بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در تـفـسـيـر جـمـله لَمْ يـَكـُنْ جـَبّ اراً عـَصـِيًّا مـحـدثـان شـيـعـه و سـنـى ازرسـول هـدا روايـت كـرده انـد كه فرمود: يحيى هيچ گاه در عمر خود گناهى نكرد. در حديثديـگرى است كه فرمود: هر كس در روز قيامت خدا را با گناهى ديدار كند، جز يحيى بنزكريا.(1097)
در تفسير آيه وَ سَلا مٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا .(1098)
يك حديث جالب
در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق (ع ) روايت شده ك مردى نزد عيسى بن مريم آمدو گـفـت : اى پـيـغـمبر خدا! مرا تطهير كن . دستور داد ندا كنند تا مردم براى تطهير فلانشـخـص از گـنـاه حـاضـر شـونـد. هـنـگـامـى كـه مـردم حـاضـر شـدنـد و آن مـرد درگودال قرار گرفت تا حدّ بر او جارى كنند، فرياد زد: كسى كه مانند من از خداى تعالىبـه گـردن او حـدّى است ، نبايد به من حدّ بزند. مردم همگى رفتند جز يحيى و عيسى . دراين وقت يحيى نزديك آن مرد آمد و بدو فرمود:اى مرد گناه كار! مرا موعظه كن .
آن مـرد گـفـت : هـيـچ گـاه مـيـان نـفـس خـود و خـواسـتـه اش را آزاد مـگـذار (ودل را به خواهش و خواسته اش نسپار) كه هلاك شوى .
يـحـيـى از او خـواست تا جمله ديگرى بگويد. آن مرد گفت : هيچ گاه شخص خطاكار را بهخطايش سرزنش مكن .
يحيى فرمود: باز هم برايم بگو. وى گفت : هيچ گاه خشم نكن . يحيى فرمود: مرا كافىاست .(1099)
عبادت و زهد يحيى
ديـلمـى در كتاب ارشاد القلوب گويد: يحيى جامه اش از ليف (1100) و خوراكش برگدرخـتان بود ابن اثير در كامل التواريخ گويد: خوراك يحيى از علف هاى صحرا و برگدرخـتـان تـاءمـيـن مـى شـد. برخى گفته اند: نان جو مى خورد و جامه اش پشمين بود و هيجدرهـم و دينارى و خانه و مسكنى هم كه در آن سكونت گزيند، نداشت . در هر جا شب فرا مىرسيد به سر مى برد و همان نقطه سراى او بود.
در حـديـثـى كـه كـليـنـى از امـام هـفـتـم روايت كرده ، آن حضرت فرمود: يحيى پيوسته مىگريست و خنده نمى كرد.(1101)
دربـاره عبادت او و گريه هاى زيادى كه مى كرد، داستان ها نوشته اند. در حديثى از امامصـادق (ع ) نـقـل شـده كـه يـحـيـى آن قـدر گريست كه گوشت گونه اش آب شد. پدرشزكـريـا بـدو گـفـت : فـرزندم ! من از خداى تعالى درخواست كردم تو را به من ببخشد تاديده ام به وجود تو روشن گردد.
يـحيى گفت : پدر جان ! در دوزخى كه خدا دارد، پرت گاهايى است كه جز آن مردمانى كهاز تـرس خدا بسيار گريه مى كنند، ديگرى از آن نمى گذرد و من ترس آن را دارم كه ازآن جا نگذرم . در اين وقت زكريا آن قدر گريست كه بى هوش شد.(1102)
گفت وگوى يحيى با شيطان
در امالى شيخ طوسى حديثى از اام هشتم از پدران بزرگوارش درباره گفت وگوى يحيىبـا شـيطان نقل شده است . گزيده اش آن است كه شيطان از زمان آدم تا زمان بعثت حضرتمـسـيـح بـه تـزد پـيغمبران مى آمد و با آن ها سخن مى گفت و از همه بيشتر با يحيى انس ‍داشت .
روزى يحيى بدو فرمود حاجتى با تو دارم .
شيطان گفت : قدر و مقام تو نزد من به قدرى است كه هر چه بخواهى انجام مى دهم .
يـحـيـى فـرمـود: مى خواهم دام ها و وسايلى كه فرزندان آدم را با آن ها گمراه و شكر مىكنى ، به من نشان دهى .
شـيـطـان پـذيـرفـت و روز ديـگـر بـا شـكـل مـخـصـوص و ابـزار و آلات بسيار و رنگ هاىگـونـاگـون به نزد يحيى آمد و خاصيت آن ابزار و رنگ ها را براى يحيى توضيح داد وكيفيت گمراه ساختن فرزندان آدم را به وسيله آن ها شرح داد.
آن گاه يحيى بدو فرمود: آيا هيچ گاه بر من ظفر يافته و غالب گشته اى ؟
ـ يه ، ولى در تو خصلتى است كه من آن را خوش دارم .
ـ آن خصلت چيست ؟
ـ هنگامى كه افطار مى كنى ، سيز غذا مى خورى و همان سيرى مانع قسمتى از نمازها و شبزنده دارى تو مى گردد (و همين موجب خوشحالى و سرور من است ).
يـحيى كه اين سخن را شنيد فرمود: من از اين ساعت با خدا عهد مى كنم كه ديگر غذاى سيرنخورم تا وقتى كه او را ديدار كنم .
شـيـطـان نـيـز گـفـت : من نيز با خدا عهد مى كنم كه از اين پس مسلمانى را نصيحت نكنم تاوقتى كه خدا را ديدار كنم . پس از اين گفتار برفت و ديگر نزد يحيى نيامد.(1103)
قتل و شهادت يحيى
از داسـتـان شـهـادت يـحـيـى بـه دسـت پـادشـاه زمان خود، در قرآن كريم ذكرى نشده و درروايات نيز درباره انگيزه و علت آن اختلاف است .
در حـديـثى است كه در زمان يحيى بن زكريا پادشاه شهوت رانى بود كه زنان خودش اورا كـفـايـت نمى كردند تا اين كه با زنى بدكار آشنا شد و آن زن پيوسته نزد او مى آمدتـا وقتى كه سال مند شد و پس از پيرى دهترش را براى رفتن به نزد پادشاه آماده كردو بدو گفت : من مى خواهم تو را به نزد پادشاه بفرستم . هنگامى كه با تو درآميخت و ازتـو پـرسـيـد حـاجـتـت چـيـسـت ؟ بـگـو حـاجـت مـن آن اسـت كـه يـحـيـى بـن زكـريـا را بـهقـتـل رسـانـى .(1104) آن دخـتـر بـهـدسـتـور مـادرشعـمـل كـرد و چـون پـادشـاه بـه وى درآمـيـخـت ، درخـواسـتقـتـل يـحيى را كرد و پس از اين كه اين عمل سه بار تكرار شد، پادشاه يحيى را طلبيد وسرش را بريد و در طشتى از طلا گذاشتند.
در خـبـر ديـگـرى اسـت كـه آن زن بـدكـار از پـادشـاهقـبـل از او دخترى پيدا كرده بود. سپس پادشاه زمان يحيى را به ازدواج خود درآورد و چونآن زن سـال مـنـد شـد، خـواسـت تـا آن دخـتر را به ازدواج اين پادشاه درآورد. پادشاه (بهدليـل ارادتـى كـه بـه حـضـرت يـحـيى داشت ) بدو گفت : من بايد حكم آن را از يحيى بنزكريا بپرسم كه آيا چنين ازدواجى جايز است يا نه ؟ وقتى از يحيى پرسيد، آن حضرتفـرمـود: چـايـز نـيـسـت . هـمـيـن سـبـب شـد كـه آن زن كـيـنـه يـحـيـى را دردل گـيـرد و عـاقـبت روزى آن دختر را آرايش كرد و هنگامى كه پادشاه مست شراب بود او رابه نزد وى برد و همن موضوع منجر به قتل يحيى گرديد.(1105)
در نـقل ديگرى است كه پادشاه دختر خواهد زيبايى داشت كه شيفته او گرديد و خواست بااو ازدواج كـنـد و يـحـيـى طبق دين مسيح او را از اين ازدواج نهى كرد. مادر آن دختر كه فهميديـحـيـى بـن زكريا چنين ازدواجى را نهى كرده ، دختر خود را آرايش كرده و به نزد پادشاهفـرسـتاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شيفته او شد و از وى پرسيد: چه حاجتىدارى ؟ دخـتـر گـفـت : حـاجـت مـن آن اسـت كـه يـحـيـى بـن زكـريـا را بـهقتل رسانى . پادشاه گفت : حاجتى جز اين بخواه . دختر گفت : حاجت من همين است و غير از اينحاجتى ندارم . پادشاه در اين وقت يحيى را خواست و سرش را بريد.(1106)
در قـصـص قـرآن جـادالمـولى و قـصـص الانـبـيـاء نجّار نام آن پادشاه هيروديس و نام دخترهـيـروديـا نـقـل شده و در دو كتاب مزبور هيروديا را دختر برادر پادشاه ذكر كرده اند، نهدخـتر خواهر او. در انجيل مرقس ، هيروديا را زن برادر هيرودس دانسته كه هيروديس او را درنـكـاح خـويـش درآورده بـود. در آن جـا داسـتـان را انـجـيـل مـرقـس ايـن گـونـهنقل كرده است : هيروديس فرستاده يحيى را گرفتار نمود او را به زندان بست و بهسبب هيروديا زن برادر او فيليپس كه او را در نكاح خويش درآورده بود. به آن سبب يحيىبه هيروديس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نيست . پس هيروديا از او كينهداشـت و مـى خـواست او را به قتل رساند، اما نمى توانست ، زيرا كه هيروديس از يحيى مىتـرسـيـد و در ضـمـن او را مـردى عـادل و مـقـدس مى دانست و رعايتش مى نمود و هرگاه از اوسـخـنـى مى شنيد به آن عمل مى كرد و به خوشى سخن او را اصغا مى نمود. اما چون هنگامفـرصـت رسـيـد كـه هـيـروديـس در روز مـيـلاد خـود امـراى خـود و سـرتـيـپـن و رؤ سـاىجـليـل را يـافـت نـمـود و دخـتـر هـيـروديـا بـه مـجـلس درآمـد و رقـص كـرد و هـيـروديـس واهل مجلس را شاد نمود. پادشاه بدان دختر گفت : آن چه خواهى از من بطلب تا به تو بدهم. و قـسـم خـورد كـه آن چـه را از مـن خـواهـى حتى نصف ملك مرا هر آينه به تو عطا كنم . اوبـيرون رفته به مادر خود گفت كه چه بطلبم ؟ و مادرش گفت كه سر يحيى تعميد دهندهرا. در همان ساعت به حضور پادشاه آمد و خواهش نمود و گفت : مى خوهم كه الآن سر يحيىتـعـمـيـد دهـنده را در طبفى به من عنايت نمايى . پادشاه به شدت محزون گشت ، ليكن بهسـبـب پـاس قـسـم و خـاطـر اهـل مـجلس نخواست او را محروم نمايد. بى درنگ پادشاه جلادىفرستاده و فرمود تا سرش ‍ را بياورد و او به زندان رفته سر او را از تن جدا ساخته وبـر طـبـقـى آورده بـدان دخـتر داد و دهتر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنيدندآمدند و بدن او را برداشته دفن كردند.(1107)
در چـنـد حـديـث از اام بـاقـر(ع ) و امـام صـادق (ع ) روايـت شـده فـرمـودنـد:قـاتل يحيى بن زكريا فرزند زنا بود، چنان ك كشندگان على بن ابى طالب و حسين بنعـلى نـيـز زنـازاده بـودنـد.(1108) در حـديـث هـاى ديـگـرى اسـت كـه آسـمـان درقـتـل دو نـفـر گـريـسـت : يـكـى در قـتـل يـحـيـى ب ن زكـريـا و ديـگـر درقتل حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ).(1109) در معناى گريستن آسمان و توجيه آن گفتهانـد: گـريـسـتـن آسـمان همان قرمزى هنگام طلوع و غروب خورشيد است و برخى گفته اند:يـعـنـى اهـل آسمان كه مقصود فرشتگان هستند، گريه كردند و مرحوم مجلسى گفته : ممكماسـت اين جمله كنايه از شدت مصيبت باشد.(1110) در روايات آمده كه چون يحيى را بهقـتـل رسـاندند، يك قطره از خون آن پيغمبر معصوم روى زمين ريخت . اين قطره هون جوششكـرد و بـالا آمـد و هـر قـدر مـردم روى آن خـاك ريختند، آن خون هم چنان بالا آمد و از جوششنايستاد تا اين كه تل بسيار بزرگى شد و باز هم جوشيد و پيوسته مى جوشيد تا پساز گذشت آن قرن ، خداى تعالى بخت نصر را بر آن ها مسلط كرد و هفتاد هزار يا بيشتر ازآن ها را كشت و خون از جوشش ايستاد.(1111)
نـگـارنـده گـويـد: بـخـت نـصـر كـه در ايـن روايـات آمـده بخت نصر معروف كه شش قرنقبل از ميلاد مسيح مى زيسته و دوبار به شهر بيت المقدس حمله كرد نيست ، چنان كه مسعودىدر اثـبـات الوصـيـه گـويـد: بـخـت نـصـرى كـه مـردم بـيـت المـقـدس را بـه انـتـقـامقـتـل يحيى كشت ، نوه يخت نصر معروف و فرزند ملت بن بخت نصر بزرگ بوده است ، واللّه اعـلم . و بـعـضـى هـم احـتـمال داده اند كه بخت نصر از معمرين (1112) بوده و عمرطـولانى كرده ، چنان كه از عرائس الفنون نقل شده كه گويد: بخت نصر بيش از پانصدو پـنـجـاه سـال در دنيا زندگى كرد.(1113) برخى گفته اند: كسى كه به شهر بيتالمقدس حمله كرد و براى ايستادن خون يحيى بن زكريا بيشتر مردم را كشت ، پادشاهى ازشاهان بابل به نام كردوس بوده است . او به سردار خود بنواراز ادان گفت : من به خداىمـردم ايـن شـهـر قـسـم خـورده ام كـه بـر آن هـا پـيـروز شـوم ، آن قـدر از ايـشـان را بـهقـتـل بـرسـانـم كـه سيلاب خونشان ميان لشكريانم جارى شود. و بعد از پيروزى ، مردمبسيارى را كشت تا وقتى كه آن خون بايستاتد.(1114)
كـلينى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود: عيسى بن مريم بر سر قبر يحيى آمده واز خداى تعالى خواست تا او را زنده كند. خداوند دعايش را مستجاب كرد و يحيى زنده شد واز قبر بيرون آمد و به عيسى گفت : با من چه حاجتى دارى ؟ عيسى فرمود: مى خواهم همانندگـذشـتـه كـه در دنيا بودى مونس من باشى . يحيى گفت : اى عيسى ! هنوز تاخى مرگ دركـام مـن اسـت . تـو مـى خـواهـى دوباره مرا به دنيا بازگردانى و تلخى مرگك را در كاممتازه كنى . اين سخن را گفت و دوباره به قبر بازگشت .(1115)
23: عيسى (ع )
عـيـسـى از پـيغمبران بزرگوارى است كه نامش در قرآن كريم بسيار آمده است و در بيشترآيـاتـى كـه ذكـرى از آن حـضرت به ميان آمده ، نامش با فضيلت و عظمت تواءم است و باعـنـوان هـايـى چـون عـبـداللّه ، كـلمه خدا، روح خدا و تاءييد شده به روح القدس و سايرافتخارات مفتخر گشته است .
در چهل و پنج جاى قرآن با نام عيسى و در يازده جاى با لقب مسيح از آن حضرت ياد شده ودر مجموع در سيزده سوره داستان آن بزرگوار آمده است .
مادرش مريم دختر عمران ، به عنوان يكى از زنان برگزيده و پاك دامن عالم كه به قربمـقـام حـق تـعـالى نـايل گشته ، عبادت و خدمتش به پيش گاه خداوند پذيرفته شده ، بىحـسـاب و بـدون وسـيله از جانب خدا روزى اش مى رسيده ، فرشتگان الهى و در راءس آن هاجـبرئيل بر وى نازل گشته و او را به ولادت فرزندش مسيح مژده دادند، در قرآن معرفىشـده اسـت . بـه موجب روايات نيز پيغمبر گرامى رهبران بزرگوار اسلام ، مريم را يكىاز چـهـر زن مـقـدس و بـرگـزيـده عـالم دانـسـتـه وفضايل بسيارى درباره آن بانوى پاك دامن بيان فرموده اند. براى بزرگ داشت مقام وى، لازم اسـت پـيـش از ورود بـه احـوالات حـضـرت عـيـسـى ، شـمـه اى از حـالات وفضايل او را بيان داريم و سپس به شرح حال فرزند بزرگوارش بپردازيم :
مريم
پيش از اين در سرگذشت حضرت زكريا بيان داشتيم كه عمران (پدر مريم ) از فرزندانسـليـمـان بـن داود و از بـزرگـان و رؤ سـاى بـنـىاسـرائيـل بـود و حـتـى در حديثى است كه وى يكى از پيغمبران بوده و به سوى قوم خودمبعوث گشته است .
دربـاره پـدر عـمـران اخـتـلاف اسـت : بـرخـى او را فـرزند ماثان دانسته و عده اى نيز نامپدرش را اشهم يا ياشهم ذكر كرده اند.
هـمـسـر عـمـران ـ كـه طـبـق مـشـهـور نـامـش حـنـّه بـوده اسـت ـ(1116)سال ها در آرزوى داشتن فرزندى به سر مى برد و اندك اندك از آن ماءيوس شده بود تايك روز كه در زير درختى نشيته بود پرنده اى را ديد كه با منقار خود به جوجه اش غذامـى دهـد. ايـن مـنـظـره حـنّه را دوباره به ياد فرزند انداخت و با حسرت و اندوه به درگاهخداى تعالى دعا كرد كه خداوند اين آرزويش را برآورد و فرزندى به او عنايت كند و بهدنـبـال آن دعـا، نـذر كـرد كـه اگـر صـاحب فرزندى شد، او را به خدمت كارى بيت المقدسبگمارد.(1117)
خـداى تـعـالى دعـاى حـنـّه را مـسـتـجاب فرمود و به شوهرش عمران وحى كرد كه ما ره توفـرزنـدى مـبـارك خـواهـيـم داد كـه بيماران مبتلاى به مرض خوره و پيسى را شفا بخشد ومـردگـان را بـه اذن خـدا زنـده كـنـد و او پـيـامـبـرى بـراى بـنـىاسرائيل قرار خواهيم داد.
عـمـران ايـن مـژده را به حنّه داد و طولى نكشيد كه حنّه در خود احساس آبستنى كرد و آرزوىديدار فرزند، فروغى در چشمان او دميد و شادى و سرور زندگى آن ها را فراگرفت .
حـنـّه طـبـق مـژده عـمـران ، پـيـش خـود فـكـر مـى كـرد كـه ايـن فـرزنـد پسرى خواهد بود وخـوشـحـال بـود كـه نـذرش هـم دربـاره او مـناسب است و پس از تولد او را به خدمت معبد ومتوليان بيت المقدس مى سپارد و به همين اميد شبت و روز خود را پشت سر مى گذاشت .
در خـلال ايـن مـاجرا ـ پيش از اين كه نوزاد به دنيا آيد ـ مرگ عمران فرا رسيد و روزگارشـادى حـنـّه را بـه انـدوه مـبـدّل ساخت و او را با مصيبت از دست دادن شوهر روبه رو كرد وديگر كسى آن شادى را در چهره حنّه مشاهده نمى كرد.
دوران آبـسـتـنـى بـه پـايان رسيد و كودك به دنيا آمد، اما برخلاف انتظار حنّه ، نوزادشدختر بود. اين هم اندوه ديگرى بود كه بر قلب مادر داغ ديده وارد شد، زيرا او نذر كردهبـود فـرزنـدش را بـه خـدمـت مـعـبد بسپارد و دختر شايسته اين كار نبود. از سوى ديگر،هـداونـد به عمران وعده كرده بود كه فرزندى بدو عنايت خواهد كرد كه به مقام پيغمبرىبرسد و معجزاتى از وى بروز كند. ازاين رو، چنان كه خداى تعالى در قرآن فرموده است، از روى حسرت و اندوه رو به درگاه خداى تعالى كرده و عرض كرد: پروردگارا! مناو را دخـتـر زايـيـدم ولى بـاز هم نوميد نشد و تصميم گرفت او را به معبد ببرد وبـه بـزرگـان مـعـبـد بـسپارد، به همين مناسبت نامى مناسب هم براى او انتخاب كرد و او رامريم ناميد كه به معناى زن عبادت كار و خدمت كار معبد است .
از آن سـو از وعـده اى هم كه پروردگار متعال به شوهرش عمران داده بود ماءيوس نشد وپـيـش خود فكر كرد اگر آن رسول و پيغمبرى كه خدا وعده كرده بود از من به دنيا نيامدهاسـت ، بـعـدهـا از هـمـيـن دختر به دنيا خواهد آمد، ازاين رو درباره مريم و فرزندانى كه ازنـسل او پديد خواهد آمد، دعا كرد و گفت : من او و فرزندانش را از شرّ شيطان رجيم به تومى سپارم .
خـداى سـبـحان دعاى حنّه را مستجاب كرد و تقديمى اش را پذيرفت و مريم را تحت حمايت وتـربـيـت خـويـش قـرار داد، و در سـوره آل عـمـران بـهدنبال دعاى مادر مريم مى فرمايد:
فـَتـَقـَبَّلَه ا رَبُّه ا بـِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَه ا نَب اتاً حَسَناً وَ كَفَّلَه ا زَكَرِيّ ا كُلَّم ادَخـَلَ عـَلَيـْه ا زَكـَرِيَّا الِْمحْر ابَ وَجَدَ عِنْدَه ا رِزْقاً ق الَ ي ا مَرْيَمُ أَنّ ى لَكِ ه ذ ا ق الَتْ هُوَ مِنْعِنْدِ اللّ هِ إِنَّ اللّ هَ يَرْزُقُ مَنْ يَش اءُ بِغَيْرِ حِس ابٍ (1118)
خـداونـد او را بـه پـذيـرشى نيكو پذيرفت و به پاكى و خوبى او را نموّ و رشد داد وزكريا را به سرپرستى او گماشت و هرگاه زكريا به محراب نزد او مى رفت روزى اىنـزد او مـى يـافـت ، بـدو مـى گـفـت : اى مـريم ! اين روزى از كجا است ؟ مى گفت : از جانبخداست كه خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد.
حـنـّه پـس از نـام گـذارى نـريـم و دعـايـى كـه دربـاره او كـرد،دل بـه وعده الهى و حفظ و حراست او محكم ساخت و نوزاد را در پارچه اى پيچيد و به بيتالمقدس برد و به بزرگان سپرد.
ادامـه داسـتـان كـه منجر به كفالت زكريا و سرپرستى وى از مريم گرديد، در احوالاتحضرت زكريا گذشت .
شمه اى از فضايل مريم
بـه مـوجـب دو آيه از سوره آل عمران فرشتگان با مريم سخن مى گفتند و او از جانب خداىتـعـالى به مقام پاكى و برگزيدگى بر زنان جهان مفتخر كرده و فرشتگان او را بهولادت كلمة اللّه (حضرت مسيح ) مژده دادند.
وَ إِذْ ق الَتِ الْمـَلا ئِكـَةُ ي ا مـَرْيـَمُ إِنَّ اللّ هَ اصْطَف اكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَف اكِ عَلى نِس اءِالْع الَمِينَ .(1119)
إِذْ ق الَتِ الْمَلا ئِكَةُ ي ا مَرْيَمُ إِنَّ اللّ هَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُمَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْي ا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ .(1120)
و طـبـق دو آيـه از سـوره مـريـم ، جـبـرئيـل بـه صـورت بـشـرى بـر وىنازل گشت و خود را به وى معرفى كرد تا پسرى پاكيزه به وى بخشد.(1121)
وَ اذْكُرْ فِي الْكِت ابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِه ا مَك اناً شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْن ا إِلَيْه ا رُوحَن ا فَتَمَثَّلَ لَه ا بَشَراً سَوِيًّا ق الَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْم نِ مِنْكَإِنْ كُنْتَ تَقِيًّا ق الَ إِنَّم ا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلا ماً زَكِيَّا. (1122)
خـداونـد در آيـه 74 سـوره ماءده ، حضرت مريم را به صديقه ملقب فرموده و درسـوره مـؤ مـنـون هـم او را به مثابه آيت خدا معرفى فرموده و سرانجام در سوره انبياء،ضـمن توصيف مريم به عفت و پاكى ، پس از آن كه نام شانزده نفر از انبياى بزرگ خودرا چون موسى ، هارون ، ابراهيم ، لوط، اسحاق ، يعقوب ، و ديگران مى برد، عيسى را بهوسـيـله مادرش معرفى فرموده و او را با مادرش ‍ مريم آيتى از آيات الهى قرار داده و چنينمى گويد:
وَ الَّتـِي أَحـْصـَنَتْ فَرْجَه ا فَنَفَخْن ا فِيه ا مِنْ رُوحِن ا وَ جَعَلْن اه ا وَ ابْنَه ا آيَةً لِلْعالَمِينَ (1123)؛
و بـه يـاد آور زنـى را كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او وفرزندش را با نشانهئ بزرگى براى جهانيان قرار داديم .
با توجه و دقت در همين آيه كمال بزرگى و فضيلت مريم به خوبى معلوم مى شود.
شـيـخ طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان و زمـخـشـرى در كـشـاف ازرسـول خـدا روايـت كـرده انـد كـه فـرمـود: از مـردان گـروه بـسـيـارى بـهكـمـال رسـيـدنـد، ولى از زنـان فـقـط چـهـار زن بـهكـمـال رسـيدند: 1ـ آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ؛ 2ـ مريم دختر عمران ؛ 3ـ خديجه دخترخويلد؛ 4ـ فاطمه دختر محمد(ص ).(1124)
شسخ صدوق به سندهاى متعددى از رسول خدا(ص ) روايت كرده كه فرمود: بهترين زنانبـهـشـت چـهـار زن هـستند: مريم دختر عمران ، خريجه دختر خويلد،فاطمه دختر محمد و آسيهدختر مزاحم همسر فرعون .(1125)
در حـديـث ديگرى است كه فرمود: خداى عزوجل از زنان عالم چهار زن را برگزيد: مريم ،آسيه ، خديجه و فاطمه .(1126)
چنان كه شيخ كلينى در روضه كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده ، مريم از نظر عفت وپـاكـى در مـرتـبـه اى اسـت كـه خداى تعالى در روز قيامت او را نمونه و حجت براى زنانديگر قرار مى دهد و با او بر ديگران احتجاج مى كند. متن حديث اين است :
عـَن عـَبـدِ الاعـْلى مـَول ى آلِ سـامٍ قـالَ: سـَمـِعـَتُ اَبا عَبداللّ ه السَّلام يَقُولُ: تُوءْتىبـِالْمَرْاءةِ الحَسْناءِ يَومَ الْقِيامَة الّتى قَد افْتُتِنَتْ فى حُسنِها فَيَقولٌ: يا رَّب حُسْنتَخـَلقـى حـَتـّى لَقـيـتُ مـا لَقـيـتُ، فـيـُجـاءُ بـِمـَريـَمَ عـَلَيـهـا السـَلامـُفـيـُقـال : اَنـتَ احـْسـَنُ اؤ ه ذه ؟ قـَد حـَسـَنـّاهـا فـَلَم تـَفـْتـَتـنْ، ويـُجـاءُبـالرَّجـُل الْحـَسـَنِ الذى قـَد اُفـِتـِتـِنَ فـى حـُسـنـِهِ فـَيـَقـُولُ:يـل رَبـّز شـَدَّدْتَ عَلَىَّ البَلاءَ حَتّى اُفتَتِنْتُ، فيُؤُتى باءَيّوبَ عَليهِ السّلامُ فَيُق الُ:اءَبليّتُكَ اءَشَدُّ اَوْبليَّةُ هذا؟ فَقَد ابْتُلى فَلَم يُفْتَتَنْ.(1127)
ولادت عيسى
مـريـم بـا سـرپـرسـتـى حـضرت زكريا دوران كودكى را پشت سر نهاده ، و قدم د رسنينبلوغ گذاشت و چنان كه برخى از مفسران گفته اند، گاه گاهى براى رفع نيازهاى خودبه خانه زكريا و نزد خاله اش مى رفت . روزى در گوشه خانه زكريا، در قسمت شرقىآن بـراى شـسـت وشـوى بـدن و غـسـل ، پـرده اى زده بـود و به پشت پرده رفته بود كهنـاگـهـان جوانى بسيار زيبا و دل فريبى را ديد كه به طرف او مى آيد. اين جوان زيبا،فرشته بزرگ الهى جبرئيل امين بود كه به صورت انسانى پيش مريم آمده بود تا روحعـيـسـى را در وى بـدمـد. مـريـم كـه تـا بـه آن روز دركـمـال عـفـت و پـاكى زندگى كرده و شب و روز خود را به عبادت و تقوا گذرانده و خلوتسـراى دل را بـه مـعـشـوق حـقيقى سپرده بود،(1128) بدون آن كه بداند آن جوان زيباكيست و از نام و نشان او پرسش كند، به پروردگار خويش پناه برد و با يك جماه كوتاهو موعظه آميز از آن جوان خواست تا بى درنگ از كنار او دور شود.
بهتر است اين قسمت را از خداى تعالى و قرآن كريم بشنويد، چنان كه در سوره مريم آمدهاسـت : در ايـن كتاب مريم را ياد كن آن دم كه در مكانى در سمت شرق از كسان خود كنارهگرفت و در برابر آن ها پرده اى زد. در اين وقت ما روح خود را به سوى او فرستاديم واو بـه صـورت انـسانى خلقت تمام بر او نمودار شد. مريم گفت : از تو به خداى رحمانپـناه مى برم اگر پرهيزكار هستى . وى گفت : من فرستاده پروردگار تو هستم (آمده ام )تا پسرى پاكيزه به تو عطا كنم .(1129)
مـريـم كـه بـا شـنيدن اين جمله اطمينان خاطرى پيدا كرد و دانست كه اين جوان بشر نيست ومـنـظـور سوئى ندارد، به فكر فرو رفت كه چگونه ممكن است زنى بدون تماس با جنسمـخـلف فرزنددار شود، ازاين رو با تعجب پرسيد: چگونه ممكن است مرا پسرى باشد،با اين كه بشرى به من دست نزده و زن آلوده اى هم نبوده ام ؟(1130)
فرشته الهى قدرت پروردگار تعالى را به ياد او آورده و اين جمله را در پاسخش گفت: ايـن گـونـه اسـت ، پـروردگـار تـو گـفـته كه اين كار را بر من آسان است و (ما مىخـواهـيـم )تـا او را از جـانـب خـويـش نـشـانـه و رحـمـتـى قـرار دهـيـم و كـارى گـذشته است.(1131)
مـريـم دانـست كه مشيّت حق تعالى كار خود را كرده و قرار است مولود بزرگوار و پاكيزهاى بـدون وجـود پـدر از مـريم پديد آيد و آيت و رحمتى از جانب خدا باشد. از آن پس آثارحـمـل در شـكـم مـريـم پـديـد آمـد و پـس از مـدتـى هـنـگـام وضـعحـمـل فـرا رسـيـد. از آن زمـان كـه حضرت مريم آثار حاملگى در خود مشاهده كرد، به جاىدورى رفت و آن گاه كه هنگام وضع حمل فرا رسيد، خود را به كنار درخت خرمايى كشيد.
اخـتـلاف در كـيـفـيـت حـمـل و مـدت آن و مـكـان وضـعحمل عيسى
در ايـن جـا بـد نـيـسـت قـبـل از شـرح و تـوضـيـح ايـن قـسـمـت ، ايـن را بـدانيد كه در كيفيتحـمـل و مـاجـراهـاى ديگرى كه به دنبال آ به وقوع پيوست ، ميان مفسران و هم چنين رواياتاختلاف است .
دربـاره كـيـفـيت حمل جمعى گفته اند: جبرئيل آستين مريم را گرفت و در آن دميد و همان ساعتمـريـم حـامـله شـد و آثـار آبـسـتـنـى در وى ظـاهـر گـرديـد.قـول ديـگـر آن اسـت كـه گـريـبـان جـامه اش را گرفت و در آن دميد. در خديثى از حضرتابـوالحـسـن (ع ) ـ كـه ظـاهـراً حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر اسـت ـ روايـت شـده كـه فـرمود:جـبـرئيـل نـوعـى خـرمـا از بهشت آورد و به مريم داد و مريم هفت دانه از آن خورد و همان سببحاملگى او گرديد.
در مـدت حـمـل نـيـز اخـتـلاف بسيارى است : برخى چون ابن عباس و ديگران گفته اند: مدتحـمـل و فـاصـله آن تـا زايـمـان يـك سـاعت بود كه در اين يك ساعت عيسى به اندازه نه ماهپـرورش يـافـت . بـعـضـى چـون مـقـاتـل گـفـتـه انـد: مـدتحـمـل سـه سـاعـت بـود. بـرخى گفته اند: نه ساعت كه هر ساعتى به مقدار يك ماه ديگرانبـود. در چـنـد حـديـث از امـام صـادق (ع ) و اهـل بـيت روايت شده كه فرمودند: فاصله مابينحمل و وضع آن شش ماه بود و هيچ مولودى جز عيسى و حيسن بن على شش ماه به دنيا نيامدندو در حـديـث ديگرى است كه زنده نماندند؛ يعنى اگر هم شش ماهه به دنيا آمدند، زندگىنـكـردنـد و از جهان رفتند. قولى هم هست كه عيسى هفت ماهه يا هشت ماهه به دنيا آمد. به هرصورت ، ولادت او نيز مانند ماجراى غير عادى بود.
د رجايى هم كه عيسى متولد شد و درخت خرمايى كه مريم به پاى آن آمد و از آن رطب تازهخـورد، اخـتـلاف اسـت : مـشهور آن است كه عيسى در بيت اللحم (نزديكى شهر بيت المقدس )بـه دنـيـا آمـد و هـم اكـنـون بـنـاى عـظـيـم و زيـبـايـى بـديـن نام در آن شهر برپاست كهمحل زبارت مسيحيان جهان است . قول ديگر آن است ك مريم به مصر يا به دمشق آمد. در چندحـديث هم روايت شده كه حضرت مريم به طى الارض به نينوا و سرزمين عراق رعت و كنارفـرات يـا نـزديـكـى بـغـداد در مـحـله بـراثـا وضـعحمل كرد و سپس با عيسى به همان ترتيب به سرزمين بيت المقدس بازگشت .(1132)
با توجه به اين كه همه اين امور از امور غير عادى بوده و به صورت معجزه انجام شده ،هـيـچ يـك از آن هـا بـعـيـد به نظر نمى رسد و با اعتقاد به قدرت حق تعالى و انجام امورخـارق العـاده بـه وسـيـله انـبـيـا و اوليـاى الهـى و مـقـام مـريـم و عـيسى در پيش گاه خداىعـزوجـل ، هـمـه آن هـا ممكن است و جاى هيچ استبعادى نيست ، چنان كه داستان هاى ديرى هم كهپـس از آن پـيـش آمـد، مانند سبز شدن درخت خرما و ريختن رطب تازه براى مريم همه از همينقبيل است .
مولوى مى گويد:

چشم بر اسباب از چه دوختيم
گر ز خوش چشمان كرشم آموختنم

هست بر اسباب اسبابى دگر
در سبب منگر در آن افكن نظر

انبيا در قطع اسباب آمدند
معجزات خويش بر كيوان زدند

بى سبب مر بحر را بشكافتند
بى زراعت جاش گندم يافتند

ريگ ها هم آرد شد از سعيشان
پشم بز ابريشم آمد كشكشان

جمله قرآن است در قطع سبب
عزّ درويش و هلاك بولهب

مرغ با بيلى دو سه سنگ افكند
لشكر زفت حبش را بشكند

پيل را سوراخ موراخ افكند
سنگ مرغى كو به بالا پر زند

دم گاو كشته بر مقتول زن
تا شود زنده همان دم در كفن

حلق ببريده جهد از جاى خويش
خود به خود جويد ز خون پالاى خويش

هم چنين ز آغز قرآن تا تمام
رفض اسباب است و علّت والسلام

و در همين داستان آمدن جبرئيل به نزد مريم گويد:
ديـد مـريـم صـورتـى بـس جـان فـزا
جـان فـزاى دل رباى در خلا

پيش او بر رست از روى زمين
چون مه و خورشيد آن روح الامين

از زمين بر رست خوبى بى نقاب
آن چنان كز شوق رويد آفتاب

لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد
كو برهنه بود و ترسيد از فساد

صورتى كه يوسف ازديدى عيان
دست از حيرت بريدى چون زنان

هـم چـو گـل پـيـشـش بـرويـيـد او ز گـِل
چـون خـيـالى كـه بـرآرد سـر ز دل

گشت مريم بى خود و بى خويش او
گفت بجهم در پناه لطف هو

زان كه عادت كرده بود آن پاك جيت
در هزيمت زخت بردن سوى غيب

چون جهان را ديد ملكى برقرار
حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار

تا به گاه مرگ حصنى باشدش
كه نيابد خصم راه مقصدش

از پناه حق حصارى به نديد
يورتگه نزديك آن دژ برگزيد

تا اين كه گويد:
بانگ بر وى زد نمودار كرم
كه امين حضرتم از من مرم

از سر افرازان عزت سر مكش
از چنين خوش محرمان دم در مكش

اين همى گفت و ذباله نور پاك
از لبش مى شد پياپى بر سماك

خود بنه بنگاه من در نيستى است
يك سواره نقش من پيش ستى است

مـريـمـا بـنـگـر كـه نـقـشـى مـشـكـلم
هـم هـلالم هـم خيال اندر دلم

بـارى مـريـم كـه ديـد بـا نـدااشتن شوهر و تماس نگرفتن با هيچ مردى باردار شده ، ازتـرس آن كـه مـردم به او تهمت بزنند و ياوه گويان بگويند، خود را به كنارى كشيد ودور از كـسـان خـويـش بـه سـر مـى بـرد و چـون هـنـگـام وضـعحـمـل فـرا رسـيـد، از روى نـاچارى خود را به تنه درخت خرمايى رسانيد و در آن جا نوزادمـبـارك و بـزرگـوار خـود را بـر زمـيـن نـهـاد.(1133) در آنحـال از شـدت نـاراحـتى گفت : اى كاش ‍ نبودم و اين وضع را بر خود نمى ديدم ، چنان كهخـداى تـعـالى فـرمـوده : درد زايـيـدن او را بـه سـوى تـنـهنـخل كشانيد و گفت : اى كاش ‍ پيشاز اين مرده بودم و چيز حقيرى بودم كه فراموشم كردهبودند.(1134)
از هـمـيـن جـمـله ، شـدت اضطراب و ناراحتى مريم را از زخم زبان و تهمت مردمان مى توانفـهـمـيـد و راسـتـى هـم بـراى دخـتـرى هـم چـون مـريـم كـه تـا آن سـاعـت دركـمـال عـفـت و تـقـوا زنـدگـى كرده و هيچ مردى او را لمس نكرده و از نظر خانوادگى هم ازخـانـدانـى اصـيـل و پـاكـدامـن بـه دنـيـا آمـده اسـت ، بسيار تاخ و نگوار است كه او را بهآلودگـى و بـدكارگى متهم سازند و با توجه به اين كه زنان از نظر احساس ‍ و عواطفضـعيف تر از مردان هستند و پيش آمدهاى ناگوار و ناملايمات زودتر آن ها را تحت تاءثيرقـرار مـى دهـد، مى توان فهميد كه ان ساعت ها چقد براى مريم دشوار و سخت گذشته ، اماخداى رحمان كه همه جا او را با حمايت خود حفظ كرده و رد هر دشوارى او را به پناه خويشدر آورده بـود، در چـنـيـن وضـعـى نـيـز او را بـه حـال خـود نـگـذاشـت و مـورد نـوازش ودل دارى قرار داد. قرآن مى گويد: در اين وقت از زير پاى خود ندايش داد: غم مخور كهپـروردگـارت بـراى تـو در زيـر پـايـت نـهـر آبـى قـرار داد و تـنـهنخل را حركت بده (يا به جانب خود بكش ) تا خرماى تازه براى تو بريزد. پس بخور وبـنـوش و روشـنـى ديـده گـيـر (يـعـنـى خـرسـنـد بـاش ودل خـوش دار) و اگـر از آدمـيـان كـسـى را ديـدى ، بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام وامروز با هيچ بشرى سخن نگويم .(1135)
اين نداى جان بخش كه به گفته بسيارى از مفسران از دهان فرزندش عيسى خارج شد و آننـوزاد بـه سـخـن آمـده و ايـن سـخـنـان را بـه مـادر گـفـتدل او را آرام كـرد و انـدوهش را برطرف ساخت ، زيرا احتياجش را از نظر آب و غذا برطرفسـاخـت و راه روبـه رو شـدن با مردم را نيز به وى ياد داد. مريم دست به آن درخت خشكيدهگرفت و حركت داد، نخل سبز شد و خرماى تازه برايش ريخت و به گفته جمعى نهر آبىنـيـز بـه مـعـجـزه فـرزنـدش عيسى پديدار گشت كه پاى خود را بر زمين كوبيد و نهرىگوارا از آب جوشش كرد.
مريم كودك عزيز و بزرگوار خود را به نزد قوم خود آورد و همان طور كه پيش بينى مىكـرد، آن هـا بـه تـهـمـت زبان گشودند و گفتند: اى مريم ! چيز شگفت انگيزى آورده اى؟(1136) و بـه دنـبـال آن از روى سـرزنـش بـدو گـفـتـنـد: اى خـواهـر هـارون!(1137) پـدرت مـردى بـد و مـادرت هـم بـدكـار نـبـود و بـا ايـن اصالتى كه از نظرخـانوادگى دارى اين كودك را از كجا آورده اى و بى شوهر، چگونه به اين فرزند آبستنشدى ؟
مريم كه طبق دستور قبلى ، خود را براى چنين پيش آمد و سؤ الى آماده كرده بود، به سوىكـودك اشـاره كرد و آن ها را به گفت وگو و تكلّم با كودك خود راهنمايى فرمود تا ضمنگفت وگوى با او، پاك دامنى وى نيز براى آنان روشن شود.
مـردم باكمال تعجب گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن گوييم وايـن نـوزاد گـهـواره اى چـگـونـه مـى تـوانـد پـاسـخ سـؤال مـا را بـدهـد و دامـن تو را پاك كند؟ ناگاه ديدند كودك به سخن آمد و گفت : من بندهخـدايـم كـه مـرا كتاب داده و پيغمبر قرار داده و هر جا كه باشم بابركتم كرده (كه از راهتـعـليـم و ارشـاد نـفـعـم بـه ديـگـران بـرسـد) و به نماز و زكات تا وقتى زنده باشمسفارشم كرده است و به مادرم (مريم ) نيكو كارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده استو سـلامـت خـدا بـر مـن اسـت روزى كـه تـولد يافته ام و روزى كه بميرم و روزى كه زندهبرانگيخته شوم .(1138)
دوران كودكى و نبوت عيسى (ع )
دربـاره تـاريـخ زنـدگى حضرت عيسى در تواريخ اختلاف زيادى ديده مى شود و گفتارمورخان اسلامى با مندرجات اناجيل مخلوط گشته و تميز دادن آن ها نيز كار مشكلى است و درروايات اهل بيت نيز تا آن جا كه به دست ما رسيده برخى از اين اختلافات مشاهده مى شود،گذشته از اين كه رواياتى كه دراين باره به ما رسيده بسيار اندك است .
مورخان عموماً نوشته اند: عيسى در سى سالگى (1139) نبوت خود را اظهار كرد و اينقـول مـوافـق بـا بـرخـى از انـاجـيـل مـوجـود اسـت . بـرخى هم گفته اند: در سى سالگىفـرشـتـه وحـى بـر او نـازل و دوره نـبـوت و رسـالتش آغاز گرديد، ولى در پاره اى ازروايـات اهـل بـيت آمده كه آن حضرت در سنّ هفت يا هشت سالگى نبوت خود را اظهرا فرمود،چنان كه در روايتى ، كلينى از امام باقر(ع ) روايت كرده كه وقتى عيسى به هفت سالگىرسيد، خداى تعالى بدو وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.(1140)
با اين بيان امام ديگر جاى اين احتمال هم كه بعضى داده اند و خواسته اند ميان زمان نبوتو رسـالت آن حـضـرت فـرق بـگـذارنـد بـاقـى نـمـى مـاند، زيرا امام طبق اين حديث اظهاررسالت آن حضرت را نيز در همين سنين كودكى اش ذكر فرموده است و بلكه در چند حديث ،ائمـه اطـهـار نـبـوت عـيـسـى و يـحـيـى را در كـوكـىدليـل بر امامت امامان بزرگوارى چون حضرت جواد ـ كه در سنّ كودكى به امامت رسيدند ـدانـسـتـه و بـدان اسـتـشـهـاد كـرده انـد؛ مـانـنـد حـديـثـى كـه كـليـنـى دراصـول كـافى از خيرانى از پدرش روايت كرده كه گويد: من در نزد امام هشتم در خراسانايستاده بودم كه شخصى به من عرض كرد: اى آقاى من ! اگر پيش آمدى روى داد (و شما ازدنـيـا رفـتـيد) ما به چه كسى بايد رجوع كنيم (و امام بعد از شما كيست ؟) حضرت فرمود:به فرزندم ابى جعفر. در اين جا مثل اين كه آن شخص سنّ ابى جعفر (حضرت جواد) را كمدانـسـت (و تـعجب كرد) پس حضرت رضا(ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريمرا بـه رسـالت و پـيـغـمـبرى و شريعت تازه اى برانگيخت ، در سنّى كمتر از آن چه ابىجعفر در آن است .(1141)
آن چه قرآن كريم نيز از عيسى حكايت مى كند كه در زمان كودكى گفت : من بنده خدايم وخـدا بـه مـن كـتـاب داده و مـرا پـيـغـمـبـر قـرار داده (1142) مـؤ يـد هـمـيـنقـول اسـت . به هر صورت گفتار آن دسته كه گفته اند: حضرت عيسى در سى سالگىبـه نـبـوت مـبـعـوث شـد، از نـظـر قرآن و حديث شاهد و دليلى ندارد، بلكه قرآن و حديثدلالت بـر ايـن كـه آن بـزرگـوار در سـنين كودكى به مقام نبوت رسالت مفتخر گرديد.بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر هـم مـى توانيد به كتاب هاى تفسير راجعه كنيد و نيز مورخاننـوشـته اند كه حضرت عيسى در همان كودكى داراى نبوغ و استعداد فوق العاده اى بود وغـالبـاً در جـلسـات بـحـث احـبـار و عـلمـاى بـنـى اسـرائيـل شـركـت مـى كـرد و بـا آن ها درمسائل مذهبى گفت وگو مى نمود.
در روايـات ائمـه اهـل بـيـت نـيـز داسـتـان هـاى عـجـيـبـى از دوران كـودكـى عـيـسـىنـقـل شـده ، مـانـنـد تـفسير ابجد ـ كه صدوق در معانى الاخبار شرحش را روايت كرده ـ و درروايت است كه روزى مريم آن حضرت را به صباغى ـ كه پارچه و جامه ها را رنگ مى كردـسـپـرد تـا شغل رنگ رزى را به او ياد دهد. رنگ رز به او گفت : اين ظرف جاى رنگ قرمزاسـت و ايـن يـكـى مـخـصوص زرد و آن يكى براى رنگ سياه . عيسى همه لباس ها را در يكظـرف ريـخـت . صـباغ بر او فرياد زد، ولى عيسى فرمود كه چيزى نيست من همان طور كهمـيـل تـوسـت ، ايـن جامه ها را به رنگ هاى مختلف بيرون مى آورم و هر كدام را به رنگ خودرنـگ مـى كـنـم . رنگ رز كه آن واقعه را مشاهده كرد، با تعجب گفت : من شايستگى آن راندارم كه استاد تو باشم و تو شاگرد من باشى .(1143)
ابـن اثـيـر در تـاريـخ خـود داسـتـان فـوق را بـا شـرح بـيـشـتـرىنـقل كرده و گفته است : صباغ مزبور از آن پس در زمره حواريين عيسى درآمد.(1144) همچنين نقل شده است كه مريم ، عيسى را از ترس پادشاهى به نام هيروديس به مصر برد ودوازده سـال در آن جـا بـودنـد تـا وقتى كه هيروديس از جهان رخت بربست و سپس به شامبازگشتند.
هـنـگـامـى كـه در مصر بودند، چنين اتقاق افتاد كه مريم به خانه دهقانى رفت كه فقرا ومـسـاكين بدان خانه مى رفتند. روزى از خانه دهقان مالى به سرقت رفت و دهقان مسكينان رامتّهم ساخت . مريم از يان پيش آمد غمناك شد. وقتى عيسى ديد مادرش غمگين است ، بدو گفت :مى خواهى دزد را به تو معرفى كنم ؟ مريم گفت : آرى . عيسى فرمود: آن شخص كور و آنديـگـرى كـه زمـيـن گـيـر اسـت ، هـر دو بـه كـمـك يـك ديـگـرمـال را دزديـده انـد، بـديـن تـرتيب كه آن شخص كور، رفيق خود را كه زمين گير است بهدوش خـود سـوار كـرده و او مـال را بـرداشـتـه اسـت . بـهدنـبـال گـفـتار عيسى به نزد آن كور آمدند و گفتند: زمين گير را بر دوش خود سوار كن .گـفـت : نـمـى تـوانـم . عـيـسـى فـرمـود: چـگـونـه ديـروزكـه مـى خـواسـتـيـد فـلانمـال را بـرداريـد توانستى او را بر دوش خود سوار كنى ؟ كور كه اين سخن را شنيد بهكار خود اعتراف كرده و مال را برگرداند.
پـس از ايـن كـه دوازده سـال از تـوقـفـشـان در مـصر گذشت و خبر مرگ هيروديس به آن هادسـيـد، به سوى شام بازگشتندو در روستايى كه نامش ناصره بود ماندند تاوقـتـى كـه سى سال از عمر عيسى گذشت و آن حضرت ماءمور شد نبوت خود را اظهار كند.وى گويد: به خاطر همين انتساب به ناصره ، پيروان عيسى را نصارى گويند. ثعلبىو ديگران نيز همين مطلب را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند.
معجزات عيسى (ع )
عـيـسـى بـن مـريـم از پـيـغـمـبـران بـزرگـوارى اسـت كـهاصـل وجـود و آفـريـنـشش معجزه بود، بلكه آغاز و انجام زندگى اش با معجزه همراه بود.پـيـغـمـبـرى كـه بدون داشتن پدر از مريم متولد شد و از همان ساعت تولد، معجزات شگفتانـگـيـزى از وى بـه ظـهـور مـى رسـيـد؛ مـانـنـد سـخـن گـفـتـن او بـا مـادرش مـريـم ودل دارى دادنش ، سخن گفتن با ديگران و بيان خبرهاى غيبى و اخبار آينده و معجزات ديگرىكه قسمتى از آن ها در سوره مائده چنين ذكر شده است :
إِذْ ق الَ اللّ هُ ي ا عـِيـسـَى ابـْنَ مـَرْيـَمَ اذْكـُرْ نـِعـْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى و الِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَبـِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّ اسَ فِي الْمَهْدِوَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِت ابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْر اةَوَ الْإِنـْجـِيـلَ وَ إِذْ تـَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيه افَتَكُونُ طَيْراًبِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي (1145)؛
هـنـگامى كه خدا به عيسى گفت : اى عيسى بن مريم ! نعمت مرا به خود و مادرت ياد كن ، آنگـاه كـه تـو را بـه روح القـدس نـيرومند كردم كه در گهواره و بزرگى با مردم سخنبـگـويـى و آن گـاه كـه كـتـاب و حـكـمـت و تـورات وانـجـيـل بـه تـو تـعـليـم كـردم و آن گـاه كـه بـه اذن مـن ازگـِل همانند شكل پرنده اى مى ساختى و در آن مى دميدى و به اذن من پرنده مى شد، و كورمـادرزاد و بـيـمـار بـرص دار را بـه اذن مـن شـفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن منبيرون مى آوردى (و زنده مى كردى ).
در سـوره آل عـمـران خـداونـد دربـاره آن حـضرت فرموده است : خدا او را كتاب و حكمت وتـورات و انـجـيـل مـى آمـوزد و پـيـامـبـرى بـه سـوى نـبـىاسرائيل باشد كه به آن ها گويد: من با معجزه اى از پروردگارتان به نزد شما آمده ام. بـراى شـمـا از گـِل چـون شـكـل مرغى مى سازم و در آن مى دمم كه به اذن خدا پرنده (ومرغى ) شود، كور مادرزاد و برص دار را شفا دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم و شمارا از آن چه مى خوريد و رد خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم .(1146)
پـايـان زنـدگـى اش نـيز با معجزه انجام گرفت و خداى سبحان او را از دست دشمنان بهطرز معجزه آسايى نجات داد و به آسمان برد.
مهم ترين معجزه عيسى در دوران زندگى ، زنده كردن مردگان و شفاى بيمارانى بود كهعلاج آن ها از طريق عادى ممكن نبود. علت آن را امام هشتم (ع ) ـ در حديثى كه تمامى آن را دراحـواالت حـضـرت مـوسـى نقل كرديم ـ اين گونه بيان فرموده كه خداى تعالى عيسى راوقـتـى مـبـعـوث فـرمـود كـه بـيمارى ها در آن زمان بسيار بود و مردم به پزشكان احتياجداشتند. عيسى نيز معجزه اى آورد كه از توان پزشكان آن عصر بيرون بود. مخجزه اى كهبـه اذن خـدا مـرده را زنـده مى كرد و كور مادرزاد و برص دار را شفا مى داد، بدين ترتيبحجت خود را بر مردم ثابت كرد.
ايـن اثـير نيز در كامل التواريخ گفته است : علم طب در زمان عيسى بر مردم آن زمان غالببـود و عيسى معجزه اى آورد كه كور مادرزاد و بيمار برص دار را شفا مى داد و مردگان رازنده مى كرد، تا عجز آن ها را نشان دهد .(1147)
به دنبال اين گفتار نان عده اى از افرادى را كه به دعاى عيسى زنده شدند مانند سام بننـوح ، يـحـيـى و ديـگـران را بـه طـور اجـمـال نـقـل كـرده كـه مـاتفصيل آن را از روى روايات براى شما ذكر مى كنيم :
عـيـاشى در تفسير خود در حديث مرفوعى روايت كرده كه اصحاب عيسى از وى خواستند تامرده اى را براى آن ها زنده كند. عيسى آن ها را كنار قبر سام بن نوح آورد و بدو گفت : اىسام ! به اذن خدا برخيز. در اين وقت قبر شكافته شد. عيسى براى بار دوم همان سخن راتكرار كرد و سام حركتى كرد. وقتى بار سوم آن كلمات را گفت ، سام از جا برخاست و ازقـبـر بـيـرون آمـد. عـيـسـى بـدو فـرمـود: آيـا دوست دارى در دنيا بمانى يا مى خواهى بهحـال خـود بـازگـردى ؟ سـام عرض كرد: نه يا روح اللّه مى خواهم برگردم ، زيرا هنوزسختى مرگ در كام من است و تا به امروز تلخى آن برطرف نشده است .(1148)
ابـن اثـيـر داسـتـان را ايـن گـونـه نـقـل كـرده كه روزى حضرت عيسى با حواريان بود وداستان نوح و كشتى را براى آن ها نقل كرد. حواريان عرض كردند: چه خوب بود كسى رابـه مـا نـشـان مـى دادى كه خود شاهد آن ماجرا بوده و در آن زمان حضور داشته است . عيسىبـه كـنـار تـلّى آمد و فرمود: اين قبر سام بن نوح است . آن گاه دعا كرد و سا زنده شد وفـريـاد زد: قـيامت بر پا شده ؟ عيسى فرمود: نه ، اما من دعا كردم تا خدا تو را زنده كند.سـپـس حـواريان داستان غرق شدن مردم زمان نوح و كشتى را از او پرسيدند و او به آن هاخبر داد و دوباره به حال خود بازگشت .(1149)
كـليـنـى در روضـه كـافى رفيقى داشت كه از نظر دين و آيين برادر او محسوب مى شد وعـيـسـى به نزد او رفت و آمد مى كرد تا اين كه مدتى از او دور شد و پس از آن وقتى بهدر خـانـه اش بـه سـراغ او رفت تا از وى احوال پرسى كند. مادرش از خانه بيرون آمد وگفت : اى رسول خدا! او از دنيا رفت .
عيسى فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى ؟
مادر عرض كرد: آرى .
عـيـسـى فرمود: چون فردا شود به نزد تو خواهم آمد تا او را به اذن خدا براى تو زندهكنم .
روز بـعـد عيسى نزد آن زن آمد و بدو فرمود: مرا بر سر قبر او ببر. زن بيرون آمد و باعـيـسـى سـر قـبـر فـرزنـدش رفـتـنـد. عـيـسـى ايـسـتـاد و بـه درگـاه خـداىعـزوجـل دعـا كرد، پس قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده از قبر بيرون آمد. همين كه چشممـادر و فـرزنـد بـه يـك ديـگـر افـتـاد گـريـسـتـنـد. عـيـسـى دلش بـهحال آن دو سوخت و رو به مرد كرد و فرمود: آيا دوست دارى با مادرت در دينا زندگى كنى؟ عـرض كـرد: اى پـيـغـمـبـر خـدا! آيا با روزى و خوراك و مدت معين يا بدون اين ها؟ عيسىفـرمـود: بـا خـوراك و روزى و مـدت مـعـيـن و بـيـسـتسال كه در آن ازدواج كنى و فرزنددار هم بشوى . مرد عرض كرد: با اين ترتيب آرى .
حـضـرت عـيـسـى آن مـرد را بـه مـادرش سـپـرد و رفـت و او بـيـسـتسال ديگر زندگى كرد و صاحب همسر و فرزند شد.(1150)
در نـقـل مـجـمع البيان طبرسى و نيز در كامل التواريخ ابن اثير (1151) نام مردى كهبه دعاى عيسى زنده شد، عازر)) آمده است .
داسـتـان ديـگـر هـم زنـده كـردن يـحـيـى بـن زكـريـا بـود كـه مـا داسـتـانـش را در آخـراحـوال حـضـرت يـحـيـى نـقـل كـرديـم . نـيـز داسـتـان زنـده كـردن عـزيـز را بـراى بـنـىاسرائيل نقل كرده و گويد: بنى اسرائيل به عيسى گفتند: كه عزيز را براى ما زنده كن وگرنه ما تو را مى سوزانيم . عيسى به درگاه خداوند دعا كرد و خدا عزيز را زنده ساخت. بـنـى اسـرائيـل به عزيز گفتند به چه چيز گواهى مى دهى ؟ گفت : گواهى مى دهم كهعـيـسـى بـنـده و رسـول خـداسـت . در پـايـان سـخـنـان خـود بـه طـوراجـمال مى گويد: از معجزات آن حضرت اين بود كه بر آب راه مى رفت . مرحوم كلينى دراصـول كـافـى داسـتـانـى از راه رفـتـن آن حـضـرت بـر روى آبنقل كه از نظر اخلاقى نيز آموزنده است :
از داود رقى روايت شده كه گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود: از خدا بترسيدو به يك ديگر حسد نبريد. همانا عيسى بن مريم ـ كه از شريعت او گردش در شهرها بودـ در يـكـى از گـردش هـاى خـود ـ با مرد كوتاه قدى از يارانش كه بسيار ملازم خدمت عيسىبـود ـ به دريا رسيد و از روى يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد.مرد كوتاه قد هم با يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد و به عيسىرسـيـد. در ايـن وقـت خودبينى او را گرفت و پيش خو گفت كه اين عيسى روح اللّه است كهروى آب راه مى رود و من هم روى آب راه مى روم ، پس چه برترى اى بر من دارد؟
امام (ع ) فرمود: به محض اين كه اين فكر را كرد، پايش در آب فرو رفت و از عيسى كمكطـلبـيـد. عـيسى پيش رفته و و را از آب بيرون آورد، آن گاه به او فرمود: اى كوتاه قد!چـه گـفـتى ؟ عرض كرد: با خو گفتم كه اين روح اللّه است كه بر آب راه مى رود و من هممـى روم و بـديـن تـرتـيـب خـودبـينى مرا گرفت . عيسى فرمود: از خدا بترسيد و به يكديگر حسد نبريد.
داستان نزول مائده
از معجزات بزرگ عيسى داستان نزول مائده بود كه خداى تعالى در سوره پنجم از سورههاى قرآن كريم داستانش را بيان فرموده و به همين مناسبت آن سوره مائده ناميده شده است .
خداوند مى فرمايد: حواريان گفتند: اى عيسى بن مريم ! آيا پروردگار تو مى توانداز آسمان براى ما مائده اى نازل كند. گفت : اگر (واقعاً) ايمان داريد از خدا بترسيد. آن هاگـفـتـنـد: مـا مـى خـواهـيم از آن بخوريم و اطمينان قلب پيدا كنيم و بدانيم كه به ما راستگـفـتـه اى و گـواه بـر آن بـاشـيـم . عـيـسى گفت : پروردگارا! مائده اى از آسمان بر مانازل فرما كه براى حاضران و آيندگان ما عيدى باشد و نشانه اى از جانب تو باشد وبـه مـا روزى بـده كـه تـو بـهترين روزى دهندگانى . خدا فرمود: من آن مائده را بر شمانـازل مـى كـنـم و پـس از آن هـر كـسى از شما (بدان ) كافر شود او را عذاب مى كنم ، بهعذابى كه هيچ يك از جهانيان را بدان عذاب نكنم .(1152)
البته جاى سؤ ال و بحث در اين آيه و اصل اين درخواستى كه حواريان كردند بسيار است، كـه مـفـسـّران بـه آن هـا پـرداخـتـه انـد؛ مـانـنـد ايـن سـؤال كه آيا چنين درخواستى به اين صورت و با اين تعبير كه : آيا پروردگار تو مىتـوانـد بـراى ما از آسمان مائده اى نازل كند؟ از حوارى هاى عيسى با آن مقامى كه ازنـظـر ايمان به خدا داشتند چگونه صادر شد؟ مگر آن ها در قدرت خدا ترديدى داشتند كهبـا ايـن تعبير درخواست خود را اظهار كردند؟ و يا در نبوت عيسى با آن همه معجزاتى كهاز وى ديده بودند، ترديدى داشتند؟ و اساساً براى حواريان درخواست معجزه از عيسى معنانداشت ، زيرا اظهار معجزه براى كسى كه به پيغمبرى ايمان نداشته باشد و بخواهد ازراه ديدن معجزه به او ايمان بياورد.
آيا معناى اين سؤ ال آن ها اين بود كه تو مى توانى از پروردگارت چنين چيزى بخواهى، چـنـان كـه در حـديـثـى آمـده (1153) يـا ايـن درخـواسـت در ابـتـداى كـار حـوارى هـا وقـبـل از مـحـكـم شـدن پايه معرفتشان صدور يافته ؟ يا معناى گفتارشان اين بود كه آيااگر چنين درخواستى از خداوند بنمايى ، دعايت را مستجاب مى كند؟ (چنان كه برخى گفتهانـد) يـا ايـن سـؤ ال كـه آيـا ايـن تـهـديـد سـخـتـى كـه خـداى تـعـالى بـهدنـبـال آن فـرمود: هر كس بدان كافر شود او را عذابى مى كنم كه كسى را اين گونهعـذاب نـكـنـم . بـه چـه عـلتـى بـود؟ در صـورتـى كـه امـت هـاىقـبـل از امت عيسى نيز نظير اين درخواست را از پيغمبران خود مى كردند، ولى چنين تهديدىبراى آن ها نبود؟

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation