بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

آيا علّتش اين بود كه آن ها در طرز سؤ ال مراعات ادب نكردند؟ يا اين كه حواريان بدونهـيـچ نـيـاز و احـتـيـاجى و فقط از روى هوا و هوس چنين معجزه اى خواستند و گرنه حق از هرنظر بر آن ها آشكار و حجت بر ايشان تمام شده بود و ديگر موردى براى چنين درخواستىنـبـود، جـز سرگرمى و به بازى گرفتن آيات الهى و اين گونه كارها براى مردمانبا ايمان ، گناهى بس بزرگ محسوب مى گردد كه مستوجب چنان تهديدى بودند؟
ايـن هـا و نـظـايـر آن ، سـؤ الات و ردّ و ايـرادهـايـى اسـت كـه عـلمـاى تـفـسـيـر درذيـل آيـه مطرح كرده و برخى از آنان به تفصيل روى آن بحث كرده اند كه ما بدان اشارهكـرديـم و خوانندگان محترم چنان كه مايل به توضيح و بحث بيشترى باشند، بايد بهتفاسير مراجعه كنند.
بـه هـر صورت ، از مجموع آغاز و انجام آيه مى توان به دست آورد كه حوّارى ها هدفشاندر ايـن درخـواسـت اطـمـيـنـان خـاطر بيشترى به نبوت و مقام عيسى و آيات الهى بوده و مىخـواسـتـنـد بـديـن وسيله بر ايمان خود بيفزايند و ثبات قدم بيشترى پيدا كنند و اين سؤال از روى شك و ترديد آن ها صادر نشد، اگر چه شايد در طرز درخواست ، ادب را مراعاتنكرده و گستاخى نشان دادند يا اصلاً چنين درخواستى از آن ها جا نداشت .
در نـقـلى كـه طـبرسى از ابن عباس كرده است ، اين درخواست سابقه اى داشت و آن اين بودكـه عـيـسـى بـه بنى اسرائيل فرمود: سى روز روزه بگيريد سپس هر چه بخواهيد از خدادرخـواسـت كـنـيـد تـا خـداونـد بـه شـمـا بدهد. آن ها سى روز روزه گرفتند و چون فراغتيـافـتـنـد، بـه عـيـسـى گـفتند: اى عيسى ! ما اگر براى شخصى از مردم كار مى كرديم وكارمان انجام مى شد، غذايى به ما مى داد و ما روزه گرفته و گرسنه شده ايم . اكنون ازخدا بخواه تا مائده اى براى ما از آسمان نازل كند.(1154)
حـضـرت عـيـسـى نـيـز وقـتـى پـافـشـارى آن ها را در نشان دادن چنين معجزه اى مشاهده كرد،صورت و عنوان ديگرى هم به درخواست ايشان داده و به درگاه پروردگار تعالى عرضكـرد: پـروردگـارا! مـائده اى از آسـمـان بـر مـانازل فرما كه براى ما و آيندگانمان عيدى باشد (1155)
بـرخـى از مـفـسـّران گـفـتـه انـد كـه در روز يـكـشـنـبـه مـائدهنازل شد و از اين رو مسيحيان آن روز را عيد گرفتند.
مائده چه بود؟
دربـاره ايـن كـه آن مـائده چـه بود، اختلاف بسيار است . در حديثى از امام باقر(ع ) روايتشـده كـه فرمود: در آن هفت ماهى و هفت گرده نان بود. برخى گفته اند كه در آن گوشت ونـان بـود. عده اى گفته اند: همه چيز در آن بود جز نان و گوشت . عطا گفته است كه همهچيز در آن بود جز گوشت و ماهى . عطيه عوفى گفته است كه ماهى اى بود كه در آن طعمهر گونه خوراكى بود و قتاده گفته است كه ميوه بهشتى بود.
از سـلمـان فـارسـى روايـت شـده اسـت :چـون حـواريـون از عـيـسـىنـزول مـائده را خـوسـتر شدند، آن حضرت حامه اى پشمين پوشى و گريست و به درگاهخـدا دعـا كـرد. پس سفره اى قرمز رنگ كه ميان دو قطعه ابر قرار داشت فرود آمد تا پيشروى آن هـا بـر زمـيـن گـسـتـرده شـد. عـيـسى گريست و گفت : پروردگارا! مرا از شاكراندرگـاه خـود قرار ده و اين مائده را رحمتى مقرر فرما و عقوبت قرارش مده . يهود نيز بداننگاه مى كردند و بويى بهتر از آن به مشامشان نخورده بود. در اين وقت عيسى برخاست ووضو گرفت و گفت : بسم اللّه خير الرازقين پس ديدند ماهى پخته و سرخ شدهاى اسـت كـه روغـن از آن مى چكد و در بالاى آن قدرى نمك و نزديك دمش ‍ مقدارى سركه و دراطـراف آن انواع سبزى به جز سير چيده شده و نيز پنج گرده نان كه روى يكى از آن هازيتون ، بر ديگرى عسل ، بر سومى روغن ، بر چهارمى پنير و بر پنجمى گوشت پختهقرار داشت .
وقـتـى كـه شمعون آن مائده را ديد گفت : يا روح اللّه ! آيا اين از خوراك هاى دنياست يا ازخـوراك آخـرت ؟ عـيـسـى فـرمـود: آن چـه مـى بينيد نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت ،بـلكه چيزى است كه خداوند به قدرت خويش ساخته . از آن چه درخواست كرديد بخوريدتا خدا بر شما بيفزايد.
حـواريـان بـه عـيـسـى گـفـتند: يا روح اللّه ! نخست شما از آ بخوريد تا ما هم بخوريم .عـيـسـى فـرمـود: كـسـى بايد از آن بخورد كه درخواست كرده ، آن ها برسيدند بدان دستبـزنـنـدو بـخـورند. در اين وقت عيسى فقيران ، بيماران ، مبتلايان و زمين گيران را دعوتكرد و گفت : از آن بخوريد كه براى شما گواراست و براى ديگران بلا. پس يك هزار وسيصد مرد و زن فقير و مبتلا از آن خوردند و همگى سير شدد. آن گاه مائده به آسمان رفتو هـر زمـيـن گـيـر و بـيـمـارى در آن روز از آن خـورد بـهـبودى يافت و هر فقيرى كه خوردتوانگر گرديد و در اين هنگام حواريان و كسانى كه نخورده بودند پشيمان شدند.
مائده پس از آن نيز مى آمد و هرگاه نازل مى شد و تا عصر بود و سپس به هوا مى رفت ،تـا ايـن كـه بـه عـيـسـى وحـى شـد مـائده مـرا مـخـصـوصـو فـقرا گردان . اين دستور براغنياگران آمد و سبب شك و ترديدشان گرديد و ديگران را نيز به شك و ترديد انداختند.پـس ‍ خـداى تـعـالى به عيسى وحى فرمود: من شرط كرده بودم هر كس مائده را تكذيبكـنـد، بـه عذابى دچارش سازم كه كسى از جهانيان را آن گونه عذاب نكرده باشم .بـه دنـبـال آن سـيصد و سيزده مرد از آن ها به صورت خوك مسخ شدند و پس از سه روزهلاك گشتند.
اين بود خلاصه روايتى كه عطاءبن اءبى سلمان فارسى (رضى اللّه عنه ) روايت كردهاست .(1156)
آن چـه تـذكـر آن در پـايـان ايـن فصل لازم به نظر مى رسد، اين است كه موضوع مسخ وعـذاب مـورد اخـتـلاف اسـت و بـرخـى گـفـتـه انـد كـه از بـنـىاسـرائيـل و حوارى ها كسى به مائده كافر نشد و مسخ نگرديد و عذاب نكشيد، ولى طبق آنچـه نـقـل كـرديـم ، روايـاتـى از اهـل بـيـت نـقـل شـده كـه پـس ازنزول مائده ، جمعى بدان كافر گرديده و به صورت خوك مسخ شدند.
و در اصـلنـزول مـائده هـم مـيـان مـفـسـران اخـتـلاف اسـت از حـسـن و مـجـاهـدنـقـل شـده كـه گـفته اند: مائده نازل نشد، زيرا وقتى قوم عيسى شرط آن را از آن حضرتشـنيدندو دانستند كه اگر كسى بدان كافر شود به سخت ترين عذاب ها دچار خواهد شد،درخـواسـت خـود را پس گرفتند و و به عيسى عرض كردند: ما را بدان حاجتى نيست . ولىبـه گـفـته مرحوم طبرسى و ديگران ، گفتار اينان صحيح نيست ، زيرا خداوند با جمله اِيـّى مـُنَزِّلُها عَلَيْكم وعده نزول آن را داد و وعده خداوند تخلف پذير نيست . علاوه برروايـات زيـادى كـه از پـيـغـمبر اكرم و اهل بيت آن بزرگوار (صلوات اللّه عليهم اجمعين )وجـود دارد كـه صـحـابـه و تـابـعـان ديـگـر هـم در مـوردنـزول آن روايـت كـرده انـد و هـمـه ايـن روايـات بـرنزول مائده دلالت دارند.
فرستادگان تعيسى در انطاكيه
مفسران در تفسير آيات 13 ـ 27 سوره يس ، داستان رسولان عيسى را در شهر انطاكيه بهاختلاف نقل كرده اند و ا داستان مزبور را روى تفسير على بن ابراهيم كه به طور مستند ازامام باقر(ع ) روايت كرده است ، براى شما نقل مى كنيم .
راوى حـديـث ابـوحمزه ثمالى است كه مى گويد: تفسير اين آيات را از امام باقر(ع ) سؤال كـردم . آن حـضـرت در جـواب فـرمودند: خداى تعالى دو نفر را به سوى مردم انطاكيهمـبـعـوث فـرمـود(1157) و آن دو بـه دعـوت مـردم آن سـامـانمـشـغـول شدند، ولى سخنانشان بر آن مردم سنگين آمد. ازاين رو با خشونت با آن ها رفتاركـرده و دسـتـگـيـرشـان نـمـوده و در بـت خـانـه مـحـبـوسـشـان كـردنـد. خـداى تـعـالى بـهدنبال آن دو، مرد ديگرى را مبعوث فرمود(1158) و چون وارد شهر شد، خانه پادشاه راپـرسـيد و چو به آن جا راهنمايى اش كردند، بر در خانه آمد و گفت : من مردى هستم كه دربيابان به عبادت مشغول بودم و اكنون مى خواهم خداى سلطان را پرستش كنم .
ايـن سـخـن را به اطلاع شاه رساندند و او دستور داد وى را در بت خانه جاى دهند. وى واردبت خانه شد و يك سال با آن دو رفيق قبلى خود در بت خانه توقف كرد و به آن ها گفت :چـرا بـا مـردم مـدارا نـكرديد و با تندى و خشونت با آن ها روبه رو شديد؟ سپس به آن هاگـفـت : از ايـن پـس بـه آشـنـايـى بـا مـن اقرار نكنيد و هنگام روبه رو شدن با من هم چونبـيـگـانـه اى رفـتـار كـنيد. سپس نزد پادشاه آمد. پادشاه گفت : شنيده ام كه تو خداى مراپرستش مى كنى . اكنون تو برادر من هستى . هر حاجتى دارى از من بخواه .
وى گـفـت : مـن حـاجـتـى نـدارم ، جـز آن كـه دو نـفـر را در بـت خـانه ديدم . مى خواهم بدانمحال آن ها و سرگذشتشان چگونه است ؟ پادشاه گفت : اين دو نفر آمده بودند كه مرا از دينو آيين خود گمراه كنند و مرا به خدايى آسمانى مى خواندند.
وى گفت : پادشاها! بحثى جالب و مناظره اى نيكوست . اكنون آن دو را بخوان تا بدين جابيايند و ما با آن دو مناظره مى كنيم . اگر حق با آن ها بود كه ما از ايشان پيروى مى كنيمو اگـر حـق بـا مـا بـود كـه آن دو بـه ديـن و آيـيـن مـاداخل مى شوند.
ادشـاه در پـى آن دو فـرسـتاد و چون به مجلس او درآمدند، آن مرد رو بدان ها كرد و گفت :شما براى چه آمده ايد؟ گفتند: آمده ايم تا مردم را به خداى يگانه دعوت كنيم كه آسمان هاو زمـيـن را آفـريـده و جـنـيـن را در رحـم مـادر بـه هـر گـونه كه بخواهد خلق كند و به هرصورت كه بخواهد درآورد و درختان و ميوه ها را بروياند و باران از آسمان ببارد.
بـدان هـا گـفـت : ايـن خـداى شـما كه مردم را به پرستش او دعوت مى كنيد، مى تواند كورمادرزادى را شفا بخشد؟ گفتند: آرى اگ رما از او بخواهيم اين كار را مى كند.
در ايـن وقـت رو به پادشاه كرد و گفت : كور مادرزادى را نزد من بياوريد كه تاكنون هيچنـديده باشد. چون كور را آوردند، بدان ها گفت : خاى خود را بخوانيد تا اين كور را شفادهـد. آن دو بـرخـاسـتـنـد و دو ركـعـت نـماز خواندند و دعا كردند و آن كور شفا يافت و بيناگرديد.
وى گـفـت : پـادشـاهـا! كور ديگرى هم بياوريد و چون او را آوردند خود او سجده اى كرد وچـون سـربـرداشت ديدند آن كور نيز بينا گرديد. در اين وقت رو به پادشاه كرد و گفت:دليـلى در بـرابـر دليـل ؛ يـعـنـى اين ها برهانى براى اثبات مدعاى خود آوردند و من همبرهانى آوردم . اكنون دستور دهيد تا زمين گيرى را بياورند و چون او را آوردند همان سخنقـبـلى را بـدان ها گفت و آن دو برخاستند نماز خواندند و دعا كردند و آن شخص زمين گيرشـفـا يـافـت و شـروع بـه راه رفتن كرد. آن گاه گفت : زمين گير ديگرى بياورند و چونآوردنـد خـود او بـه سـجـده افـتـاد و چـون سـر از سـجـده برداشت ، آن شخص زمين گير همشـفـايـافـتـه بـه راه افـتـاد. سـپـس رو بـه پـادشـاه كـرد و گـفـت : ايـن هـا دودليـل آوردند و ما نيز دو حجت ، همانند حجت هاى ايشان آورديم . اكنون يك چيز مانده كه اگراين دو نفر آ را انجام دهند من به دين و آيين آن ها درمى آيم و سپس گفت : شنيده ام پادشاه راپـسـرى يـك دانـه بـوده كه از دنيا رفته است . اگر خداى اين دو بتواند او را زنده كند منبه دين اين ها درمى آيم . پادشاه گفت : من نيز به دين آن ها مى گروم .
آن گـاه رو بـه ايـشـان كرد و گفت : همين يك كار مانده و آن اين است كه زنده شدن پسر ازدنـيـا رفـتـه پـادشـاه را از خـداى خود بخواهيد. آن دو نفر به سجده افتادند و زمانى درازسـجـده خود را طول دادند، آن گاه سر از سجده برداشتد و به پادشاه گفتند: اكنون كسىرا نـزد قـبـر فـرزنـدت بفرست و خواهى ديد كه وى زنده شده و سر از قبر بيرون آوردهاست . در اين هنگام مردم به سوى قبر فرزند پادشاه رفتندو او را ديدند كه برخاسته وخاك از سرش مى ريزد.
مـردم او را نـزد بـپـادشـاه آوردنـد، پـادشـاه بـدو گـفـت : اى فـرزنـدحـال تـو چگونه بود؟ فرزندش گفت : من مرده بودم و ناگاه در همين ساعت دو نفر را ديدمكـه در پـيش گاه پروردگار من به سجده افتاده و از خدا مى خواهند تا مرا زنده كند و خدانـيـز مـرا زنده كرد. پادشاه گفت : پسر جان ! اگر آ دو نفر را ببينى مى شناسى ؟ گفت :آرى . در ايـن وقت همه مردم را به صحرا بردند و پسر پادشاه را در جايى نگه داشتند ودستور دادند مردم يك يك از جلوى او بگذرند و پادشاه بدو گفت : اين ها را نگاه كن و ببينآن دو نـفـر كـدام هـسـتـنـد؟ پس از آن كه جمع زيادى عبور كردند، يكى از آن دو نفر بر وىعـبور كرد، پسر پادشاه گفت : اين يكى از آن دو نفر است . سپس جمع ديگرى از پيش چشماو گذشتند تا دومى آمد و پسر پادشاه گفت : اين هم آن ديگرى است .(1159)
در اين جا بود كه آن رسول سومى گفت : اما من به خداى (1160) اين دو نفر ايمان آوردمو دانـسـتـم كـه آن چه آن ها آورده اند، حق است . پادشاه هم گفت : من نيز به آن دو نفر ايمانآوردم و مردم شهر گفتند: ما نيز به خداى ايشان ايمان آورديم .(1161)
حواريون
در گفتار قبلى نام حواريون عيسى به طور اجمال در چند مورد ذكر شد. در اين جا لازم استتوضيح بيشترى در اين باره داده شود و نام تعداد آنان و برخى موضوعات ديگر كه دررابطه با ايشان در روايات مورد بحث قرارا گرفته ذكر گردد.
در اين كه سبب نام گذارى آنان به حواريون چه بود، اختلاف است : برخى گفته اند: اينلغت از حور كه به معناى سفيدى خالص است گرفته شده و سبب نام گذاريش آن بود كهشـغـلشـان تـمـيـز كـردن لبـاس هـا بـوده اسـت و سـبـب انـتـخـاب ايـنشـغـل هـم آن بـود كـه آن هـا هـر وقـت گـرسنه مى شدند، به عيسى مى گفتند و آن حضرتبـراى ايـشان از زمين و كوه و سنگ نان بيرون مى آورد و به آن ها مى داد هر وقت تشنه مىشـدنـد، دسـت خـود را به زمين مى زد و آب بيرون مى آمد و آن ه امى آشاميدند تا آن كه بهعيسى عرض كردند: يا روح اللّه ! كيست كه از ما برتر باشد؟ هرگاه نان بخواهيم ما راسـيـر مـى كنى و هرگاه آب بخواهيم سيراب مى شويم و نعمت ايمان و معرفت به تو نيزبـه مـا عطا شده است ؟ عيسى فرمود: برتر از شما آن كسى است كه از دست رنج خود نانمـى خـورد و از كسب خود روزى مى گيرد. آن ها كه اين تسخن را شنيدند، دست به كار شستوشوى جامه هاى مردم شده و از دست مزد آن نان مى خوردند.
بـرخـى ايـن لفـظ را كـنـايـه از پـاكـى و صـفـاى قـلب ودل يا جامه آن ها دانسته اند. قول ديگر آن است كه اين نام كنايه از شست وشو دادن آن ها ازدل ها و نفوس مردم بود كه با بيان معارف الهى و احكام و توجه دادن مردم به سوى خداىيكتا، دل ها را از آلودگى شرك و بت پرستى شست وشو مى دادند.
در حـديـثى كه صدوق از حسن بن فضال روايت كرده ، وى گويد: به امام هشتم (ع ) عرضكـردم كه چرا آن ها را حواريون گفتند؟ حضرت فرمود: اما در پيش مردم بدان سبب بود كهآن هـا جـامـه هـا را مى شستند و اما در نزد ما بدان سبب بود كه آنان خودشان پاك بودند ومردم را نيز با موعظه و پند از آلودگى به گناهان پاك مى كردند.(1162)
مـعـنـاى ديـگـرى كـه بـراى حـوارى در لغـت آمـده ، يـاور و ناصر است كه آن ها چون دعوتحضرت عيسى را اجابت كرده و يارى و نصرت او ار عهده دار شدند، ازاين رو به حواريونعيسى موسوم گشتند.
تعداد حواريون و نام آن ها
تـعـداد ايـشـان مـطابق روايات دوازده نفر است ، ولى از نام آن ها در روايات اسلامى ذكرىنـشـده ، فـقـط در حـديـث احتجاج حضرت رضا(ع ) با جاثليق اين جمله هست كه حضرت بدوفرمود: حواريون دوازده نفر بودندكه دانشمندتر و برتر از همه آن ها لوقا بود.
در انجيل متى (باب دهم ) نام آن ه ارا به عنوان شاگردان عيسى چنين ذكر كرده اند:
1ـ شـمـعـون مـعـروف به پطرس ؛ 2ـ اندرياس برادر شمعون ؛ 3ـ يعقوب بن زبدى ؛ 4ـبـرادرش يـوحـنـا؛ 5ـ فـيـليـپـس ؛ 6ـ بـرتـولمـا؛ 7ـ تـومـا؛ 8ـ مـتـى بـاج گـيـر؛ 9ـيعقول بن حلفى ؛ 10ـ لبى ، معروف به تدى ؛ 11ـ شمعون قانوى ؛ 12ـ يهوداى اسخريوطى كه عيسى را تسليم يهود نمود.(1163)
د رانجيل برنا با فصل چهاردهم نام آن دوازده نفر را اين گونه ذكر كرده اند: 1ـ اندروس؛ 2ـ بـرادرش پـطـرس شكارچى ؛ 3ـ برنابا؛ 4ـ متى گمرك چى كه براى جمع و حسابمـاليـات مـى نـشـت ؛ 5ـ يـوحنا؛ 6ـ يعقوب كه هر دو پسران زبدى بودند؛ 7ـ تداوس ؛ 8ـيـهـودا؛ 9ـ بـرتـولومـاوس ؛ 10ـ فـيليپس ؛ 11ـ يعقوب ؛ 12ـ يهوداى اسخر يوطى خائن.(1164)
چـنـان كـه مـلاحـظـه مـى كـنـيـد، نـام لوقـا در هـيـچ يـك از ايـن دونـقـل نـيـسـت و ايـن يـكـى از مـوارد اخـتـلاف بـيـن روايـات اسـلامـى وانـجـيـل هـايى است كه اگر خديث مزبور از نظر سند معتبر باشد، براى ما سنديّت دارد ومقدم بر انجيل هايى است كه دست خوش ‍ تحريف گرديده است .
بـه هـر صـورت ، بـيـش از آن چـه در بـالا گـفـتـه شد، از اريخ و سرنوشت حواريون درروايـات اسـلامـى چـيـزى بـه مـا نـرسيده ، تنها در پاره اى از روايات گفت وگوهايى ازحـضـرت عـيـسـى بـا حـواريـون در بـرخـى از مـسـافـرت هـايـى كـه مـى كـرده اسـتنقل شده و در دستورهاى اخلاقى و پند و اندرهايى نيز كه از آن بزرگوار به جاى ماندهاسـت و گـاهـى نـامى از آن ها برده شده و نصيحت هايى به آن ها فرموده كه چون خالى ازفايده نيست ، قسمتى از آن ها را در زير براى شما ذكر مى كنيم :
1ـ كلينى در حديث مرفوعى روايت كرده كه عيسى به حواريون فرمود: مرا به شما حاجتىاسـت كـه مى خواهم آن را برايم برآوريد. گفتند: حجتت برآوده است . عيسى برخاست و قدمهـاى آن هـا را شست ، حواريون گفتند: ما به اين كار سزاوارتر بوديم اى روح خدا! عيسىفـرمـود: سـزاوارتـريـن مـردم بـه خدمت گزارى ، مرد عالم و دانشمند است و من فروتنى وتـواضـع كـردم تـا شـمـا نـيـز مـانند من پس از رفتنم در مردم فروتنى و تواضع پيشهسـازيـد. سپس عيسى فرمود: حكمت با تواضع و فروتنى آباد گردد، نه با تكبر، چنانكه زراعت در زمين هموار مى رويد نه در كوه .
2ـ صـدوق در خـصـال از امـام صـادق (ع ) روايـت كـرده اسـت كـه حـواريـون بهعيسى عرضكـردند: اى آموزندهئ هر خير و نيكى ! به ما بياموز كه چه چيزى سخت ترين همه چيزهاست؟ عـيـسـى فـرمـود: سـخـت تـريـن چـيـزهـا خـشـم خـداىعـزوجـل مـى بـاشـد. پـرسـيـدنـد: بـه چـه وسيله اى مى توان از خشم خداوند پرهيز كرد؟فرمود: به اين كه خشم نكنيد. گفتند: ابتدا و آغاز خشم از چيست ؟ حضرت فرمود: از تكبرو سركشى و كوچك شمردن مردم .(1165)
مضمون اين حديث را مولوى چنين به نظم آورده است :

گفت عيسى را يكى هوشيار سر
چيست در هستى ز جمله صعب تر

گفت اى جان صعب تر خشم خدا
كه از آن دوزخ همى لرزد چو ما

گفت از اين خشم خدا چبود امان
گفت ترك خشم خويش اندر زمان

كظم غسظ است اى پسر خط امان
خشم حق باد آورد دركش امان

3ـ در كتاب امالى از امام هشتم حضرت رضا(ع ) روايت شده كه فرمود: عيسى بن مريم بهحـواريون فرمود كه اى بنى اسرائيل ! هنگامى كه دين شما سالم بود، بر دنياى از دسترفـتـه خـود تـاءسـف نـخوريد. دنياپرستان وقتى دنياى آن ها سالم است ، براى آن چه ازدينشان رفته تاءسف نمى خورند.(1166)
4ـ در كتاب خصال از امام سجاد(ع ) روايت شده است كه حضرت مسيح به حواريون فرمود:جز اين نيست كه دنيا پلى است ، پس از آن بگذريد و به آبادانى آن نپردازيد.(1167)
5ـ در امـالى طـوسـى از امـام صـادق (ع ) روايـت شـده كـه عيسى بن مريم به اصحاب خودفـرمـود: بـراى دنـيـا كـار مـى كـنـيـد، در صـورتـى كـه بـدو كـار وعمل در دنيا روزى مى خوريد و براى آخرت كار نمى كنيد با اين كه در آن جا به جز از راهكـار و عـمـل روزى نـدايـد. واى بـر شـمـا اى عـلمـاى سـوء (و دانـشـمندان بدكار) مزد را مىگيريد، ولى عملى انجام نمى دهيد. نزديك است كه كارفرما كار خود را بخواهد و زود استكـهـشـمـا از ايـن دنـيـا بـه تـاريـكـى قـبـر بـرويـد. چـگـونـه ازاهـل علم و دانش است كسى كه به سوى آخرت مى رود، ولى به دنيا رو آورده است بدان چهزيانش مى زند علاقه مندتر است از آن چه سودش دهد.(1168)
6ـ ورّام بن ابى فراس روايت كرده كه عيسى به حواريون فرمود: اى گروه حواريون ! مندنيا را براى شما به روبر زمين انداختم (و شما را از دنيا جدا كردم ) پس چنان نباشد كهپس از من دوباره او را از زمين بلند كنيد (و بدان علاقه مند گرديد) زيرا از پستى دنياستكه خداى را در آن نافرمانى كنند (و معصيت خداوند در آن انجام شود) و از پستى دنياست كهآخرت جز به ترك دنيا و واگذاردن آن به دست نيايد. پس دنيا را گذرگاه كنيد و آبادشنكنيد و بدانيد كه اصل و ريشه هر خطايى ، محبت و دوستى دنياست و چه بسا شهوتى كهبراى صاحبش اندوهى دراز و طولانى به بار آورد.(1169)
7ـ نـيـز فـرمـود: مـن دنـيا را براى شما درافكندم و شما بر پشت آن نشسته ايد. پس كسىدرباره آن جز پادشاهان و زنان با شما ستيزه نخواهد كرد، اما پادشاهان تا وقتى دنيا رابـراى آن هـا واگذاريد، به شما كارى ندادند و اما به وسيله نماز و روزه از زنان پرهيزكنيد (و بدين وسيله از فريت و علاقه گمراه كننده آن ها خود را برحذر داريد).(1170)
8ـ پيوسته به حواريون مى فرمود: اى گروه حواريون ! يه وسيله بغض معصيت كاران ونـافـرمـانـان (و دشـمـنـى آنـان ) بـه درگـاه خـداوند دوستى بجوييد (و خود را محبوب حقتـعـالى گـردانـيـد) و بـا دورى و فـاصـله گرفتن از ايشان به پيش گاه خداوند تقربجوييد و رضايت و خشنودى خدا را در خشم و غضب ايشان بجوييد.(1171)
9ـ در كتاب شريف كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه حواريون نزد عيسى گرد آمدندو گـفـتـنـد: اى آموزنده هر كار خير! ما را هدايت فرما. عيسى به ايشان فرمود: همانا موسىكـليـم اللّه بـه شـما دستور داد كه سوگند دروغ به خداى تبارك و تعالى نخوريد و منبـه شـما دستور مى دهم كه به خداوند قسم نخوريد نه قسم دروغ و نه راست . حواريونگـفـتـنـد: اى روح اللّه ! باز هم بيان فرما. عيسى گفت : همانا موسى پيغمبر خدا به شمادستور داد زنا نكنيد و من شما را امر مى كنم كه فكر زنا را نيز در خاطر نياوريد، چه رسدبـه ايـن كـه عـمـل زنـا را انـجـا دهيد، زيرا كسى كه فكر زنا كند، همانند كسى است كه دربـنـاى زيـبـا و رنـگ آمـيـزى شده اى آتش روشن كند كه همان دود آتش رنگ ها را تباه سازد،اگر چه خانه هم نسوزد.(1172)
10ـ و از رسـول خدا روايت كرده است كه حواريون به عيسى عرض كردند: اى روح خدا! مابـا چـه كـسى هم نشينى كنيم ؟ فرمود: با كسى كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد وگـفـتـار او بـر عـلم و دانـش شـمـا بـيـفـزايـد و عـمـل و رفـتـار او شـمـا را بـه آخـرت راغـبگرداند.(1173)
11ـ عـلامـه مـجلسى در بحار الانوار نقل مى كند كه در برخى از كتاب ها ديده ام كه عيسىبا بعضى از حواريون به مسافرتى رفتند و عبورشان به شهرى افتاد. همين كه نزديكآن شهر شدند، گنجى را در نزديكى جاده ديدند. همراهان عيسى گفتند: اى روح خدا، به مااجـازه بـده در ايـن جـاتـوقـف نـمـايـيـم و از اين گنج نگهبانى كنيم كه از بين نرود. عيسىفرمود: شما در اين جا بايستيد و من داخل اين شهر مى شوم و گنجى را كه در شهر دارم مىجويم .
هـمـراهـان هـمـان جـا مـاندند و عيسى داخل شهر شد و مقدارى راه رفت تا به خانه اى ويرانرسـيـد و پـيرزنى را در آن جا ديد. بدو فرمود: من امشب ميهمان تو هستم ، آيا شخص ديگىنـيـز با تو در اين خانه هست ؟ پيرزن گفت : آرى ، پسرى دارم كه پدرش از دنيا رفته وپـيـش ‍ مـن اسـت و روزهـا به صحرا مى رود و خار مى كند و به شهر مى آورد و آن ها را مىفـروشـد و پـول آن را پـيـش مـن مـى آورد و مـا بـا آنپول روزگار خود را مى گذرانيم .
پـيرزم سپس برخاست و اتاقى را براى حضت عيسى آماده كرد تا پسرش از راه رسيد مادركه او را ديد به وى گفت : خداى تعالى امشب ميهمان شايسته و صالحى براى ما فرستادهكـه نـور زهـد و فـروغ شـايـستگى از جبينش ساطع و آشكار است . خدمتش را مغتم شمار و ازمصاحبتش بهره مند شو.
پـسـرك بـه نـزد عـيـسـى آمـد و بـه خـدمـت كـارى و پـذيـرايـى آن حـضـرتمـشـغـول شـد تـا چـون پـاسـى از شـب گـذشـت ، عـيـسـى ازحال آن جوان و وضع زندگان اش جويا شد و آثر خرد، زيركى ، نبوغ ، استعداد، ترقىو كـمـال را در وى مـشـاهـده فـرمـود. اكـن مـتـوجـه گـرديـد كـهدل آن جـون بـسـتـه بـه چـيـز بـزرگـى اسـت كـه فـكـر او را سـخـتمـشـغـول كـرده ، بـدو فـرمـود: اى جـوان ! مـى بـيـنـم دلت بـه چـيـزىمـشـغـول است و اندوهى در دل دارى كه پيوسته با توست و تو را رها نمى كند. خوب استاندوه دل را با من باز گويى شايد داروى دردت پيش من باشد.
وقـتـى عـيـسـى بـه جـوان اصـرار كـرد تـا غـم دل را بـازگـويـد، جـوان گـفـت : آرى دردل من اندهى است كه هيچ كس جز خداى تعالى قدر نيست آن را برطرف سازد. عيسى فرمود:درد دل خود را به من بازگوى شايد خداوند وسيله برطرف كردن آن را به من الهام كند وياد دهد.
جوان گفت : روزى من بار هيزمى به شهر مى آوردم و در سر راه خود عبورم به قصر دخترپـبـادشاه افتاد و چون به قصر نگاه كردم ، چشمم به دختر پادشاه افتاد و عشق او در دلمجـاى گـيـر شـد، بـه طـورى كـه روزبـه روز ايـن عـشـق بيشتر مى شود و براى اين درد،دارويى جز مرگ سراغ ندارم .
عـيـسـى فرمود: اگر مايل به وصل او هستى ، من وسيله اى براى تو فراهم مى كنم تا باوى ازدواج كـنـى . جـوان پـيـش مادرش آمد و سخن ميهمان را براى وى بازگفت . مادرش بدوگـفـت : پـسـر جـان ! گمان ندارم اين مرد كسى باشد كه بيهوده وعده اى بدهد و نتواند ازعهده انجام آن برآيد. سخنش را بپذير و هر چه دستور مى دهد انجام ده .
عـيـسـى بـه جوان فرمود: اكنون برخيز و به قصر پادشاه برو و چون خاصان دربار ووزراى پـادشـاه آمدند كه به نزد او روند، به ايشان بگو كه من براى خواستگارى دخترپـادشـاه آمـده ام . درهـمـاست مرا به وى برسانيد. آن گاه منتظر باش تا چه گويند،سپسبه نزد من آى و آن چه مابين تو و پادشاه گذشت به من اطلاع بده .
جـوان بـه در قـصـر آمـد و چـون درخـواست خود را به دربانان اظهار كرد، آن ها خنديدند وتـعـجـب كـردنـد و درخـواسـت او را از روى استهزاء و مسخره به پادشاه رساندند. پادشاهجوان را طلبيد و چون سخنانش را شنيد، از روى شوخى بدو گفت : اى جوان من دختر خود رابه تو نخواهم داد، مگر آن كه فلان مقدار جواهر قيمتى و گران بها نزد من آرى .
جـواهراتى را كه پادشاه براى مهريه دخترش ذكر كرده بود، در خزينه هيچ پادشاهى ازپـادشـاهان آن زمان با آن اوصاف و مقدار يافت نمى شد و پادشاه فقط از روى شوخى آنسخنان را اظهار داشت ، ولى جوان برخاست و گفت : هم اكنون مى روم و پاسخ آن را براىشما مى آورم .
جـوان بـه نـزد حضرت عيسى آمد و ماجرا را بازگفت . عيسى او را به خرابه اى كه در آنمـقـدارى سـنگ و كلوخ بود آورد و به درگاه خداى تعالى دعا كرد و آن سنگ و كلوخ ‌ها بهصورت جواهراتى كه پادشاه خواسته بود و بلكه بهتر از آن ها درآمد. آن گاه به جوانفـرمـود: هـر چه مى خواهى از اين ها بردار و به نزد پادشاه ببر. جوان مقدارى از آن ها رابـرداشـتـه و به نزد پادشاه آورد. وقتى پادشاه و حاضران آن جواهرات ار ديدند، حيرانشدند و گفتند: اين مقدار اندك است و ما را كفايت نمى كند.
جـوان دوبـاره بـه نـزد حـضرت عيسى آمد و سخن پادشاه و نزديكانش را بازگفت و عيسىبـدو فـرمـود: بـه هـمـان خـرابـه بـرو و هر چه مى خواهى برگير و به نزد آن ها ببر.هـنـگـامـى كـه جـوان بـراى بـار دوم مـقـدار بـيـشترى از آن جواهرات به نزد پادشاه برد،حيرتشان افزون گرديد. سپس پادشاه گفت : كار اين جوان داستان غريبى دارد و سرّى دركـار اوست . سپس با جوان خلوت كرد و حقيقت را از وى جويا شد و چون جوان داستان خود رااز آغاز تا انجام براى پادشاه بازگفت ، پادشاه دانست كه ميهمان وى حضرت عيسى است .
پس بدو گفت : برخيز به نزد ميهمانت برو و او را پيش من آور تا دخترم را به ازدواج تودرآورد.
عـيسى بيامد و دختر پادشاه را به عقد ازدواج با آن جوان درآورد و پادشاه جامه هاى فاخرو سـلطـنـتـى بـراى آن جـوان فرستاد و جوان آن لباس ها را پوشيده و در همان شب مراسمعـروسـى او بـا دختر پادشاه انجام گرديد. صبح پادشاه جوان را خواست و با او ب گفتوگو پرداخت و او را جوانى خردمند و باذكاوت يافت . پادشاه جز آن دختر فرزند ديگرىنـداشـت ، پس او را ولى عهد و جانشين خود قرار داد و خاصان و بزرگان مملكت خود را بهفرمان بردارى و اطاعت او ماءمور كرد.
شـب دوم پـادشـاه نـاگـهـان از دنيا رفت و بزرگان مملكت جمع شده و آن جوان را بر تختسلطنت نشاندند و سر به فرمانش درآورده و خرينه هاى مملكت را تسليم او كردند.
روز سـوم عـيـسى به نزد او آمد تا با وى خداحافظى كند. جوان گفت : اى حكيم فرزانه !تـو را بـر مـن حـقـوق بـسـيـارى اسـت كه اگر من براى هميشه هم زنده بمانم باز هم نمىتـوانـم سـپـاس يكى از آن ها را به جاى آورم ، ولى شب گذشته چيزى به خاطرم آمده كهاگ رپـاسـخ آن را به من ندهى از آن چه برايم فراهم آورده اى بهره مند نخواهم شد و اينهمه خوشى براى من لذتى نخواهد داشت .
عيسى فرمود: آن چيست ؟
جوان گفت : تويى كه چنين قدرتى دارى كه مى توانى در فاصله دو روز مرا از آن وضعفلاكت بار به اين مقام والا برسانى ، چرا براى خودت كارى نمى كنى و من تو را در اينجامه و اين حال مشاهده مى كنم ؟
عيسى سخن نگفت تا وقتى كه جوان اصرار كرد. پس بدو فرمود: به راستى هر كس نسبتبـه خـداى تعالى دانا باشد و خانه آخرت و ثواب او را بداند و به دنيا و پستى و بىاعـتـبـارى آن بـصـيـرت و بـيـنـايى داشته باشد، ديگر به اين سراى فانى و ناپايداردل نخواهد بست و ما را در قرب خداى تعالى و معرفت و محبت وى لذت هاى روحانى است كهاين لذت هاى ناپايدار و فانى را در برابر آن ها به چيزى نشمريم .
و چون مقدراى از عيوب دنيا و آفات آن و نعمت هاى عالم آخرت و درجات آن را براى آن جوانبـيـان فـرمـود، جـوان عـرض كرد: پس ‍ چرا آن چه را بهتر و شايسته تر است براى خودانتخاب كرده اى و مرا در اين گرفتارى بزرگ انداختى ؟
عـيـسـى فرمود: من آن را براى تو انتخاب كردم تا ذكاوت و خرد تو را بيازمايم و ثوابتـو در تـرك ايـن امورى كه براى تو مقدور است بيشتر گردد و تو حجتى براى ديگرانگردى .
جـوان كـه ايـن سـخـن را شـنـيد، دست از سلطنت كشيد و همان جامه هاى كهنه خود را پوشيد ومـلازم خـدمـت عيسى گرديد. هنگامى كه عيسى به نزد حواريون بازگشت ، بدان ها فرمود:ايـن بـود گـنـجـى كـه مـن آن را در ايـن شـهر جست وجو مى كردم و آن را يافتم ، الحمداللّه.(1174)
سرانجام كار حواريون
حـواريـون ، پـس از عـروج حـضـرت عـيـسـى بـه آسـمان به ميان مردم رفته و آن ها را بهشريعت آن حضرت دعوت مى كردند و رساله ها به اطراف نوشتند و گروه بسيارى را بهدين مسيح درآوردند تا سرانجام چنان كه گفته اند هر كدام به نحوى به دست امپراتورانو سـلاطـيـن و سـايـر سـركـشـان بـنـى اسـرائيـل بـهقتل رسيدند. بعضى را در ديگ روغن داغ شده انداختند، برخى را سنگ سار نمودند، عده اىرا از بناهاى بلند به زمين انداختند و سر و دستشان را شكستند و خلاصه هر يك به نوعىبـه شـهادت رسيدند. تنها ميان ايشان يهوداى اسخر يوطى بود كه خيانت كرد و عيسى رادر بـرابـر بهاى اندكى كه از يهود دريافت كرده بود، تسليم نمود به شرحى كه پساز اين خواهد آمد.
پايان كار حضرت عيسى
حـضـرت عـيـسـى بـا پـشـت كـار و دل گـرمـى عـجـيـبـى بـه كـار تـبـليـع ديـن خـودمـشـغـول بـود و به هر شهر و دهكده اى كه وارد مى شد، بيماران و زمين گيران و كوران وكـران را شـفـا مـى داد و مـعجزات نبوت خود را به مردم مى نماياند و همين سبب شده بو كهعلى رغم مخالفت هاى بسيارى كه از طرف يهود با آن حضرت و آيين او مى شد و تبليغاتبـى اساس كه بر ضدّ آن حضرت مى كردند، روزبه روز پيروان عيسى افزون گردد ومردم بيشترى به دين آن حضرت درآيند.
پيشرفت آيى الهى و ديانت حضرت مسيح ، رؤ ساى يهود را مصمم ساخت تا تصميم قطعىخود را درباره آن حضرت بگيرند و نقشه قتل او را طرح كنند و براى اجراى آن ، امپراتورروم را نـيـز بـا خـود همراه ساختند و در نظرش چنين وانمود كردند كه تبليغات عيسى موجبزوال حكومت و فرو ريختن پايه هاى سلطنت او خواهد گشت .
عـيـسـى از تـصـمـيـم آن هـا آگـاه شـد، ازايـن رو بـهحـال اخـتـفـا درآمـد و بـيشتر اوقات خود را در جاهاى دور دست مى گذرانيد. اما يهود در صدددسـتـگـيـرى آن حـضـرت برآمدند و براى پيدا كردن و معرّفى وى جايزه ها تعيين كردندووعده ها دادند.
در ايـن جـا بود كه به گفته بسيارى از مورخان ، يهوداى اسخر يوطى تطميع شد و دينخود را به دنيا فروخت و با اين كه خود در زمره حواريون آن حضرت بود، در صدد برآمدتـا مـحـل اخـتـفـاى آن حضرت را به يهود و ماءموران دولت نشان دهد و سرانجام همين كار راكـرد و بـا گـرفـتـن مـبـلغـى انـدك ـ كـه بـه گـفـتـه بـعـضـى سـى درهـمپـول سـيـاه بـود ـ مـكان حضرت مسيح را به دشمنان آن حضرت نشان داد و ماءموران براىدست گيرى آن حضرت بدان مكان رفتند.
آن چه از نظر ما مسلم و قطعى است ، اين اسنت كه يهود نتوانستند عيسى را دست گير سازندو هـنگامى كه وارد آن مكان شدند، خداى تعالى آن حضرت را به آسمان بالا برد و شخصديگرى را كه شبيه آن حضرت بود، دست گير كردند و به دار آويختند و آن شخص هر چهفـريـاد زد مـن عـيـسى نيستم ، از وى نپذيرفتند و به دارش آويختند. قرآن كريم در سورهنسا به صراحت در اين باره فرموده است :
وَ م ا قـَتـَلُوهُ وَ م ا صَلَبُوهُ وَ ل كِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّمـِنـْهُ م ا لَهـُمْ بـِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّب اعَ الظَّنِّ وَ م اقَتَلُوهُ يَقِيناً بَلْ رَفَعَهُ اللّ هُ إِلَيْهِ وَ ك انَاللّ هُ عَزِيزاً حَكِيماً ؛
اينان او را نكشتند و بر دار نزدند، ولى بر آن ه امشتبه شد و آن ها كه درباره وى اختلافكـردنـد در كشتن او به شك اندرند و در اين باره علمى جز پيروى از گمان ندارند و يقيناًاو را نكشتند، بلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند نيرومند و فرزانه است .
و در اين كه آن شخص كه به شكلحـضـرت عـيـسـى درآمـده بوده ، اختلاف است . بسيارى گفته اند كه وى همان يهوداى اسخريوطى بود كه وقتى وارد محل اختفاى عيسى شد، شبيه آن حضرت گرديد و به دار آويختهشد. برخى گفته اند: وى همان ماءمورى بود كه وارد آن مكان شد و هر چه گشت ، عيسى رانـديـد و چـون بيرون آند خودش شبيه به عيسى گرديد و ديگران كه در خارج منتظر آمدنوى بودند، او را دست گير ساخته و به پاى دار بردند. در حديثى كه عالى بن ابراهيماز امـام بـاقـر(ع ) روايـت كـرده ، ايـن گونه است كه حضرت عيسى پيش از آن حواريون رانـزد خـود جـمـع كرد و به آن ها فرمود: خداى تعالى به من وحى كرده كه مرا در اين ساعتبـه نـزد خـود خـواهد برد، اكنون كدام يك از شما حاضر است جان خود را فداى من كند و دربهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آن ها برخاست و آمادگى خود را براى اين كار اعلام كردو خـداى تـعـالى او را بـه عـيـسى شبيه ساخت و يهود وى را به جاى آن حضرت دست گيرساخته و به دار آويختند.(1175)
در پـاره اى از تـواريـخ آمـده كـه يـهـوداى اسـخـر يـوطـى پـس از ايـن كـه در بـرابـرپول اندكى حاضر شد محل اختفاى عيسى را به يهود نشان دهد، سخت پشيمان شد و پولىرا كه گرفته بود به يهوديان پس داد و خود را به دار آويخت .
طـبـق روايـات بـسـيـارى كـه از طـريـق شـيـعـه و سـنـىنـقـل شـده اسـت ، حـضـرت عـيـسـى در آخـرالزمـان بـه زمـيـن فـرود مـى آيـد ودجـّال را مـى كـشـد و در كارها حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ را مقدّم مى دارد و در پشت سر آنحـضـرت نـمـاز مـى گـذارد و پيروان آن حضرت به دين اسلام درمى آيند و اسلام بر همهاديـان پـيـروز مـى شـود، و سـايـر آن چـه در عـلايـم ظـهـورنقل شده است .
اناجيل
در ايـن جـا بـد نـيـسـت مـخـتـصـرى هـم راجـع بـه انـجـيـل وانـاجـيـل مـوجـود در دسـت مـسـيحيان بشنويد تا اجمالى براى خوانندگان محترم در اين بارهباقى نماند.
لفـظ انـجـيل در لغت به معناى بشارت و خبر نيك و مژده است در اصطلاح مسيحياننام كتاب ها و رسايلى است كه پس از زمان مسيح به دست حواريون و شاگردان آن ها چمعآورى شده و شامل اقوال ، معجزات ، تعاليم حضرت عيسى و برخى از احكام است . چنان كهاز آيـات قـرآنـى اسـتـفـاده مـى شـود، خـداى تـعـالى كـتـابـى بـه نـامانـجـيـل بـه عـيسى داد و در ده جا نام آن را در قرآن ذكر فرموده است و مطابق آيه اى كه درسـورهـئ مـائده اسـت ، انـجـيلى كه خداى تعالى به عيسى داد، در آن هدايت و نور و تصديقكننده تورات و راهنما و پندى براى مومنان بود.
طـبـق آيـه اى كـه در سـوره اعـراف آمـده ، نـام پـيـغـمـبـر اسـلام درانـجـيـل نـوشـتـه شـده و طـبق آيه ديگرى كه در سوره صف آمده ، حضرت عيسى در آن كتابمسيحيان را به آمدن آن پيغمبر پس از خود بشارت داده است .
آن چه از نظر مورّخان قطعى است و شواهدى هم بر تاءييد اين نظريه وجود دارد، اين استكـه انـجـيـل اصـلى اكـنـون در دسـت نـيـسـت و آن چـه بـه نـامانـجـيـل نوشته شده ، چه آن ها كه اكنون در دست مسيحيان است و چه آن ها كه از نظر كليسامـردود شـنـاخـتـه شد و از بين رفته ، پس از حضرت مسيح به دست حواريون و شاگردانايـشـان تاءليف و تنظيم شده و تناقضات و اختلافات زياد دارد و پاره اى از احكام كه درآهـا ديـده مـى شـود، بـزرگ تـريـن دليـل و گـواه بـر آن سـت كـه هـيـچ يـك از آن هـاانـجـيـل اصـلى نـيـسـت و تنها پاره اى از گفتار مسيح را در قسمت خاى مختلف آن ه امى توانيـافـت . و چـون هـدف مـا در ايـن كـتـاب نـقـل قـسـمـت هـاى تـاريـخـىاحـوال انـبـيـاى الهـى بـوده ، نـمـى تـوانـيـم بـه تـحـقـيق بيشترى در اين باره بپردازيم.(1176)
بـه هـر صـورت مـيـان پـيـروان مـسـيـح پـس از آن حـضـرتانجيل ها و رساله هاى بسيارى تنظيم گرديد كه در قرن چهارم ميلادى تعداد آن ها به بيشاز 160 عـدد مـى رسـيـد و پـس از آن كـه كـنـسـتـانـتـيـناوّل ، امـپـراتـور روم پـيـرو آيـيـن مـسـيـح گـرديـد، دسـتـور داد انـجـمـنـى از كـشـيـش هـاتشكيل دادند، پذيرفتند و قانونى و معتبر شناختند و مابقى را مردود دانستند.
آن چـه را كـليـسـا مـعـتـبـر و قـانـونـى دانـسـت ، چـهـارانـجـيـل بـه نـام انـجـيـل مـتـى ، انـجـيـل مـرقـس ، انـجـيـل لوقـا وانـجـيـل يـوحـنـاست و چهارده رساله نيز از پولس بدان ضميمه كرده و همه را به نام عهدجديد نام گذارى كرده و انتشار دادند.
از مـيـان انـاجـيـلى ـ كـه كـليـسـا آن را مـردود دانـسـت ـانـجـيـل بـرنـابـا بود كه خود از حواريون بزرگ حضرت مسيح و از مبشّران نجات بود وزحمات بسيارى در پيش رفت دين مسيح كشيد و به همين سبب رسولان او را به اين نام يعنىبرنابا ملقب نمودند و به معناى پسر وعظ است .
شـخـصـيـت و عظمت برنابا نزد مسيحيان به خوبى روشن بود تا آن جا كه پولس را كهبـنـيـان گـذار مـسـيحيت فعلى است شاگرد او مى دانند و خود پولس در چند جا به اين امراعـتراف كرده است و در كتب مسيحيان هر جا نامى از برنابا برده شده ، از او به بزرگىياد كرده و در كتاب اعمال رسولان ، او را با ستاره مشترى همانند كرده اند.
بـا ايـن وضع معلوم نبود علت اين كه كليسا انجيل او را مردود شناخت چه بود تا وقتى كهنـسـخه اى از آن به دست آمد و به عربى و فارسى ترجمه شد و معلوم شد علت مخالفتكـليـسـا بـا انـجـيـل مـزبـور، آن بـود كـه مـوضـوعـات بـسـيـارى درانـجـيـل برنابا وجود داشت كه به صلاح مقام پاپ و كليسا نبود و خرافاتى را كه آن هاميان مردم رواج داده بودند محكوم مى كرده است .
انـجـيـل برنابا مسئله بهشت فروشى خريد گناهان و غفران دادن كشيشان را ـ كه منبع درآمدسـرشـارى بـراى كـليـس و گـردانندگان آن بود - منكر شده و اساس اين خرافات را كهمسئله فدا شدن مسيح و مصلوب شدن او بود از بين برده است .
انـجيل برنابا مصلوب را همان يهوداى اسخر يوطى مى داند، نه حضرت مسيح و تصريحمـى كـنـد كـه مسيح كشته نشده و به دار آويخته نشد، بلكه يهوداى اسخر يوطى بود كهبدو شبيه گرديد و به دارش آويختند.
انجيل برنابا عيسى را بنده اى از بندگان خدا مى داند، نه خدا يا پسر خدا.
در انـجـيل برنابا، به آمدن پيغمبر اسلام آشكارا در چند جا اشاره شده و مردم را به ظهورآن حـضـرت بـشـارت داده اسـت ، بـديـن تـرتـيـب كـليـسا به خود حق مى داد كه آن را مردودبشناسد و خواندنش را ممنوع سازد.
عـلت ديـگرى هم كه سبب مردود شناختن انجيل برنابا شد، اين بود كه برنابا با اين كهخـود، پـولس را بـه مـردم مـعـرفـى كـرد و مـيان انجمن مبشّران دين مسيح وارد ساخت ، اما درپـايـان كـار بـا افـكار و معتقدات پولس كه از مكتب هاى بت پرستى يونان سرچشمه مىگـرفـت ، مـخـالفـت كـرد و آن ها را برخلاف روح آيين عيسى دانست و چون پولس در نظرمـسيحيان بزرگ معرفى شده بود و گفتار او را مقدّم بر گفتار ديگران مى دانستند، از اينرو نـتـوانـسـتـنـد انـجـيـل دشـمـن پـولس ، يـعـنـى بـرنـابـا را بـه رسـمـيـت بـشـنـاسند واناجيل ديگر را كه مخالفتى با پولس و افكار او نداشت به رسميت شناختند.
بـه هـر صـورت اغـراض سـيـاسـى و مـنافع مادى و دوستى و دشمنى ها كار خود را كرد وانجيلى را كه صاحب آن از نظر ايمان و عقيده از هر كس به مسيح نزديكتر و در نشر آيين آنحـضـرت از ديـگران دل سوزتر و جدّى تر و فداكارتر بوده و محتويات آن با روح آيينمسيح سازگارتر است مردود شناخته و به جاى آن اناجيلى را كه حتى در انتساب آن ها بهصـاحـبانش ترديد است و بر فرض صحّت انتساب مزبور، صاحبانش از آيين حقيقى مسيحروى بـرتـافـته و به صورت دشمنان و گرگانى براى آيين مقدس مسيح درآمده بودند،معتبر و قانونى دانستند.
يـكـى از نـويـسـنـدگـان مـعـاصـر مـوضـوع بـه دسـت آمـدنانجيل برنابا را اين گونه دكر كرده است : انجيل برنابا قرن ها ناپديد بود و كسى ازتـرس كـليـسـا جـرئت اظـهـار و نشر آن را نداشت تا در قرن شانرده ميلادى اسقفى به نامفـراموينو يك نسخه اى از آن را به زبان ايتاليايى بود، در كتاب خانه پاپ اسكوتسپنجم به دست آورد و در آستين خود پنهان كرد و در فرصت هاى مناسب آن را با دقت مطالعهكـرد و در پـرتـو آن بـه اسـلام هـدايـت يـافـت و دراوايـل قـرن هـيـجـدهـم مـسـيـحـى نـيـز يـك نـسـخـه اسـپـانـيـولى از ايـنانـجـيـل بـه دسـت آمـد و پـس از آن دكتر منكهوس آن را به زبان انگليسى ترجمه كرد و درسـال 1908 شـخصى به نام دكتر خليل سعادت آن را به زبان عربى ترجمه كرد و درايـن اواخر علامه معظم ، آقاى حيدر قلى خان سردار كابلى آن را به فارسى ترجمه كردهاند و آن ترجمه د ركرمانشاه به چاپ رسيد.(1177)
نـگـارنـده گـويد: پس از ترجمه علامه سردار كابلى ، ترجمه فارسى ديگرى نيز بهقـلم فـاضـل ارجـمـنـد آقـاى مـرتـضى فهيم كرمانى چند سالى است منتشر شده كه از نظرروانـى قـلم و اتقان ترجمه ، مزايايى بر ترجمه قبلى دارد. خداى تعالى بر توفيقاتجـنـاب ايـشـان در خـدمـت بـه اسـلام بـيـفـزايـد و جـامعه ما را قدردان زحمات خدمت گزارانىامثال ايشان بفرمايد.
اندرزها و مواعظ حضرت عيسى (ع )
اضـافـه بـر مـوعـظ و انـدرزهـايـى كـه در انـاجـيـل مـعـتـبـر و غـيـر معتبر از حضرت عيسىنـقـل شـده ، مـوعـظـه هـايـى هـم در روايـات اسـلامـى و احـاديـثاهـل بيت از آن حضرت روايت شده كه شايد با تتبع و تحقيق ، بسيارى از آن ها يا دست كمقـسـمـتـى از آن هـا بـا آن چـه در انـاجـيـل و رسـايـل عـيـسـويـاننقل شده ، شبيه به يك ديگر باشند و همين روايات ، تاءييدى بر صحت آن قسمت ها قرارگيرد.
بـه هـر صـورت مـا در ايـن جـا قـسـمـتـى از آن هـا را از روى روايـات گـلچـيـن كـرده ، و درذيل ترجمه آن ها را از نظر شما مى گذرانيم :
1ـ شـيـخ صـدوق از امام باقر(ع ) روايت كرده كه حضرت عيسى براى پاره اى از كارهاىخود ببا سه تن از اصحاب بيرون رفتند و در راه به سه عدد خشت طلا برخوردند كه درسـر راه افـتاده بود. عيسى به اصحاب فرمود: اين ها كشنده مردم اند. اين سخن را گفته واز آن جا گذشت . سپس يكى از آن ها گفت : مرا حاجتى است . اين سخن را گفته و بازگشت .دومـى نـيـز گـفـت : مرا حاجتى است و از عيسى خداحافظى كرد و بازگشت . سومى نيز همينسـخن راگفته و بازگشت و هر سه به نزد خشت هاى طلا آمدند. مقدارى كه آن جا نشستند دونفر از آن ها رو به زفيق سومى خود كرده و گفتند: بخيز و برو براى ما غذايى خريدارىكن . او براى خريد غذا رفت و چون غذا را خريدارى كرد، مقدارى زهر نيز خريد و در آن غذاريـخـت تـا طلاهاى آن دو را تصاحب كند و شريكى نداشته باشد. آن دو نيز با خود گفتندكـه چـون آن رفـيـق ديـگـرمـان آمد، او را مى كشيم تا در طلاها شريك ما نباشد و يك شريككـمتر داشته باشيم . وقتى وى از راه رسيد برخاسته و او را كشتند و خود نيز چون غذا راخوردند در همان جا مردند.
در اين وقت حضرت عيسى بازگشت و آن ها را در كنار خشت هاى طلا مرده يافت . پس آن ها رابـه اذن خـدا زنـده كـرد، سـپس بدان ها فرمود: مگر من به شما نگفتم كه اين ها كشنده مردماند؟(1178)
2ـ در كـتـاب امـالى از آن حـضـرت روايـت شـده كـه حـضـرت عـيـسـى مـيـان بـنـىاسرائيل به پاخاست و فرمود: اى بنى اسرائيل ! كمت را به نادانان مياموزيد كه بدانانسـتم مى كنيد و آن را از (آموختن به ) اهلش دريغ نداريد كه بدان ها ستم خواهيد كرد و بهستم كار در ستمش ‍ كمك نكنيد كه فضيلت خود را از بين مى بريد.(1179)
3ـ هـم چـنـيـن در آن كـتاب از آن حضرت روايت كرده كه عيسى بن مريم به يكى از اصحابخود فرمود: آن چه وست ندارى ديگران با تو انجام دهند، تو با ديگران انجام نده و اگركسى به گونه راستت سيلى نواخت ، گونه چپت را هم بده (تابدان بنوازد).(1180)
4ـ در هـمـان كـتـاب از امام صادق (ع ) روايت شده كه عيسى به اصحاب خود مى فرمود: اىفـرزنـدان آدم ! از دنـيـا بـه سـوى خـدا بـگـريـزيـد ودل هاتان را از آن برداريد، زيرا كه شما شايسته آن نيستيد و دنيا نيز شايسته شما نيست. شـمـا در آن نـخـواهـيـد مـانـد و دنـيـا بـراى شـمـا پـايدار نمى ماند. دنيايى پر فريب وپـرمـاجـراسـت و فـريـب خـورده كـسـى است كه مغرور آن گردد و مغبون است كسى كه بداندل ببندد و هلاك شونده كسى است كه آن را دوست بدارد و بخواهد.
بـه درگاه آفردگار خود توبه كنيد و از پروردگار بترسيد و واهمه كنيد از روزى كهپـدر مـجـازات پسر را نكشد و فرزندى به جاى پدر مجازات نشود. پدرانتان كجا هستند؟مادرانتان كجايند؟ خواهران و برادرانتان كجايند؟ فرزندانتان كجايند؟ آن ها را خواندند واجابت كردن و با اين جهان وداع كردند و با مردگان مجاور گشتند و در زمره هلاك شدگاندرآمدند و از دنيا رفتند. از دوستان جدا شدند و نيازمند آن چه از پيش فرستادند گرديدندو از آن چـه بـه جاى نهادند، بى نياز گشتند. تا شما به چه كسى پند داده شويد؟ و تاچند جلوگيرى شويد، ولى خوددارى نكنيد و در سرگرمى و بى خبرى باشيد؟ حكايت شمادر دنـيـا حكايت چهار پايانى است كه پيوسته در انديشه شكم و شهوت خود هستند. چرا ازكسى كه شما را آفريده شرم نداريد.
بـا ايـن كـه او نـافـرمـان خود را تهديد به دوزخ كرده و شما تاب آن رانداريد و فرمانبـردارش را وعده بهشت و مجاورت در فردوس اعلى داده ، پس شما در رسيدن به بهشت بايـك ديـگر رقابت كنيد و از بهشتيان باشيد و به خود انصاف دهيد و به ناتوانان و حاجتمندان خود مهربان باشيد و به درگاه خدا از روى اخلاص توبه آريد.
بندگانى نيكوكار باشيد نه پادشاهانى جبّار و نه از فراعنه سركشى كه به خدايى ـكـه آن هـا را بـه مـرگ مقهور كرده ـ سر كشى مى ورزند. جبّار جبّاران و پروردگار زمين وآسـمـان و مـعـبـود پـيـشـيـنيان و پسينيان و فرمان رواى روز جزا، سخت كيفر و داراى عذابىدردناك است .
ستم كارى از دست وى بدر يرود و چيزى از او فوت نشود و هيچ چيز بر وى نهان نماند وچـيـزى از او نـهـفـته نگردد. دانش وى همه چيز را شماره كرده و به جاى گاهش فرود آورد،بـهـشـت بـاشـد يـا دوزخ . اى آدمـى زاده نـاتـوان ! بـه كـجـا مـى گريزى از كسى كه درتاريكى شب تو و روشنى روزت تو را مى جويد و در هر حالى از حالات تو را مى طلبد؟به خوبى تبليغ كرد هر كه پند داد، و رستگار گرديد هر كه پند گرفت .(1181)
5ـ در هـمـان كتاب از امام صادق (ع ) روايت شده كه فرمود: حضرت مسيح فرموده كه كسىكـه انـدوهـش زيـاد بـاشد، بدنش بيمار گردد. كسى كه بد خو باشد خود را معذب سازد.كسى كه سخنش بسيار باشد، لغزش و غلطش بسيار باشد. كسى كه دروغ بسيار گويد،بـهـا و زيـبـايـى اش بـرود و كـسـى كـه بـا مـردم درافـتد (و با آن ها نزاع كند،) مروّتشبرود.(1182)
6ـ در كتاب خصال از امير مؤ منان (ع ) روايت شده كه حضرت عيسى بن مريم فرمود: دينارو پول ، بيمارى و درد دين است و عالم و دانشمند، طبيب دين است . پس هرگاه ديديد كه طبيبدرد را بـه سـوى خـود مـى كـشـانـد (و بـه جـمـع آورىپـول مـشـغـول شـده ) او رامـتـّهـم سـازيـد و بـدانـيـد كـه او نمى تواند ديگران را نصيحتكند.(1183)
7ـ در مـعـانى الاخبار از امام صادق (ع ) روايت شده كه عيسى بن مريم در يكى از خطبه هاىخـود بـه بـنـى اسـرائيـل گـفـت : مـن ميان شما شب خود را به روز آوردم ، در حالى كه نانخـورشـم گرسنگى ، خوراكى علف صحرا، چرا غم ماه ، فرشم خاك ، و بسترم سنگ است .خانه اى ندارم كه ويران شود، مالى مدارم كه تباه گردد، فرزندى ندام كه بميرد، زنىنـدارم كـه غـمـناك و محزون گردد. صبح كردم در حالى كه هيچ ندارم و شام كردم در حالىكه هيچ ندارم و با اين حال بى نيازترين فرزندان آدم هستم .(1184)
8ـ شـيـخ مـفـيـد در كـتـاب اخـتـصـاص از امام صادق (ع ) روايت كرده است كه عيسى بن مريمفرمود: من بيماران را مداوا كردم و به اذن خدا شفايشان دادم و كور مادرزاد و شخص برصدار را بـه اذن خـدا بـهـبـودى دادم و مردگان را به اذن خدا زنده كردم ، ولى شخص احمق رانـتـوانـسـتم اصلاح و معالجه كنم . بدان حضرت گفتند: ياروح اللّه ! احمق كيست ؟ فرمود:شـخـص خـودپـسند و خودراءى . كسى كه هر فضيلت و برترى را براى خود مى بيند نهبـراى ديـگـران و هـمـه جـا حـق را بـه خـود مـى دهـد نه به ديگران ، اين است آن احمقى كهبهبودى و مداوايش مقدور نيست .(1185)
مولوى مضمون ابتداى اين حديث شريف را اين گونه به نظم آورده است :
عيسى مريم به كوهى مى گريخت
شير گويى خون او مى خواست ريخت

آن يكى در پى دويد و گفت خير
در پيت كس نيست چه گريزى چه طير

باشتاب او آن چنان مى تاخت جفت
كز شتاب خود جواب او نگفت

يك دو ميدان در پى عيسى براند
پس به جدّو جهد عيسى را بخواند

كز پى مرضات حق يك لحظه اى است
كه مرا اندر گريزت مشكلى است

از كه اين سو مى گريزى اى كريم
نه پيت شير و نه خصم و خوف و بيم

گفت از احمق گريزانم برو
مى رهانم خويش رابندم مشو

گفت آخر آن مسيحانه تويى
كه شود كور و كر از تو مستوى

گفت آرى گفت آن شه نيستى
كه فسون غيب را ماويستى

چون بخوانى آن فسون بر مرده اى
برجهد چون شير صيد آورده اى

گفت آرى آن منم گفتا كه تو
نى زگِل مرغان كنى اى خوب رو

بردمى بر وى سبك تا جان شود
در هوا اندر زمان پرّان شود

گفت آرى گفت پس اى روح پاك
هر چه خواهى مى كنى از كيست باك

با چنين برهان كه باشد در جهان
كه نباشد مر تو را از بندگان

گفت عيسى كه به ذات پاك حق
مبدع تن خالق جان در سبق

حرمت ذات و صفات پاك او
كه بود گردون گريبان چاك او

كان فسون و اسم اعظم را كه من
بركر و بركور خواندم شد حسن

بر كُه سنگين بخواندم شد شكاف
خرقه را بدريد بر خود تا به ناف

بر تن مرده بخواندم گشت حىّ
بر سر لاشى ء خواندم گشت شى ء

خواندم آن را بر دل احمق به ودّ
صد هزاران بار درمانى نشد

تا آن جا كه گويد:
ز احمقان بگريز چون عيسى گريخت
صحبت احمق بسى خون ها بريخت

بر سر آرد زخم رنج احمقى
رحم نبود چاره جويى آن شقى

اندك اندك آب را دزد و هوا
وين چنين دزد و هم احمق از شما

آن گريز عيسوى نز بيم بود
ايمن است او آن پى تعليم بود

9ـ ورّام بن ابى فراس در تنبيه الخواطر روايت كرده است كه به عيسى بن مريم وحى شدكـه اى عيسى ! براى مردم در بردبارى هم چون زمين زير پاى آنان باش و در سخاوت همچون آب روان و در مهر ورزى و رحمتت هم چون خورشيد و ماه باش كه بر نيكوكار و بدكارتابش مى كند.(1186)
10ـ هم چنين از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: كيست كه بر موج دريا خانه اى بنا كند؟اين دنياى شما اين گونه است پس آن را قرارگاه مگيريد.(1187)
11ـ بـه آن حـضـرت عـرض شـد: چـه كـسـى تو را ادب كرد؟ فرمود: كسى مرا ادب نكرد،زشتى نادانى را مشاهده كردم پس از آن دورى گزيدم .(1188)
12ـ شيخ كلينى در روضه كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه حضرت عيسى فرمود:كـار دنـيـا و آخرت هر دو سخت است ، اما كار دنيا بدان سبب دشوار است كه تو دست بهچـيـزى از آن دراز نـمى كنى ، جز آن كه شخص فاجر و بزه كارى را مى بينى كه پيش ازتـو بـدان سـبـقـت جـسـتـه اسـت و اما كار آخرت دشوار است ، زيرا كمك كارى در آخرت نمىيابى كه تو را بدان كمك دهد.(1189)

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation