23- استقامت در حفظ ناموس (1)
تشكيل خانواده
تشكيل خانواده يكى از نيازهاى فطرى بشر، بلكه از فطريات بسيارى از حيوانات است، هر فردى از افراد بشر كه به سن رشد وكمال رسيد; يعنى به حدى كه بتواند خانوادهاى را تاسيس نمايد، دوست مىدارد كه از عضويتخانواده پدر و مادر خود خارج شودو مستقلا تشكيل خانواده بدهد و با همسر و فرزندى، با كمال آسايش زندگى كند.
حب بشر به تشكيل خانواده از حب فطرى او به بقا، سرچشمه گرفته است، زيرا بقاى هرفردى از افراد بشر و همچنين بقاى اجتماعبشرى بستگى به تشكيل خانواده دارد و اگر خانواده از ميان برود بقاى فرد و نيز بقاى جامعه بشرى متزلزل مىشود، چون بيشترافراد بشر بر حسب طبيعت نمىتوانند بدون آن كه يار و مددكار يا پرستارى داشته باشند، به تنهايى زيست كنند; آيا اين نتوانستنبه واسطه ادراكات عقلى بشر است كه از اين جهتبر حيوانات برترى دارد يا از ضعف و ناتوانى جسمى و بهداشتى او نسبتبهحيوانات است؟ يا علل ديگرى دارد كه مربوط به سخن ما نيست و خود بحثى جداگانه است؟ به هرحال بشر براى بقاى خوداحتياج به تشكيل خانواده دارد و بدون آن، زندگانى براى او بسيار دشوار بلكه غير ممكن است; زيرا در اثر عدم تشكيل خانواده،حيات فرد متزلزل شده و رو به نابودى مىرود و حيات فرد كه متزلزل شد و به سوى نابودى رفتحيات اجتماعى نيز چنينمىشود.
عاطفه بشرى
از امتيازاتى كه بشر بر حيوانات دارد، داشتن عاطفه و مهربانى است. آن اندازه كه بشر فرزند يا پدر و مادر يا بستگان وخويشاوندان خود را دوست مىدارد و به آنها مهر مىورزد و از ناراحتى يا مرگ آنها پريشان مىشود و در غم ايشان مىسوزد،حيوانات چنين نيستند.
عاطفه بشرى يكى از علل تشكيل خانواده است، كسانى كه عاطفه ندارند، از بشريت دورند و از استثناهايى هستند كه در جميعقواعد و قوانين كلى يافت مىشوند.
عاطفه بشرى نيز به تنهايى اقتضا دارد كه بشر تشكيل خانواده دهد; زيرا بشر بهكسى كه عاطفه مىورزد با او بودن را دوست داردو جدايى او را دشمن. شكايتهايى كه عشاق از فراق معشوق، يا پدر و مادر از فراق فرزند مىكنند، از عاطفه بر مىخيزد.
انس فطرى
از علل ديگرى كه موجب تشكيل خانواده مىشود، انس است. انس از فطريات بشر است، هر فردى از افراد بشر اگر چندى باموجودى بگذراند و روزگارى را با او طى كند، با او انس پيدا مىكند. گاه با گلى يا درختى انس پيدا مىكند، گاه با خانهاى يا شهرىيا كشورى،گاه با شخص معينى يا دستهاى از مردم مانوس مىشود و از جدايى آنها رنج مىبرد. انس بشر به همسر و فرزند، يكىديگر از علل تشكيل خانواده است.
حب اختصاص
سومين علتى كه در بشر موجب تشكيل خانواده مىشود، حب اختصاص است. حب اختصاص تا حدى فطرى بسيارى از حيواناتمىباشد. حب اختصاص، غريزه بشرى و امرى فطرى كه ربطى به عقل و ادراك ندارد. كودكى كه تازه زبان گشوده و هنوز سود وزيان خود را تشخيص نمىدهد مىگويد: اين مال من است و اگر آن را از او بستانند، به گريه مىافتد. صفات ملكى كه در دستورزبان تمام زبانها موجود است، از آثار حب اختصاص است كه بشر بدانوسيله، فطرت خود را اظهار مىكند. كسانى كه منكراختصاص و قايل به اشتراك هستند، بر خلاف فطرت خودشان قدم بر مىدارند; از اين جهت است كه نظريه اشتراك بايد باديكتاتورى كه اشتراكىها آن را انضباط مىنامند، بر مردم تحميل شود.
حب اختصاص تا چه اندازه صحيح و بيشتر از آن حرص و طمع است و بايد تعديل شود؟ ربطى به سخن ما ندارد. موضوع گفتار مادر اصل حب اختصاص است كه موجب تشكيل خانواده مىشود. زن من، شوهر من، فرزند من، مادر من، پدر من، خانه من، مالمن، كلماتى است كه مانع از شركت ديگران در اين امور اختصاصى است; از اين جهت، دفاع از خانواده يكى از فطريات بشر، بلكهبسيارى از حيوانات است.
عامل اساسى خانواده
عامل اساسى و اصلى تشكيل خانواده، زن است; زيرا مرد هرچند دوستدارتشكيل خانواده باشد نمىتواند رل اساسى را در آنبازى كند ازايننظر، بزرگترين و مهمترين وظيفهاى كه بر دوش زن نهاده شده است و او نيز توانايى انجام آن را دارد، هماناتشكيل خانواده است كه پايه و بنياد تمام تشكيلات اجتماعى است، اگر تشكيلات خانواده منظم و مرتب شد، تشكيلات اجتماعىمرتب خواهد شد; پس گزافه نگفتهايم اگر بگوييم پايه اساسى تمام سازمانهاى اجتماعى بردوش زن نهاده شده است.
زن به واسطه چنين مقام پرارزش و مهمى كه در اجتماع بشر داراست، ناموس ناميده مىشود و دفاع از ناموس، يكى از غرايزفطرى بشر است، بلكه بسيارى از حيوانات نيز داراى اين غريزه مىباشند; فرقى كه هست آن است كه: حيوانات فقط در اثر غريزهفطرى از ناموس خود دفاع مىكنند، ولى دفاع بشر از ناموس خود از دو نظر است: يكى فطرى كه با حيوانات شريك است وديگرى عقلى; يعنى تشخيص دادن مرد، مقدار احتياج خود را به زن و عدم توان او در زندگى بدون زن، دفاع از ناموس را وظيفهحقيقى وى قرار مىدهد و بر طبق آن چه كه قبلا ذكر شد: دفاع از ناموس، دفاع از خانواده است و دفاع از خانواده، دفاع ازخويشتن است، بلكه دفاع از ناموس، پرارزش تر از دفاع از جان خويش مىباشد; زيرا مرگ از زندگى ناراحت و بىاساس، بهتر استو زن، يگانه وسيله آسايش و استراحت زندگى مرد است.
نقطه اتكاى زن
و از نظر آن كه در پيش آمدهاى ناگوار هميشه نقطه اتكاى زن مرد است، مرد كسى است كه بتواند نقطه اتكاى خوبى براى زنباشد و تنها وظيفهاى كه به مرد محول شده همين است كه در هرحال، نقطه اتكا براى زن باشد و مردى كه نتواند يا نخواهد اينوظيفه خود را انجام دهد، نامرد است. مردى كه واقعا مرد باشد، دفاع از ناموس را يكى از افتخارات بزرگ خود مىداند. مردى ومردانگى آناست كه تا حد جان دادن، در راه دفاع از ناموس بكوشد و جان خود را در اين راه ببازد.
روزى، عدهاى از كفار را كه در جنگ به دست مسلمانان اسير شده بودند، بهحضور رسول خدا آوردند. آن حضرت يكى از آنها رابخشيد، علت را پرسيدند. فرمود: «اين مرد چند صفت پسنديده دارد: يكى آن كه بر ناموس خود غيرتمند است.» آن مردكه بر حالخود آگاه بود اسلام آورد و آن قدر در ركاب رسول خدا نبرد كرد تا شهيد شد.
مردى كه غيرت نداشته باشد و از ناموس خود دفاع نكند، نامرد و پست طبيعت و از بشريت دور، بلكه از حيوانات نيز پستتر است. استقامت مرد در حفظ ناموس هرچه بيش تر باشد و در دفاع از آن كوشاتر باشد، به همان اندازه مردى و مردانگى او افزونترخواهد بود; زيرا دفاع از ناموس، با مردانگى تناسب مستقيم دارد. مرد شرافتمند در سختترين حالات هم كه باشد اگر چه درمنتهاى ضعف و ناتوانى هم به سر برد از دفاع از ناموس خود دستبر نمىدارد و در آن حال، به هر وسيلهاى كه ممكن شود توسلمىجويد و ناموس خود را حفظ مىكند.
غيرت سيد الشهدا(ع)
سيد الشهدا(ع) در حالى كه هزاران زخم شمشير و نيزه و تير بر پيكر دارد، برزمين افتاده و آن قدر خون از بدن مباركش رفتهاست كه توان حركت ندارد، آفتاب گرم كربلا بر تن پاره پارهاش مىتابد سوزش زخمها را چندين برابر مىكند، تشنگى و عطش،جگر او را مىگدازد، رمقى در پيكر ناتوانش نمانده است! از ضعف و ناتوانى نمىتواند چشم باز كند. ناگاه صداى سم ستوران وهلهله دشمن و ضجه نواميس خود را مىشنود، چشم باز مىكند و مىبيند دشمن به خيمههاى او حمله كرده است; تمام كوششخود را به كار مىبرد كه از جاى برخيزد و از حرم خود دفاع كند، هنوز مقدارى از زمين بلند نشده كه در اثر ضعف بر زمينمىخورد، ديگر قدرت حركت ندارد، در آن حال فرياد مىزند:
«اى فداييان خاندان ابوسفيان! اگر دين و ايمان نداريد اقلا در دنيا آزاده باشيد، منبا شما جنگ دارم و شما با من; زنان چهكردهاند كه بر آنان مىتازيد؟»آن قدر مىكوشد تا آنها را از حمله به خيمهها باز مىدارد و تا هنگامى كه زنده بود، حتىدر چنينحالى نگذاشت احدى از سپاه دشمن به خيمههاى حرمش نزديك شود.
نامرد كسى است كه ناموس خود را در خطر ببيند و از آن دفاع نكند، زن مىگويد: خاك بر سر چنين مرد نامردى كه پستترينموجودات است، زيرا وظيفه اساسى خود را كه هم فطرت و هم عقل به او محول گردانيده انجام نداده است. زن چنين مردى رالايق زندگى نمىداند و او را هم رديف خاك و كثافات مىداند. زن، مرد را دوست دارد، ولى مردى كه مرد باشد، نه مردى كه نامردباشد. زن بسيارى از مردان را كه در وظيفه دفاع از ناموس خود كوتاهى مىكردهاند تحريك كرده است تا وظيفه خود را به خوبىانجام دادهاند.
غيرت زنان اسلام
تعداد سپاهيان اسلام در جنگ شام اندك بود، ولى سپاه روم بسيار، مسلمانان آهنگ گريز كردند، ولى زنهاى مسلمانان كه درميدان جنگ نيز دست از وفادارى با مردان خود برنداشتند، آنان را سرزنش كردند و فرياد زدند: خاك بر سر شما اىمردان! خودمىگريزيد و جان سالم بدر مىبريد و ناموس خود را به دشمن مىدهيد؟ آن قدر ملامت كردند، تحريض و ترغيب نمودند، تا رگمردانگى فراريان را بيدار كردند و كسانى را كه پشتبه دشمن كرده بودند به ميدان بازگرداندند و آن قدر كوشيدند و داد مردىدادند تا فتح و پيروزى را نصيب اسلام كردند. زنده باد چنين زنانى كه وظيفه خود را به خوبى انجام مىدهند و مردان را به وظايفخود آشنا مىكنند. آرى، زن است كه مىگويد:
آزادگى به قبضه شمشير بستهاندمردان هميشه تكيه خود را بدو كنند
جلوگيرى خطر از آغاز
دفاع از حرمت زنان تنها آن نيست كه مرد آرام بنشيند و نزديكى خطر را نظاره كند و اقدامى نكند تا وقتى كه خطر قطعى شد ازجاى خيزد و براى دفاع از ناموس خود قدم بردارد، اين خود نوعى نامردى است. مرد نبايد زن را آزاد بگذارد كه مطابق دلخواهخود به راهى برود كه پايان آن شوم باشد، بلكه بايد از همان ابتدا از لغزش او جلوگيرى كند كه به راه خطر نرود و گرنه گاه شود كهموقع خطركارى از دستش ساخته نباشد و پشيمانى سودى ندهد و جز خود، كس ديگر را نبايد سرزنش كند.
سرچشمه شايد گرفتن به بيلچو پرشد نشايد گذشتن به پيل
خردمندان هميشه خطر را در ابتدا پيشبينى كرده و از آن جلوگيرى مىكنند; خطرات آينده را ناديده انگاشتن، بسيارسهلانگارى است، بلكه نسبتبه ناموس، بىغيرتى و نامردىاست. غيرت و مردانگى مىگويد: نبايد زن با مردى بيگانه بگويد وبخندد و يا بيشتر از مقدار احتياج سخن بگويد، موافقت مرد با بيرون رفتن زن، با هفت قلم آرايش، باساق باز و ساعد سيمين وهزاران كرشمه و ناز و خراميدن او در هر كوى و برزن و شركت او در مجالس انس، بزرگترين نامردى و بىغيرتى است.
سخن پيامبر
رسول خدا مىفرمايد:
«ايما رجل تزين امراته وتخرج من باب دارها فهو ديوث ولاياثم من يسميه ديوثا!; (2)
هر مردى كه همسر او آرايش كرده از خانه بيرون رود بىغيرت است و كسى كه اورا بىغيرت بخواند گناهى نكرده است.»
و نيز مىفرمايد:
«والمرءة اذا خرجت من باب دارها متزينة متعطرة والزوج بذلك راض يبنى لزوجها بكل قدم بيت في النار; (3)
زن اگر از خانه بيرون رود، در حالى كه خودش را آرايش نموده و معطر كرده باشد و شوهرش به اين كار راضى باشد، به هر قدمىكه آن زن بر مىدارد براى شوهرش خانهاى در آتش ساخته خواهد شد.»
زنى كه آرايش كرده بيرون رود، آرزو دارد كه ديگران او را نگاه كنند و او را دوستبدارند مرد نبايد از چنين زنى انتظار عفت وپاكدامنى داشته باشد; نزديكشدن به جرم، خود جرم است. آرايش زن براى غير شوهر، نانجيبى است. مرد بايد از آغاز ازدواج باهمسر خود طورى رفتار كند كه روز به روز بر عفت و پاكدامنى او افزوده شود; نه آن كه از روى نادانى، آن فرشته پاك را طورىپرورش دهد كه به صورت يك عفريت نانجيبى خودنمايى كند، تمام پيش آمدهاى ناگوارى كه در زندگى زناشويى رخ مىدهد،گناه آن از مرد است، دختران نجيبى را مىشناسم كه در آغاز زناشويى نمونهاى از تقوا و پاكى بودند، ولى پس از ازدواج از بسكهشوهر احمق، آنان را به اين سو و آن سو كشانيد و به دوستان چشمچران خود و دزدان ناموس، معرفى نمود، به شب نشينىهايشانبرد، با جوانانى به نام دوست و آشنا به گردشهاى ييلاقى رفتند، به مجالس فاميلى حاضرشان كرد، در مجالس قمار و بادهگسارىآنها را ساقى قرار داد، تسليم افكار زنانه آنان گرديد، سرانجام از آن مرد چشم پوشيدند و با او سر ناسازگارى برداشتند. آرى، بايدهمچنين باشد، چون آن چه كشته استبايد بدرود، اينهنگام است كه هزاران كس دلباخته آن زن خواهند شد و دل آن زن درپىهزاران مرد روان مىشود. موافقت مرد با اين گونه آزادى همسر، خود بىغيرتى و نامردى است و زندگى زناشويى آنان را برهمخواهد زد.
شكايتشوهر
اگر مرد از همسر خود شكايت دارد، تقصير خود اوست زيرا يا در انتخاب همسر كوتاهى كرده و تنها به زيبايى او يا ثروت و مقاماجتماعى او نگريسته و پاكدامنى و خانهدارى را كه عامل اساسى زناشويى است در نظر نگرفته است، ياآن كه پس از ازدواج بهواسطه رفتار ناهنجار دور از شؤون اخلاقىاش، زن نجيب و عفيف خود را از راه راست منحرف كرده و به سوى سياهچال بدبختىسوق دادهاست. مردى كه ناموس خود را در اثر نفهمى و نادانى به خطا وادارد از جامعه انسانيت و از جرگه بشريت دور است.
رفتار شوهر
امام صادق(ع) فرمود:
«ان المرء يحتاج فى منزله و عياله الى ثلاث خصال و ان لميكن فى طبعه ذلك، معاشرة جميلة و سعة بتقدير و غيرة بتحصين; (4)
مرد براى اداره منزل و خانواده خود احتياج به سه صفت دارد و اگر داراى آنها نباشد بايد آن صفات را به دست آورد»
معاشرت خوش
اولين صفتى كه مرد بايد در منزل مراعات كند، معاشرت نيكوستيعنى با زنخود تندخويى نكند و تعدى بر او روا ندارد،سختگيرى ننمايد، كارى نكند كه در اثر فشار و سختگيرى او، زن از ازدواج پشيمان بشود; زيرا همان طور كه آزاد كردن زن درهر محفل و مجلس و ارتباط او با هر خويش و بيگانه، موجب ازبين رفتن گوهر عفت اوست، همان طور نسبتبه او سختگيرىكردن و او را در خانه زندانى نمودن و از ديدار محارم خود محروم كردن و به او سوء ظن داشتن و مطابق سوء ظن با او رفتار كردن،نيز موجب به تنگ آمدن او و در خطر افتادن گوهر عفت اوست. اين دسته از مردان كه چنين فكر مىكنند نيز مانند دسته سابقباعثبرهمزدن آشيانه خود خواهند شد، يا آن كه موجودى شريف را تا آخر عمر مىسوزانند كه آه نتواند بكشد، اينان مردانى ظالمو ستمكار نيز هستند.
گشايش بر همسر
دومين صفتى كه بايد در مرد باشد آن است كه از لحاظ مخارج برخانواده خود تنگ نگيرد و بسيارى مخارج و هزينه زندگى را بهرخ همسر خود نكشد، بلكه تا اندازهاى براى خانواده خود گشايش بخواهد، گشايش در خوراك، پوشاك،خانه و... و تا حدامكانسطح زندگى خانواده را بالا ببرد. تنگ گرفتن بر همسر، موجب برهمزدن آسايش خانواده است، بلكه اساس خانواده را متزلزلمىكند، البته اين نكته نيز معلوم است كه تنگ گرفتن و گشايش در زندگى هركس به حسب حال خود اوست.
غيرت شوهر
سومين صفتى كه به فرمايش امام صادق(ع) بايد در مرد باشد، غيرت و مردانگى است كه مرد بتواند ناموس خود را در دژ عفت وپاكدامنى با بهترين طرز محافظت نمايد و او را طورى نگهدارى كند كه هيچگاه از چهارچوب عفت و نجابتخارج نشود. آن مقداركه شوهر مسئول نگهدارى عفت و محافظت زن بايد باشد، خود زن و بلكه ساير خويشان او شايد چنين مسئوليتى را نداشته باشند. چون زن در درجه اول، از آن شوهر است وناموس اوست و در درجه دوم از آن پدر و يا برادر اوست و ناموس آنهاست، بلكه اگربگويم كه زن در درجه اول از آن شوهر است و در درجه دوم از آن خود مىباشد نزد خردمندان و دانشمندان گزافه نگفتهام. آرى،زنهاى پاكدامن عموما شوهر را بيش از خود دوست مىدارند و خود را و همه كس و همه چيز خود را براى شوهر مىخواهند وبس، و جز شوهر در تمام جهان هستى به چيز ديگر چشم ندارند.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 13 محرم الحرام 1370 برابر با 4 آبان ماه 1329.
2.بحار الانوار، ج100، ص249، ح38.
3.همان.
4.بحارالانوار، ج 75، ص236، ح 63.