بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گـذشـتـه از ايـن ، در كـجـا مـعـنـاى گـفـتـار ايـوب اين است كه شيطان بر اثر تسلط برمـال و جـان و فـرزنـدان مـن مـرا بـه عـذاب انـداخـتـه ، زيـرا آن حـضـرت نـابـودىمـال و فـرزنـدان و بـيـمـارى و مـرض خـود را بـه شـيـطـان نـسـبت نمى دهد و نمى گويد:خدايا!شيطان مرا بيمار كرده و اموالم را نابود ساخته و بلكه مى گويد:شـيـطـان مرا به عذاب دچار ساخته و اين شايد بدان سبب بود كه شيطان مردم راوسـوسـه مـى كـرد تـا كـسـى نـزد آن حـضـرت نـرود و او را تـنـهـا بـگـذارنـد،مـثـل آن كـه بـه آن هـا مى گفت : اگر او پيغمبر بود، خداوند او را به اين بلاها دچار نمىكـرد يـا ـ چـنـان كـه شـرحـش گـذشـت ـ هـمـسـرش را كـه بـاكـمـال وفـادارى و صـمـيـمـيـت بـه پـرسـتـارى آن حـضـرت كـمـر بـسـتـه بـود و درطول مدت فقر و بيمارى او اظهار خستگى نمى كرد، وسوسه كرد و سبب مى شد كه آن زننزد ايوب رفته و شكايت از حال خود و ايوب كند يا با پخش كردن اين مطلب كه بيمارىايـوب مـسرى و غير قابل معالجه است ، مردم را تحريك مى كرد تا آن حضرت را از شهر وخانه اش دور كنند و نزديكش نروند اين رنح هايى بود كه از شيطان به آن حضرت مىرسـيـد و شـايـد مـعـنـى گـفـتار او نيز به درگاه خداى تعالى همين بود كه پروردگارا!شيطان ـ بر اثر وسوسه ها و تحريكات خود ـ مرا به رنج و عذاب دچار ساخته است .
امـا پـاسـخ اشـكـال دوم نـيـز روشـن اسـت ، زيـرا عـذاب در زبـان عـربى به معناى رنج وناراحتى است ، چه از روى كيفر با سابقه گناه و جرمى باشد و چه بى علت اما اين مطلبكـه بـلاهـاى ايـوب از روى سـابـقـه گـنـاهـى نـبـوده و عـنـوان كـيـفر نداشته ، شرحش درذيل آمد.
تذكر چند مطلب
در پـايـان داسـتـان حـضـرت ايـوب تـذكـر چـنـد مـطـلب كـه در روايـات و تـواريـخ درخلال سرگذشت آن حضرت ذكر شده لازم به نظر رسيد:
1ـ بـرخلاف گفته برخى از مفسران اهل سنت ، بلاهايى كه ايوب به آن ها دچار شد، روىسـابـقـه كـوتـاهـى كـردن آن حـضـرت در انـجـام وظيفه پيغمبرى و به اصطلاح به كيفرگـنـاهـى كه نعوذبالله به گفته آن ها از او صادر شد نبود، بلكه اين بلايا، فقط بهسـبـب بـالا رفـتـن مـقـام و آزمـايـش ايـوب صورت نگرفت و خداى تعالى مى خواست با اينآزمـايـش سـخـت ، آن حـضـرت را شـايـسـتـه نعمت هاى بزرگ دنيا و آخرت و شايسته آن مقامبـرجـسـتـه بـنـمـايـد و داستان او را براى بندگان ديگر خود پند و عبرتى قرار دهد تاحجتى براى ديگران باشد. از بيان حضرت باقر در حديثى كه گذشت ، به خوبى اينمـطـلب اسـتـفـاده مـى شـود. در آن جـا كـه فـرمـود:ايـوب هـفـتسـال بـدون هيچ گناهى كه از وى سر زده باشد دچار بلا گرديد و در جاى ديگرفـرمـوده اسـت : بـلاكـش ترين مردم انبيا هستند و سپس به ترتيب هر كس بدان ها شبيهتر (نزديك تر) است كه در روايات ديگر نيز بدان اشاره يا تصريح شده است .
صدوق در كتاب عللالشـرائع از امـام صـادق (ع ) دو حـديـث نـظـيـر يـك ديـگـرنـقـل كـرده كـه در هـر دوى آن ها امام تصريح مى كند كه ايوب بدون هيچ گناه و تقصيرىدچـار بـلا گـرديـد. مـتـن يكى از آن ها كه رانى آن شخصى به نام درست بن ابى منصوربوده ، چنين است :
إ نَّ ايّوبَ من غيرِ ذنب ؛
همانا ايوب بدون گناه دچار بلا شد.
متن حديث ديگر نيز كه ابوبصير از آن حضرت روايت كرده اين است :
اءُبتُلى ايوب سبع سنينَ بلاذنبٍ ؛
ايوب هفت سال بدون گناه به بلا مبتلا گرديد.
ايـن تـذكراتى كه در اين روايات آمده ، يا براى پاسخ به گفتار نادرست همان دسته ازمفسران اهل سنت است كه ابتلاى ايوب را معلول ترك امر به معروف و نهى از منكر از طرفآن جـضـرت دانـسـتـه انـد، يـا بـه مـنـظـور رفـع اشـتباه از ذهن مردم كوتاه فكرى است كهخـيـال مى كنند هر مصيبتى كه به انسان مى رسد، به سبب گناهى است كه قبلاً از وى سرزده و كـيـفـر خـطـا و جـرمـى اسـت كـه وى انـجـام داده است و گاهى همين اشتباه آنان ، موجبانحراف افراد كوتاه فكر ديگرى نيز مى گردد.
شـايـد ائمـه بـزرگـوار شـيـعـه مـى خـواهند اين حقيقت را تذكر دهند كه مطلب از آ ن طرفصـحـيـح است كه هيچ گناهى بدون كيفر نمى ماند و هر چه انسان بكارد همان را درو خواهدكـرد، امـا از ايـن مـطـلب درسـت نـيست كه از عمل خويش مى بيند و به اصطلاح ملازمه اى دراينست .
حـال اگـر بـخـواهـيـم بـراى تـوضيح بيشتر وارد اين بحث شويم كه چگونه مردان الهىبـدون تقصير و گناه ، به بلاهاى سخت دچار مى گردند و اين چه ويژگى براى افرادبـاايمان و مقرّب درگاه خداوند است كه هر چه ايمانشان بيشتر و به خداى تعالى نزديكتـر بـاشـنـد، گـرفـتـارى بيشترى به آن ها مى رسد و بلا و گرفتارى ، چه آثارى ازنـظـر كـمـال مـعنوى روى مردان بزرگ الهى مى گذارد و ساير مطالبى كه به اين بحثمـربـوط اسـت ، يـك سـره از مـوضـوع كـتـاب خـارج شـده و بـه تـدويـن جـزوه اىمـسـتـقـل در ايـن بـاره نـيـازمـنـد خـواهـيـم شـد. و خـوانـنـده مـحـتـرم اگـرمـايل به توضيح بيشترى در اين باره باشد، بهتر است به كتاب هاى مفصلى كه در اينمـورد نـگـاشـتـه شـده مـراجـعـه كـنـد مـانـنـد كـتـاب پـر ارجعـدل الهـى اسـتـاد شـهـيـد مطهرى و به ويژه فصل سوم آن كه پاسخ اين سؤ الات را بهخوبى داده است .
2ـ مـطـلب ديـگـر مـربـوط بـه مـدت ابتلاى ايوب است كه بعضى هيجده ، برخى سيزده ودسـتـه اى هـم خـفـت سـال و هـفـت مـاه و هـفـت سـاعـت ذكـر كـرده انـد. از وهـب بـن مـنـبـه نـيـزنـقـل شـده كـه گـفـتـه اسـت : مـدت ابـتـلاى ايـوب سـهسـال تـمـام بـود بـدون كـم و زيـاد.(631) ولى در روايـات شـيـعـه مـدت آن ، هـمان هفتسـال ذكـر شـده كـه از آن جـمـله حـديـث كـتـاب خـصـال و حـديث ديگرى كه صدوق در كتابعـلل الشـرائع نـقـل كـرده اسـت وى بـاشـد كـه هـر دوى آن هـا در صـفـحـاتقبل از نظر شما گذشت .
مولانا نيز در اشعار عرفانى خود مى گويد:

آن خـدايـى كـه فـرسـتـاد انـبـيـا
نـى بـه حـاجـت بل به قضل كبريا

آن خـاونـدى كـه از خـاك ذليـل
آفـريـد او شـهـسـواران جليل

پاكشان كرد از مزاج خاكيان
بگذرانيد از تك افلاكيان

برگرفت از نار و نور صاف ساخت
وانگه او بر جمله انوار تاخت

آن سنا برقى كه بر ارواح تافت
تا كه آدم معرفت زان راه يافت

نوح از آن گوهر چو برخوردار شد
در هماى بحر جان دربار شد

جان ابراهيم از آن انوار رفت
بى حذر در شعله هاى نار رفت

چون كه اسماعيل در جويش فتاد
پيش دشنه آب دارش سرنهاد

جان داود از شعاعش گرم شد
آهن اندر دست بافش نرم شد

چون سليمان شد وصالش را رضيع
ديو گشتش بنده فرمان و مطيع

در قضا يعقوب چون بنهاد سر
چشم درشن كرد از بوى پسر

تا آن جا كه گويد:
شـكـر كـرد ايـوب صـابـر هـفـت سـال
دربـلا چـون ديـد ايـام وصال

3ـ مـطـلب سـوم دربـاره مـدت عـمـر و مـدفـن ايوب است . برخى مدت عمر آن حضرت را 92سـال و بـعـضـى 200 سـال گـفـتـه انـد. در تـارسـخ عـمـادزاده 226سـال ذكـر شـده كـه 73 سـال قـبـل ابتلا، هفت سال و هفت ماه و هفت روز دوران سختى و 146سـال پـس از ابتلا زندگى كرده است ، و نگارنده سند معتبرى براى هيچ كدام از آن ها بهدسـت نـيـاورده است . راوندى كه او نيز سند خود را به وهب بن منبه مى رساند، مى نويسد:ايـوب در زمـان يـعـقـوب زندگى مى كرد و دختر يعقوب ـ كه نامش اليا بود ـ همسر ايوببـوده اسـت . پـدر آن حـضرت از كسانى بود كه به ابراهيم ايمان آورد و مادر ايوب دخترلوط بـوده و لوط جـدّ مـادرى ايـوب اسـت . تـا آن جـا كـه گـويـد: ايـوبقـبـل از رسـيـدن بـلا 73 سـاله بـود كـه خـداونـد هـمـانـنـد آن ، 73سال ديگر بر عمر آن حضرت افزود.(632)
دربـاره مـحـل دفـن او نيز اختلاف است . بلاغى در فرهنگ قصص قرآن نوشته است كه قدرمـسلم آن حضرت در سرزمين عوص ‍ مى زيسته و در قله كوه جحاف در يمن به فاصله هشتادمـيـل از عـدن دفن شده است . در اعلام قرآن خزائلى آمده است كه در بيضاى فارس كنار دهىبـه نـام خـيـرآبـاد دره كـوچـكـى است كه عوام قبر ايوب را آن جامى دانند و در ايام متبركهبراى زيارت به آن جا مى روند.
ايـن درّه داراى گـيـاهـان خـاردارى اسـت كه گوسفندان مى چرند و مردم آن ناحيه معتقدند كهخوردن آن علف براى دفع بيمارى جرب گوسفندان مفيد است ، هم چنين بعضى از چشمه هاىآب گوگرد را آب ايوب مى نامند.
در ايـن جـا گـفـتـار مـسـعـودى را دربـاره ايـوب بـراى شـمـا تـرجـمـه كـرده و بـه ايـنفصل خاتمه مى دهيم .
وى مى گويد: ايوب پيغمبر معاصر حضرت يوسف بود و او،ايوب بن موص بن رزاح بنعـيـص بـن اسـحاق بن ابراهيم است كه در سرزمين حوران و بثينه از بلاد دمشق و جابيه مىزيـسـت . ايـوب داراى امـوال و فـرزنـدان بـسـيـارى بـود و خـدا او را در مـورد خـود ومـال و فـرزندانش به بلا دچار كرد و آن حضرت صبر و بردبارى پيشه ساخت و خداوندآن هـا را بـه وى بـاز گـردانـد. سـپـس مـى گـويـد: مـسجد آن حضرت و چشمه اى كه از آنغـسـل كرد هم اكنون كه سال 332 است در سرزمين نوا و جولان مابين دمشق و طبريه از بلاداردن مـوجـود و مـشـهـور است و مسجد و چشمه مزبور در سه ميلى نواست و سنگى نيز كه درحال بلا و گرفتارى بدان تكيه مى داد و همسرش رحمه نيز در كنار آن سنگ مى نشست ، هماكنون در همان مسجد موجود است .(633)
نـوا و جـولان نام دو قيه از دوستاهاى كوهستانى دمشق و منطقه وسيعى به نام حوران است وهـم اكـنـون كـه اين سطور نوشته مى شود، در كوه هاى جولان سخت ترين جنگ ها با آخرينسـلاح هـاى روز مـيـان ملت مسلمان سوريه و غاصبان يهود جريان دارد. از خداى تعالى مىخواهيم كه مسلمانان جهان را در هر جا كه هستند بر دشمنانشان پيروز گرداند.
15: شعيب
نام و نسب شعيب
دربـاره نـام و نـسـب شـعـيـب مـيـان تـاريـخ ‌نـويـسـان اخـتـلاف اسـت . ابـن اثـيـر در كـتـابكـامـل التـواريـخ نـقـل مـى كـنـد كـه برخى نام آن حضرت را يثرون (634) ذكر كرده وبـرخـى هـمـان شـعـيـب نـوشـتـه انـد. در لغـت نـامـه دهـخـدانقل شده كه نام اصلى آن حضرت را يثرن و به فارسى بويب گويند و بعضى يثرون ،يـثـروب و يا يثروب بن بويب هم نوشته اند. در تورات هم يثرون آمده است . و معلوم استكـه در نـقـل هـاى مـزبـور تـحـريف راه يافته و نام اصلى يكى از آن ها بيشتر نبوده است .جـمـعـى از تـاريـخ ‌نـويـسـان نـيـز همان نام قرآنى او، يعنى شعيب كه در زبان سريانىيترون است را ذكر كرده اند.(635)
دربـاره اين كه نسب آن حضرت به ابراهيم خليل نيز مى رسد يا نه ؟ اختلاف است . جمعىشعيب را از فرزندان مدين بن ابراهيم مى دانند، چنان كه در احوالات ابراهيم و فرزندان آنحـضـرت بـدان اشـاره شـد.(636) يـعـقـوبـى پـدران آن حـضرت را تا مدين اين گونهنـوشته است : شعيب بن نويب بن عيابن مدين بن ابراهيم .(637) طبرى گويد: شعيب بنصـفـون بـن عـنقاد بن ثابت بن مدين بن ابراهيم .(638) و مسعودى گفته است : شعيب بنرعويل بن مر بن عنقاء بن مدين بن ابراهيم .(639) در كتاب اثبات الوصيه نيز گويد:شـعـيـب از فـرزنـدان نـابـت بـن ابـراهـيـم بـوده و از فـرزنـداناسماعيل و اسحاق نيست .
در مـقـابـل ايـنـان جـمـعـى گـفـته اند: شعيب از فرزندان ابراهيم نبوده ، بلكه نسب وى بهبـرخـى از مـردمـانـى مى رسد كه به ابراهيم ايمان آورده و با وى به شام مهاجرت كردهبودند، ولى از طرف مادر نسبش به لوط پيغمبر مى رسد. اين قولى است كه ابن اثير ازبـعـضـى نـقل كرده است ،(640) و راوندى نيز به سند خود از وهب روايت كرده كه گفتهاسـت : شـعـيـب پـيغمبر و ايوب و بلعم بن باعورا نسبشان به كسانى مى رسد كه در روزنـجات ابراهيم از آتش نمرود به آن حضرت ايمان آورده و با وى به شام هجرت كردند وابراهيم دختران لوط را به همسرى ايشان درآورده و وى به شام هجرت كردند هر پيغمبرىپـس از ابـراهـيـم و پـيـش از بـنـى اسـرائيـل آمـدنـد، هـمـگـى ازنسل آن ها هستند.(641)
قوم شعيب و شهر مدين
از مـجـمـوع آيـات قـرآنـى ، اقـوال مـفـسـران و گـفـتـاراهل تاريخ به دست مى آيد كه لفظ مدين هم برشهر شعيب و هم بر قبيله آن حضرت اطلاقشـده اسـت . در قرآن كريم جمعا در هفت سوره اعراف (آيه 85)، توبه (آيه 70)، هود (آيههـاى 84 و 95)، طـه (آيـه 40)،حج (آيه 44)، قصص (آيه هاى 22 و 32 و 45) و عنكبوت(آيه 36) نام مدين ذكر شده است .
در سـوره هـاى اعـراف و هـود و عنكبوت ، مدين بر قوم شعيب ، ولى در سوره هاى ديگر برشـهـر او اطـلاق شده است . آيات مربوط به داستان شعيب با اين جمله شروع مى شود وَإِلى مَدْيَنَ أَخ اهُمْ شُعَيْباً .(642)
چـنـان كـه يـاقـوت حـمـوى گفته است : شهر مزبور و مردم آن به نام مدين بن ابراهيم مـوسـوم و قـبـيـله مـدين از فرزندان اويند، گرچه بعضى گفته اند كه مردم مدين ازنژاد عرب و اولاد اسماعيل بوده اند، ولى قولاول صحيح تر به نظر مى رسد.(643)
بـعـضى از مورخان ، به طور جزم گفته اند كه شهر مدين همان شهرى است كه اكنون بهشهر معان موسوم گشته و سر راه حاجيانى است كه از راه اردن به مكه مى روند.(644)در معجم البلدان از ابوزيد نقل كرده كه شهر مدين كنار درياى قلزم (درياى سرخ كنونى) و روبـه روى شـهـر تـبـوك قـرار دارد. بـعـد بـهدنبال آن مى گويد: ابوزيد گفته است كه موسى (ع ) از آن براى دختران شعيب آب كشيد،اكـنـون در آن شهر است و روى آن اتاقى بنا كرده اند كه من خود آن جا را ديده ام .(645)بعضى از مورخان نيز مسافت ميان جزيره سينا و رود فرات را مدين ناميده و گفتهاند: مردمى كه ميان خليج عقبه و فرات مى زيسته اند، قوم مدين بوده اند.(646)
اصحاب اءيكه چه كسانى بوده اند؟
مـطـلبـى كـه تـوجـه بـدان در ايـن جا لازم است ، اين است كه در قرآن كريم در چند آيه ازسوره هاى حجر، شعراء، ص و ق ، مردمى به نام اصحاب ايكه ناميده شده اند كهشعيب بر آن ها مبعوث شد و با پند و اندرز خواست تا آن ها را از عذاب الهى بيم دهد، ولىتكذيبش كردند. در اين جا بايد ديد آيا اصحاب ايكه همان مردم مدين هستند يا قومديگرى كه شعيب جداگانه بر آن ها نيز مبعوث شده و آن ها هم مانند قوم مدين آن حضرت راتكذيب نموده اند.
لغـت شـنـاسـان در مـعـنـاى اءيـكـه گـفـتـه انـد كـه بـه مـعـنـاى بـيـشـه ،جنگل و درخت هاى انبوه و به هم پيچيده است (647) و بسيارى از تاريخ ‌نگاران و مفسرانگـفـتـه انـد كـه اصحاب ايكه ، همان مردم مدين بوده اند و در نزديكى شهرشان بيشه اىبـوده كـه از درخـتـان آن اسـتـفـاده مـى كـردنـد و يـا بـه گـفـتـه بـيـضـاوى ،محل سكونتشان در همان بيشه ها بوده است .(648)
بـرخـى از آنـان گـفـتـه انـد: شـعـيـب دوبـار مـبـعـوث شـد، بـاراول بـه سـوى مـردم مـديـن و بـار دوم بـه سـوىاصـحـال ايـكـه و بـديـن تـرتـيـب آن هـا را قـوم ديـگـرى دانـسـتـه انـد. در تـفـسيرالميزاننـقـل شـده كـه ايـكـه ، نـام بـيـشـه اى در نزديكى شهر مدين بوده است كه طايفه اى در آنسـكـونـت داشـتـه و شعيب به سوى آن ها مبعوث شده است . طايفه مزبور با شعيب بيگانهبـودنـد؛ يـعـنـى از قـوم و قـبـيـله او نـبودند، از اين رو خداى تعالى در سوره شعراء ـ كهداستان آن ها را نقل كرده ـ چنين مى فرمايد: اصحاب اءيكه فرستادگان (خدا) را تكذيبكـردند. آن گاه كه شعيب به آن ها گفت : آيا نمى ترسيد (649) و اگر با آن هابـسـتـگى قبيله اى داشت ، مانند جاهاى ديگر مى فرمود: برادرشان شعيب و باجمله اءخاهم شعيب داستان را شروع مى كرد.
نـكـتـه اى كـه در آيات مربوط به حضرت شعيب و مردم مدين و اصحاب اءيكه به چشم مىخـورد و مـى تـوانـد شـاهـدى بـراى گـفـتار گروه اوّل و نيز قولى كه در تفسير الميزاننـقـل شـده بـاشـد، اين است كه شعيب با هر دو گروه كه روبه رو مى شود، آن ها را از كمفـروشى نهى فرموده و به پر كردن پيمانه و وزن كردن با ترازوى درست دستور مىدهـد؛ بـراى مـثـال در سـوره هـود ـ كـه بـحـث و گـفـت وگـوى ـ آن حـضـرت بـا مـردم مـديـننـقـل شـده ـ چنين است : به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم . وى بدان ها گفت:اى مـردم ! خـداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيدكـه مـن (وضـع ) كار شما را خوب مى بينم (و احتياجى به كم فروشى نداريد) و از عذابروزى كه (كافران را) فراگيرنده است ، بر شما بيمناكم . اى مردم ! پيمانه و وزن را ازروى عـدالت تـمـام بدهيد و حق مردم را (در معادله و داد و ستد) كم ندهيد و كوشش به فساددر روى زمين نكنيد .(650)
درسوره اعراف و عنكبوت هم آياتى شبيه به آن چه در بالا ترجمه شد، در مورد مردم مدينآمـده اسـت . در مـورد اصـحـاب ايكه نيز در سوره شعراء چنين مى فرمايد: اصحاب ايكهپـيـغـمـبـران را تـكـذيـب كردند، هنگامى كه شعيب به ايشان گفت : چرا نمى ترسيد كه منفرستاده امينى (براى شما) هستم . پس از خدا بترسيد و پيروى ام كنيد و من از شما براىپـيـغـمـبـرى ، مـزدى نـمـى خـواهـم كـه مـزد مـن جـز بـه عـهـده پـروردگـار جـهـانـيـان نيست.(651)
به دنبال اين آيات ، آياتى نظير همان آيات سوره هود است و دعوت شعيب و دستورش بهآن مردم اين گونه ذكر شده است : پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان نباشيد و بهتـرازوى درسـت وزن كـنـيـد و حـق مـردم را كـم نـدهـيـد و در روى زمـيـن بـه فـسـاد كـوشـش ‍نكنيد.(652)
بـعـيـد نيست از اين بشابه آيات و اندرز شعيب ، چنين به دست آيد كه مردم مدين و اصحابايكه يكى بوده و در دسته نبوده اند، البته دور نيست گفته شود كه آن ها دو گروه بودهانـد، ولى در نـزديـكى يك ديگر به سر مى برده اند و گناهان و صفات زشت قوم مدين ،بـه آن هـا نـيز سرايت كرده بود و شعيب پس از اين كه ماءمور راهنمايى مردم مدين شد، طبقدستور ديگر الهى ماءمور تبليغ اصحاب ايكه نيز گرديد.
احتجاج شعيب
بـه هـر صـورت ، شـعـيـب بـا آن بيان شيوا و منطق محكم و گرمى كه داشت ،(653) بهاندرز آن مردم پرداخت ، ولى آن ها به جاى آن كه شكرانه نعمت هاى بى شمار الهى را كهبـرايـشـان ارزانـى داشـتـه بـود نـمـوده و دعوت خير خواهانه شعيب را بپذيرند و از كفر،نـاسـپـاسـى ، كـم فـروشى ، تباهى و فساد در زمين دست بردارند، به انكار و تكذيب آنبزرگوار پرداختند و آن حضرت را به تبعيد و بيرون راندن از شهر خود تهديد كردندو حـتـى پـا را فراتر نهاده ، به سنگ سار كردن تهديدش نمودند.برخى هم مانند سايرمـردمـان بـى منطقى كه در برابر انبياى بزرگوار الهى قرار مى گرفتند و به مسخرهكـردن و تـهمت زدن آنان دست مى زدند، شعيب را به جادوزدگى و نسبت هاى نارواى ديگرىمنسوب داشتند.
داستان استدلال شعيب در سوره اعراف
در سـوره اعـراف چـنـيـن نـقـل شـده اسـت : مـا بـرادرشـان شـعـيـب را بـه سوى مردم مدينفرستاديم و او به آن ها گفت : اى مردم ! خداى يگانه را كه جز وى معبودى نيست ، پرستشكـنـيـد. بـرهـان روشـنـى از جـانـب پـروردگـارتـان بـه نـزد شـمـا آمـده .پـيمانه و وز راكـامـل دهـيـد و حـق مـردم را كم ندهيد. پس از اصلاح اين سرزمين ، در آن تباهى مكنيد كه اگرشـمـا ايـمـان داشـتـه باشيد، اين براى شما بهتر است . بر سر راه ها ننشينيد كه مردم رابـتـرسـانـيـد و كـسـى را كـه بـه خدا ايمان آورده از راه او بازداريد و منحرفش خواهيد. آنزمـانـى را كـه مـردم انـدكى بوديد و خداوند زيادتان كرد به ياد آوريد و بنگريد عاقبتحال مفسدان چگونه بود .(654)
بـرخـى از مـفـسران از اين آيه استفاده كرده اند كه قوم شعيب علاوه بر كم فروشى ، بهايـن گـنـاه بـزرگ هـم دچـار شـده بـودنـد كـه بـر سر راه ها كمين كرده و به راهزنى مىپـرداخـتـنـد. ولى بـعـيـد نيست منظور آن حضرت راهزنى از نظر دين و گوهر گران بهاىايمان بوده باشد، از اين رو در ادامه فرمود: و كسى را كه به خدا ايمان آورده او رااز راه بازداريد و منحرفش خواهيد و چنان كه بعضى از مفسران گفته اند، اينان برسـر راه كـسـانـى كـه بـه شـعـيـب ايـمـان آورده بـودنـد مى نشيتند و آن ها را با تهديد مىترساندند كه دست از ايمان به شعيب بردارند.
به هر صورت ، خداى تعالى در ادامه آيات فوق ، پاسخ قوم شعيب را به آن حضرت اينگـونه نقل فرموده است : بزرگان قوم وى كه بزرگى (و گردن كشى ) مى كردند،گـفـتـند: اى شعيب ! ما تو را با كسانى كه به تو اسمان آورده اند از دهكده خويش بيرونمى كنيم يا اين كه به آيين ما بازگرديد.(655)
كـسـانـى كـه بـه شعيب ايمان آورده بودند در پاسخ آن مردم خيره سر و نادان چنين گفتند:اگر پس از آن كه خدا ما را از آيين شما رهايى داده ، دوباره بدان بازگرديم ، به خداافـترا بسته (و دروغى ساخته ايم ) و ما را نشايد كه بدان بازگرديم . مگر خدا بخواهدكـه عـلم پـروردگـار مـا بـه هـمـه چـيـز رسـاسـت و مـا بـر خـداتـوكـل كـنـيـم . پـروردگـارا! مـيـان مـا و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.(656)
ولى قوم جاهل و مغرور شعيب باز هم به سخنان نادرست خود ادامه دادند و گفتند: اگر ازشعيب پيروى كنيد، شما مردمى زيان كار خواهيد بود.(657)
سـرانـجـام ايـن سـركـشـى و غـرور را خـداونـد چـنين بيان فروده است : زلزله ايشان رابـگـرفـت و در خـانـه هـاى خـويـش بى جان شدند و آن ها كه شعيب را تكذيب كرده بودند،گـويـى هرگز در آن خانه ها نبوده اند و مردمى كه شعيب را تكذيب كرده بودن ، خودشانمردم زيان كارى بودند.(658)
در سوره هود چنين آمده است :
بـرادرشـان شـعـيـب را بـه سـوى مـديـن فرستاديم . وى بدان ها گفت : اى مردم ! خداىيـگـانـه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد. من كار شما راخوب مى بينم (و احتياجى به كم فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران ) را فراگـيرنده است ، بر شما بيمناكم . اى مردم ! پيمانه و وزن را از روى عدالت تمام بدهيد وحـق مردم را (در داد و ستد) كم ندهيد و به فساد در روى زمين كوشش نكنيد. آن چه خدا براىشـمـا بـاقـى گـذاشـتـه (در مـعامله صحيح ) براى شما بهتر است (از آن چه به وسيله كمفروشى به دست آوريد) اگر ايمان داريد .(659)
آن مردم دور از سعادت در پاسخ آن حضرت اظهار كردند: آيا نماز و دين تو دستور مىدهـد تـا مـا چـيـزهـايـى را كـه پـدرانـمـان پـرسـتـش ‍ مـى كـرده انـد، رهـا كـنـيـم يـا درامـوال خـويـش بـه هـر گـونـه كـه مـى خـواهـيـم تصرف نكنيم ؟ تو كه شخص بردبار وبافهمى هستى .(660)
شـعـيـب بـدان هـا فـرمـود: اى مـردم ! بـه نـظـر شـمـا اگـر مـندليـل آشـكـارى از پـروردگـارم داشـته باشم و روزى نيكويى از پيش خود روزى ام كردهباشد، (چگونه دست از اطاعتش بردارم ) و من نمى خواهم آن چه را از شما منع مى كنم ، خودممـرتكب شوم كه هدف من تا آن جا كه بتوانم چيزى به اصلاح نيست و توفيق من (در دعوتخـويش ) جز به اراده خدا نيست . بر او توكل مى كنم و به درگاهش رو مى آورم . اى مردم !مـخـالفـت و دشمنى با من شما را گرفتار آن بلايى نكند كه بر قوم نوح يا قوم هود ياقـوم صـالح رسيد و (زمان يا مكان ) قوم لوط از شما چندان دور نيست . از پروردگار خودآمـرزش بـخـواهـيـد و بـه درگاهش روى توبه آريد كه به راستى پروردگار من رحيم ومهربان است .
ولى بـاز هـم تـعـقـل نـكـردند و نظير همان سخنان ياوه را در پاسخ آن پيغمبر بزرگواراظهار داشتع و گفتند: اى شعيب ! ما بسيارى از اين چيزها را كه مى گويى نمى فهميم وتـو را مـيـان خـود نـاتـوان مـى بـيـنـيـم و اگـر بـه سـبـبفـامـيـل و طايفه ات نبود، سنگ سارت مى كرديم وگرنه تو در برابر ما قدرتى ندارى.(661)
شـعـيـب بـا مـنـطق نيرومند و محكمى به آن ها پاسخ داد و فرمود: اى مردم ! آيا طايفه (وفـامـيـل ) مـن نـزد شما از خدا عزيزتدند كه شما او را فراموش كرده ايد و به راستى كهپـروردگـار مـن بـر آن چـه مـى كـنـيـد آگـاه اسـت . اى مـردم !(حـال كـه چـنـيـن اسـت ) شـمـا هـر چـه مـى تـوانـيـد بـكـنـيـد و مـن نـيـز بـه وظـيـفـه خـودعمل مى كنم و به زودى خواهيد دانست عذاب خواركننده به چه كسى خواهد رسيد و دروغ گوكيست و شما منتظر باشيد كه من هم با شما منتظر هستم .(662)
يعنى شما منتظر عذاب موعود خدا باشيد كه من هم چشم به راه فرود آمدن آن بر شما هستم .ابـن عـباس در اين جا گفته است : يعنى شما منتظر عذاب باشيد و من هم چشم به راه رحمت ويارى حق هستم .
بـه هـر صـورت نـتـيجه اين خيره سرى در برابر فرستاده حق آن شد كه خداوند فرمود:و چـون فـرمـا مـا آمـد، شـعـيـب را بـا كسانى كه بدو ايمان آورده بودند با رحمت خويشنجات داديم و آن كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى ) فراگرفت و در خانههـاى خـويـش بـى جـان شدند، گويى هيچ گاه در آن نبوده اند.نابودى بر مردم مدين باد،چنان كه قوم هود نابود شدند.(663)
در سوره شعراء داستان اين گونه شروع مى شود:
مـردم اءيـكـه پـيـمـبـران را تـكـذيـب كـردند، آن گاه كه شعيب به آن ها گفت : چرا نمىتـرسـيـد كـه مـن پـيـغمبرى خيرخواه براى شما هستم ، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد(664) به دنبال اين سخنان همان گفتارى را كه غالباًانبياى ديگر الهى نيز بهمردم گوشزد مى كردند، به قوم خويش فرمود: و من براى پيغمبرى خود مزدى از شمانمى خواهم كه مزد من تنها به عهده پروردگار جهانيان است .(665)
سـپـس مـاءمـوريـت خـود را بـه آنـان ابـلاغ كـرد و فـومـود: اى مـردم ! پـيـمـانـه راكـامـل داده و كـم ندهيد و با ترازوى درست وزن كنيد و از حق مردم كم نگذاريد و در زمين بهفـسـاد مـكـوشـيـد و از آن خـدايـى كـه شـمـا و مـردم گـذشـتـه را آفـريـده اسـت ،بترسيد.(666)
آن مـردم بـى شـرم ، بـا كـمـال بى حيايى در پاسخ شيب گفتند: اى شعيب ! حقاًكه توجادوزده هستى (و جادو شده اى ). آخر تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما تو را دروغ گو مىپنداريم .(667)
سپس بى حيايى را از حد گذرانده و گفتند: اگر راست مى گويى ، پاره اى از آسمانرا روى ما بينداز .(668)
شعيب در پاسخشان فرمود: پروردگار من به اعمالى كه مى كنيد، داناتر است .
سرانجام خداوند عاقبت آن ها را چنين نقل فرموده : آن ها شعيب را تكذيب كردند و به عذابروز (سايه آتش بار) دچار گشتند كه به راستى عذاب روزى بزرك بود و در اين جريانعبرتى است و بيشتر آن ها مؤ من نبودند.(669)
نابينايى شعيب
بـرخـى از مـفـسـران در تفسير آيه 91 سوره هود، آن جا كه قوم شعيب بدو گفتند: وَ إِنّ الَنـَر اكَ فـِيـن ا ضـَعـِيفاً ؛ ما تو را ميان خود ناتوان مى بينيم . گفته اند كه علت اينگـفـتارشان آن بود كه شعيب نابينا تود و منظورشان از ضعف و ناتوانى همان ناتوانىقـوه بـاصـره و بـيـنـايـى او بـود.(670) طـبـرى نـيـز هـمـيـنقـول را در كـتـاب هـود از سـعـيـدبـن جـبـيـر و ديـگـراننـقـل كـرده اسـت (671) ولى در مـقابل اينان جمعى نابينايى شعيب را انكار كرده و گفتهانـد: پـيـغـمـبران الهى از بيمارى هايى كه موجب تنفر مردم باشد، مبرّا هستند و كورى چشمنـيـز از هـمين نوع است كه در مردم ايجاد تنفر و از او دورى مى كند، از اين رو نابينايى آنحضرت را انكار كرده اند.
در ايـن مـيـان ، گـروهـى بـه طـرف دارى از دسـتـهاول گـفـتـه انـد: نابينايى از آن نوع بيماريهايى نيست كه ايجاد تنفر كند و مانند سايربـيـمـارى هـايـى اسـت كه پيغمبران الهى بدان دچار مى شدند و ايجاد تنفر هم نمى كرد ومانعى در راه تبليغ و ارشاد مردم و پذيرش آن ها نبود.
شـيـخ صـدوق حـديـثـى از رسول خدا(ص ) روايت كرده كه بر فرض صحت آن ، مى توانميان هر دو قول جمع كرده و با حدودى اشكال مطلب را بر طرف ساخت . وى به سند خود ازانـَس از رسـول خـدا(ص ) روايـت كـرده كـه آن حـضرت فرمود: شعيب از عشق خدا آن قدرگـريـست كه چشمش نابينا شد. پس خداى سبحان قوه بينايى را به او باز گرداند،ولى شـعـيـب دوباره آن قدر گريست كه نابينا شد. خداى تعالى براى بار دوم نيز او رابـينا كرد و شعيب مجدداًگريست تا نابينا شد و سومين بار نيز خداوند بيناييش را به وىبـازگرداند. هنگامى كه بار چهارم شد، خداوند بدو وحى كرد: اى شعيب !آيا براى هميشهمى خواهى اين چنين گريه كنى ؟ اگر گريه تو به سبب ترس از آتش است ، من تو را زآتـش دوزخ پناه داده و نجات مى دهم و اگر براى اشتياق بهشت است ، من آن را بر تو مباحساختم .
شـعـيب در جواب گفت : اى معبود و اى آقاى من ! مى دانى كه من نه به سبب ترس از دوزخ ونـه بـراى اشـتـيـاق بـهـشـت تـو مـى گـريـم ، بـلكـهدل بـنـد مـحـبـت و عـشـق تـو گـشـتـه ام و نـمـى تـوانـم خـوددارى كـنـم ، جـز آن كـه بـهوصـل ديـدار تـو نـايـل گـردم . خـداى سـبـحـان بـدو وحـى كـرد:حال كه چنين است ، من كليم خود موسى بن عمران را به خدمت كارى تو مى گمارم .(672)
مـرحـوم مـجـلسـى در تـوضـيـح ايـن حـديـث گـفـتـه اسـت يـعـنـى درخـواسـت مـعـرفـتكـامـل طـبـق اسـتـعـداد، قـابـليت ، طاقت و توان خود مى نمود؛ يعنى پيوسته در محبت تو مىگـريـم تا به سر حدّ نهايى معرفت و يقين برسم كه از آن به ديدار و لقاى حق تعبيرمى شود.(673)
سبب نزول عذاب بر قوم شعيب
راونـدى در حـديـثـى از امـام سـجـاد(ع ) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: نخستين كسى كهپـيـمـانـه و تـرازو بـراى مـردم سـاخـت ، حـضـرت شـعيب بود و آن ها با پيمانه و برازوسروكار پيدا كردند، ولى پس از مدتى شروع به كم فروشى نمودند و همين سبب عذابالهى گرديد.(674)
در نـقـلى كـه راوندى از وهب بن منبه و ديگران كرده چنين آمده است كه شعيب ، ايوب و بلعمبـن بـاعـورا هـر سـه از فـرزنـدان كـسـانى بودندكه در روز نجات ابراهيم (ع ) از آتشنمرود به وى ايمان آورده و به همراه آن حضرت به شام هجرت كرده بودند و ابراهيم (ع) دخـتـران لوط را بـه هـمـسـرى آن هـا درآورد و بـه گفته وى ، تمام پيمبرانى كه پس ازابـراهـيـم خـليـل و پـيـش از بـنـى اسـرائيـل مـبـعـوث شـدنـد، هـمـگـى ازنـسـل ايـنـان بودند. پس خداى تعالى شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد و آن ها قبيله وفـامـيـل شـعـيـب نبودند، ولى امتى بودند كه پادشاهى ستمگر بر آن ها حكومت مى كرد بهطورى كه پادشاهان زمان ، نيروى مقاومت در برابر او نداشتند.
مـردم مـزبـور كـم فـروشـى مـى كـردنـد و حق ديگران را كم مى دادند، اما وقتى كالايى رابـراى خـود پـيـمـانـه يـا وزن مى كردند، كامل و تمام پيمانه مى كردند. هم چنين به خداىجهان نيز كافر بوده و پيامبران الهى را نيز تكذيب مى كردند و سركشى مى نمودند.
اينان زندگى پر نعمتى داشتند تا اين كه پادشاهشان به آن ها دستور داد كه خوراكى هارا احـتـكـار نـمـايـنـد و كـم فـروشـى كـنـنـد.شـعـيـب بـه انـدرز آن هـامـشـغـول شـد (و از كم فروشى نهيشان كرد.) پادشاه ، شعيب را خواست و از او پرسيد: درمورد دستورى كه من داده ام چه نظرى دارى ؟ آيا راضى هستى يا خشمناك ؟ شعيب اظهار كرد:خـداى تـعـالى بـه مـن وحـى فـرمـوده است كه هرگاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، او راپـادشاه ستم كار مى خوانند.(675) پادشاه او را تكذيب كرد و به همراه قوم و قبيله اشاز شـهـر بـيـرون نـمـود و بـه دنـبـال آن عـذاب الهـى بـر آن هـانازل گرديد.(676)
عذاب قوم شعيب
چـنـان كه در ترجمه آيات قرآن كريم گذشت ، عذاب قوم شعيب در سوره اعراف رَجْفَة يـعـنـى زلزله آمـده اسـت . خـداونـد در سـوره هـود فـرمـوده اسـت : آنـان را صـيحه(آسـمـانـى ) فـرا گـرفـت . در سـوره شـعـرا اسـت كـه بـه عـذاب يـَومُ الظُّلَّة.(677) ولى گـروهـى در مـقـابـل گفتند: مردم مدين و اصحاب ايكه هر دو يك گروهبـوده انـد و عـذاب يـَومُ الظُّلَّة نـيـز هـر دو بـر هـمـيـن مـردمنازل شد. به اين ترتيب كه در آغز به زلزله دچار شدند و سپس ابر آتش بارى بر آنها سايه افكند و آن ها را يك سره نابود كرد.(678)
ابـن عباس و ديگران گفته اند: قوم شعيب دچار گرماى سختى شدند كه سايه خانه و آبهـا نـيـز نـمـى توانست آن ها را از سختى گرما نجات دهد و آب ها داغ شده بود. در اين وقتخـداونـد ابـرى را فـرستاد كه نسيم خنكى از آن وزيدن گرفت . مردم در زير آن تكّه ابرگرد آمدند تا از گرما رهايى يابند و ديگران را نيز به گرد آمدن در زير آن ابر دعوتكـردنـد. وقتى همگى در سايه آن جمع شدند، شراره هاى آتش از ابر بباريد و زمين هم درزيـر پايشان لرزيد. از بالاى سر آتش بر سرشان مى باريد و از زير پا هم به زمينلرزه سـخـتـى دچـار گـشـتـند تا همگى سوختند و خاتكستر شدند و طومار زندگيشان درهمپيچيده شد.(679)
وهـب گـفـتـه اسـت : خـداى تعالى گرما را بر ايشان مسلط كرد و نه روز به عذب گرماىسخت مبتلا بودند و آب هاشان به صورت حميم داغ درآمده بود كه نمى توانستند بياشامندو بـه بـيـشـه اى پـناه بردند در اين وقت خداوند تكّه ابرى را فرستاد و آن ها در زير آنجـمع شدند. پس خداى تعالى آتشى از آن ابر بر ايشان باريد كه هيچ يك از آن ها از آنآتش سوزان نجات نيافتند.(680)
بدين ترتيب مى توان گفت كسانى كه به عذاب زلزله و ابر آتش بار دچار شدند، همانمـردم مـديـن يـا اصـحـاب ايـكـه بـودنـد و هـر در عـذاب نـيـز بـر هـمـان هـانـازل گرديد. اما منظور از صيحه در سوره هود نيز ممكن است صيحه آسمانى باصـيـحـه جـبـرئيـل بـوده كـه هـنـگـام نـابـودى يـا پـيـش ازنـزول عـذاب بـر سـر آن هـا زده يـا چنان كه برخى از مفسران گفته اند، كنايه از هلاكت ونابود شدن آن هاست . چنان كه عرب در مورد قومى كه نابود شده اند مى گويد: صاحَالزَّمانُ بهم يعنى آن قوم نابود گشته اند.
داستانى از فرستاده حضرت به سوى مردم مدين
در قـصص الانبيا راوندى و برخى از كتاب هاى ديگر به اختلاف آمده است كه در زمان هشامبـن عـبـدالمـلك ، جـايـى را در سـرزمين فلسطين براى حفر قنات كندند و در اعماق زمين بهجمجمه اى برخوردند. چون اطراف آن را حفر كردند، مردى را ديدند كه روى سنگى ايستادهو جـامـه سـفـيـدى بـر تـن دارد و در سـر او جـاى زخـمـى اسـت كه دست راستش را را روى آنگـذاشته . كارگرانى كه او را ديدند، دستش را از روى زخم دور كردند و ديدند كه خوناز جاى آن زخم جارى شد. وقتى دست او را رها كردند، دوباره روى زخم قرار گرفت و خونبند آمد. آن گاه به جامه اش نگريستند و مشاهده كردند روى جامه اش نوشته شده است : منفرستاده شعيب بودم كه مرا به سوى قوم خود فرستاد (تا آن ها را از عذاب خدا بيم دهم )و آن ها مرا كتك زدند و آزارم دادند و ميان اين چاه افكندند و سپس روى بدنم خاك ريختند.
ايـن مـوضـوع را بـه هـشـام زارش دادند و اوبدان ها نوشت : همان طور كه بود خاك روى اوبريزيد و مكان ديگرى را حفر كنيد.(681)
مدت عمر آن حضرت
در بعضى از تقل ها آمده است كه شعيب پس از نابود شدن قوم خويش به همراه مردمانى كهبه وى ايمان آورده بودند، به مكه آمدند و همان جا ماندند تا مرگشان فرا رسيد.
در روايـت ديـگـرى آمده است كه شعيب پس از نابودى مردم ، به مدين آمد و در آن جا بود تاوقـتـى كـه مـوسى بدان شهر آمد و با وى ديدار كرد و داستان ازدواج او با دخترانش پيشآمد.(682)
در ايـن كـه آيـا مردى كه موسى در شهر مدين با او ديدار كرد و بحث ازدواج او با دخترشپيش آمد، شعيب بوده يا شخص ديگرى (از بستكان آن حضرت يا ايمان آورندگان به شعيب) اختلاف است كه ان شاءاللّه در جاى خود خواهد آمد.
دربـاره عـمـر شـعـيـب نـيـز اخـتـلاف اسـت . از ابـن عـبـاسنـقـل شـده كـه شـعـيـب 242 سـال عـمـر كـرد.(683) در بـعـضـى ازنقل ها عمر آن حضرت بيش از اين مقدار نقل شده ، چنان كه ناصر خسرو مى گويد:
چون از جهان سوى دارالبقا بشد ايوب
شعيب آمد با دختران نيك اختر

دويـسـت و پـنـجـه و چـارش ز عـمـر چـون بـگـذشـت
بـشـد شـعـيـب و عيال كليم شد دختر

درباره محل دفن شعيب
از تـواريـخ و روايات درباره مدفن شعيب چيزى به دست نيامد، جز آن كه عبدالوهاب نجّاردر قـصـص الانـبـيـاى خـود نـوشـتـه كـه در سرزمين حضر موت قبرى است كه مردم آن بلادمـعـتـقـدنـد كـه ان جـا قـبـر شـعـيـب اسـت . قـبـر مـزبـور درشمال شبام قرار دارد و فاصله آن قبر با شبام دو ساعت راه است كه براى زيارت آن قبربـايـد از وادى ابـن عـلى بگذرند و در اطراف آن قبر نيز اثرى از عمران و آبادى نبوده وكـسـى جـز بـراى زيـارت آن قـبر بدان جا نمى رود. اما در پايان مى گويد: من در اين كهقبر مزبور حضرت شعيب باشد، ترديد دارم .
16: موسى
قـبـل از پـرداخـتـن بـه زنـدگـى مـمـوسـى لازم اسـت بـه طـور اخـتـصـار وضـع بـنـىاسـرائيـل را در كـشـور مصر از نظر بگذرانيم و از مشكلاتى كه داشتند و شكنجه و آزارىكـه از قـبـطـيـان و فـرعـون زمـان خـود مـى ديـدنـد، اطـلاع يـابـيـم ، سـپـس بـه شـرححال موسى و هارون بپردازيم .
پـيـش از ايـن در شـرح زندگانى يوسف گشت كه وقتى برادران ، آن حضرت را شناختند،يـوسـف به آن ها دستور داد به كنعان بازگرديد و خاندان خود را همگى نزد من آريد. پساز آن كـه يـعـقـوب بـا خـاندان خود به مصر آمد، يوسف از فرعون و پادشاه آن زمان مصرخـواسـت تـا سرزمينى را به نام جاسان ـ كه چراگاه هايى براى گوسفندان و شترانشانداشت ـ به آن ها بدهد و آنان را در آن سرزمين سكونت دهد.
بـرخـى احتمال داده اند علت ديگر اين درخواست يوسف ، آن بود كه مى خواست تا حدّ توانفـرزنـدان يـعـقـوب را از آمـيـزش بـا مردم مصر ـ كه به آيين بت پرستى مى زيسته اند ـبـرحـذر دارد و سـعـى مـى كـرد بـه هر ترتيبى كه شده ، يكتاپرستى در آن ها پابرجابماند.
يـعـقـوب و فـرزنـدانـش بـدان سـرزمـيـن رفتند و زندگانى جديدى را در كشور مصر آغازكـردنـد. تـعـداد افـراد خـانـدان اسـرائيـل در آن روز ـ طـبـق آن چـه از تـوراتنـقل شده است ـ هفتاد نفر بود، ولى روزبه روز بر تعدادشان افزوده مى شد و فرزندانبـيـشـتـرى پـيـدا مـى كـردند تا پس از هفده سال كه از ماندن آن ها در آن سرزمين گذشت ،يـعـقـوب از دنـيـا رفـت و طـبـق وصـيـتـى كـه كـرده بـود، جـنـازه اش را بـه فـلسـطـيـنمنتقل كرده و در آن جا دفن كردند.
فـرزنـدان يـعـقـوب پـس از درگـذشـت او تحت سرپرستى يوسف ـ كه مورد علاقه و محبتشـديـد مـردم مـصـر بـود ـ بـه زنـدگـى بـاشـكـوه خـود ادامـه دادنـد و بـر اثـر ازديـادنـسـل و فـرزنـدان بـسـيـارى كـه پيدا كردند، به تدريج گروه زيادى شدند و زمين هاىزيادترى را در آن نواحى اشغال كردند.
اين شكوه ، امنيت و آسايش چندان طول نكشيد و با مرگ يوسف ـ كه به اختلاف روايات ، بينبيست تا سى سال پس از فوت يعقوب اتفاق افتاد ـ كم كم مقدمات خوارى و آزار آن ها بهدست فراعنه مصر آغاز كرديد.
پادشاهان يا فراعنه مصر كه پس از يوسف روى كار آمده و به سلطنت رسيدند، از زيادىفـرزنـدان يـعـقـوب و كثرت آنان در آن سرزمين ، به وحشت افتادند و به گفته تورات ،ترسيدند كه اينان با دشمنان مملكت مصر هم دست شده و عليه آنان قيام كنند و حكومت را ازآن هـا بـگـيـرنـد. از ايـن رو به آزار، قتل و پراكنده كردن آنان اقدام كردده و انواع اهانت ،تمسخر و اذيت را به آنان روا مى داشتند. به خصوص فرعونى كه موسى در زمان او بهدنـيـاآمـد، از هـمـه بـيـشـتـر آن هـا را آزار داد و كـودكـانـشـان را بـهقتل رسانيد و در صدد نابودى آن ها بوده و دستور داده بود همه كارهاى سخت و پرمشقّت ،مانند عملگى و بنايى و شغل هاى پست و اهانت آميز مانند تميز كردن كوچه ها و چاه كنى رابـه آنـان واگذار كنند.او ماءمورانى گمارده بود كه پيوسته آنان را به كار تگمارند وهـمـيـچ گـاه نـگذارند ايشان روى خوشى و استراحت را ببينند. هر گاه خدمت مى كردند و هرزمـان مـى خـواسـتـنـد زمـيـنـى را بـراى زراعـت و كـشـتمـحـصـول آمـاده سـازنـد، از وجـود مـردان و زنـان بـنـىاسـرائيـل استفاده مى كردند. حفاظت قصرهاى سلطنتى و خانه هاى مردم به عهده آن ها بود ونظافت محوطه كاخ ‌ها و معابر، وظيفه مسلم آنان شده بود. خلاصه هر كر سخت و دشوار وهر عمل پستى ، انجامش به عهده آن ها بود.
قـرآن كـريـم در سـوره هـاى مـتـعددى مانند بقره ، اعراف و ابراهيم ، ضمن تذكر نعمت هاىبـسـيـارى كه به بنى اسرائيل عطا فرمود، همين نجاتشان را از آن وضع طاقت فرسا مىداند و چنين مى گويد: وَ إِذْ نَجَّيْن اكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذ ابِ يُذَبِّحُونَأَبْن اءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِس اءَكُمْ وَ فِي ذ لِكُمْ بَلا ءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ(684)
بـه يـاد بـيـاوريـد كـه مـا شـمـا را از فـرعـونيان نجات داديم كه به شكنجه سخت و بددچارتان كرده بودند، پسرانتان را مى كشتند و زنان (و دخترانتان ) را زنده مى گذاشتند ودر اين كار بلايى بزرگ از پروردگارتان بود.
در سـوره قـصـص بـه هـمـيـن شـكـنـجـه هـا و اهـانـت هـايـى كـه فـرعـون بـه بـنـىاسرائيل روا مى داشت اشاره كرده و مى فرمايد:
إِنَّ فـِرْعـَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَه ا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ ط ائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِس اءَهُمْ إِنَّهُ ك انَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؛(685)
بـه راسـتـى كـه فـرعـون در آن سرزمين بزرگى نمود و مردم آن جا را فرقه ها كرد كهدسـته اى از ايشان را زبون و خوار مى شمرد، پسرانشان را مى كشت و زنان (و دخترانشان) را زنده نگه مى داشت ، به راستى كه او از فسادگران بود.
انگيزه فرعون از اين سخت گيرى ها چه بود؟
در ايـن كـه چـرا فـرعـون بـه ايـن انـدازه در مـورد بـنـىاسرائيل سخت گيرى مى كرد و انگيزه اش از اين همه آزار و شكنجه چه بود، اختلاف است .قـدر مـسلم آن است كه همان طور كه گفته شد، مى ترسيد آن ها به علّت تعداد زيادشان ،موجبات سقوط او را فراهم سازند و حكومت مصر را از وى بگيرند و اين مطلبى است كه ازقرآن كريم هم استفاده مى شود، در آن جا كه مى فرمايد: و اراده كرديم بر آن ها كه درآن سرزمين زبون و ناتوان به شمار رفته بودند منّت نهيم و پيشوايشان كنيم و آنان راوارث (سـرزمـيـن هاى فرعونيان و اموالشان ) قرار داده و قدرت را در آن سرزمين به آنانبـسـپـاريـم و آن چه را از ناحيه ايشان مى ترسيدند، به فرعون و هامان و لشكريانشانبنمايانيم .(686)
يـعنى به فرعون و دار و دسته اش نشان دهيم كه كار به دست آن ها نيست و چنان كه ارادهمـا تعلق گيرد، با تمام سخت گيرى ها، شكنجه و آزارها، سربريدن ها و زنده به گوركردن ها، سرانجام باز هم بدان چه از آن بيم داشتند، دچار خواهند شد و حكومت و شوكتشانرا بـه دسـت هـمـان بنى اسرائيل و فرزندان يعقوبى ، كه آن همه اهانت درباره ايشان روامى داشتند و پست و زبونشان مى شمردند، درهم مى كوبيم .
بـه گـفـتـه بـرخـى از مـفـسـران و مـورخـان ، انـگـيـزه فـرعـون در كـشـتـن نـوزادان بـنـىاسـرائيل خوابى بود كه ديد. اينان گفته اند: فرعون شبى در خواب ديد آتشى از طرفبيت المقدس بيامد و خانه هاى مصر و قبطيان را فراگرفت و همه را سوزاند و ويران كردو تـنـهـا بـنـى اسـرائيـل را فـرا نـگـرفـت . وقـتـين كه صبح خواب خود را براى منجّمان ،جادوگران و خواب گزاران نقل كرد و تعبير آن را از ايشان جويا شد، بدو گفتند: در بنىاسـرائيـل نـوزادى به دنيا خواهد آمد كه نابودى سلطنت تو به دست او خواهد بود و تو وپيروانت را از اين سرزمين بيرون خواهد كرد و هم اكنون زمان ولادت او فرا رسيده است .
فـرعـون كه اين سخن را شنيد، قابله هاى مصر را فرا خواند و به آن ها دستور داد كه هرپـسـرى از بـنـى اسـرائيـل بـه دنـيـا آمـد، فـوراً او را بـهقـتـل بـرسـانـند و اگر دختر بود او را زنده بگذادند و براى انجام اين دستور افرادى راماءمور كرد.(687)
بـرخى ديگر گفته اند فرعون خوابى نديد، ولى وقتى زمان ولادت حضرت موسى فرارسـيـد، مـنـجـمـان بـه او خـبـر دادنـد كـه مـا در عـلم خـود يـافـتـه ايـم كـه نوزادى در بنىاسـرائيـل بـه دنـيـا مـى آيد و بر تو پيروز مى شود و سلطنت تو را از بين مى برد و هماكـنـون زمـان ولادت او فرا رسيده است . فرعون كه اين سخن را شنيد، دستور سر بريدننوزادان و پسران بنى اسرائيل را صادر كرد.(688)
از ابـن عـبـاس نـقـل شـده اسـت كـه وقـتـى تـعـداد بـنـىاسرائيل در مملكت مصر زياد شد، بناى سركشى گذاشتند و گناه مى كردند. بعد نيكان آنهـا نـيـز بـا اشـرار و بـدان هـمگام شده و امر به معروف و نهى از منكر را رها كردند، پسخـداى تـعـالى قـبـطـيـان را بـر آن هـا مـسـلط كـرد كـه بـه آن عـذاب هـاى سـخـت مـعـذّبشانكنند.(689)
كار به كجا رسيد
كـار سـر بـريدن فرزندان بنى اسرائيل به جايى رسيد كه بزرگان مصر و نزديكانفرعون نزد وى آمدند و گفتند: با اين ترتيب طولى نخواهد كشيد كه با كشتن فرزندان ومـردن پـيـران بـنـى اسرائيل ، نسل ذكور آنان از بين خواهد رفت و كارهاى آنان به عهده ماخـواهـد افتاد. خوب است در اين باره فكر ديگرى بكنى . فرعون كه چنان ديد، دستور داديـك سـال نـوزادان را بـه قـتـل بـرسـانند و سال ديگر زنده شان بگذارند و هارون در آنسـالى كـه نـوزادان را نـمـى كـشـنـد به دنيا آمد و موسى در سالى كه پسران را سر مىبريدند، متولد شد.
امـام صـادق (ع ) در حـريـثـى كـه صـدوق از آن حـضرت روايت كرده فرمود: وقتى فرعوناطلاع يافت كه نابودى سلطنت او به دست موسى است ، كاهنان و پيش گويان را خواست ونسب موسى را از آن ها پرسيد. هنگامى كه نسب آن حضرت را دانست و فهميد كه وى از بنىاسـرائل خـواهـد بـود، دسـتـور داد شـكـم زن هـاى حـامـله بـنـىاسـرائيـل را پاره كنند و نوزادان را به قتل برسانند. به اين ترتيب بيش ‍ از بيست هزارنـوزاد را كـشـت ، ولى چـون اراده حق تعالى بر اين تعلق گرفته بود كه موسى را حفظكند، به وى دست نيافت .(690)
وهـب بـن مـنـبـه گـفـتـه اسـت : بـراى دسـت يـافـتـن بـه مـوسـى هـفـتـاد هـزار كـودك را سـربريدند.(691)
اما خدا مى خواست
امـا چـون خـدا مـى خـواسـت كـه مـوسـى بـه دنـيـا بـيـايـد و بـه رشـد وكـمـال بـرسـد و بـه كمك همنى افراد ستم ديده فرعون بيدادگر را نابود كند، با تمامنـقـشـه هـايـى كـه طـرح كـردنـد و بـا هـمـه سـخـت گـيـرى هـا و فـشـارى كـه بـر بـنـىاسـرائيـل وارد سـاخـتند، خداوند نطفه ان حضرت را از صلب پدرش عمران به رحم مادرشمنتقل فرمود و پس از گذشت دوران آبستنى ، او را به دنيا آورد و تقدرات الهى آن حضرترا در دامان خود فرعون تربيت كرد.
عـبـدالوهـاب نـجـّار در كـتـاب قصص الانبياى خود مى نويسد: عمران (پدر حضرتموسى ) يوكابد دختر را به همسرى اختيار كرد و خداوند از وى هارون و موسى را بدو داد،ولى جـمعى اين مطلب را انگار كرده و گفته اند: ازدواج با عمه در همه دين ها حرام بوده وگفته اند يوكابد از نوه هاى لاوى بوده است .(692)
به هر صورت ، برخى از مورخان داستان انعقد نطقه موسى را اين گونه نوشته اند كهمـنـجـمـان بـه فرعون گزارش دادند كه در فلان شب نطفه آن فرزند بنى اسرائيلى كهنـابـودى تو به دست اوست ، منقد خواهدشد و فرعون دستور داد كه در آن شب هيچ مردى ازبنى اسرائيل در كنار همسر خود نخوابد و مدرها را از همسرانشان جدا كرد.
عـمـران ، پدر موسى كه خود از بنى اسرائيل بود ولى در دستگاه فرعون خدمت مى كرد واز نزديكان و ياران فرعون بود، در آن شب ماءموريت يافت كه از قصر فرعون نگهبانىكـنـد. نـيـمـه هـاى شـب بـود كـه عـمـران هـمـسـرش دا ديـد كـه بـه نـزد وى مـى آيـد،تـمـايـل هـمـبـسـتـر شدن در دو طرف به وجود آمد و تقدير الهى كار خود را كرد و در كنارقصر فرعون نطفه موسى منعقد شد.
عـمـران كـه احـسـاس كـرد آن چـه فـرعـون از آن مى ترسيد، به وسيله او انجام شده ، بههمسرش سفارش كرد داستان آن شب را پنهان دارد و دنباله ماجرا را به خدا بسپارد.
روز ديـگر منجمان به فرعون خبر دادند با تمام پيش بينى ها و سخت گيرى ها، نطفه آننـوزاد بـنى اسرائيل در شب گذشته منعقد شده و طولى نخواهد كشيد آن مولود به دنيا مىآيد.
فـرعـون كـه چـنـان ديـد، دسـتـورد داد تـا از آن پـس هـر پـسـرى كـه در بـنـىاسرائيل به دنيا آمد، او را بكشند و افرادى را براى اين كار تعيين كرد و قابله هاى شهررا نيز ماءمور كرد تا گزارش تولّد نوزادان را به ماءموران بدهند.
مولوى مى گويد:
چون زن عمران به عمران در خزيد
تا كه شد استاره موسى پديد

بر فلك پيدا شد آن استاره اش
كورى فرعون و مكر و چاره اش

مـرحـوم صـدوق در روايـتـى از امـام بـاقـر(ع ) روايـت كـرد كه وقتى فرعون دستور كشتننـوزادان بـنـى اسـرائيـل ر صـادر كـرد، مـردان بـنـىاسـرائيـل بـا هـم گفتند: حال كه پسران را مى كشند و دختران را زنده مى گذارند، ما هم ازرنان خود دورى كرده و با آن ها يزديكى نمى كنيم . ولى عمران پدر موسب گفت : اين كاررا نكنيد و با آنان نزديكى كنيد، زيرا امر خدا انجام خواهد شد اگر چه مشركان نخواهند. آنگاه رو به درگاه خداى تعالى نمود گفت : پروردگارا! هر كس نزديكى زنان را بر خودحـرام كند، من بر خود حرام نخواهم كرد و هر كس آن را ترك نمايد، من آ را ترك نمى كنم وبه دنبال آ با مادر موسى همبستر شد و آن زن به موسى حامله شد.(693)
ولادت موسى
بـارى بـه گفته مولوى ، به كورى چشم فرعون و دار و دسته اش ، همسر عمران باردارشـد و هـر روز كـه مـى گـذشـت ، ولادت مـوسـى نـجـات دهـنـده بـنـىاسـرائيـل از ظـلم و بـيـدادگـرى فـرعـون نـزديـك تـر مـى شـد ومـثـل رواياتى كه در باب ولادت حضرت مهدى ارواحنا فداه رسيده است ، در دوران حاملگىآثـار آن در يـوكـابـد ظـاهـر نـشـد و تـا روزى كـه موسى به دنيا آمد، كسى از آبستنى اوخبردار نشد.
از وهب بن منبه نقل شده است كه وقتى سال به دنيا آمدن موسى رسيد، فرعون به قابله هادستور داد با دقت تمام زنان را تفتيش كنند و بنگرند تا كدام يك از آن ها حامله است ، ولىاز آن جـا كـه خـدا مـى خـواسـت ، در مـادر مـوسى هيچ اثرى از آبستنى ظاهر نشد.نه شكمش ‍بـرآمـدگـى پـيدا كرد نه رنگش تغيير كرد و نه شير در پستانش پديد آمد، به جز دختريوكابد (مريم ) خواهر موسى ، كس ديگرى از ولادت او مطلع نشد.(694)
در روايـن صـدوق آمده است كه فرعون قابله اى را مخصوص مادر موسى گماشته بود كهدر هـر حـال بـا وى بـود و چون وى حامله شد، قابله ديد كه آ زن روزبه روز رنگش زرد ولاغر مى شود. روزى بدو گفت : دختركم ! چرا هر روز زرد مى شوى و گوشتت آب مى شود؟
مـادر مـوسـى در جـواب گـفـت : بـراى آن كـه اگـر مـن فرزندى به دنيا بياورم ، او را مىگيرند و سر مى برند.
قـابـله كـه مـحـبـّتـى از آن مـولود در دلش جـاى گير شده بود، بدو گفت : غم مخود كه منولادت او را پنهان خواهم كرد.
مـادر مـوسـى سـخـن او را بـاور نـكـرد تـا وقـتى كه موسى به دنيا آمد. آن زن قابله پيشيـوكـابـد آمـد و بـه جـاى آن كـه بـه مـاءمـوران گـزارش ولادت آن مـولود را بـدهـد، بـهپـرسـتـارى وى مـشـغـول شـد و او را در بستر خوابانيد. سپس نزد ماءموران كه بيرون درخـانـه مـنـتـظـر گـزارش قـابـله بـودنـد آمـد و بـه ايـشـان گـفـت : بـهدنبال كار خود برويد كه از اين زن فقط مقدارى خون آمد و فرزندى نزاييد.
مـاءمـوران رفـتـنـد و مـادر بـا خـاطـرى آسـوده بـه شـيـر دادن و تـربـيـت فـرزنـددل بـنـد خـود مـشـغـول شـدتـا وقـتـى كـه بـر اثـر گـريـهطـفـل تـرسـيد مبادا ماءموران و همسايه ها از وجود چنين نوزادى در خانه او مطلع گردند و درصدد قتل او برآيند.(695)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation