از عمر اين جهان بى كران ، سال ها و فرن هاى متمادى - كه تنها خدا مى داند- مى گذشت وجـز خـداى بـزرگ و آفـريـننده آن ، موجودى نبود، سپس اراده ازلى حق تعالى برآن تعلقگرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آنها را در اين فضاى بى كران معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است :
اوّليـن مـخـلوق چه بوده يا از عمر آسمان ، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدرمى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است؟ سؤ ال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرنهـاى ديـگرى هم بگذرد و انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجزخود در اين باره اقرار كند؛ چنان كه ((جان فقر)) مى گويد:
مـسئله پيدايش ماده ، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكرات ثمربخش است، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.
ديگرى مى گويد:
مسئله پيدايش حيات ، يكى از جالب ترين مسائلعـلوم طـبـيـعـى اسـت ، امـّا بـا آن كـه تـحـقـيـقـات فـراوانـى صـورت گـرفته ، ولى هنوزحـل نـشده است ، چنان كه كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك ، مى گويد:در اسـرار پـيـدايـش حـيـات ، نـكـته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به خاطرفقدان دليل ، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى پيدايش حيات آن چنانمرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحياتنـيز در مقابل اسرار آن متحير مانده اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادتدسـت داشـتـه بـاشـد، امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مىبـيـنـد كـه هـمه موجودات جهان ، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريجرشـدونـمـو مـى كنند و به اين سلول اوّليه حيات ، قدرتِ عجيبى تفويض شده است كه باسـرعـتـى وصـف نـاكـردنـى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين و گوشه ها وزواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.
بـه دنـبـال ايـن تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات ، خداى سبحاناراده نـمـود تـا سـرآمـدِ مـخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را بيافريند و او را خليفه وجانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من درزمـيـن جانشينى (براى خود) قرار مى دهم . فرشتگان گفتند: كسى را قرار مى دهىكـه در زمـيـن تـبـاهـى كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم وتـقـديـس مـى كـنـيـم . خـداونـد در پـاسـخ فـرمـود:مـن چـيزى مى دانم كه شما نمىدانيد.(4)
علت اعتراض - يا سؤ ال - فرشتگان
فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين و جنگ و خون ريزىمـتـّهـم كـردنـد و اسـاسـا آيـا اين كلامشان پرسش بود يا اعتراض ؟ در اين مورد نظرياتگـونـاگـونى ابزار شده است . در روايات ائمه دين (ع ) نيز علّت هاى مختلفى براى آنذكـر شـده كـه از مـجموع آن ها به دست مى آيد كه اين سخن ، اعتراض به خدا و عيب جويىبر آدميان نبوده است ، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه ونـافـرمـانـى هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت اينآفرينش بوده است .
البته اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند:مى خواهى كسى را در زمينقـرار دهـى كـه فـسـاد كـنـد و خـون هـا بـريـزد. آن هـا از كـجـا مـى دانـسـتـنـد كـه :نـسـل انـسـان در زمـيـن فـسـاد و خـون ريـزى مـى كـنـد؟ بـراى طـرح ايـن سـؤال نيز چند علت ذكر شده است :
1. هـنـگـامـى كـه خـداى بـزرگ بـه آن ها خبر دادمن در زمين جانشينى قرار مى دهم .فـرشـتـگان كه مطلع شدند انسان موجودى است زمينى ، مادّى و مركّب از غضب و شهوت ، ودنيا هم دنياىِ برخورد و داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است ، پى بردند كه ادامه حياتبراى چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و خون ريزىخواهد شد.
2. پـيش از خلقت آدم ، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى مى كردند كه آنهـا بـه افـسـاد، خـون ريـزى و جـنـگ بـا يكديگر اقدام كردند در نتيجه منقرض گشتند، يافرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدندشيطان فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضىمـعـتـقدند شيطان نيز از آن ها بود كه پس از انقراض ايشان ، فرشتگان او را به آسمانبرده و ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى افرادمـاقـبـل آفـريـنـش انـسـان داشـتـنـد، بـه صـورت اعـتـراض يـا سـؤال بـه درگـاه پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجوددارد.
3. خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان فرمود: مندر زمـيـن جـانشينى قرار مى دهم . فرشتگان پرسيدند:اين جانشين كيست و رفتارشچگونه است ؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى هايى كهدر روى زمـيـن مـى كـنـد بـاخـبـر سـاخـت ؛ در ايـن وقـت بـود كـه فـرشـتـگـان گـفـتـنـد:اتجعل فيها من يفسد فيها....
4. ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند تا مقام خليفةاللهـى و جـانـشـيـنـى حـق را در روى زمـيـن بـه خـود اخـتـصـاص دهـنـد از ايـن رو بـهدنبال آن گفتند:
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛
وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم .
در هـرحـال سؤ ال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت ، بلكه شايد ازروى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى خواستند تا به هروسيله اى شدهجـلوى نـافـرمـانـى و گـنـاه را بـگـيـرنـد، و مانع آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِمـخـالفت با خداى بزرگ را برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اينهـم كـه گـفـتـنـد: و نـحـن نـسبح بحمدك و نقدس لك ... يعنى ، خدايا! هر چه تسبيح وتقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين منظور خلق كنى، چـون مـمـكـن اسـت ايـن مـوجود به فساد و خون ريزى دست بزند. اما خبر نداشتند كه آغازنـافـرمـانـى خـدا از مـيـان خـود آن هـا شـروع خـواهـد شـد و در بـيـن آن هـا فـردى چـونعزازيل - كه بعدا به ابليس موسو گرديد - وجود دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او رابـه نـافـرمـانـى از خـدا وادار خـواهـد نـمـود. بـه هـمـيـندليـل بـسـيـارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه خدا در پاسخشان فرمود: انّىاعـلم مـا لاتـعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضميرافـراد ريـاكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را انجام مى دهىخـبـر نـداريـد و نـمـى دانـيـد كـه ابليس فردى متكبر، حسود و خودبين است و و همين تكبر وخـودبـيـنى او را به نافرمانى و رانده شدن از درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطندارد ظاهر و آشكار مى سازد.
پاسخ خداوند به فرشتگان
بـه هـرحـال خـداى سـبـحـان در پـاسخ فرشتگان فرمود:انّى اعلم ما لاتعلمون ؛ من بهچـيـزى آگـاهم كه شما نمى دانيد. يعنى شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايدمـنـظـور حـق تعالى اين بود كه : شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبرنداريد كه چه مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترينفـرد شـمـا يـعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و لودنوت انملةلاحـتـرقـت (5) مـى گويد. و در مجموع ، آن ها نمى دانستند كه مصلحت خلقت اين موجود بهمراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.
يـا ايـن كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة اللهى حق تعالىنايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين سخن ، به طور سربسته به آنهـا جـواب داد كـه شـمـا مـصـلحـت خـود را نمى دانيد و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد درآسمان ، و چه موجودى در زمين ساكن شود.
يـا هـمـان طـور كـه در بـالا اشـاره شـد، خـداونـد با اين جمله به آن ها فهماند كه به اينتسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،
زيـرا هـنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى دانيد، نمى تواننددر بـرابـر غـريـزه تـكـبـر، خود را حفظ كنند و نافرمانى مرا خواهند كرد. يا اگر نيروىشـهـوت و غـضـبـى را كه در وجود اين هاست در شما قرار دهم ، آن وقت مى فهميد كه قدرتتـقـوا و پـرهـيـز شـمـا از گـنـاه و نـافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد بهاسرار كار من واقف گرديد!
ايـن هـا وجـوهـى اسـت كـه گـفـتـه انـد و حـقـيـقـت بـرمـا مـعـلوم نـيـسـت . امـا در هـرحـال ، فـرشـتـگـان بـا ايـن جـمـله فـهـمـيـدنـد كـه گـويـا جـاى چـنـيـن سـؤال و اعـتراضى نبوده و شايد خطايى از آنان سرزده ، به اين سبب درصدد جبران برآمدندو طـبـق بـعـضـى روايـات ، سـال هـا بـه اسـتـغـفـار و تـوبـهمشغول شدند و از خطاى خود آمرزش خواستند.(6) آن ها در اوّلين فرصت - به شرحى كهخـواهـد آمـد- زبـان بـه عـذر خواهى گشوده و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همينمـنـظـور گـفـتـنـد: پـروردگـارا تـو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان كرده اى علمىنداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى (7).
آفرينش آدم (ع ) و نافرمانى شيطان
پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت آدم و سرسلسلهنـوع بـشـر را آغـاز كـرد. بـه تـصـريـح قـرآن كـريـم ، انـسـان را ازگـِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميد(8)، سپس به فرشتگان دستور داد كه بهآدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجامدادنـد.(9) تـنـهـا شـيـطـان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد ازانجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.
وقـتـى خـداونـد سـبـحـان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود:چه چيزمانع سجده تو شد؟ شيطان گفت :من از او بهترم ، چون مرا از آتش آفريده اى و اورا از گِل خلق كرده اى .(10) و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت .
آرى ، بـعـضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك خودنمايىچـنـد لحـظه اى ، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات چندين ساله او را از بين مىبرد. على (ع ) در همين باره مى فرمايد:
فـاعـتـبـروا بـمـا كـان مـن فـعـل اللّه بـابـليـس اذ احـبـط عـمـلهالطـويـل و جهده الجهيد - و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنىالاخرة - عن كبر ساعة واحدة ؛(11)
از رفـتـارى كـه خـداونـد درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى طولانى وكـوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت ، همان شيطانى كه شش هزارسـال عـبـادت خـدا را كـرد، سـال هـايـى كـه مـعـلوم نـيـسـت ازسال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت .
جلال الدين رومى در اين باره گفته است :
ابتداى كبروكين از شهوت است |
چون زعادت گشت محكم خوى بد |
چون كه كرد ابليس خو با سرورى |
ديد آدم را به تحقير از خرى |
كه به از من سرورى ديگر بود |
تا كه او مسجود چون من كس شود |
سرورى چون شد دماغت را نديم |
در جاى ديگر گويد:
ور حسد گيرد تو را ره در گلو |
در حسد ابليس را باشد غلوّ |
عقبه زين صعب تر در راه نيست |
اى خنك آن كش حسد همراه نيست |
اين حسد خانه حسد آمد بدان |
خانمان ها از حسد گردد خراب |
بازِ شاهى از حسد گردد غراب |
خاك بر سركن حسد را هم چو ما |
آرى ، سـركـشـىِ شـيـطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض الهى دوركـرد و از رحـمـت بـى كـرانـش مـحـروم سـاخته و براى هميشه رانده درگاه الهى كرد. و اينفرمان درباره اش صادر شود:
فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين (12)؛
از آسـمـان هـا (و صـفوف ملائكه ) خارج شود كه تو رانده درگاه منى . و مسلما لعنت من برتو تا روز قيامت خواهد بود.
شـيـطـان كـه مـتـوجـّه شـد هـمـه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به مقام قرب حقتـعـالى بـرسـد از بـيـن رفـت ، نـومـيـدانـه گـفـت :پـروردگـاراحال كه چنين است ، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار!(13) خداىتـعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود: تو تا آن روزِ معيّن ، مهلت داشته وزنـده خواهى ماند.(14) اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود ازوجـود آدم و سـجـده نـكـرده بـه او مـى دانـسـت ، كـيـنـه او و فـرزنـدانـش رابـردل گـرفـت و عـداوت آن هـا بـراى هـميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانستخوددارى كند و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خودبـرداشـت و بـلكـه خـدا را نـيـز در ايـن بـاره مـقـصـّر دانـسـت و گـفـت:حـال كـه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و (براىگـمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم ) از پيش رو و پشت سر و قسمت راست و چپشانبـر آن هـا در مـى آيـم (و بـه هـرتـرتـيـبـى شـده گـمـراهشان مى سازم ) و خواهى ديد كهبيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد.(15) براى اين منظور انواع كارهاىبـد را بـرايـشـان جلوه خواهم داد و با وعده و وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان بااخلاص مى توانند از گمراهى من در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست ، وگرنه ما بقىآن ها را اغوا كرده و گمراه خواهم ساخت .
خـداى مـتعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، در جاهاىبـسـيـارى هـشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست ، هشيار باشيد تا شما را از راه راستبه در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب بدبختى شما نشود و به دست او بهشقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت ومنكر وادار نكند، و اين مضمون را در چند جا تكرار كرد:
ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين (16)
و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
هـم چـنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت كه از شيطانپـيـروى نـكـنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان رابـه پـيـغـمـبر بزرگوار وحى فرمود:آيا اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان راپرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار شماست !(17)
از سـوى ديـگـر شـيـطـان و پـيـروانـش را از دوزخ و عـذاب هـاى سـخـت روز جـزا بيم داده وفرمود:بدان كه محققا جهنم را از تو و پيروانت پُر خواهم كرد... و وعده گاه گمراهانىكـه از تـو پـيـروى كـنند دوزخ خواهد بود... و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيانكارى هستند(18)
تعليم اسماء
بـه دنـبـال آن چـه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى دانست اراده فرمودتـا پـرتـوى از نـور عـلم خـويـش را بـه دل ايـن مـخـلوق بـتـابـانـد و بـه هـمـيـن مـنـظـوراسماء را به وى تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتىرا كـه آسـمـان هـا و زمـيـن و حـتـى فـرشـتـگـان تـابتحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت ، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى بهفـرشـتـگـان خـود كـه مـى خواستند به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت وبزرگى اين مخلوق را به آن ها شناساند.
حـال : آن اسـمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود يا تمام نامهـا - از هـر مـوجـود و هـر زبـان تـا روز قـيامت - بود و همين به تنهايى - سبب آن همه عظمتانـسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص ورمـوز و مـعـانـى آن هـا را هـم خـداونـد بـه وى يـاد داد، زيـرا آگـاهى از لفظ به تنهايىفـضـيـلت چـندانى ندارد. يعنى آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارنداعـمّ از خـوراك ، پـوشـاك ، صـنـايـع ، لغـات و... يـعـنـى منظور از اسماء، موجودات و بهاصـطـلاح مـسـمّياتى بودند كه داراى حيات ، عقل ، شعور و درك بوده و در پس پرده غيبتالهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع گردانيد و حقيقت آنان را براى آدمآشـكـار سـاخـت ؟ ايـنـهـا نـظـرهـايـى اسـت كـه در روايـات و تفاسير به اختلاف آمده و بههرحال خداوند انسان را به مقام علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد اورا بـه مـنـصـه ظـهـور رسـانـيـد، و سـپـس آن حـقـايـق و رمـوز، يـا ان افـراد پاك و مقدّس رابـرفـرشـتـگـان عـرضـه كـرد و فرمود:اگر راست مى گوييد مرا از اسماء اين ها خبردهيد؟(19)
آن هـا در پـاسـخ عـجـز خـود را اظـهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا از سؤال و يـا اعتراض قبلى خود پوزش بخواهند و از اين رو گفتند:پروردگارا تو منزّهى ومـا جـز آن چـه تـو بـه مـا آمـوخـتـه اى ، عـلمى نداريم و به راستى كه تويى دانا و حكيم(20)
خـداى تـعـالى نـيـز بـراى ايـن كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف سازد وحـكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور شود، و علّت امتياز اين خلقترا در ربـودن مـنـصـب خـليفة اللّهى بازگو نمايد فرمود:مگر به شما نگفتم كه من غيبآسـمـان هـا و زمـيـن را مـى دانـم و از هـر آن چـه آشـكـار كـرديـد و يـا نـهـان داشـتـيد، آگاهم(21)
تا به هفتم آسمان افروخت علم |
نام و ناموس ملك درهم شكست |
كورى آن كس كه با حق در شك است |
خلقت حوّا
بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به اين مقام بزرگنـايـل آمـد كـه شـايـسـته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها و غرايزى كه از روى حكمتالهـى در وجـودش نهفته بود براى ادامه زندگى ، نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجودآورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم وآن يـك فـرد بـه خـصـوص نـبـود، بـلكـه خـدا مـى خـواسـت تـا از اونسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به وجود آورد و ارزش واقعى و گوهر اصلى اين نوعخـلقـت را مـيـان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همينجـهـت ، بـه خـلقـت فـرد ديـگـرى از ايـن نـوع احـتـيـاج بـود تـا زوج وى گـردد ونسل آدم از آن دو در جهان پديد آيد.
و از سـوى ديـگـر آدم از تـنـهـايـى رنـج مـى بـرد و مـونـسـى مـى خـواسـت تـا مـوجب آرامشدل و آسـايـش جـان او شـود و از تـنـهـايـى بـرهـد. بـه هـمـيـندليـل بـود كه خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه آدم را از آن خلق كرده بود،آفـريـد و جـان و روح در كـالبـدش دمـيـد و هـمـانـنـد آدم خـلقـتـش راكامل گردانيد.
و در روايـتـى اسـت كـه خـداونـد حـوّا را از بـدنِ خـود آدم آفـريـد، و چـون مـردان از آب وگـِل خـلق شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـان رسـيـدن بـه هـمـان آب وگـِل (و ازديـاد آن ) اسـت ، و زنـان چـون از مـردان آفـريـده شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـانمردانند(يعنى تا جاى ممكن ، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ كرد).(22)
بـه هـر صـورت حـوّا خـلق شـد و بـا خـلقـت وى ، آدم ابـوالبـشـر دردل خـود احـسـاس آرامـش كـرد و از وحـشت تنهايى رهايى يافت ، اما آن دو احتياج به خوراك ،پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و فراهم ساختنانواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور خطاب زير را صادر فرمود:
يـا آدم اسـكـن انـت و زوجـك و كـلا مـنـهـا رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا منالظالمين (23)؛
اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن ) خواستيد بهفـراوانـى و خـوشـى بـخـوريـد، ولى بـه ايـن يك درخت نزديك نشويد كه از ستم گرانخواهيد شد.
هـم چـنـيـن خـداونـد بـه آن دو گـوش زد كـرد كـه كـيـنـه اى را كـه ابـليـس از شـمـا دردل دارد فـرامـوش نـكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه شيطان شما ازبهشت بيرون نكند.
فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى (24)؛
پـس گفتيم : اى آدم ! اين (ابليس ) دشمن تو و (دشمن ) همسر توست ؛ مبادا شما را از بهشتبيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.
آدم و حوّا در بهشت
آدم و حـوّا بـه دنـبـال ايـن فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار صادر شد در بهشتمسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتىروزگار خود را به سر مى بردند، نه به فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندنتـرس داشـتـند، نه تشنه مى شدند و نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدمفـرمـوده بود:تو را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه ، نهتشنه خواهى شد و نه آفتاب زده (25).
شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى دانست ، چنان كهگـفـتـيـم كـيـنـه او را بـه سـخـتـى در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر ترتيبىموجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به خدا سوگند ياد كرده بود كهبـه هـر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمىخـواهـد كـرد، در چـنين موقعيتّى چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بىپـايـان مـادى و معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايداگـر انـتـقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و درصـدد از بـيـن بـردن نـعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى آمد. مگر نه اين كه او سببتـكـبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجدهكـنـد و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار سالهخـود را تباه ساخت ، و به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را موردلعنت و رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.
حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى درآمد؟ و به چهترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آنهـا سـخـن گـفـت و آن دو را وسـوسـه كـرد و بـا هـمان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشتگرديد... درست معلوم نيست .
در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است . در بعضى رواياتغيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد بهشت شد،(26)كه بر فرضصحّت ، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن ، زيبايى لباسى بوده كه با آن جامه نزد آدمو حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.
امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به آدم و حوّا گفت ،در قـرآن و احـاديـث بـه تـفصيل نقل شده است . و چنين استفاده مى شود كه گويا شيطان درفكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا كند و از آن راه پيش آيد از طرز پيشنهادى كه درمـورد خـوردن ميوه آن درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كداميك از غرايز انسانى استفاده كرد.
شـيـطـان بـراى پـيـش بـردِ ايـن هـدف ،بـه صـورت خـيـرخـواهـىدل سـوزدرآمـده و بـه آدم گـفـت :مـى خـواهـى تـاتـورابـه درخـت ابديّت و ملك جاودانىراهنمايى كنم ؟(27) ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت :پروردگارتان ازنزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد شويد يازندگىجاودانه يابيد(28) اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براىهـمـيـشـه در بـهـشـت جـاويـدان مـى مـانـيـد،و بـه دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش دردل آن دو كـارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كردكه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم .
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه ابـتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را فريب دهد،وسـوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با سخنان فريبنده اى كهگفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از طريق حوّا او را فريب داد.(29)
از ايـن رو در روايـات آمـده اسـت كـه زنـان دام شـيـطان اند(30) و هرگاه شيطاندستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.
در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد:اى آدم مگر خداتـو را بـه دسـت قدرت خويش نيافريد و از روح خويش در تو ندميد و فرشتگان را بهسـجـده بـر تـو ماءمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى كه به تو داد نافرمانيش كردى ؟ در پاسخ گفت :اى جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است وآن سخن را از روى دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسمدروغ بخورد(31)
در حـديـث ديگرى است كه رسول خدا(ص ) در شب معراج ، شاهد مناظره موس و آدم (ع ) بود.موسى گفت :اى آدم تو نبودى كه خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روحخـود در تـو دميد، فرشتگان را به سجده ات ماءمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جواررحمت خود جايت داد و رو در رو با تو سخن گفت ؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولىتـو نـتـوانـسـتـى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه نداشته وفريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى ؟.
آدم گفت :فرزندم با پدر خود در اين مورد به آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريبو خـُدعـه پـيـش آمـد و بـراى مـن قـسـم خـوردم كـه در گـفـتـارش خـيـرخـواه ودل سـوز اسـت ، نـزد من آمد و گفت :اى آدم من براى تو غمگينم !گفتم :چرا؟گـفـت :بـراى آن كـه من با تو ماءنوس گشته و از نزديك بودن با تو بهره مندم ، امامى دانم كه تو از اين جا مى روى و وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى ! گفتم :چارهچـيـسـت ؟ گـفـت :چـاره بـه دسـت تـوسـت . مـى خـواهى تو را به آن درختى كه سببجـاويـدان مـانـدن و فـرمان روايى بى زوال مى گردد راهنمايى كنم . تو با همسرت از آنبـخـوريـد تـا هـمـيـشـه بـا مـن در بـهـشـت بـاشـيـد؟ و بـهدنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى خيرخواهى مى گويد. اى موسى ، من گماننمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ به خدا بخورد....(32)
بـه هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست زند. و در اينكـه آيـا آدم با اين عمل ، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى نبود و بهتر آن بود كه آن كارار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقتبـود كـه اگـر بـدان دسـت زنـد، از نـعـمـت هـاى بـهـشـتـى مـحروم مى گردد و چنان كه خدافرمود:از ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند و به اصطلاح نهىارشـادى بـود بـحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كهانـجـام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كهانـجـام نـدهـد. در هـر حـال هـمـيـن عمل سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محرومگردد و به دنبال آن ، خطاب شد:
اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى، و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى (33)؛