بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شیطان در کمین گاه, نعمت الله صالحى حاجى آبادى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     KAMIN001 -
     KAMIN002 -
     KAMIN003 -
     KAMIN004 -
     KAMIN005 -
     KAMIN006 -
     KAMIN007 -
     KAMIN008 -
     KAMIN009 -
     KAMIN010 -
     KAMIN011 -
     KAMIN012 -
     KAMIN013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تمثل شيطان به صورت انسان  

از ثعلبه بن زيد انصارى نقل شده كه گفت : از جابر عبدالله انصارى شنيدم ، مى گفت :ابليس چهار بار به صورت چهار نفر مجسم شد.
اول به صورت سراقه بن جعشم :
در جنگ بدر به صورت سراقه در آمد و به كفار قريش گفت : امروز هيچ كس ‍ بر شماغالب نخواهند شد؛ زيرا شما با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى ارتشى شكستناپذير هستيد. وانگهى من نيز در كنار شما هستم و به وقتش چون يك همسايه وفادار ودل سوز از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم .(486)
دوم به صورت منبه بن حجاج :
در روز عقبه به قيافه او در آمد و فرياد كرد: اى ياران ! محمد و كسانى كه از دينبرگشتند كنار عقبه اند. آنها را دريابيد. حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم به انصار فرمود: نترسيد! چون صداى او به كسىنمى رسد.(487)
سوم به صورت پيرمردى از اهل نجد:
روزى كه كفار مكه در (دار الندوه ) براى مشورت در موردقتل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اجتماع كردند، شيطان به صورت پيرمردنجدى وارد مجلس شد و دستورهاى لازم را در اين باره داد. خداوند او را آگاه كرد و فرمود:به ياد بياور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشيدند تو را يا به زندان اندازند يابه قتل رسانند و يا تبعيد كنند، و چاره انديشى مى كردند، ولى خدا نقشه آنان را نقش برآب كرد.(488)
چهارم به صورت مغيره بن شعبه :
روزى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود، آن لعين به صورتمغيره در آمد و در ميان مهاجر و انصار فرياد زد: اى مردم ! خلافت را مانند پادشاهان ايران وقيصران روم قرار دهيد. هر كس بعد از خود آن را به فرزندان يا خويشانش وصيت كند و آنرا در اختيار بنى هاشم قرار ندهد تا آنها هم در اختيار فرزندان خود قرار دهند.(489)
آن ملعون براى اين كه با پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت نمايد وايشان را از بين ببرد، در اين چهار جا به صورت انسان در آمد.


شيطان با پيامبران  
اندرزهاى شيطان به نوح  

حضرت عبدالعظيم حسنى از معصوم نقل مى كند: - بعد از طوفان نوح وقتى كشتى روى زمينقرار گرفت - شيطان پيش نوح آمد و گفت : تو خدمتى بزرگ به من كردى در پيش من حقىدارى . مى خواهم در عوض تو را نصيحت كنم و به تو خيانت نمى كنم . حضرت نوح ، ازكلمات شيطان و از اين كه مى خواهد او را نصيحت كند ناراحت شد. خداوند به او وحى كردكه :اى نوح سخن او را قبول كن ! نوح فرمود: هر چه مى خواهى بگو. شيطان گفت : - اىنوح ! بخيل ، حريص ، حسود، جبار و عجول مباش - چون اگر بدانم كسى اين صفات رادارد او را مانند توپ اين طرف و آن طرف پرت مى كنم . حضرت نوح فرمود: خدمتى كه منبه تو كردم چيست ؟ جواب داد: نفرينى كه درباره قوم خود نمودى و همه را به هلاكترساندى و آنها را به جهنم فرستادى . من از دست آنها راحت شدم و اگر خودم مى خواستمآنان را گمراه و به گناه بكشانم ، يك عمر وقت لازم بود.(490)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده : - بعد از آن كه نوح از هر حيوانى يك جفتنر و ماده ، به كشتى برد - تا از غرق شدن نجات يابند و بعدانسل آنها زياد شود، نوبت به الاغ رسيد، نوح به سوى الاغ آمد تا آن را به درون كشتىببرد، الاغ سرپيچى كرد و نرفت ؛ زيرا شيطان در دست و پاى او را قرار گرفته بود.وقتى نوح سرپيچى الاغ را ديد، فرمود: اى شيطان !داخل شو! الاغ رفت . و شيطان هم همراه الاغ داخل كشتى رفت بدون آن كه نوح متوجه شود.وقتى كشتى روى آب قرار گرفت چشم نوح به شيطان افتاد كه گوشه اى نشسته بود.گفت :اى ملعون ! گم شو، چه كسى ، به تو اجازه داد وارد شوى ؟ پاسخ داد: خودت !وقتى كه مى خواستى الاغ را سوار كنى ، گفتى :اى شيطان !داخل شو، من هم داخل كشتى شدم .
شيطان گفت : آيا مى خواهى دو چيز به تو ياد دهم ؟! نوح فرمود: من احتياج به گفتار توندارم ، اما هر چه مى خواهى بگو، شيطان گفت : آن دو چيز يكى حرص است كه از آن دورىكن ؛ چون آدم و حوا به خاطر حرص از بهشت خارج شدند.
دوم حسد است ، از آن هم بپرهيز! چون حسد باعث شد كه خداوند مرا از بهشت خارج كرد.خداوند به حضرت نوح وحى كرد كه هر دوى آنها را بپذير، اگر چه خودش ملعون است.(491)
بعضى رواياتى كه از معصومان عليهم السلامنقل شده ، علت راندن شدن شيطان را از درگاه الهى ، حسد بردن آن ملعون دانسته و سجدهنكردن در مقابل آدم را ناشى از همين خوى او بر شمردند.
حضرت على عليه السلام در اين باره فرمود: الحسد معصيه ابليس ‍ الكبرى (حسد، معصيت و نافرمانى شيطان بزرگ بود).(492)
امام صادق عليه السلام در حديثى كه حسد را به دو قسم تقسيم فرموده ، چنين مى گويد:يك قسم حسد غفلت و ديگرى حسد فتنه است . آنگاه در مورد قسم دوم مى فرمايد: حسد دوم ،بنده را به كفر و شرك مى كشاند. به واسط حسد بود كه شيطان دستور خدا را رد كرد واز سجده به آدم خوددارى نمود.(493)

كافران هم جنس شيطان آمده
جانشان شاگرد شيطانان شده
صد هزاران خوى بد آموخته
ديده هاى عقل و دل بر دوخته
گمترين خوشان به زشتى آن حسد
آن حسد كه گردن ابليس زد
از خدا مى خواه دفع اين حسد
تا خدايت وارهاند از جسد(494)
در روايت ديگرى از جناده بن اميه است كه مى گويد: نخستين گناه حسد بردن شيطان بهآدم بود. چون آن ملعون ماءمور شد به آدم سجده كند حسد - بر مقام و شخصيت آدم - او را بهنافرمانى واداشت و سجده نكرد.(495)
اميرالمؤمنين عليه السلام در حديث (اربعه ماءه ) شماره 311 فرمود: هرگاه انسان خودرا آماده براى نماز اول وقت كرد شيطان مى آيد در مقابلش ‍ مى ايستد و از روى حسد بهخاطر نعمت هايى كه خداوند در عوض اين نماز به او مى دهد و آن ملعون خود از آن محرومشده ، به وى مى نگرد.(496)
ور حسد گيرد تو را ره در گلو
در حسد ابليس را باشد غلو
كو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبه اى زين صعب تر در راه نيست
اى خنك آن كش حسد همراه نيست
اين جسد، خانه حسد آمد باران
كز حسد آلوده گردد خاندان
خانمان ها از حسد گردد خراب
بازشاهى از حسد گردد غراب
خاك شو مردان حق را زير پا
خاك بر سر كن حسد را هم چو ما

شيطان و هاجر 

بعد از آن كه حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام براى ديدار فرزند خودحضرت اسماعيل عليه السلام به مكه آمد فرزندش به شكار رفته بود. هنگام مراجعت ،چشم پدر به جمال دل آراى او افتاد، ديد در زير درخشندگى خورشيد و نشستن گرد و غبارراه به گونه هاى اسماعيل ، زيبايى وصف ناگفتنى يافته و نورانينى مخصوص ازسيمايش به چشم مى آيد.
ناخود آگاه اين مهر پدرى بيش از پيش مشغولش كرد. به همان اندازه كه محبت فرزند دردلش جاى گرفت از محبت به خدا كه ابراهيم به آن اعتراف داشت كم شد.
به گفته قرآن مجيد: نبايد در يك سينه بيش از يك قلب و در يك قلب بيشتر از يك محبتباشد).(497) آن هم محبت به خدا و هر چه غير از آن است بايد بيرون رود؛ حتى محبتفرزندش اسماعيل نيز بايد جاى خود را به خدا بدهد و قلب پدرمالامال از عشق او باشد.
شب در عالم خواب به ابراهيم گفته مى شود: فرزندت را قربانى كن ! اين خواب را دريك شب چند مرتبه (يا در چند شب پياپى ) ديد. يقين كرد كه خواب شيطانى نيست بلكهرحمانى است .
صبح پيش هاجر (مادر) اسماعيل آمد و گفت : در اين نزديكى ها دوستى صميمى دارم ، مىخواهم فرزندم را پيش او ببرم .
اى هاجر! سر و صورت او را شست و شو ده ، موهايش را شانه كن ، عطر و عنبر بهزلفانش بزن ، خوش بويش نما، لباس هاى زيبا بر اندامدل آراى او بپوشان ، بر چشم هاى جذاب و درشت او سرمه بكش و آماده ميهمانى كن . درضمن ، كارد و طنابى مهيا نما؛ زيرا ممكن است دوست و صاحب خانه بخواهد قربانى كند وجلوى پاى ما خون بريزد، كارد و طناب نداشته باشد؟!
هاجر هم طبق گفته شوهر خود عمل كرد و دست اسماعيل زيبا و جوان را در دست پدر نهاد ومقدارى هم نان به آنان داد.
در اين هنگام ، شيطان به فقان آمد، از تعجب انگشت حيرت به دهان گرفت ! شگفتا! چهقدر مطيع فرمان ؟ چه اندازه تسليم ؟ بعد از يك عمر در آرزوى فرزند بودن و الاندل از او بريدن ! بايد چاره اى كرده و نگذاشت اين دستور عملى شود، بايد فكرش رامنصرف كنم ، وسوسه اش نمايم . انديشيد از چه راهىداخل شوم ، كدام راه نزديك تر به مقصود است . از راه عاطفه وارد مى شوم . مهر مادرى رابه جوش مى آورم . مادر را تحريك مى كنم و او زود فريب مى خورد. او زن است و سستايمان ، براى نجات فرزندش دست به هر كارى مى زند، جلوى فرزند را مى گيرد، نمىگذارد با پدر برود، گريه مى كند، اشگ مى ريزد، فغان سر مى دهد، التماس مىنمايد، دليل و برهان مى آورد؛ و خلاصه او بهترين وسيله براى جلوگيرى از دستور وفرمان الهى است .

چون روان شد از پى قربان
شد بلند از جان اهريمن عويل
آن عدوى پشت در پشت كهن
دشمن ايمان و عقل و جان من
آن حسود بى نواى بى خرد
هر دمى صدنيش حسرت مى خورد
از حسد شيطان جگر را چاك كرد
بر زمين افتاد و بر سر خاك كرد
گفت : آمد وقت آن ،اى دوستان !
رخنه اندازيم در اين خاندان
رخنه در ركن نبوت افكنيم
تيشه اى بر ريشه خلت (498) زنيم
هين بگفت و چاره جويى سازد كرد
خدعه و دستان و مكر آغاز كرد
آن ملعون با عجله آمد در خانه هاجر را زد بهشكل پيرمردى ناصح و دل سوز، رو به او كرد و گفتن : اى هاجر! جوانى زيبا و خوشاندام را ديدم دنبال پيرمردى از اين راه مى رفتند. جواب داد: آن جوان فرزند و آن پيرمردشوهر من هستند.
گفت : به كجا مى روند؟ در پاسخ گفت : به ديدن دوستشان . گفت : ابراهيم حقيقت را بهتو نگفته ، مى خواهد او را بكشد. هاجر گفت : ابراهيم پيامبر مهربانى است ،قاتل نيست ، تا كنون او كسى را نكشته است ، او علاقه زياد به فرزندش دارد. علاوه برآن ، از اسماعيل گناهى سر نزده است كه مستحققتل باشد!
شيطان گفت : مگر نديدى كارد و ريسمان با خود برد، مى گويد: خدا به او دستور داده ودر خواب ديده كه بايد اسماعيل را بكشد.
هاجر فورا جواب داد: اگر خدا گفته من راضى ام .اى كاش ! مرا از مغرب تا مشرق زمينچون اسماعيل و از اسماعيل بهتر بود و همه را در راه خداوند مى دادم !!
زين طمع شيطان چه پيرى قد كمان
شد به سوى خانه هاجر روان
حلقه بر در زد، عصا بر دست او
دام صيد عالمى در شست او
گفت : پيرى ناصح و فرزانه ام
آشنا جانم به تن بيگانه ام
خير خواهم ، دوستم آگه ز كار
عاقبت بين ، پندگو و هوشيار
سوى من خوانيد آن بيچاره زن
آن نگار مبتلاى ممتحن
تا به او سازم عيان رازى عيان
آگهش سازم زمكر آسمان
هاجر آمد لرز لرزان پشت در
گريه ها سر كرد چون ابر بهار
گفت : با تو چون بگويم اين خبر
چون به جانت افكنم شور و شرر
گرنهان سازم به سوزد استخوان
ور بگويم : آتش افتد در زبان
آه از اسماعيل آن سرور روان
صد هزار حيف از آن نوجوان
گفت : چون شد او بگو اى گنده پير
اى زبانت شعله و لفظت شرير
گفت : مى دانى كه ابراهيمى زار
مى برد او را كجا اين دل فكار
گفت : آرى سوى مهمانيش برد
جانب سلطان ايوانش برد
گفت : مهمانى كجا سلطان كجاست
بزم كو و سفره كو، ايوان كجاست
برد او را سوى زندان فنا
بهر كشتن برد او را در منا
برد او را تا بريزد خون او
صد دريغ از آن رخ گلگون او
برد او را تا جدا سازد سرش
افكند در خاك و در خون پيكرش
گفت : هاجر با وى اى فرتوت گنگ
اى زبانت لال باد و پاى لنگ
كى پدر كشته است فرزندى به تيغ
كى كند خورشيد ماهى زير ميغ
خاصه فرزندى چون اسماعيل من
و آن پدر هم آن خليل بت شكن
خاصه او را نى گناهى نى خطا
بى گنه كشتن كجا باشد روا
گفت : مى گويد كه فرمان خداست
آنچه فرمان خدا بر من رواست
گفت : هاجر: چون بود فرمان او
صد چو اسماعيل من قربان او
من از او، فرزند از او، شوهر از او
جسم از او و جان از او سر از او
كاش مى بودى مرا سيصد پسر
همچو اسماعيل با صد زيب و فر
جمله را در راه او مى كشتمى
كاكلش در خاك و خون آغشتمى
اين بگفت و خاك را در بست و رفت
اهرمن را هم كمر بشكست و رفت (499)
در اين هنگام هاجر او را شناخت ، فهميد او شيطان است و براى اغواى او و مخالفت كردن بادستور خداوند متعال اين دل سوزى ها را مى كند، به او بد گفت و سنگ بارانش كرد و ازخود راند و آخر الامر در را محكم بست و به درون خانه رفت .

شيطان و ابراهيم عليه السلام  

چون از هاجر ماءيوس شد و مكر و حيله اش در آن زن خداشناس و موحد اثر نكرد. آمد پيشابراهيم عليه السلام و گفت : اى ابراهيم ! جوانى زيبا و خوش ‍ اندام پشت سر تو مىآيد، او كيست ؟ ابراهيم خليل گفت : او فرزندماسماعيل است .
گفت : او را به كجا مى برى ؟ به منا مى برم تا قربانى كنم . شيطان با تعجب گفت :قربانى براى چه ؟! گناه او چيست ؟ يك عمر آرزوى فرزند داشتى تا خداوند در سنپيرى فرزندى چنين زيبا و خوش اندام به تو عنايت كرد. اينكه كه او به حد رشد وكمال رسيده و چشم تو به او روشن شده مى خواهى او را بكشى ، آيا دلت راضى مى شوداو را به دست خود سر ببرى و خونش را بر زمين بريزى ؟
حضرت ابراهيم فرمود: خداوند در خواب به من وحى فرمود: او را ذبح كنم ، اين دستور اواست و من هم فرمان او را مى برم .
گفت :اى ابراهيم ! خواب اثر ندارد، نبايد به آن اعتنا نمود. اين خواب ، خواب شيطانىبوده ، بى جهت فرزند خود را نكش ، اگر چنين كنى در ميان مردم رواج پيدا مى كند و همهتا روز قيامت فرزندان خود را مى كشند.

چون ز هاجر گشت نوميد آن پليد
سوى ابراهيم از غفلت دويد
آمد و گفت : اى خليل مؤتمن
يك نصيحت بشنو از من بى سخن
يا خليل الله ! نصيحت گوش كن
ترك اين سوداى عالم جوش كن
كى توان از حكم خوابى بى اثر
سر بريدن از تن زيبا پسر
چون كه اين فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مكن چندين شتاب
شايد اين خواب تو شيطانى بود
عاقبت سودش پشيمانى بود
وقتى شيطان سخن را بدين جا رسانيد، حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود:اى ملعون !تو شيطانى ، كسى هستى كه باعث بيرون شدن حضرت آدم از بهشت شدى ، تو مردم را ازراه حق منحرف مى كنى ، تمام فتنه و فساد عالم زير سر تو است ، تو دشمن اولاد آدم ومردان نيك سيرت بشريت هستى ، قسم ياد كردى تمام فرزندان آدم را به انحرافبكشانى ، مگر افراد مخلص و پاك را، و من يكى از آنها مى باشم كه به حرف تو اعتمادندارم .
اى ملعون ! اين را بدان كه دست پليد تو به دامن پاك انبيا نمى رسد، مكر تو دام اوليانمى شود. آنان تو را شناخته و به سخنت گوش نمى دهند، سخنانت هر چند جذاب ودل فريب و ناصحانه باشد در آنان اثر نمى كند.
ابراهيم عليه السلام او را دور كرد، و هفت سنگ به آن پليد زد و او پنهان شد.
گفت : اى ابتر! برو شيطان تويى
غول هر ره ، دزد هر دكان تويى
دست نبود ديو را بر انبياء
مكر شيطان نيست دام اولياء
خواب ايشان خواب رحمانى بود
اشحه اى ز الهام ربانى بود(500)

شيطان و اسماعيل  

بعد از آن كه حضرت ابراهيم عليه السلام شيطان را سنگ باران كرد و از پيش ‍ خود راندو نااميدش كرد، با شتاب خود را به حضرتاسماعيل رسانيد و با زبان خير خواهانه گفت : اىاسماعيل ! پيرمردى كه جلوتر مى رود كيست و به كجا مى رود؟
فرمود: پدر من ابراهيم خليل الرحمان است و به ميهمانى دوست مى رويم . پدرم دوستىدارد كه وى ما را دعوت نموده و ما رهسپار آن جا هستيم .
شيطان گفت : پدرت حقيقت را به تو نگفته ، دوست كجا است ، دعوتى در كار نيست ! اىاسماعيل ! پدرت قصد كشتن تو را دارد، او مى خواهد گلوى نازكت را پاره كند سرت راببرد؟!
گفت : پدرم علاقه زيادى به من دارد، مرا دوست مى دارد و پدرى است مهربان ، مگر مىشود پدرى دل سوز و مهربان فرزند خود را بدون گناه بكشد؟!
وى گفت : مگر نديدى كارد و طناب برداشته ؟ مى گويد: خدا در خواب از او خواسته تاتو را قربانى كند.
اسماعيل گفت : اگر خدا گفته بايد بكشد، و اطاعت نمايد، اگر خدا دستور داده فرمان ،فرمان او است . يك بار سر بريدن سهل و آسان است . اى كاش ! مرا هزار مرتبه در راهدوست سر مى بريدند، باز زنده مى شدم و كشته راه دوست مى شدم .
اسماعيل نيز با او همان كرد كه پدرش كرده بود. اين رفتار عاشقانه حضرت ابراهيم وفرمان بردن از خدا و سنگ زدن به شيطان الگويى شد تا ديگر دين داران ، تا دنياباقى است به پيروى از حضرتش در مكه شريف و منا، راه و آيينش را بزرگ داشته و بهدستور خداوند گردن نهند.

چون خليل الله فكند آن را شهاب
سوى اسماعيل آمد با شتاب
دام ابليس و حيل را ساز كرد
مكر و كيد و وسوسه آغاز كرد
زد به سنگ آن را پس اسماعيل راد
سنت رمى جماز از اين نهاد
مى كنم يعنى ز خود دور اهرمن
هم چو اسماعيل آن شاه زمن (501)

شيطان و جرجيس  

گفته اند: روزى حضرت جرجيس پيامبر، با شيطان ديدار كرد و به او فرمود:اى روح خبيثو نجس ! و اى خلق ملعون ! چه چيز تو را وا مى دارد كه باعث هلاكت خود و ديگران شوى ،در حالى كه مى دانى تو و پيروان و لشكريانت به سوى جهنم پيش مى رويد.
آن ملعون گفت : اگر مرا مخير كنند بين تمام آن چه را كه آفتاب بر آن مى تابد، و ظلمتشب آن را فرا مى گيرد، و بين هلاك كردن و گمراه كردن ايشان ، گر چه يك نفر را در يكچشم به هم زدن باشد، من يك چشم به هم زدن و گمراه كردن ايشان را بر جميع آن لذت هابر مى گزينم .
گمراه كردن يك نفر از بنى آدم نزد من محبوب تر است از لذت همه دنيا و آن چه در آن است.
از اين رو، آن ملعون در كشاندن مردم و به فساد، و مانع شدن از كار خير و صلاح بسيارشتاب دارد. در حديثى آمده : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: العجله من الشيطان (عجله كردن در كارها از شيطان است ).(502) مگر در چند كاركه خوى پيامبران است .(503)


دستور سليمان به شياطين  

شياطين موجوداتى هستند كه ديده نمى شوند، ولى آياتى در قرآن هست كه نشان مى دهدآنها با اراده پروردگار به ديد انسان مى آيند. ما براى نمونه به تفسير چند آيه مىپردازيم .
(بعضى از شياطين جنى را مسخر سليمان كرديم كه در دريا غواصى كرده و يا بهكارهاى ديگرى در دستگاه او بپردازند و ما نگهبان شياطين براى ملك سليمان بوديم).(504)
(و شيطان را كه بناهاى عالى مى ساختند و از دريا جواهرات گران بها مى آوردند، نيزمسخر - داوود و سليمان - كرديم . عده اى ديگر از شياطين را به دست او بهغل و زنجير كشيديم . اين نعمت سلطنت و قدرت از بخشش ما است .)(505)
ابوبصير از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه : حضرت سليمانفرمان داده بود شياطين براى بنا كردن ساختمان ، از محلى سنگ بياورند. تا آن كه روزىبا ابليس ملاقات كردند. گفت : در چه حال هستيد؟ گفتند: در كار سختى هستيم كه طاقت آنرا نداريم . ابليس گفت : مگر نه اين است كه شما در وقت بازگشت ، بارحمل نمى كنيد؟ گفتند: چرا. ابليس ‍ گفت : پس شما در راحتى هستيد. باد، اين خبر را بهگوش سليمان رسانيد. سپس حضرت سليمان دستور داد: هنگام رفتن سنگ ببرند و وقتبازگشت ، گل بياورند. پس از چندى كه گذشت ، باز ابليس را ديدند. او پرسيد:حال شما چگونه است ؟
گفتند: بسيار در زحمت هستيم و از خستگى ديگر رمق نداريم . گفت : مگر نه اين است كهشما روز كار مى كنيد و شب را مى خوابيد!؟ گفتند: چرا. ابليس ‍ گفت : پس شما هنوز درراحتى هستيد! اين خبر را نيز باد به حضرت سليمان رسانيد. دستور داد، هم روز كار كنندو هم شب و تا حضرت سليمان زنده بود وضع به همين نحو بود.(506)


شيطان و ذوالكفل  

وقتى (اليسع ) پيغمبر به حد رشد و كمال رسيد و به پيامبرى برگزيده شد،انديشيد، پس از خود چه كسى را در ميان قوم بگمارد كه راهنماى مردم باشد تا بهامورشان رسيدگى كند؟
به دنبال همين فكر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه كسى حاضر است بعد از منسه كار بكند تا او را به جاى خود خليفه گردانم ؟ آن سه كار اين است :اول اين كه روزها، روزه بگيرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پايان ببرد؛سوم آن كه در ميان مردم اصلا غضب نكند.
يك نفر از آن ميان كه مردم او را با چشم بى اعتنايى نگاه مى كردند برخاست ؛ شايد(ذوالفكل ) بود - گفت : من حاضرم عمل كنم ! اليسع توجهى نكرد. روز دوم باز دراجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف ديروزى را تكرار كرد. مردم ساكت شدند مگر همانجوان .
(اليسع )، آن جوان را خليفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پيغمبرى منصوب كرد. اوهم ، در ميان مردم به قضاوت مشغول شد و هيچ وقت غضب نكرد.
ابليس ، شياطين و طرف داران خود را جمع كرد و گفت : كدام يك از شما مى توانيد(ذوالفكل ) را به غضب آوريد؟ يكى از آنها به نام (ابيض )(507) گفت : من . ابليسگفت : كار خود را شروع كن و به هر حيله كه مى توانى او را به غضب آور.
وقتى (ذوالفكل ) اول ظهر دست از كار كشيد و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آمادهشد، شيطان بر در خانه او آمد. فرياد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فريادمبرسيد، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب(ذوالفكل )، انگشتر خود را از دست بيرون آورد و به او داد. فرمود: اين انگشتر را نشانطرف خود بده و با هم بياييد تا حق تو را بگيرم !
او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فرياد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !
دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو!(ذوالفكل ) دو روز است نخوابيده ، بگذار بخوابد.
جواب داد: دست از او نمى كشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به(ذوالفكل ) خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر كرده به دست او داد كه به دشمن خودبرساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فرياد زد و گفت : به نامه هم توجهى نكرد!و همواره فرياد مى زد، تا اين كه (ذوالفكل ) بدون آن كه ناراحت شود و غضب كند، درهواى بسيار گرم بلند شد، دست شيطان را گرفت و گفت : برويم ، حق تو را بگيرم .
وقتى شيطان چنين ديد، دست خود را كشيد و فرار كرد و از خشم گرفتن او نااميد شد.
خداوند داستان اين پيامبر صابر را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بيانمى كند(508)، تا اين كه ايشان هم در مقابل اذيت كفار، صبر كند. همان طورى كهپيامبران پيشين ، در مقابل بلاها و اذيت مشركان صبر مى كردند.(509)


شيطان و صوفى  

همه مى خواهند كارهاى بزرگى را كه شيطان انجام مى دهد، بشناسند و پى به حقيقت وذات كثيف او ببرند و بدانند خيانت ها و جنايت هاى او تا چه اندازه بوده است . لذا داستانىرا كه در ضمن آن ، شيطان خود را معرفى كرده مى آوريم .
در حديثى طولانى آمده : روزى (على بن محمد صوفى ) شيطان را ديد.
آن ملعون از (صوفى ) پرسيد: چه كسى هستى ؟ جواب داد: من از فرزندان آدم عليهالسلام هستم . شيطان گفت : (لا اله الا الله ) تو از قومى هستى كه گمان مى كنند ازدوستان خدايند. در حالى كه معصيت او را مى كنند! مى پندارند از دشمنان شيطان اند درحالى كه اطاعت او را مى نمايند!
(صوفى ) گفت : تو چه كسى هستى ؟ جواب داد: من صاحب قدرت و اسم بزرگ وطبل عظيم هستم . من قاتل هابيلم ، سوار شونده در كشتى نوحم ، پى كننده ناقه صالحم ،روشن كننده آتش ابراهيمم ، طراح قتل يحيايم ، غرق كننده قوم فرعون در رود نيلم ، بهحركت آورنده وسائل سحر و جادو در برابر موسايم ، سازنده گوساله سامرى - براىانحراف و امتحان - بنى اسرائيلم ، من سازنده و صاحب اره بر فرق زكريايم ، حركتكننده با لشكر ابرهه براى خراب كردن خانه كعبه با فيلانم ، طراحقتل پيامبر اسلام در احد و حنينم ، به وجود آورنده لشكر صفينم ، من القا كننده و به وجودآورنده حسد روز سقيفه در قلوب منافقانم .
من صاحب هودج در روز جنگ بصره و بعيرم ، من شتر عايشه در روز جملم ، دشنام دهنده درروز عاشورا و كربلا به مؤمنانم ، من امام و رهبر، پيشوا و دستور دهنده منافقانم ، منبزرگ عهد و پيمان شكنانم ، من ركن و ستون ظالمانم ، گمراه كننده مارقينم ، نابود كنندهاولينم ، به انحراف كشنده و گمراه كننده آخرينم ، (ابومره ) نه مخلوق ازگل بلكه خلق شده از آتشم ؛ غضب شونده رب العالمينم ، من لعنت و رانده شده خدا وفرشتگان و جن وانس و همه مخلوقاتم .
(صوفى ) گفت : تو را به حق آن خدايى كه به گردن تو حق دارد، مرا راهنمايى كنبر عملى كه به واسطه آن تقرب به خدا پيدا كنم و به واسطه آن در مشكلات روزگارمكمك بگيرم ، شيطان گفت : در دنيا به آن چه تو را كفايت كند قانع باش و كمك بگيربر آخرت خود به دوستى على بن ابى طالب و دشمن باش با دشمنان او. به درستى كهمن عبادت كردم خدا را در هفت آسمان و معصيت نمودم او را در هفت زمين ، نيافتم هيچ ملك مقربىو نه نبى مرسلى را مگر اين كه به واسطه دوستى على عليه السلام به خدا نزديك شدهباشد.
صوفى مى گويد: ناگهان از پيش چشمم غايب شد. آمدم پيش امام باقر عليه السلام و اينخبر را براى ايشان گفتم حضرت فرمود: آن ملعون شيطان بود كه به زبان ايمان آورد ودر قلب خود كافر شده است .(510)


پندهاى شيطان به موسى  

امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان آمد پيش حضرت موسى عليه السلام در حالى كهمشغول مناجات بود. فرشته اى به شيطان گفت : چه اميدى از حضرت موسى دارى زمانىكه او به مناجات ايستاده است ؟
شيطان جواب داد: همان اميدى كه از پدرش حضرت آدم داشتم وحال آن كه او در بهشت بود.(511)
از معصومان عليه السلام نقل شده : روزى حضرت موسى عليه السلام نشسته بود،شيطان بر او وارد شد در حالى كه كلاهى رنگارنگ بر سر داشت . آن را از سر خودبرداشت كنارى گذاشت و رفت نزديك حضرت موسى (ع ) سلام كرد. آن حضرت فرمود:تو كيستى ؟ گفت : شيطانم . فرمود: خدا خانه ات را خراب كند و تو را از مردم مؤمن دوردارد، اين كلاه راه راه رنگارنگ چيست ؟ گفت : دلهاى مردم را وسيله آن جذب مى كنم . موسىبه او فرمود: به من خبر بده كه وقتى فرزند آدم گناه مى كند، چه موقع بر او مسلط مىشوى ؟ گفت : زمانى كه عجب او را بگيرد و عمل خود را بزرگ و زياد حساب كند و گناهخود را كوچك به حساب آورد.

حق تعالى گفت با موسى به راز
كافر از ابليس روزى جوى باز
چون بايد ابليس را موسى به راه
گشت از ابليس موسى رمز خواه
گفت دائم ياددار اين يك سخن
من مگو تا تو نگردى مثل من
گر به موئى زندگى باشد تو را
كافرى نى بندگى باشد تورا
بعد گفت :اى موسى ! - مى خواهم تو را نصيحت كنم و آن اين كه - با زنى كه بر توحلال نيست در جايى خلوت نكن ، چون اگر مردى با زنى نامحرم خلوت كند، من خودم رفيقاو هستم - و اين قدر وسوسه مى كنم تا آنها را به گناه بكشانم - ديگر اينكه اگر باخدا عهد و پيمان بستى فورا به آن وفا كن ، چون اگر كسى با خدا عهد كند، من ميان اووعهدى كه كرده واقع مى شوم - و نمى گذارم كه به عهد خو وفا كند و هم چنين اگرتصميم گرفتى كه صدقه دهى ، آن را زود بده ، چون اگر كسى قصد صدقه كند منرفيق او خواهم شد و او را از صدقه دادن باز مى دارم .(512)

شيطان مى خواست موسى را فريب دهد. 

صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده : روزى حضرت موسى عليه السلام براىمناجات به كوه طور مى رفت . شيطان هم در پى او رفت . يكى از ملائكه بر او نهيب داد وگفت : از دنبال موسى كه كليم خدا است بر گرد، مگر به او اميد دادى ؟ شيطان گفت : آرى، چنانچه پدر او آدم را به خوردن گندم اغوا كردم ، از موسى هم اميد دارم كه بر تركاولى وادارش كنم - موسى متوجه شد - شيطان گفت :اى موسى كليم ! مى خواهى تو را شش‍ جمله پند بياموزم ؟ موسى فرمود: خير، من احتياج ندارم ، از من دور شو.
جبرئيلنازل شد و گفت :اى موسى ! صبر كن ، و گوش بده . او الان نمى خواهد كه تو را فريبدهد. موسى ايستاد و فرمود: هر چه مى خواهى ، بگو. شيطان گفت آن شش چيز از اين قراراست :
اول : در وقت دادن صدقه به ياد من باش و زود بده كه من پشيمانت مى كنم ، اگر چه آنصدقه كم و كوچك باشد؛ چون ممكن است همان صدقه كم تو را از هلاكت نجات دهد و ازخطر حفظ نمايد.
در احاديث زيادى آمده : اگر انسان در كار خيرى كه مى خواهد انجام دهد عجله نكند شيطان اورا از راه مى زند و نمى گذارد انجام دهد.
دوم :اى موسى ! با زن بيگانه و نامحرم خلوت مكن ؛ چون در آن صورت من نفر سوم هستم وتو را فريفته و به فتنه مى اندازم و وادار به زنا مى كنم .
سوم :اى موسى ! در حال غضب به ياد من باش ، براى اينكه درحال غضب تو را بر امر خلاف وادار مى نمايم و آرزو مى كنم كه اولاد آدم غضب كند تا منمقصود خود را عملى سازم .
چهارم : نزديك چيزهايى كه خداوند از آنها نهى كرده مشو؛ چون هر كس به آنها نزديك شودمن او را در آنها مى اندازم .
پنجم : در دل خود فكر گناه و كار خلاف مكن ؛ چون من اگر دلى را چركين ديدم به طرفصاحبش دست دراز مى نمايم و او را اغوا مى كنم ، تا آن كار خلاف را انجام دهد.
ششم : تا خواست ششم را بگويم ، جبرئيل نهيب داد به موسى و گفت :اى موسى ! حركت كنو گوش نده ، او مى خواهد در نصيحت ششم تو را بفريبد. موسى حركت كرد و رفت .شيطان صيحه كشيد و گفت :اى واى ! پنج كلمه موعظه را كه ريشه كار من در آنها بودشنيد و رفت . مى ترسم آنها را به ديگران بگويد و آنها هدايت شوند! من مى خواستم پساز پنج كلمه حق ، او را به دام اندازم ، او و ديگران را اغوا نمايم ولى از دستم رفت.(513)


سؤال موسى از شيطان  

روزى حضرت موسى بن عمران عليه السلام براى مناجات به كوه طور مى رفت . در بينراه به شيطان برخورد و شروع كرد با او صحبت كردن و شيطان هم جواب مى داد.
موسى عليه السلام فرمود: چرا آدم را سجده نكردى تا به لعنت خدا و ملائكه و جن و انسگرفتار نشوى ؟ در جواب گفت :اى موسى ! من به تو راست مى گويم . غرض خداوندسجده بر آدم نبود، بلكه مى خواست مرا بيازمايد و بداند آيا من غير او را سجده مى كنم ياخير! ولى من چون عاشق خدا بودم ، حاضر نشدم غير او را سجده كنم و دست از عبادت اوبردارم .

پور عمران بدن غرقه نور
مى شد از بهر مناجات به طور
ديد در راه سرد و نان را
غايت لشكر محزونان را
گفت : كز سجده آدم به چه رو
تافتى روى رضا راست بگو
گفت : شيطان به تو مى گويم راست
كه تو را نى خبر از عالم ماست
من و ما نيست ميان من و دوست
آن چنانم كه خدا گويدم اوست .
گفت : موسى كه اگر كار اين است
لعن و طعن تو چرا آيين است
گفت : شيطان كه از اين گفت و شنود
امتحان كردن من بد نه سجود
گفت : عاشق كه بود كامل سير
پيش جانان نبرد سجده به غير
اين دم از كمشكش خود رستم
پيش زانوى ادب بنشستم
هم چنين در جواب شخص ديگرى كه از او پرسيد: چرا آدم را سجده نكردى تا مورد لعنابدى قرار نگيرى ؟ گفت : مثلى براى تو بياورم تا مطلب معلوم شود.
مردى دختر سلطان را ديد و عاشق او شد. داستان عشق او در شهر پيچيد. روزى دختر سلطانبه آن مرد گفت : مرا خواهرى است از من زيباتر، كه من كنيز او هم نمى شوم و حسن وجمال او از من بهتر است .
گر ببينى خواهرم را يك زمان
تير مژگانش كند پشتت كمان
بنگر اكنون گر ندارى باورم
كز عقب مى آيد اكنون خواهرم
آن مرد كه مدعى عشق بود پشت سر خود نگاه كرد تا او را ببيند. دختر دست بر سينه اشزد و او را انداخت .
گفت : گر عاشق بدى يك ذره اى
كى شدى هرگز به غيرى غره اى
قصه ابليس و اين قصه يكى است
من ندانم تا كرا اينجا شكى است
ترك سجده از حسد گيرم كه بود
آن حسد از عشق خيزد نه از سجود(514)

شيطان دامهاى خود را به يحيى نشان داد 

امام رضا از اجداد خود عليهم السلام نقل مى كند: شيطان از زمان حضرت آدم (ع ) تا هنگامىكه حضرت عيسى عليه السلام به پيغمبرى رسيد نزد انبيا مى آمد، و با ايشان سخن مىگفت و سؤال هايى مى كرد، با حضرت يحيى (ع ) بيشتر از ديگر پيغمبران آمد و رفتداشت .
روزى حضرت يحيى عليه السلام به او فرمود: اى ابومره ! (اين لقب شيطان است ) مرابه تو حاجتى است . شيطان گفت : قدر تو از آن بزرگ تر است كه حاجت تو را بتوان ردنمود. آن چه مى خواهى بپرس تا پاسخ گويم .
حضرت يحيى (ع ) فرمود: مى خواهم دام هاى خود را كه بنى آدم را به آنها گرفتار مىكنى به من نشان دهى !
آن ملعون پذيرفت و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح شد، حضرت يحيى در خانه رابازگذاشت و منتظر او نشست . ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ‍ ظاهر شد، رويشمانند روى ميمون ، بدنش مانند بدن خوك ، طول چشم هايش درطول رويش ، هم چنين دهانش در طول رويش است . دندانهايش يك پارچه استخوان بود، چانهو ريش نداشت ، دو سوراخ دماغش به طرف بالا بود، آب از چشمش مى ريخت ، چهار دستداشت ، دو دست در سينه او و دو دست ديگر در دوش او رسته بود. پى پاهايش در پيشرويش و انگشتان پاهايش در عقب مى باشد و بهقول شاعر كه مى گويد:

ندانم كجا ديدم اندر كتاب
كه ابليس را ديد شخصى به خواب
به بالا صنوبر به ديدار حور(515)
چه خورشيديش از چهره مى تافت نور
فرا رفت و گفت : اى عجب اين توئى
فرشته نباشد بدين نيكويى
تو كاين روى دارى و حسن و قمر
چرا در جهانى به زشتى سمر(516)
چرا نقش بندت در ايوان شاه
بديدم دهن روى كرده است و زشت و تباه
تو را سهمگين (517) روى پنداشتند
به گرما به در زشت بنگاشتند
شنيد اين سخن بخت برگشته ديو
به زارى بر آورد بانك و غريو
كه اى نيك بخت اين نه شكل من است
وليكن قلم در كف دشمن است
برانداختم بيخشان از بهشت
كنونم ببين مى نگارند زشت
حضرت يحيى ديد آن ملعون قبايى پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته ، بر آن كمربند رشته و نخ ‌هايى رنگارنگ آويخته ، بعضى سرخ و بعضى سبز، به هر رنگىرشته اى در آن ميان ديده مى شد، زنگ بزرگى در دست و كلاه خودى بر سر نهاده و برآن كلاه قلابى آويزان كرده است !
تا كه حضرت يحيى او را به اين هيئت ديد، از او پرسيد: اين كمربند چيست كه در مياندارى ؟ گفت : اين علامت انس گيرى و محبوبيت است كه من پيدا كرده ام و براى مردم زينت دادهام .
فرمود: اين رشته هاى رنگارنگ چيست ؟ گفت : اينها اصناف زنان است كه مردم را با رنگهاى مختلف و رنگ آميزى هاى خود مى ربايند!
فرمود: اين زنگ كه به دست دارى چيست ؟ گفت : اين مجموعه اى است كه همه لذت ها در آنجمع گشته . (مانند طنبور، بربط، طبل ، ناى و غيره .) چون جمعى به شراب خوردنپرداخته و لذتى نبرند من اين رنگ را به حركت در مى آورم تامشغول خوانندگى و ساز شوند، چون صداى آن را شنيدند، از طرب و شوق از جا به درمى روند. يكى رقص مى كند، ديگرى بشكن مى زند و آن ديگر جامه بر تن مى درد.
حضرت يحيى (ع ) فرمود: چه چيز بيشتر موجب كاميابى تو مى گردد؟ گفت : زنها، كهآنها تله هاى من هستند. چون نفرين و لعنت هاى صالحان بر من جمع مى شود، نزد زنها مىروم و از آنها سرخوش مى شوم .
حضرت يحيى (ع ) فرمود: اين كلاه خود كه بر سرگذاشتى چيست ؟ گفت : با اين كلاه ،خود را از نفرين هاى صالحان حفظ مى كنم . فرمود: اين قلاب كه بر كلاه آويزان كرده اىچيست ؟ گفت : با اين ، دلهاى صالحان را مى گردانم و به سوى خود مى كشم .
آن حضرت فرمود: تا حال هرگز بر من دست يافته اى ؟ گفت : خير، وليكن در تو يكخصلت هست كه مرا خرسند مى سازد. فرمود: آن كدام است ؟ جواب داد: هنگام افطار، قدرىغذا بيشتر مى خورى و اين موجب سنگينى تو مى شود و ديرتر به عبادت برمى خيزى .
حضرت فرمود: من با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم ، تا خدا را ملاقات نمايم. شيطان هم گفت : من نيز عهد كردم كه ديگر هيچ مسلمانى را نصيحت نكنم تا خدا را ملاقاتكنم . پس بيرون رفت و ديگر به خدمت آن حضرت نيامد.(518)

مردم در نزد شيطان سه گروه اند  

وهب بن ورد نقل مى كند: روزى شيطان در برابر يحيى بن زكريا نمايان گشت و گفت : يايحيى ! مى خواهم اندرزتان دهم .
فرمود: به نصحيت تو احتياج ندارم ، ولكن مرا از بنى آدم خبر بده كه در پيش تو چگونهاند؟ ابليس عرض كرد: بنى آدم در پيش من بر سه گونه اند:
1 - طايفه اول مؤمنان مى باشند كه سخت ترين افرادند هميشه آنها را وسوسه مى كنيمتا به گناه آلوده كنم و از راه منصرف شوند. بعد از آن متوجه مى شوند كه كار اشتباهىانجام داده اند. (مانند زمانى كه واعظى به منبر مى رود و مردم را پند مى دهد، آيات توبهرا براى آنان مى خواند و آنها فورا عوض مى شوند. در اين زمان - توبه و استغفار مىنمايند، از گناه دست مى كشند) نمى توانم در رابطه با آنان كارى از پيش ببريم ، فقطناراحتى و زحمت ما از اين طايفه است .
2 - طايفه دوم كسانى هستند كه در اختيار ما و به فرمان ما تسليم مى باشند. آنها را مانندتوپى كه در دست كودكان شما است و به هر طرف پرت مى كنند، همان طور آنان در دستما هستند و به هر جا و هر گناه و فساد و فحشا كه بخواهيم مى كشانيم . آنها براى مازحمتى ندارند، لازم نيست براى آنها وقت صرف كنيم ، حتى خود آنان بدون اين كه مادستورى بدهيم ، اجرا كننده اند.
3 - طايفه سوم مانند شما پيامبران و اولياءالله و مؤمنين حقيقى مى باشند كه حرف ووسوسه ما در آنان اثر ندارد؛ چون اين را مى دانيم ، زحمت به خود نمى دهيم ،دنبال آنان نمى رويم ، از اول از ايشان ماءيوس هستيم و در نتيجه از دست آنان راحتيم.(519)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation