بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شیطان در کمین گاه, نعمت الله صالحى حاجى آبادى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     KAMIN001 -
     KAMIN002 -
     KAMIN003 -
     KAMIN004 -
     KAMIN005 -
     KAMIN006 -
     KAMIN007 -
     KAMIN008 -
     KAMIN009 -
     KAMIN010 -
     KAMIN011 -
     KAMIN012 -
     KAMIN013 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

حربه شيطان به خودش برگشت  

روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى انجام كارى ، يكى از غلامان خود را صدازد. شيطان او را وسوسه كرد كه جواب آن حضرت را ندهد. چندين بار او را صدا كرد،جواب نيامد! حضرت به جست و جو پرداخت . ديد آن غلام پشت ديوارى دراز كشيده ومشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام ! مگر صداى مرا نمى شنيدى كه جواب نمى دادى ؟ غلام عرضكرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى ؟ عرض ‍ كرد: يا على ! مى خواستم تو را به غضبآورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم كسى را كه به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مىآورم . من شيطانى را كه به نام (ابيض ) است و تو را وسوسه كرد تا جوابم را ندهىو من هم از سر خشم تو را مجازات كنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود: (انت حر لوحه الله ) من تو را آزاد كردم ، تو را براى رضايتخداوند متعال در راه او آزاد نمودم .(548)
شيطان نه اين كه نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلكه ايشان شيطان را به غضبآورد و بر آن ملعون مسلط شد.


شيطان از فضايل على عليه السلام سخن مى گويد. 

از سلمان فارسى نقل شده كه گفت : روزى گذر شيطان به جمعيتى افتاد كه از علىعليه السلام بدگويى مى كردند! در مقابل آنها ايستاد. جمعيت گفتند: كى هستى كهمقابل ما ايستادى ؟ جواب داد: (ابومره ) هستم (لقب شيطان است ) گفتند: آيا سخنان ما راشنيدى ؟ گفت : اى بر شما! آيا على بن ابى طالب عليه السلام را كه مولاى شما است ،ناسزا مى گوييد؟ آنها گفتند: از كجا دانستيد كه ايشان مولاى ما است ؟ گفت : ازقول پيامبر خود شما كه (در غدير) فرمود: (هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى او است. خدايا! دوست بدار كسى كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه على را دشمنبدارد.)(549)
آنها گفتند: آيا تو درباره او چنين مى گويى ؟ شيطان گفت : اى جمعيت ! كلام مرا بشنويد.من در ميان طايفه جن دوازده هزار سال خدا را عبادت كردم . وقتى خداوند جنيان را هلاك كرد. مناز تنهايى به خدا شكايت كردم . مرا به سوى آسمان دنيا بالا بردند. من در ميان ملائكهدوازده هزار سال ديگر خدا را عبادت كردم ؛ در حالى كه خدا را تسبيح و تقديس مى نمودم .ناگهان نورى كه همه جا را روشن كرده بود بر ما تابيد. در اثر اين نور همه ملائكهبه سجده افتادند و گفتند: پاك و منزه است خدا. اين ، يا نور ملك مقرب است يا نور نبىمرسل . ناگهان ندايى از جانب خداوند آمد كه : اين نور نه از ملك مقرب است نه از پيامبرمرسل ؛ بلكه اين نور پاك از على ابن ابى طالب عليه السلام است .(550)
درباره علاقه شيطان به حضرت على عليه السلام رواياتى وارد شده : روزى آن حضرتبه شيطان گفت : اى ابو الحارث ! آيا براى قيامت خود چيزى ذخيره كرده اى ؟ گفت : ياعلى محبت و دوستى تو را.(551)
بلى شيطان هم ، حضرت على عليه السلام را مى شناسد و پى به مقام و مرتبه او بردهاست . در قيامت هم چشم اميد به شفاعت او دارد.


شيطان و (برصيصاى ) عابد  

ابن عباس مى گويد: در بنى اسرائيل عابدى بود به نام (برصيصا). مدت طولانى خدارا عبادت كرد تا به جايى رسيده بود كه او را مستجاب الدعوه مى خواندند.
مردم براى درمان ديوانه ها و مريضهاى خود به او مراجعه مى كردند و او هم بيماران آنهارا درمان مى كرد.
روزى از روزها دخترى ديوانه شد. برادران او آن دختر را پيش عابد آوردند تا دعا كند و اوشفا يابد. آن دختر از خانواده اشراف بود. او پيش عابد رفت و مدتى ماند تا مداوا شود.شيطان ، عابد را وسوسه كرد كه اى عابد! اين دختر زيبا در دستان تو است و كسى غيراز تو و او در اين جا نيست . اين قدر او را وسوسه كرد تا عابد را به زنا وادار است .
آن دختر از عابد آبستن شد. وقتى شكم دختر بزرگ و گناه عابد آشكار شد. شيطان به اوپيشنهاد كرد: اى عابد! اگر برادران دختر بفهمند، آبروى تو را مى برند و تو راخواهند كشت . اگر مى خواهى از آن رهايى يابى ، دختر را بكش و او را دفن كن . عابد هم ،همين عمل را انجام داد. آن ملعون بعد از اين قضيه رفت و به برادران دختر گفت : چرا نشستهايد! عابد با خواهر شما زنا كرده و بعد از آن كه آبستن شد او را كشت و دفن كرد. جاىقبر او را هم نشان داد. اين خبر پخش شد تا به گوش پادشاه رسيد. مردم و پادشاه آمدندپيش عابد، او هم اقرار به گناه خود كرد.
عابد را دست گير كردند و به دار زدند. وقتى او را بالاى دار كشيدند، شيطان در برابراو نمايان شد و گفت : اى (برصيصا)! من اين بلا را بر سر تو آورم .
اگر مى خواهى از اين معركه خلاصى يابى ، بايد به آن چه مى گويم ، به فرمان منباشى ! آيا حاضرى قبول كنى ؟ عابد گفت : بلىقبول مى كنم بگو:
شيطان گفت : به من سجده كن ، عابد گفت : من كه بالاى دارم ، چگونه تو را سجده كنم ؟
گفت : با اشاره هم اگر سجده كنى من قبولدارم . عابد بدبخت با اشاره سجده كرد و به خدا كافر شد. در همانحال هم از دنيا رفت .(552)
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
كمثل الشيطان اذ قال للانسان الكفر، فلما كفر،قال : انى برى ء منك ، انى اخاف الله رب العالمين
(اين منافقان ) در مثل (مانند شيطان اند كه به انسان (همان برصيصاى عابد) گفت : بهخدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت : من از تو بيزارم. من از عذاب پروردگار عالميان مى ترسم !)(553)
بلى آن ملعون ، از آن حقد و كينه اى كه از آدم و اولاد او دارد، آنان را به گناه مى كشاندسپس بيزارى خود را از ايشان اعلام مى دارد.


شيطان او را از دعا كردن خاموش كرد 

نقل شده است كه : كسى همواره در دل شب با سوز و گداز خدا را مى خواند. كامش با لفظ(الله الله ) شيرين بود. اين حالت روحانى بر شيطان سخت آمد. پيش وى رفت و گفت :اى پررو! تو كه مى بينى خداوند، در برابر دعاها و اصرار تو لبيكى نمى گويد،چرا اين قدر لجاجت مى كنى ؟ بس است ، دعا كردن را رها كن و پى كار خود برو.
آن مرد بى چاره از القاى شيطان ، افسرده گشت و دعا را رها كرد. او در خواب (خصر) رادر باغى سبز و خرم ديد. خضر به او گفت : چه شد؟ چرا ديگر (الله الله ) نمىگويى ؟ در جواب گفت : من هر چه خدا را بيشتر مى خوانم جوابم را نمى دهد.
حضرت خضر گفت : خداوند، به من فرمود: به تو بگويم : مگر بايد جواب خدا را از درو ديوار بشنوى ؟ همين كه (الله ، الله ) مى گويى ، جذبه خدايى تو را به سوى خودمى خواند و همين ، لبيك گفتن خدا به تو است .
نيز گفت : اى بنده خدا! خداوند متعال به فرعون جاه وجلال داد تا او دست به دعا بر ندارد و خداوند ناله او را نشنود.
پس از عزيز و اى مؤمن ! بدان كه همان سوز و گداز تو،دليل بر راه يابى و پذيرش توبه تو است .(554)
مولانا اين داستان را چه زيبا سروده :

آن يكى (الله ) مى گفتى شبى
تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى
گفت : شيطان آخر اى بسيار گو
اين همه (الله ) را لبيك مگو
گفت : شيطانش خمش اى سخت رو
چند گويى آخر اى بسيار گو
مى نيايد يك جواب از پيش تخت
چند (الله ) مى زنى با روى سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر
ديده او در خواب خضر را در خضر(555)
گفت : همين از ذكر چون وامانده
چون پشيمانى از آن گش خوانده
گفت : لبيكم نمى آيد جواب
زآن همى ترسم كه باشم رد باب
گفت : او را كه خدا اين گفت به من
كه برو با او بگو ممتحن
گفت ، آن (الله ) تو لبيك ماست
و آن نياز درد سوزت پيك ماست
حيله ها و چاره جوييهاى تو
جذب ما بود و گشاد اين پاى تو
ترس عشق تو كمند لطف ماست
زير هر يارب گفتنش دستور نيست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست
زآن كه يا رب گفتنش دستور نيست
بر دهان و بر لبش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
داد مر فرعون را صد ملك و مال
تا بكرد او دعوى عز و جلال
در همه عمرش نديد او درد سر
تا ننالد سوى حق آن دهان
داد او را جمله ملك اين جهان
حق ندادش درد و رنج و آن دهان
درد آمد بهتر از ملك جهان
تا به خوانى مر خدا را در نهان
خواندن بى درد از افسرد گيست
خواندن با درد از دل برد گيست (556)

شيطان و فرعون  

نقل شده يك نفر مصرى از قوم فرعون ، خوشه انگور بسيار زيبايى را به فرعون داد وگفت : مى خواهم اين خوشه انگور را با همين قيافه بهشكل جواهرات و لؤ لؤ بزرگ در آورى ؛ زيرا تو خدا هستى - خدا هر كارى بخواهد مىتواند انجام دهد. - فرعون هم آن را گرفت و به اوقول داد كه انجام دهد.
وقتى شب شد و تاريكى همه جا را فرا گرفت ، فرعون همه درها را بست و گفت : هيچ كسنبايد داخل شود. از اين درخواست مرد حيران بود كه چه كند؟
شيطان به كاخ او رفت و در زد. فرعون گفت : چه كسى در مى زند؟ شيطان در جواب گفت: فلانم به ريش آن خدايى كه نمى داند چه كسى بر در سراى تو است . تو اگر خدابودى هر آينه مى دانستى چه كسى پشت در است . فرعون - از اين جسارت و بى باكى -او را شناخت .

خانه فرعون را شيطان شبى
حلقه بر در زد كه دارم مطلبى
گفت : فرعون اى فلان ! تو كيستى
آدمى يا جن و يا گو كيستى ؟
كيست آيا حلقه بر در مى زدند؟
از چه آيا دست بر سر مى زند؟
كرد شيطان ، بادى از مقعدرها
گفت : بادا اين به ريش آن خدا
كو نداند در برون خانه كيست
حلقه بر در مى زند، از بهر چيست (557)
فرعون گفت : اى ملعون ! داخل شو، او هم در جواب گفت : ملعونى بر ملعونى ديگر وارد مىشود. وقتى وارد شد، مشاهده كرد كه خوشه انگورى در دست فرعون است و درباره آنحيران مانده است .
گفت : او را به من بده ، تا مشكل تو را حل كنم . انگور را از او گرفت و اسم اعظم را براو خواند. همان طورى كه آن مرد خواسته بود، بهترين لؤ لؤ و جواهر شد.آن گاه شيطانگفت : اى رفيق عزيز! خودت انصاف بده من با اين همه علم وكمال و قدرت كه دارم مى خواستم بنده اى از بندگان خدا باشم ؛ ولى مرا به عنوان بنده، قبول نكردند و از درگاه سلطان حقيقى بيرونم كردند.
اما تو با اين نادانى و حماقت كه دارى ، ادعاى خدايى مى كنى و مرتبه بزرگى را مىخواهى .
فرعون گفت : اى شيطان ! چرا بر حضرت آدم سجده نكردى ؟ - كه تو را از بهشت بيرونكنند و ملعون شوى ؟ جواب داد: اى فرعون ! چه مى دانستم ، طينت خبيثى مانند تو در صلباو قرار دارد، از اين رو به او سجده نكردم .(558)

شيطان و حرف حساب ! 

اين طور نيست كه شيطان هميشه حرف ناحساب بزند. گاهى اوقات هم به دوستان و حتىدشمنان خود هم سفارش درست مى كند و حرف حساب مى زند. گاهى اوقات با همان حرفهاىحساب شده ، دوستان و طرفداران خود را رنجانده ، آنها را به رسوايى مى كشاند و ازغرورشان پايين مى آورد.
روزى فرعون - همان كسى كه مدت ها ادعاى خدايى كرد و مردم هم خدايى او را پذيراگشتند و از پيروانشان شدند. در حالى كه خوشه انگورى را به دست گرفته و آن رامى خورد، شيطان به صورت مرد ناشناس داخل مجلس شد و گوشه اى نشست .
فرعون رو به جمعيت كرد و گفت : آيا كسى هست كه خوشه انگور را مرواريد كند؟ شيطانگفت : بلى ، خوشه انگور را گرفت و اسمى (از اسماءالله ) را بر آن خواند، فورامرواريد شد. آن را به دست او داد.
فرعون هم آن را گرفت ، نگاهى كرد و از روى تعجب گفت : عجب استاد ماهر و زبردستهستى ! آيا تو ابليس نيستى ؟ گفت : چرا. بعد گفت : اى فرعون ! از اين عجيب تر آن كه ،با اين علم و كمال و استادى و مهارتى كه من دارم ، نه خدا و نه بندگان او، مرا حتى بهبندگى قبول ندارند. - هميشه به من ناسزا مى گويند - ولى همين مردم تو را با اينخريت و بى وجدانى ، به خدايى گرفته و از تو پيروى مى نمايند. اين حرف را گفت واز ميان جمعيت ناپديد شد(559)

اسم اعظم چه بر آنها بدميد
خوشه ها گشت همه مرواريد
گفت فرعون : زهى فصل و كمال
كه عديل (560) تو بود فرض محال
زين سخن شد متبس شيطان
پاسخش داد چنين گريه كنان
من بدين فضل و كمال اى مجهول !
نزد حق بندگيم نيست قبول
مى كنم چون تو بدين رسوائى
دعوى ربكم الاعلائى
بلى ، اينجا آن ملعون حرف حق و حسابى را به ملعون تر از خود گفت . به او فهماند كهكار و روشش غلط است . او فقط يك دستور خدا راعمل نكرد. با آن همه عبادت و سابقه هاى طولانى كه در ميان فرشتگان داشت بيرونش ‍كردند و ملعون دو جهان گشت . اما فرعون با اين كه نه خدا را عبادت كرده و نه در ميانملائكه بوده و نه علم و كمال داشته و به خدا مشرك بود و ادعاى خدايى داشت خدا با او چهخواهد داشت ؟!

شيطان و معاويه  

معاويه از فعاليت روزانه به تنگ آمده ، از حيله و نيرنگ و نقشه هاى گوناگون سردردگرفته ، از رفت و آمد سرسپردگان و جيره خواران به ستوه آمده ، از زندان و تبعيد وكشت و كشتار، ضعف اعصاب گرفته بود قضاوتهاى ناحق و بى جا، وجدانش را عذاب مىداد و مى خواست از عذاب وجدان رهايى يافته و كمى از دردسر خود بكاهد. به اطاقمخصوص خود رفت كه از قالى هاى نخ قرمز و پرده هاى ترمه و متكاهاى پربار، و ختهايى كه با تشك هاى نرم فرش شده بود رفت . يك راست بدون آنكه نامه هاى خصوصىاش را مطالعه كند و از متن آنها باخبر شود، روى تخت خود لميد، شايد خواب به چشمهاىخسته او بيايد. اما مثل اينكه خواب هم از ظلم وجنايت او به تنگ آمده بود. آن شب خواب از اودور شده و تا نزديكى هاى صبح به سراغ او نيامد. نزديكهاى طلوع فجر بود كه باهزاران زحمت مى رفت كه چشمهايش گرم شود و به خواب رود، اما خواب نبود، بلكهخيال خواب بود!
در همان خيال خواب و بيدارى ، به نظرش آمد كه شخصى ناگهان وارد اطاق او شده وآهسته ، آهسته رو به تخت خواب او مى آيد.
بى اختيار از رخت خواب پريد و آن شخص هم مانند سايه اى ازمقابل چشمانش ناپديد شد.
معاويه با عجله لحاف ابريشمى را از روى خود كنار زد و با چشمان خواب آلود ومضطربش نگاهى به گوشه و كنار اطاقش انداخت ولى كسى را نديد.
به رخت خواب برگشت و با بدن لرزان ، دراز كشيد. طولى نكشيد كه گويى سايه آنشخص دوباره به سراغش آمد. بار ديگر از خواب پريد و با ترس و نگرانى و آهستگىگفت :
كيستى ؟
آن شبح گفت : منم اى معاويه ! گفت : تو كيستى ؟ نامت چيست ؟ اينجا چه كار مى كنى ؟ اوصدايش را بلند كرد و گفت : اگر مى خواهى نام مرا بدانى ، به گفته شما بنى نوع آدمابليس هستم !
معاويه گفت : ابليس لعين ؟ جواب داد: بلى ، ولى آن ابليسى كه بايد به تو وفرزندان انسانى چون تو، لعنت و نفرين بفرستد. نه اينكه به او لعنت فرستند سپسزمزمه كنان گفت : اين انسان بود كه ميان من و خداى من جدايى انداخت .
معاويه گفت : اينجا آمدى چه كنى ؟ براى چه در اين هنگام مرا از خواب خوش بيدار كردى ؟
گفت : بيدارت كردم كه به سجده روى ، نماز جماعت گزارى ، چون هنگام نماز است .
مگر (عجلوا بالصلوة قبل الفوت ) را از حضرت محمد مصطفى صلى الله عليهو آله نشنيده اى ؟ هنگامى كه او از وحدت الله سخن مى گفت . معاويه با تعجب گفت : تو ازگفته پيامبر صلى الله عليه و آله و وحدت سخن مى رانى ؟!
ابليس گفت : آرى ، من بودم كه مى خواستم بجز خدا به كس ديگرى سجده نكنم . معاويهگفت : تو مرا بيدار مى كنى تا نماز گزارم ؟ چگونه باور كنم كه مرا به خير مىخوانى ؟
دزدى كه مخفيانه در سراى ديگرى در آيد مگر پاسبانى مى كند؟ به خصوص دزدى مانندتو (قطاع الطريق ) چگونه گفته هاى تو را باور كنم ؟ تو كسى هستى كه همه رافريب مى دهى ، يقينا مرا براى نماز بيدار نكردى ، مقصود حقيقى ات را بگو!
ابليس جواب داد: اى معاويه ! غرض من خير خواهى است ، مناول از فرشتگان بودم ، خدا را با جان و دل عبادت مى كردم ، محرم اسرار الهى و باساكنان عرش ، هم دم و همنشين بودم . نظر لطف و رحمت الهى ، همواره با ما و بر ما بود. آنعرق خداشناسى هنوز در وجود من هست . سجده نكردن من اگر هم از روى حسد و تكبر باشد،باز هم اين كار از عشق من به خدا سرچشمه مى گيرد و از سر آن علاقه اى كه به خداداشتم ، مى خواستم غير از خدا سجده نشود.

شيطان كه رانده شد، بجز يك خطا نكرد
خود را براى سجده آدم رضا نكرد
شيطان هزار مرتبه بهتر زبى نماز
او سجده را بر آدم و اين بر خدا نكرد
معاويه گفت : گيرم اين حرفهاى تو درست باشد و چنين كه گفتى : بوده باشى ولىالان از آنها خبرى نيست . تو رانده شده اى ، تمام فتنه و فساد روى زمين از تو بر مىخيزد، همه كشتارها به دست تو انجام مى گيرد. دزدهاى سر گردنه را هدايت مى كنى ؛غرق شدن قوم نوح به دست تو بود؛ نابودى قوم عاد به وسيله باد، از نقشه هاى توبود؛ سنگ باران شدن قوم لوط به وسيله تو انجام شد؛ ابولهب كه خويشاوندى رافراموش كرد، به تحريك تو، ابوالحكمى كهابوجهل لقب مى گيرد، (بلعم باعورا) كه از رحمت خداوند دور مى شود، (برصيصاى)ى عابد كه كافر مى شود، هزار هزار مسلمانى كه از دين بر مى گردند و به دوزخبرده مى شوند، هزار فتنه و اختلاف كه از ميان خانواده ها بر مى آيد، همه زير سر تو وعامل آنها تو هستى ، آتش آنها را تو روشن مى كنى حربه را تو به دست آنها مى دهى .شيطان گفت : عجبا! آيا انسان به وسيله من كافر مى شود!؟ خير اين طور نيست . گمان مىكنى اين گمراهى ها از طرف من است ؟
اگر از طرف من بوده و طبيعت آنان بد و خراب و فاسد نبود، آيا توانستم يكى را ستمگرو ظالم و يكى را خيان كار، يكى را فريب كار و افسونگر و يكى راقاتل و خونريز بار آوردم ؟
چرا خوبان و نيكان را نتوانستم بفريبم و از راه راست به در برم ؟ چرا نتوانستم آنها راهم مانند تو تحويل دنيا بدهم ؟
تو و كسانى مانند تو هستند كه گناه مى كنند، عذر و بهانه خرابكارى هاى خود را به مننسبت مى دهند و اين طور وانمود مى كنند كه شما را فريفتم و به گناه كشاندم .
ولى همان خدايى كه من مى شناسم و در شناسايى تو ترديد دارم ، مى داند و خوب هم مىداند كه تو مانند تو گناه كار و بد سرشت هستند. نمى توانيد گناه خود را به گردنديگرى بار كنيد.
اى معاويه ! راستى ، گمان مى كنى با اين بار گناه و حيله و مكر و شيطنت ، خليفهمسلمانان هستى ؟ كارهاى زشت و پليد خود را در كشتن پرهيزكارترين افراد دنيا و مسمومكردن آنان را مى خواهى به گردن چه كسى بگذارى ؟
اى معاويه فريبكار و پر حيله ! به هوش باش كه لعنت ابدى بعد از من نصيب تو خواهدبود!
صداى نيرومند ابليس لرزه شديدى بر سر تا پاى معاويه افكند. خواست سر خود رازير لحاف كند، باز صداى او را شنيد كه مى گويد: من كى مى توانم قلب مرد را سياهكنم ؟ من خدا نيستم كه بتوانم در قلب هاى مردم تصرف كنم ؟ چگونه مى توانم خوب رابد كنم و بد را خوب نمايم ؟
عمل من مانند آينه هست كه خوب را خوب نشان مى دهد و بدرا بد. من افراد پست و نيك راراهنمايى مى كنم . اما پيشواى زشت كاران و بد سيرتان هستم .مثل من مثل باغبان است كه شاخه هاى تر را پرورش مى دهد و شاخه هاى خشك را مى زند.
خدا خير و شر را خلق كرده ، و انبيا را فرستاده كه شيوه بندگى را بر مردم عرضهكنند، گناه شهوات را عرضه نمايند، آن كه سرشتش پاك باشددنبال انبيا مى رود، آن كه سيرتش ناپاك باشددنبال شهوات !
گناه من چيست ؟ من هيچ كاره ام ! چرا مردم را لعنت مى كنند و خود را بى گناه جلوه مى دهند؟
معاويه كه خود را در پيش خداوند و هم شيطان باخته و نگرانى شديدى كه تمام وجودشرا گرفته بود. چنين گفت : اى ملعون ! تو براى راه زنى و فريب كارى خوددليل و حجت مى آورى ؟ خود را تبرئه مى نمايى ؟ حالا از من راه چاه مى جويى ؟
درست است كه من تاجر اين دنيا هستم ، همه كس و همه چيز را به ديده تجارت و سود بردنمى نگرم ، ولى خريدار هر كالا و لباسى نيستم .
آن را مى خرم كه بتوانم در ميان مردم و خلق خدا به مصرف برسانم . اما با همه اين گفتهها نسبت به تو مشكوكم .
پس از آن ، همان طور كه روى تخت خواب نشسته بود، دست خود را به سوى آسمان بلندكرد و گفت : خدايا! داد ما را از اين دشمن قديمى بگير! خدايا! من در برابردليل و حجت او عاجزم و نمى توانم او را محكوم كنم . گفت و گو كردن او هم براى من رنجآور مى باشد. اگر دستم را نگيرى روزگارم سياه و تباه است .
او حديث مى گويد: ولى حديث او پر از فتنه و و شر است ! با آن ، تمام مردان و زنان راافسون مى كند. در همين حال گفت : اى ابليس ملعون فتنه جو! راست بگو، چرا مرا از خواببيدار كردى ؟
ابليس گفت : اى معاويه ! تو بى خود جسارت مى كنى و دست به درگاه حق بلند كرده اىو از او كمك مى خواهى ، تو از او يارى مى خواهى تا مرا دور دارد كه راه را بر تو نبندم ؟تو را فريب ندهم و به گمراهى نكشانم ؟ تو كه تار و پود وجود و روانت را دسيسه وفريب كارى و گمراهى خلق فراگرفته ، دارى پيش خدا از من شكوه مى كنى ؟
در حالى كه بايد از دست نفس سركش خود بنالى ، بىدليل مرا لعنت مى كنى ؟ خودت از من نابه كارترى . گناه مى كنى و مرا بد مى گويى ؟
اى معاويه ! من از بد بيزارم ، يك بدى كردم هنوز از آن پشيمان و نالانم ، انتظار دارم خدامرا ببخشد!! براى همين يك گناه در ميان خلق بد نام شدم . تمام مرد و زن گناه خود را بهگردن من مى اندازند.
معاغويه كه از يان رك گويى ، و افشاى انديشه هاى باطنش كه از زبان شيطان بر آمدهبود، بيچاره و ناتوان گشته و براى آن كه به اين گفت و گوها پايان دهد، باز بهسؤال اول برگشت و گفت : اى ملعون ! بگو چرا مرا از خواب بيدار كردى ؟ تو همه راخواب مى كنى و به مستى فرو مى برى ، علت بيدار كردن مرا بگو؟
ابليس پاسخ داد: حالا كه تو براى اولين بار در عمرت ، بهدنبال يك سخن راست برخاسته اى ، مى گويم : من از آن جهت بيدارت كردم كه نمازگزارى ! چون آه دل پشيمانى اينكه آفتاب بر آمده و نماز از دست تو رفته ، به درگاهخدايى كه ناظر دل ها است برترى دارد، اى آهدل را روانه درگاه معبود سازى ، اى معاويه فريب كار!
تو هنوز نمى دانى كه خداوند آفريننده زمين و آسمان ها، در همه آفرينش ‍ يك گوهردرخشان در نهاد آفرينش قرار داده كه نامش دل است ! و ايندل جاى خدا و نور خدا و عرش رحمان است .(561)
و اين جهان جاى ديگران . آهى كه از دل برخيزد، چون نور خ دايى دارد روشن و پاكيزه وجاودانى مى ماند، براى همين است كه خدا مى گويد: از آهدل ها حذر كنيد و با خواسته هاى دل بى نوايان و مظلومان ، هم داستان شويد!
آه دل راستگو است . پشيمانى آن كه چرا به وقت نماز نرسيده ، بر صد نماز سروقتخوانده شده و لقلقه هاى زبان بى دل برترى دارد.
من مى خواستم تو با اين پليدى كه روانت را در نورديده ، به فيض الهى ؛ يعنىپشيمانى دل نايل نشوى و آه دل و پشيمانى روان پيدا نكنى !
در اين هنگام معاويه ديد كه در باز شد و سايه اى بهشكل خودش كه همان قباى زربفت و عمامه سبز مانند خودش را بر سر داشت . آهسته آهستهوارد اطاق شد! و به سوى تخت معاويه پيش آمد. معاويه وحشت زده خود را به عقب كشيد ونعره بلندى برآورد و بى هوش افتاد.(562)

عمر شيطان را رها مى كند 

خواجه عبدالله در تفسير خود حكايت كرده : عمر بن خطاب روزى را ديد، گريبان او راگرفت و گفت : مدتى است من در پى تو بودم تا به خانه ببرم ، كودكان با تو بازىكنند و خوشحال باشند.
شيطان گفت : اى عمر! احترام پيران را داشته باش ! من در هفت آسمان خدا را عبادت كرده ام ،در هر آسمان صد هزار سال بالا رفتم و پنداشتم آن بالا رفتن از براى من سعادت وكرامتى است .
چون نيك انديشيدم ، در يافتم هر چه بالاتر روم عروج نمايم ، وقتى بيفتم سخت تر بهزمين مى خورم و استخوانم خوردتر خواهد شد.
اى عمر! تو عبادت هزار ساله مرا نديدى ولى من تو را پيش بت در سجده ديده ام . عمرخجالت كشيد و دست از وى بداشتن و او را رها كرد.(563)
شيطان مى خواهد به عمر بگويد: به مسلمانى خودت مغرور نشو، تو مدتى از عمر خود رابت پرست بودى . (حدود 28 يا 35 سال ) ولى من يك لحظه بت نپرستيدم . اگر تومدتى است كه ظاهرا عبادت مى كنى ، ولى من صدها هزارسال خدا را واقعا عبادت كردم ، ولى با يك خودپسندى و خود بينى و با يك تكبر همه چيزرا از دست دادم . شيطان به يحيى مى گويد: اى يحيى ! من وقتى در ميان ملائكه بودم ، يكسجده من چهار هزار سال طول كشيد.(564)
حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: ابليس شش هزارسال خدا را بندگى كرد معلوم نيست از سالهاى دنيا يا از سالهاى آخرت است .(565)


شيطان و آمدن آيه توبه  

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كه اين آيهنازل شد
و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكرو الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفرالذنوب الا الله ؛
(نيكوكاران كسانى هستند كه هرگاه كار ناشايسته اى انجام دهند يا ظلمى به نفس خويشكنند خدا را به ياد آورند و از گناهان خود به درگاه خدا توبه مى كنند - و مى دانند - جزخدا هيچ كس نمى تواند گناهان خلق را بيامرزد).(566)
شيطان بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را (ثور) مى نامند، و با صداى بلند فرزندانخود را صدا كرد. همه آنها دورش جمع شدند و گفتند: اى بزرگ ما! براى چه ما را صدازدى ؟ جواب داد: اين آيه نازل شده چه بايد كرد؟ يكى از آنها گفت : من چنين و چنان مى كنم. گفت : خير، تو اهل آن نيستى ، ديگرى بلند شد و گفت : من چنان مى كنم . شيطان گفت :تو هم اهلش نيستى . (وسواس الخناس ) بلند شد و گفت : مناهل آن هستم . گفت : با چه وسيله ؟ جواب داد: به وسيله وعده ! فرزندان را وعده مى دهم تاآنها را به خطا و گناه وادار كنم . وقتى آنها به گناه افتادند، توبه كردن را از ياد آنهامى برم و نمى گذارم استغفار كنند.
شيطان گفت : تو سزاوار چنين كارى هستى و او را مؤكل بر اولاد آدم نمود تا روز قيامت .(567)


شيطان از فريب چند طايفه عاجز است  

امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان گفت : من از حيله كردن پنج طايفه عاجزم ، غير ازاين پنج طايفه بقيه مردم در اختيار من هستند.
اول : كسى كه در همه كارهايش بر خدا توكل كند و به ريسمان الهى چنگ زند.
دوم : آن كه شب و روز مشغول ذكر خدا باشد و تسبيح گويد.
سوم : بنده اى كه در همه جا آن چه براى خود مى پسندد، براى برادر مؤمن خود هم همان رابخواهد.
چهارم : آن كه وقتى مصيبت و بلايى بر سر آن آيد جزع و فزع نكند.
پنجم : كسى كه راضى به قسمت و قدر الهى باشد و اندوه روزى نخورد.(568)


شيطان و مردم قم  

از امام صادق عليه السلام نقل كنند، مردى بر آن حضرت وارد شد و عرض ‍ كرد: يا بنرسول الله ! مى خواهم از چيزى بپرسم كه تاكنون كسى از آن نپرسيده و بعدا هم نخواهدپرسيد! آن حضرت فرمود: شايد مى خواهى از منسوال كنى از حشر و نشر مردم ؟ آن مرد عرض كرد: قسم به آن كسى كه محمد صلى اللهعليه و آله و سلم را به حق برگزيد، نمى خواهمسوال كنم ، مگر آن را كه فرمودى ! حضرت فرمود: محشر همه مردم در زمين بيت المقدساست مگر مردم قم ؛ چون آنها در قبرهاى خود محاسبه و از آن جا به سوى بهشت برده مىشوند. بعد فرمود: اهل قم گناهشان بخشيده است .
آن شخص بر روى دو پاى خود بلند شد و عرض كرد: يابنرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اين فقط مخصوص مردم قم است ؟ فرمود: بلىمخصوص اهل قم و كسانى كه حرف آنها را مى زنند - و از آنها تبعيت مى كنند. بعد فرمود:آيا مى خواهى از اين بيشتر بگويم ؟ عرض كرد: بلى . فرمود: از جدم پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم به من رسيده كه آن حضرت فرمود: - در شب معراج از بالا نگاهكردم - چشمم به زمينى افتاد سبز و خرم ، رنگ آن رنگ زعفرانى و بوى آن مانند بوى مشكو عنبر بود. پيرمردى كه كلاهى بر سر داشت ، و چهار زانو در وسط آن زمين نشسته بود.گفتم : اى حبيب من جبرئيل ! اين كدام بقعه از زمين است ؟ گفت : در اين سرزمين دوست دارانوصى تو على ابن ابى طالب هستند. گفتم : پير مردى كه چهار زانو نشسته است ؟ جوابداد: آن شيطان لعين است . گفتم : براى چه آن جا نشسته ؟جبرئيل گفت : مى خواهد آنها را از ولايت على منحرف كرده و به سوى فسق و فجوربكشاند.
گفتم : اى جبرئيل ! مرا به سوى او ببر. جبرئيل آن حضرت را در يك چشم به هم زدنىپيش ابليس برد. فرمود: (قم )(569) اى ملعون ! از اين سرزمين برخيز و برو. دركار زنان و فرزندان مرجئه كن . (مرجئه طايفه منحرفى هستند) چوناهل قم پيروان و دوستان من و وصى من ، على ابن ابى طالب هستند -مشكل است بتوانى آنها را گول بزنى .(570)
معراج

اين حديث از مجلسى نقل است يادآور اسلام
كرده وصف حضرت ختم رسولان را تمام
ديد پيغمبر شب معراج از عرش برين
لمعه نورى به رنگ زعفرانى در زمين
گفت : با جبرئيل احمد اين چه نورستى به پا
كايدش بوى عبير و مشك و عنبر در فضا
داد پاسخ : جبريئلش اين نيكو سرا
جايگاه دوستان و شيعيان مرتضى
نور باران از محبان تو آن وادى نور
گشته ز امر حق ز آنها هر بال و فتنه دور
گفت : بر گو كيست ؟ آن صاحب كله در آن مكان
گفت : ابليس است جانا در فريب مؤمنان
گفت : خواهم دور سازم آن لعين از دوستان
جبرئيل آورد او را بر زمين از آسمان
گفت : با ابليس احمد، قم لعين بى حيا
دور شو زينجا كه باشد اين حريم آل ما
گر براى دوستان ، تو باشى در كمين
رو نباشد جايت اينجا هست جاى مؤمنين
پس بخواند آن ارض اقدس شهر قم
چونكه احمد ز امر حق ، بر گفت با ابليس قم
گر كه دور از اهل قم كرده خدا رنج و عذاب
ز احترام حضرت معصومه باشد اين حساب
اختر برج ولايت سومين بانوى دين
دختر موسى بن جعفر، خفته است در اين زمين
لب ببند اى ميره ايى ، زين خاك پاك با شرف
وصف او بايد شنيد از شهريار لو كشف

شيطانى كه از گناه خويش توبه كرد! 

در ميان بازماندگان ابليس لعين هيچ كدام توبه نكردند و ايمان نياوردند، مگر يكى ازآنها به نام (هام ) كه در زمان حضرت نوح عليه السلام به دست آن حضرت توبهنمود.
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده : روزى حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند. ناگهان مردى بلند قامت و چهار شانهمانند نخل خرما وارد شد و سلام كرد. آن حضرت جوابش را داد و فرمود: اى بنده خدا!قيافه و صحبت تو مانند جن است ، چه كسى هستى ؟ گفت : من (هام ) پسر (هيم ) كه اوپسر (لاقيس ) پسر ابليس است هستم .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: پس از تو تا ابليس ‍ دو پدربيشتر فاصله نيست ؟ جواب داد: بلى يا رسول الله . فرمود: چه قدر از عمر تو گذشتهاست ؟
گفت : من در زمانى كه قابيل برادر خود هابيل را كشت ، پسر بچه اى بودم كه حرف ها رامتوجه مى شدم و مردم را از وحدت و يك پارچگى باز مى داشتم . دور نيزارها مى گشتم ومردم را به قطع رحم و جدايى مى خواندم و طعام را فاسد مى كردم . حضرت فرمود: چهقدرروش تو بد بوده و چه پسر بدى بودى . گفت : يارسول الله ! از اين حرف ها بگذر؛ چون من توبه كردم و تو به من به دست حضرت نوحانجام شد. در كشتى با او بودم . او را به خاطر نفرين امت خود سرزنش كردم ، تا جايىكه نوح گريه كرد و مراهم گريانيد. از آن روز تاكنون بر توبه خود هستم و پناه بهخدا مى برم از اين كه توبه خود را بشكنم و از جاهلان باشم .
بعد از آن ، با حضرت ابراهيم عليه السلام بودم . وقتى كه او را به آتش ‍ انداختند وخداوند آتش را بر او سر گردانيد! سپس با حضرت هود عليه السلام بودم . در مسجدىكه مردم به او ايمان آوردند، و زمانى كه قوم خود را نفرين كرد، او را سرزنش نمودم ، تاآن جا كه هود گريه كرد و مرا گرياند.
آن گاه با حضرت يوسف عليه السلام بودم . وقتى كه برادرانش بر او رشك بردند واو را در چاه انداختند، جلوتر به چاه رفته و او را گرفتم و به آرامى در ته چاه گذاشتم، در زندان با او هم نشين بودم ، تا اين كه او را از زندان آزاد كردند، با حضرت صالحعليه السلام بودم ، وقتى قوم خود را نفرين كرد او را نكوهش كردم . از همراهان زمانحضرت موسى عليه السلام بودم ، بخشى از تورات را به من آموخت و فرمود: اگرحضرت عيسى را درك نمودى از طرف من به او سلام برسان ، من هم وقتى حضرت عيسى رادرك كردم ، از طرف موسى عليه السلام به او سلام رسانيدم . حضرت عيسى عليهالسلام هم بخشى از انجيل را به من آموخت و فرمود: اگر حضرت محمد صلى الله عليه وآله و سلم را درك كردى ، از جانب من به ايشان سلام برسان ، و اينكه سلام عيسى عليهالسلام را به شما مى رسانم .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: و بر عيسى روح الله و جميع انبياىخدا و رسولان الهى ، تا زمانى كه آسمان ها و زمين بر قرار است سلام و تحيت باد و برتو هم اى (هام ) سلام باد كه سلام عيسى عليه السلام را به من رسانيدى .
(هام ) گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من همه كتاب هاى آسمانى راخوانده ام . همگى بشارت آمدن تو را مى دادند و انبيا همه به تو سلام رساندند و گفتند:تو از همه آنان برتر و بالاترى .
آن حضرت فرمود: حاجات خود را بخواه . گفت : اولين حاجت من اين است كه خدا شما رابراى امتتان باقى و سالم بدارد و امت تو را اصلاح كند. اطاعت و فرمان بردارى ازخليفه و وصى بعد از تو از نصيبت آنان بگرداند؛ زيرا امتان پيش از نابود شدند بهعلت مخالفت را اوصيا بود. حاجت من اين كه قرآن را به من ياد دهى .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به امير المومنين عليه السلام فرمود: يا على! قرآن را به (هام ) بياموز و با او مدارا كن . (هام ) از جاى خود بلند شد و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اين شخص ‍ كيست كه مى فرمايى قرآن را بهمن بياموزد؟ (ما جمعيت جن ماءمور هستيم كه به غير پيامبر و وصى او از كسى اطاعت نكنيم .حضرت فرمود: شما در كتاب ها چه را وصى آدم يافتيد؟ شش پسر آدم را. فرمود: چهكسى را وصى نوح يافتيد؟ گفت : (سام ) پسر نوح را.
فرمود: وصى هود چه كسى بود؟ گفت : (يوخا) پسر عموى هود - يا فانغ فرزند خودهود. پرسيد: وصى ابراهيم كه بود؟ گفت : اسحاق فرزند او. بعد پرسيد: وصىموسى كدام است ؟ گفت : يوسع بن نون .
فرمود: وصى عيسى كيست ؟ گفت : شمعون پسر (حمون الصفا) پسر عموى مريم .
بعد از آن فرمود: در كتاب ها چه كسى را وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلميافتيد؟ (هام ) گفت : در تورات نام او را (اليا) ذكر كرده . حضرت فرمود: اين همان(اليا) است كه اسم او على و وصى من مى باشد (هام ) عرض كرد: يارسول الله ! آيا اسم ديگرى هم دارد؟ گفت : بلى . او حيدر است . چرا اينسوال را كردى ؟ جواب داد: چون در انجيل او را (هيدارا) يافتم . فرمود: اين همان است .
بعد از اين سوال و جواب ها، حضرت على عليه السلام چند سوره از قرآن به او آموخت .(هام ) گفت : يا على ! همين قدر كافى است . فرمود: بلى چون كم قرآن زياد است .
(هام ) با حضرت رسولصلى الله عليه و آله و سلم وداع كرد: و تا آن حضرت زنده بود، ديگر نيامد. وقتى كهجنگ صفين شروع شد در (ليله الحرير) پيش حضرت على آمد.(571)


شيطان و امام سجاد 

نقل شده : شبى از شب ها حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام در نماز و تهجدبود، و با خلوص نيت خدا را عبادت مى كرد - شيطان به فكر فرو رفت ، كارى كند كهامام را از نماز و عبادت منصرف كند ولو به كوتاه كردن نماز باشد. آن لعين به صورتمار عظيمى ظاهر شد كه آن حضرت را بترساند و از عبادت منصرف گرداند. جلو آنحضرت رفت و آمد مى كرد. حضرت ملتفت او نشد، آمدداخل سجاده امام ، باز ايشان متوجه نشد. پس ‍ از آن آمد و انگشت پاى او را در دهان گرفت وفشار داد، به طورى كه پاى او مجروح شد باز آن حضرت متوجه نشد و نماز خود را بهپايان رسانيد.
بعد از آن كه از نماز فارغ شد: دانست كه شيطان است . او را لعن كرد و فرمود: اى ملعون! از اين جا دور شو و باز متوجه عبادت و نماز شد، ناگهان صدايى شنيد كه هاتفى مىگفت : (انت زين العابدين ) تويى زينت عبادت كنندگان . و اين جمله سه مرتبه گفتهشد. از اين حيث آن حضرت ملقب شد به (زين العابدين ) و اين لقب در ميان مردم مشهورگشت .
ابى بصير از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند: على ابن ابى طالب فرمود:شيطان را در خواب ديدم ، از جاى خود برخاستم و با مشت بر بينى او زدم و بينى او راشكستم . صبح كه از خواب برخاستم در لباسم خون را ديدم .(572)


شيطان بزرگ ، آمريكا 

بعد از آن كه انقلاب شكوه مند اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام خمينى (ره ) به ثمررسيد. طاغوت ها و طاغوت چه ها بعضى فرار كردند و بعضى به دست انتقام گرفتارشدند. اما هنوز در كشور آمريكا و دست نشاندگان او مرموزانه و مخفيانه مى خواهند انقلابرا از مسير اصليش منحرف كرده يا اگر نتوانند به سقوط كشانند؛ عليه انقلاب نقشه هاىگوناگونى كشيدند و توطئه هاى زيادى در لانه جاسوسى طراحى كردند.غافل از اين كه مرحوم آيه الله العظمى (خمينى ) (ره ) امام امت و ملت رنج ديده ، تمامنقشه هاى آنها را مى خوانند و روزى افشا خواهند كرد. و اين كار به وسيله دانشجويانمسلمان پيرو خط امام انجام گرفت و رسوايى آنان به تمام جهان ثابت شد و به گوشكشورهاى جهان رسيد.
در همان ايام هم ، (آيه الله خمينى ) دست به افشاگرى جنايات آمريكا زده بود، درسخنرانى هايش جنايات او را ياد آور مى شدند. وقتى شايع شد كه آمريكا قصد دارد(ناوشكن ) خود را به خليج فارس بياورد و جلوى صدور انقلاب را بگيرد ايشانقاطعانه فرمودند: (آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.)
اين جمله به تمام در و ديوار كشور نقش بست ، در سخنرانى ها بر سر زبان ها
افتاد و همه آن را تكرار مى كردند.
در زمان رياست جمهورى كارتر، (امام خمينى )، در يكى از سخنرانى هاى خود راجع بهآمريكا و كارتر فرمودند: شيطان بزرگ آمريكا است و لقب شيطان بزرگ را به اودادند، اين لقب در تاريخ به اسم آمريكا ثبت شد. همه محرومان دنيا از اين نام گذارىخوشحال شدند. مگر دو طايفه ، يكى خود آمريكا و ديگرى شيطان پرستان .
در كتاب واژه هاى قرآن آمده كه يكى از دوستاننقل مى كرد: پس از آن كه (امام خمينى ) در يكى از سخنرانى هايش به آمريكا و كارترلقب شيطان بزرگ داده بودند، افرادى در سرپل ذهاب كه گويا از شيطان پرستان بوده اند با شنيدن اين گفتار ناراحت شده و گفتند:چرا به معبود ما اهانت شده و كارتر به معبود ما تشبيه گرديده است .(573)
بد نيست اين را هم بدانيم كه جنايت ها و خيانت هاى آمريكا به حدى است كه حتى شيطانپرستان ننگ دارند كه نام شيطان بر آمريكا و سرانش گذاشته شود و مى گويند: بهخداى تو توهين شده است . لعنت خداوند بر شيطان بزرگ و همه شيطان صفتان و هم برخود شياطين باد.


بقاى شيطان به وسيله اولياء الله است  

كسى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: وقتى يكى از اولياىخدا از مادر زاده شود، شيطان بيرون مى جهد و فريادى مى زند كه همه شياطين به وحشتمى افتند.
همه پيش او آمده و مى گويند: اى بزرگ و رهبر ما! چه خبر شده كه اين طور آشفته اى ؟جواب مى دهد كه يكى از اولياء الله متولد شده است .
مى گويند: تولد او چه كار به تو دارد؟ مى گويد: اگر او بزرگ شود و بهكمال برسد عده زيادى را هدايت مى كند.
پيروان او مى گويند: اجازه مى دهى او را بكشيم ؟ مى گويد: خير، براى اين كه بقا وزندگانى ما به وسيله آنها است .
اگر يكى از اولياء الله روى زمين نباشد و زمين از آنها خالى باشد، قيامت بر پا شده وما را به آتش مى برند. ما تعجيل نداريم كهداخل آتش ‍ شويم .(574)
اين چيزى بود كه از اين قلم براى نماياندن بخشى از فرهنگ اسلام و قرآن تراويد وهشدارى است براى شناخت بهتر و درست زندگى و آن چه بايد از آن پرهيز كرد و يابدان روى آورد تا خشنودى خدا را در پى داشته باشد.
و بايد تلاش كنيم كه دچار وسوسه هاى پنهانى دشمنان دين خدا نشده و هم چنان بر دينمقدس اسلام باشيم . دانستن اين اخبار اگر همه تنبه نباشد، هشدارى است تا در هر گامسنجيده و با چشم باز راه خويش را برگزيده و گرفتار گمراهى ها نشويم .
اميد كه ، دوست داران دين خدا و فرستان واپسين حضرت حق و خاندان پاكش كه بيگماندست گير همه صالحان در روز رستاخيز خواهند بود، از اين نوشته توشه اى بر گيرندتا ماندگار بوده و سفره دلشان به نورانيت مهر خداوندى و اوليايش رنگين گشته وهمواره پاس دار ارزش هاى خوب اسلامى باشند.
اميد آن روز كه با اين تمهيد به پيشواز گام هاى پر بار و مبارك حضرت حجت (عج )برويم . آمين .
مورخه 7/4/1377 كه مصادف است با 3 ربيعالاول 1419 نعمت اله صالحى حاجى آبادى


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation