بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شیطان در کمین گاه, نعمت الله صالحى حاجى آبادى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     KAMIN001 -
     KAMIN002 -
     KAMIN003 -
     KAMIN004 -
     KAMIN005 -
     KAMIN006 -
     KAMIN007 -
     KAMIN008 -
     KAMIN009 -
     KAMIN010 -
     KAMIN011 -
     KAMIN012 -
     KAMIN013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

توبه شيطان  

از ابن عباس نقل شده : وقتى حضرت عيسى عليه السلام به پيامبرى رسيد و سىسال از عمر او گذشت ، روزى شيطان لعين در پشت بيت المقدس با آن حضرت ديدار كرد وگفت : اى عيسى ! تو آن بزرگى هستى كه خدا تو را بزرگ و با شخصيت قرار داد وبدون پدر به وجودت آورد! عيسى (ع ) فرمود: بلكه بزرگى از آن كسى است كه مرابدون پدر خلق كرد و همين طور حضرت آدم (ع ) و حوا را بدون پدر و مادر آفريد.
گفت : اى عيسى ! تو آن بزرگى هستى كه خدا تو را به جايى رسانيده كه در كودكى ودر گهواره سخن گفتى . عيسى فرمود: اى شيطان ! بزرگى مخصوص ‍ آن كسى است كهزبان مرا گويا كرد و گنگ نگردانيد و اگر مى خواست مى توانست بدون زبانم كند.گفت : اى عيسى ! تو كسى هستى كه در بزرگى و خدايى به جايى رسيدى كه باگل ، پرنده اى ساختى و بر آن دميدى و او به پرواز در آمد.
فرمود: بزرگى مال كسى است كه مرا آفريده است و آنچه را كه من در او دميدم ، بهپرواز درآورد.
گفت : تو در بزرگى به جايى رسيدى كه مريض ها را شفا مى دهى ! فرمود: بزرگىمال كسى است كه به اذن او شفا مى دهم و اگر بخواهد خود من را هم مريض مى گرداند.
عرض كرد: تو چنان بزرگوار هستى كه مرده را زنده مى كنى ! فرمود: بزرگوار كسىاست كه به اذن او مرده را زنده مى كنم و ناچار او خودم را مى ميراند و خود باقى مى ماند.
عرض كرد: اى عيسى ! تو آن بزرگ و خدايى هستى كه از دريا عبور مى كند، بدون آن كهپاهايت تر شود و در آن فرو نمى روى . فرمود: عظمت كسى دارد كه دريا را در برابر منرام كرد و اگر بخواهد مرا غرق مى كند.
عرض كرد: اى عيسى ! تو آن كسى هستى كه در آينده نزديك از زمين و آسمانها و آن چه درآنها است بالاتر مى روى و فوق همه آنها قرار مى گيرى و به جايى خواهى رفت كهتدبير امور خلايق و تقسيم ارزاق آنها را مى كنى .
عيسى گفت : حمد و ستايش مى كنم خدا را به وزن سنگينى عرش و به اندازه اى كه آسمانها و زمين پر شود.
وقتى شيطان چنين شنيد، راه خود را گرفت و رفت تا رسيد به درياى سبز و فكر كردكه چيزى از خود ندارد و هر چه هست از خدا است . زنى از جن در كنار دريا مى رفت ناگاهنگاهش به ابليس افتاد! ديد روى صخره به سجده افتاده و اشك آن ملعون روان است . ازروى تعجب به شيطان نگاه كرد و گفت : واى بر تو اى ملعون ! چه اميدى از اين سجدهطولانى دارى ؟ در جواب گفت : اى زن مؤمنه ! و اى دختر مرد مؤمن ! اميدوارم خداوند از آنقسمى كه خورد و گفت : مرا داخل جهنم و آتش كند برگردد و به رحمت خودش مرا به بهشتببرد.(520)
امام باقر عليه السلام فرمود: يكى از روزها شيطان با عيسى بن مريم (ع ) ملاقات كرد.آن حضرت فرمود: آيا شده كه مكر و حيله تو در من اثر كرده باشد و مرا فريفته باشى؟
گفت : چگونه مكر و حيله من به تو رسد، در حالى كه جده تو زن عمران ، وقتى كه مادرتبه دنيا آمد، به خدا پناه برد و گفت : پروردگارا! فرزندى كه زاده ام دختر است و من اورا (مريم ) نام نهادم . او و فرزندانش را از شر شيطان رجيم به پناه تو در آوردم . تواى عيسى ! از ذريه او هستى حيله من در تو مؤ ثر نيست .(521)


شيطان باز هم به عيسى طمع دارد 

روزى شيطان جلوى حضرت عيسى عليه السلام ظاهر شد و عرض كرد:اى كسى كه آدم هاىكور را شفا مى دهى ! مريض ها را از بيمارهاى كشنده مى رهانى و مرده ها را زنده يم كنى !- اگر راست مى گويى - خود را از كوهى بلند بينداز و خود را حفظ كن كه صدمه به توو جان تو نرسد. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفريبى كه اقدام بهخودكشى كنم و مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم . بعد فرمود: تمامكارهايى كه از من صادر مى شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم كارى انجام دهم.(522)
در اين جا شيطان لعين از روى فريب و شيطنت خود به زبان خيرخواهى و نصيحت به آنحضرت چنين گفت : اگر اين كار را انجام دهى و خود را از بالاى كوه پرت كنى ، مردم بهتو علاقه بيشترى پيدا مى كنند و ايمان آنها محكم تر مى شود و آنان كه هنوز ايماننياورده اند، ايمان خواهند آورد.
با اين نيرنگ مى خواست عيسى بن مريم (ع ) را وادار به خودكشى كند و در نتيجه ، بهعقوبت الهى گرفتار شود و اگر كشته نشد،لااقل يك عمل غير عقلانى و خلاف دستور خدا انجام داده باشد. (شيطان را همين بس كهپيغمبرى از پيامبران الهى را وادارد كه كه اگر شده كار پسنديده اى را ترك نمايد.)


شيطان و سلمى  

وقتى هاشم و مطلب براى خواستگارى (سلمى ) به مدينه آمدند، پيش ‍ پدر سلمى رفتندو مطلب خود را بيان كردند، (سلمى ) و پدرش رضايت دادند، شيطان به صورتپيرمردى در آمده به سلما گفت : من از اصحاب هاشم هستم براى نصيحت و خيرخواهى پيشتو آمده ام . هاشم ، اگر چه در زيبايى در آن مرتبه است كه مى دانى ، وليكن چند صفتزشت در او وجود دارد. از جمله : بسيار بخيل و مال دوست و به زنان كم رغبت است . زنى راكه بسيار دوست دارد بيشتر از دو ماه نگاه نمى دارد. زنان بسيارى گرفته و همه را طلاقداده است . ديگر اين كه او در جنگ ها ترسو است و شجاعت ندارد، (سلمى ) گفت : اگر آنچه در حق او مى گويى راست باشد، اگر قلعه هاى خيبر را براى من پر از طلا و نقرهكنند در او رغبت ننمايم او را نخواهم پذيرفت . شيطان لعين اميدوار شد و در پوشششخصى ديگر از اصحاب هاشم نزد (سلمى ) آمد و مانند آن افسانه ها را بار ديگر براو خواند! باز در لباس شخص سومى نزد او رفت ، و همان حرف هاى گذشته را تكراركرد. وقتى پدر سلمى نزد او آمد، او را غمگين يافت . گفت : اى سلمى چرا اندوه گينى ؟امروز هنگام شادى و كاميابى تو است ، عزت و كرامت ابدى ، براى تو فراهم گرديدهاست .
سلمى گفت : اى پدر! مى خواهى مرا به ازدواج شخصى در آورى كه به زنان ميلى ندارد وآنان را طلاق مى دهد؟ او آدمى ترسو است ، در جنگ ها شجاعت ندارد. پدر سلمى چون اينسخن را شنيد، خنديد و گفت : اى سلمى ! هيچ يك از آن صفاتى كه گفتى در اين مرد وجودندارد. مردم به بخشش و گذشت او مثل مى زنند، از بسيارى طعام كه به مهمانان خورانيده واز بسيارى گوشت و استخوان كه براى ايشان فرستاده ، او را هاشم ناميده اند. هرگززنى را طلاق نداده و در شجاعت شهره آفاق است ، در خوش رويى و خوش خويى نظيرندارد. آن كه اين سخنان را به تو گفته شيطان بوده است .


شيطان در مجلس عقد سلمى  

بعد از آن كه (سلمى ) سخاوت و شجاعت هاشم را از پدر خود شنيد او را پسنديد و مجلسعقد برپا شد. (عمرو) پدر (سلمى ) گفت : ما خطبه عقد راقبول كرديم ، ليكن ناچاريم به عادت قديمى خودعمل كنيم ، و آن مهر زيادى است كه براى اين امر بايد بپردازيد. اگر اين عادت در ميان مانبود اظهار نمى كرديم . مطلب برادر هاشم گفت : ما صد ناقه سياه چشم ، سرخ مو، براىشما مى فرستيم .
شيطان كه از جمله حضار بود، گريست . نزد پدر (سلمى ) آمد و گفت : مهر را زياد كن !(عمرو) پدر سلمى گفت : اى بزرگواران ! قدر دختر ما نزد شما همين بود؟ مطلب گفت :هزار مثقال طلا مى دهيم . باز شيطان اشاره كد به سوى پدر سلمى و گفت : مهر رااضافه كن ! پدر سلمى گفت :اى جوان ! در حق ما كوتاهى كردى . مطلب گفت : يك خروارعنبر و ده جامه سفيد مصرى و ده جامه عراقى نيز افزودم . باز شيطان گفت : زيادتربخواهيد! پدر سلمى گفت : نزديك آمديد احسان كرديد، باز هم اكرام فرماييد: مطلب گفت :پنج كنيز هم براى خدمت ايشان مى دهيم ! باز شيطان اشاره كرد بيشتر طلب نماييد، پدرسلمى گفت :اى جوان ! آنچه مى دهيد باز به شما باز مى گردد. مطلب گفت : ده اوقيه(523) مشك و پنج قدح كافور نيز افزوديم ، آيا راضى شديد؟ باز شيطان خواستوسوسه كند، پدر سلمى بر او بانگ زد و گفت : بد سيرت دور شود. مرا در اين مجلسشرمنده كردى . آن گاه مطلب نيز او را از خود راند و بر او بانگ و درخواست كرد او را ازخيمه بيرون كردند.


شيطان از دست هاشم فرار مى كند 

وقتى شيطان را از مجلس بيرون كردند، يهوديانى كه دشمن هاشم بودند و در مجلسحضور داشتند نيز بيرون رفتند. بزرگ يهوديان به سلمى گفت : اين مرد پير داناترينمردم شام و عراق است ، چرا فكر و تدبير او را ناديه گرفتيد؟ ما دوست نداريم دختر خودرا به غريبى كه از اهل بلاد ما نيست بدهى . سپس چهارصد نفر از يهوديان كه حاضربودند، شمشيرهاى خود را كشيدند و در برابر هم ايستادند. بزرگان حرم همچهل نفر بودند، آنها هم شمشيرها را كشيدند. مطلب بر سركرده يهود حمله آورد هاشم برشيطان ملعون . شيطان گريخت . هاشم به او رسيد او را گرفت بلند كرد و بر زمين زد.
چون نور محمد صلى الله عليه و آله و رسالت در صلب هاشم بود، بر او تابيد نعرهزد و به سرعت از زير دست او گريخت .(524)


شيطان در تولد پيغمبر (ص ) 

از امام صادق عليه السلام روايت شده : شيطان به هفت آسمان بالا مى رفت و اخبار آسمانهارا مى شنيد. هنگامى كه حضرت عيسى عليه السلام زاده شد او را از سه آسمان باز داشتندو تا چهار آسمان بيشتر بالا نمى رفت . وقتى حضرترسول صلى الله عليه و آله متولد شد. او را از همه آسمانها منع كردند، و شياطين را باتيرهاى شهاب از رفتن به آسمان ها راندند. قريش ‍ گفتند: بايد عمر دنيا به سر آمده وهنگام قيامت باشد كه اهل كتاب مى گفتند و ما مى شنيديم ! عمرو بن اميه كه داناترين مردعرب جاهليت بود، گفت : بنگريد اگر ستاره هاى معروفى كه مردم به وسيله آنها هدايتمى شوند و به واسطه آنها زمستان و تابستان را ارزيابى مى كنيد، اگر يكى از آنهابيفتد، بدانيد وقت آن است كه همه اهل دنيا نابود مى شوند و اگر آنها بهحال خود هستند و ستاره هاى ديگرى ظاهر شده پس بايد منتظر حادثه اى غير از اين باشيد.
نيز امام صادق عليه السلام فرمود: در آن شب ، شيطان در ميان اولاد خود فرياد زد تا همهدور او جمع شدند. گفت :اى سيد و بزرگ ما چه چيز تو را اين قدر آشفته كرده است ؟
گفت : واى بر شما، از آغاز شب تا كنون احوال آسمانها را دگرگون مى يابم . بايدحادثه عظيمى در زمين رخ داده باشد، از زمانى كه عيسى عليه السلام به آسمان بالارفت مانند آن واقع نشده است !
برويد بگرديد و جست و جو كنيد كه چه رخداد مهمى شده است ؟ رفتند و همه جا را گشتند.برگشتند و گفتند: چيزى نيافتيم . آن ملعون گفت : به دست آوردن اين خبر كار من است . آنگاه در زمين به كاوش پرداخت . تمام دنيا را زير پا گذاشت تا به حرم رسيد، ديد ملائكاطراف حرم را گرفته اند، خواست به حرم رود كه ملائك بر او بانگ زدند، او برگشت .
مانند گنجشك ، كوچك شد و مى خواست از جانب كوه حراداخل شود، گفتند اى ملعون ! برگرد.
گفت :اى جبرئيل ! يك حرف از تو سؤال مى كنم ، بگو امشب چه خبر مهمى واقع شده است ؟
جبرئيل گفت : محمد صلى الله عليه و آله كه بهترين پيامبران خداست امشب متولد شد.پرسيد: آيا مرا در او بهره اى هست ؟ جبرئيل گفت : خير، پرسيد: آيا در امت او بهره اى دارم؟ گفت : بلى ، شيطان گفت : راضى شدم (525)
هنگام ولادت آن حضرت ، شيطان را به زنجير بستند وچهل روز او را در قلعه اى زندانى نموند، تخت او راچهل روز در آب شناور كردند، بت ها همه سرنگون شدند و صداى واويلا از شيطان بلندشد.(526)


شيطان در شكم بت  

شيطان براى فريفتن مردم از هر راهى استفاده مى كند حتى از زبان بت وداخل شدن در شكم آن . در اين باره به داستان زير توجه كنيد:
عمر بن جبله كلبى مى گويد: روزى گوسفندى براى بتى قربانى كردم . از درون بتصدايى شنيدم كه گفت : يا عصام ، يا عصام ، اسلام آمد، بت ها نابود شد، خون ها محفوظماند و صله رحم رواج پيدا كرد.
عمرو مى گويد: من از اين قضيه تعجب كرده و گوسفندى ديگرى قربانى كردم . بازصدايى از بت خطاب به بكر بن جبل شنيدم كه مى گفت : پيامبرمرسل (ص ) آمد، اهل يثرب او را تصديق مى كنند، واهل نجد و تمامه ، و اهل فلج و يمامه او را تكذيب مى نمايند.
بعد از اين قضيه ، عمرو بن جبله و بكر بن جبل خدمترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و اسلام آوردند. در اين هنگام شيطانى كهنامش ‍ مسعر بود از درون بت هبل اشعارى در تعريف و تمجيد از بت و بت پرستى خواند.بعد از شنيدن اين اشعار، تمام بت پرستان به سجده افتادند؟! دوباره شيطان خطاب بهمردم گفت : فردا هم بياييد تا درباره بت پرستى بيشتر براى شما سخن بگويم . - بتپرستان به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: - تو هم فردا بايد بهمسجد الحرام بيايى و حقيقت را از زبان اين بت بزرگ بشنوى . پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم از اين داستان افسرده خاطر گرديد. در اين هنگام ، يكى از جن هاى مؤمنپيش آن حضرت آمد و گفت : يا رسول الله ! حتما فردا شما هم تشريف بياوريد. منشيطانى را كه از درون بت سخن مى گفت كشتم و خود به جاى او سخن خواهم گفت .
روز بعد همه بت پرستان ، طبق گفته شيطان ، گرد آمده و به انتظار پيامبر (ص )ماندند. وقتى آن حضرت وارد مسجدالحرام شد تمام بت ها سرنگون شدند!! مشركان فوراآنها را به جاى خود قرار داده و به بت (هبل ) گفتند: سخنانى كه ديروزقول دادى ، به گوش محمد برسان ؟! ناگهان ازداخل شكم بت (هبل ) صدايى بر آمد و از آن حضرت تعريف و تمجيد بسيارى كرد و بتپرستى را باطل اعلام نمود و گفت :
اى مردم ! بعد زا موسى و عيسى ، حضرت محمد (ص ) پيامبر بر حق است . مردم بايد از وىپيروى كنند و بت پرستى را ترك نمايند كه آنباطل است .
بت پرستان شرمگين و خجالت زده به هم گفتند: محمد بتها را هم فريب داده ؛ همان طور كهخود را فريب داده و عده اى را به دين خود دعوت كرده است .(527)


شيطان در ميان شاه درخت  

شيطان نه تنها براى منحرف كردن مردم درون بت مى رود، بلكه براى گمراه نمودن آنانبه ميان درخت رفته و از آن جا با مردم جاهل سخن مى گويد و آنا را از خدا دور و عليهپيامبرش تحريك مى كند. مانند سخن گفتن او با اصحاب (رس ) از ميان شاه درخت .
اصحاب (رس ) قومى بودند بعد از سليمان بن داود در منطقه در مينيه آذرباييجان ، يادر بلاد مشرق ، يا انطاكيه و در اطراف يمامه زندگانى مى كردند. اميرالمؤمنين در تفسيرآيه
(و اصحاب الرس و ثمود و قرونا بين ذالك كثيرا)
مى فرمايد: اصحاب (رش ) پس از طوفان نوح عليه السلام درخت صنوبرى (528)به دست يافت بن نوح عليه السلام كنار چشمه (روشن آب ) كشت شده بود، اصحاب(رس ) آن را عبادت مى كردند!
آن جمعيت در دوازده آبادى سر سبز و خوش آب و هوا به نام هاى آبان ، آذر، دى ، بهمن ،اسفند، فروردين ، ارديبهشت ، خرداد، تير، مرداد، شهريور ساكن بودند كه بزرگترينآبادى اسفندار (و شاه درخت ) در كنار آن بود. در بيرون هر آبادى شاخه اى از صنوبررا كاشته و نهرى را از همان (روشن آب ) از كنار آن درخت جارى ساخته بودند.
مردم هر ماه در يك آبادى عيد گرفته و جشن و پاى كوبى برگزار مى كردند. قربانىها كرده و داخل آتش مى انداختند. وقتى دود آن قربانى ها بلند مى شد درمقابل درخت صنوبر به سجده افتاده ، گريه و زارى مى كردند و درخواست آمرزشگناهان خود را مى نمودند!
در اين هنگام ، شيطان با صداى نازكى از ميان درخت با آنان صحبت كرده و مى گفت : اىبندگان ! من از شما راضى شدم ، شما را بخشيدم و از گناهان شما در گذشتم سر ازخاك برداريد.
وقتى مردم اين بشارت را مى شنيدند را مى شنيدند از خوشحالى به رقص و پاى كوبىمى پرداختند، شرب خمر مى نمودند تا روز به پايان مى رسيد و متفرق مى شدند.
هنگامى كه عيد نوروز فرا مى رسيد جمعيت دوازد آبادى ، در شهر اسفندار كنار صنوبربزرگ (شاه درخت ) اجتماع مى نمودند و جشن و سرور بيشترى بر پا مى كردند، قربانىهاى زيادترى كرده و گريه ها و ناله هاى بيشترى سر داده و سجده هاى طولانى ترى مىكردند. در اين بين شيطان با صداى بلندتر و خشن ترى آنان را به آمرزش گناهان ،عفو و مغفرت ، بهشت و نعمت هاى آن وعده مى داد.
آن بيچاره ها از خوشحالى سر از پا نمى شناختند و به لهو و لعبمشغول مى شدند به رقص و پاى كوبى بيشترى مى پرداختند. اين كار تا 13 روز ادامهداشت در روز سيزدهم متفرق شده و به آبادى هاى خود بر مى گشتند.
وقتى شيطان آنان را به گمراهى كشانيد و در گناه و معصيت غرق كرد، خداوند پيامبرىبه نام (حنظله ) بر ايشان فرستاد. آنها هم پيامبر را در چاه زندانى كردند. خدا برآنان غضب كرد و به بدترين عذاب مجازاتشان نمود.(529)


شيطان در گردهم آيى تروريستى مكه  

روايت شده : وقتى كفار قريش ديدند پيامبرى حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم هر روز رونق مى گيرد و حيله هاى آنها سودى نبخشيدهسركردهاى قريش در (دار الندوه ) نشست ويژه اى ترتيب دادند.
كسى كه سنش از چهلسال كم تر بود راه نمى دادند. اين گردهم آيى ازچهل نفر از سران قريش شكل گرفت . شيطان ملعون هم به صورت پيرمردى در آمد!خواست داخل شود، دربان گفت : كيستى ؟ جواب داد: پيرمردى ازاهل (نجد) هستم و شما به راءى من احتياج داريد؟! شنيدم براى خلاصى از دست اين مردجمع شده ايد. آمده ام كه راءى خود را در اين باب به شما بگويم ، دربان گفت :داخل شو، او هم داخل شد و در جاى خود نشست . وقتى مجلس رسميت پيدا كرد،ابوجهل گفت : اى گروه قريش ! در ميان عرب كسى از ما عزيزتر نبود، مااهل خانه خداييم ، مردم از اطراف عالم هر سال دو مرتبه براى حج و عمره به مكه مى آيند وما را گمراهى مى دارند.
چنين بوديم تا آن كه محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ما سر برآورد. از نظر راست گوى او را امين خود قرار داديم . الان كه بزرگ شده ادعا مى كندپيامبر خدا است ، خبرهاى آسمان به سوى آن مى آيد، بى خردى را به ما نسبت مى دهد.
به خدايان ما بد مى گويد. جوانان ما را فاسد و جماعت ما را پراكنده نموده است . مىگويد: گذشتگان ما، در آتش اند و هيچ چيز از اين ، براى ما سنگين تر نيست . من براى اوفكرى كرده ام ، همه گفتند: چه فكرى ؟ گفت : كسى را بفرستيم او را پنهانى بكشد!اگر بنى هاشم خون او را طلب كردند ده ديه براى خون او بدهيم ! شيطان گفت : اينفكر، بسيار خبيث است . گفتند: چرا؟ جواب داد: زيرا بنى هاشم كشنده او را مى كشنده ، چهكسى حاضر است كشته شود؟
عاص بن وائل و اميه ابن خلف گفتند: ساختمانى محكم مى سازيم . سوراخ ‌هايى در آن مىگذاريم ، او را در آن جا زندانى مى كنيم و در آن را مى بنديم تا كسى نتواند پيش اورود! همان جا بماند تا بميرد!
شيطان گفت : اين پيشنهاد از اولى بدتر است . بنى هاشم هنگام حج از مردم كمك مى خواهندو او را نجات مى دهند.
ابوسفيان گفت : او را به شتر چموشى سوار مى كنيم و محكم مى بنديم ، از شهر بيرونمى كنيم تا شتر او را در كوه هاى مكه پاره پاره كند.
شيطان گفت : اين راى از همه آنها ناپسندتر است . اگر او را زنده بيرون كنيم ، او از همهكس خوش روتر و خوش زبان تر است . با شيرين زبانى همهقبايل عرب را فريفته خود مى نمايد. لشكرى تجهيز كرده حمله مى كند و شما را از بينمى برد! همه كفار حيران شدند و به شيطان گفتند: اى پيرمرد! نظر تو درباره اين امرچيست و چه بايد كرد؟ جواب داد: نظر من اين است كه از هر قبيله يك نفر، از بنى هاشم هميك نفر با خود هم صدا كنيد و همه يك مرتبه با شمشير بر سر او ريزيد و او را بكشيد.
در اين صورت خون او در ميان قبايل پخش مى شود و بنى هاشم نمى تواند طلب خون اوكنند، اگر ديه بخواهند به آنها بدهيد.
اهل شوراى مكه گفتند: ما ديه مى دهيم و همه به اتفاق گفتند: راى اين پيرمرد نجدى از همهبهتر است و همان را پسنديده و عمل كردند.(530)


شيطان در جنگ بدر 

وقتى كه لشكر اسلام و مشركان در برابر هم صف بستند، و صف ها سامان گرفت ،ابليس به صورت سراقه بن مالك نزد قريش آمد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
-اى پيامبر! به ياد آر وقتى را كه ، شيطان كردار زشت آنا را در نظرشان زيبا نمود - وبراى فريب دادن آن جاهلان به شكل پيرمردى در آمد - و گفت : من با قبيله خود شما رايارى مى دهم و كارهاى پليدشان را به ديد آنان آراسته گردانيد.
و نيز افزود: هم چنين امروز - مسلمانان تاب مقاومت شما را ندارند - احدى بر شما غالبنمى شود، (و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جارلكم ) و من امروزشما را امان دهنده ام و لشكرى بسيار از شياطين را حاضر كرده و به كفار نشان داد و گفت :با اين لشكر به كمك شما آمده ام و شما را پشتيبانم !.(531)
پرچم را به من دهيد. سپس علم را به دست گرفت و از پيشاپيش لشكر حمله مى كرد. چونحضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چنين ديده دست نياز به درگاه خالق بى نيازبلند كرد و مشغول دعا و تضرع شد.
گفت : خدايا! اگر اين ها كشته شوند، ديگر در اين سرزمين كسى تو را نمى پرستد.جبرئيل نازل شد و گفت : يا رسول الله ! غمگين مباش ، خداوند مرا با هزار فرشتهفرستاد. در همين هنگام ابر سياهى با برق بسيار بر بالاى سر لشكر ظاهر شد حضرتايستاد، مسلمانان صداى اسلحه از آن مى شنيدند، و آوازى شنيدند كه مى گفت : نزديك برواى هيزوم (هيزوم نام اسبى است كه آن روز جبرئيل بر آن سوار بود) چون ابليس لعينجبرئيل امين را ديد در حالى كه دستش در دست حارث بن هشام بود علم را از دست انداخت و بهعقب برگشت كه فرار كند!
حارث گفت : اى سراقه ! كجا مى روى ؟ در چنين حالى ما را تنها مى گذارى ؟ ابليس گفت :من مى بينم چيزى را كه شما نمى بينيد. من نيروى عظيمى از فرشتگان آسمان را مى بينمو شما نمى بينيد! و گفت : از شما بيزارم . از قدرت و غضب و عقاب خدا مى ترسم كهعقاب خداوند بسيار است .(532)
حارث به گمان آن كه سراقه است گفت : اى سراقه ! تو دروغ مى گويى . من چيزىنمى بينم ، مگر فرومايگان مدينه را. شيطان با دست خود بر سينه حارث زد و دست خودرا از دست او بيرون آورد و گريخت . در پى او مردم هم گريختند.
مولانا اين تكه تاريخ و فرار شيطان از ترس ملائكه را در قالب اشعارى بيان كردهاست :

همچون شيطان در سپه شد صد يكم
خواند افسون كه اننى جار لكم
چون قريش از گفت او حاضر شدند
هر دو لشكر در ملاقات آمدند
ديد شيطان از ملائكه اسپهى
سوى صف مؤمنان اندر رهى
ان جنودا لم تروها صف زده
گشت جان او زبيم آتشكده
پاى خود واپس كشيده مى گرفت
كه همى بينم سپاهى من شگفت
گفت : حارث از سراقه شكل هين
دى (533) چرا تو مى نگفتى اين چنين
گفت : اين دم من همى بينم حرب
گفت : مى بينى جعاشيش عرب
مى نبينى غير اين ليك اى تو ننگ
آن زمان لاف بود اين وقت جنگ
دى همى گفتى كه پايندان شدم
كه بودتان فتح و نصرت دم به دم
دى زعيم الجيش (534) بودى اى لعين
وين زمان ، نامرد و ناچيز و مهين
تا بخورديم آن دم تو و آمديم
تو به تون (535) رفتى و ما هيزم شديم
چون كه حارث با سراقه گفت : اين
از عتابش خشم گين شد آن لعين
دست خود خشمين ز دست او كشيد
چون ز گفت اوش درد دل رسيد
سينه اش را كوفت شيطان و گريخت
خون آن بيچارگان زين مكر ريخت
چون كه ويران كرد چندين عالم او
پس بگفت انى برى منكم
كوفت اندر سينه اش انداختش
پس گريزان شد چو هيبت تاختش (536)
جبرئيل شيطان را دنبال كرد و به تعقيب او پرداخت تا به دريا رسيدند. در آب فرو رفتو گفت : پروردگارا! وعده ام دادى كه تا آخر دنيا زنده بمانم ، به وعده خود وفا كن ، اىخدا! مگر از مهلتى كه به من دادى پشيمانى ؟
عده اى از كفار كشته و عده اى اسير شدند و بقيه هم به طرف مكه برگشتند. هنگامى كهبه مكه رسيدند گفتند: سراقه ما را فرارى داد.
خبر به سراقه رسيد، نزد قريش آمد. سوگند ياد نمود و گفت : من از جنگ شما با خبرنشدم تا وقتى كه خبر گريختن شما را شنيدم . من در آن جنگ اصلا حاضر نبودم .
وقتى مسلمان شدند، تازه فهميدند آن كسى كه گريخت شيطان بوده كه بهشكل سراقه در آمده و باعث شكست آنها شده است .(537)

شيطان و عمار ياسر  

(عمار) هم از جمله كسانى است كه از اول ، زير بار فرمان شيطان نرفت . از همان آغازبا او مخالف بود با مسلمان شدن و عبادتش او را اذيت مى كرد. چند مرتبه با شيطان كشتىگرفت و او را بر زمين زد.
چنان چه وارد شده : در يكى از سفرها، كه حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود مى رفتند، آب آنان تمام شد. آنحضرت به (عمار) فرمود: برو از چاهى كه در فلان موضع بيابان است آب بياور.
وقتى (عمار) كنار چاه رسيد، مى خواست آب بردارد، شيطان آمد و گفت : نمى گذارم از اينچاه آب بردارى ! زيرا چاه مسكن شياطين است .
(عمار) در برابرش ايستاد و با او در افتاد. با يك حمله شيطان را بر زمين زد. سنگىبرداشت و با آن بينى شيطان را شكست . وقتى روى سينه او نشست ، ديد بسيار لاغر ورنجور است .
پرسيد: آيا همه شياطين چنين لاغراند؟ در جواب گفت : بعضى از شياطين چاق و بعضىلاغرند، من هم كه چنين لاغرم بر انسانى موكل هستم كه موقع خوردن غذا (بسم الله ) مىگويد و من نمى توانم از غذاهاى او بخورم ، از اين رو لاغر شده ام .
سپس گفت : اى (عمار)! از روى سينه من بلند شو تا بار ديگر كشتى بگيريم ، اگراين دفعه نيز مرا به زمين زدى چيزى به تو ياد مى دهم كه از آن نفع ببرى .
(عمار) از روى سينه او بلند شد و كشتى گرفتند. اين بار هم شيطان را بر زمين زد وگفت : چيزى را كه به من قول دادى ، بگو. شيطان گفت : اى (عمار)! بدان در هر خانه اىكه قرآن خوانده شود به خصوص (آيه الكرسى ) شياطين از آن فرار مى كنند.
(عمار) ياسر او را رها كرد و مشك خود را پر آب نمود و برگشت خدمت پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم ، و داستان را براى آن حضرت تعريف نمود.(538)


شيطان در روز عاشورا 

شيطان لعين تصميم گرفته كه انتقام خود را از اولاد آدم بگيرد. لذا در تمام اختلافاتحضور پيدا مى كند، در تمام جنگ ها حاضر مى شود و جبهه دشمن را تقويت مى كند،فراريان را با حيله بر مى گرداند، به سوى ميدان مى كشاند و آتش جنگ را شعله ور مىسازد.
يكى از آن جاها روز عاشورا بود كه تمام لشكريان خود را جمع كرده و به پايكوبى ورقص پرداخت . هر كس از لشكر امام حسين عليه السلام شهيد مى شد، از خوشحالى فريادمى زد و رقص مى كرد. هر كدام از لشكريا عمر سعد فرار مى كردند، شيطان به صورتيكى از سر كرده هاى لشكرها در مى آمد و سر راه شان را مى گرفت و آنان را به ميدانبر مى گرداند. مى گفت : واى بر شما، اين همه جمعيت و مردان شجاع ، از يك نفر تشنه وبى كس و مجروح گريزان شده ايد! مردانگى و غيرت شما كجا رفت ؟! برگرديد او رامحاصره كنيد، با ضرب شمشير از پاى در آوريد و اگر نمى توانيد، او را تير باراننماييد.
با حيله و نيرنگ لشكر را بر مى گردانيد و شورى ديگر در جنگ ايجاد مى كرد. ولى آنهاچون جراءت نمى كردند از نزديك با امام حسين عليه السلام بجنگند از دور، آن قدر تيربه سوى آن مظلوم انداختند كه مانند مرغ پر در آورده بود. وقتى كه تير سه شعبه زهرآلود بر سينه امام نشست و از پشت سر بيرون آمد، امام عليه السلام از بالاى اسب بر زمينافتاد. شيطان ميان آسمان و زمين از خوشحالى فرياد زد و گفت : امروز كينه خود را برسر اولاد آدم خالى كردم و انتقام خود را گرفتم . او مى كوشيد تا لشكر زودتر كار حسينعليه السلام را تمام كند.(539)
زينب مى فرمايد: وقتى ابن ملجم ضربت بر سر پدر بزرگوارم زد، من آثار مرگ را درايشان ديدم ، پيش رفتم و عرض كردم : اى پدر بزرگوار! (ام ايمن ) حديثى از براى منگفته است دوست دارم آن را از دو لب مبارك شما بشنوم . آن حضرت فرمود: اى نورديدگان من ! حديث همان است كه (ام ايمن ) به تو گفته و برخى از مصيبت هاى كربلا وگرفتارى هاى آن روز را براى دخترش زينب بيان كرد تا جايى كه فرمود: زمانى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما را به اين حديث خبر مى داد، فرمود:
يا على ! در آن روز، ابليس با شياطين خود، از شدت شادكامى در سرتاسر زمين پروازمى كند و به شياطين و هوادارانش مى گويد:
اى جماعت شياطين ! شاد باشيد كه انتقام خود را از فرزندان آدم گرفتم ، برترينبدبختى را براى آنها فراهم كردم ، جهنم را به آنها به ميراث دادم ، مگر جماعتى كهدست به دامن اين خانواده شوند و از آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم يارى جويند.
اى شياطين ! بر شما باد كوشش در راه ايجاد بدبينى به اين خانواده ، كارى كنيد كه بهاين خانواده و دوستان آنها دشمنى ورزند تا كفر و گمراهى در مردم استوار شود و يك نفراز آنها رستگار نگردد.
بعد از آن ، حضرت على عليه السلام به زينب فرمود: اى نور ديدگانم ! بى گمانابليس در اين سخن راست گفت : با اين كه كار او هميشه دروغ گفتن است ؛ زيرا مى داند هيچعمل صالحى با داشتن دشمنى با شما فايده اى ندارد، هيچ گناهى با داشتن دوستى شماضرر و زيانى به انسان نمى رساند، (مگر گناهان كبيره ) يعنى ، شيعيان شما بهواسطه علاقه اى كه به شما دارند، اگر گناه و معصيتى نمايند و موفق به توبهشوند و گناهان خود را ترك نمايند ضررى متوجه آنها نمى شود.
و دشمنان شما، به واسطه دشمنى و عداوتى كه با شما دارند، اگر مانند جن و انس خدا رابپرستند، عبادات آنان سودى به حالشان نخواهد داشت .(540)


شيطان در عيد غدير فرياد كشيد 

يكى از جاهايى كه شيطان فرياد كشيد، فرزندان خود را جمع كرد و درددل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست ، روز عيد غدير بود. آن گاه كهحضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم على بن ابى طالب را خليفه بعد از خودخواند.
جابر از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: زمانى كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در عيد غدير خم دست على را گرفت ، بلند كرد وبه مردم معرفى نمود و جانشين بعد از خود قرارش داد. شيطان در ميان لشكريان خود نعرهاى كشيد كه تمام لشكريان و اولاد او در هر كجا بودند اطراف او فرود آمدند و گفتند: اىمولاى ما! چه مصيبتى به تو رسيده اين قدر ناراحتى ؟ ما تا بهحال فريادى از اين وحشتناك تر از تو نشنيده بوديم !
شيطان به آنها گفت : اين پيغمبر امروز كارى را انجام داد كه اگر به آخر رسد و عملىشود كسى تا روز قيامت ، خدا را معصيت و نافرمانى نمى كند - همه به سوى دين و تقوا و- خداشناسى ، ولايت و امامت پيش مى روند، از راه رستگارى قدم فراتر نمى گذارند -گفتند: اى بزرگ ما! ناراحتى به خود راه مده ، ماءيوس مباش ، تو كسى هستى كه آدم را ازبهشت بيرون كردى ، او را بدبخت نمودى ، براى اين امر مهم هم ، در آينده فكرى خواهىكرد - در همين موقع منافقين كه در جمعيت بودند، گفتند: اين مرد از روى هوا و هوس حرف مىزند، نه اين كه دستور خداوند باشد!
آن دو نفر (ابوبكر و عمر) به هم گفتند: او (حضرترسول صلى الله عليه و آله وسلم ) ديوانه شده كه چنين كارى را انجام داد. آيا نمىبينيد چگونه چشمان او در كاسه سرش دور مى زند مى چرخد. سپس شيطان رو به طرفداران خود كرد و گفت : آيا مى دانيد من در گذشته با آدم در آويختم و او را از بهشت بيرونكردم ؟ آنها گفتند: چرا؟
شيطان گفت : آدم عهدى با خدا بسته بود فراموش كرد و نقض نمود، ولى به خدا كافرنشد و او را پرستش مى كرد. اين قوم و جمعيت (از جمله ابوبكر و عمر) عهدى كه با خدابسته بودند شكستند و به خدا و رسولش كافر شدند.
پس از آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم رحلت نمود، مردم در سقيفه بنىساعده اجتماع كردند و حق را از على گرفتند، ابوبكر را روى كار آوردند. شيطان تاجىبر سر گذاشت ، لباس كبر و بزرگى پوشيد، منبرى اختيار كرد و بالاى آن رفت وجميع لشكريان خود را از سواره نظام و پياده دور خود جمع كرد. به آنها گفت : شادىكنيد، مجلس ساز و آواز برپا سازيد، خوشحالى نماييد - چون با اين كلماتى كه منافقينمى گويند و به آن حضرت توهين مى كنند - ديگر كسى خدا را اطاعت و عبادت نمى كند. تاوقتى امام آنها (امام زمان ) بيايد و مردم را به راه مستقيم برگرداند.
جابر مى گويد: بعد، امام باقر عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمودند:
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين
(شيطان ظن و گمان باطل خود را به عنوان صدق و حقيقت در نظر مردم جلوه داد مردم او رااطاعت نمودند، مگر عده اى از مؤمنان كه او را اطاعت نكردند).(541)
تاويل آيه چنين است : وقتى منافقان در غدير خم گفته بودند: آن حضرت از روى هوىحرف مى زند، ابليس گمان كرده بود كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مردم امامت را رها خواهند كرد. ظن ابليس به حقيتتبديل شد و همه امامت را رها كردند مرگ چند نفرى .(542)


شيطان اولين كسى كه بيعت مى كند 

سلمان مى گويد: وقتى پيغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانهمشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او كمك مى كردم ، گاهى به مسجد مى آمدم واز مردم خبر مى گرفتم . وقتى از مسجد به خانه برگشتم ، على پرسيد: اى سلمان ! چهخبر دارى ؟ عرض كردم : خبر تازه اين كه ابوبكر بر منبر پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله و سلم نشسته ، مردم نه با يك دست بلكه با دو دست با او بيعت مى كنند.
حضرت على عليه السلام فرمود: اى سلمان ! آيا متوجه شدى چه كسىاول با او بيعت كرد؟ آيا اولين كسى كه بالاى منبر رفت و با او بيعت نمود چه كسى بود؟
سلمان گفت : او را نشناختم ، ولى پيرمرد سال خورده را ديدم كه بر عصايى تكيه زده ،ميان دو چشمش جاى سجده ديده مى شد، پيشانى او در اثر سجده پينه بسته و اين طور مىنمود كه بايد وى زاهدى باشد. از لابلاى مردم به سوى منبر رفت در حالى كه مانندباران اشك مى ريخت .
گفت : خدا را شكر كه قبل از مردنم تو را اين جا مى بينم . اى ابوبكر! دستت را براىبيعت به سويم دراز كن ! ابوبكر دستش را جلو برد او هم بيعت كرد و گفت : امروز، روزىاست مانند روز آدم ! از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد.
اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: اى سلمان ! آيا او را شناختى ؟ عرض كرد: نه يا على ،ولى از گفتارش ناراحت شدم . مانند اين كه مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمرا مسخره گرفته بود.
حضرت على عليه السلام فرمود: او شيطان بود. پيامبر به من خبر داد، ابليس و يارانشروز غدير خم شاهد منصوب شدن من به امر خدا بودند. و نيز گواه بودند كه خدا وپيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم من را صاحب اختيار آنان نمود. پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم هم به آنان دستور داد حاضران به غايبان اطلاع دهند.
روز غدير خم ، شياطين و بزرگان آنان به خود شياطين ، روى آوردند و گفتند: اين امتمورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفته و از اين پس از گناه دور خواهند بود. ما ديگر براين امت راه پيدا نخواهيم كرد. آن گاه پناه گاه و امام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم را شناختند و شيطان هم گرفته و محزون شده بود.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سلمان ! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمبه من خبر داد كه : مردم در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت خواهند كرد. بعد از آن برسر حق ما اختلاف پيدا مى كنند، با دليل ما استدلال مى نمايند، بعد به مسجد مى آيند.اول كسى كه با او بيعت مى كند، شيطان است ! كه به صورت پيرمرد نجدى خواهد بود واين حرف را خواهد گفت .
بعد حضرت فرمود: اى سلمان ! بعد از بيرون رفتن ، از روى خوشحالى فرياد زد، وتمام شياطين را دور خود جمع كرد، آنها در مقابلش سجده كردند و گفتند: اى رئيس ! وبزرگ ما، تو همان كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى . شيطان هم مى گويد:كدام امت بعد از پيامبرش گمراه نشد؟ خيال كرده ايد من ديگر راهى برآنان ندارم ! نقشه وحيله مرا چگونه ديديد؟
از حيله من بود كه ملت با دستور خدا و رسولش ، راجع به اطاعت از على مخالفت كردند،وزير بارش نرفتند!؟ اى سلمان ! اين همان گفته خداوند است كه در قرآن مى فرمايد:
(همانا، شيطان حدسى كه درباره آنها بوده بود، به مرحلهعمل رسانيد)(543)
(سپس آنها شيطان را پيروى كردند جر گروهى از مؤمنان كه آنها اطاعت از شيطان نكردهو با او مخالفت كردند.)(544)
امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام شيطان را بر در خانه خود ديدو او را شناخت ، گريبانش گرفت و بر زمين زد و روى سينه اش ‍ نشست . شيطان گفت : ياعلى ! از روى سينه من بلند شو تا تو را بشارتى دهم .
على عليه السلام از روى سينه او برخاست و فرمود: اى ملعون ! چه بشارتى براى مندارى ؟ گفت : چون روز قيامت شود، فرزندت حسن عليه السلام از طرف راست عرش و حسينعليه السلام از طرف چپ به شيعيان خود جواز عبور از صراط و آزادى از آتش را مى دهند.
باز آن حضرت بلند شد و گفت : من تو را به زمين خواهم زد، او را بلند نمود و بر زمينزد و روى او نشست .
عرض كرد: يا على ! مرا رها كن تا بشارتى ديگر به تو دهم . وقتى او را رها كرد گفت :يا على ! آن روزى كه خداوند آدم عليه السلام را خلق كرد، ذريه او را از پشتش خارج نمودكه به شكل موجوداتى ريز بودند. از آنها عهد گرفت و به آنها خطاب كرد: آيا منپروردگار شما نيستم ؟ همگى جواب دادند: چرا. آنان را شاهد بر خودشان گرفت . بعداز آن ، ميثاق از حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و تو گرفت . تمام آنان تو راشناختند و تو همه را شناختى . اينك هر كس بگويد تو را دوست دارم . او را مى شناسى وهر كس ‍ تو را دشمن دارد او را مى شناسى . براى بار سوم او را زمين زد. شيطان گفت : ياعلى ! بر من غضب نكن و از روى من بلند شو، تا تو را بشارت ديگرى دهم . فرمود: من ازتو بيزارم و لعنتم بر تو باد. عرض كرد: به خدا قسم اى پسر ابوطالب ! هر كس باتو دشمنى مى كند، من در وجود و نطفه او شركت كردم ، آلت خود خود را در رحم مادرشداخل نمودم . بعد عرض كرد: يا على ! آيا آن آيه قرآن را قرائت كرده اى كه مى فرمايد:شركت كن در اموال و اولادشان ؟!(545)


شيطان دشمنان على عليه السلام را معرفى مى كند 

از انس بن مالك نقل شده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى با على عليهالسلام بر در خانه نشسته بودند. پيرمردى پيش آمد به آن حضرت سلام كرد و رفت .بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به على فرمود: يا على ! اورا شناختى ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابليس بود. علىعرض كرد: يا رسول الله ! اگر شناخته بودم با يك شمشير او را از پاى در مى آورم وامت تو را از دست او نجات مى دادم .
ابليس برگشت پيش على عليه السلام و گفت : يا على ! در حق من ظلم كردى . آيا نشنيده اىكه خداوند مى فرمايد: (و شاركهم فى الاموال و الاولاد) به خدا قسم ! من درنطفه كسى كه تو را دوست داشته باشد، شركت نكرده ام و نطفه او پاك است .(546)
از جابر بن عبدالله نقل شده : مادر خدمت حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم بوديم . ناگهان ديدم كسى در ركوع و سجده گريهو زارى مى كند. گفتيم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اين شخص چه نمازخوبى مى خواند! فرمود: او آن كسى است كه پدر ما را از بهشت بيرون كرد. على عليهالسلام بى مهابا حركت كرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى كه دنده هاىراست او در چپش فرو رفت و فرمود: (ان شاء الله ) تو را مى كشم .
شيطان گفت : تو نمى توانى مرا بكشى ؛ زيرا عمر واجل من در پيش خدا معلوم است . چرا مى خواهى مرا بكشى ؟ هيچ كس دشمن تو نيست ، مگر اينكه من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ريخته ام و دراموال و اولاد دشمنان تو شركت مى كنم .(547)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation