بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ورّام ابن ابى فراس در كتاب تنبيه الخواطر (معروف به مجموعه ورام ) در حديث مرفوعىاز امـام صـادق (ع ) روايت كرده كه داود پيغمبر به درگاه خدا عرض كرد: پروردگارا! همنـشـيـن مـرا در بـهشت به من معرفى كن . خداى تعالى بدو وحى كرد كه او مَتى ،پـدر يـونـس اسـت . داود از خداوند اجازه گرفت كه به ديدار او برود و خدا اجازه داد. پسبه اتفاق سليمان فرزندش ، به جاى گاه متى رفتند و خانه او را ـ كه خانه اى حصيرىبـود ـ پـيـدا كـردند. وقتى سداغش را گرفتند، به آن دو گفته شد كه او در بازار است .چون به بازار آمدند و پرسيدند، مردم گفتند كه او رابايد خاركنان پيدا كنيد. هنگامى كهبـه نزد خاركنان رفتند، گروهى از مردم گفتند: ما نيز در انتظار آمدن او هستيم و هم اكنونخواهد آمد.
داود و سليمان در آن جا به انتظار آمدن متى نشستند و ناگاه او را ديدند كه از دور مى آيدو پـشته اى از هيزم بر سر دارد. مردم كه او را ديدند برخاسته و پشته هيزم را از سر اوبـرگـرفـتـنـد. متى حمد خداى را به جاى آورد و سپس گفت : كيست كه پاكى را به پاكىخـريـدارى كـنـد؟ يـكـى برخاست و قيمتى براى آن پشته هيزم گذاشت و خواست بخرد كهديگرى جلو رفت و مقدارى بر آن مبلغ افزود تا سرانجام به يكى از آن ها فروخت .
در ايـن هـنـگـام داود و سـليمان جلو رفتند و بر وى سلام كردند. متى گفت : بياييد تا بهخانه برويم ، و مقدارى گندم خريد و به خانه آورد و آن را آرد كرد و سپس در ظرفى كهاز تـنـه درخـت خـرمـا ساخته شده بود خمير كرد. آن گاه آتشى روشن كرد و آن خمير را درظرفى نهاده روى آتش گذاشت و سپس به نزد داود و سليمان آمد و به گفت و گوى با آندو مشغول شد.
آن گـاه بـرخـاسـت و ديـد كـه خـميرش پخته شد، پس آن نان را برداشته و در همان ظرفچـوبى كه از تنه درخت خرما بود گذاشت و وسط آن نان را باز كرد ومقدارى نمك روى آنريـخـت . سـپس ظرفى از آب نيز در كنار خود گذاشت و لقمه اى از آن نان را برگرفت وچـون بـه طـرف دهان آورد بِسمِاللّه گفت و چون آن را فرو داد الحمدُللّه گفت و هر لقمه اى كه بر مى داشت ، همين كار را مى كرد. آن گاه ظرف آب را برگرفت وبـسـم اللّه گـفـت و مـقـدارى نـوشـيـد و سـپـس الحـمـدللّه گـفت . سپس بهدنـبـال آن گـفـت : پـروردگـارا! كيست كه او را همانند من نعمت داده باشى و چون من موردعنايت و رحمت خود قرارش داده باشى ؟ چشم و گوش و بدنم را سالم كردى و نيرو به مندادى تـا بـه سـراغ خـارى و درخـتـى كـه آن را غـرس نـكـرده و آبـيـارى اش نـكرده و رنجنـگـهـبـانـى آن را نـكـشـيـده بـودم رفتم . آن گاه كسى را برايم فرستادى كه آن را از منخـريـدارى كـنـد و مـن از پـول آن گندمى كه خود نكاشته بودم ، خريدارى نمودم و آتش رامـسـخـر من كردى تا آن را پختم و به من اشتهايى دادى كه آن را بخورم و نيرو بگيرم تافرمان بردارى تو را انجام دهم . اى خدا! سپاس و حمد مخصوص توست اين سخنانرا گفته و گريست .
داود كـه آن مـنـظـره را ديـد رو بـه سـليمان كرد و گفت : اى فرزند! برخيز كه من هرگزبنده اى سپاس گزارتر براى خدا از اين مرد نديده ام .(1029)
# # #
مـولوى داسـتانى از لقمان و داود به نظم درآورده كه معلوم نيست آيا واقعاً داستان مزبورحـقـيـقـت داشـتـه يـا ايـن كـه مـنظورش همان تذكر اخلاقى و فضيلت صبر بوده است و برفـرض آن كـه حـقـيـقت داشته ، معلوم نيست آيا لقمان مزبور، همان لقمان حكيم بوده كه درقـرآن كـريـم سوره اى به نام او آمده و قسمتى از سخنان حكيمانه او در آن سوره ذكر شدهيـا شخص ديگرى با اين نام كه معاصر حضرت داود بوده است . به هر صورت ، داستانمـزبـور از آن نـظـر كـه مـشـتمل بر نكته هاى اخلاقى و نشان دادن مقام و فضيلت صبر مىباشد، داستان خوبى است .

رفت لقمان سوى داود از صفا
ديد كو مى كرد ز آهن حلقه ها

جمله را با هم دگر در مى فكند
ز آهن و پولاد آن شاه بلند

صنعت زراد او كم ديده بود
در عجب مى ماند و وسواسش فزود

كاين چه شايد بود واپرسم از او
كه چه مى سازى ز حلقه توبه تو

باز با خود گفت صبر اولى تر است
صبر با مقصود زودتر رهبر است

چون نپرسى زودتر كشفت شود
مرغ صبر از جمله پران تر شود

ور بـپـرسـى ديـرتـر حـاصـل شـود
سـهـل از بـى صـبـريـت مشكل شود

چون كه لقمان تن بزد اندر زمان
شد تمام از صنعت داود آن

پس زره سازيد و در پوشيد او
پيش لقمان آن حكيم صبر خود

گفت : اين نيكو لباس است اى فتى
در مصاف و جنگ ، دفع زخم را

گفت : لقمان صبر هم نيكو دمى است
كو پناه و دافع هر جا غمى است

صبر را با حق قرين كرد اى فلان
آخر والعصر را آكد بخوان

صد هزاران كيميا حق آفريد
كيميايى هم چو صبر آدم نديد

عمر و وفات داود(ع )
صـدوق از امـام صـادق (ع ) از پـدرانـش از رسـول خـدا روايـت كـرده كـه فـرمود: داود صدسال تمام عمر كرد كه چهل سال آن دوران سلطنت او بود.(1030)
نـظـيـر هـمـيـن گـفـتـار را ابـن اثـيـر در كـامـل التـواريـخنـقـل كـرده و گـفـتـه اسـت : هـنـگـامـى كـه داود از دنـيـا رفـت ، عـمـر آن حـضـرت 100سـال و مـدت سـلطـنـتـش 40 سـال بـود و ايـن مـطـلب در روايـت صـحـيـحـى ازرسول نقل شده است .
هـنـگامى كه مرگ آن حضرت فرا رسيد، سليمان فرزندش را به جانشينى خويش منصوبكـرد و وصـيـت هـاى خـود را بـه وى نـمـود و از دنـيـا رفـت و بـنـىاسرائيل جنازه آن حضرت را در بيت المقدس در قريه داود به خاك سپردند.
در خاتمه اين فصل ، تذكر اين مطلب نيز لازم است كه جمعى از مورخان بناى بيت المقدسرا به داود نسبت داده اند، ولى بيشتر كه بناى مزبور به دست سليمان انجام شد، و ما انشاءاللّه تعالى شرح آن را در احوالات حضرت سليمان خواهيم نگاشت .
حكمت داود
در قـرآن كـريـم خـداى تـعـالى در سـوره نـسـاء و سـوره بـنـىاسـرائيـل فـرمـوده اسـت : مـا به داود زبور را داديم .(1031) و در سوره انبياءفرموده است : ((و ما در زبور پس از ذكر (تورات ) نوشتيم كه زمين را بندگان صالح وشايسته من وارث خواهند شد.(1032)
زبـورى كـه اكـنـون در دسـت اسـت ، مـشـتـمـل بـر صـد و پـنـجـاه مـزمـور اسـت كـهاوّل آن ايـن گـونـه است : خوشا به حال كسى كه به مشورت شريران نرود و به راهگـنـاه كاران نايستد و در مجلس استهزاء كنندگان ننشيند، بلكه رغبت او در شريعت خداونداسـت و روز و شـب در شـريـعـت او تـفـكـر مـى كـنـد، پـسمـثـل درخـتـى نـشـانده نزد نهرهاى آب خواهد بود كه ميوه خود را در موسمش مى دهد. برگشپـژمـرده نـمـى گـردد و هـر آن چه مى كند نيك انجام خواهد داد. شريران چنين نيستند، بلكهمـثـل كـاه هـستند كه باد آن را پراكنده مى كند، پس ‍ شريران در داورى نخواهند ايستاد و نهگناه كاران در جماعت عادلان ، زيرا خداوند طريق عادلان را مى داند، ولى طريق گناه كارانخواهد شد.
ايـن صـد و پـنجاه مزمور به پنج كتاب تقسيم مى گردد و چنان كه گفته اند، هفتاد و سهمـزمـور آن را بـه داود نسبت مى دهند و بقيه به اشخاص ديگر يا به نويسندگان نامعلوممنسوب است و مزمور 72 و 127 آن به نام مزمور سليمان ناميده شده است .
بـه طـور كـلى شـكـى نـيـسـت كـه قـسـمـتـى از زبـور فـعـلى ، صـدهـاسـال پـس از داود تـنـظـيـم شـده مـانـنـد مـزمـور 137 كـه با اين جمله آغاز مى شود نزدشـهـرهـاى بـابـل آن جـا نـشـيـتـيـم و مـعـلوم اسـت ايـن قـسـمـت پـس از اسـارت بـنـىاسـرائيـل و تبعيد ايشان به بابل در حمله بخت النصر نوشته شده است و نيز شكى نيستكه دست تحريف در آن راه يافته و تحريف كنندگان ، نسبت هاى ناروايى به انبياى الهىداده و در زبور وارد كرده اند.
طـبـق روايـات مـا، سـخـنان حكمت آميز ديگرى نيز به حضرت داود وحى شد يا از آن حضرتروايـت شـده است كه ما قسمتى از آن ها را از روى روايات گلچين كرده و براى شما ترجمهمى كنيم و شايد با مراجعه و تتبّع ، مضامين اين روايات را در زبور فعلى نيز بيابيد:
1ـ شـيـخ صـدوق در امـالى و عـيـون و مـعانى الخبار از امام صادق (ع ) روايت كرده است كهخـداى عـزوجـل بـه داود وحـى كـرد: گـاهـى بـنـده اى از بـنـدگـان مـن حـسـنـه (وعـمـل خـيـرى ) نـزد مـن مى آورد كه به همان حسنه ، بخشت خود را بر وى مباح مى كنم . داودعـرض كـرد: پـروردگـارا! آن حـسـنـه چـيـسـت ؟ فـرمـود: دردل بـنـده مـؤ مـن مـن خوشى و سرورى وارد كند، لگر چه با دادن يك دانه خرما باشد. داودعـرض كـرد: بـراى كـسى كه تو را بشناسد، شايسته و سزاوار است كه اميدش را از توقطع نكند.(1033)
2ـ حميرى در قرب الاسناد به سند خود از امام باقر(ع ) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:حـضـرت داود بـه فـرزنـدش سـليـمـان گـفـت كه پسرم ! از خنده زياد بپرهيز، زيرا خندهبـسـيار بنده خدا را در روز قيامت حقير و پست مى سازد. فرزندم ! دهانت را جز از سخن خيربـبـنـد، زيـرا يـك بـار پشيمانى از سخن نگفتن ، بهتر است از چندين بار پشيمانى براىسـخـنـان بـسـيـار. فـرزنـدم ! اگـر ارزش سـخـن گـفـتن نقره باشد، ارزش سكوت طلاست.(1034)
3ـ شـيـخ طـوسـى در مـجـالس از رسول خد اروايت كرده كه خداى تبارك و تعالى به داودوحـى فـرمـود: اى داود! به راستى كه بنده من كار خير و حسنه اى د رروز قيامت پيش من آردكه من به خاطر آن عمل او را در بهشت حكومت دهم . داود عرض كرد: پروردگارا! اين چگونهبـنـده اى اسـت كـه كـار خـيـرى پـيـش تـو آورد و بـه خـاطر آن در بهشت حاكمش گردانى ؟فرمود: بنده مؤ منى كه كوشش در برآوردن حاجت برادر مسلمانش كند و دوست داشته باشد(و بـخـواهـد) كـه حـاجـت بـرآورده شـود، خـواه حـاجـتـش بـرآورده شـود و خـواه بـرآوردهنشود.(1035)
4ـ از قـصـص الانـبياء راوندى در حديث مرفوعى روايت شده كه خداى تعالى به داود وحىكرد: اى داود! مرا در روزگار فراخى و خوشى ياد كن تا من هم در وقت سختى و گرفتارىدعايت را مستجاب كنم .(1036)
5ـ كـليـنـى از امـام صـادق (ع ) روايـت كـرده كـه در حـكـمـتآل داود اسـت كـه فـرمـود: شـخـص عـاقـل (و خـردمـنـد) بـايـد آشناى به زبان خود باشد ودنبال كار خود را گيرد و حافظ و نگهدار زبانش باشد.(1037)
6ـ در حـديـث ديـگـرى از آن حـضرت روايت كرده اند، از جمله سخنانى كه خداى تعالى بهداود وحـى كـرد، آن بـود كـه بـدو فـرمـود: اى داود هـم چنان كه نزديك ترين مردم به خدافروتنان هستند، دورترين مردم از خدانيز متكبران مى باشند.(1038)
7ـ ورّام بـن ابـى فـراس در تـنـبـيـه الخـواطـر روايـت كـرده كـه در حـكـمـتآل داود نـوشـتـه شـده اسـت : بـر شـخـص عـاقـل و خـردمـنـد لازم اسـت كـه از چـهـار سـاعـتغـافـل نـبـاشـد، سـاعـتـى كـه در آن با پروردگار خود مناجات كند و ساعتى كه در آن بهحساب خود برسد و ساعتى كه به نزد برادران خود برود و آن ها از روى صدق و راستىاو را به عيب هايش واقف سازند و ساعتى كه نفس خود را براى لذت هاى مشروع و پسنديدهآزاد بگذارد، زيرا اين ساعت كمك آن ساعت هاى ديگر است .(1039)
8ـ ابن فهدحلى در عدة الداعى فرموده كه از كلماتى كه خداوند به داود وحى فرمود، اينبـود: اى داود! من پنج چيز را در پنج چيز نهاده ام و مردم آن را در پنج چيز ديگر مى طلبندو نمى يابند. من علم را در گرسنگى و كوشش نهاده ام ، ولى مردم آن را در سيرى و راحتىمـى طلبند و نمى يابند. من عزّت را در اطاعت و فرمان بردارى خود نهاده ام و مردم آن را درخـدمـت سـلاطـيـن مى يابند و بدان نمى رسند. من ثروت و غنا را در قناعت نهاده ام و آن ها درزيـادى مـال مـى جـويـنـد و نـمـى يـابند، و من راحتى را در بهشت نهاده ام و اينان در دنيا مىجويند و نمى يابند.(1040)
9ـ و نـيـز فـرموده است : در زبور داود آمده است كه اى فرزند آدم ! از من درخواست (چيزى )مـى كـنى و من طبق عملى كه درباره نفع و سود دارم ، آن را از تو باز مى دارم (و به خاطرمـصـلحـت تو حاجتت را روا نمى كنم ) سپس تو اصرار مى كنى تا من آن را به تو مى دهم وتو در راه معصيت و نافرمانى من از آن كمك مى گيرى .(1041)
10ـ كـليـنـى در كـافـى از امـام صـادق (ع ) روايـت كـرده كـه خـداىعـزوجـل بـه داود فرمود: اى داود! گناه كاران را مژده و صديقان را بترسان و بيمشان ده .داود عـرض كـرد: چـگـونـه گناه كاران را مژده دهم و صريقان را بترسانم ؟ فرمود: گناهكـاران را مـژره ده كه من توبه را مى پذيرم و از گناه مى گذرم و صديقان را بيم ده كهدر عـمـل هـاى خود دچار عجب و خودبينى نشوند، زيرا هيج بنده اى نيست كه من او را به پاىحساب آورم جز آن كه هلاك گردد.(1042)
19: سليمان (ع )
نـام سـليـمـان در تـاريـخ بـه عـنـوان پـيـغـمـبرى رئوف و سلطانى دادگستر و حكمرانىفرزانه ثبت شده است .
اكثر مورخان نوشته اند: هنگامى كه داود آن حضرت را به جانشينى خود برگزيد، از عمرسـليـمـان بـيش از سيزده سال نگذشته بود. و اين مطلب در حديثى از امام موسى بن جعفرنـيـز روايـت شـده اسـت .(1043) در پـاره اى از احـاديـثنـقـل اسـت كـه چـون داود خـواسـت سـليـمـان را ـ كـه كودكى بود ـ وصى خويش كند، علما وبـزرگـان بـنـى اسـرائيل به مخالفت برخاستند و گفتند داود مى خواهد جوان نورسى رابـر ما امير گرداند با اين كه ميان ما بزرگ تر از او نيز وجود دارد. خداى تعالى به اووحى فرمود: مجلسى ترتيب دهد و عصاهاى آنان كه مدعى جانشينى داود هستندو هم چنين چوبدسـتـى سـليـمـان را بگيرد و در اتاقى بنهد و روز ديگر آن عصاها را بيرون آورند و هركدام از آن ها كه سبز شده بود، جانشين داود مى باشد. چون اين كا ررا كردند و روز ديگربدان اتاق رفتند، ديدند كه چوب دستى سليمان سبز شده است .
در بـعـضـى احـاديـث سـبـب ايـن كـه حـضـرت داود، سليمان را به جانشينى خود برگزيد،قضاوتى بود كه سليمان ـدر همان كودكى - درباره صاحب زمين و گوسفندان كرد و خداىتعالى در سوره انبياء بدان اشاده كرده است . گزيده داستان اين است كه دو نفر به نزدداود آمـدنـد و يكى از آن دو گفت : من زمينى كشاورزى داشتم كه آن را كشت كرده بودم و چونسـبـز شـد، گوسفندان اين مرد شبانه آمدند و زراعت مرا خورده اند و در روايات زيادى استكه گفت : زراعت مزبور درختان مو بوده و خوشه هاى انگور در آن ها ظاهر گرديده بود.
داود بـراى قضاوت در آن ماجرا سليمان را طلبيد و با او به گفت وگو و مشورت پرداختيـا بـه نـقـل بـعضى از روايات ، قضاوت را در آن باره به سليمان سپرد و فرمود: نزدسليمان برويد(1044) تا وى درباره شما حكم كند. سبب مشورت يا ارجاع به سليمانهـمـيـن بـود كـه مـى خـواسـت شـايـسـتـگـى او را بـراى جـانـشـيـنـى خـود بـه بـنـىاسرائيل گوش زد ساخته و به آن ها بنماياند.
سـليـمـان حـكـم كـرد گـوسـفنداان را به صاحب زمين بدهند و زمين را به صاحب گوسفندانبسپارند تا وقتى كه زراعت به حالت اوّليه بازگردد و در اين مدت ، صاحب زمين از شيرو پـشـم گـوسـفـنـدان استفاده كند و صاحب گوسفندان نيز به زراعت زمين همت گمارد،بدينتـدتيب زيانى متوجه هيچ يك از دو طرف نخواهد گرديد. در حديث كلينى كه از امام صادق(ع ) روايت كرده ، حضرت داود بدو فرمود كه چرا خود گوسفندان را به صاحب زمين ندادىچنان كه علماى بنى اسرائيل چنين حكم مى كنند؟
سـليـمـان گـفـت : زيـرا گـوسـفـنـدان ريـشـه زراعـت و درخـتـان را كـه نـخـورده انـد وسال ديگر زراعت به حال سابق باز مى گردد.
به دنبال اين حكم ، وحى الهى نيز به داود نازل گردند و خداى تعالى بدو فرمود: حكمهـمـان اسـت كـه سـليمان كرده . بدين ترتيب استعداد و شايستگى سليمان براى جانشينىداود نزد بنى اسرائيل و فرزندان ديگر داود آشكار گرديد.(1045)
آغاز كار سليمان
مورخان نوشته اند: سليمان داراى برادران ديگرى بود كه از طرف مادر از او جدا بودندو چـون عمرشان بيش از سليمان بود خود را به جانشينى پدر و پادشاهى سزاوارتر مىدانستند.
هنگمى كه داود به فرمان پروردگار متعال سليمان را به جانشينى خود برگزيد، يكىاز بـرادران سـليـمـان به نام آبشالوم برآشفت و در صدد مخالفت و جنگ با پدر برآمد وگـروهى را به خود همراه كرده و به جنگ داود آمد. داود از ترس او به شرق اردن گريختو آبـشـالوم براى چندى بر تخت سلطنت داود تكيه زد تا اين كه حضرت داود لشكرى بهسـركردگى شخصى به نان يوآب به جنگ آبشالوم فرستاد و آبشالوم در آن جنگ كشتهشد و داود به سلطنت بازگشت .
پـس از فـوت داود، بـرادر ديـگـر سـليـمـان به نام اءدوينا مخالفت آغاز كرده و به همراههـواداران آبـشـالوم بـه جـنگ سليمان رفت و پس از جنگى كه شد، اءدوينا نيز كشته شد وپايه هاى سلطنت سليمان ميان بنى اسرائيل مسبقر گرديد.
نعمت هايى كه خداوند به سليمان داد
خـداى تـعـالى بـه سـليـمـن نـيـز مـانـنـد پدرش داود نعمت هاى بسيارى بخشيد و موهبت هاىفـراوانـى بـدو عنايت فرمود، مانند: نبوت ، سلطنت ، علم منطق الطير، علم قضاوت ، حكمت وفـرزانـگـى ، رام كـردن باد و جنّيان و ديوان و شياطين براى او و نعمت هاى ديگرى كهشـرحـش خـواهـد آمـد. مـتـاءسـفـانـه احـوالات ايـن پيغمبر بزرگوار و تاريخ آن حضرت دربـسـيـارى از حـاهـا بـه دسـت افـسانه پردازان و خرافه نويسان افتاده و اسرائيليات درتـاريخ سليمان بسيار راه يافته است تا آن جا كه نسبت هاى ناروايى به آن حضرت دادهانـد كـه حـتـى نـقـل آن هـا نيز در اين جا مناسب نيست ،(1046) چنان كه به پدرش داود همنظير آن نسبت ها را داده بودندو ما به هماست خداى تعالى در هر قسمت ، آن چه مطابق احاديثصـحـيـح اسـت بـراى شـمـا ذكـر نـمـوده و از نـقـل احـديـث و روايـاتـى كـه سـنـدش بـهامثال وهب بن منبه و كعب مى رسد و بيشتر به افسانه و خرافه شباهت دارد تا حديث صحيح، خوددارى مى كنيم .
بـارى چـنان كه گفتيم خداى تعالى نبوت و سلطنت را با هم به سليمان عنايت كرد واو رابـر كـشـور حـاصل خيز و پهناورى كه از خليج عقبه تا رود فرات وسعت داشت فرمان رواگـردانـيد و به وسيله جنيان و شياطين و نيروى باد كه در اختيار آن حضرت بود، توانستبـنـاهـاى مـرتـفـع و شـگـفـت انـگـيـزى مـانـنـد بـيـت المـقـدس وهـيـكـل مـعـروف و تـدمـر و سـايـر آثـار كه هنوز هم نمونه هاى بسيارى از آن هادر سرزمينفـلسطين و شامات موجود است ، بسازد و نگارنده از نزديك تعضى از قسمت ها را ديده ام وبـراى بيننده جاى ترديد باقى نمى ماند كه براى ساختمان هاى مزبور و بالا بردن آنسنگ هاى بزرگ ، از نيروهاى نامرئى استفاده شده است .
بناى بيت المقدس
بـعـضى از مورخان بناى بيت المقدس را به داود پيغمبر نسبت داده اند و گفته اند: در زمانداود عـده اى بـه طاعونى سخت مبتلا شدند و داود چون در مكان فعلى مسجد اقصى ديده بودكـه فـرشتگان از آن جا به آسمان مى روند، به همراه مردم به منظور دعا بدان جا رفت وبـراى بـرطـرف شـدن طاعون ، به درگاه خداى تعالى دعا كرد و خداوند هم به دعاى او،طاعون را از مردم برطرف نمود.
از آن پس داود دستور داد در آن مكان مسجدى بسازند و خود دست به كار شروع آن گرديد،امـا پيش از آن كه بناى آن پايان پذيرد، داود از دنيا رفت و به سليمان وصيت كرد آن رابـه اتـمـام برساند. البته قولى هم هست كه خود داود پس از اين كه شهر بيت المقدس رابـسـاخـت ، دسـت بـه كـار بـنـاى مـسـجـدى شد و بناى آن را نيز به اتمام رسانيد و طلا وجـواهـرات بـسـيـارى براى تزيين سقف ها و ديوارهاى آن به كار برد و چون بناى آن بهپايان رسيد، جشن مفصلى برپا داشت و آن روز را عيد قرار داد و قربانى ها كردند.
در مـقابل اينان هم گروهى گفته اند كه داود خواست تا دست به كار بناى آن شودولى ازجـانـب خـداى تـعـالى بـدو وحـى شـد كـه ايـن كـار بـه دست تو انجام نمى شود آن را بهفرزندت سليمان واگذار كن . در نقلى هم ـ كه به نظر نگارنده چندان اعتبارى ندارد ـ آمدهاست كه داود مصالح ساختمان مسجد بيت المقدس را تهيه كرد، ولى سليمان دست به كار آنگـرديـد و مصالح عبارت بود از يك صد هزار وزنه طلا و يك ميليون وزنهئ نقره و مقدارىفـراوان مـس و آهـن كـه قـيـمـت نـقـره اش بـه بـهاى امروز 000/000/342 و بهاى طلايش ‍000/500/889 ليـره انـگـليـسـى مـى شـود. سـليـمـان درسـال چـهـارم سـلطنبش بناى هيكل را ـ كه همان معبد بيت المقدس بود ـ آغاز كرد و 600/183نـفـر را در سـاخـتـانـش بـه كـار گـمـاشـت . سـاهـتـمـان ايـن مـعـبـد هـفـتسـال ونـيـم طول كشيد و به سال 1005 قبل از ميلاد مسيح پايان يافت و نيكوترين بناىدنيا و فخر اورشليم گرديد.
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان از جـبـايـى كـه جـزء گـروهاوّل اسـت نـقـل مـى كـنـد كـه خـداى عـزوجـل طـاعـوت را بـر بـنـىاسـرائيـل مـسـلط كـرد و جـمـع بـسيارى در يك روز هلاك شدند. داود به آن ها دستور داد كهغـسـل كنند و با زن ها بچه هاى خود به صحرا روندو به درگاه خداى تعالى زارى كنند،بـلكـه خـداونـدان ان را مـورد رحـمـت و لطـف خـويـش قـرار دهـد. صـحراى مزبور ـ كه بنىاسـرائيـل بـراى دعـا بـه آن جـا رفـتـنـد ـ هـمان سرزمينى بود كه بعداً مسجد را در آن بناكردند. خود داود نيز بالاى صخره (و سنگى كه اكنون نيز هست ) برفت و به سجده افتادو بـه درگـاه خـدا نـاليد و بنى اسرائيل نيز با او به سجده افتادند. هنوز سر از سجدهبرنداشته بودند كه خداوند طاعون را از ميان آن ها برداشت .
پـس از ايـن كـه سـه روز از ايـن ماجرا گذشت ، داود آن ها را جمع كرد و به ايشان فرمود:خداى تعالى بر شما منّت گذاشت و مورد لطف خويش قرارتان داد. اكنون به شكرانه ايننـعـمـت بـيـايـيـد و در آن نـقـطـه اى كـه دعـايـتـان بـهـاجـابـت رسيد مسجدى بنا كنيد. بنىاسرائيل به دستور داود عمل كرده و دست به كار بناى بيت المقدس شدند و داود از كسانىبـود كـه سـنـگ بـر دوش خـود حـمـل مـى كـرد و بـزرگـان و نـيـكـان بـنـىاسـرائيل نيز به داود تاءسّى كرده و سنگ مى آوردند تا ديوارهاى آن را به مقدار يك قامتبـالا بردند و در آن روز از عمر داود 127 سال گذشته بود.(1047) خداى تعالى بهداود وحى فرمود كه اتمام بناى آن به دست فرزندت سليمان انجام خواهد شد.
وقتى داود به 140 سالگى رسيد، سليمان را به جانشينى خود برگزيد و سپس از دنيارفـت . سـليـمـان نـيز جنّيان و شياطين را جمع كرد و كارهاى ساختمان را ميان ايشان تقسيمنـمـود و هـر دسته اى را به كارى گماشت و جمعى از جنّيان و شياطين را براى تهيه سنگهـاى مـرمـر و بـلور بـه كندن معادن وادار كرد و دستور داد شهر بيت المقدس را از سنگ هاىمـرمـر سـفـيـد بـنـا كـنـنـد و بـراى آن دوازده قـالع سـاخـت و هـر يـك از تـيـره هـاى بـنـىاسرائيل را در قلعه اى اى داد.
هـنـگامى كه از بناى شهر فراغت يافت ، شروع به ساختن مسجد كرد و شياطين و ديوان راگـروه گـروه بـه اسـتـخـراج مـعـادن طـلا و جـوهـرات فـرسـتـاد و دسـتـه اى را هـم بـراىحمل آن ها به بيت المقدس گماشت و گروهى نيز مشك ، عنبر و ساير عطرها را برايش ‍ مىآوردنـد و دسـتـه اى هـم مـاءمـور تـهـيـه مـرواريـد از قـعـر دريـاهـا وحمل آن به بيت المقدس گرديدند. در نتيجه آن قدر سنگ هاى معدنى ، طلا، جواهر و تهيهشـد كـه انـدازه آن هـا را جـز خدا كسى نمى دانست . سپس فرمان داد حجّاران و سنگ تراشانزبردست را حاضر كردندو دستور داد سنگ ها و جواهرات را طبق دستور معماران حجارى كنندآن گاه به وسيله آن ها، سليمان مسجد را با سنگ هاى سفيد و زرد و سبز بنا كرد و ستونهـاى آن را از سـنـگ هـاى مـرمر بلورين قرار داد و سقف و ديوارهاى آن را به انواع جواهراتمزين ساخت و كف آن را با صفحه هايى از فيروزه فرش كرد و در روى زمين جايى زيبابرو درهشنده بر از آن جا نبود و چنان بود كه در شب تاريك چون ماه شب چهارده مى درخشيد.
وقـتـى سـاخـتـمـان آن بـه پـايـان رسـيـد، بـزرگـان و نـيـكـان بـنـىاسـرائيـل را جـمع كردو به ايشان خبر داد كه من اين بنا را براى خداى تعالى ساختم و آنروز راكه بناى مسجد به اتمام رسيد، جشن گرفت و بيتالمقدس هم چنان بود تا وقتى كهبـخت النصر به جنگ بنى اسرائيل آمد و شهر را ويران كرده ، دستور خرابى مسجد را دادو طـلا و جـواهـرى كـه در آن بـود هـمـه را بـه پـايـتـخـت كـشـور خـود در سـرزمـيـن عـراقبرد.(1048)
اين بود آن چه جبائى درباره ساختمان شهر تاريخى بيت المقدس و مسجد اقصى ذكر كردهو مـا مـيان روايات مختلف از مورخان و جغرافى دانان به همين مقدار اكتفا مى كنيم و بد نيستايـن را هـم بـدانـيـد كه شهر بيت المقدس با اين كه نه شهر تجارتى بوده و نه از نظركـشـاورزى مـورد تـوجـه بوده است ، ولى در طول تاريج از هر شهرى بيشتر مورد حمله وقـتـل و غـارت قـرار گـرفـتـه و چـنـديـن بـار آن جـا را سـوزانـده انـد و مـردم آنراقتل عام كرده اند و چندين بار اين شهر مقدس ميان يهود و نصارى و مسلمانان دست به دستشـده و هـنـوز هـم بـر سـر حاكميت آن جنگ برقرار است و در آينده هم معلوم نيست چه وضعىخـواهـد داشـت و جـنـايـاتـى كه به خصوص در جنگ هاى صليبى به دست كشيشان مسيحى وطـرف داران صـليـب - كـه خـود را رسولان رحمت و مبشران صلح و سلامت مى انستند ـ در اينشهر اتفاق افتاده و كشتارهايى كه آنان از مردم بى گناه و زنان و كودكان مسلمان كردند،در تـاريـخ كـم نظير است و قلم از نقل برخى قسمت هاى آن شرم دارد و ما براى نمونه يكقسمت از كتاب گوستاولوبون فرانسوى كه خود جزء مسيحيان بوده و او نيز قسمت مزبوررا از يـكـى از كـشـيـشـان بـه نـام ريموند داجيل ، كشيش شهر لوپوى كه خود شاهد رفتاروحـشـيـانـه مـسـيـحـيـان در بـيـت المـقـدس ‍ بـوده و مـشـاهـدات خـود را در كتاب نوشته است ،نقل مى كنيم .
هـنـگـمـى كـه لشـكـر مـا بـرج و بـاروى شهر بيت المقدس را گرفت ، حالت بهت و منظرههولناكى مردم مسلمان شهر را فرا رفت . سرها بود كه از تن جدا مى شد اين كوچك ترينكارى بود كه به سرشان مى آمد. برخى را شكم مى دريدند و به ناچار خود را از بالاىديـوار پـرتـاب مـى كـردنـد. بـرخـى را در آتش مى سوزاندند؛ يعنى بعد از اين كه مدتزمـانـى او را شـكـنجه و زجر داده بودند، او را مى سوزاندند. در كوچه ها او ميدان هاى بيتالمـقـدس جز تل هايى از سر و دست و پاى بريده مسلمانان چيزى ديده نمى شد و راه عبورتـنـها از روى كشته هاى ايشان بود، تازه اين ها مختصرى از مصيبتى بود كه بر سرشانمـى آمـد. بـه راسـتـى قـشـون مـا در هيكل سليمان ، در خون ريزى افراط كردند. از يك سولاشـه هـاى كـشتگان در خون خود دست و پا مى زدند، از طرف ديگر دست و بازوى قلم شدهگـويـا بـا انـگـشـتـانـشـان تـسـبـيـح مـى گـفـتـنـد، و هـر كـدام مـى خـواسـتـنـد بـه بـدنىمـتـصـل گـردند. ميان دست ها و بدن ها به هيچ نحو تميز داده نمى شد. لشكرى كه مباشرچنين كشتار بى رحمانه اى بودند، از بخار خون ها به زحمت افتاده بودند.
جـنـگ جـويـان صـليـبـى به اين كشتار اكتفا نكردند، بلكه انجمنى كردند و در آن جا قرارگـذاردنـد تـمام ساكنان بيت المقدس را اعم از مسلمانان و يهود و مسيحى كه تعدادشان بهشـصـت هـزار نـفـر مـى رسـيـد نـابـود كـنـنـد و در مـدت هـشـت روز ايـنعمل را انجام دادند و حتى به زنان و كودكان و پيران هم رحم نكرده همه را بدون استثناء ازدم شمشير گذراندند.
سـپـس بـراى آن كـه از خـسـتـگـى ايـن قـتـل عـام بـيـرون آيـنـد، بـه يـك سـلسـلهاعـمـال زشـت و نـنـگـيـنـى دست زدندو انواع بدمستى ها و عربده كشى ها را انجام دادند، بهطـورى كـه مـورخـان مـسـيـحـى كه عموماً جنايات صليبيان را ناديدن انگاشته از اين سلوكزشـتـشـان بـه خـشم آمده تا آن جا كه برنارد خازن آن ها ره به ديوانگان تشبيهكرده و بودن رئيس كشيش هاى دل آن ها را به حيواناتى تشبيه كرده كهدر كثافات و نجاسات خود مى غلطيدند.(1049)
بناهاى ديگر سليمان
در قـرآن كـريـم در سـوره هـاى انـبـيـاء و سبا و ص آياتى آمده است كه اشاره اجمالى بهسـاخـتـان هاى بزرگ ، معابد، حوض هاى سنگى ، ديگ هاى بزرگ و كه جنيان و شياطينبـه فـرمـان سـليـمـان مـى سـاخـتـنـد كـرده اسـت و از تـورات (بـاب سـفـر مـلوكاوّل ) نـقـل شـده : سـاخـتـمـان هايى كه به دست سليمان ساخته شد، بدين قرار بود: بيتالرب ، بـيـت المـلك ، ديـوار اورشـليـم ، حاصور، مجدو، چارز، بيت حورون سفلى ، بعله وتـدمر. اين ها غير از محازن و سربازخانه هاى بزرگى بود كه در اطراف مملكت براى اوسـاخـتند و غير از بناهايى است كه در لبنان و ديگر جاها از آن حضرت به يارگار ماندهاست .
دربـاره ديـگ هـا و حوض هاى سنگى بزرگى كه براى خوراك و آب دادن لشكريان او مىساختند، اقول شگفت انگيزى نقل شده ، مانند آن كه بعضى گفته اند: سر هر ديگ هزار مردجمع مى شدند و از آن غذا مى خوردند.
يكى از نويسندگان معصر درباره قصر سلطنتى و تخت پادشاهى سليمان مى نويسد: ازسـاخـتـمان هاى مهم عصر سليمان ، قصر سلطنتى او بوده كه با چوب هاى زركوب و سنگهـاى گـران قـيـمـت ساخته و به جوهر الوان و تمثال هاى فلزى درختان و جانوران آراستهشـده بـود و تـخـتـى بـسـيار زيبا و باشكوه در آن قصر بود كه از چوب هاى گران بهامـزيـّن به طلا و عاج و مرصّع به جواهر فراهم شده بود و در دو طرف آن تخت مجسمه دوشير و بر فرازش دو كركس ترتيب داده بودند كه چون مى خواست به تخت برآيد آن دوشـيـر دسـت هـا را مـى گـشـودنـد تـا قـرم بـر آن نهد و چون بر تخت مى نشست ، كركسانبال و پر بر فراز سرش مى گستردند.
داسـتـان تـخـت مـزبـور را تـاريـخ ‌نـگـاران و مـفـسـران نـيـز بـه اخـتـلافنـقـل كـرده انـد. بـرخى از مورخان بناى شهر بعلبك را نيز ـ كه داراى ساختمان هاى بىنـظـيـر و قـلعـه هـاى سنگى عجيبى بوده است ـ به حضرت سليمان نسبت مى دهند، چنان كهيـاقـوت حـموى گويد: در آن شهر بناهايى عجيت و آثارى عظيم و قصرهايى از سنگ مرمروجـود دارد كـه در دنـيـا بـى نـظير است . هم اكنون نيز سياحان و توريست هاى جهان براىديدن آن آثار شگفت انگيز به آن جا مى روند و آن ها را از نزديك تماشا مى كنند.
بساط سليمان و تسخير باد
در قـرآن كـريـم نـامـى از بساط سليمان نيست و تنها در بعضى روايات از آن ذكرى شدهاسـت . در كـيـفـيـت و طـول و عـرض آ نـيـز افـسـانـه هـايـى از وهـب بـن مـنـبـه و كـعـبنـقـل شـده و در بـرخـى از آن هـاسـت كـه بـسـاط مـزبـور، از چـوب بـوده و چـنـد كـيـلومـتـرطول و عرض ‍ داشته و چند هزار كرسى در آن قرار مى گرفت و آن حضرت با لشكريانخـود در آن سـوار مـى شـدنـد و بـاد بـه فرمان سليمان آن را حركت مى داد و يكم ماه راه راصبح در هوا مى رفت و يك ماه را عصر، و صبح با آن بساط از بيت المقدس حركت مى كرد وظـهـر را در اصـطـخـر (بـلاد شـيـراز) و شـام را در خـراسـان به سر مى برد و مطالبديـگـرى كـه نـه در قرآن كريم ذكرى از آن ها شده و نه در اخبار معتبر، و آن چه در فرآنآمـده و شـايـد هـمان منشاء ذكر قسمتى از اين افسانه ها گرديده ، آياتى كست كه در سورهانـبـياء و سوره سباء و سوره ص ذكر شده و در آن سوره ها نيز بيش از اين نيست كه خداىمتعال داستان تسخير باد را براى سليمان ذكر فرموده است :
در سوره انبياء چنين آمده است :
وَ لِسُلَيْ مانَ الرِّيحَ ع اصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي ب ارَكْن ا فِيه ا وَ كُنّ ابِكُلِّ شَيْءٍ ع الِمِينَ (1050) ؛
باد سركش را براى سليمان رام كرديم كه به فرمان وى به سرزمينى كه در آن بركتقرار داده بوديم روان بود و ما به همه چيز داناييم .
وَ لِسُلَيْ مانَ الرِّيحَ غُدُوُّه ا شَهْرٌ وَ رَو احُه ا شَهْرٌ (1051)؛
باد را براس سليمان رام كرديم كه بامداد رفتنش يك ماه راه و شامگاهش يك ماه راه بود.
در سوره ص چنين است :
فَسَخَّرْن ا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخ اءً حَيْثُ أَص ابَ (1052)؛
پس باد را رام وى كرديم كه هر جا قصد داشت به فرمان وى به نرمى مى رفت .
از ايـن آيـات بـه طـور اجـمـال اسـتفاده مى شود كه باد در اختيار حضرت سليمان بود كهبـراى اداره مـمـلكـت و امـور جـنـگى و كارهاى ساختمانى و ساير امور از آن استفاده مى كرد،چـنـان كـه جـنـّيـان و شـيـاطـين در تسخير او بودند و براى او ستون هاى بزرگ سنگى وتمثال ها و ديگ هاى بزرگ مى ساختند و ممكن است براى رساندن پيام ها و اخبار از بادهاىسريع و غير سريع و امواج هوايى استفاده مى كرد.
چـنـان كـه در پـاره اى از روايـات نـيـز اشـاره اى بـدان شـده و البـتـه ايـناحـتـمـال وجـود دارد كـه خـود سـليـمـان يا برخى از لشكريان و ماءموران او نيز گاهى ازنـيـروى بـاد اسـتـفـاده كـرده و به وسيله آن به اين طرف و آن طرف مى برد، اما آن چه درنقل هاى مزبور است بعيد به نظر مى رسد و اساساً سليمان نيازى به ترتيب دادن چنانبـسـاط و آن گـونـه مـسـافرت ها نداشت ، گذشتهاز اين كه از داستان سليمان و مورچه وگفتارى كه آن مورچه با مورچگان داشت ، مشخص مى شود مسافرت هاى جنگى سليمان كهبا لشكريانش انجم مى داده است ، در روى زمين بوده نه هوا، و اللّه اعلم .
در اين جا بد نيست براى تنوّع ، داستان پشه و باد را كه مولوى به نظم آورده بشنويد.البـتـه مـا بـرخـى از ابـيـات آن را كـه اخـلالى در فـهـم داسـتان نمى كرد و ذكر آن موجبطولانى شدن سخن و ملال آور بود خذف كرديم :
پشه آمد از حديقه وز گياه
از سليمان نبى شد دادخواه

كاى سليمان معدلت مى گسترى
بر شياطين و آدميزاد و پرى

داد ده مـا را كـه بـس زاريـم مـا
بـى نـصـيـب از بـاغ و گل زاريم ما

مـشـكـلات هـر ضـعـيـفـى از تـو حـل
پـشـه بـاشـد در ضـعـيـفـى خـود مثل

شهره ما در ضعف واشكسته پرى
شهره تو در لطف و مسكين پرورى

داد ده ما را از اين غم كن جدا
دست گير اى دست تتو دست خدا

پس سليمان گفت : اى انصاف جو
داد و انصاف از كه مى خواهى بگو

كيست ان ظالم كه از باد بروت
ظلم كرده است و خراشيده است روت

اى عجب در عهد ما ظالم كجاست
كو نه اندر حبس در زنجير ماست

اصل ظلم ظالمان از ديو بود
ديو در بند است ، استم چون نمود

گفت پشه : داد من از دست باد
كو دو دست ظلم بر ما برگشاد

ما ز ظلم او به تنگى اندريم
با لب بسته از او خون مى خوريم

ظلم او بر ما صريحست و عيان
نيست ما را چاره جز كردن بيان

داد مـا وانـصـاف مـا بـسـتـان از او
اى كـريـم عادل اكرام خو

پس سليمان گفت : اى زيبا دوى
امر حق بايد كه از جان بشنوى

حق به من گفته است هان اى دادور
مشنو از خصمى تو بى خصم دگر

تا نيايد هر دو خصم اند حضور
حق نيابد پيش حاكم در ظهور

خـصـم تـنـهـا گـر بـرآرد صـد نـفـيـر
هـان و هـان بـى خـصـم قول او مگير

من نيارم روز فرمان تافتن
خصم خود را رو بياور سوى من

بانگ زد آن شه كه اى باد صبا
پشه افغان كرد از ظلمت بيا

هين مقابل شو تو با خصم و بگو
پاسخ خصم و بكن دفع عدو

باد چون بشنيد آمد تيز تيز
پشه بگرفت آن زمان راه گريز

پس سليمان گفت : كاى پشه كجا؟
باش تا بر هر دو برانم من قضا

گفت : اى شه مرگ من از بود اوست
خود سياه اين روز من از دود اوست

او چو آمد من جا يابم قرار
كه برآرد از نهاد من دمار

آن گاه به دنبال اين داستان مى گويد:
هم چنين جوياى درگاه خدا
چون خد آيد شود جويند لا

گـرچـه آن وصـلت بـقـا انـدر بـقـاسـت
ليـك از اوّل بقا اندر فناست

سايه هايى كه بود جوياى نور
نيست گردد چون كند نورش ظهور

عقل كى ماند چون باشد سر ده او
كل شى هالك الا وجهه

هالك آمد پيش وجهش هست و نيست
هستى اند نيستى خود طرف ايست

اندر اين محضر خردها شد ز دست
چون قلم اين جا رسيد و سرشكست

سليمان و مور
در قـرآن كـريـم سـوره اى بـه نـام نمل (مورچه ) آمده است . سبب نام گذارى آن ، همان ذكرداسـتـان مـورچـه و سـليـمـان اسـت كـه خـداى تـعـالى ضـمـن چـنـد آيـه ، داستان مزبور رانقل فرموده است .
ترجمه آن آيات چنين است : و سپاهيان سليمان از جنّ و انس و پرنده تحت نظم و ترتيبگـرد آمـدنـد تـا بـه وارى مورچگان رسيدند. مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به مسكن هاىخـويـش درآيـيـد كـه سـليـمـان و سـپـاهـيـانـش در حـال بـى خـبـرى شـمـا راپايمل نكنند. پس سليمان از گفتار او تبسّمى كرد و گفت : پروردگارا! به من الهام كن تاسـپـاس گـزارى نـعـمـتـى را كـه بـه مـن و پـدر و مـادرم داده اى بـه جـاى آرم وعـمـل صـالحى كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در زمره بندگان صالح خوددرآورى .(1053) در تفسير آيات فوق چند مطلب ورد بحث قرار گرفته :
1ـ جـمـعـى از مـفـسـران گـفـته اند: اينت آيات دلالت دارد بر اين كه سليمان و لشكريانشسـوره و پـيـاده بـر روى زمـيـن عـبـور مـى كـرده انـد، نـه در هوا، و گرنه مورچگان ترسپـايـمـال شـدن زيـر دست و پاى آن را نمى كردند. اگر چه در برخى از روايات آمده كهگـفـتـار مـورچـه را بـاد در هـوا بـه گـوش سـليـمـان رسـانـيـد و بـهدنـبـال آن سـليـمـان بـه بـاد دسـتـور داد كـه بساط او را نگاه دارد و مورچه را به نزد اوآورند.
2ـ از اين آيات معلوم مى شود كه سليمان علاوه بر آن كه زبان پرندگان را مى فهميد،زبـان حـيـوانات ديگر و حشرات را نيز درك مى كرد. اگرچه برخى مى گويند: مورچگانمـزبـور از مورچگان بالدار بوده اند، ازاين رو پرندگان محسوب شده اند و سليمان بهجز زبان پرندگان زبان حيوانات ديگر را نمى فهميد.
3ـ در اين كه وادى نمل كجا بوده است ، اختلاف كرده اند: برخى گفته اند كه در شام بوده، قـول ديـگـر آن اسـت كـه در انـتهاى يمن بود، در روايت ديگرى آمده كه در سرزمين هند ياتـبـّت بـوده اسـت . از يـاقـوت حـمـوى و ابـن بـطـولهنـقـل شـده كـه گـفته اند: وادى نمل در سرزمين عقلان كه نام شهر زيبايى از شهرهاى شاماسـت ، بـوده و عـبـدالوهـاب نـجـّار و بـرخـى از نـويـسـنـدگـان ديـگـر هـمـيـنقـول را اخـتـيار كرده اند. على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق (ع ) روايت كرده كهخداى تعالى را سرزمينى است كه در آن طلا و نقره مى رويد و خداوند آن وادى را به وسيلهناتوان ترين مخلوق خود ـ كه مورچگان هستند - محافظت فرموده است .
4ـ بـيـشـتـر گـفته اند: تبسمى كه از گفتار مورچه به سليمان دست داد، به سبب تعجبىبـود كـه از اين سخن مورچه كرد. به دنبال آن در روايات آمده كه سليمان ايستاد و مورچهرا خواست و با او به گفت وگو پرداخت و مورچه از آن حضرت سؤ الاتى كرد. از آن جملهسليمان به مورچه فرمود: اى مورچه ! مگر نمى دانى كه من بپيغمبر خدا هستم و به كسىظلم و ستم نمى كنم ؟ مورچه در جواب گفت : آرى . سليمان فرمود: پس چرا مورچگان را ازسـتـم مـن بـيـم دادى و گـفتى كه به خانه هايتان درآييد كه سليمان و لشكريانش شما راپايمال نكنند؟ مورچه گفت : ترسيدم آن ها به عضمت تو نظر كنند و مفتون گردند، پس ازذكر خدا دور شوند.
د رنـقـل فـخـر رازى است كه گفت : به آن ها گفتم كه به خانه هاشان بروند تا اين همهنعمتى را كه خدا به تو داده نبينند و به كفران نعمت هاى الهى مبتلا نشوند.
بـه هـر صـورت ايـن تـلطـف و دل جـويـى سـليـمـان و نـظـر داشتن او با موران در ادبياتفارسى نيز منعكس شده و شاعران پارسى زبان درباره آن شعرها سروده اند.
سعدى گويد:
خواهى كه بر از ملك سليمان بخورى
آزار به اندرون مورى مرسان

خواجهئ شيراز گويد:
نـظـر كـردن به درويشان منافى بزرگى نيست
سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

شـيـخ صـدوق در كـتـاب من لا يحضره الفقيه و مسعودى در اثبات الوصيه داستان ديگرىنـيـز از سـليـمـان و مورچه روايت كرده اند كه اجمالش اين است : در زمان سليمان مردم بهخشك سالى دچار شدند و از آن حضرت خواستند براى طلب باران به درگاه خداى تعالىدعـا كـنـد. سـليـمـان بـا اصحاب خود از شهر خارج شدند تا به مكانى رفته و درخواستباران كنند. در هنگام عبور نظر سليمان به مورچه لى افتاد و ديد كه آن مورچه دست هاىخـود را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد كرده و مى گويد: پروردگارا! ما هم مخلوق تو هستيم ونيازمند روزى تو مى باشيم ، پس ما را به گناهان آدم هلاك مكن .
سـليـمـان رو بـه هـمـراهان خود كرد و فرمود: برگرديد كه از بركت ديگران ، شما نيزسـيـراب شـديـد(1054) و در آن سـال بـيـش از هـرسال ديگر باران آمد.
در ادبـيـات فـارسـى داسـتـان سـليـمان و مور به صورت ديگرى نيز ذكر شده و ضربالمـثـل قـرار گـرفـتـه ك هـر هـديـه و ارمـغانى كه از طرف شخص كوچك و بى قدرى بهپيشگاه شخصيت بزرگ و ارجمندى مى برند، آن را به ران ملخ كه مور به درگاه سليمانبرده تشبيه نموده و مى گويند ارمغان موران ملخ است ، شاعر مى گويد:
ران ملخى نزد سليمان بردن
عيب است و ليكن هنر است از مورى

و آن ديگرى گفته :
حديث ثناى من و حضرتت
چو ران ملخ باشد و خوان جم

و گفته اند: اصل داستان اين بوده كه هنگام تحويل هدايا، مورى بيامد و ران ملخى به پيشگاه سليمان به ارمغان آورد.
در روايـات و ادبـيات عرب داستان شبيه بدان درباره قبَّره ـ كه به فارسى آنرا چـكاوك مى گويند ـ (1055) آمده و هديه او نيز به پيش گاه سليمان ملخ بوده و نهران او و اين سه بيت را نيز در اين باره نقل كرده اند كه شاعر عرب گفته است :
اتَت سليمانَ يَومَ العَرْض قُبُّرةٌ
تَهْدى اِليهِ جَراداًكانَ فى فيها

لَو اءنْشدَتْ بِلِسانِ الْحالِ قائِلَةً
انَّ الهَدايا على مِقدار مُعْطيه ا

لو كان يُهدى الَى الانسان قيمَتُهُ
لَكُنتُ اُهدِى لكَ الدُّنيا و ما فيها

ولى پـيـش از تـاءليف اين كتاب در جايى ديده بودم كه دو بيت نخست را اين گونه ضبطكرده بودند:
آهَدتْ سليمانَ يَومَ العَرْض نَمْلَةَ
رِجْلَ الجِرادِ اَلَتى قَد كانَ فى فيها

فَاصلَحَت بِفَصيحِ القوْل و اعْتَذَرتْ
انَّ الهَدايا على مِقدار مُهديه ا

طـبـق ايـن ضـبـط، بـازگـشـت داسـتـان بـه هـمـان ضـربالمـثـل فـارسـى اسـت و شـاعر عرب نيز همان قصه ران ملخ و مور را به شعر درآورده ، امابعيد نيست روايت اول صحيح تر باشد.
بـه هـر صـورت خـلاصه داستان چكاوك و هديه او به پيش گاه سليمان ، طبق حديثى كهمـرحـوم كـليـنى از امام سجاد(ع ) روايت كرده اين گونه است كه چكاوك نر با جفت خود جمعشـدنـد و چـون وقت تخم گذارى شد، به جفت خود گفت : در كجا مى خواهى تخم بگذارى ؟چكاوك ماده گفت : نمى دانم ! بايد از جاده عبور مردم دور باشد. چكاوك نر گفت : اما نظر منآن اسـت كـه هـمـان نـزديـك جـاده تـخـم گـذارى ، زرا اگـر دور از جـاده بـاشـد، ازپـايـمـال شـدن آن هـا بـه وسـيـله رهـگـذران ايـمن نخواهى بود، اما در كنار جاده كه باشدرهگذران خيال مى كنند براى برچيدن دانه بدان جا آمده اى .
چـكـاوك ماده پذيرفت و در كنار جاده تخم گزارى كرد و همين كه نزديك شكافتن تخم ها وبـيـرون آمـدن جوجه شد، روزى ديد كه سليمان بى داود با لشكريانش از راه مى رسند وپـرنـدگـان نـيـز بـالاى سـر آن هـا سـايـه افـكـنـده انـد. چـكـاوك فـرياد زد: سليمان بالشـكـريـانـش از راه مـى رسـنـد و مـى تـرسـم مـرا بـا ايـن تـخـم هـا زيـر پـاى خـودپايمال كننئ. چكاوك نر گفت : سليمان مرد مهربانى است ، اكنون بگو آيا براى جوجههـاى خـود چـيـزى ذهيره كرده اى ؟ گفت : آرى ملخى را ذخيره كرده ام براى وقتى كه آن ها ازتـخـم بـيرون آمدند. آياتو هم چيزى براى آنها ذخيره كرده اى ؟ گفت : آرى من نيز خرمايىبراى آن ها اندوخته ام .
چكاوك ماده گفت : پس تو خرما را بردار و من نيز ملخ را برمى گيرم و براى سلسمان مىبريم ، زيرا او مردى است كه هديه را دوست داد.
چـكـاوك نـر خـرمـا را بـه مـنـقار گرفت و در سمت راست جاده ايستاد و چكاوك ماده ملخ را بهچـنـگـال خـود گرفت و سمت چپ جاده ايستاد. سليمان پيش آن ها رسيد و متوجه آن ها گرديد.دسـتـور تـوقـف داد و دسـت دراز كرده هديه ايشان را پذيرفت و از حالشان پرسيد و چونوضـع خـود رابدان حضرت گفتند، سليمان دستور داد لشكريانش از كنارى عبور كنند كهآن هـا را پـايمال نكنند و سپس ‍ دستى بر سر آن دو كشيد و دعاى خير درباره شان كرد. ازبـركـت دسـتـى كه سليمان بر سرشان كشيد، كاكلى كه اكنون دادند در سرشان پديدارشد.(1056)

سليمان و داستان رژه اسبان
د رسوره ص داستانى از عرضه كردن اسبان باد پا و تندرو در نزد سليمان ذكر شده وموجب تفسيرهاى گوناگونى گرديده است . متن آيات اين است :
وَ وَهَبْن ا لِد اوُدَ سُلَيْ مانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّ ابٌ إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّ افِن اتُالْجـِي ادُ فـَق الَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتّ ى تَو ارَتْ بِالْحِج ابِ رُدُّوه اعَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْن اقِ (1057)؛
مـا بـه داود سـليـمـان رابـخـشـيـديم ، نيكو بنده اى بود، و بسيار توبه كننده بود. چوننزديكى غروب اسبان تيزرو بر وى عرضه شد، پس ‍ سليمان گفت : من اين اسبان را بهخـاطـر پروردگارم دوست دارم (و مى خواهيم از آن ها در جهاد استفاده كنم . او هم چنان به آنهـا نـگـاه مى كرد) تا از ديدگانش پنهان شدند. (آن ها به قدرى جالب بودند كه گفت :)بـار ديـگر آنها را نزد من بازگردانيد و به پاها و گردن هاى آن ها دست كشيد (و نوازشكرد).
نـخـسـتـيـن مطلبى كه دانستن آن در تفسير اين آيات لازم است ، اين است كه سليمان پيغمبربـراى سـركـوبـى دشـمـنـان و كـشـور گـشايى هايى كه كرد، بيشتر وقت خود را صرفكـارهـاى جـنگى مى كررد و به همين دليل عنايتى به پرورش اسبان و تهيه ساز و برگجنگ و سربازان كار آزموده داشت و خداى تعالى نيز به آن حضرت كمك كرد و گذشته ازسـربـازان مـجـهـزى كـه داشـت ، جـنّيان و شياطين و پرندگان و حتى باد را نيز در اختيارسـليـمـان قـرار داد. در مـيان همه وسايل جنگى در آن زمان ، اسب تيزرو و تربيت شده اهميتبـيـشترى براى پيروزى بر دشمن و شكست آن ها داشت ، ازاين رو سليمان به خاطر عشق وعـلاقه اى كه به جنگ در راه خدا و پيش ‍ برد مرام مقدس توحيد و ترويج دين الهى داشت ،بـه رژه اسـبـان و نـوازش آن هـا اهـمـيـت بـيـشـتـرى مـى داد و آيـات فـوق نـيـزقـبـل از هـر گـونـه تفسير و توضيحى به اين مطلب اشاره كرده و علاقه سليمان را بهنوازش و تربيت اسبان جنگى و سان ديدن از سواركاران و سربازان تذكر مى دهد.
دربـاره تـفـسـيـر قـسـمت هاى ديگر اين آيات و مرجع ضميرهاى آن اختلاف است و بعضى ازوجوهى كه ذكر كرده اند، با مقام نبوت سليمان سازگار نيست و به آن حضرت نيبت ظلم وستم داده اند كه ائمه بزرگوار ما آن ها را مردود دانسته و تكذيب كرده اند؛ مانند آن چه ازكـعـب نقل شده كه گفته است : سليمان سرگرم ديدن اسبان گرديد تا وقتى كه خورشيدغـروب كـرد و نـمـاز عصر از وى قضا شد. سليمان خشمناك شد و دستور داد اسبان را بازگـردانـدنـد و بـه بـلافـى اين كار دستور داد همه آن اسبان را كه به نقلى هزار است يابـيـشـتـر بـوده انـد پـى كـرده و سـر بـريـدنـد و بـهدنـبـال آن داسـتـان هـاى ديـگرى هم نقل كرده كه همگى آن ها با مقام نبوت سازگار نبوده وقابل قبول نيست .(1058)
مـا آن چـه در روايـات مـعـتـبـر از اهـل بيت روايت شده آن است كه گفته اند: سليمان به رژهاسـبـان سـرگـرم شـد تـا ايـن كه نماز عصر از وى فوت شد، آن گاه دستور خداوند بهفـرشـتگان موكل بر خورشيد فرمان داد تا براى اداى فريضه عصر، خورشيد را براىاو بازگردانند و وقتى خورشيد را برگرداندند، سليمان و همراهانش كه فريضه عصررا نـخـوانـده بودند، به عنوان وضو دست به گردن و پاهاى اسبان كشيدند و نماز عصررا خواندند.
ايـن تـفـسير ائمه ، مرجع ضمير توارت و ردُّوها را خورشيد دانسته اند وتـفـسـيـر مذكور با توجه به صدر و ذيل آيه و رعايت تناسب جملات آن بهترين تفسيرىاسـت كـه بـر آيـه شـده اسـت ، و مـسئله برگشت خورشيد نيز براى سليمان پس از اثباتمـعـجـزات انـبـيـاى الهـى و اوصياى آن ها(صلوات اللّه عليهم اجمعين ) مسئله ساده اى است مهقابل گفت وگو و بحث نيست و در روايات ما نظير آن براى يوشع بن نون و على بن ابىطالب نيز ذكر شده است .(1059)
تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز از مـفـسـران نـقـل شـده كـه بـرخـى از آن هـا در خـور دقـّت وقـابل توجه است . مانند آن كه گفته اند مرجع ضمير در توارت و ردّوهااسبان هستند و معناى آيه چنين است :
سـليـمـان هـنـگـام عـرضـه اسـبـان دسـتور تاختن آن ها را داد تا سرعت آن ها را در راه رفتنبيازمايد. سواران به فرمان سليمان اسب ها را به تاختن واداشتند و هم چنان رفتند تا ازديـدگـان سـليـمـان پـنهان شدند، پس از آن سليمان دستور داد آن ها را بازگردانند و آنگاه برخاست و گردن و ساق هايشان را با دست نوازش كرد.(1060)
تـنـهـا مـطـلبـى كـه طـبق اين تفسير باقى مى ماند اين جمله است كه سليمان گفت : إِنِّيأَحـْبـَبـْتُ حـُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي و آن را نيز چنين معنا كرده اند: سليمان گفت : اينكـه مـن بـه تـماشاى رژه اسبان آمدم و آزمايش و تربيت آن ها را دوست دارم ، به خاطر ذكرخـدا و بـراى پـيـش رفـت ديـن اوسـت ، نـه ايـن كـه طـبـق خـواهـشدل و هواى نفسانى باشد.
طـبـق ايـن تـفـسـيـر مـمـكـن اسـت مـرجـع ضمير را در توارت خورشيد بگيريم و درردُّوهـا هـمـان اسـبـان بـدانـيـم و اشـكـالى هـم پـيـش نـمـى آيـد، چـنـن كـه بـراهل فن پوشيده نيست .
سليمان و بلقيس
در سـوره نـمـل داسـتـان سـليـمـان و مـلكـه سـبـا بـهتـفصيل ذكر شده و چنان كه تاريخ ‌نگاران و مفسران گفته اند: نام ملكه سبا بلقيس دخترشـراحـيـل يـا شـرحـبيل بوده است .(1061) داستان آن حضرت با بلقيس را از روى آياتقـرآنـى بـا تـوجـه بـه بـرخـى از تـوضـيـحت و تفاسيرى كه در اخبار، احاديث و گفتارمـورخان و مفسران رسيده ذكر مى كنيم و از نفل اختلافات و افسانه هايى كه در پاره اى ازكتاب ها آمده خوددارى مى نماييم .
سليمان پس از آن كه از بناى بيت المقدس فراغت يافت ، عازم حج گرديد و همره گروهىبه مكه رفت و خانه كعبه را زيارت كرد و پرده اى قيمتى از پارچه هاى قباطى مـصـر بـر آن پـوشـانـد و پـس از ايـن كـه مـدتـى در آن سـرزمين توقف كرد، تصميم بهبازگشت گرفت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation