هيچ چيز او را خسته نسازد، بلكه به آنچه كه بخواهد پديد شود همين كه گويد:باش ، موجود مى شود.
آنچه را آفريده بدون نمونه قبلى و بى رنج و مشقت اختراع نموده است . هر كه چيزىسازد از ماده اى سازد ولى خدا همه چيز را بدون ماده ساخته است . هر عالمى پس از ندانستنآموخته است ولى خداوند هيچ گاه نادان نبوده و هرگز آموزش نديده است . به همه چيز پيشاز وجودش آگاه بوده ، از اين رو با پيدايش آنها علمش فزونى نيافته . علم او بهآفريده ها پيش از آفرينش آنها به مانند علمش به آنها پس از آفرينش آنهاست . چيزها رابه خاطر آنكه سلطه اش استوار گردد يا از بيم نابودى و كاهش و يا به جهت يارى برمخالف ستيزنده و همانند افزون طلب و انباز گردنكش نيافريده است ، بلكه همهآفريدگان پرورده و بندگان سر به فرمانند.
منزه است آن كه آفرينش مخلوقات بى مثال و تدبير آفريده ها او را به رنج و تعبنيفكنده ، و بسنده كردن او به اين اندازه از آفريده ها از روى عجز و ناتوانى نبوده است ،آنچه را آفريده دانسته و آنچه را (به صلاح ) دانسته آفريده است . در اثر انديشه درعلم حادثى نبوده كه در آفرينش خطا نكرده و در آنچه نيافريده شك و ترديدى به او راهنيافته است ، بلكه آفرينش او قضا و حكمى ناگسستنى و دانشى محكم و فرمانى استواراست .
به ربوبيت يگانه گشته ، و خود را به يگانگى مخصوص داشته ، و بزرگوارى وستايش را ويژه خود ساخته ، و به توحيد و مجد و سنا يگانه گشته ، و به ستايش يكتاشده و به تمجيد و بزرگوارى بزرگى را از آن خود نموده است . برتر است از گرفتنفرزند، و پاك و منزه است از آميزش با زنان ، و گرانتر و والاتر است از مجاورتشريكان . پس در ميان آنچه آفريده او را ضدى نيست ، و در آنچه مالك آن است همانندىندارد، و هيچ كس در ملك او شريكش نيست . يگانه و يكتا و بى نياز است ، نابودكنندهابديت و وارث پايان است (زيرا زمان هر چه ابدى و پايدار باشد در جنب ازليت و ابديتاو چيزى نيست و او پس از فناى همه پايانها باقى است )، همو كه هميشه و براى هميشهيكتا و بى آغاز بوده ، و هست پيش از آغاز روزگار و پس از گذشت امور؛ آن كه نابودنگردد و هرگز پايان نگيرد. بدين گونه پروردگار خود را مى ستايم ، شايستهپرستشى جز خدا نيست ، خداى بزرگى كه چقدر بزرگ است ، و والايى كه چه والاست ، وعزيزى كه چه اندازه عزيز است ! و از آنچه ستمگران (مشركان ) گويند بسى والاتراست .(216)
مرحوم ثقة الاسلام كلينى رحمة الله پس از نقل اين خطبه فرموده است : ((اين خطبه از خطبههاى مشهور آن حضرت است و از شهرت فراوان ، عموم مردم آن را دست كم گرفته اند، درصورتى كه همين خطبه براى طالب علم توحيد اگر در آن بينديشد و مضامين آن را بفهمدكافى است ، و اگر همه جن و انس جز پيامبران همزبان شوند تا توحيد را آن گونه كهآن حضرت - پدر و مادرم فدايش - فرموده بيان كنند نتوانند، و اگر بيان و روشنگرى آنحضرت نبود مردم نمى دانستند چگونه راه توحيد را بپويند. آيا نمى نگريد به اين جمله :از چيزى بود نشده و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده ؟ كه به عبارت ((از چيزى بودنشده )) معناى حدوث و پديد شدن او را نفى نموده است . و نمى بينيد كه چگونه بر آنچهپديد آورده صفت آفريدگى و اختراع بدون ماده و نمونه را ثابت كرده است . تا گفتهكسانى كه گويند: هر چيزى از چيز ديگر آفريده شده را نفى نمايد، و گفتار ثنويه(دوگانه پرستان و معتقدان به دو اصل قديم ) را كه معتقدند خدا چيزى را بى مادهنيافريده و بدون طرح و نقشه تدبير و ايجاد ننمودهابطال سازد، بنابراين با عبارت ((و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده )) تمامدلايل و شبهات ثانويه را رد كرده است . زيرا مهمترين چيزى كه ثنويه مى توانند درحدوث عالم بدان تكيه كنند و بگويند، از اين دوحال خارج نيست كه خدا چيزها را يا از چيز آفريده و يا از ناچيز و هيچ . از چيزى آفريدنكه خطاست (زيرا همين سؤ ال درباره آن چيز قبلى مى شود)، و از هيچ آفريدن هم تناقض ومحال است ، زيرا كلمه ((من )) چيزى را ثابت مى كند و كلمه ((لا شى ء)) آن را نفى مى كند(پس ‍ ((من لا شى ء)) معنا ندارد)، ولى اميرمؤ منان عليه السلام اين كلمه را به رساترينو درست ترين تعبير ادا نموده و فرموده است : ((آنچه را كه هست از چيزى نيافريده )) (وبسيار فرق است بين از هيچ آفريده و از چيزى نيافريده )، ((من )) را كه دلالت براثبات چيز و مايه اى دارد برداشته و ((چيز)) را هم نفى كرده ، زيرا همه چيز آفريده وپديده است ولى آفريننده آن را از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند كهجهان از ماده اى قديم آفريده شده و تدبير چيزى بدون داشتن الگو ممكن نيست .
سپس اين جمله آن حضرت را ملاحظه كن كه مى فرمايد: او را صفتى كه بدان توان رسيد وحدى كه برايش مثل توان آورد نباشد، آرايش واژه ها در وصف او نارساست ، كه با اين جملهگفته مشبهه را باطل كرده است كه گويند: خدا مانند شمش و بلور است ، و ساير گفتههايى كه درازى قامت و استواء و استقرار برايش ثابت كنند، و نيز اين گونه آنان را كه :((تا دلها كيفيتى از او درك نكنند و به اثبات هيئتى دست نيابند چيزى راتعقل نكرده اند و در نتيجه صانعى ثابت نگرديده است ))؛ و اميرمؤ منان عليه السلامتشريح فرمود كه : او يگانه است بدون كيفيت و دلها به او معرفت دارد بدون آنكهتصويرى از او بدارند و بر او احاطه يابند.
و باز بنگر گفتار آن حضرت را كه : همتهاى بلند به او دست نمى آرد و هوشهاى تيز وژرف بدان پى نمى برد، برتر و والاست خدايى كه زمانقابل شمار و عمر دراز و صفت محدود ندارد. سپس گفتار آن حضرت كه : درون اشيا نرفتهتا گفته شود در آنها جاى دارد، و از آنها دور نگشته تا توان گفت از آنها جدا و بيگانهاست ؛ كه با اين دو كلمه صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده ، زيرا از جمله صفاتاجسام دورى و جدايى از يكديگر است و از صفات اعراض ، بودن در اجسام است بدونتماس با آنها. و دورى و جدايى اجسام از يكديگر به وسيله بعد مسافت است . بعد از اينفرمود: ولى علمش به چيزها احاطه دارد، و صنعتش آنها را محكم ساخته ، يعنى بودن او درچيزها به معناى احاطه علم و تدبير اوست بدون تماس جسمى )). پايان سخن شيخ كلينىرحمة الله . (217)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation